ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


لیستی از نوشته های قبلی

 

 

http://efsha.squarespace.com/blog/2022/7/2/647141088202.html

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

انقلاب ۵۷ به روایت شاهنشاه آریامهر! فرید انصاری دزفولی

در مقاله زیر نویسنده سعی کرده است با توجه به نوشته هایی که از مقامات رژیم پهلوی باقی مانده است - گزارشی از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را برای نسل کنونی
تصویر گری بکند. او فساد موجود در زمان شاه را و نحوه تفکر شاه را نسبت به مقامات حکومت و مردم و این که ایران را فقط متعلق بخودش می دانست!!

فرید انصاری در تحقیقی متین و مستند، دلایل انجام انقلاب بهمن را از زبان شاه و نزدیکترین ها با شاه و دولتمردان شاه بیان می کند.

به آن دسته از هموطنانی که اصطلاح پنجاه و هفتی ها را به توهین و تمسخر و دشنام تبدیل کرده اند، پیشنهاد می کنم که این تحقیق را با نگاهی نقاد مطالعه کنند و آنگاه کلاه خود را قاضی کنند. اینگونه می توانند از اسب همه چیز فهمی و خود بر تر بینی پیاده شده و در کنار ما قدم زده تا گفتگویی را با این هدف انجام دهیم که چگونه از تجربه انقلاب بهمن و جنبشهای قبلی یاری جسته تا هم مستبد را به زیر بکشیم و هم اجازه ندهیم تا خائنان وابسته بلای اوکراین را بر وطن بیاورند و هم اینکه دیگر اجازه ندهیم تا مستبد دیگری جای او را بگیرد.

ولی در حین خواندن تحقیق، چیز دیگری که برایم بسیار جالب آمد این بود که انگار فرید انصاری سوار بر ماشین زمان شده و در بعد از سرنگونی استبداد مذهبی بر زمین نشسته و تحقیق خود در مورد دلایل سرنگونی استبداد مذهبینوشته است. فقط کافی که اسامی رانتخوارن ولایی را جایگزین اسامی رانتخورهای دربار پهلوی کنید.

آنوقت خیلی راحت تر دلایل انقلاب بهمن را متوجه خواهید شد. یعنی همان دلایلی که جامعه ملی را مصمم به سرنگونی رژیم خیانت، جنایت و فساد خواهد کرد.

جمله آخر داریوش همایون در چرایی سرنگونی استبداد سلطنتی انگار در مورد استبداد حاکم نوشته شده است و تکرار تاریخ را بروشنی نشان داده است:

«شکست رژیم شکست اخلاقی، شکست اعصاب و اراده بود. پوسیدگی از درون بود و به یک ضربت، که البته خوب تدارک شده بود و از هر سو فرود آمد، فروافتاد.»

اینگونه هم را بسیار بهتر خواهیم فهمید و در نتیجه بجای در مقابل نسلی که شهامت انقلاب کردن بر ضد استبداد وابسته را یافت ایستادن، در کنار هم و برای به نتیجه رساندن جنبشهای عظیم بیش از 130 ایرانیان برای باز پس گرفتن حق حاکمیت از شاه و شیخ و باز گرداندن آن به مردم و استقرار جمهوری شهروندان ایران در وطن مستقل و آزاد، خواهیم ایستاد.

حالا ببينيد كه ملايان و جمهورى اسلامى بنام خدا چقدر دزدى و فساد كرده اند ، كه رژيم معيوب شاه در برابر اينها روسفيد شده است.
كسانى كه از ديكتاتوران ابله چه شاهى و چه شيخى طرفدارى مى كنند البته كه احمق نيستند بلكه به دنبال چپاول خود از ثروت ملت هستند اينها ضد ايرانى و مرتجعند.

***

انقلاب ۵۷ به روایت شاهنشاه آریامهر! فرید انصاری دزفولی

 

 

چهل و شش سال از وقوع انقلاب سال ۱۳۵۷ و سرنگونی سلطنت محمدرضا شاه می گذرد. از آن زمان تا به امروز صدها مقاله، ده ها جلد کتاب و مصاحبه ها و گفتگوهای فراوانی درباره چرائی انقلاب ۵۷ نوشته و گفته شده است. آنچه مسلم است افرادی که در انقلاب شرکت داشته و یا خاطره روشنی از انقلاب ۵۷ دارند درصد کوچکی نسبت به کل جمعیت امروزین ایران را تشکیل می دهند. خطاب این نوشته بیشتر نسل جوان و نوجوان و نسل های آینده می باشد.
قصد این نوشتار تحلیل و تبیین علل و چرایی انقلاب ۵۷ توسط نگارنده که خود ناظر و شاهد پروسه انقلاب ۱۳۵۷ بوده است نیست و نمی باشد. بلکه تلاش بر این است که چرائی رخداد انقلاب و فروپاشی رژیم شاهنشاه آریامهر را از زبان و نگاه شخص محمدرضا شاه پهلوی و دولتمردان رژیم سلطنتی او روایت نمایم. نگاهی بیندازیم به درون آن رژیم و ببینیم در درون آن رژیم چه ها گذشت و چه اتفاقاتی افتاد که حاصل اش سرنگونی نظام سلطنتی پهلوی شد. یعنی پدیده انقلاب را از درون خود رژیم شاه جستجو کنیم. بسیاری بجای اینکه از درون پدیده موضوع را مورد بررسی و کنکاش قرار دهند پیگیر انواع و اقسام تئوری های توطئه می باشند. یا در توهم توطئه دست های پنهانی بیگانگان و نشست گوادلوپ و طرح حقوق بشر جیمی کارتر یا تحریکات بی بی سی و غیره بسر می برند. بعضی کار را بدانجا رسانده اند که ملت ایران را مورد توهین و ناسزا قرار می دهند که بله مردم ناسپاس و نمک نشناس بودند و قدر خاندان ایرانساز پهلوی را نمی دانستند. یا انقلاب نتیجه جهل، نادانی، شکم سیری مردم مردم آن زمان بود. این افراد بجای اینکه یقه ظالم را بگیرند به ملتی توهین می کنند که بر علیه ظلم و ستم و اختناق و احقاق حقوق خود به پا خواسته بودند. بدین جهت آنان شکست و فروپاشی رژیم را بر دوش دیگران می گذارند. اما علت اصلی حادثه را باید در درون پدیده (رژیم گذشته) جستجو کرد. شکست رژیم شاه حاصل توطئه و فتنه گری دیگران نبود که محصول انسداد سیاسی و خودکامگی و اشتباهاتی بود که خود شاهنشاه آریامهر در پیام ۱۲ دقیقه اش از آنها نام می برد. خود شاه در پیامش می گوید من تعهد میدهم و قول می دهم که دیگر ظلم و ستم نکنم و قانون اساسی مشروطه را زیر پا نگذارم و در اسرع وقت یک "دولت ملی" تشکیل شود برای برقراری "آزادی‌های اساسی". «متعهد می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش، در اسرع وقت یک دولت ملی برای برقراری آزادی‌های اساسی و اجرای انتخابات آزاد تعیین شود تا قانون اساسی، که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است، به صورت کامل به مرحلۀ اجرا درآید.» شاه خود به اشتباهات و خطاهای خود اذعان دارد آنگاه بسیاری مردم را نادان و جاهل و نمک نشناس خاندان ایرانساز پهلوی می دانند.

محمد رضا شاه اولین ۵۷ بود زیرا او اولین کسی بود که به جنبش ملت بر علیه ظلم و فساد رژیم استبدادی رسما و علنا از کلمه انقلاب استفاده نمود و جنبش را یک جنبش انقلابی قلمداد کرد.
در مرحله اولیه، تلاش هر جنبش انقلابی متمرکز بر اعتراض به نظم حاکم است و در مرحله ی بعدی خود متمرکز بر ساقط کردن نظم موجود و مستقر ساختن نظم جدیدی می باشد. جنبش انقلابی ملت ایران به فرموده خود شاهنشاه آریامهر در پیامش به ملت ایران بر علیه ظلم و فساد و استبداد حکومتی بود که موجب فساد مالی و فساد سیاسی و فساد اجتماعی و اختناق گشته بود. در اینجا می خواهیم ببینیم چه اتفاقات و عواملی در آن دوران رخ داده که باعث شد نظام شاهنشاهی فرو ریزد و مردم به نقطه ای برسند که دیگر حکومت برایشان هیچگونه مشروعیتی نداشته باشد و برای سرنگونی آن بپا خیزند و به خیابانها سرازیر شوند. هر کسی باید از خود بپرسد محمدرضا شاه چگونه مملکت را اداره کرده است که روزی از سر عجز مجبور می شود بر مبارزات ملت علیه خود و سلطنت اش صحه بگذارد. در این راستا می باشد که بطور مختصر سعی میکنم فروپاشی حکومت پهلوی را از زبان دولتمردان و عوامل رژیم شاه روایت کنم.

برای بازشناخت وضعیت واقعی کشور که موجب انقلاب شده بود به نطق تاریخی شاه که، در آن، گفت صدای انقلاب و علل انقلاب مردم را شنید رجوع می کنیم و به سراغ پیام تاریخی ۱۲ دقیقه‌ای شاه می رویم:

ملت عزیز ایران!
در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش بتدریج ایجاد می‌شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا‌خاستید. انقلاب ملت ایران نمی‌تواند مورد تایید من به‌عنوان پادشاه ایران و به‌عنوان یک فرد ایرانی نباشد.... من آگاهم که به‌نام جلوگیری از آشوب و هرج و مرج این امکان وجود دارد که اشتباهات گذشته و فشار اختناق تکرار شود. من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که به‌نام مصالح و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی تکرار شود و اما من به‌نام پادشاه شما که سوگند خورده‌ام که تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنی‌عشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملّت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم و متعهد می‌شوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد. متعهد می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادی‌های اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است به‌صورت کامل به مرحله اجرا در آید،
من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم!

