« Farhad Vakof: 1-اهمیت گفتگو در اعترافات تاج زاده | Main | فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز -اسماعیل نوری علا »

جامعه را بر چه اساسی باید اداره کرد: دین -عقل و علم و یا خواسته مردم

افشا

علم و دانش قادر است مشکلات مادی ما را در دنیای مادی حل کند.اصولا این کار را با رعایت اصل طلایی حل کرد: یعنی آنچه را که برای خود میخواهید برای دیگران هم بخواهید.فقط با این اصل مسایل مادی دنیای مادی ما حل میشود.در این صورت ما نباید مسئله ای با حکومت و عدالت اجتماعی داشته باشیم.کسانی که خدا و متافیزیک را با مسایل مادی قاطی میکنند رفتاری ضد علمی دارندو قصد آنان چپاول است

.اینها شیطان را با ماسک خدا نمایش میدهندبرای این که اسیر ایدئولوژی علم گرایی نشویم رعایت حقق بشر الزامی است و با عقل گرایی نمیتوان حقوق بشر را انکار کرد زیرا حقوق بشر خودش امری عقلانی و درست است
______________________________
فرهاد

من به این نظر نیستم که ار این دو عالمی که معتقدین و خداباوران می گویند جهان دیگری به غیر از دنیا وجود دارد. اساس اعتقاد بشری و خداباوری در همین تقسیم دو عالم است

1-دنیا
2-ماورای دنیا

و بر عکس آنکه مثل من بی اعتقاد و خداباور نیست این تقسیم را قبول نداردو این دوآلیته را رد می کند. در نظر من تنها یک عالم وجود دارد و آنم دنیا. دنیا ابدی و ازلی و نامتنهایی است. عالم دیگر و به همراه آن دوآلیته حاصله از این تقسیم ابداع خداباوری دارای پایه اعتقادی است و از نظر علمی قابل اثبات نیست..

2-نکته دوم افتراق میان اعتقاد و دین است. ایندو یکی نیستند.باور به جهان دیگر اساس دین است. اما برخی گرچه معتقدند اما دین ندارند

3-باور به محکمه و عدالت قضایی در جهان دیگر از الزامات حداباوری نیست. این مسئله در بازتاب هستی اجتماعی بر عزصه جهان عقیدتی است. باور به عدالت یک نوع و شکل ازخداباوری است

4-من به علم آنچنان اهمیتی اعطا نمی کنم که علم قادر به حل کلیه مسائل دنیوی است. بی علمی ریشه همه مصائب نیست و لذا علم هم راه حل همه مسائل نیست.

5-باور به جهان دیگر - باورمندی-در نظر من ریشه در سه اصل و عنصر بشری دارد
1-سطح پیشرفت علمی
2-سطح فرهنگی
3-سطح تکامل احتماعی

شما اگر اشتباه نکنم اشاره تان بدرستی بر ریشه های اخلاقی و حتی شاید در ادامه برریشه های اجتماعی شکل گیری شکلی از باورمندی است.

اگر برداشتم اشتباه نباشدآنگاه باید عرض کنم من تا همین حدود با شما هم نظرم. در نظر من یکی از ریشه های برخی از عقیده ها و ایمان ها به جهان دیگر اخلاقیات انسانی است.

اما من به این نظرم تقسیم جهان دیگر بر یک دوآلیته شیطانی و الهی از الزامات حتمی خداباوری و یا باورمندی نیست. این یک شکل از اعتقاد به جهان دیگر است و تنها شکل آن نیست. هستند کسانی که با علم به این ریشه عقیدتی و اجتماعی آنرا ار مبانی اعتقادی خود بدور ساخته اما بی آنکه باورمند بودن را کلا از دست داده و در خود ریشه کن کرده باشند. انشتین و ولتر از این شمارند که به حهان دیگر انسانی و اجتماعی و اخلاقی نشده باور داشته اند

_______________________

افشا

موجودیت هر چیزی  در نظر من این است که بتوان آن چیز را با علم بشری اثبات کرد.چه خدا وجود دارد و چه وجود ندارد نمیتوان با استناد بخدا تا زمانی که اثبات علمی نشده است چیزی را بخدا نسبت داد و یا عملی را دستور خدا نامیدمثلا دستور های دین اسلام در مورد جهاد و کشتن کافران و ....ماسکی برای چپاول حقوق مردم زیر نام خدا است.

خدا بخشنده و مهربان است محاکمه ظالم بر اساس عقل و خرد جمعی و عدالت است


http://efsha.squarespace.com/689157715491/2009/9/3/673793171610.html


من خدا باورم ولی در نظرم پیامبر او عقلی است که هدفش رفاه و بقای انسانیت فعلی و آینده استو این عقل هم چنین ماموریت دارد که حقیقت را کشف کند.
استفاده درست از عقل

خرد هم وسیله ای مثل وسایل دیگر است! مثل چاقو و یا ماشین.شما میتوانید استفاده خوب از خرد بکنید و یا استفاده بد از خرد بکنید باید سعی کرد با ارزشهای عادلانه وعاقلانه جلوی استفاده بد از خرد و عقل را گرفت .همانطوری که جلوی استفاده بد از چاقو را میگیرند: اگر با چاقو به کسی حمله شود مجازات دارد ولی اگر با همان چاقو جراحی شود و بیمار را از مرگ نجات دهند تشویق هم میشوند و جایزه هم میگیرند.استفاده بد از خرد باید مجازات داشته باشد:
استفاده بد از خرد جایی است که ارزشهای حقوق بشری پامال شده باشدمثلا آزادی بیان نباشد آزادی تحصیل نباشد _ آزادی انتخابات نباشد و ....
عقلی که مورد حمایت قرار باید بگیرد عقلی است که خودکفا و آزاد و رها باشد و هدفش کشف حقیقت و رفاه انسانهای امروز وآینده باشد
عقلی که آزاد و مستقل و خودمحور است و نوکر دین و یا ایدئولوژی نیست پرستش کورش را بعنوان سلاحی علیه حقوق بشر مردم ایران رد میکند.
بعضی از عقلها عقل ناقص و نوکر هستند مثلا عقل مسیحی عقلی است که در خدمت اشاعه عقایدی است که در انجیل بیان شده است و هیچگاه آن عقل حق ندارد(یعنی خودفروخته است) که مسیح را انکار کند با این که فردی بنام مسیح حتی در تاریخ مدون وجود ندارد! یا عقل هیتلری عقلی است که در خدمت اثبات حرفهای هیتلر و ایدئولوژی نازی است یعنی عقل هیتلری حق ندارد که نازیسم را انکار کند وو سوال کند چرا باید یهودیان را کشت و چرا ملت آلمان برترین است.از این لحاظ عقل هیتلری عقلی ناقص و نوکر است و به همین ترتیب عقل اسلامی هم عقلی است که سنت محمد و نوشته های قران او را تایید کند و نه تنها حق ندارد علیه آن نوشته ها و سنن دلیلی ارائه کند بلکه اگر دیگران هم دلیلی بر رد عقاید و نوشته های قران آوردند این عقل اسلامی باید آنها را بچالش بگیرد و نتیجه آن عقل اسلامی علمی است که در اسلام میگویند باید بدنبال آن علم بود منظور از علم اسلامی شیمی و فیزیک و ... نیست بلکه پیدا کردن تاییدیه ای بر قران و سنت محمد است.اسلام هم مثل هر دین دیگری با علمی که حرفهای محمد و دیگر پیامبران را انکار کند ضدیت دارد.
عقلی که کورش پرستان بکار میبرند عقلی است که نمیتواند کورش را رد کند. اگر در آن ایدئولوژی یکی بگوید کورش دیکتاتور بود و آدم میکشد و کشور گشایی میکرد ضد ایرانی و ضد کورش تلقی شده و دشمن شمرده میشود.از این عقل بنام خرد در تبلیغات کورش پرستان میاید باید بر حذر بود.
بنابراین همه ما باید یاد بگیریم که چگونه از عقل و خرد استفاده درست بکنیم

