« بازخوانی نامه مسعود رجوی به آیت الله خمینی (31 فروردین 1358): ارکان اعتقادی مجاهدین، همان ارکان عقیدتی دین مبین اسلام است | Main | تروریسم چیست و تروریست کیست »

نسخه اصلی مقاله «اللغة التركیة فی ایران» احمد کسروی در مجله العرفان سوریه به زبان عربی

 

بنا بتحقیقات ژنتیک مردم آذربایجان از ابتدای تاریخ در منطقه بوده اند و بر خلاف نظر کسروی از منطقه ترکان خارج از ایران(اسیای میانه) به ایران مهاجرت نکرده اند.لینکهای زیر نشان میدهد ترکان ایرانی از نسل مغولان نیستند و در پایان باید گفت بنا بیافته های ژنتیک ملت ایرانی همه نمیتوانند آریایی باشند و ژنتیک این ادعا را رد میکند و هر هاپلوگروهی در ایران آریایی اعلام شود از نود و پنج در صد تا شصت و پنج در صد غیر آریایی خواهند بود. چون خیلی ها در این مورد بنوشته ها و مصاحبه  دکتر اشرفیان بناب  با بی بی سی استناد میکنند مقاله خودم را درباره این پزشک ژورنالیست در زیر گذاشته ام.   کار دکتر اشرفیان بناب در آن ادعاهایی که در بی بی سی کرده است عیر علمی و ژورنالیستی است..در قدیم که انحصار رسانه ها در دست این افراد باستان گرای مزدور حکومت پهلوی و همفکرانآنان بود با جعلیات بسیاری ملت ما را مسموم کرده اند و هنوز هم از آن روش کثیف استفاده میکنند غافل از این که دوره این کارها گذشته است.لازم است یاد آوری کنم که کسروی میگوید مردم ترک زبان ایران فارس نبوده اند که ترک شده باشند بلکه از اول ترک بوده اند منتها او ادعا دارد این ها همگی از خارج ایران آمده اند که ادعای غلطی است.

 کارهای ژورنالیستی دکتر اشرفیان بناب 

http://efsha.squarespace.com/blog/2012/8/24/816321988263.html

آیا ایرانیان نژاد آریایی هستند

http://efsha.squarespace.com/blog/2012/8/15/286959975228.html 

آیا ترکان ایرانی از نسل مغولان مهاجم به ایران هستند؟

http://efsha.squarespace.com/blog/2012/8/15/777269380210.html

منبع

http://www.oyrenci.com/news.php?id=4494

_________________________________________

نسخه اصلی مقاله «اللغة التركیة فی ایران» احمد کسروی در مجله العرفان سوریه به زبان عربی 

 

 

سه‌شنبه  ۶ ارديبهشت ۱٣۹۰ -  ۲۶ آوريل ۲۰۱۱

 

 

احمد کسروی تبریزی در مقاله «اللغة التركیة فی ایران» به معنای «زبان ترکی در ایران» که در چهار قسمت مجزا در مجله العرفان سوریه به زبان عربی منتشر کرده است، با صراحت برخلاف نظریه زبان آذری خود اظهار نظر می کند و می گوید: «آیا مردم آذربایجان، خمسه و دیگر ترك زبانان ایران از نسل ترك هستند كه از تركستان مهاجرت كرده اند یا آنها فارس بودند كه بعد از غلبه چنگیزخان ناگزیر شده اند جهت حفظ  زمینهایشان زبان اصلی خود فارسی را فراموش كنند و زبان تركی را انتخاب كنند؟

 

سخن كوتاه، تركی زبانان ایران كه در سرتاسر ایران پخش شده اند فارس زبان نبودند كه به زور مجبور شده باشند از زبان اصلی خود صرفنظر كرده و زبان تركی را یاد بگیرند، ترك زبانان ایران فرزندان تركهایی هستند كه در زمانهای باستانی از تركستان جهت پیداكردن پناهگاه و چراگاه مهاجرت كرده اند و فاتحین ایران گشته اند و در سرتاسر آن پخش شده اند و هر جا كه اراضی وسیع بود ساكن شده اند و در طول زمان با اهالی ادغام شده و با آنها ازدواج كرده اند. عادتها و لباس و مذهب آنها را قبول كرده اند. قبایل ترك كه در استرآباد سكنی گزیدند تركمن گفته میشوند هنوز به مذهب سنی و همانند روش لباس پوشیدن و آداب رسوم خودشان وفادار هستند و هنوز با فارسها به جز در برخی موارد ادغام نشده اند. اگر چه زبان تركی را حفظ كرده اند و حالا فرزندان آنها به همان زبان یعنی تركی صحبت میكنند. گرچه تركهایی هم بوده اند كه در میان مردم بومی حل شده اند و زبان خودشان را فراموش كرده اند.» 

 

این مقاله را آقای اوان سیگل به زبان انگلیسی ترجمه کرده اند که در اینترنت قابل دسترسی می باشد (1). نسخه اصلی این مقاله به زبان عربی را هم آقای اوان سیگل لطف کرده اند و از روی نسخه شخصی شان اسکن کرده و برایم فرستاده اند که در اینجا برای استفاده همگان منتشر می کنم. همچنین لازم می دانم که مراتب تشکر و قدردانی خود را از آقای سیگل به خاطر قبول این زحمت بیان نمایم. تذکر یک نکته نیز ضروری است که چون این نسخه شخصی آقای اوان سیگل است، در برخی صفحات، دست نوشته های شخصی ایشان هم وجود دارد که البته خوشبختانه آسیبی به متن اصلی نزده است و تمام مطالب خوانا هستند. 

 

در اینجا از همه محققینی که به زبان عربی تسلط دارند، دعوت می شود تا ترجمه کامل و دقیق فارسی این مقاله را از روی نسخه اصلی عربی آن انجام داده و با ترجمه آقای اوان سیگل تطابق دهند. حاصل این تحقیق مطمئنا می تواند بسیاری از نقاط تاریک و مبهم در مورد فرضیه زبان آذری احمد کسروی را روشن کند و مشخص نماید که این فرضیه تا چه حد برمبنای باور علمی و تحقیقی احمد کسروی بوده و تا چه حد شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوران و اغراض سیاسی اش در ارائه این فرضیه، به عنوان ابزاری سیاسی، موثر بوده است. 

 

آراز افشار

 

(1) http://www.oocities.org/evan_j_siegel/IranTurk/IranTurk.html

 

(2) http://rashidi-hasan.blogfa.com/post-3.aspx

از آنجایی که یکی بلاگر دیگری این نوشته را بررسی کرده اند نوشته ایشان را در اینجا کپی میکنم که علاقمندان راحت تر بتوانند مطالب مربوط بمقاله کسروی در مجله العرفان دمش را پیدا کنند

 

 http://salmas7.blogfa.com/post-25.aspx

نگاهي به مقاله کسروی «اللغه الترکيه في ايران»                                
كسروي بچند زبان از جمله فارسي , تركي  عربي، ارمني، انگليسي ، فرانسه و مخصوصا به عربي تسلط فراوان داشت و بعضي مقالات خود را بزبان عربي در نشريات خارجي مانند حبل المتين و العرفان و غيره بچاپ رسانده است كه بحث زيادي از آنها يا ترجمه شان در بين نيست  از جمله آنها مقاله ايست با عنوان ْ اللغه التركيه في ايران  يا « زبان تركي در ايران » كه در سال 1301 در« مجله العرفان» لبنان بچاپ سپرده و قياس با فارسي است اين مقاله كه وسيله پروفسور« ائوان اي . زگال» even I siegel )  )کسروي شناس و رياضيدان معاصر امريكائي به انگليسي ترجمه و اخيرا وسيله پروفسور محمد علي شهابي به فارسي ترجمه شده ، در اختيار آقاي رضا همراز تبريزي نويسنده ارجمند آذربايجاني قرارگرفته.اصل اين مقاله در مجله (العرفان جلد8 شماره هاي 2-5 نوامبر1922-فوريه 1923 ص 122 الي 175)درج،واخيرا به سايت اينترنت
 
 www.Shams.org
(   پست شده و حاوي نظرات صريح و مثبت كسروي در مورد زبان تركي وفرهنگ مردم آذربايجان در قياس با فارس هاست و با عقايد بعدي او كه در مورد زبان تركها ابراز شده در تضاد و تعارض است بحديكه خود مقاله ردي است بر زبان آذري او و نظراتي كه در خصوص زبان تركي اظهار داشته است! بنظر ميرسد اين تغييرعقيده از سال 1304 و بعد از تكميل رساله زبان آذري او بوده باشد و ميتوان حدس زد برگشت او از نظريات و عقايد قبلي اش بي ارتباط با ايران گرائي و ناسيوناليسم افراطي و اعتقاد او به وحدت ملي آرمان گرايانه اش از راه نفي زبان تركي نبوده و شايد مربوط به شرايط سياسي روزبوده باشد.در هر حال اين مقاله عاري از تعصب و محافظه كاري هاي بعدي اوست و تحول فکري کسروي را ميرساندکه ممکنست براي هر انساني پيش آيدودر افکارش متحول شود ، تناقض گوئي او هم شايد مربوط بهمان مرحله بوده باشد .