من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است هستم و آنچه را که شما برای به‌دست آوردنش قربانی داده اید، تضمین می‌کنم که حکومت ایران در آینده براساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود...».
شاه در نطقی که بیش از ۱۲ دقیقه نبود، در مجموع ۱۰ بار الفاظ فساد، ظلم، اختناق و استبداد را به کار برد و ۶ بار نیز از نبود آزادی‌ها و انجام انتخابات آزاد و اجرای کامل قانون اساسی به مثابه خون‌بهای مشروطیت سخن گفت. او همچنین اذعان کرد که "سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی" عمیق و غیر قابل تحملی در ایران وجود داشته است.
شاهنشاه آریامهر بعد از انقلاب سفید و بالا رفتن قیمت نفت در اوائل دهه ۵۰ شمسی سرمست از قدرت شده بود طوری که کارشناسان سازمان برنامه و بودجه را "جوجه‌کمونیست‌های آمریکایی" می‌خواند و سه سال بیشتر از این ایام وقتی عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه، در سال ۵۴ به شاه می‌گوید اوضاع در حال به هم ریختن است اجازه بدهید ما برای بهبود وضعیت کمک کنیم شاه جمله تاریخی‌اش را خطاب به مجیدی می‌گوید که "من ۳۴ سال ایران را بدون کارشناسان اداره کردم، بعد از این هم خواهم کرد".
شاه در پیام خود از خطاهائی در نظام سلطنتی اش سخن می گوید که موجب ظلم و اختناق و فساد مالی و فساد سیاسی شده بود. او معتقد بود و اذعان می دارد همین خطاها و اشتباهات مردم را بقول خودش به انقلاب کشانده است. سعی می کنم برخی از این خطاها را از زبان اطرافیان و دولتمردان آن دوران بازگو کنم.
علم در جلد سوم خاطراتش میگوید، وضعیت اسفبار اقتصادی و اکثریت فقیر از روستا رانده شده‌ای را این چنین توصیف می کند که ۹۷% آنها فاقد برق و یا آب لوله کشی بودند و در شرایط قرون وسطایی بسر می‌بردند؛ با به حاشیه راندن سیستماتیک بخش کشاورزی و دامپروری کشور منجر به تخلیه روزافزون جمعیت روستاها به شهرها می‌شد. انبوه مهاجران روستایی درحلبی‌آبادهای بی‌آب و برق ساکن می‌شدند. این مشاهدات او را به وحشت می‌اندازد بطوری که در خاطرات خود در سال ۱۳۵۲ می‌نویسد: "من وضع را قابل انفجار می‌بینم و بسیار نگرانم".[۱]
درست دو سال بعد در جلد پنجم خاطراتش چنین می نویسد:
... ولی مطلبی که مرا بیشتر تحت تاثیر داشت مذاکراتی بود که دیشب با [عبدالمجید] مجیدی رئیس سازمان برنامه و بودجه داشتم. چون چندتا پروژه مورد علاقه شاهنشاه را باید با او مذاکره می‌کردم. دیشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن می‌گفت که بی‌نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتاً باید به انقلاب بیانجامد."[۲]

بیشترین فساد مالی که شاهنشاه آریامهر در پیامش از آن نام می برد متعلق به دربار سلطنتی و خانواده شاه و شهبانو فرح بوده است.
دکتر مصطفی علی الموتی از دولتمردان رژیم شاه در جلد دهم کتابش بنام " ایران در عصر پهلوی" چنین می گوید: شاه در هر فرصتی مبارزه با فساد را مطرح می کرد ولی بازهم گزارشات سوء استفاده بدست می رسید. این فقط برخی از مقامات دولتی نبود که موجبات فساد را فراهم می ساختند بلکه اکثر کسانی بودند که در خاندان سلطنت و دربار و بنیاد پهلوی و سازمانهای ارتش نفوذ کرده بود. با وجود تایید نصرت الله معینیان به این نظم نوین باز هم معاملات سنگین خرید اسلحه و مداخلات در باریان و بنیادها به روش گذشته ادامه داشت و هیچکس و هیچ مقامی به کار آنها کاری نداشت. به همین جهت بود که مردم با خونسردی و بی توجهی از کنار آنها می گذشتند.

زیرا اگر این کمیسیون یکی از افراد خانواده پهلوی را دستگیر می کرد و یا یکی از نزدیکان شاه را که شبانه روز در تهران پول پارو می کرد به دادگستری می سپارد آنوقت مردم قبول می کردند که مبارزه با فساد جدی است.
علی الموتی در همان کتاب خاطره ای را از فریدون هویدا برادر هویدا که نماینده ایران در سازمان ملل بود ذکر می کند. در سال ۱۹۷۶ که سرمایه گذاران و معامله گران بین المللی عین زنبورهائی که دور عسل جمع می شوند به تهران می آمدند و دور دربار صف کشیدند ( توگوئی در ایران نه دولتی بوده و نه مجلسی) خوشبختی به یک اقلیت رو کرد که بی عدالتی و فساد بی حصری را به دنبال داشت. یعنی از افراد خانواده شاه ارقامی نجومی بعنوان کمیسیون بابت هر قراردادی با شرکت هائی که خود سهام داران عمده آن بودند از خارجیان می گرفتند. در سال ۷۶ میلادی بررسی سنای آمریکا حاکی از ارتشاعات بی حد و حصری بود که در بین افراد خانواده سلطنتی بود. این رسوائی وقتی فاش شد که یک افسر نیروی دریائی در یک قرارداد نظامی ۶۳ میلیون دلار رشوه گرفته بود و این درست در زمانی بود که در تهران ثروت شخصی خواهر و برادر شاه رقمی بین ۱۶ تا ۲۰ میلیارد دلار بود و هر والاحضرتی برای خود دربار کوچکی داشت. جلد ۱۰ ص ۵۷

عبدالمجید مجیدی در کتاب خاطراتش می نویسد: در مورد ضرورت برخورد با فساد در بخشی از خاطراتش می‌گوید: «من به ایشان عرض کردم که قربان من فکر نمی‌کنم که این (تشکیل حزب رستاخیز) مسئله مملکت ما باشد. مسئله مملکت ما این است که مردم آن طوری که باید و شاید به عملیات دولت، به اقدامات دولت، به تصمیمات دولت اعتماد ندارند. یک علت اصلیش مسائل فساد است... البته اعلیحضرت از این حرف من خوششان نیامد. فرمودند، منظور از فساد چیست؟ گفتم، منظور من قربان از فساد این است که یک عده که نزدیک دولت هستند، نزدیک مقامات دولتی هستند، نزدیک دربار هستند، نزدیک و اطراف خانواده سلطنتی هستند، اینها یک بهره‌گیر‌ی‌هایی از کار و فعالیتشان می‌کنند که منطقی نیست... اعلیحضرت به من گفتند، آیا آن کارمند دولتی که رشوه می‌گیرد آن فساد نیست، ... گفتم چرا، قربان. آن هم فساد است... » (صص۵۵-۵۶)
" در اوایل آوریل ۱۹۷۸، تیمسار مقدم از هوشنگ نهاوندی می‌خواهد که در مکانی یکدیگر را ملاقات کنند. آن دو در یکی از تالارهای موزهِ رضا عباسی همدیگر را می‌بینند. مقدم به عنوان رئیس ساواک گزارشی ۳۲ صفحه‌ای برای شاه در مورد وضعیت کشور، وخامت اوضاع، خطرهای پیش رو و فسادهای رژیم تهیه کرده که «در آنها از فساد مالی چند تن از نزدیکان اعلیحضرت، با ذکر نام و همه جزییات اعمال آنان سخن رفته بود...در یادداشت‌ها لحنی خشن و عریان به کار گرفته شده و نام ها به صراحت و بی‌هیچ پرده پوشی ذکر شده بود." [۳] گزارش را به نهاوندی می‌دهد تا بخواند. نهاوندی می‌گوید سه سال قبل از آن(۱۹۷۵) دو گزارش از سوی «گروه بررسی مسائل ایران» و «ستاد کل ارتش» به شاه ارائه شده بود که در آنها عیناً همین فسادها ذکر گردیده بود، اما شاه هیچ ترتیب اثری به آن موارد نداد. مقدم می‌گوید پس از ارائهِ این گزارش به شاه او را برکنار خواهند کرد، به همین دلیل از نهاوندی (رییس دفتر فرح پهلوی که توسط شاه منصوب شده بود) می‌خواهد که گزارش را از طریق فرح به شاه برساند تا شاهدی داشته باشد که برکناری‌اش دلیل دیگری جز این گزارش نداشته است. نهاوندی گزارش را برای فرح می‌فرستد. در ساعت شش بعد از ظهر فرح به نهاوندی تلفن می‌زند:
شهبانو: آیا پرونده‌ای را که برایم فرستاده اید، خوانده اید؟
نهاوندی: البته. خود تیمسار از من خواست بخوانم و چون از محتوای آن آگاه شدم، فوراً برای علیاحضرت فرستادم.
شهبانو: بسیار ترجیح می‌دادم شما از این مطالب اطلاع پیدا نمی‌کردید. واقعیت این بود که پای برخی از «دوستانم و نزدیکان شهبانو، در یادداشت‌ها به میان کشیده شده بود.
نهاوندی: تیمسار از من خواست گزارش را بخوانم تا در موردش نظر بدهم. پس از خواندن، اندیشیدم وظیفهِ من است که آن را به حضور علیاحضرت تقدیم کنم.

شهبانو: اما در این کاغذها چیزهایی است که به راستی بهتر بود از آنها بی‌خبر می‌ماندید.
بسیار متاسف شدم، و حتی امروز افسوس می‌خورم که با بی‌رحمی پاسخ دادم:
نهاوندی: علیاحضرت بدون شک نمی‌دانند که آنچه در این گزارش پیرامون برخی اشخاص آمده، یک دهم چیزهایی نیست که به درست یا غلط، مردم در محافل و قهوه خانه‌ها برای همدیگر بازگو می‌کنند. شهبانو با خشونت تلفن را قطع کرد، ولی گزارش به شاه داده شد." [۴]
فساد آنگونه در دربار و خارج از آن گسترده و عادی شده است که نه تنها شاه به گزارشهای ساواک در این رابطه اهمیتی نمی‌دهد ، بلکه، برای مثال، وقتی ثروت تیمسار خاتمی، فرمانده نیروی هوایی، از طریق رانت خواری به ۱۰۰ میلیون دلار(بیش از نیم میلیارد دلار به ارزش امروز.) می‌رسد، واکنش شاه «نوش جانش» می‌شود:

"...فرمودند در فرمان ارتش از فرمانده نیروی هوایی(خاتم) تقدیر شود. خاتم شوهر والاحضرت شاهدخت فاطمه است. مرد بسیار لایقی است، اگر استفاده هم می‌کند[به فرموده شاهنشاه ثروتش حدود ۱۰۰ میلیون دلار است] ، نوش جانش باد، بالاخره کار و کار مؤثر می‌کند." [۵]
فساد مالی و فساد سیاسی که شاه در پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم می گوید را از زبان اطرافیان شاه بازنگری می کنیم.
علم به شاه می گوید یک خانمی را شهبانو مسئول دکوراسیون کاخ نیاوران، سعدآباد و نوشهر کرده و او آدم شلتاقی است که همه اینها را ۵۰ درصد گرانتر انجام می دهد. شاه می گوید، نزدیکان شهبانو مجاز به هر گونه دزدی و اختلاس و فسادی هستند تا من در خانه بتوانم زندگی کنم. آنها هر گهی خوردند، خندیدند، فرمودند، علیاحضرت هر کس به ایشان نزدیک باشند هر کاری بکنند عیبی ندارد. جلد ۵ ص ۱۶۶ روز ۱۹ تیر ۱۳۵۴
علاوه بر نمونه های فوق الذکر فساد مالی از زبان علم و هوشنگ نهاوندی آوردیم به کتاب " دیروز و فردا" نوشته داریوش همایون رجوع می کنیم و نظر او را در این زمینه جویا می شویم.
داریوش همایون در کتاب " دیروز و فردا" درباره فساد سیاسی می نویسد: توسعه یک امر شخصی شمرده می شد. ماموریت یک فرد بود و تابع خواستها و آرزوها و نیز هوسهای او. اینکه مردم واقعا چه می خواهند یا چه می توانند در درجه دوم اهمیت بود. مردم را می بایست به زور و حتی به رغم خودشان پیش برد. این جنبه شخصی یافتن امور عمومی نتایج پردامنه و مصیبت بار داشت. از دستگاه برنامه ریزی کشور یک خوان یغما ساخته بودند که هر کس به رهبری سیاسی (شاهنشاه آریامهر) دسترسی بیشتر داشت از آن بیشتر برخوردار می شد. " کسانی که پرونده ای زیر بغل می گذارند و شرفیاب می شوند و برنامه ها و بودجه های تصویب شده را بر هم می ریزند" در دستگاه ایران رواج فراوان داشت. فساد مزمن سیاسی و اداری و اجتماعی ایران با این برداشت شخصی از قدرت و توسعه ناگزیر تشدید می شد. گروههائی از سرآمدان (الیت) جامعه ایران منابع ملی را دارائی شخصی خود می دانستند و هر کدام بسته به توانائی خود و ارتباطش با رهبری سیاسی از آن بیدریغ بهره می بردند. فساد به حدی رسیده بود که بخش محسوسی از درآمد ملی را می بلعید. رهبری سیاسی (شاهنشاه آریامهر) در برابر موج بالا گیرنده فساد جز به صورتهای نمایشی واکنشی ظاهر نمی کرد. تصادفی نبود که بزرگترین موارد فساد در میان کسانی دیده می شد که به رهبری سیاسی نزدیکتر از همه بودند، ( منظور والاحضرت ها و شاهپورها می باشد) زنان و مردانی دست نزدنی که از همه موازین و ضابطه ها بیرون بودند. نزدیک به ۵۰ خانواده یا شخص مالک بخش توسعه یافته صنایع ایران ( شامل کارخانه ها و شرکت های بیمه و بانک ها و مقاطعه کاریهای بزرگ) بودند. در ایران طرح های نمایشی این ویژگی را داشت که سیاستگران را بیشتر می فریفت تا مردم را. برنامه هائی مانند سهیم کردن کارگران در سود سهام موسسات، تغذیه رایگان، آموزش همگانی رایگان، بیمه همگانی، پیکار با بیسوادی هرگز به هدفهای اعلام شده خود نرسیدند ولی با آنها چنان رفتار می شد که گوئی اعمال انجام شده اند- ونه تنها تبلیغاتی. ...
داریوش همایون در صفحه ۱۵ همان کتاب می نویسد: نظام سیاسی ایران چنان می نمود که از مردمان با ابتکار و اصولی و صاحب اندیشه مستقل می ترسید. میان مایگان فرصت طلب و کسانی که بجای ذهن تیز شامه نیز داشتند معمولا در مسابقه نزدیک شدن به رهبری سیاسی کمیاب تر بودند.
در جای دیگر ادامه می دهد، فروریختن مبانی اخلاقی جامعه درست همان بود که در بیست و پنج ساله پس از ۱۳۳۲ روی داد. سردمداران وارد مسابقه ای پایان ناپذیر برای مال اندوزی و به چنگ آوردن امتیازات و به رخ کشیدن آنها شدند. احساس عدم مسئولیت در برابر مردم و جانشین کردن ارزشهای اخلاقی با پول از سوی طبقه حاکمی که گوئی برای جبران زیانهای خود به کشوری اشغال شده پای نهاده بودند... هرکس در پی آن بود که "سهم نفت" خود را به وسیله به چنگ بیاورد.

او در ص ۲۰ می نویسد، حتی " مبارزه با فساد" چنان تلقی می گردید که انحصار کنندگان قدرت می خواهند فساد را نیز منحصر به خود سازنند. او ادامه می دهد، راز سرعت باورنکردنی واژگونی رژیم در ورشکستگی اخلاقی آن بود.
ابوالحسن ابتهاج رییس سازمان برنامه در برخی سال های حکومت شاه درخصوص افزایش درآمدهای نفتی در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد می گوید: اگر این پول ها از روی ایمان و امانت خرج شده بود و ایرانی ها می دیدند که عده ای برای بهبود زندگی شان تلاش می‌کنند و دزدی وکثافت کاری نمی کنند، ممکن نبود قیام کنند. او همچنین به منیت شاه اشاره می کند ومی‌گوید: قشون را مال خودش می دانست. بازها شنیدم که میگفت پول من، نفت من و ...(۶)

علم در جلد دوم ص ۲۶۵ خاطرات خود می نویسد: چندی پیش من کاخ کیش را بنام شخص شاه ثبت کردم، شاه سند را پیش من پرتاب کرد. فرمودند مگر می خواهی فقط یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلا من هیچ چیز دیگر برای خودم نمی خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری باشد، همه چیز مال اوست، اگر نشد هم یک وجب خاک نمی خواهد.
بنابراین شاه خود را مالک کل ایران می دانست و می گفت این مالکیت پس از مرگ او، به فرزند بزرگم منتقل می شود. علاوه براین شاه هیچ فرد و قدرت مستقلی را بجز خودش قبول نداشت و می خواست همه امور توسط او و بنام او ثبت شوند.
در متن نوار اول مصاحبه دانشگاه هاروارد با مهدی سمیعی، او می گوید، { شاه برای توسعه احزاب ما را دعوت کرد و بعد گفتند که: «خیلی خوب ولی مع‌ذلک اگر دلتان می‌خواهد چیزی نیست از لحاظ من اشکالی ندارد، ولی ما خیال نکنید که شما اگر بخواهیم مثلاً یک کسی را نخست‌وزیر بکنیم به او می‌گوییم که حتماً برو تو حزب. نه، اگر فردا لازم شد که یک کسی را دستش را از توی پیاده‌رو بگیریم و بیاوریمش نخست‌وزیر بکنیم می‌کنیم این کار را. نخست‌وزیر کاری نمی‌تواند بکند! حداکثرش این است که یک جاده‌ای هست کم و بیش پهن، حداکثرش این است که از چپ جاده می‌تواند برود به راست جاده، از راست جاده برود به چپ جاده، از جاده هیچ وقت نمی‌تواند خارج بشود.»}
تصویر گفته فوق شاهنشاه آریامهر به این معناست که در نظر او هیچکس حتی نخست وزیر مملکت کاره ای نیست و فقط اعلیحضرت همه کاره و همه فن حریف و مالک مطلق العنان مملکت است. این گفته عمق توهم قدرت را می رساند. توهم قدرت ارتباط مستقیم به خودشیفتگی و خودبزرگ بینی دارد که بیان مبالغه آمیز فرد از میزان واقعی توانایی‌ها و قابلیت های خود یا موقعیت خود دارد.
برای شرکت در کنفرانس اوپک، علم به شاه می گوید باید برویم کنفرانس نفت اوپک، چه کسانی در رکاب باشند. شاه کی گوید اینها به چه درد میخورند که در رکاب باشند. بالاخره نمیشه وزیری نباشد. علم ۴ نفر را اسم می برد و شاه می گوید این گاوها را به کجا ببرم.
توهم قدرت اینجا معنا می دهد، برای فردی که دیپلم دبیرستان را نداشته است امثال مجیدی و جمشید آموزگار و فرمانفرمایان که تحصیل کرده دانشگاه هائی چون هاروارد و آکسفورد و غیره بودند گاو محسوب می شوند. کسی که نگاهش به مملکت و متخصصین مملکت این است و نخبگان جامعه را گاو می نامد روشن است که مثل هر مستبدی امر سیاسی را امر شخصی می داند. در همین راستا است که داریوش همایون می گوید، این جنبه شخصی یافتن امور عمومی نتایج پردامنه و مصیبت بار داشت.
ثابتی در کتاب "در دامگه حادثه" می نویسد که شاه از برخی گزارش های او به شدت عصبانی می شد. می گوید: "در آن سال ها، شاه، مصاحبه ای کرده و گفته بود اگر در شاخ آفریقا، بین سومالی و سودان، جنگی در بگیرد، ما بی طرف نمی مانیم! ما هم گزارشی درست کردیم که در محافل سیاسی تهران، فرمایش اعلیحضرت را نقد می کنند که: "ما در شاخ آفریقا چه منافعی داریم که اگر جنگی بشود، ایران دخالت می کند". نصیری آمد و گفت که: "اعلیحضرت خیلی عصبانی شده و گفته است: بگویید این آدم ها، چه غلط هایی می کنند و این غلط ها به آنها نیامده!... " و به ثابتی چه مربوط است؟ این حرف ها چیست می نویسد؟"؛ نصیری هم در پاسخ شاه گفته بود که: "قربان!، این گزارش برگرفته از سخنان محافل سیاسی تهران است" و شاه هم پاسخ داده بود: "محافل سیاسی تهران، چه گهی هستند!؟"(ص ۳۷۳).
غلام رضا مقدم معاون ریاست بانک مرکزی در دوران شاه، مشاور صندوق بین المللی پول و قائم مقام و معاون سازمان برنامه بوده است. او نیز در گفت و گو با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد به فساد زیاد حکومت شاه اشاره می کند و می گوید: فساد ناشی از اطرافیان شاه را موقعی در سازمان برنامه و بودجه بودم می دیدم. موقعی در وزارت بازرگانی بودم دیدم در بعضی جاها چجور فشار می آوردند و همینطور در بانک مرکزی که بودم تا اندازه ای این جریانات سوء را می دیدم.(۷)

عبدالمجید مجیدی در خاطرات خود می نویسد: .... گرفتاری ما این بود که نهادهای مملکت درست کار نمی‌کرد- بنیادها، حکومت مشروطه، درست کار نمی‌کرد یعنی مجلس یک مجلس واقعی که طبق قانون اساسی عمل بکند نبود. دادگستری‌مان یک دادگستری‌ای که آن طور که - به اصطلاح قانون اساسی- مستقلاً و با قدرت عمل بکند نبود. دولت‌مان که قوه مجریه بود آن طوری که باید و شاید، قدرت اجرایی نداشت. توجه می‌کنید؟... (ص۱۷۵)
داریوش همایون در ص ۲۱ کتاب "دیروز و فردا" می نویسد: شکست آموزشی به معنی شکست برنامه های توسعه اقتصادی و اجتماعی و نظامی بود. پایین بودن بهره وری صنایع، ناکارائی دیوانسالاری. واپس ماندگی عمومی جامعه مستقیما بدان ارتباط می یافت و از نظر سیاسی نیز پیامدهای مرگباری داشت.یک جامعه بیسواد و بی فرهنگ به آسانی زیر نفوذ عوامفریبی و خرافات دینی درآمد.