____________________________________

فرهاد


1-من به این نظرم که همواره باید مدعی ادعای حود را اثبات کرد. در این مباحث جهانی پیرامون وجود خدا مدعی خدا باورانند. اینها باید وجود خدا را اثبات کنند و ناباوران مثل من باید به گوش بایستند. من پیوسته از همین اصل حرکت می کنم. علتش ساده است.

این خدا باوارانند که در برابر دنیای موجود و وافعی و قابل اثبات جهانی دیگر را که یک جهان عقیدتی و منبعث از باورها است را علم و مدعی هستند. پس این ها مدعی هستند و ما بگوش هستیم. از قدیم گفتند باید شنونده عاقل باشد. یعنی دارای عقل باشد. مگر این عقل چیست که می گویند در برابر مدعی باید شنونده عاقل باشد. خوب این همین عقل است که ما را در برابر چنین ادعا هایی حفاظت می کند و با عث می شود که ما فریب نخوریم و واقعیت ها و وجود ها را از توهمات رویاها و فانتازیها تمیز بدهیم.
این عده که رویاها و تخیلات و جهان تخیلی خود را بهر علت تاکید می کنم بهر علت خوب یا بد دارند به ما به نام جهان موجود و واقعی تحویل میدهند خوب راستی من بگوشم حرف حسابشان چیست؟

شما درست می فرمایید. موجودیت و واقعیت اثباتی و از راه دانش بشری قابل اثبات و شناخت است.

جالب اینکه مدعیان مبنایی برای حرکت خود و ادعای خود دارند. آنها از باور و عقیده حرکت می کنند. یعنی در این ادعا و یا بهتر بگویم در این سیستم نظری عقیده بنیادی است. من مشخصه اصلی این مدعیان را در این می بینم که در سیستم نظری شان عقیده بنیادی است. از اینرو من ایشان را باورمندان و عقیده مندان می نامم.

جهانی که بر پایه یک عقیده و باور و یا ایمان استوار است. یک جهان فردی و شخصی است. این جهان موجود نیست و از نظر علمی و عقلی قابل اثبات نیست. بر عکس ای جهان شخصی محصول و فراوده فرد است. این جهان جهان ایده ال است.

2-آنچه را که موجود نیست و زاده تخیلات بشر در نتیجه عواملی دنیوی و واقعی است یعنی علت پیدایش آن ریشه در همین دنیا دارد آنچه را که باور بشر خلق کرده و یک ایده است را حاکم کردن و عقل و علم را در خدمت آن در آوردن همان است که شما می فرمایید. جون عفل و علمی مزدور است. چننن عقل و علمی کارگر است و اشرافی و آزاد نیست. شهروند نیست رعیت و برده است. عقل شهروند و اشرافی و آزاد در خدمت عقیده نیست. در خدمت جهان عقیدتی نیست.

3-این پرسش پیش می آید: آیا باید علم و عقل در خدمت عقیده باشد؟ آیا عقیده و جهان عقیدتی را می توان بطور عقلی و فلسفی و علمی و منطقی اثبات کرد و یا بهتر بگوییم توجیه کرد؟ چون در این صورت این یک توجیه است و نه اثبات.

برخی از باورمتدان به این نظرند که علم وسیله توجیه عقیده و حهان عقیدتی نیست. آنها بدرستی می گویند نه عقل و علم وسیله توجیه است و نه جهان عقیدتی محتاج توجیه عفلی است. این دسته از باورمندان که صادقند می پذیرند که عقیده و جهان عقیدتی امری فردی است و عقیده فرد بانی آن است و آن فرد هم مسئول آن است. فرد آنرا می فهمد و تنها همان فرد می تواند آترا توجیه کند و در این میان پای عقل را پیش کشیدن بیهوده است.

من فکر می کنم شما هم از شمار این افراد صادق باشید.

4-من با شما موافقم فرقی نمی کند. جدای این مباحثات باید پای جهان عقیدتی را از جهان واقعی دور نگه داشت. انتساب جهان واقعی و قابل اثبات به جهان عقیده تا جایی پیش می رود که حتی فرماسیونهای اجتماعی، مناسبات و نظام های اجتماعی و حقوقی و اخلاقی نظیر برده داری و سرمایه داری و یا شبانی و فئودالیته و حتی نظامهای قومی و فرهنگی هم که وجود شان بطور عقلی و علمی قابل اثبات است که ما انسانها در حرکت و تکامل آنها ذی نقشیم رابه حهان عقیدتی نسبت می دهد

______________________

افشا

نظر و تفسیر شما عالی و درست بود.
مسئله ما در ایران در بعد نظری یکی همین مواردی است که شما فرمودید.یعنی استفاده بیراه و غلط از عقل کردن که عقل را در پای عقیده قربانی میکنند و عقل برده وار و نوکر میافرینند تا عقیده آنان را فقط تایید کند و در این راه آن قدر هم پیش رفته اند که قانون اساسی جمهوری اسلامی همین حرفهاست و تحمیل اسلام  بعقل مردم و این تحمیل نیروی سنتی مذهبی و زور داشته است که فعلا هم قانونی اش کرده اند و این نشانه واپس گرایی اجتماع ایرانی است
مردم بنا به ارزشهای حقوق بشری حق دارند به هر عقیده ای که اعتقاد دارند بپیوندند و عقیده داشته باشند و کسی هم حق تنبیه معتقدین را نخواهد داشت ولی اگر معتقدین میخواهند عقاید خود را در جامعه حاکم کنند اول باید توسط عقل آزاد و رها و خود محور اعتقادات خود را اثبات کنند و بعدا وارد سپهر اجتماعی بکنند منظورم عقلی است که ماموریتش کشف حقیقت و رفاه و بقای همه انسانهاست
نه وجود خدا اثبات شده است و نه پیامبری محمد اثبات شده است مثلا در تاریخ میبینیم که پدر بزرگ محمد که خیلی مدافع و پشتیبان محمد بوده است و هم عموی محمد ابوطالب که حمایت شدیدی از محمد کرده است عقاید محمد و ادعای پیامبری وی را نپذیرفته اندو کینه ای هم با محمد نداشته اند.عموی دیگر محمد ابی لهب هم پدر شوهر دو تا از دختران محمد بوده است و از نزدیکی بیشتری با او بر خوردار بوده است که ادعای پیامبری وی را مردود شمرده است.ولی با شمشیر و پیوستگی دین با نیروهای ستمگر و حاکم زمانه های فعلی و قبلی عقیده دینی بر مردم ایران و جهان تحمیل شده است و در ایران که زشت تر از همه قانون اساسی اش آلوده به این ننگ نوکر کردن عقل است مانند نازیسم که عقل را نوکر خودش میخواسته است.
زرنگی بازی عقل نیست بلکه عقل ناقصی مثل عقل اسلامی است.
عقل آزاد و نقاد و منطقی یعنی این که این عقل فقط و فقط برای راحتی و اعتلای انسان و انسانیت بکار رود.وگر نه عقل بوش و دیک چینی مورد نظر بنده نیست.اتفاقا تمام درد سر ما از همین نوع عقلهاست.مگر هیتلر کم عقل بود ولی عقل را برای اهداف ضد بشری و خودخواهانه خود بکار برده است.
این راه از نظر بنده که بخدای اصلی جهان و نه بت ذهنی محمد (الله) اعتقاد دارم همان رفتن در راه خدایی است: بخشش و عشق- عدالت و اعتلای بشریت-حق جویی و کمال و ....

