ما پیروزیم چون بر حقیم
این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید
لیستی از نوشته های قبلی
http://efsha.squarespace.com/blog/2022/7/2/647141088202.html
این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد
مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.
من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم
لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید
باز هم سایت گویا
عرفان قانعی فرد فریبکار و دروغ ساز - ابراهیم ساوالان
کارتر و انقلاب اسلامی، دارکوب*
در انقلاب چه اتفاقى افتاد ؟
من اين را در دو مرحله بحث و تفسير مى كنم:
اول علت اصلى و زير دنيايى انقلاب
دوم آنچه كه در خيابانها و شهرها ايران روى داد
اول علت اصلى انقلاب: ضديت حكومت پهلوى با مدرنيته و چسبيدن آنها به سنن مخالف مدرنيته.
مدرنيته مورد نظر من چيست:
مدرنيته يعنى استيلاء ارزش هاى حقوق بشرى و اصول دمكراسى و داشتن سكولاريسم همسو با اين ارزشها و اصول و ايجاد اقتصادى توليدى كه بتواند نياز هاى روزمره و بقاى كشور را تامين كند
حكومت پهلوى مخالف حقوق بشر و همسو با ديكتاتورى و تبعيض و در مسير حكومت خاندان سلطنت و بويژه شخص شاه بود و از مدرنيته بسمت مدرنيزاسيون و تمدن بلوارى غرب مثل لباس و كلاه و سينما و استفاده از وسايل روز رفت واز تمدن لابراتوارى و دمكراسى و حقوق بشرى غرب جلوگيرى كرد.
در بعد اقتصادى اين حكومت اقتصاد استثمار نوين را پياده كرد. مثلا در زمان قاجار آبگوشت ما از توليدات داخل كشور بود ولى در زمان محمد رضا شاه نامش آمريكايى و گوشتش استراليايى و حبوباتش هندى بود! ما ايرانيان نه تنها صنعتى نشديم بلكه توليدات كشاورزى خود را از دست هم داديم.
جمهورى إسلامى همان سياستهاى اقتصادى شاه را به همراه ده ها بار بيشتر صدمه زدن به ايران و با فسادى ده ها بار بيشتر از زمان شاه و هم چنين كشتار سياسى بيشتر مردم ادامه داده است و در واقع جمهورى إسلامى خودش ضد انقلابى و مزدور خارجى است و اساس آن در مذاكرات خمينى با مقامات آمريكايى و حكومتهاى اروپاى غربى همراه آمريكا ريخته شده است.
البته اين مذاكرات مخفى بود و ملت پس از بقدرت رسيدن جمهورى إسلامى قطره چكانى و كم كم از اين مذاكرات آگاه شده است.
سرمایه داران ایرانی با داشتن قدرت اقتصادی و تبلیغات دولتی همسو با غرب فاقد قدرت سیاسی لازم بودند و ایادی دربار با تبعیض حقوق آنها را زیر پا میگذاشتند و از این وضعیت نا برابر ناراحت بودند.اینها هم در فرو ریختن نظام به امید تاسیس نظامی مشابه شاه ولی دارای آزادیهای سیاسی با ملایان همکاری کردند
عروج آخوندیسم ارتجاعی با کشاندن خمینی بپاریس از سوی ارتجاع جهانی انجام شد و خمینی عامل و مزدور ارتجاع جهانی بود که رسانه های ارتجاعی در سطح جهانی از این مزدور حمایت و بنفع او تبلیغات میکردند
بنظر میرسد در سر یک بزنگاه و نقطه عطف تاریخی که میباید به سمت آزادی نیروهای بیشتر سیاسی حرکت میکردیم.تا صنایع مونتاژ بسمت صنایع تولیدی با کمک سازندگان صنعتی کشور برود و ایران خودکفا شود، شاه با اعلام تک حزبی رستاخیز بند سیاسی بر نیروهای اجتماعی و سیاسی را تشدید کرد و از این فرصت نیروهای ارتجاع اسلامیست ضد شاهی با همکاری ارتجاع جهانی بقدرت رسید تا این ارتجاع در ایران حکومت را ناحق غصب کند و ارتجاع جهانی ده ها بار بیشتر از زمان شاه ایران را چپاول کند.روزی این ارتجاع باید تنبیه خودش را تحمل کند.این هم با همکاری ملت و با تاسیس حکومتی دمکراتیک بر اساس ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو با حقوق بشر میسر است.این حکومت لازم است برای بقای خود عقب ماندگی های علمی و اقتصادی ایران را رفع کند.ایران از نظر اقتصادی کشوری هم چون هلند و یا سوئد باید بشود.