در ص ۲۷ و ۲۸ ادامه می دهد، سیاستهای اجتماعی نیز چنان بود که تفاوت درآمد گروههای گوناگون چنان نباشد که در ۱۳۵۵ ده درصد جمعیت مصرف ملی را به خود اختصاص دهند؛ و این پیش از محسوس شدن کامل آثار انفجار قیمت نفت بود که رژیم ایران را زیر فشارهای خود در هم شکست و بر نابرابریها و نابسامانیها بسیار افزود. به موجب گزارش وزارت خارجه آمریکا در ۱۳۵۴ تقسیم درآمد ملی میان گروههای اجتماعی چنین بود: طبقه مرفه (۲۰ درصد جمعیت) ۶۳/۵ درصد؛ طبقه متوسط (۴۰ درصد جمعیت) ۲۵/۵ و طبقه فقیر (۴۰ درصد جمعیت) ۱۱درصد. سه سال پیش از آن نسبتها به ترتیب ۵۷/۵ درصد، ۳۱درصد و ۱۱/۵ درصد بود. سرعت رشد نابرابری طبقات را از همین سه سال می توان یافت.
۲۹ فروردین ۵۳ «اسدالله علم» وزیر دربار شاه در خاطراتش درباره وضعیت امکانات بهداشتی و رفاهی در ایران می‌نویسد: «جلسه هیئت امناء خانه‌های فرهنگ روستایی بود. وقتی جویا شدم که در دَهات چقدر برق و آب آشامیدنی داریم، معلوم شد ١% ایران آب آشامیدنی تمیز و ۴% دهات ایران برق دارند.
۱۷ اسفند ۱۳۴۷ علم در خاطرات خود می نویسد: عرض کردم مردم از اینکه قیمت آب را یک دفعه دو برابر کرده اند ناراحت هستند. خیابان ها خراب هستند. در گمرکات دزدی و سوء استفاده زیاد شده. اعتبارات را بعلت شب عید محدود کرده اند. عده ای در حال ورشکستگی هستند. به دانشگاه پول نمی رسد. سپس ادامه میدهد تازه دیروز به شرکت ملی نفت فرمودید که چرا شرکت پتروشیمی که ۱۰۰ میلیون دلار پروژه داده ۲۵۰ میلیون دلار خرج کرده و چرا لوله گاز بجای ۳۵۰ میلیون دلار سر به ۶۵۰ میلیون دلار زده است. اینها را من عرض کردم و مورد مواخذه واقع می شدم. حالا هم عرض می کنم بی اعتنائی به خواسته حقه مردم صحیح نیست. (در دوران طلایی شاه از دستگاه برنامه ریزی کشور یک خوان یغما ساخته بودند. آنهم برنامه ریزی که از ذهن فقط شاهنشاه آریامهر تراوش می شود. بقیه هم گوه میخورند و گاو تشریف دارند)
۱۴ مرداد ۴۸، صبح شاهنشاه را خیلی کسل دیدم از وضع مالی دولت ناراحت بود. بعد از چند دقیقه فرمودند مخارج پتروشیمی و لوله گاز سرسام آور شده است بعلاوه برخی از دستگاهها مثل ذوب آهن و سازمان آب و برق حقوق های عجیب و غریب می دهند. شاهنشاه ادامه میدهد و میگوید در ایران بین پایینترین و بالاترین حقوق ۱۰۰ مرتبه اختلاف است. در صورتیکه در ممالک پیشرفته این اختلاف خیلی کمتر است حتی در اسرائیل فقط ۳ مرتبه است. یعنی اگر پایین ترین ۱۰۰ تومان است بالاترین حقوق ۳۰۰ تومان است و در ایران اگر ۱۰۰ تومان پایین ترین است بالاترین ۱۰ هزار تومان است و این که نمی شود. ( یعنی شاه به خوبی می داند در فرمانروائی اش چه دزدبازاری حاکم است و به اختلاف طبقاتی و توزیع ناعادلانه ثروت اذعان دارد).
۲۷ مرداد ۵۲، از اخبار داخلی باید همان ترقی اجناس را ترقی قیمت شکر و قند که در دست دولت است. دولت بالاخره معامله ۶۰۰ هزار تن گندم را با آمریکا کرده است. قبل از محصول می گفتند بیش از ۲۰۰ هزار تن کسری نداریم. حالا می گویند ۶۰۰ هزار تن هم کم است باید یک میلیون تن خرید کنیم.قیمت گندم از آن تاریخ ۱۰۰ برابر بالا رفته و ملت ۷۰ میلیون دلار غرامت این ندانم کاری را پرداخت کرده اند. در این گیرودار جشن ۲۸ مرداد برگزار می کنیم و همین مردم را به سان و رژه می بریم یا از شاهنشاه استقبال یک میلیون نفری کنیم. برای چه؟ من وضع را قابل انفجار می بینم و بسیار نگرانم.
معلوم است که توزیع ناعادلانه ثروت، نابرابری ها، بی عدالتی ها، فساد ها و اختناق موجب تولید واکنش و طغیان و انفجار جامعه و انقلاب می شود.
داریوش همایون در ص ۵۷ کتاب " دیروز و فردا" در مورد رخداد انقلاب چنین می نویسد" بررسی هائی که تاکنون از انقلاب شده بیشتر از نظرگاه انقلابیون بوده است. این بررسی بیشتر از نظرگاه رژیم می نگرد. نه اینکه آنها چگونه بردند، بلکه بیشتر اینکه این چگونه باخت. این ملاها و همدستانشان نبودند که پیروز شدند. دستگاه حاکم بود که شکست خورد و بدست خودش خود را ویران کرد.
شکست رژیم شکست اخلاقی، شکست اعصاب و اراده بود. پوسیدگی از درون بود و به یک ضربت، که البته خوب تدارک شده بود و از هر سو فرود آمد، فروافتاد.

فرید انصاری دزفولی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱) خاطرات علم جلد ۳ ص ۱۱۱
۲)خاطرات علم جلد ۵ ص ۴۵۲
۳)عباس میلانی نگاهی به شاه ص ۴۳۵و ۴۳۶
۴)هوشنگ نهاوندی، آخرین روزها، پایان سلطنت و درگذشت شاه همان، صص ۱۰۳- ۱۰۱
۵)خاطرات علم جلد ۳ ص ۲۶ و ۲۷
۶)روایت یک فروپاشی- نشر نهادگرا صفحات ۹۰ تا ۹۵
۷)روایت یک فروپاشی- نشر نهادگرا- صفحات ۱۳۶ تا ۱۴۹

 

Posted on Saturday, February 15, 2025 at 12:06AM by Registered Commenterافشا | Comments1 Comment

توضيح تفصيلى اين كه چرا انقلاب بهمن ١٣٥٧ اتفاق افتاد

 

لحظه به لحظه 22 بهمن 1357 چگونه گذشت؟


بنظر میرسد در سر یک بزنگاه و نقطه عطف تاریخی که میباید به سمت آزادی نیروهای بیشتر سیاسی حرکت میکردیم.تا صنایع مونتاژ بسمت صنایع تولیدی با کمک سازندگان صنعتی کشور برود و ایران خودکفا شود، شاه با اعلام تک حزبی رستاخیز بند  سیاسی بر نیروهای اجتماعی و سیاسی را تشدید کرد  و از این فرصت نیروهای ارتجاع اسلامیست ضد شاهی با همکاری ارتجاع جهانی بقدرت رسید تا این ارتجاع در ایران حکومت را ناحق غصب کند و ارتجاع جهانی ده ها بار بیشتر از زمان شاه ایران را چپاول کند.روزی این ارتجاع باید تنبیه خودش را تحمل کند.این هم با همکاری ملت و با تاسیس حکومتی دمکراتیک بر اساس ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو با حقوق بشر میسر است.این حکومت لازم است برای بقای خود عقب ماندگی های علمی و اقتصادی ایران را رفع کند.ایران از نظر اقتصادی کشوری هم چون هلند و یا سوئد باید بشود


البته در زمان انقلاب بهمن ١٣٥٧، واقعيت اين است كه عليرغم عزيز بودن آزادى بيان و حقوق بشر در نزد تحصيل كردگان شهرى وجود داشت و از آن آگاه بودند ولى ما نيرويى مستقل بنام دمكراسى نداشته ايم كه در انقلاب شركت كرده باشد.
در پى استبداد سه هزار ساله در ايران و سركوب آگاهى و مبارزه از سوى مستبدان حاكم ، بضاعت سياسى ما اندك بود و با آن بضاعت سياسى به بيشتر از اين كه به جمهورى اسلامى مستبداتر از زمان شاه برسيم، اميد نمى شد داشت.
با اين كه تعداد روشنفكران اندك و فاقد سازمان يابى نظير اسلاميستها و سلطنت طلبان بوده اند، هنوز ارتجاعيون مردم را فريب مى دهند و مى گويند انقلاب كار روشن فكران بود!

در جنوب تهران در زمان قبل از پيروزى انقلاب اسلاميستها روزنامه ديوارى داشتند و به توسعه خرافات كمك مى كردند، من رديه اى نوشتم و زير آن روزنامه گذاشتم ولى فردا نوشته رديه مرا از بين برده بودند!! جامعه خواستار دمكراسى نبود ولى مردم بويژه تحصيل كردگان مى دانستند آزادى بيان و حقوق بشر چيست اما اين مردم روشنفكر سازمان يافته نبودند و هنوز هم سازمان يافته نبستند . ما به جبهه متحد دمكراسى خواهى حقوق بشرى نياز داريم كه حتى در بين دمكراسى خواهان خارج از ايران هم شكل نگرفته است
علل سازمانى عمل نكردن دمكراسى خواهان را چنين مى توان تفسير كرد:
علتش تقويت احساسات ملى و تعطيل كردن عقلانيت بود. اين وضع سبب بروز خرافات ملى بود كه بنام كورش پرستى و آريا پرستى ، تركان از نسل مغولان و ….هم چون يك دين جديد در برابر اسلام پرستى بود كه قبلا خرافات يا احساسات دينى را با تعطيل كردن عقلانيت بر سر فرهنگ سياسى و اجتماعى مردم ايران آوار كرده بودند . رضا شاه چون پايه ايلاتى نداشت تا بر تكيه بر ايل و قبيله خود حكومت كند ، به ساختن دين جديد كورش پرستى و تخدير مردم با عظمت ايران باستانى رو آورد.
بنا براين يك اصل مزاحم روشن فكران هم مسموميت فرهنگى خرافات دينى و ملى بود. در كنار آن با تقويت اقتصاد استثمار نوينى غير توليدى حكومت شاه به سمت ديكتاتورى بيشتر و تك حزبى رفت.

خرافات دينى و ملى سبب ايجاد افكار ضد حقوق بشرى و ضد دمكراسى مى شود كه از آن طرف اقتصاد استثمار نوينى هم اين وضع را تشديد مى كند و روشن فكر نوپاى ايران كه سازمان يافته نيست زيرا هر روز توسط ديكتاتورى قاجار و پهلوى و مسمومات ملى و دينى سركوب شده است قادر به مقابله نيست و مردم ما با مسموميت ملى و دينى طنابى براى مرگ خود ساخته اند. درد تغيير عقيده و رد شدن از ايمان به خرافات ملى و دينى خيلى دردناك است و غم صد ساله به صد سال رود و غم ما قرنهاست كه ادامه دارد. بنابراين ايده دمكراسى خواهى فقط نزد تحصيل كردگان ضد سلطنتى بود كه آن هم نتوانست سازمانى و حزبى عمل كند.
اكنون هم با ناميدن همه گروه ها بنام پنج و هفتى ارتجاع سلطنتى سعى داردكه دمكراسى خواهان و روشنفكران را هم بكوبد.
بتجاه و هفتى ناميدن روشنفكران و دمكراسى خواهان در كنار اسلاميستها، كمونيستها و توده مردمى كه عليه شاه قيام كردند، مؤسسى از سوى سلطنت طلبان آريامهرى براى فريب مردم و پنهان كردن إشكالات حكومت سلسله پهلوى است

 چرا انقلاب شد

انقلاب بهمن ۱۳۵۷ علل بسیاری دارد ولی این علل زیر مجموعه ایی از دو علت اصلی است

اول - باور های ضد ارزش های حقوق بشری  به همراهباور های ضد  اصول دمکراسی در بین مردم و بین حاکمین.

دوم - اقتصاد استثمار نوینی غیر تولیدی که ناشی از عقب ماندگی علمی و اقتصادی جامعه ایرانی اکنون است. این جامعه ما نه خود کفایی عصر قاجار را دارد و نه توانسته است به خود کفایی صنعتی برسد.برای هر نیاز خود محتاج بیگانه و خارجی است این نوع اقتصاداستثمار نوینی با فقیر شدن ملت و استبدادی شدن حکومت توام است.