 

 

مقاله حاضر باتوجه به مقاله عربي ( اللغه التركيه في ايران )که وسيله( پروفسور ائوان زگال ) تحت عنوان « احمد كسروي بين ايران گرائي و آذربايجان گرائي) تنظيم گرديده که دراينجا ،نخست عقايد و افكار كسروي را در موردمزاياي زبان تركي برفارسي ميآوريم  سپس در مورد نفي اين زبان واجبار و اصرار عمدي رواج زبان فارسي بجاي تركي و آنگاه تعصب او را در رابطه با مردم آذربايجان و نقش و فرهنگ آنها در قياس با فارس ها خواهيم آورد كه بيان اين ديدگاه ها خود ، ناقض و نافي نظرات كسروي در مورد زبان آذري است » 

الف- برتري زبان تركي از ديدگاه كسروي

كسروي در اين مقاله « از آوارگي زبان تركي در ايران» مينالد و ميگويد كه هم اجنبي و هم ايراني از آن غفلت كرده اند و معتقد است اينجا بي انصافي بيشتراز اين است زيرا شايد تعداد ترك زبانان از فارس زبانان بيشتر است " در همان جا باز مي نويسد « رويهم رفته زبان تركي از زبان فارسي غني تر است و خصوصا دستور ( گرامر ) فعل تركي از فارسي كامل تراست » 

يكي از مشهور ترين اهداف كسروي تميز كردن زبان فارسي از واژه هاي بيگانه بود اما براي اصلاح كردن فعل فارسي از دستور زبان تركي استفاده كرد و اين همان تز نارسائي دستور فعل فارسي است كه خودش آنرا درمقاله اش مطرح، و در جاهاي ديگر نيز تكراركرده است ( برگرفته ازكتاب زبان پاك ص 28-پايدار  تهران 1339 ش  )

كسروي معتقد بود ساختمان هاي صوتي و دستوري سه زبان تركي ، عربي و فارسي از هم بسيار جداست و از سنجيدن دستگاه فعل فارسي با تركي باين نتيجه رسيدكه دستگاه فعل فارسي با گذشت زمان نيروي خود را از دست داده است ( نوشته هاي كسروي در زمينه زبان فارسي حسين يزدانيان ص 18 ) 

كسروي درنوشتار« مقاله اي در باره آذربايجان » قدرت و اعجاز زبان تركي را ستوده و مي نويسد : " تركي يكي از زبانهاي بزرگ جهان و در شمار عربي ، فارسي و اينگونه ميباشد » نامبرده در توصيف از ياد گيري زبان فارسي مي نويسد « با اين حال هيچ مانعي ندارد كه اگر نيازي هست ، نوآموزان الفباء را بتركي بخوانند »( مجله پيمان ص 479 شماره 7 -سال 1321 )  

( گفتني است كسروي با اطلاعاتي كه در مورد زبان هاي مختلف داشت ، خود نيك ميدانست خواندن زبان مادري براي هركس جزو ضروريات است و در اينجا نيز از وجوب آن طفره نميرود ودر توصيه آموزش ترکي،ميگويد:« ما اگر   خود، زبان ترکي آذربايجاني را بعنوان يک زبان در نظر بگيريم ، آنچه را که يک زبان نياز دارد که يک زبان تهذيب شده دارا باشد ، داراست»  يعني زبان ترکي تمامي معيار ها و کيفيت ها را که خودش روي تمام زبان ها ي تهذيب شده مشخص ميکنددارا مي باشدکهالبته حرف او آگاهانه است زيرا مسلط بچندزبان بود. 

     كسروي در كتاب « ده سال در عدليه » نيز كمابيش از كارهايش در زمينه توركولوژي بحث ميكند و با اشاره به ديوانهاي شاعران ترك زبان منجمله غزليات مولانا فضولي و ديوان امير عليشير نوائي وميرزا علي اکبر صابر و ...وجمع آوري اشعار حكيم هيدجي نتايجي را كه از اين كوشش ها ميگيرد اينست كه " تركي از ديدگاه كار واژه ها ( افعال )به فارسي برتري دارد زيرا در تركي14 گونه گذشته ( فعل ماضي ) و 4 گونه اكنون  ( فعل مضارع ) بكار ميرود در حالي كه در فارسي بيش ازچهارگونه ماضي و يك گونه مضارع شناخته نيست» و صراحتا اعتراف ميكند :  «اين يكي از چيزهائي بود كه مرا از نارسائي خط فارسي و بيماري آن آگاه كرد» . او همچنين در كتاب« زندگي من» الفباي لاتين تركي را ستوده و برتري آن را بر الفباي عربي  فارسي تاكيد ميكند علاوه بر آن آموزش الفباي تركي را به كودكان و نوآموزان توصيه مي نمايد .  آشكار ترين جنبه اين مقاله تجليل او از زبان و فرهنگ ترکي و اميدواري او براي توسعه بيشترآن درآينده است . او همچنين آرزوي خود را برپايان يافتن اهانت و خوار شمردن و بي حرمتي بزبان ترکي و آشنائي فرزندان آذربايجان با زبان مادري شان سخن ميگويدکه همه آنها نشان از محبت وي بزبان مادريش است  ( زندگي من احمد كسروي  1323 نشر بنياد ص 176 )  

     کسروي در مورد تفاوت لهجه ها در زبانهاي فارسي و ترکي مينويسد : عليرغم اينکه ترکي بطور وسيع در نقاط مختلف ايران از شرق به غرب و ازشمال به جنوب گسترش يافته ،از تحريف و تغيير بدور مانده که منجر به لهجه هاي متمايزي گشته و اگر يک ترک تبريزي با ترک شيرازي صحبت کند بدون هيچ مشکلي زبان همديگررافهميده و با گشاده روئي از هم استقبال ميکنند در صورتيکه زبان فارسي به 15 لهجه تقسيم شده که هر يک از اينها ( مازندراني  طالشي  گيلکي يا گيلاني سدهي  سمناني  کاشاني  لري  کردي  سيستاني و ... ) از فارسي کلاسيک متفاوت است . بطوريکه هيچيک از متکلمين اين لهجه ها زبان همديگررا نمي فهمند و اضافه ميکند : «عليرغم اينکه سمنان از تهران دور نيست ولي تفاوت لهجه سمناني با فارسي کلاسيک مثل تفاوت زبان فرانسه با ايتاليائي است »

     کسروي در ادامه اين بحث زبان مازندراني را مثال مي آورد و ميگويد:«  زبان مازندراني که بدون شک لهجه اي از فارسي است حتي براي من که زبان فارسي را از کودکي ياد گرفته ام و بين مردم فارس زبان زندگي کرده و در تهران تحصيل کرده ام  که کوتاه مدت نبود  ولي درک آن زبان  براي من مشکل است» . و ادامه ميدهد« در حال حاضر که من اين خطوط را مي نويسم در هواي آزاد بيک ترانه اي که بلهجه مازندراني خوانده ميشود گوش ميدهم ولي من ، تنها تعداد کمي از کلمات را مي فهمم . »

-     کسروي باز در مقاله عربي اللغه الترکيه معيار ها و مزاياي زبان ترکي را در مقايسه با فارسي شرح ميدهد که جالب است او مي نويسد : « اگر ما ترکي را در يک کفه ترازو و فارسي و تمام لهجه هاي آنرااعم از مازندراني ، لري ، کردي ، سمناني و غيره را در کفه ديگر ترازو قراردهيم و اگر منظور مان فارسي سنتي است ، و آنرا با ترکي مقايسه کنيم ترکي بآن برتري دارد» کسروي دراين قسمت عالمانه بچند معيار مهم اشاره دارد که فوق العاده جالب است و ما چندمورد را مي آوريم که دليل برتکامل ترکي از نظر اوست .