من معتقدم که خدایی است. این خدا خدای مهربانی و عشق و دوستی است.این خدا دستور آدم کشی و برده داری و کار های مخالف حقوق بشر را صادر نکرده است. پیامبر این خدا عقل و خرد جمعی بشری است. این خدا با عقل و پی آمد های عقلی مخالف نیست.
رابطه مردم با این خدا بر اساس رابطه خدا با تک تک مردم است.معتقدان باین خدا بر ضد هیچ کس نیستند و عقل آنان به آنها حکم میکند که احساسات خودشان را برای خود حفظ نمایند و با خدای خود راز و نیاز و حال کنند.این خدا از هر کس به معتقدان خود نزدیک تر است.
این خدا آخرتش هم در واقع همان بخشندگی زندگی زمینی ماست.
زندگی ما بر اساس عقل و خرد جمعی و بر اساس عدالت (که حداقلش حقوق بشر است ) در دنیا اداره باید بشود. بنام این خدا فقط محبت کردن بدیگران مجاز است و تاز ه آن هم اگر کسی محبت ما را قبول کند بزور هم حق محبت نداریم.زندگی مردم بخودشان مربوط است تا زمانی که اعمال آنان بقای دیگران را بر اساس عقل و عدالت تهدید نکند.

عقل امانتی است الهی که فقط باید در راه خودش بکار رود.
روشنگری و ساختن- محبت و احسان-عشق و احترام-
رهایی و آزادی-و .......
نکته منفی در کار خدا نیست و نباید در کار بشر هم باشد.
دشمنی و آدم کشی حق خوری و جنایت و ....ربطی بکار خدا و عقل ندارد.بلکه سو استفاده بنفع خود از عقل است که در انتها باعث درگیری و صدمه بهمه میشود.

بهر یک جرعه که آزار کسش در پی نیست
میکشم زحمتی از مردم نادان که مپرس

سیطره ی باورها و هنجار های اسلامی مانع عمده ی آزادی و آزاداندیشی در ایران است. تحقق آرمان دمکراسی مبتنی بر حقوق بشر جز با رهایش حیطه ی عمومی از قید جزمیت دینی ممکن نیست.

اگر دریابیم که ارزش ها و آرمانهای جنبش حقوق بشر، برتر از هنجارهای اجتماعی تک تک ادیان است و اسلام، به عنوان سیاسی ترین دین ها، به هیچ وجه با حقوق بشر سازگاری ندارد، آنگاه توجیه ع.قلانی استواری برای مخالفت با رژیم اسلامی فعلی و هر نوع دین سالاری خواهیم داشت.
قرن هاست که باورهای جزمی اسلام بر فضای فکری ایران سایه ی مهیبی افکنده اند. فقدان روشنگری و عدم بازنگری انتقادی در آموزه های اسلام، ناشی از جهل و استبداد دیرزی و بازتولید کننده ی آن در سرزمین های اسلامی بوده است. خواست حکومت لائیک به خودی خود به معنای ضدیت با اسلام نیست، اما آشکار است که تمامیت خواهی اسلام مانع اصلی سکولاریزاسیون و تحقق لائیسیته در ایران است.

برای هرگونه رویکرد انتقادی به دین، و رهایش از سلطه ی آن، ابتدا باید آموزه های مدرن را نیز به درستی شناخت - آموزه ی اسلام که از در و دیوار می بارد. به باور ما اگر آموزه های مدرن نزد نخبگان جامعه ی استبدادزده ی ما مجال عرضه، دفاع و تأمل یابد، دین در کلیّت خود در برابر عقلانیت انتقادی و آزاداندیشی تاب دوام نخواهد داشت

بمطلبی از آرامش دوستدار توجه فرمایید

از آرامش دوستدار
رابطهٌ علّي در فرهنگ ديني

ميـان «فرهنگ دينـي» و «امتناع تفکر» رابطه‌اي علّي از آنسو به اينسو وجود دارد. از آنسو به اينسو به اين معنا که «فرهنگ ديني» مطلقاً علت است و «امتناع تفکر» مطلقاً معلول آن. معنايش اين است که وقتي آنچه از دين مي‌تراود در نمودارهاي فرهنگي افشانده و تقطير شد، در اين نمودارها باز یافت و از آنها پيکر فرهنگ ديني را ريخت، آنگاه خود اين پيکر فرهنگي ديگر تاب يک مزاحم را هم ندارد. به همين علت نيز فقط از پديد آمدن يک مزاحم منحصر به فرد بايد جلوگيري کند: انديشيدن. عکس آن به چنين سرانجامي نمي‌رسد. يعني اگر انديشيدن زاده شود و بپرورد، از دين، به‌سبب اينکه سازندهٌ فرهنگ ديني بوده، حق حيات را نمي‌گيرد، فقط مي‌کوشد فرهنگ را از دين بزدايد. تا اين حد حق حيات به دين دادن که ديگر نتواند و نخواهد فرهنگ را ديني کند، به معنايي البته يعني کمر دين را با خصوصي و شخصي کردن آن شکستن، بويژه کمر اسلام را. اما نه با زور، بلکه با يافتن و روشن‌کردن مسايل و پروراندن و آموزاندن شيوهٌ آن در سطح جامعه. زور انديشيدن زوري ذهني است و هر ديني‌ ַدر وهلهٌ اول منظـور دينهـاي کهنسـال سامـي‌اند و ميانشـان پيشـتر مسيحيت، و به شدتي به مراتب بيشتر تا هـم امـروز دين اسـلامַ از اين زور ذهني بيشتر وحشت دارد تا از هر نوع زور فيزيکي. از اينرو هرجا زور ذهني خواسته قد برافرازد، دينهاي جهاني از سرکوبي آن لحظه‌اي درنگ نکرده‌اند

پایان نقل قول از آرامش دوستدار

 

این مسئله پرهیز از عقل را در بحث با اسلامیستها هم داریم که بتاریخ تحریف شده خودشان استناد میکنند و تحریفات فرق دیگر اسلامی را هم قبول نمیکنند.
از هر طرف که بنگریم ضد یت با عقل ازاد و رها و خود محور که هدفش کشف حقیقت و رفاه و بقای انسانیت فعلی است را میبینیم.