سرمایه داران ایرانی با داشتن قدرت اقتصادی و تبلیغات دولتی همسو با غرب فاقد قدرت سیاسی لازم بودند و ایادی دربار با تبعیض حقوق آنها را زیر پا میگذاشتند و از این وضعیت نا برابر ناراحت بودند.اینها هم در فرو ریختن نظام به امید تاسیس نظامی مشابه شاه ولی دارای آزادیهای سیاسی با ملایان همکاری کردند
عروج آخوندیسم ارتجاعی با کشاندن خمینی بپاریس از سوی ارتجاع جهانی انجام شد و خمینی عامل و مزدور ارتجاع جهانی بود که رسانه های ارتجاعی در سطح جهانی از این مزدور حمایت و بنفع او تبلیغات میکردند


بنظر میرسد در سر یک بزنگاه و نقطه عطف تاریخی که میباید به سمت آزادی نیروهای بیشتر سیاسی حرکت میکردیم.تا صنایع مونتاژ بسمت صنایع تولیدی با کمک سازندگان صنعتی کشور برود و ایران خودکفا شود، شاه با اعلام تک حزبی رستاخیز بند  سیاسی بر نیروهای اجتماعی و سیاسی را تشدید کرد  و از این فرصت نیروهای ارتجاع اسلامیست ضد شاهی با همکاری ارتجاع جهانی بقدرت رسید تا این ارتجاع در ایران حکومت را ناحق غصب کند و ارتجاع جهانی ده ها بار بیشتر از زمان شاه ایران را چپاول کند.روزی این ارتجاع باید تنبیه خودش را تحمل کند.این هم با همکاری ملت و با تاسیس حکومتی دمکراتیک بر اساس ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو با حقوق بشر میسر است.این حکومت لازم است برای بقای خود عقب ماندگی های علمی و اقتصادی ایران را رفع کند.ایران از نظر اقتصادی کشوری هم چون هلند و یا سوئد باید بشود

 

 

Posted on Monday, February 10, 2025 at 01:03PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

انقلاب بهمن و این سه روشنفکر، مسعود نقره کار



در جنوب تهران در زمان قبل از پيروزى انقلاب اسلاميستها روزنامه ديوارى داشتند و به توسعه خرافات كمك مى كردند، من رديه اى نوشتم و زير آن روزنامه گذاشتم ولى فردا نوشته وديه مرا از بين برده بودند!! جامعه خواستار دمكراسى نبود ولى مردم بويژه تحصيل كردگان مى دانستند آزادى بيان و حقوق بشر چيست اما اين مردم روشنفكر سازمان يافته نبودند و هنوز هم سازمان يافته نبستند . ما به جبهه متحد دمكراسى خواهى حقوق بشرى نياز داريم كه حتى در بين دمكراسى خواهان خارج از ايران هم شكل نگرفته است.

چرا روشنفکران در انقلاب نتوانشتند - موثر واقع شوند؟


علتش تقويت احساسات ملى و تعطيل كردن عقلانيت بود. اين وضع سبب بروز خرافات ملى بود كه بنام كورش پرستى و آريا پرستى ، تركان از نسل مغولان و ….هم چون يك دين جديد در برابر اسلام پرستى بود كه قبلا خرافات يا احساسات دينى را با تعطيل كردن عقلانيت بر سر فرهنگ سياسى و اجتماعى مردم ايران آوار كرده بودند . رضا شاه چون پايه ايلاتى نداشت تا بر تكيه بر ايل و قبيله خود حكومت كند ، به ساختن دين جديد كورش پرستى و تخدير مردم با عظمت ايران باستانى رو آورد.
بنا براين يك اصل مزاحم روشن فكران هم مسموميت فرهنگى خرافات دينى و ملى بود. در كنار آن با تقويت اقتصاد استثمار نوينى غير توليدى حكومت شاه به سمت ديكتاتورى بيشتر و تك حزبى رفت.
خرافات دينى و ملى سبب ايجاد افكار ضد حقوق بشرى و ضد دمكراسى مى شود كه از آن طرف اقتصاد استثمار نوينى هم اين وضع را تشديد مى كند و روشن فكر نوپاى ايران كه سازمان يافته نيست زيرا هر روز توسط ديكتاتورى قاجار و پهلوى و مسمومات ملى و دينى سركوب شده است قادر به مقابله نيست و مردم ما با مسموميت ملى و دينى طنابى براى مرگ خود ساخته اند. درد تغيير عقيده و رد شدن از ايمان به خرافات ملى و دينى خيلى دردناك است و غم صد ساله به صد سال رود و غم ما قرنهاست كه ادامه دارد. بنابراين ايده دمكراسى خواهى فقط نزد تحصيل كردگان ضد سلطنتى بود كه آن هم نتوانست سازمانى و حزبى عمل كند.
اكنون هم با ناميدن همه گروه ها بنام پنج و هفتى ارتجاع سلطنتى سعى داردكه دمكراسى خواهان و روشنفكران را هم بكوبد.


البته در زمان انقلاب بهمن ١٣٥٧، واقعيت اين است كه عليرغم عزيز بودن آزادى بيان و حقوق بشر در نزد تحصيل كردگان شهرى وجود داشت و از آن آگاه بودند ولى ما نيرويى مستقل بنام دمكراسى نداشته ايم كه در انقلاب شركت كرده باشد.
در پى استبداد سه هزار ساله در ايران و سركوب آگاهى و مبارزه از سوى مستبدان حاكم ، بضاعت سياسى ما اندك بود و با آن بضاعت سياسى به بيشتر از اين كه به جمهورى اسلامى مستبداتر از زمان شاه برسيم، اميد نمى شد داشت.
با اين كه تعداد روشنفكران اندك و فاقد سازمان يابى نظير اسلاميستها و سلطنت طلبان بوده اند، هنوز ارتجاعيون مردم را فريب مى دهند و مى گويند انقلاب كار روشن فكران بود!
با تشكر از مقاله خوب شما.

انقلاب بهمن و این سه روشنفکر، مسعود نقره کار

https://news.gooya.com/2025/02/post-95170.php


Masoud_Noghrehkar.jpg


فضا فضای روشنفکر ستیزی ست، ستیزی زیان آور برای اکنون و آیندۀ میهنمان. برای درس گرفتن از خطاها و لغزش های بخشی از روشنفکری ایران در بروز و پیامدهای انقلاب بهمن، نقد، بررسی و بازنگری منصفانه و واقعی می بایست جای "ستیز" و فرافکنی های کین توزانه می نشست، و بنشیند. برای ارائه یک ارزیابی منصفانه و واقعی باید دید و به یادآورد کهدر آستانه انقلاب بهمن ماه سال 57 و متعاقب پیروزی روحانیون بخشی از روشنفکری و روشنفکران ایران جسورانه خطر قدرت گیری روحانیون و پیامدهای‌ فاجعه بارانقلابِ اسلامی شده را با شجاعتی مدنی و عقلانی فریاد کردند.

ازمیانِ پُرشمار روشنفکران به سه روشنفکرِ سیاسی و فرهنگی اشاره می کنم، آنهم فقط برای یادآوری کسانی که در اوج لجاجت اراده کرده اند پدیده ها و رخدادهای تاریخی را عاطفی، دلبخواه، یکجانبه نگرانه و فرقه ای ببینند و داوری کنند.

درباره احمد شاملو - ایرنا

 

‫متن نامه تاریخی دکتر مصطفی رحیمی به ...‬‎

دکتر مصطفی رحیمی

‫مهشید امیرشاهی: تک‌روی سربلند – DW ...‬‎

مهشید امیر شاهی

1- مهشید امیرشاهی، از برجسته ترین نویسندگان سرزمینمان، دردفاع از شاپوربختیار، که ازروشنفکران و پیشگامان اعلام خطرهای ناشی ازقدرت گیری آخوندهابود، در روزنامه آیندگان نوشت:

"...از بقیه حیرت ها و حسرت ها چه بگویم؟ از كدامش بگویم؟ از اینكه گمركچیانی كه تا دیروز در پناه دولت وقت برای رد كردن هر بسته و چمدان گوش من و شما را می بریدند و امروز ناگهان می خواهند دزد من و شما را بگیرند؟ یا از كارمندان تلویزیون كه در گذشته أوامر دولت های پیش را نه فقط بی چون و چرا بلكه با خوش رقصی اجرا می كردند و حالا برای دولتی كه فرمایش صادر نمی كند لب ورچیده اند و ناز می كنند؟ یا از نمایندگان مجلسی كه به این امید از مسند وكالت استعفا می دهند كه كرسی وكالت آینده شان را گرم نگهدارند؟..... من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمامتر بلند می كنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه نداده ام. ولی این بار می ترسم نه به خاطر خودم، بلكه به خاطر آینده این ملك و سرنوشت همه آنها كه دوستشان دارم." (1)

2- مصطفی رحیمی، نویسنده و پژوهشگر، در 25 دی ماه سال1357 اعلام کرد به "جمهوری اسلامی رای نخواهد داد، او در نامه ای به خمینی نوشت:

"...جمهوری اسلامی با موازین دموكراسی منافات دارد. دموكراسی به معنای حكومت همه مردم، مطلق است وهرچه این اطلاق را مقید كند به اساس دموكراسی(جمهوری) گزند رسانده است. بدین گونه مفهوم جمهوری اسلامی مانند مفاهیم دیكتاتوری صالح - دموکراسی بورژوائی - آزادی در كادر حزب و... مفهومی است متناقض. اگر كشوری جمهوری باشد، برحسب تعریف، حاكمیت باید در دست جمهور مردم باشد. هرقیدی این خصوصیت را مخدوش می كند. و اگر كشور اسلامی باشد، دیگر جمهوری نیست، زیرا مقررات حكومت از پیش تعیین شده است و كسی را در آن قواعد و ضوابط حق چون و چرا نیست. این امر چنان بدیهی است كه وقتی كمونیستها خواستند فقط اصطلاح دموكراسی را از تابوتی كه خود برایش ساخته بودند بیرون آورند، بخود اجازه ندادند كه عبارت "دموكراسی كمونیستی" را بكار برند، بلكه عبارت دموكراسی توده ای را عام كردند كه بازهم همان عیب را دارد...."(2)

3- احمد شاملو در اول تیرماه ۱۳۵۸ در نشریه ی تهران مصورنوشت:
"... از دوستان ما، بودند بسیاری که هیجان زده به رقص در آمدند و گفتند شاه خودکامگی به گور رفت، اکنون می تواند «شادی» باشد. گفتیم اما به گور سپردن خودکامگی بحثی دیگر است. بخشی عمده از این مردم، فردپرست بالفطره اند. پرستندگانی که معشوق قاهر را اگر نیابند به چوب و سنگ می تراشند. نپذیرفتند. گفتند تجربه سال ها و قرن ها اگر نتواند درسی بدهد باید بر آغل گوسفندان گذشته باشد!- سالیان دراز چوب خوشبینی ها و فردپرستی هامان را خورده ایم، چوب اعتماد بی جا و اعتقاد نادرست مان را خورده ایم.