1    فراواني زمان ها و حالات افعال که گفتيم فعل ماضي14 نوع است ( نه صيغه ) مثال :1- گئت دي   2  گئديردي     3  گئديرديک    4  گئت ميش دي       5 گئده جاغيدي       6 گئد ئيدي      7  گئت سئدي    8  گئديرميش       9 گئدرميشيک 10  گئت ميشيک    11  گئده جاغ ايميش        12     گئت ميشيميک -    13 گئت ميش     14 -

در حاليکه زبانهاي عربي و فارسي از چهار يا پنج صيغه بيشتر از ماضي استفاده نميکند ( مثل ذهب قد ذهب  کان يذهب = او رفت  او رفته است  او مي رفت )  اما در ترکي اگر بگوئيم، گئده جاغميش در عربي خواهد شد کان عزم الذهب و در انگليسي ميشود he was exlending to go ) . 

2- کسروي ميگويد « براي بيان هر لغت مشابه ( ترکي ) صد ها لغت پيداکردم که نمي توان آنها را بزبانهاي ديگر ترجمه کرد بعنوان مثال در عربي واژه هاي «هرول ، عدا ، زکفي ( بمعني دويدن) ميباشدکه در فارسي فقط« دويدن »را داريم ولي در ترکي براي بيان انواع حالات و حرکات دويدن کلمات جداگانه و مناسبي بتعداد زياد موجود است » (مثال گؤتورلندي ، اوشدي، قاشدي ، يورودي،آشيريلدي، تاولي گئتدي ، تله سيک يئريدي و... )

3- ترکي داراي قوانين روشن و ساده و عاري از بيقاعدگي مجهولي و التزامي است که دراکثر زبانها نيست مثلا در فارسي و انگليسي بجاي اينکه بگويند زيد،امر را زد ، ميگويند« زيد و امرهمديگررا زدند» که بي قاعدگي است و بايد گفته شود« زيد زده شد» که در فارسي يک قانون است  درحاليکه در ترکي ما با افزودن پسوند هاي متعدد آن ها را تکميل و بصورتهاي گوناگون التزامي ، مجهول ، متعدي و... در مي آوريم مثلا : ووردي =زد ،  ووروشدي = يکي ديگري را زد  ،   وورولدي زده شد  ،   ووردوردي = موجب زده شدن ديگري شد ، ووردوتدورولدي= بتحريک يکنفر ، بوسيله ديگران زده شدو...

4- با قاعده بودن قوانين دستور زبان ترکي در برابر زبانهاي آريائي ( فارسي و انگليسي ) که استثنا ها وافعال بيقاعده درآن خيلي نادر است بر عکس در فارسي و اکثر زبانهاي اروپائي افعال بيقاعده زياد و استثناهاي زياد جزو قوانين زباني و دستوري آنهاست  وتاکيد ميکند« در عربي افعال ضعيف بسيار زياد وجود دارد .» ( در ترکي اصلا فعل بي قاعده موجود نيست و فقط چند تا استثنا داريم )

- وجود لغات تاکيدکه در عربي با اضافه کردن کلمات مناسب بدست ميايد مثلا در رنگها: الاسود  سياه -  الاحمر قرمز  که الاحمر القاني ميشود سرخ تند يا سرخ سرخ ،  ولي در فارسي با تکرار خود کلمه مفهوم ميشود مثل سياه سياه و يا سفيد سفيد . ليکن در ترکي همانند حرف اول رنگ کلمه، پيشوندي برسرآن ميآوريم که تاکيد برسيري رنگ شده و کلمه آهنگين ميگردد مثال : قاپ قارا «سياه سياه»  دوم دوري« زلال زلال» -  اغ آپپاغ «سفيد سفيد» -  يام ياشل «سبز سبز » -  گوم گوي « آبي آبي » -  ساپ ساري « زرد زرد »و...

- وجود کلمات با تغييراتي دراولين حرف باعث تاثيردرعموميت آنها ميشودمثلا اگرکسي درترکي  بگويد« کتابيمي گئتير يعني کتاب مرا بياور» منظور او معلوم است اما اگرگفت «کيتاب ميتابي گئتير» منظور، آنچه کتاب وديگرلوازم است مفهوم ميشودوطرف علاوه ازکتاب ، مجله  روز نامه، مداد و قلم و خودکار وکاغذ وپوشه و پرونده و نقشه و ... را هم خواهدآورد و يا« قاب قاشقي آپار» ، شامل بيشتري از وسائل موجود سفره غذاخوري است که بايد بر چيده شود.

7- وجود علامت مصدري « ماق» در ترکي که آنرا ازاسم و ساير صيغه ها ( فرم ها ) تميز ميدهد که، برعکس عربيست والبته خود فارسي هم علامت مصدري دارد ( يدن و دن و تن مثل دويدن  ديدن رفتن ) .

 

ب  اصرار عمدي کسروي برفارس گرائي و نفي زبان ترکي درايران  

با تمام توصيفي که کسروي از زبان ترکي و مزاياي آن در موارد علمي، گرامري ، قانونمند بودن و استحکام و وسعت آن دارد متاسفانه بدلايل آرياگرائي، خواهان رد و نفي اين زبان ايراني  اسلامي است و البته گاهي براي توجيه استدلال خود متوسل به تناقض آشکارو تعبير هاي غلط وشيوه هاي غير متداول و اشتباه شده وموجب گمراهي خواننده ميشود ونظرات وي در اين مورد خاص زير سئوال ميرود. عجب که در فقره آذربايجان خواهي نيز بر همين طريق است! چنانکه کتابي بوسعت ودقت « تاريخ 18 ساله آذربايجان » و« تاريخ مشروطه ايران »را در توصيف شجاعت ، بيداري ، توانائي مردم آذربايجان نوشته ، اما سرانجام در برابرخواستهاي قانوني ، الهي ،مدني و بحق مردم و همشهريان خود که خواسته اي غير عادي نيست ميايستد و قلم و قدم و توان و انرژي خود را در اين راه خرج ميکند، وسرانجام نه از طرف دوست، که همشهري اوست و نه از طرف دشمن که شوونيزم فارس باشد مورد تقديرقرارنميگيرد،اما گفته ها و نوشته هايش با تبليغ مغرضان تبديل به چماقي عليه ترکها ميشود. 

کسروي مينويسد:« اين زبان مورد تنفر ايرانيان است زيرا زبان عثمانيان است» بعد در ذم آن ميگويد« زبان ترکي زبان ادبيات نيست! بلکه زبان گفتگوست» و بعد ميگويد «از ميان سي نشريه در تبريز سه روزنامه ترکي است که رونق ندارند زيرا ترکان نمي توانندآن زبان را خوب بخوانند! و براي شان فارسي آسان تر مينمايد!» . بنا براين بنظر او صرف اينکه ترکي آذربايجاني زبان عثماني هاست از او نفرت دارند و يا (چون بر اثر عدم توجه رژيم به آموزش زبان ترکها ) فقط سه نشريه در برابر 30 نشريه منتشر ميشود منطق درستي نيست .زيرا در آذربايجان و حتي ايران غير از افراطيون فارس کسي از زبان عثماني نفرتي ندارد و مردم دشمن فرهنگهاي يکديگر نيستند .

کسروي با بي اهميت شمردن ادبيات ترکي مينويسد زبان ترکي جزکتابهاي کوچک و کم بهائي از قبيل ثعلبيه و دخيل و ديوان راجي کتابهاي فراواني ندارد!! ( اما بنوشته خود کتابهائي مانند ديوان امير عليشير نوائي و غزليات فضولي ، ديوان صابرو پروين اعتصامي و عارف قزويني و ... را خوانده واز اين راه پي به توان و امکان زبا ن ترکي برده! ) 

     گفتني است که ادبيات مکتوب ترک و فارس پس ازحمله عربها به امپراطوري ساساني ازاواخر قرن سوم هجري و پس از تکامل خط عربي که خط قرآني بودهمزمان شروع به رشد کرد، و بقول استاد محمد علي فرزانه ازاين نظر هم فارسي بر ترکي ارجحيت ندارد واين مطلب را نويسنده کتابهاي « تأملي در بنيان تاريخ ايران » اشاره نموده و با دلايل متقن و متعدد ثابت ميکند که افسانه ليست کتابهاي من درآوردي « ابن النديم  »وآتش زدن آنها وسيله عرب ها جزو مجعولات هدف داري است که وسيله ايادي استعمار باور هاي غلط را بايرانيان تزريق و ما را از واقعيات تاريخ مان دورساخته است.ابن نديم با دست و دلبازي فراوان به دهها وصد ها نفر شخص نامعلوم تاليف صد ، صد و پنجاه و دويست و حتي سيصد کتاب را نسبت ميدهد که معلوم نيست کي وکجا و راجع به چه مطلبي نوشته و صحاح و وراق آن که بوده و کاغذ و کاتب و هزينه و مخارج آنرا از کجا تهيه و از جيب چه کسي پرداخته و در چه موضوعي  نوشته شده است ؟ ! 