دوم - آنچه در خيابان و شهر ها روى داد:
شاه براى قدرتمند تر كردن ديكتاتورى خود در كشور تك حزبى اعلام كرد و گفت هر كس با عضويت در تك حزبى رستاخيز مخالف است توده اى و ضد ايرانى است بايد از كشور برود بيايد پاسپورت خودش را بگيرد و برود!
آمريكا در صدد سركوب كمونيسم جهانى بود و شاه هم كمونيستها را سركوب مى كرد بنا به سياست آمريكا اسلاميستها ضد كمونيست مادرزادى بودند و از آنها مثل القاعده براى جنگيدن بر عليه شوروى كمونيست در اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ استفاده موفقيت آميزى شد و به شاه فشار آوردند ، نيروهاى اسلاميست را از زندانهاى ساواك آزاد كنند تا مبارزه ضد كمونيستى در ايران تقويت شود.
با تقويت ملايان ، اين قشر مرتجع قديمى با داشتن حسينه ها و مساجد و تماس با مردم و سو استفاده خمينى از احساسات مذهبى مردم بنفع خود و مسلط نبودن حكومت بر امورات كشور و ترس آمريكا و حكومتهاى غربى همراه با آمريكا ، ارتجاع غربى حاكم بر جهان براى حفظ منافع خود خمينى را به پاريس برد و تحت تعليم عناصر مشكوك مثلث بيق ( بنى صدر، بزدى و قطب زاده ) قرار داد. بنى صدر افشاكرده است كه او از خمينى خواسته بود دم از دست بريدن و شلاق زدن نزند و جمهور مردم و حقوق مردم بگويد. حتى قانون اساسى سكولاري را هم خمينى تاييد كرده بود!
با فريب ملت ايران توسط تبليغات دستگاه هاى غربى و با توجه به نفرت زياد مردم از حكومت شاه ، مردم با كمال شوق و به اميد سرنگونى حكومت شاه در تظاهرات شركت كردند ولى در واقع آلت دست اسلاميستها شده بودند و مخفى كارى و شيطان صفتى خمينى در زمانى كه لب گور بود و أصلا انتظار اين همه پستى از يك پير مرد هشتاد ساله و آن هم در مقام مذهبى نمى رفت ، خمينى توانست همه رافريب دهد.
اين فريب تا سال شصت كم كم افشا مى شد خيلى ها با اين حكومت در گير شدند مثل مجاهدين خلق و چريك ها و بعدا اسلاميستهايى مثل بازرگان ، بنى صدر و بزدى و قطب زاده و منتظرى و … هم شامل ديكتاتورى خمينى شدند.
نوشته فوق نقدی بر مقاله زیر است:
https://news.gooya.com/2025/01/post-94022.php
کارتر و انقلاب اسلامی، دارکوب*
بعضی تحلیل میکنند کشورهای غربی و به ویژه کارتر باعث پیروزی انقلاب شدند!
واقعاً عجیبه اینگونه تفاسیر.
کسانی که چنین میگویند احتمالا آنموقع سنشان کم بود یا اصلاً به دنیا نیامده بودند که به چشم ببینند ثمره چهار دهه نفرت پراکنی چپ مذهبی و کمونیست آنچنان مردم ایران را یکدست علیه خاندان پهلوی بسیج کرده بود، کارتر که سهل است، حتی خداوند هم نمیتوانست مانع این خودکشی دسته جمعی شود.