این، بدبینی است، به دورش افکنید که اکنون شادی باید باشد....پیدا بود که این دوستان، در اوج غم انگیز هیجانی کورچشم بر خوف انگیزترین حقایق بسته اند. آنان درست به هنگامی که می بایست بیش از هر لحظه دیگری گوش به زنگ باشند. به رقص و پایکوبی برخاستند، و درست به هنگامی که می بایست بیش از هر زمان دیگری هشیار و بیدار بمانند و به هر صدا و حرکت ناچیزی بدگمان باشند و حساسیت نشان دهند به غریو و هلهله پیروزی صدا به صدا در انداختند تا اسب فریب یکبار دیگر از دروازه ی تاریخ گذشت و به "تروا"ی خواب آلود خوش خیال درآمد. گیرم این بار، آنان که در شکم اسب نهان بودند شمشیر به کف نداشتند: آنان زهری با خود آورده بودند که دوست را دشمن و دشمن را دوست جلوه می داد. .. شادی خوش بینان دو روزی بیش نپائید. سرود، در دهن های بازمانده از حیرت به خاموشی کشید. آزادی، بار نیفکنده بازگشت و امید، ناشکفته فرو مرد.....گفتیم این آقایان سه چهارگانه ئی که به عنوان تنها دستاوردهای انقلاب به مردم تحمیل شده اند نه فقط شخصیت چشم گیری ندارند بلکه بیشتر به دهن کجی کودکان می مانند.

... راستی راستی که آدم باورش نمی شود. این تحفه های عجیب و غریب یکهو از کجا پیدایشان شده است؟... آخر چطور ممکن است کار انقلابی با آن همه سر و صدا به این بیچارگی بکشد و سرنوشت انقلابی به آن عمق و عظمت به دست چنین نخبگانی بیفتد که حقارت دنیای قوطی کبریتی شان غیر قابل تصور است و بزرگترین مساله ای که فکر و ذکرشان را به خود مشغول کرده توسری خوردگی پست ترین عقده های حیوانی آنهاست...؟


هیچ کس پاسخی به ما نداد. فقط زیر گوش مان گفتند مواظب باشیم که اسم مان را در لیست «ضد انقلاب» و «مفسدین فی الارض» و «محاربین» با خدا وامام زمان می نویسند. گفتیم مهم نیست، پیه همه ی این چیزها را به تن مان مالیده ایم و جز اینها انتظاری نداریم. ولی آخر تکلیف انقلاب چه می شود؟ انقلاب «ملی» بود، مگر نبود؟ انقلاب برای دموکراسی بود، مگر نبود؟ در جواب ما، چماق به دست ها را روانه ی خیابانها کردند تا مافی الضمیر حضرات را در نهایت فضاحت به ما ابلاغ کنند. شعارچماق به دست ها احتیاج به تفسیر و تعبیر نداشت: دموکراتیک و ملی / هر دو دشمن خلقتند!


زنان و دختران رزمنده ما، فریادهای شرم آور و موهن «یا روسری یا توسری» را به عنوان نخستین دستاوردهای انقلاب تحویل گرفتند. متعهدترین نویسندگان و روزنامه نگاران ما را که زندانی کشیده و شکنجه دیده اند به رسوائی از روزنامه راندند و مبلغ حرفه ئی «رستاخیز» را بر مسند سردبیری آن نشاندند. یکی دیگر از مبلغان رستاخیر، بی هیچ پرده پوشی، با عنوان «مفسر سیاسی سیمای انقلاب» روی پرده تلویزیون ظاهر می شود ....آپارتمان های چند میلیون تومانی شمال شهر ( و به عنوان نمونه آپارتمان های « آ.اس.پی» در انتهای یوسف آباد) که به نام مستضعفین مصادره گردیده به تصرف کسانی داده شده است که تا نبینید باور نمی کنید. یک روز صبح سرپیچ آن آپارتمان ها بایستید و حضرات مستضعف ها را در بنزهای ششصد آخرین سیستم تماشا کنید و دست کم معنی این لغات انقلابی را یاد بگیرید!- این که دیگر تهمت و افترا نیست: دزد حاضر و بز حاضر.
به کتابفروشان «تبریز» که از مزاحمت گروههای فشار به جان آمده، شکایت به کمیته برده بودند پیشنهاد کردند که کتابهای غیر مذهبی را در برابر دریافت دو برابر بهای روی جلد آنها وسط میدان شهر آتش بزنند!... صا لح ترین مرجع علمی و قانونی کشور برای بررسی طرح قانون اساسی، اگر کانون حقوقدانان کشور نباشد کجاست؟ دست کم اتحادیه ی خرج خورهای سر قبرآقا که نیست؟ هنگامی که این کانون اعلام کرد که طرح پیشنهادی قانون اساسی کشور پیش از آن که تقدیم مجلس موسسان بشود باید با دقتی وسواس آمیز عمیقا مورد نقد و بررسی حقوقدانان و صاحبان صلاحیت و اهلیت قرار بگیرد، طبق معمول چند ماهه ی اخیر، چماقداران صاحب سبک جدید با شعار معروف « اعدام باید گردد» گرد محل تجمع حقوقدانان رقص مرگ خود را آغاز کردند، .... بدون اینکه چیزی ( هر چند ناجور تحمیلی) به اسم «قانون اساسی جمهوری» وجود داشته باشد؛ یعنی بدون اینکه هنوز ضابطه ئی برای حکومت و خط و جهتی برای تدوین قوانین کشوری مشخص شده باشد، ناگهان آقایان «دولت موقت» بدو بدو آمدند و «لایجه» ئی آوردند که «قانون مطبوعات» است...
" لایحه» را که زیر دماغت می گیری، از بند بندش بوی الرحمن آزادی قلم و گند و تعفن قدرت طلبی و انحصارجوئی که خود را «برنده ی بازی» می داند بلند است. ... هنوز شاهکار همه ی شگردهای انقلابی باقی مانده است.
سخنگوی دولت اعلام فرموده است که مردم باید فکر تشکیل مجلسس موسسان را بگذارند در کوزه و آبش را بخورند، چون تصمیم بر این است که همان «هیات مشورتی» چهل نفر کار مجلس موسسان را هم انجام بدهد. یعنی فی الواقع بگذار همان ها که قبا را می برند، خودشان هم بدوزند و خودشان هم بپوشند!- ... و تازه، موضوع نهائی، موضوع رفراندوم در مورد قانون اساسی، دیگر چه صیغه یی است؟ آیا منظور از این شعبده بازی اخیر آن است که اکثریتی بی خبر نیز در توطئه ئی که بر ضد تمامی جامعه در کار شکل گرفتن است شرکت داده شود؟... کلاغهای سیاهی در راهند تا سراسر این قلمرو را اشغال کنند . خبرهای بدی در راه است..." (3)
شاملو در مقاله ای دیگر تصویری واقعی از آینده انقلاب داد:

"....روزهای سیاهی در پیش است. دوران پر ادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم‌اکنون نهاد تیرهٔ خود را آشکار کرده است و استقرار سلطهٔ خود را بر زمینه‌ئی از نفی دموکراسی، نفی ملّیت، و نفی دستاوردهای مدنّیت و فرهنگ و هنر می‌جوید.
این‌چنین دورانی به‌ناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیر غلتکِ سنگین خویش درهم خواهد کوفت. امّا نسل ما و نسل آینده، در این کشاکش اندوهبار، زیانی متحمل خواهد شد که بی‌گمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشریون مطلق‌زده هر اندیشهٔ آزادی را دشمن می‌دارند و کامگاری خود را جز به‌شرط امحاء مطلق فکر و اندیشه غیرممکن می‌شمارند. پس نخستین هدفِ نظامی که هم‌اکنون می‌کوشد پایه‌های قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گام‌های خود را با به‌آتش کشیدن کتابخانه‌ها و هجوم علنی به‌هسته‌های فعال هنری و تجاوز آشکار به‌مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همهٔ متفکران و آزاداندیشان جامعه است.
اکنون ما در آستانهٔ توفانی روبنده ایستاده‌ایم. بادنماها ناله‌کنان به‌حرکت درآمده‌اند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. می‌توان به‌دخمه‌های سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گریبان کشید تا توفان بی‌امان بگذرد. امّا رسالت تاریخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجویز نمی‌کند. هر فریادی آگاه‌کننده است، پس از حنجره‌های خونین خویش فریاد خواهیم کشید و حدوث توفان را اعلام خواهیم کرد.
سپاه کفن‌پوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به‌میدان آمده‌اند. بگذار لطمه‌ئی که بر اینان وارد می‌آید نشانه‌ئی هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلق‌های ساکن این محدودهٔ جغرافیائی در معرض آن قرار گرفته است..." (4)

منابع:

1- مهشید امیر شاهی،"کسی نیست از بختیار حمایت کند؟"، آیندگان 17 دی ماه 1357/ مقاله مهشید امیرشاهی در دفاع از بختیار در روزنامه آیندگان- بی بی سی فارسی ، ۱۱ مرداد ۱۳۹۰ - ۲ اوت ۲۰۱۱

2- مصطفی رحیمی، چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟ آیندگان، 25 دی ماه سال1357

3- احمد شاملو، تهران مصور، اول تیرماه 1358، تهران

4- احمد شاملو، کتاب جمعه، مردادماه سال 1358، تهران

 

Posted on Sunday, February 9, 2025 at 08:34PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

پنجاه و هفتی ها!!!ر

تصویر لینک

در فرهنگ ما ملت ما را به راحتی گول می زنند و این هم باور کردنی است زیرا ملتی که در سه هزار سال با حکومت استبدادی عقلانیتش را تعطیل و احساساتش را پر وار کرده اند- اگر گول نخورد عجیب خواهد بود.
مثلا شکل مار را کشیدن و رد کردن این که مار درست نیست و یا مثلا کمونیست را بمعنای این که (کمو )یعنی خدا و (نیست ) هم یعنی نیست در نتیجه کمونیست یعنی خدا نیست. این اصطلاح پنج و هفتی هم از این گونه اراجیف است.
هدف از بالا آوردن اصطلاح پنجاه و هفتی از سوی سلطنت طلبان آریامهری فریب همه مردم و انکار گروه های دیگر و کوبیدن بر طبل اتتقام گیری است و بقدرت رساندن نیروهای ارتجاع و مزدور بیگانه که سلطنت طلبان آریامهری باشد
اگر هدف شناختن کسانی باشد که حکومت آریامهری را ساقط کردند در واقع با این اصطلاح پنجاه و هفتی نیروهای دخیل در این سقوط را پنهان میکنند و تنها بر نیروهای کمونیستی و مجاهدین خلق و ملایان خمینی طلب اشاره میکنند.اینان از اشکالات رژیم شاهی که مزدور بیگانه- تبعیض گرا- دزد و فاسد و آدم کش بود اصلا یاد نمی کنند. 
با توجه به بضاعت سياسى ما كه كم است . نبود نيروهاى مترقى در انقلاب بهمن  در حالتى كه هيچ گروهى معتقد به دمكراسى و حقوق بشر نبودند. 
در اثر بار آمدن ملت زير سه هزار سال ديكتاتورى و سانسور ممتد ملت ما از دمكراسى و حقوق بشر بى بهره مانده است و نيروهايى ارتجاعى قوى در هيئت دينى و ملى پديد آمده اند. اين دو نيروى ارتجاعى تا زمان قاجاريه با هم مى ساختند و ملت را مى چاپيدند. بعد از بقدرت رسيدن رضا خان كه ناشى از قدرت قبيله اى نبود بلكه با حمايت ابر قدرت زمان و براى مزدورى به اين ابر قدرت به حكومت رسيد. رضا شاه در كودتاى لشكر قزاق به نفع انگليسى ها كه فرمانده روسى قزاق را بر انداخت و بعدا در كودتاى سوم اسفند ١٢٩٩ بر عليه حكومت ايران و با پول و اسلحه انگليسى انجام شد ، بر خلاف سلسله هاى ديگر قدرت را در دست گرفت و بجاى دين اسلام دين كورش پرستى، ايران باستان گرايى را بعنوان ايدئولژى حكومتى انتخاب كرد و ملايان ( ارتجاع دينى ) را از حكومت راند. سپس در اثر سانسور حكومت شاه خمينى كه در كودتاى بيست و هشتم مرداد ١٣٣٢ با بيگانگان زير گروه بهبهانى همكارى مى كرد، بعد از انقلاب سفيد شاه با شاه دشمن شد، او با حفظ پيوند هاى خود با ارباب شاه توانست بعد از سال ١٣٥٦ و باز شدن فضاى سياسى در اثر فشار كارتر پس از انقباض فضاى  سياسى در اثر ايجاد تك حزبى رستاخيز ، آزاد شدن زندانى هاى اسلاميسى از زندانهاى شاه در اثر درخواست آمريكا ، براى مبارزه با كمونيستها ، اسلاميستها توسط خمينى و با ساخت و پاخت با ارتجاع غربى حاكم بر جهان بقدرت رسيدند. در اثر تبليغات و در اثر نفرت عمومى مردم از حكومت شاه مردم گول خوردند و در غيبت نيروهاى متربى و دمكراسى خواه حقوق بشرى زير بيرق خمينى رفتند . 