 کسروي در مقاله ( بکوشيد زبان ترکي را از بين برداريد ) نوشته است «براي آذربايجانيان ، فارسي زبان خودي وترکي  زبان بيگانه است !» و مينويسد « رواج داشتن زبان ترکي درآذربايجان بهانه اي بدست دشمنان ايران ميدهد! » و بالاخره مي نويسد « آذربايجانيان سعي کردند ترکي را از بين ببرند و از نوشتن و خواندن به ترکي پرهيز جويند !» بعد شعار گونه ميگويد « ... ( ترکها را )چه سزاست اکنون از زبان زردشت بي بهره باشند ؟! »که بايد گفت اين حرفها با هيچ معيار و منطقي درست در نميآيد که مردمي خود بخواهند زبان شيريني را که در آغوش پرمهر مادر ياد گرفته اند منکر شوند و از خواندن و نوشتن آن پرهيز جويندزيرا:

اولا: زبان کتاب  زردشت ، اوستا ئي است نه ترکي ، ثانيا فارسي زبان ارتباطي و رسمي محدوده جغرافيائي ايرانست نه زبان مادري ترکها ، و اقوام غير فارس آنرا بمدد درس و تحصيل منظم در مدارس و در طول سالها ياد ميگيرند،و ثالثا معلوم نيست چرا و چگونه زبان ترکي بهانه اي بدست دشمنان ايران ميدهد؟! بديهي است  اين دشمنان کسروي ساخته از هفتاد  هشتاد سال پيش با اهداف و سناريوهائي که از قبل تنظيم شده  ، ظهورکرده وکسي جز ترک ستيزان خودي و بيگانه نمي باشند . در جغرافياي سياسي ايران  برخلاف تصور آنها- تمام اقوام ايراني سالهاي سال با احترام زيسته و باتمام تفاوتهاي فرهنگي و از جمله زباني و ديني همواره رعايت همديگررا کرده و از تماميت و استقلال آن دفاع کرده اند . ولي ميتوان گفت اين بلا و آفت از دولت سرشوونيزم پهلوي و ايادي فريب خورده او بارث رسيده و اميدکه با اجراي بند هائي از قانون اساسي کشورمان مرتفع شود.

سرانجام بقول تحليلگر مقاله، کسروي نميگويد از چه تاريخي ، زبان فارسي خودي ترکها و ترکي بيگانه آنها بوده و از چه قرني سعي کرده اند از خواندن و نوشتن آن پرهيز جويند ولي نکته مهم اينجاست که کسروي با ديدن علاقه و پابندي ترکها بزبان خود ميگويد : « ... در بيست سال پيش که روزنامه هاي ترک زبان قفقاز براي شهر هاي آذربايجان فرستاده ميشد آشنايان به کار جلوگيري از رواج آنها کردند و کساني که پي به چگونگي نبرده در آرزوي ترک نويسي بودند آنان را هم آگاه ساختند !

     خانم ائلترود يونگ در رساله خود از قول کسروي در مقاله «افشار هاي خوزستان »صص241-247 و پاورقي مقاله «ايل افشار » مي نويسد: « قبايل ترک و عرب و غيره ( حتما کرد ، بلوچ ، ترکمن ) تهديد هاي دائمي به وحدت ايران بودند و هستند و حمله قبايل عرب را بايران تعصب نژادي و زباني عربها ميداند و عربهاي ايران را جانبدارآنها معرفي ميکند ولي  سلامت و امنيت ناگفته را فقط ازآن فارسها ميداند و بس ! » 

گفتي است نه قبائل ترک و عرب و نه حتي عجم هيچيک تهديد هاي دائمي و غير دائمي براي ايران نبودند و نيستند. در50 سالي که از عمر اين مقاله و نظريه ميگذردهيچيک از آنها تهديدي براي ايران نبوده اند که هيچ، بلکه گذشت زمان ثابت کرده است همين قبايل ساکن ايران در هميشه تاريخ حافظان و نگهبانان صديق و وفادار استقلال جغرافيائي و سياسي ايران بوده و با چنگ و دندان ازموجوديت آن دفاع نموده اند و نمونه آخرين آن حمله رژيم بعث عراق و دفاع مقدس ايران بود که همين مردم ترک ( يا تهديد هاي دائمي !) در لشکر عاشورا ، نه فقط در برابر عراق بلکه در برابر سلاحهاي مدرن و جهنمي امريکا نيز دليرانه مقاومت و حماسه آفريدند. 

     اما علت حمله اعراب به متصرفات ساساني و سقوط آني اين رژيم پوسيده بيشتر ناشي از جامعه طبقاتي برده داري و کشورگشائي ساساني و ظلم و ستم طبقه اشراف ودرباريان وموبدموبدان و حاکمان سياهدل بود که از نظرمالياتي بارگراني برتوده کثيرمردم زحمتکش و عامي بود که ظلم طبقاتي را برنمي تابيدند وفساد حکومت امان مردم رابريده بوداين است که در برابر نداي تساوي حقوق سياه حبشي و سفيد قرشي وبرادري و اخوت امت اسلامي و فرياد لا اله الاالله، با آغوش باز دين محمد را پذيرفت وحتي پيروزي عرب برعجم نيز بدليل کثرت قشون عرب وضرب  شمشير آنها نبود بلکه دو عامل باعث پيروزي اسلام و عربهاگرديد که عبارتند ازاول: برقراري ايمان و اعتقاد واحد بين اقوام متعدد عربستا ن و انضباط بخشيدن به آنها در پهناي اين جغرافيا ي گسترده  و دوم موفقيت حيرت آورکلام زيباي قرآن که متانتي در هرآيه ذخيره داشت ( صص 117 الي 121 کتاب تاملي در بنيان تاريخ ايران  بررسي اسناد  ناصر پور پيرار ) وعجب که اين پيروزي در عرض ده سال صورت گرفت و تا بيست سال به دروازه هاي چين تا غرب افريقا و اروپادراندلس ( اسپانيا )و فرانسه رسيد . 

 

کسروي پس از شهريور 1320

     کسروي قبل از شهريور بيست که در نتيجه افکار ناسيوناليستي يک شخص قيم مآب در مورد مردم آذربايجان بود، پس از شهريور20 نيزهم صدا با مسئولين فرهنگي عمل ميکند .او در روزنامه پرچم سعي ميکند تظلم مردم را لاپوشاني نموده و بجاي بيان درد ها و آلام مردم و توهين و تحقير هاي مامورين اعزامي از تهران آنها را موعظه کند و مساله را بي اهميت جلوه ميدهد . او نهضت آذربايجان را هر چه کوچکتر نشان ميدهد و در برابر خواست نوشتار زبان ترکي باز همان نغمه هاي ناساز را سر ميدهد وگروههاي سياسي و هواداران مسائل ملي و سردمداران جنبش فرهنگي آذربايجان را شرور وغارتگرو توده نا فهم و ... خطاب ميکند و جائيکه مستوفي استاندار اعزامي رضاخان با چوب و عصا بر سر بزرگ و کوچک و تجار و اصناف و محترمين تبريز ميکوبد، و يا ميفرمايد مردم تبريز علف خوردند و مشروطه گرفتند و حالا کاه مي خورند و تبريز را آباد ميکنند ، کسروي ميگويد « رفتار زشت يک تن را عنوان گرفته ايد که با توده دشمني کنيد !»  و يا سربازي زيرپاي افسري خونخواردررضائيه جان ميدهد، يا ماموران اعزامي مرکز صرفا بخاطر ترک بودن و آذربايجاني بودن مردم اين همه اهانت و توهين روا ميدارند ، کسروي متاسفانه نوک تيز قلم را نه بسوي خاطيان رژيم، بل هواداران ملي و فرهنگي آذربايجان نشانه ميرود  و صغري کبري مي چيند. اين مطالب و صد ها و هزاران نظير آن هرگز از حافظه تاريخ فراموش نشده و نخواهد شد اما طرفداري ازاين منطق نادرست است . 