مسلمین باید بتاریخ تطبیقی و فرافرقه ای از اسلام استناد کنند

http://efsha.squarespace.com/blog/2008/2/24/447285581878.html
___________________________


1- من به این نظرم که معتقدین بهتره که در پی حاکمیت و سلطه عقیده بر سپهر های اجتماعی علمی و. فرهنگی نباشند . مشکل به نظر من از همیجا شروع می شود.

آزادی عقاید به مفهوم آزادی و حق عقاید در تلاش برای تسلط بر قلمرو های نامبرده هستی نیست. در مقابله با این تلاش برای سیطره و حاکمیت آنگاه تمام عرصه های حیات موظف به حفاظت از خود در برابر این سیطره جویی عقیده می باشند. از این رو نه تنها سیاست بلکه همچنین هم علم و هم فرهنگ باید خود را در برابر این تهاجم عقیدتی حفظ کنند.

2-فعالیت عقیدتی که مغایر فعالیت سیاسی است در تلاش عقاید بر تسلط بر جامعه خلاصه نیست. ما باید تاثیر گذاری و فعالیت عقیدتی را ار تلاش عقیده برای سیطره جدا کنیم.

3-صرف نظر از اینکه عقیده به معنای گفته شده سیطره جو باشد و یا نباشد در برابر این پرسش علمی و عقلی قرار دارد که برای فعالیت خود در اساس چه انگیزهای دارد؟

از نظر علمی و عقلی عقیده مندی صر ف نظر از شکل آن قابل دفاع علمی نیست. موضوع صحبت ما در اینجا هم همین است. هیچ عقیده ایی از نظر علمی قابل دفاع نیست و هیج عقیده ای هم قادر نیست و نمی تواند مدعی آن باشد که بطور علمی و عقلی می تواند خود را ثابت کند. و یا باید ثابت کند.

4-جواز عبور عقیده و فعالیت آن نه از سوی علم و نه از سوی سیاست و نه از جانب فرهنگ صادر می شود. عقاید آزاداند و هیچ نهاد را یارای حلوگیری از آنها نیست

از این رو من با شما موافق نیستم که عقیده برای فعالیت خود باید اول خود را از نظر علمی ثابت کند.

شما در این رابطه می نویسید

ولی اگر معتقدین میخواهند عقاید خود را در جامعه حاکم کنند اول باید توسط عقل آزاد و رها و خود محور اعتقادات خود را اثبات کنند و بعدا وارد سپهر اجتماعی بکنند منظورم عقلی است که ماموریتش کشف حقیقت و رفاه و بقای همه انسانهاست

و این درست نیست.

اولا آزادی عقاید به معنای تلاش برای نسلط و حاکمیت خود بر جامعه نیست
ثانیا جلو دار این پیشروی از خاکریز های آزادی علم و عقل نیست.

این عقل نیست که در برابر سلب آزادی عقیده سلطه گرا ایستاده است. تلاش مردم ما برای آزادی و سکولاریته یک جنبش عقلی و علمی نیست. این یک تلاشی است حقوقی و انسانی که تمام عرصه های حیات را شامل می شود. نه تنها هنرمندان و ادبا و فرهنگیون ما بلکه علما و دانشگاهیان ما هم از عقیده سلطه گر متنفرند و خواهان رهایی از آن می باشند.

من مخالف این هستم ما سیاست را که از دین جدا کردیم به وضعی درآوریم که بعدها مجبور شویم آنرا از زیر سیطره عقل و علم جدا کنیم. سیاست در پی حابجایی حوزه با دانشگاه نیست. سیاست در پی رفع سیطره است. سیاست در پی رهایی از هژمونی است. در این هزمونی فرقی نمی کند دین و عقیده آقا باشد و یا حریف آن علم و عقل سالاری کند

حمهوری یعنی رهای سیاست از هر گونه سیطره.


در رابطه با بحث ما که آیا خدا وحود دارد شما می نویسید

من معتقدم که خدایی است. این خدا خدای مهربانی و عشق و دوستی است.این خدا دستور آدم کشی و برده داری و کار های مخالف حقوق بشر را صادر نکرده است. پیامبر این خدا عقل و خرد جمعی بشری است. این خدا با عقل و پی آمد های عقلی مخالف نیست
رابطه مردم با این خدا بر اساس رابطه خدا با تک تک مردم است.معتقدان باین خدا بر ضد هیچ کس نیستند و عقل آنان به آنها حکم میکند که احساسات خودشان را برای خود حفظ نمایند و با خدای خود راز و نیاز و حال کنند.این خدا از هر کس به معتقدان خود نزدیک تر است.
این خدا آخرتش هم در واقع همان بخشندگی زندگی زمینی ماست.
زندگی ما بر اساس عقل و خرد جمعی و بر اساس عدالت (که حداقلش حقوق بشر است ) در دنیا اداره باید بشود. بنام این خدا فقط محبت کردن بدیگران مجاز است و تاز ه آن هم اگر کسی محبت ما را قبول کند بزور هم حق محبت نداریم.زندگی مردم بخودشان مربوط است تا زمانی که اعمال آنان بقای دیگران را بر اساس عقل و عدالت تهدید نکند.

عقل امانتی است الهی که فقط باید در راه خودش بکار رود.
روشنگری و ساختن- محبت و احسان-عشق و احترام-
رهایی و آزادی-و .......
نکته منفی در کار خدا نیست و نباید در کار بشر هم باشد.
دشمنی و آدم کشی حق خوری و جنایت و ....ربطی بکار خدا و عقل ندارد.بلکه سو استفاده بنفع خود از عقل است که در انتها باعث درگیری و صدمه بهمه میشود.

شما نمی نویسید که خدایی هست و یا وجود دارد بلکه می گویید و ادعا می کنید که خدایی است. چون شما اگر بگویید خدایی هست و وجود دارد آنگه خود بهتر می دانید که هر وجودی باید قابل اثبات باشد و خود بهتر می دانید که این یک عقیده ای بیش نیست و هیچ غقیده ای از نظر علمی قابل اثبات نیست. به به عبارت دیگر به این می گویند تصاد میان دانش و عقیده.

2- از دیگر سو شما در پی آن هستید که عقل انسانی با الفاظ دینی و عقیدتی نظیر پیامبر بپوشانید. در نظر من این تبدیل نظام عقلی به یک عقیده و یک دین است که در این خرد گرایی و راسیونالیزم عقل هر فردی پیامبر آن یعنی هر فردی خود یک رسول و آنگاه دانش و علم انسانی همان انجیل و کتاب آسمانی و.. می باشد. شما با این برنامه نه در پی نفی دین بلکه در صدد زمینی کردن ادیان آسمانی هستید.