کارتر مثل هر رئیس جمهور دیگری با درک درست از شرایط ایران سعی در پذیرش وضع موجود و تطبیق سیاست کشورش با حاکمان جدید کرد. حال ممکن بود امثال نیکسون کمی دیرتر و یا به شکلی دیگر این کار را انجام دهند.
این تحلیل سراسر اشتباه از مسئله، تصمیم تاریخی، به غایت مدبرانه و سنجیده پادشاه فقید را در کنارهگیری بدون خونریزی بیارزش جلوه میدهد.
نتیجه این تحلیل عوامانه و آبکی، نادرست جلوه دادن تصمیم درست پادشاه و ناگریز و ناگزیر بودن انتخاب سراسر اشتباه یک ملت در شریک جرم شدن ۵۷ها برای خودکشی دسته جمعی خواهد بود. نتیجهای که ما را در دور پیوسته آزمون و خطا گرفتار خواهد ساخت.
درست است که ما مردم دوران پادشاه هیزم آتشی شدیم که مبارزان و به اصطلاح الیت ۵۷ برافروختند و سوختیم اما برافراشتن ما از خاکسترمان نباید همراه با توجیه اعمالمان و فرافکنی باشد. ما باید مسئولیت عمل خودمان را بپذیریم و قبول کنیم رژیم ج ا در طول تاریخ هیچوقت تا بدین اندازه انتخاب خود ما مردم ایران نبوده است. بپذیریم که نادان و بیشعور بودیم و هنوز خیلیهایمان هستیم، آنان که در صدد توجیه اعمال نادرست خود و اشتباهاتشان و انتساب انقلاب به خارجی و یا حتی خود پادشاه هستند. ملت ایران هم مثل ملت آلمان باید مسئولیت خودش را در برابر تاریخ کشورش و نسلهای آینده در سرسپردگی کامل فکری و عملی به نظام هیتلر/خمینی بپذیرد تا بتواند از این فضای دودآلود و متعفن خارج شود...
هرگاه قبول کردیم که بلد نبودیم، نفهمیدیم، خطا کردیم، پس به دنبال آموختن و یاد گرفتن خواهیم رفت والا این میشویم که در فضای سایر میبینیم: لاف و گزاف
*دارکوب (س. بزرگنیا، ا. ارسلان و س. ق. کاویان)
زوال تاریخی ما، محمدحسین صدیق یزدچی
آن افوام بيابانى امروز روزگار بهترى از ما در زمان شاه و يا جمهورى إسلامى دارند . شما بهتر است مسايل خود را به ديگرى نسبت ندهيد. تازه اكنون معلوم شده است كه تاريخ صدر إسلام دروغين و ساختگى است و پيامبرى بنام محمد هرگز وجود نداشته است ولى پان ايرانيست هاى ايرانى هنوز در آن تاريخ دروغين و ساختگى منجمد و مغروق شده اند.
اديان و مذاهب در نگاه كلى غير انسانى و چون سازمان يافته هستند در واقع زير نام خدا اعمال شيطانى خود را انجام مى و در سياست ارتجاعى عمل مى كنند و سبب عقب ماندگى ما تا مرز مرگ ملى هستند . در زمان شاه كه اين آخوند و معتقدان به آنها توسط تحصيل كردگان ما خرافات و عقب ماندگى معرفى مى شدند ، مردم ايران با تقويت احساسات مذهبى بخوبى مورد سو استفاده ارتجاع حاكم غربى قرار گرفت و با قرار و مدار خمينى ملعون به مزدورى وى خمينى را بقدرت رساندند و اين مردك شيطانى كه پايش لب گور بود با شيطان صفتى خودش را به گند كشاند و ملتى را از همه افشار فريب داد. ما را كه عقب مانده در زمان شاه بوديم به عقب ماندگى بيشتر هل داد.
من كه در اين سايت بنام دمكراسى و حقوق بشر مطلب نوشته ام مورد فحاشى خود فروشان سايبرى و معتقدان به ايدئولژى هاى ضد بشرى قرار گرفته ام. غافل از اين كه بجز دمكراسى و حقوق بشر و حكومت دمكراتيك آينده اى براى ايران وجود ندارد. حماقت و بى شعورى زمان ١٣٥٧ در مورد براندازى بعد از شاه هنوز هم ادامه دارد. هنوز عده اى نمى دانند در كجاى تاريخ ايستاده اند و مى خواهند پهلوى را كه اين توسعه حماقت را فراهم آورده است، دوباره با همان ديكتاتورى و تقديس شاهانه بقدرت برسانند، مرگ ملى ما از اينجا ناشى مى شود كه ما فرزند زمان خود نيستيم. تا زمانى كه با رنسانس فرهنگى سياسى و دينى و… به ارزش هاى حقوق بشرى و اصول دمكراسى مزين نشويم اين وضع ادامه خواهد داشت.
جامعه متحول میشود تا بقاداشته باشد و اگر جامعه با تحولات زمانه نتواند هم آهنگ بشود از بین خواهد رفت.اگر جامعه بقایی داشته باشد لازم خواهد بود برای بقایش سنتهایی را تغییر دهد تا بتواند با تحولات جدید همراه شود.انقلاب اسلامی ناشی از نبود تولید داخلی و وابستگی کشور به تولیدات خارجی و حاکمیت دولت دلال تولیدات خارجی در ایران بود
در واقع ما از ارزشهای انقلاب کشاورزی بسوی ارزشهای مدرنیته گذر میکنیم و ملایان و سلطنت استبدادی که حامل مسمومیت فرهنگی ما و مانع ما برای پرش از این ارزشهای قدیمی بسوی ارزشهای جدید هستند باید نابود میشدند.این آخرین فرصت برای شاهان و ملایان بود که خودشان را با مدرنیته همراه کنند ولی اینان در خلاف جهت آب شنا کردند و نابود خواهند شد.
انقلاب صنعتی نه تنها ما را بلکه همه جهان با شلاق تحول بجلو خواهد راند و هیچ قدرتی نخواهد توانست علم و فنآوری را متوقف کند.برای بقای خودمان - ما در تولید علم جدید باید جایی داشته باشیم وتا بتوانیم باقی بمانیم و گر نه کلاهمان پس معرکه است بنابراین لازم است که هویت ما هویتی نزدیک به مدرنیته و انقلاب صنعتی باشد و این هویت هویتی حقوق بشری و دمکراتیک خواهد بود یعنی تا زمانی که همه ایرانیان معتقد به ارزشهای حقوق بشری و اصول دمکراسی همسو با ارزشهای حقوق بشری نباشند هویت ایرانی مشکلی از انان را حل نخواهد کرد.در صد سال اخیر که ارزشهای ناسیونالیستی فاشیستی و سپس ارزشهای فاشیستی دینی و اسلام سیاسی حاکم شده اند نه تنها عقب ماندگی ایران تشدید شده بلکه استبداد هم حاکم بوده است که نشانه غلط بودن هویت ایرانی ناسیونالیستی و یا هویت مذهبی ایرانی بوده است
نوشته زیر ترجمه ای از نوشته بالا برای نشان دادن تداوم استبداد و علت عدم اتحاد اپوزیسون است
وضعیت آچمز درضعف نیروهای دمکراتیک و نبود اتحاد نیروهای دمکراسی طلب و در اکثریت بودن اپوزیسیون استبدادی حاکمیت اسلامی
نیروهای مرتجع فعلی اسلامیستهای ولایت فقیهی و مجاهدین و طیفهای مجاهدین انقلاب اسلامی و غیره بهمراه آریا طلبان اریامهری فاشیسم هستند که متاسفانه اکثریت اپوزیسیون را تشکیل میدهند
یعنی اپوزیسیون ما ضد حقوق بشری و ضد دمکراسی و سکولاریسم است با این اپوزیسیون وضعیت آچمز ادامه
خواهد یافت.
منظورم از وضعیت اچمز ادامه استبداد و نبودن راه رهایی از ان است که بعلت مقدور نبودن اتحاد برای این اپوزیسیون استبدادی و خود محور است که بجز خود هیچ نیرویی را قبول ندارد و به هیچ اعتقادی که همه ایرانیان را پوشش بدهد هم مسلح نیستند.دیگر حنای ناسیونالیسم افراطی و اسلام سیاسی ریخته است نیروهای دلسوز و مترقی جامعه مثل روشنفکران -دانشجویان - کارگران لازم است سعی نمایند که جبهه حقوق بشری و دمکراسی طلبی قوی در کشور تشکیل بشود.در نبود جبهه مشترک دمکراسی طلب حول ارزشهای حقوق بشری این وضعیت آچمز ممکن است سالها ادامه یابد و یا بین اپوزیسیون استبدادی و حاکمیت استبدادی جابجا شود و ملت هم چنان در استبداد غوطه ور بماند و عقب ماندگی هر روزه تشدید شود.ما لازم است به این مسئولیت تاریخی خود بها بدهیم و موانع اتحاد را که همان باور های ضد حقوق بشری در بین آحاد ملت واقتصاد دلالی وکمپرادور در ایران است را در هم بشکنیم تا از با زتولید استبداد در ایران جلوگیری کنیم
ما در فروپاشی تاریخی یا فرهنگی هستیم. فروپاشی در یک سال گذشته و هم اکنون ابعاد گسترده یافته. چگونگیاش را به اجمال مینویسم. وقتی آنرا خواندید، پیراموناش فکر کنید. اگر از بررسی من خوشتان نیامد یا مثلا موافقاش نبودید، زود واکنش نشان ندهید. سعی کنید رگهای گردنتان برافروخته نشود. چیزی را که مینویسم بسیار مهّم است. به درنگ یا تامّل زیاد احتیاج هست. بنابراین به آنچه که به تکرار بگویم، مختصر مینویسم، فکر کنید و زیاد فکر کنید.
ما در پایان قاجاریّه و همزمان انقلاب مشروطه در پایان یک تاریخ بودیم. فرصت داشتیم تا با حدّاقّل تحوّل فرهنگی، عمدتا و اصالتا فرهنگی و نه تغییرات سطحی و نمایشی سیاسی مثل برپاکردن دولت مدرن، از "فروپاشی فرهنگی" عبور کنیم که نکردیم. زیرا اصلا تصوّر چنین تحوّلی یا نیاز به آنرا نمیدانستیم. در مقطع مشروطه بجز دو یا سه تن روشنگران: میرزا فتحعلی آخوند زاده و میرزاآقاخان کرمانی یا طالبوف تبریزی، اما کسی پایان یک تاریخ فرهنگی یعنی پایان فرهنگ دین بنیاد اسلامی و شیعی مطلق اسطوره زده را که بنیادهایش متعلّق به عالم پیش تاریخ سحر و جادو بود، اصلا ندید. انقلاب مشروطه امّا فرصتی بود تا مای ایرانی نقادانه و هشیارانه به خود ِفرهنگی و تاریخی مان بنگریم. اما اینکار را نکردیم زیرا نمیتوانستیم. جهلی بر ما حاکم بود که مانع بازنگری و نگاه نقّادانه به " خود" ِ خویشتنمان میشد که شد. و آن کوری ما و توهّم ما نسبت به توانائیهای موهوم فرهنگ تاریخی مان بود که مجموعهی فرهنگی مان را استوار و پوینده و زنده و فعّآل میدیدیم. ما بعد مشروطه با پشت پا زدن به ارزشهای عالمی واقع گرا و سرزنده که میتوانست ما را از ذلّتهای قرنها نجات دهد، امکان تحوّل و تغییر را از دست دادیم. از فردای مشروطه تا امروز دو کار کردیم. نخست باحدّاقّل ارزشهای بتیادین عالم نوین یعنی " عصر روشنگری" یا مدرنیته، که بی تردید و صد در صد، بدون کمترین تردید، نجات بخش ما از منجلاب متعفّن سنت فکری دین بنیاد اسلام شیعی بود، به ستیز برخاستیم. سنت فکری که استوانههای آن بهره مند از تیره ترین اسطورههای اقوام بیابانی بود و هست و پابرجاست و مشغول ویرانی و تبهکاری. اوج آشکار این دشمنی کودکانه و بی نهایت ابلهانه زمانی بود که ظاهرا میخواستیم خود را به نمادهای عالم مدرن: " اقتصاد و تکنولوژی" به مثابه ثمرههای محسوس عالم مدرن مجهّز سازیم (انقلاب سفید شاه و مردم). در حالیکه همزمان از نخستین سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷ با دستی دیگر، دستی بینهایت نیرومند به لجن مال کردن ارزشهای بنیادین و زندگی ساز عالم مدرن رفتیم که " اقتصاد و تکنولوژی" میوههای ملموس و بعدی آن ارزشها بود. اما از سال ۱۳۵۷ تا امروز در این کوشش تمام سرمایههای مادی و غیر مادی و توان جامعهی ایران را در چند کار گذاشتیم. یک تخریب و لجن مال کردن ارزشهای انسان مدار و سکولر/ لائیک. و دوم پروارکردن ضّد ارزشهای موهوم اسلامی و شیعی اسطورهای و سوّم مغزشویی نسلهای جوان یعنی نابودی حدّاقّل هایی که در پنجاه سال قبل از ۵۷ پیدا شده بود.. روشن تر بگویم ما بعد مشروطه از همان عصر دولت رضاشاهی و آشکارتر و نیرومندتر از سالهای ۲۰ شمسی به بعد به پروار کردن ضّد ارزشهای سنت فکری مان رفتیم که فروپاشی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی یعنی زوال یا décadence تاریخی ما را سرعت بخشید. و چون سال ۱۳۵۷ امکانات تغییر سیاسی فراهم شد، آن ارزشها بلکه ضدّ ارزشهای سنت فرهنگی اسطورهای پوسیده مان مدیریّت زندگی روزمرهی ما را بطور کامل در سیطره گرفت. چنین بود که ما به اوج نقطه زوال تاریخی رسیدن مان را با انقلاب بلکه حکومت دینی با اسلامی و شیعی آخرت بنیاد/ اسکاتولوژیک در سال ۱۳۵۷ آغازیدیم.
امروز اما سال ۱۴۰۳ شمسی درست در نقطه زوال یا همان décadence تاریخی خود هستیم.
اما نشانههای این زوال: ۱- توقّف اجتماعی و فلج بودن عمل اجتماعی مان در عبور از این وضعیّت یعنی بقول عامیانه " آچمز" شدن مان. ۲- پاشیدگی کامل ساختار دولت چونان نهاد مدیریّت کنندهی جامعه. ۳- گیجی و سرگردانی تودهها و انتظار " ناجی" که شاخص ترین ویژگی سنت فکری ماست. این ناجی میتواند حملهای نظامی دولتی بیگانه باشد یا چیزی شبیه آن.
با اینهمه اما، ما نقطهی امیدی داریم که مثل کورسوئی راه بینهایت تاریک را روشنی اندک میبخشد. و آن نسل یا یکی دو نسل جوانی ست که به ابهام یا روشن، زوال سنت فرهنگی را فهمیده و در جنبش ۱۴۰۱ دوسال پیش شجاعانه به آن یعنی به " ضدّ ارزشهای" سنت فرهنگی اساطیری ما " نه"ای بزرگ گفت. امید من فقط به این نسلها ست. اگر ایران نجات یابد، فقط این یکی دو نسل آنرا از این گردونهی هولناک نجات خواهند داد.
محمدحسین صدیق یزدچی