اين سياست کسروي درباره خواستها ي ملي و فرهنگي ما نيز صادق است . چنانکه نشريات ترکي زبان« آذربايجان و شاهين» بطرح خواسته هاي ملي و فرهنگي آذربايجان در فقره برسميت شناختن حقوق فرهنگي ترکان ايران بمانند کشور هاي ديگر برخاستند که روزنامه پرچم ارگان سخنگوي طرفداران کسروي جواب داد که « اين مقايسه درست نيست» و منطق او اين بود که« مردم آذربايجان هم نژاد فارسانندو زبان قبلي مردم آن استان آذري بوده است ، نه ترکي ، که با فارسي از يک شاخه است بعلاوه آذربايجانيان با سواد ترجيح ميدهند فارسي بخوانند نه ترکي!! و فارسي زبان ادبيات ايران است! »  که در اينجا هم بايد گفت کسروي فرقي بين زبان مادري و فارسي قائل نيست و بعلت عدم درک انگيزه ها و عوامل مؤثر درحرکت تاريخي ، بدون اينکه بعمق مسائل پي برد ، با تحليل سطحي قادر به تحليل مسائل ملي و نقش زبان و فرهنگ يک ملت در موارد سياسي و اجتماعي آن نبوده و بدون در نظر گرفتن اراده ملي و عزم جزم مردمي کثير صرفا از طرف خود و ايده آل اشتباه خود حرف ميزد!  گفتني است  نامبرده در مقوله آذري ادعائي خود مينويسد : « نوشته اي بزبان آذري در دست نبوده و يا اگر بوده از ميان رفته »( آذري زبان باستان آذربايجان ص 35 )

     کسروي که خواستهاي فرهنگي و ملي گروههاي مبارزرا دررابطه با مساله ملي اتهامات دشمني با ايران و ايرانيگري و تجزيه طلبي برآورد ميکرد در شماره 82 نشريه پرچم ، اريبهشت سال 1321 در سرمقاله اي تحت عنوان « بار ديگر درباره آذربايجان » در رابطه با امنيت آذربايجان مينويسد: « دسته هائيکه در شهر برخاسته و به بهانه زبان ترکي جنبش هائي مينمودند و دشمني با ايران و ايرانيگري نشان ميدادند از هم پراکنده اند! » بعد ميگويد : « آن داستان زبان ترک از ساليان دراز درآذربايجان روشن گرديده و خود آذربايجانيان به نامه ( شايد برنامه ) ايرانيگري چنين تصميم گرفته اند که به اوج فارسي کوشند و در واقع جا ئي براي چنان گفتگوئي نبوده و اعتراض ميکند که« در اين هنگام خطير و حساس نبايد کساني در آذربايجان بنام فارس و ترک کوس دو تيرگي کوبند و جوانان نا آزموده را به دشمني با فارسي زبان برانگيزد ...!»

گفتني است کسروي نه در اين مقاله و نه در مقالات ديگرماهيت افراد وگروههائي را که جريانات شوونيستي و مشخصا ضدآذربايجاني را رهبري ميکنند ، نه تنها افشاءنميکند بلکه نشان نميدهدآنان از کدام جنس و قماش بوده و وابسته بکدام حزب و دسته و گروه هستند و ايدئال و خواست آنان چيست؟ تا بعداز روشن شدن جايگاه آنان، واقعيت را بررسي کرد زيرا اغلب عاملين عليه زبان و هويت ترکي، خود ترکان فريب خورده هستندکه دنباله رو کسروي بوده و منطق آنها نيزدر اين فقره دست کمي ازاو ندارد !

متاسفانه در شرايط آنروز بقول معروف « قلم در دست دشمن بود»که باغمض عين حکومت هرچه خواستند عليه ترکان غيورآذربايجان سمپاشي و هرزه درائي کردند و هرآنچه اتهام نارواست واردآورند .و بيان« هنگامه خطير و حساس ! » نيز جزو همان حرفهاست که جز تحريک وتهديد نامي ندارد! و همه ميدانند که مردم نجيب آذربايجان در بحبوحه جنگ هشت ساله بصرف وطن پرستي کلمه اي در مورد اجراي مواد 15 و 19 قانون اساسي برزبان نياورد زيرا فرصت طلب  نبودند و متاسفانه اين رفتار نجيبانه و مداراگرانه آنان درايران موجب مسامحه حکومت هاي وقت، در خواستهاي ملي و فرهنگي آنان گرديده و حتي تبديل به چماقي شده تا دم برنياورند وگر نه با اتهاماتي از قبيل کمونيست و وطن فروش و پان تورکيست و تجزيه طلب  روبرو بوده و خواهند بود و کسروي که خود يک طرفه قاضي رفته و راضي است ، خود سرانه توده مردم را « نا فهم » و در مقالاتش آنها را هوسمند ، پست نهاد ، هوچي ، هياهوگر ، خائن ،دزدو آدمکش و... نام ميبرد ! و جالب است خود او قاضي و وکيل بوده و اين تبعيض نژادي کور را توصيه ميکند.

     در نشريه پرچم آمده است : « يکي از ياران ( از اعضاء باهماد) ميگويد با چندان از جوانان آذربايجان گفتگو ميکرديم خشنودي از کوششهاي شما ( کسروي )  مينمودند . ميگفتند ولي يک عيب دارد و آن اينکه هواداري از فارسي ميکند و مي خواهد آنرا درآذربايجان رواج دهيم و ترکي را از ميان بريم ، گفتم اين  چه عيب است ؟ گفتند : زبان ما ترکي است و ما با فارسها هنگامي يکي خواهيم شد که زبان ما را محترم شمارند! ... من بسيارکوشيدم که قانع شان گردانم نتيجه نداد آيا شما نمي خواهيد خواهش آنها را بپذيزيم ؟ چون جوانان کوشائي هستند من مي خواهم با ما باشند »( نامه يوسف رهبر از تبريز تحت عنوان « فارسي را در آذربايجان رواج گردانيد 16 مرداد 1321 )

-     متاسفانه اين نامه وصد ها نامه ديگرازآنزمان (70  سال پيش ) همچنان بي جواب مانده  ولي نامه يوسف رهبر ويا جوانان آذربايجاني که در گفتگو با عضو باهماد بيان داشته اند ، همگي پاسخي به کج انديشي کسروي وطرفداران اوست که القاء ميکنند گويا،ترکان زبان فارسي را مي خواهند، نه ترکي را...!

         

ج  آذربايجان گرائي کسروي

کسروي در چارچوب ايران گرائي آذربايجان را ازياد نبرد و در صورت لزوم از تبار خود در برابر فارسها دفاع کرد و رفتار و کردار هموطنان خود رادر موارد حساس تاريخ ايران ستود چنانکه در موارد زير آمده است :

   خانم ائلترود يونگ مينويسد :  براي کسروي « بلندي نام آذربايجان » انگيزه مهمي بود. در نوشتن کتاب تاريخ مشروطه ايران او خود به آن آگاهي کامل داشت . در روزنامه پرچم مينويسد : « من از سال 1312 هميشه به بلندي نام آذربايجان کوشيده ام . در زمان رضا شاه که کمتر کسي مي يارست نام شورش مشروطه را ببرد من تاريخ آن را مي نوشتم و پراکنده ميکردم و چون ميدانستم اگرسا نسورببيند جلو خواهد گرفت بيشتري از بخشهاي آنرا، بي نشان دادن به سانسور به چاپ ميرسانيدم و اگر شما بخواهيد بدانيد که اين تاريخ نويسي من چه خطر هائي را در برتوانستي داشت، پرونده اين کاررا در شهرباني بخوانيد و يا از آقاي سرهنگ آرتا بپرسيد، همين کارکه من تاريخ مشروطه را بي اجازه از وزارت فرهنگ و بي نشان دادن به سانسور چاپ کرده ام يک نتيجه پيش ازاين توانستي بود که من بزندان رفتم و کسي ياراي بردن نام من نداشت با اين حال براي آنکه تاريخ مشروطه که بيشتر به آذربايجان بستگي دارد از ميان نرود من آن تاريخ را با کوششهاي بسيار دوباره بچاپ رساندم .»

     خانم يونگ در ادامه مينويسد :  يک موضوع مهم در تاريخ مشروطه ايران ، نقش آذربايجان در پيشبرد مشروطه ايران است . آذربايجانيان بطور کلي و خصوصا تبريزيان ، قهرمان تاريخ بودند .از نظر کسروي تهرانيان نقش روشنفکر مآبي ايفاکردند ، اصفهانيان نقش ملازدگي ، ولي آذربايجانيان، مردمي کم حرف ولي اهل عمل بودند .