با توجه به بضاعت سياسى ما كه كم است . نبود نيروهاى مترقى در انقلاب بهمن  در حالتى كه هيچ گروهى معتقد به دمكراسى و حقوق بشر نبودند. در اثر بار آمدن ملت زير سه هزار سال ديكتاتورى و سانسور ممتد ملت ما از دمكراسى و حقوق بشر بى بهره مانده است و نيروهايى ارتجاعى قوى در هيئت دينى و ملى پديد آمده اند. اين دو نيروى ارتجاعى تا زمان قاجاريه با هم مى ساختند و ملت را مى چاپيدند.  بقدرت رسيدن رضا خان كه ناشى از شرکت او در دو کودتای موفق بود. رضا خان در دو کودتا  ماهیت مزدوری خود را برای انگلستان  اثابت کرده بود و مورد تایید انگلیس بود.رضا خان که  دارای  قدرت قبيله اى نبود بلكه با حمايت ابر قدرت زمان  انگلیس و براى مزدورى به اين ابر قدرت به حكومت رسيد. رضا شاه در كودتاى  اول در لشكر قزاق به نفع انگليسى ها  شرکت کرد كه  انتخاب فرمانده روسى  برای لشکر قزاق را بر انداخت - قبل از این کودتا همواره فرمانده قوای قزاق یم روسی بود ولی بعد از انقلاب کمونیستی در روسیه با کودتای رضا خان این سنت بر افتاد.و بعدا  کودتای دوم  كودتاى سوم اسفند ١٢٩٩ بر عليه حكومت ايران بود  و با پول و اسلحه انگليسى انجام شد ،  رضا شاه با بقدرت رسیدن بر خلاف سلسله هاى ديگر که ایدئولژی اسلامی را راهنمای حکومت قرار می دادند وی بجاى دين اسلام  - دين كورش پرستى، ايران باستان گرايى را بعنوان ايدئولژى حكومتى انتخاب كرد و ملايان ( ارتجاع دينى ) را از حكومت راند.  با این حال ملایان با شاه همراه بودند مثلا کاشانی و بهبهانی با کودتا گران همکاری می کردند. خمينى كه در كودتاى بيست و هشتم مرداد ١٣٣٢ با بيگانگان زير گروه بهبهانى همكارى مى كرد،  تازه بعد از انقلاب سفيد شاه  و میهن با شاه دشمن شد، خمینی  با حفظ پيوند هاى خود با ارباب شاه توانست بعد از سال ١٣٥٦ و باز شدن فضاى سياسى در اثر فشار كارتر پس از انقباض فضاى  سياسى در اثر ايجاد تك حزبى رستاخيز بود ، آزاد شدن زندانى هاى اسلاميستى از زندانهاى شاه در اثر درخواست آمريكا ، براى مبارزه با كمونيستها بود ، اسلاميستها توسط خمينى و با ساخت و پاخت با ارتجاع غربى حاكم بر جهان بقدرت رسيدند. در اثر تبليغات و در اثر نفرت عمومى مردم از حكومت شاه مردم گول خوردند و در غيبت نيروهاى مترقى و دمكراسى خواه حقوق بشرى زير بيرق خمينى رفتند . چون بضاعت سياسى ملت كم است و ما با حيله و خدعه گرى خمينى هم روبرو بوده ايم،  که منجر به تاسیس جمهوری اسلامی و استبداد دینی شد.
 هيچ يك از نيروهاى مخالف جمهورى اسلامى به تنهايى و بدون كمك خارجى قادر به بر اندازى آن نيستند و اگر هم بر اندازى با کمک خارجی انجام شود نتيجه اش يك حكومت استبداد و ادامه بدبختى و عقب ماندگى ايران است.
ما مردم نمى توانيم متحد شويم.زیرا دمکراسی را تنها راه نجات خود نمی دانیم و دین زده و یا ایدئولژی زده هستیم.
تنها راه نجات ما اتحاد بر اساس ارزش هاى حقوق بشرى و اصول دمكراسى است تا اين موانع را دور زند. بنابراين دمكراسى
خواهان بايد جبهه متحد دمكراسى خواهى حقوق بشرى تاسيس بكنند
 کم بودن بضاعت سیاسی ملت مردم از علل استبداد و بقای آن  است  عللی که مردم ما از آن نا آگاه  بودند.
علل استبداد در ایران
اول - باورهای ضد حقوق بشری و مخالف با دمکراسی در بین توده مردم ما
دوم - ادامه اقتصاد استثمار نوینی غیر تولیدی در کشور
مردم ما در زمان پنجاه و هفت از این علل استبداد نا آگاه بودند و فکر می کردند که شاه مسئول عقب ماندگی ملت است زیرا دولتش دزد- فاسد و تبعیض گرا و آدم کش است.مردم از عمق ارتجاع و استبداد که شامل روحانیون هم می شد هم نا آگاه بودند
چرا انقلاب شد
سرمایه داران ایرانی با داشتن قدرت اقتصادی و تبلیغات دولتی همسو با غرب فاقد قدرت سیاسی لازم بودند و ایادی دربار با تبعیض حقوق آنها را زیر پا میگذاشتند و از این وضعیت نا برابر ناراحت بودند.اینها هم در فرو ریختن نظام به امید تاسیس نظامی مشابه شاه ولی دارای آزادیهای سیاسی با ملایان همکاری کردند
عروج آخوندیسم ارتجاعی با کشاندن خمینی بپاریس از سوی ارتجاع جهانی انجام شد و خمینی عامل و مزدور ارتجاع جهانی بود که رسانه های ارتجاعی در سطح جهانی از این مزدور حمایت و بنفع او تبلیغات میکردند
بنظر میرسد در سر یک بزنگاه و نقطه عطف تاریخی که میباید به سمت آزادی نیروهای بیشتر سیاسی حرکت میکردیم.تا صنایع مونتاژ بسمت صنایع تولیدی با کمک سازندگان صنعتی کشور برود و ایران خودکفا شود، شاه با اعلام تک حزبی رستاخیز بند  سیاسی بر نیروهای اجتماعی و سیاسی را تشدید کرد  و از این فرصت نیروهای ارتجاع اسلامیست ضد شاهی با همکاری ارتجاع جهانی بقدرت رسید تا این ارتجاع در ایران حکومت را ناحق غصب کند و ارتجاع جهانی ده ها بار بیشتر از زمان شاه ایران را چپاول کند.روزی این ارتجاع باید تنبیه خودش را تحمل کند.این هم با همکاری ملت و با تاسیس حکومتی دمکراتیک بر اساس ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو با حقوق بشر میسر است.این حکومت لازم است برای بقای خود عقب ماندگی های علمی و
اقتصادی ایران را رفع کند.ایران از نظر اقتصادی کشوری هم چون هلند و یا سوئد باید بشود
دیگران درباره پنجاه و هفتی ها چه گفته اند
 

«پنجاه و هفتی یک شخص نیست! یک اندیشه است که حتی در قالب زمانی هم نمی‌گنجد. اندیشه‌ای اقتدارگرا، ایران‌ستیز و منفعت طلب! در عین‌حال که عملکرد خود را هم “مقدس و رهایی بخش” می‌داند»(سعید قاسمی‌نژاد)

«این اصطلاح پنجاه و هفتی‌ها هم این روزها دستاویزی شده برای سلطنت‌طلبان و شرکا که چون زورشان به زورمندان حاکم نمی‌رسد، یقه‌ی پنجاه و هفتی‌ها را بگیرند و همه‌ی کاسه کوزه‌ها را بر سرشان بشکنند. آن‌ها این واژه را به ‌طورکلی برای “همه‌ی” شرکت‌کنندگان در انقلاب ۵۷ (البته به‌جز خودشان که در برابر آن و مردم قرار داشتند) به کار می‌برند؛ بی‌هیچ تفکیک زمانی، محتوایی و سیاسی!»(کیقباد یزدانی)

آیا به‌راستی اینگونه است؟ آیا اصطلاح «پنجاه و هفتی» ابداع شده تا همه شرکت‌کنندگاندر «انقلاب ۵۷» را تخطه کند؟

گفتمان های زمان انقلاب بهمن پنجاه و هفت

گفتمان چیست؟

گفتمان(۱)، به معنای گفت‌وگو نیست، بلکه یک نحوه تفکر و نگرش در علوم یا مسائل اجتماعی، به دنیا و پدیده‌ها است، به عنوان مثال در قرون وسطی در محافل علما و همچنین توده مردم، تفکر «زمین‌محور» حاکم بود. این گفتمان با آغاز رنسانس جای خود را به گفتمان اومانیستی(انسان‌محور) داد.

نبرد گفتمان‌ها(جنگ روایتها)

«ما خواهان رفتن به سوی نظامی بر مبنای جدایی دین از حکومت و تضمین کننده عدالت اجتماعی هستیم، و رهرو جنبشی خشونت پرهیزیم.»(دکتر حمید قره‌حسنلو از زندان)

این سخنان شجاعانه به سادگی گفتمان انقلاب مهسا را منعکس می‌‌کند. در ۵۷ نیز چند گفتمان عرضه شد که از آن میان یکی غلبه یافت(به عنوان نمونه دکتر بختیار «گفتمان سوسیال‌دموکراسی» و خمینی گفتمان اسلام سیاسی را عرضه کردند). تا اینجا چندان جای منازعه نیست. اما نکته‌ای که مورد تاکید است آنست که، آنچه خمینی به عنوان «اسلام سیاسی» مطرح کرد در پاره‌ای نقاط با روایت دیگر گروه‌های شرکت کننده در فاجعه ۵۷ هم‌پوشانی غریبی داشت و این خود یکی از دلایل تثبیت او بر اریکه قدرت بود.