اگر ادیان سنتی در پی آن بودند که در پی جدا کردن بهترین صفات انسانی این صفات را الهی کنند و انسان را به این نحو به بدون این صفات الهی به حیوانی تشبیه سازند شما در پی الهی کردن دنیا و انسان هستید اما با این توضیح که وجوع مشتر ک شما با ادیان سنتی گسسته نمی شود . شما هم عقل را امانتی الهی می دانید و بهتریت صفات انسانی را الهی و امانتی و حدا جویانه توصیف می کنید. خدای شما خدای یهوه نیست بلکه خدای مسیحی و عشق است. در این خدا نکته منفی نیست. این خدا مثبت است.
و آیین شما هم راسیونالیزم و خرد مداری است

رقبای دینی شما اسلام و یهودیت و مسیحت مسخ شده اند که علیه دین خرد مداری هستند.

راستی این خدای شما رقیبی هم که خدای منفی باشد دارااست؟

________________________________

افشا

 

فرهاد عزیز شما میفرمایید که:

این عقل نیست که در برابر سلب آزادی عقیده سلطه گرا ایستاده است. تلاش مردم ما برای آزادی و سکولاریته یک جنبش عقلی و علمی نیست. این یک تلاشی است حقوقی و انسانی که تمام عرصه های حیات را شامل می شود. نه تنها هنرمندان و ادبا و فرهنگیون ما بلکه علما و دانشگاهیان ما هم از عقیده سلطه گر متنفرند و خواهان رهایی از آن می باشند.

من در رابطه با بیان شما در بالا چند سوال دارم که لطفا جواب بدهید
سوال اول آیا دمکراسی علمی و عقلی است یا نه؟
سوال دوم - آیا منشا دمکراسی نوین (نه دمکراسی یونان قدیم و یا دمکراسی اوایل تشکیل آمریکا که با برده داری توام بوده است و در نتیجه دمکراسی ناقص و محدود برای سفید پوستان اروپایی تبار بوده است) عقلانیت است یا نه؟
سوال سوم آیا عصر روشنگری در پی بکار گیری عقلانیت شروع نشد ؟ و این عقلانیت رفته رفته به سکولاریسم و الئیسیته نرسید و در پایان منشا مدرنیته کنونی مگر عقلانیت نیست؟

شما میفرمایید که

من مخالف این هستم ما سیاست را که از دین جدا کردیم به وضعی درآوریم که بعدها مجبور شویم آنرا از زیر سیطره عقل و علم جدا کنیم. سیاست در پی حابجایی حوزه با دانشگاه نیست. سیاست در پی رفع سیطره است. سیاست در پی رهایی از هژمونی است. در این هزمونی فرقی نمی کند دین و عقیده آقا باشد و یا حریف آن علم و عقل سالاری کند

حمهوری یعنی رهای سیاست از هر گونه سیطره.

سوال این است که به هر حال بالاترین مرجع سیاست کیستو یا چیست؟ اگر مردم حرف نهایی را میزنند و اگر مردم بدلبخواه خود حرف نهایی را بزنند همانطور که در رفراندم جمهوری اسلامی از روی احساسات و نه تعقل حرف زدند و رژیم ملایی را حاکم کردند و در نهاینت دیدیم که حرف و رای آنان غلط بوده است ایا شما تصور نمیکنید که این اکثریت حقوق اقلیتی را که معتقد به عقلانیت بوده اند را زیر پا گذاشته اند؟
در ضمن اگر علم و عقل راه حل مسئله ای را میداند آیا لازم است باز از رای مردم پیروی کرد؟مثلا بیماری که از عفونت در رنج است ایا مردم باید رای بدهند که چه کند و یا نکند.مثلا اگر مردم رای بدهند که این بیمار باید بملا و یا جادوگر مراجعه کند شما این رای را نافذ میدانید؟
شما در مقام انکار عقلانیتی هستید که تنها مرجع درستی است که میتواند حرف نهایی را بزند زیرا این عقلانیت هدفش کشف حقیقت و رفاه و بقای همه انسانیت امروز و آینده استیعنی حقیقت را همگان دانند پس باید به آزادی بیان مقید باشد این عقلانیت مرجع. رفاه و بقای همه مورد نظر است بنابراین این عقلانیت مرجع باید بنفع همه کار بکند و حق این را ندارد که بدون خواست اقلیتی آنان را فدای اکثریت بکند(حقوق بشر را مجبور است اطاعت کند)
شما بمن بفرمایید در سیستمی که شما تجویز میکنید مرجع نهایی چیست و یا کیست ؟

خدای من رقیبی ندارد.زیرا خدای سازندگی و محبت و عشق است یعنی خدای جمع شدن با همدیگر و جنگ نکردن؛ حتی دوستی زورکی را هم خدای من بر نمیتابد تا چه رسد به دشمنی از روی غرض.
من سعی کرده ام که تا میتوانم دنیای فردی خودم را محدود نکنم و تا بی نهایت آزاد باشم ولی در دنیای اجتماعی ما نمیتوانیم این آزادی را داشته باشیم و عقیده خودمان را بر همه غالب بکنیم.هر قدر که احساسات فردی تر است همان اندازه عقلانیت مشترک تر است و تنها مرجعی است که با فهم مشترک و یکسان توام است.بنابراین این عقلانیت بخصوص را (عقلی که در پی کشف حقیقت است و هدفش رفاه و بقای انسانیت امروز و آینده است)میتوان بعنوان مرجع نهایی در رابطه بین انسانها بکار برد و هر چه قضاوت میکند آن را پذیرفت.
اما اگر مسئله ای راه حل عقلی و علمی ندارد در مورد آن پس از انتقال دانش نوین به مردم در مورد موضوع بدون راه حل علمی رای مردم ملاک عمل خواهد بود تازمانی که راه حل علمی برای آن قضییه بخصوص پیدا شود.به هر حال رفتار بر ضد عقل مخصوص گفته شده در فوق و علم حاصل آمده از سوی آن عقل رفتاری عادلانه و انسانی نخواهد بود

__________________________

فرهاد


قبل از هرچیز باید یک نکته مهمی را عرض کنم و آن اینکه مباحثی که ما در این انجمن انجام می دهیم بر پایه اصل آزادی بیان استوار است و باید در فردای ایران چنین انجمنهایی برپا و آزادانه فعالیت کنند و حتی بین حوزه و دانشگاه چنین مباحثی بدون هیچ دخالت ار سوی سیاست صورت پذیرد. از نگاه تنوع و آزادی این یک نعمت بزرگی است که همه شهروندان در جریان این مباحثات قرار گیرند با علم با این نکته که مبنای دمکرات بودن و آزادی خواهی این مباحثات نیست. یعنی نباید این مباحثات مرجع و منشای دستگاه امنیتی قرار گیرد که با رجوع و استناد به آن مباحث گری را به علت تخطی از اصول سیاسی و حکومتی و امثالهم تحت فشار قرار دهد که چراکه او در کانونی ار کانون های مملکتی بر پایه حقوق شهروندی خود آزادانه مطلبی ابراز داشته که حائز چنین و چنان اهمیتی است مثلا در نهایت حائز اهمیت حوزوی ، ایده الیستی و یا برعکس ماتریالیستی است. والا همان می شود که در دوره ساسانیان و سپس دوره عباسیه برخی امرا و خلفا براه می انداختند و جلسات بحث آزاد مبدل به احلاس های تفتیش عقاید و حتی امنیتی می شد.

2- در پیش نویس قانون اساسی که من تهیه و تنظیم نمودم من در عمل به این سوال شما در خصوص مرجعیت علما و قانون و حقوقدانان در نظارت بر صحت و تطابق روند نظام با قانون اساسی پاسخ دادم. من خواهشم این است که به این قانون از این زاویه نگاه تازه ایی بیاندازبد.

در همان پیشنویس هم به صراحت قید شده است که نقش علما و خردمندان قانونی و حقوقی - واما نه بیشتر و نه کلیه علمای کشور - در نظارت بر روند اموری است که باید مطابق با قانون اساسی باشند یعنی در یک کلام نقش تطبیقی و حقاظتی و این نقش یک مقام حکومتی نیست بلکه یک نهاد ورا و فرا حکومتی است. در آنجا قید شده که این نهاد یک قوه اضاقی بر قوای موجود جکومتی نیست.

در نظر من این یک نکته بسیار مهمی است. چون از یک سو نهادی آگاه به حقوق و قانون و قانون اساسی مملکت وجود دارد که نظر کارشناسانه به روند نظام می اندازد و از دیگر سو این نهاد که مستقیما از سوی ملت انتخاب می شود یک قوه سوا و اضافی نیست. به عبارت نهایی نقش نظارت کارشناسانه علما ی عالم به علم حقوق و قانون اساسی برای سلامت نقش خود باید حکومتی نباشد و از حکومت فاصله داشته باشد. من بنابر تجربه و مطالعه ار نهاد ریاست جمهوری در کشور های مختلف به این نتیجه رسیدم که پست ریاست جمهوری را که نماینده ملت است از نظام جدا کنم و بین این نهاد و حکوت فاصله بیاندازم تا ملت ملجا و پناه گاهی حقوقی و قانونی جدا از حکومت داشته باشد که در حفاظت خویشدر برابر حکومت در صورت لزوم به آن پناه ببرد.

من به این ترتیب می خواهم به این سوال شما پاسخ بدهم که
خرد مندان حقوقی و دانشمندان قانون و نه همه خردمندان بلکه به زبان سنتی فقهای قانون اساسی که خبرگی و تخصص آن در علم به حقوق و قانون اساسی و قانون مصوبه مجلس است می توانند و باید به عنوان شورای نگهبان قانون اساسی انتخاب شوند. این در عمل به معنای حاکمیت خرد و مرجعیت فقها نیست. این در عمل به معنای ولایت فقیه نیست.

ما حق نداریم در رفع ولایت فقیه سنتی در عوض ولایت فقیه مدرنی را مستقر کنیم. ما حق نداریم ولایت فقیه مدرن را توسعه دهیم و در جامه ولایت خردمندان و دانشمندان و علما بطور کلی آنرا عملی سازیم.

اولا حاکمیت علما استبدای است و محکوم است چرا که حاکمیت علما حاکیت تک قشر دانشمندان و خبرگان در ازای حاکمیت پلورالیته از اقشار و طبقات است. این یعنی استبداد دینی و عقلی بجای استداد دینی.

ثانیا ولایت کلیه علما بر مردم الزامی نیست. شاید حاکمیت برخی بکار آید اما از نظر حکومتی کلیه علما فایده مند نیستند

ثالثا نظارت علمی بر امور حکومتی ولایت و حاکمیت نمی خواهد. و امر نظارت امر حکومتی و ولایی نیست.
رابعا هیچ مقام علمی و ابراز نظر دانشمندانه و علمی یک امر ولایی نیست.


در مورد این اصل چهارم اجازه بدهید به مباحثه مان با مراحع و فقها اشاره کنم که با ادعای فقهی و دانشمندانه و حقوق دانانه به میدان می آیند و در پس کارشناسی و تخصصی مدعی ولایت و حاکمیت می شوند

ما با این دانشمندان و حقوق دانان و علما و کارشناسان دو مشکل عمده داریم.

1-امر کارشناسی امر ولایی و حکومتی و اقتداری نیست

2-واضع قانون و حقوق مردمند نه یک قشر عالم. قانون گذاری جدا ار قوه قضایی است. تفکیک قوا از اصول مردم سالاری است.

شما در این رابطه در توجیه ولایت فقیه مدرن و استبداد فقها و خردمندان خود می نویسید

سوال این است که به هر حال بالاترین مرجع سیاست کیست و یا چیست؟ اگر مردم حرف نهایی را میزنند و اگر مردم بدلبخواه خود حرف نهایی را بزنند همانطور که در رفراندم جمهوری اسلامی از روی احساسات و نه تعقل حرف زدند و رژیم ملایی را حاکم کردند و در نهاینت دیدیم که حرف و رای آنان غلط بوده است ایا شما تصور نمیکنید که این اکثریت حقوق اقلیتی را که معتقد به عقلانیت بوده اند را زیر پا گذاشته اند؟
در ضمن اگر علم و عقل راه حل مسئله ای را میداند آیا لازم است باز از رای مردم پیروی کرد؟مثلا بیماری که از عفونت در رنج است ایا مردم باید رای بدهند که چه کند و یا نکند.مثلا اگر مردم رای بدهند که این بیمار باید بملا و یا جادوگر مراجعه کند شما این رای را نافذ میدانید؟

در جواب

بالاترین مرجع در سیاست وجود ندارد. سیاست و حاکمیت بالاترین مرجع و بالاترین ولایت می باشند. عرض کردم شما این مفهوم مرجع را با مفهوم دیگر ولایت از هم جدا نمی کنید.

بگذارید من پیرامون این واژه مرجع و آن واژه ولایت قدری مکث کنم.

مرحعیت علمی و حقوق دانی و کارشناسانه برابر با ولایت و حاکمیت و اقتدار نیست. مبحث من با شما پیرامون خرد گرایی و حاکمیت عقل و .. از همینجا شروع می شود

شما امر علمی ، فقهی ، کارشناسانه و دانش را با امر ولایت و حاکمیت و حتی سیاست جدا نمی کنید.

در دانش و حتی دانش بر قانون و حقوق بازنمایی موضوع دانش مطرح است. دانش یعنی حقیقت. در بازتاب موضوع یعنی ابراز حقیقت امر اجماع کاذب است.

اما از دیگر سو دمکراسی یعنی اجماع قدرت ها و اجماع طبقات و اقشار اجتماعی.

ایندو یعنی اجماع اقشار و طبقات از یکسو و ازسوی دیگر علم و حقیقت یکی نیستند. به عبارت دیگر امر سیاست جدا از امر علم است.

دمکراسی بر خلاف استبداد یعنی حاکمیت و ولایت عمومی و پرهیز از ولایت تک قشری.

مشکل ما روحانیت و مرجعیت هم در همین است.

اینها دارند به ما زور می گویند و حاکمیت تک قشری خود را بر ما حاکم می کنند.

مشکل ما با اینها دوگانه است:
1- رفع حاکمیت تک قشری روحانیت و علما و حقوق دانان و خردمندان حقوقی

2-حاکمیت و ولایت دانشمندان و حقوق دانان باید رفع شود. خردمندی علت ولایت و. جاکمیت نیست. مراجعه مردم به مرجعیت پزشکی و علمی و حقوقی و فنی و... با هدف طلب علم و نه با هدف طلب حاکمیت و اقتدار می باشد. وقتی من برای تشخیص بیماری بسوی پزشکی می روم رابطه من و پزشک محدود به همین اظهار نظر کارشناسانه و علمی است. پزشک از این راه حاکم جان و مال من نیست و نمی شود. او نظرش را ابراز می کند و عمل به آن بعهده من است.

اما قبلا هم عرض کردم اگر ما معنای واقعی مرجع را که به معنای ولایی نیست در نظر بگیریم ما می توانیم برای کل نظام بالاترین مرجعی علمی و نظارتی درست کنیم .
و سازمان دهیم. این بعهده ما ست. و این جائز ارزش یک قراداد زیستی را دارد.

از اینرو در پیش نویس قانون اساسی من این بصورت یک پیمان و میثاق عمومی پیشنهاد شده و گنجانیده شده است.

ما می توانیم یک مرجع علمی از علما و خردمندان که عالم به قانون و حقوق هستند را به عنوان شورای نگهبان قانون اساسی و حقوق بشر برای کل روند حکومتی در نظر گرفته و سارمان دهیم.

از این زاویه در این مبثاق ما با دست خود و آگاهانه برای حفاظت از دمکراسی و آزادی و حقوق بشر یعنی برای سلامتی زندگانی و نظاممان با هم تعهد می کنیم که دادگاهی را بنام دادگاه قانون اساسی تشکیل داده و نظارت بر صحت کل امور نظام را به این نهاد بسپاریم. من نام این کمیته را کمیته انتلیجنسی می نامم. کمیته خرد و عقل همان حکم نهادی را دارد که برخی از پادشاه و یا سنا انتظار دارند که به عنوان آخرین مرجع عمل کند و ورای سیاست و منافع طبقاتی عمل کند. برای اینکه این کمیته صاحب قدرت نباشد باید در قانون اساسی و میثاق عمومی تاکید شود که این مرجع نهای یک مرجع ولایی نیست. از خود هیچ قدرتی ندارد و مخل دمکراسی نیست. بلکه تنها ناظر بر امور دمکراسی است. این دمکراسی است که عمل می کند. صحت عمل دمکراسی از سوی این کمیته قانون اساسی تصمین می شود


از این مطالب گذشته برگردیم به به مباحث اصولی و نظری.

شما می پرسید

من در رابطه با بیان شما در بالا چند سوال دارم که لطفا جواب بدهید
سوال اول آیا دمکراسی علمی و عقلی است یا نه؟
سوال دوم - آیا منشا دمکراسی نوین (نه دمکراسی یونان قدیم و یا دمکراسی اوایل تشکیل آمریکا که با برده داری توام بوده است و در نتیجه دمکراسی ناقص و محدود برای سفید پوستان اروپایی تبار بوده است) عقلانیت است یا نه؟
سوال سوم آیا عصر روشنگری در پی بکار گیری عقلانیت شروع نشد ؟ و این عقلانیت رفته رفته به سکولاریسم و الئیسیته نرسید و در پایان منشا مدرنیته کنونی مگر عقلانیت نیست؟

در مورد پرسش نخست.

دمکراسی خواه سنتی و خواه مدرن یک نظام ولایی و حکومتی و یک نوع قدرت سیاسی است.

سیاست بطور کلی و از جمله دمکراسی منشای و ماخذ علمی و عقلی ندارد.

برای سهولت مطلب بگذارید از این جا شروع کنم. میان علوم سیاسی که یک علم است و سیاست که از هستی اجتماعی است فرق موجود است. در علوم سیاسی این سیاست است که موضوع علم است. به تبع آن میان عالم سیاسی و تحلیل کران سیاسی از یکسو و از سوی دیگر سیاسی کاران و سیاسیون و سیاستمداران فرق موجود است. این آخری عمل می کند و سیاست وضع می کند و آن اولی این سیاست وضع شده را شناخته و بازتاب می دهد و به قولی مثل شما برای بهروزی افشا می کند.

هیج علمی بی موضوع نیست. علم فقط در افشای واقعیتها نیست بلکه در دین شناسی و یا رویا و اسطوره شنای دین در پی شناخت توهمات هم است. اما علم در سیاست شناسی بدون سیاست به عنوان موضوع بی معنا است.

اما به این ترتیب باز گردیم به ریشه سیاست. علوم سیاسی به ما می گوید که سیاست یک بخش از هستی احتماعی و یک بخش از شعور احتماعی است. علوم سیاسی به ما می گوید همانگونه هستی احتماعی ثابت نیست سیاست هم به تبع آن متغیر است.
علوم سیاسی مخالف آن است که ما ریشه سیاست و تغییرات مدام سیاسی و احتماعی را در علم سیاسی و در خرد سیاسی و در دانش سیاسی تلقی کنیم. علوم سیاسی ودانش و عقل سیاسی به ما می گوید ریشه سیاست نه جهان دیگر است یعنی بدین ترتیب نه خدا ریشه سیاست و تغییرات اجتماعی است و نه عقل سیاسی.

اینکه چرا علوم سیاسی از خود به عنوان ریشه سیاست سلب مسئولیت می کند؟ در این مسئله ریشه دارد که چون علم و از جمله علوم سیاسی ثانوی و نه اولی. هیج علمی و دانشی بر موضوع خود مقدم نیست. هر خرد و دانشی بازتاب موضوع خود است و از اینرو نمی تواند بر موضوع خود مقدم باشد.

سیاست در ما یک ودیعه طبیعی است. اما این طبیعت انسانی که بخشی از هستی اجتماعی ما است تابع تغییرات هستی مادی و اقتصادی است. به عبارت دیگر تغییرات سیاسی تابع تغییرات مادی و اقتصادی است.

سوال دوم و جواب دوم

در مورد عصر ها من این تذکر را لازم می بینم. در نظر من جدایی زمان و اعصار از مکان ممکن نیست. عصر روشنگری از اینرو یک زمانی است که مکان خودش را دارد. ما برای فهم زمان باید از مکان حرکت کنیم. در مکانی بنام ایران این عصر و زمان روشنگری هنوز در جریان است. شما و من این روشنگران را تشکیل میدهیم. از مشخصه روشنگران یا منورافکران و روشنفکران یکی همین است که شما قبلافرمودید یعنی سکولاریته .

روشنفکران و روشنگران ایرانی نظیر دیگر روشنگران در سایر کشورها و مکانها به دودسته هستند.

1-ایده آلیستها

2-ماتریالیستها

روشنگران ایده آلیست بر خلاف روشنگران ماتریالست خدا باورندو اما چون سکولار هستند و از سکاتداران عصر روشنگری و روشنفکری هستند مانند رفقای ماتریالیست خود عقاید را از سیاست جدا می کنند. در منظر روشنگران و روشنفکران ایده آلیست مثل شما خدا را در رابطه اش با دنیا دورتر از اینها است که در فکر این باشد که در امور روزمره انسانی مداخله کند....

به نظر من خوب است ما ماتریالیستها و ایده آلیستها روشنگر بدنبال جدایی دین و عفیده از سیاست که وجه مشتر ک ماست در پی چنین مباحثاتی هم که ناظر بر اختلافات ماست هم هستیم. من جای بروز چنین اختلافاتی را هم در چنین انجمن هایی مثل همین انجمن می بینم. که عرض کردم نباید سیاسی و امنیبی شود.

نکته دیگر این است که ما باید میان روشنگران و روشنفکران و منوالفکران از یکسو و از سوی دیگر اندیشمندان متفکرین و خردمندان فرق بگذاریم. و سر آخر حفت ایندو را با دانشمندان و علما مجزا کنیم
1-روشنفکران
2-خردمندان
3-دانشمندان

این سه تا یکی نیستند. دانشمندان و علما آن دسته از اندیشمندان و خرد مندان هستند که صاحب خرد غلمی و دانش بشری هستند. اما نه خردمندی و نه دانشمندی الزام روشنفکری و روشنگری نیست. روشنگر و روشنفکر به نظر من هم آن دهقان ساده است که داری قوه تمیز میان مسائل سیاسی و علمی و عقیدتی و عقلی است و اینها را با هم قاطی نمی کند.
برای همین هم در نظر من عصر روشنگری ما یک دوران عمومی برای همه ما ایرانیان است.. در این عصر ما باید عموما روشنفکر و سکولار شویم. و خود را از آنهایکه نمی خواهند و نمی توانند سکولار و روشنفکر شوند تمیز دهیم.

_____________________________

افشا

 

فرهاد عزیز
از نظر من دمکراسی نوین حکومتی است بر اساس عقل و عدالت. در دمکراسی نوین شما نمیتوانید بر ضد حقوق بشر رفتار کنید .اصول حقوق بشر هم عقلی است یعنی خلاف عقل نیست یعنی با توجه به حقایق اثبات شده تا بروزگار ما حقوق بشر درست و عقلانی است
دمکراسی چیست
http://efsha.squarespace.com/blog/2008/3/15/1.html


دمکراسی خواه سنتی و خواه مدرن یک نظام ولایی و حکومتی و یک نوع قدرت سیاسی است.
در واقع شما دمکراسی را با سیاست و حکومت و با حکومتگران و با سیاستگران یکی میگیرید.این درست نیست.دمکراسی قدرت نیست بلکه دستور المل اداره قدرت استدمکراسی راهنمای بکار بردن قدرت است بنحوی که حقو.قی از کسی سلب نشود و حقوق بشری کسی بخطر نیفتد و به همین لحاظ دمکراسی نمیتواند بر علیه حقوق بشر باشد

مسئله دوم سوال من از شما این بود که بالاترین مرجع که حرف آخر را خواهد زد چیست و یا کیست.این سوال متضمن این بوده است که هر مرجعی که شما معرفی کنید رئیس جمهور و یا مجلس نگهبان قانون اساسی و یا ... بر چه اساسی تصمیم خواهد گرفت.مثلا در جیب بری اسلامی شورای نگهبان قانون اساسی بر اساس اسلام و قران و سنت محمد و در آخرین حد بر اساس قانون اساسی جیب بری اسلامی نظر خواهد داد.حرف من این است که قران و محمد و سنت محمد درستی اش اثبات عقلی و علمی نشده است و حقانیت ندارد که در چنین جایگاهی بنشیند و زندگی مرا اداره (بخوانید مختل ) کند
سوال من این است که آن مرجع نهایی بر چه اساسی رفتار خواهد کرد و اصولا قانون اساسی را میتوان طوری نوشت که خلاف عقل و علم باشد مثل قانون اساسی ملایان.و اگر میتوان نوشت زیرا شما به عقلانیت و علمی بودن دمکراسی اعتقادی ندارید فردا هم گروه دیگری بر اساس خواسته های ناحق خودشان میتوانند قانون اساسی ضد عقلی و ضد علمی هم بنویسند.

در واقع سوال من این است که اگر مردم ما به یک قانون اساسی رای میدهند باید بر چه اساسی رای بدهند. آیا باید بر اساس احساسات خودشان رای بدهند و یا بر اساس عقلانیت و عدالت رای بدهند یعنی بگردند و ببینند که اصول قانون اساسی پیشنهادی خلاف عقل و عدالت است و یا نه. این موضوع بجز بررسی قانون اساسی پیشنهادی از جنبه علم حقوق و علم سیاست است که این دو علم در واقع بیشتر در مورد هم خوانی اصلهای مختلف قانون با هم نظر میدهند و این که قانون پیشنهادی عقلی و علمی است و یا با علم و عقل مخالفتی دارند ممکن است کاری نداشته باشند و اگر هم اعتراض و ایرادی دارند ممکن است در محدوده علوم فوق قرار نگیرد.

از نظر من اگر قانون اساسی جدیدی پیشنهاد شود اول باید دید ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی را قبول دارد یا خیر و آیا حقوق همه مردم و طبقات را در نظر گرفته است یانه کلا بر اساس عقلانیت و عدالت است یا نه رای خواهم داد.من میخواهم بدانم که پیشنهاد شما برای این کار یعنی رای دادن به یک قانون اساسی جدید چیست.

شما به سوال من در واقع جواب نداده اید علیرغم این که بسیار زیاد هم نوشته اید و نوشته شما هم خوب و خواندنی و اموزنده است ولی من جواب خودم را نگرفته ام که اگر چیزی اثبات علمی و عقلی شده است را میتوان برای گذاشت و اگر رای مردم خلاف علم و عقل بود میتوان آن را تنفیذ کرد یا خیر؟مثلا مثا ل درمان بیمار ی عفونی در پستهای قبلی من اگر ملت صد در صد هم رای بدهد که بیمار را باید بنزد ملا فرستاد تا دعا از قران برایش بنویسد تا حالش خوب شود را من رد خواهم کرد زیرا درمان بیماری عفونی در نزد پزشک و گروه های پزشکی است نه در دست ملا.
آیا سیاست دارای حقانیت میتواند بر علیه عقل و علم باشد اگر چه مورد تایید همه مردم یک حاکمیت هم باشد؟
سیاست منهای علم و عدالت سیاست نیست بلکه بازی سیاسی است.
شما علیرغم نوشته های پربارتان جواب را موردی و نسبت بسوالی که مطرح شده است را بفرمایید. علت پرسیدن سوالاز سوی بنده رسیدن به عمق باور های شما برای اداره جامعه (سیاست و اقتصاد و عدالت اجتماعی و ...) است
آیا شما اجازه میدهید که یک حاکمیتی در کشور خودشان بر ضد حقوق بشری مردم اقدام کند؟ و بعد از اقدام بر علیه حقوق بشر آن حاکمیت را دارای حقانیت مید انید یا نه؟
 
:
Posted on Saturday, June 19, 2010 at 01:01AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>