کسروي در مقاله عربي « آذربايجان في ثمانيه عشرعاما» که در العرفان چاپ شده مينويسد « يک عامل اصلي براي نوشتن اين تاريخ اين بود که مردم آذربايجان بيشتز از همه در راه مشروطه زحمت کشيدندولي هيچکدام از تاريخهاي نوشته شده آن دوره زحمت آنان را سپاس نگزارده و از آنها آنطور که شايسته مي بود نام نبرده (جلد 9 شماره 1 عرفان  سپتامبر 1923 صص5051 )

     کسروي همچنين در ديباچه کتاب تاريخ 18 ساله آذربايجان در اين مورد نوشته است : ...« بويژه از اين جهت که جنبش مشروطه و دليريهائي که مردم آذربايجان درآن حادثه ازخود نمودند داستاني سترگ و خود مايه سرفرازي ايرانيان ميباشد و قضا را تاکنون کسي آنرا چنانکه مي بايد برشته نگارش نياورده »(ص10 تاريخ 18ساله آذربايجان )

     و يا در همين کتاب از قول کسروي ميخوانيم: تبريز از مشروطه بيش از اين بهره نبرد که تن هاي خونآلود هزاران جوانان وکالبد هاي کبود شده شصت و اند تن بردار رفتگان رادرزيرخاک خود خوابانيد .( همان ص 66 )

     و يا « اين زمان غيرت و مردانگي تبريز مايه شگفت ايرانيان بود و آنگاه در سايه سرگرداني و بي پروائي که شاه با مجلس و مشروطه مي نمود ، مجلس نياز سختي به نمايندگان آذربايجان داشت ( همان ص 70 )

     کسروي در مقاله « بدآموزيها اثرش در کجا»شماره 94پرچم- 24 ارديبهشت 1321»وقتي از تاثير ترکان برايران صحبت ميکند خصايصي را که مثبت نيست بصورت فضيلتي بحساب مي آورد او مي نويسد « در ايران بيسوادان رويهمرفته بهتراز با سوادان و درس خواندگان ميباشند و در هر پيشامدي بهتر از اينان آزمايش ميدهند  و بعد اشاره ميکند: در شهريور ماه گذشته سپاهيان که بيشترشان بيسواد و روستائي هستند همه غيرتمندي نشان دادند و آنچه شايسته سربازي بود انجام دادند و درنتيجه بسياري از ايشان کشته شدند ولي افسران که همه درس خوانده ميباشند جز تني چند غيرتمندي و دليري نشان ندادند و بيشتر شان رو سياه از آن درآمدند » اين نمونه مربوط به شهريور 20 است و کسروي تمثيل آنر درداستان مشروطه ذکر ميکند و مي نويسد « درآن شورش و جنبش که چند سال ايران در تلاطم و تکان بود همچنان طبقه درس خوانده يا بهتر بگوئيم ( ادبا و فضلا و دانشمندان ) بيشتر شان دوروئي نمودند و بد ازآزمايش درآمدند ».  و در جائي ديگر مي نويسد « در تاريخ، ترکان اهل شمشير بودند و فارسان اهل قلم ( خانم يونگ  ص70)  و يا در مقاله عربي « آذربايجان في ثمانيه عشر ) در مجله عرفان جلد 9 شماره 9  1324 نوشته است « در عصر تسلط مغولان بر ايران فارسان بيک سستي و رخوتي دچار شده بودند . او اين سستي رابيشتر بفرهنگ صوفيگري و باطني گري و خراباتي گري» نسبت ميدهد .

و ميگويد  شهر نشيني فارسها منجر به ضعف و اضمحلال آنها گرديد در حالي که روستانشينان ترک که باخشونت و سختي خوگرفته بودند توانستند ادامه بقادهند . 

     کسروي در جاي ديگر مينويسد : اگر باريک بين باشيم بنياد تاريخ نوين ايران را اين جوش و خروش تبريزيان گذاشت . زيرا در آن روز که محمد علي ميرزا توپ به دارالشورا بست و سراسر شهرها در برابراين خيره سري او به خاموشي گرائيدند، اگر ايستادگي يازده ماهه تبريز نبود بيشک دستگاه مشروطه تا ساليان درازي از ايران برچيده ميشد ...( همان ص 100) و افسوس ميخورد که تهران به چنين کاري برنخاست و ميگويد در اين هنگام که آينده مشروطه تاريک مينمود ، تهرانيان دست بسته بازکرده بودند که پياپي روزنامه بيرون داده و انجمن بر پا مي نمودند ( يعني مرد عمل نبودند )  بعد مينويسد تبريزيان از روز نخست به مشق وورزش پرداختند و « اين خود دليل است که اين زمان تبريزيان هوشيار تر از تهرانيان بودند ...» در اين قسمت مقاله، ماعکس العمل کسروي رادر حق مردم آذربايجان که بيشترازسرتعصب است ميآوريم .نامبرده در رساله دکتراي خود معتقداست کسروي مثل بيشتر متفکرين عصرخويش ، تاريخ را در چار چوب صعود و نزول نژاد ها ميديد اما از آنجا که خود را مخلوطي از نژاد ترک ميدانست ، نمي توانست فارس را حمايت کند و تصميم گرفته بود که نژاد ترک را نجات بخش ايران سازد !

     کسروي در حاليکه ترکها را با فارسها هم نژاد ميخواند، اما به نژاد پرستان فارس که شخصيت ترکي آذربايجان را با استدلالهاي غير علمي انکار ميکنند و آنها را ذاتا فارس ميدانند ،  ادعاي پاک نژادي ملت ايران را بباد مسخره ميگيرد و در نشريه پرچم ( شماره هاي 1-2-3 جلد7 ) مي نويسد « مردمي که زبان و نژاد و کيش شان يکي نيست ، اگر هم در نتيجه تصادفات روزگار در يک جا زندگي کنند ، يک توده نخواهند بود .   

     کسروي که ازفداکاري ترکان آذربايجان بر نهضت مشروطه آگاهي کامل داشت از تاثيرترک به فرهنگ و تحول ملت ايران ميگويد که« از آميزش ترک و تاجيک ، زندگي مردمي بدلهاي مرده مردم بومي باز آمد و... ايران وتوده ايراني دوباره زنده گشت و بر پاخاست و درنتيجه با آميزش ترکان ، توده ايراني بيک عنصر نيرومند پيوست و توانست از سستي و ضعف خود بکاهد و فرض او براينست که ترکها بخلاف فارسها که شهرنشين شده و تحت تاثيرادبيات مضر ( صوفيانه و غيره ) بودند ساده و بي آلايش مانده بودند .او همچنين مي نويسد « در بحراني ترين واقعه ايران در زمان هجوم افغانها به ايران ، ترکها نجات دهنده ايران بودند و جزء لاينفک ملت ايران شدند .» (اشاره به ظهور نادر شاه و اخراج افغانها از ايران ) که توضيحا بايد گفت : مسائلي که ملتها را در برهه هاي تاريخي متحول ميکند عوامل نژادي نيست ،بلکه عوامل اقتصادي و اجتماعي يا سياسي است که شرايط عصيان و طغيان را درآنها آماده ميکند و برداشت کسروي نسبت بزمان خود ، روبنائي و سطحي ونگرش ليبرالي است وبه بطن مساله توجه ندارد                                   

بنابراين خلاصه و چکيده خط فکري کسروي چنانست که هرجا مساله آذربا يجان و زبان ترکي مطرح است ، دفاع ميکند ولي در بحث ايرانگرائي ، بر اساس خط مشي سياسي خود وبراي حفظ وحدت ايران ، مساله را عمده نميکند يعني عليرغم اينکه آذربايجان رادوست دارد و درجاي خوددفاع ميکنداما براثر بينش سياسي معتقداست براي حفظ وحدت ملي، ايران مقدم بر بقيه مسائل و زبان فارسي مقدم بر زبان ترکي و ديگر زبانهاي اقوام است.انگار در يکدست ايران و در دست ديگر آذربايجان را دارد که همواره تاثير فرهنگي و برتري تباري مردم آذربايجان را برخ ميکشد اما در مقابل، ايران رااولويت ميدهد .چنانکه جنبش مشروطه و قيام خياباني را ميستايد ليکن آن را تخفيف ميکند .

در مقاله ائوان زگال مي خوانيم : « وقتيکه يک مامورانگليسي ميخواست ازکسروي برضد شيخ ( شيخ محمد خياباني )استفاده کند او در جواب گفت که اولا توانائي اين کار را ندارد ...و دوم اينکه تمايل باين کار ندارد ، چون شيخ بنام آذربايجان برخاسته!( تاريخ 18 ساله ص 876 )  و در خاطراتش موافق نظر يک رفيق ديگر است که مي گويد « خياباني هم بامن و هم با شما بدي کرد ، ولي ما بايد در انديشه آذربايجان باشيم ( زيرا) اين خيزش بنام آذربايجان است » با اين همه  دربرابر خواستهاي مدني و فرهنگي همين مردم ،آنها را « هوسبازان پست ، شيفته انديشه هاي خائنانه ، نامردان ، ماجرا جويان ، خود نمايان و ...مي نامد .( مقاله « بيهوده گويان را به خود باز گردانيد شماره 100 پرچم 1321 »و نيز مقاله « اشرار ازکدام سرچشمه آب ميخورند» ( شماره 122پرچم 26 خرداد 1321 )

ويا در در فقره زبان ترکي ، مزايا و امتيازات آنرا بر فارسي و عربي و زبانهاي هند اروپائي ميستايد ليکن درهرحال زبان فارسي را ترجيح ميدهد و خواستار نفي و محو زبان ترکي و ديگر زبانهاي اقوام ايراني ميشود و زبان آذري او، وانتساب آن بترکان و يکي دانستن آن با زبان فارسي دهن کجي بترکان ايران است .

چنانکه گفته شده ،  ظهورترک ستيزان ايراني در80 سال گذشته پس از روي کارآمدن رضا خان وسيله انگليسي ها صورت گرفته واما قبل از ديکتاتوري پهلوي مساله ترک و فارس و عرب در بين نبود و ايران را ممالک محروسه ميگفتندکه بار فرهنگي و قومي و سياسي اقوام ايراني درآن مستتر بود . آقاي ناصر پور پيرارکه با روايت تازه اي تاريخ کشور ما را بتصويرکشيده در يادداشت شماره 24 تحت عنوان « 80 سال پيش در ايران جرياني شروع شد» مينويسد :

-                    پس اززمان هخامنشيان ، تا 80 سال پيش

-                    - هيچ سلسله و سلطان و سرداري ، خود و سلسله اش رافارس نخوانده است ،

-                    - مدعي نبوده است که فارس ها تمدن و هستي و هويت ايرانيان را بنياد گذارده اند ،

- نگفته است که ديگر اقوام ايران از نظر سياسي و اقتصادي و فرهنگي ، بايد که زير دست فارس ها بمانند و

- در 2200 سال گذشته ، هرگز صاحب انديشه و مقام وقلمي ، بسبب فارس بودن ، بر خود نباليده است و

- به آن سبب ، امکانات اين سرزمين را ملک طلق خويش نپنداشته است . »

در ايران چه عرب حکومت کرده است و چه ترک و چه لر ، حيات ملي ايرانيان ، در روابطي بسيار پيچيده و پنهان ، در سايه ي رعايت فدراليسمي نانوشته ، اما پرتوان ، تا زمان رضاشاه ، با شاخص آشکار بقاي ملي ، ادامه داشته است . 

پور پيرار آنگاه ادامه ميدهد : « از زمان رضا شاه اطوار ها و افتخارات قلابي هخامنشي خواهي و جدائي طلبي و زياده جوئي فارس ها را به جريان انداخته اند ولشکر فارس ها را به سرکوب سران اقوام و قبائلي فرستاده اند ، که چند هزاره در هويت بومي خويش مي زيستند و به ضرب و زور تفنگ و با کمک روشنفکري نادان و ناتوان و مهمل باف سده اخير ، بدون هيچ محدوده و رعايتي ، زبان و پوشش و آموزش آبکي و مفتخر و متکي به افسانه هاي شاهنامه  و ديوان هاي شعر فارس ها را ، جايگزين فرهنگ بسيار متنوع و غني بوميان اين سرزمين کرده اند . و از همان زمان ، ديگرآن فدراليسم نا نوشته ، ولي مقدس و ملي ، که بقاي عمومي را تامين و تضمين کرده است ، اثري نمي بينيم ،

ازعلل ترک ستيزي در ايران چه ميدانيم ؟

جاي پرسش است که چه شد اين همه اين قلم بدستان ترک ستيز باصطلاح روشنفکر با طبع تند و آتشين بيکبار ظهورکرده و دست در دست هم فضائي بوجود آوردند که جائي و مجالي براي نفس کشيدن ترکان نماند و ميدان داري اين رشته را در دست گرفتند؟!  در حاليکه خواستهاي مردم ما عمدتا فرهنگي بودو داعيه استقلال و جداسري هم نداشتند . براي بررسي اين واقعيت لازمست تاريخ معاصر ايران در رابطه با ترکان مسلمان و سياست استعماري اروپا با همدستي کليسا مورد بررسي مختصر قرار گيرد :

کينه ديرينه اي که دنياي مسيحيت با دنياي اسلام منجمله بادنياي مسلمان داشت ، ايجاب ميکرد براي از بين بردن قدرت مسلمانان که داراي فرهنگ جهادي و کفر ستيز بودندو اسلام آنها رابر حسب ایه شریفه « کل مسلمون اخوه » برادر  اعلام ميکرد انديشناک باشند از طرف ديگراروپا از قدرت برتردو امپراطوري ترک - مسلمان نيرومند ايران وعثماني در قرن شانزده حساب مي بردبخصوص عثماني که 500 سال آزگار سد راه ارتباط تجاري و سياسي اروپاي سودجو با جمعيت کثير دنياي شرق ( هندوستان ، چين و...) بود و عملادروازه هاي غربي اروپا را پس ازتصرف اروپاي شرقي ( بالکان )  مورد تهديد قرار ميداد . از اين رو لزوم تضعيف قدرت ايران و عثماني و نيز محو فرهنگ جهادي دين اسلام مورد توجه کليسا و سياستمداران اروپائي قرارگرفت که سياستي ديرپا وقديمي پس از جنگهاي 200 ساله صليبي دنياي اسلام و مسيح بود و بخاطر داريم فرايند اين سياست رو در رو قراردادن دو امپراطوري مسلمان بود که جنک هولناک چالدران جوهره و تبلور آن ميباشد که از اعلام رسميت شيعه درايران و سني گري عثماني ناشي ميشد . اين اختلاف عقيدتي، و جنگي که بر سرآن روي داد عاملي بس مهم و تعيين کننده براي دنياي اسلام و مخصوصا ترکان منطقه بشمار ميرفت زيرا ضربه اي که برآنها وارد آوردند قابل جبران نبود وهمين بي توجهي و غفلت از سياست نفاق افکنانه اروپا موجب شد تا اين دو امپراطوري نيرومند از سال 1500 ميلادي،  حداقل مدت 400 سال خصمانه رو درروي هم ايستاده و توان و انرژي خود را صرف مبارزه و کينه جوئي از همديگر بنمايندکه سرانجام تن دادن به تجزيه و تقسيم و از دست دادن توان و قدرت خود و تن سپردن به استعمار اروپا بود . در حاليکه اگر اين دو امپراطوري متوجه موقعيت سياسي و استراتژيک خود در برابراروپا بودند، شکست نمي خوردند وسرنوشت تاريخ در مسيرديگري بنفع آنها ورق ميخورد و سروري و سيادت خود را حفظ ميکردند.

وقايع قبل و بعد اين تاريخ را همه ميدانيم : نفوذ ميسيونهاي استعمارگراروپا و دخالت آنها در امورترکان و اعمال نفوذ و مداخله در تمام امور سياسي و اقتصادي اين کشور ها. بنوشته کتاب « تاريخ تمدن ويلدورانت » اروپا دو بارزيرسم اسبان ترکان لرزيده بود ( يکبار وسيله هون ها برهبري آتيلادرقرن پنجم وبارديگر وسيله عثمانيها درقرن نوزدهم )  اينست که اروپا بخصوص انگليس کهدرمنطقه منافع حياتي و استراتژيک داشت، تهاجم همه جانبه خود را بشرح زير بايران آغاز نمود که عمده ترين رئوس برنامه اش عبارت بود از :

  برتري نيروي نظامي و اقتصادي که پشتوانه آنهادر تهديد و تطميع دربار و ايادي داخلي شان بود

  ايجاد اختلافات قومي درکشور هاي چند مليتي از جمله ايران و عثماني که داراي مدنيت ها و فرهنگهاي مختلف بوده و حساسيت زياد در برابر تحريکات خارجي دارندوسرانجام ايجادجنگ و نفا ق و کدورت .

  تحقير ضمني فرهنگ و مدنيت اقوام وملل و برتر نشان دادن خود از طريق تلقينات نادرست از راه انگاره برتري نژادي وادعاي نوآوري مدني و فرهنگي و ...  که استعماراز اين طريق شديد ترين وکاري ترين ضربات را برملل مسلمان واردآورده است -  مهم ترين اقدام استعمار تربيت فرهيختگان دست آموزي است که از ميان منتخبان داخلي کشورکه شاخص و ظاهر الصلاح باشندبا تطميع و تحريک به خدمت ميگيردو در رشته هاي سياسي ، ديني ، فرهنگي و... بکار ميگيرد. همين دست پروردگان داخلي با قلم و تبليغ خود عليه زبان و فرهنگ ترکها بزرگ ترين خيانت ها را مرتکب شده اند

4-   اعزام مستشرقين و باستان شناسان در لباس محققين در جهت قرائت جديد از تاريخ و فرهنگ ترکان ايران و منطقه که خواست ها و تلقينات خود را بنحوي ظريف و باريک در نوشته هايشان ارائه داده و از راه فرهنگ سازي و هويت تراشي جديد و مطلوب خود را که ايجاد شک و ترديد و دور کردن ملتها از سابقه و باور ها و هويت شان است به عمل مي آورند .

انگليس تجارب فوق را درهندوستان تجربه وبهره گرفته بوداين کشوراز نظر تعدد مليت ها و فرهنگ ها تنوعي بيش ازايران داشت. انگليس سياست « تفرقه بينداز و حکومت کن !» را در صحنه سياسي ميان فارس و ترک بکار برد وبا توجه به شرايط تاريخي و اجتماعي آذربايجان آنرادرشت نمائي کردکه بدلايل زياد حساس و تحريک پذير بود زيرا ، ترکان بلحاظ رشد اقتصادي و سياسي رقيب فارسها بودند و تبريزمرکزيت تجاري داشت . از طرف ديگر موقعيت جغرافيائي و ژئوپوليتيکي آذربايجان ،مردم بدليل قرارگرفتن درمسيرتجارت اروپا  وروسيه و جريانات روشنفکري و آشنائي با انقلاب اکتبر روسيه  پي به حقوق اجتماعي و سياسي خود برده بودند و اين بيداري فکري ناشي از رفت و آمدمردم مرزي اين سوي ارس که بصورت نيروي کار به آنسوي ارس ميرفتند حاصل شد که ازطريق مراودات و اخبار روزنامه ها جريانات روشنفکري و شرايط انقلابي که توام باشرايط اقتصادي بود به ايران سرايت کرد. حاصل آن بروز انقلاب مشروطه و آزاديخواهي مردم ايران بود . چنانکه تبديل به ضربه محکمي عليه دستگاه ديکتاتوري حاکم شده و بساط آنها را بر هم زد و در عمل منافع شازده ها و مفت خورهاي درباري و دار و دسته و مزدوران شان يعني فلان الدوله ها و سلطنه هابخطرانداخت که تصميم گيرنده بودند . بنابراين تبريززير بناي حکومت ديکتاتوري را آب بست و طبيعي بود که چون ضربه را ازآذربايجان ميديدند در صددمقابله با آنها برآمده و دراين مسير برنامه ريزي نمودند که هم براي کشور سلطه گرلازم بود و هم حکومت وابسته و عامل بيگانه بود. بنابراين عمال خائن و فراماسونهاحتي قبل ازرضاخان برنامه و رئوس مطالب را در برابردژ مقاومت آذربايجان در مدّ نظرداشتند و رضا خان عامل اجراي نظريات آنها در تعرض به ترکهاو جنبش آن عمل ميکرد. بعلاوه از حربه ها و اهرم هاي ديگر نيز سود جستند چنانکه از حساسيت مذهبي روحاني نمايان درباري و عمال استبداد نيز بهره بردندتا مردم نا آگاه را بدنبال خود بکشانندو با مشروطه خواهان نيز رودر رو ايستادندو نمونه آن کشتن رهبران مذهبي واستمداد ميرزا حسن مجتهد بود که درتلگرافي به تزار او را « امپراطور اسلام پناه » يادکرده است !

يک عامل نيرومند ديگردر تعرض اين بود که چون انقلاب مشروطه يک انقلاب بورژوائي و سردمداران آن روشنفکران ليبرال بودند ، طبيعي است در مملکت فئودالي وجود اين نظام شناخته شده براي منطقه حساسيت داشت که تبريزمرکز ثقل آن بحساب ميآمد. تبريز در تاريخ معاصر، در تکامل بورژوازي و سرمايه داري نقش اساسي داشت . نظام فئودالي در اواسط و اواخر قاجاريه نطفه زد . تهران بدليل مرکزيت، مرکز سياست گذاري بودولي تبريز با سابقه اقتصادي قديمي ترآنزمان نقش زيادي در ايران داشت وخودش هم جلو دار و مردم آن نسبت بمسائل بيدارتر وآگاه تربودند . در مقايسه با شهر هاي ديگر مثل تهران و مشهد واصفهان و غيره از نظر ساخت و بافت فرهنگي با آنها تفاوت ميکرد. زيرا رو بسوي دروازه هاي غرب داشت و آگاهي و بيداري مردم از اين سوي وارد ايران شدو ليبراليسم نيزاز اين راه وارد ايران شده و انجمن ايالتي و غيره نخستين بار وسيله نمايندگان تبريز دايرگرديد ، چنانکه در مجلس اول شوراي ملي نمايندگان شهر هاي ديگر منتظر ورود نمايندگان تبريز شدند زيرا آنها حرف اول را ميزدند و بدنبال تحولات اساسي بودند و در حقيقت موتور محرکه انقلاب مشروطيت بحساب ميامدند و سعي داشتتند مشروطه را حفظ کنند.

انواع ستار خان ها ، علي مسيو ها ، حسين خان باغبان ها و ديگر مجاهدين غرض و مرض خاصي نداشتند . آدمهاي صاف و ساده اي بودند که بمسائل آذربايجان و مسائل ترک و فارس و مليت و غيره فکر نميکردند و تنها براي عدالت و آزاديخواهي و حقوق پايمال شده ايرانيان فکر ميکردند .البته شرايط آنزمان جور ديگر بود چنانکه ما اين ستم ملي و اين تبعيضات فاحش را بمانند امروز نداشتيم . فقط مفاسد درباري و حکومت بود که کار هارا بهم ميزد. ماحصل اينکه مردم آذربايجان در سطحي بالاتر فکر ميکردندو بر مسائل فرهنگي و سياسي و اقتصادي اشراف تمام داشتند.

نقطه مقابل آنها دشمنان درباري و تحريکات آنها بود که سعي ميکردند ترکها را تحقيرو از ميدان بدر کنند و بناچار تبريز هم بعنوان يک جريان مترقي با تهران مقابله ميکرد . بنابراين تهران ياپايتخت ،کارش با تبريز بود زيرا آنها دراينجا نفع مادي داشتند و ميخواستند ازآن دفاع کنند . امادر اين ميان سرمايه داران آذربايجان خيانت کردند .زيرا بحث ، بحث نظام بود و محمد علي شاه در انقلاب مشروطه با اربابها و خوانين دست بيکي ميکرد و در نتيجه سردمداران مشروطه مورد قهروغضب قرارداشتند . زيرا آنها هم براي نجات سرمايه خود آمده بودند و مرتکب خيانت شدندو جنبش آذربايجان را تحويل آنها دادند حتي ستارخان و خياباني و امثال آنهارا هم کشتند . البته انواع علي مسيوها تحولات را در دنيا ميديدندو از نظام پوسيده ارباب  رعيتي ايران اطلاع داشته و بيدار بودند. اوکه هم تاجر وهم سرمايه دار بود متحول شده بود ولي تعداد شان کم بود و ستارخان و يارانش هم تسليم نشدند .

در هر حال تهران، تبريز را مخالف قدرت خود مييافت . ديري نگذشت که جريان مشروطه خوابيد و مرکز رنگ عوض کرد و تبليغات ايدئولوژيکي فروکش نمود و مردم دنبال کارخود رفتندو دنبال مساله را نگرفتند. ولي سياستمداران وابسته و ايادي شان مشروطه را لباسي ديگر پوشاندند که از آن جز نامي باقي نماند .البته در انقلاب فرانسه نيز در سال1789 کساني مانند دانتون و روبسپير ومارا و ...انقلاب را رهبري نمودند وُلي از فرداي پيروزي انقلاب چون بدنبال منافع خود بودند ، مرنکب خيانت شدند اما بلافاصله از سوي انقلابيون واقعي متهم و به تيغ گيوتين سپرده شدند . در انقلاب مشروطه آنها نه فقط محاکمه و محگوم نشدند بلکه درجه و منصب هم گرفتند!            

                                                                                                       علی اصغر غفوری نیا

Posted on Friday, April 29, 2011 at 12:24AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>