روشن است که گفتمان هواداران پادشاهی مشروطه و سوسیال‌دموکراسی شاهپور بختیار از سویی و گفتمان خمینی از سوی دیگر کاملا به دو دیدگاه از بنیاد متفاوت تعلق داشتند اما در اردوگاه براندازان علیرغم تفاوت‌های زیاد، که پس از چند ماه به رویارویی آنها با هواداران خمینی منجر گشت، وجوه اشتراکی وجود داشت که از آنها می‌‌توان به عنوان «گفتمان ۵۷» یاد کرد:

۱. دشمنی پایان‌ناپذیر با «غرب» و به‌ویژه دولت امریکا: تقابل با امریکا، غرب و «پهلوی» را می‌‌توان مهم‌ترین سنگ وحدت اپوزیسیون ۵۷ نامید.
۲. ضدیت کور با پهلوی: متاسفانه بخش بزرگی از اپوزیسیون ۵۷ قادر به دیدن پیشرفت‌های صنعتی و اجتماعی ایران در این دوره نبودند و آنها که به آن اذعان داشتند، مدعی بودند که کشور توانی به مراتب بیش از این دارد و «پهلوی‌ها» تنها بخش کوچکی از آن را به منصه ظهور رسانده‌اند.
۳. مخالفت رادیکال با اقتصاد سرمایه‌داری و مطرح کردن مدل‌های ورشکسته به عنوان آلترناتیو: همچون راه رشد غیرسرمایه‌داری حزب توده ایران و یا اقتصاد توحیدی بنی‌صدر.
۴. مخالفت پنهان و آشکار یا بی‌توجهی به دموکراسی: در اردوی «پنجاه و هفتی» اگر هم از دمکراسی سخنی به میان می‌آمد صرفا ابزاری و تا رسیدن آنها به قدرت منظور بود و هست،.به عنوان نمونه خمینی که حتی در پستوی ذهنش دموکراسی جایی نداشت، حداقل در دوره اقامتش در پاریس به حکومت پهلوی به دلیل عدم رعایت دموکراسی حمله می‌‌کرد.
۵. نفی بسیاری از دستاورد‌های مدرنیته تحت عنوان «غرب زدگی».
۶. ایدئولوژی‌گرایی: اکثریت شرکت‌کنندگان در فاجعه ۵۷ به یک ایدئولژی، عمدتا «اسلام سیاسی» و یا مارکسیسم، معتقد بودند و در فعالیت‌های سیاسی اجتماعی خود از آن الهام می‌‌گرفتتند، حتی گاه شاهد بودیم که بازجو‌ها در زندان سعی می‌‌کردند سیاست و رفتار خود را بر مبنای «اسلام سیاسی» تبیین کنند.

خلاصه اصطلاح پنجاه و هفتی ها توسط سلطنت طلبان آریامهری استبدادی ارتجاعی ایجاد شده است و هدف از ساخت آن پنهان کردن دست شاه و رژیمش در سقوط خودش با بی برنامگی و استبداد مطلق شاه و نداشتن مردمی که پشتیبان سامانه پادشاهی باشد .بنحوی که سرمایه داران وابسته به خکومت ماه ها قبل از شاه کشور را ترک کرده بودند.شاه با استبداد مطلق خود تنها شد و فقط ارتش را در اختیار داشت و ارتش شاه هم فاقد تعلیمات برای جنگ های خیابانی بود و فقط برای بقای سلطنت ایچاد شده بود و ارتشی بزمی بودبدرد رژه در جشنهای نظام شاهی در شش بهمن و ۲۱ آذر و غیره بکار می رفت.این اصطلاح ضد مردمی است. مردم ایران حق داشتند شاه را سرنگون کنند و به ایده خود که آزادی و استقلال بوذبرسند ولی ملایان مرتجع تر از شاه مانع این رسیدن شد و با نیروی ملت ساقط باید بشود تا ملت به استقلال و آزادی و حکومت دمکراسی برسد
Posted on Sunday, January 26, 2025 at 11:13PM by Registered Commenterافشا | Comments1 Comment

در مورد سفسطه ميزان واردات بيشتر از صادرات در دوره نخست وزيرى مصدق

 سفسطه

 

درباره اقتصاد  دوره مصدق
در مورد اقتصاد سالها نخست وزيرى مصدق كه بيست و هشت ماه بوده است ، دو كتاب وجود دارد كه يكى توسط دکتر انور خامه ای يك اقتصاد دان مستقل و غير دولتى نوشته شده است و ديگرى  توسط  دکتر فواد روحانی يك حقوق  دان بين المللى و شاغل درشرکت نفت قبل و بعد از ملی شدن نفت در  دستگاه محمد رضا  شاه  و يكى از افراد حكومتى محمد رضا شاه است كه اولين دبير ايرانى اوپك بوده است.

بنظرم اگر اختلاف گزارشى در مورد واردات و صادرات دوره مصدق باشد، ترجيحا گزارش انور خامه اى اقتصاد دان درست تر است زيرا مربوط به دانشش است
و در ضمن  انور خامه ای مستقل است.
دكتر فواد روحانى مجيز گوى  شاه مستبد بوده است و نمى توان به گزارش او معتقد بود ، مگر  این که خلافش اثبات شود
 در ضمن  میگویند از مزدوران متمایل به انگلیس بوده است  و شکایت شرکت انگلیسی غارت گر نفت را او بر علیه دولت مصدق نوشته است 
 با ملى كردن نفت در ايران و بيرون راندن عوامل انگليسى از ميدانها نفتى، دولت انگليس كه ابر قدرت زمان بود ، تحريم هايى بر عليه دولت مصدق بر قرار كرد و اجازه صدور نفت را نداد و حتى يك کشتى كه نفت ايران را به ايتاليا مى برد ،  را در دریا توقیف كرد.
وضعيت  مصدق مثل وضع الان جمهورى اسلامى است كه تحريم هاى زيادى شده است ولى جمهورى اسلامى نفتش را با دوز و كلك و قاچاق مى فروشد. اما مصدق نمى توانست نفتش را بفروشد.
انگليس پنجاه ميليون پوند به ايران بدهكار بود وآن را به دولت مصدق پرداخت نمى كرد. در نتيجه مصدق نمى توانست نفت صادر كند ولى مجبور بود مزد شصت هزار تن از كارگران و كارمندان شركت نفت ايران را پرداخت كند. علاوه بر آن هزینه نگهداری از دستگاه های نفتی  پایشگاه ها را هم بپردازد.
ادعا اين مقاله این است كه مصدق با اين وضع توانست  اقتصاد کشور را اداره کند و واردات را كمتر از صادرات بكند. اين  روش اقتصادی ارزش زيادى دارد زيرا ادامه اين راه ما را به سوى اقتصاد توليدى و رها شدن از
اقتصاد استثمار نوين  هدایت مى كرد.

ساده ترین قلم جنس رو بعنوان نمونه عرض میکنم که در زمان مصدق به میزان 470 درصد افزایش صادرات داشته یعنی دانه های روغنی یا میوه 114 درصد یا فرش 110 درصد و و و، این دروغ محض هست که اقتصاد در زمان مصدق متکی به نفت شد یا دچار ورشکستگی اقتصادی شد
 
اقتصاد استثمار نوين راهى بود كه ملل قوى مهاجم غربی و استعمار کننده توسط  استثمار نوین اقتصادی  بدون نياز به اشغال نظامى مى توانستند سود اقتصادى ببرند و براى تداوم سود خود كشور هاى  مورد تهاجم اقتصادى
را هميشه عقب مانده و با اقتصاد واردات و غير توليدى  نگه مى داشتند.
بنيان گزار اقتصاد استثمار نوينى در ايران رضا شاه مزدور انگلستان بود. در دوره او مواد خام ارزان كه  تازه
آن هم با فناورى بيگانه استخراج و صادر مى شد و بجايش  مواد ساخته شده گران صنعتى و غيره وارد مى شد. مثلا در زمان احمد شاه ما اگر آب گوشت  مى پختيم همه موادش از گوشت و نان و حبوبات در ايران توليد مى شد ولى در زمان محمد رضا شاه اين آب گوش با گندم آمريكايى، گوشت استراليايى و حبوبات هندى بود!!
با كنترل واردات و با افزايش صادرات بيشتر از واردات  - كشور در واقع بسمت توليدى شدن مى رود . بقول انور خامه اى ادامه اين روش ما را مثل ژاپن و كره جنوبى مى كرد
ما مى گويم در هر سال ميزان واردات كمتر از صادرات بوده است.  ادعايى هم نيست كه حقيقتا ميزان صادرات هر سال زيادتر از سال قبل است( بايد تحقيق بشود شايد هم زياد تر است )
ولى عناصر مرتجع مثل اين دكتر فواد روحانى ادعا مى كنند كه صادرات بر واردات  فزونى  نداشته است و فقط زياد شدن صادرات بر واردات در اثر گران تر شدن قيمت دلار بوده است!!احتمالا مورد نظر آنها مربوط به يك سال مشخص نيست بلكه در مقايسه يك سال با سال بعد از آن  از لحاظ ميزان واردات و صادرات است. اما ادعاى من اين است در هر سالى ميزان واردات كمتر از صادرات بوده است و اين ربطى به نرخ ارز ندارد ، بلكه با گرانتر شدن ارز واردات  گران تر مى شود كه بضرر اقتصاد مصدق است. اين كه مصدق با گرانتر شدن ارز باز هم واردات كمتر از صادرات اين نشانه علاقه وى به اقتصاد توليدى و رهايى از اقتصاد استثمار نوين است كه مزدوران حكومت پهلوى و جمهورى إسلامى اجرا كننده اقتصاد استثمار نوينى و در حال اداى نوكرى هستند.
إعدادى كه فواد روحانى اعلام مى كند با إعدادى كه انور خامه اى اعلام كرده است متفاوت است :
 فواد روحانى :
میزان کسری ارزش صادرات نسبت به ارزش واردات
سال ۱۳۳۰، ۲۷۲۲ میلیون ریال
سال ۱۳۳۱، ۴۴۴۱ میلیون ریال
سال ۱۳۳۲، ۷۴۰۴ میلیون ریال
سال ۱۳۳۳، ۸۵۷۰ میلیون ریال"
تاریخ ملی شدن صنعت نفت، فواد روحانی، شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران، ۱۳۵۲، ص‌ ۳۸۷
 
واردات و صادرات به گزارش دكتر انور خامه اى

 
سال
1328
ارزش واردات
9320
ارزش صادرات غیرنفتی
......1785
--------------
سال
1329
ارزش واردات
7108
ارزش صادرات غیرنفتی
3562
--------------
سال
1330
ارزش واردات
7404
ارزش صادرات غیرنفتی
4390
--------- 
وقتی درخواست وام از امریکا و مانع تراشی انگلیس بعد روی کار امدن چرچیل رخ داد مصدق حرف جالبی زد و گفت:« ما بايد بگوئيم اين مملكت نفتي ندارد …» و به توسعۀ اقتصاد بدون نفت ایران اقدام کرده و به خصوص در بحث صادرات کشاورزی به اقدامات مهمی دست زده بود و به شدت هم برای افزایش اعتبار کشاورزی اقدام کرده بود.
امار ریز به ریز اقدامات اقتصادی مصدق هم هست که مستند هم می باشد
یک نویسنده دیگری  كه ادعاى دكتر انور خامه اى را تاييد مى كند و  گزارش می دهد که تنها در زمان حكومت مصدق تراز صادرات و واردات بنفع صادرات بوده است.
نتيجه اين سياست تكاپوي بيشتر صادركنندگان براي يافتن بازارهاي جديد صادراتي و افزايش حجم صادرات شد كه نتايج آن در جدول زير مشاهده مي‌شود:
سال موازنه ارزش صادرات و واردات
1328 -7534
1329 -3546
1330 -3014
1331 +625
1332 +2666
1333 +2264
1334 -2863
1335 -18273
فقط سه سال حكومت مصدق صادرات بيشتر از واردات است.

 

 

 

 

 

Posted on Monday, January 13, 2025 at 03:13PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment