ما پیروزیم چون بر حقیم
این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید
لیستی از نوشته های قبلی
این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد
مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.
من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم
لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید
فاجعه سینما رکس آبادان/ قسمت اول
منبع
http://enghelab-57.blogfa.com/
28مردادسال 1357، شنبه شب، سینما رکس آبادان آتش گرفت و تمامی تماشاگران که در آرامش مشغول تماشای فیلم بودند در آتش سوختند. این دردناکترین واقعهء دوران انقلاب 57 ایران بود.
تعداد قربانیان این حادثه، بنا به روایت رسمی دولت وقت، 377 نفر بود که بعداً به 430 نفر افزایش پیدا کرد. مسئولان گورستان آبادان صحبت از بیش از 600 جسد سوخته میکنند که به حقیقت نزدیکتر است چون بنا به گفتهء مسئولان فروش بلیت، برای آن سئانس در آن شب، بیش از 650 بلیت فروخته شده بود.
بهت و حیرت و خشم، همگانی بود. ناباوری از اینهمه قساوت و وحشیگری نیز. برای چند روز همهء مردم آبادان گیج و مبهوت شده بودند. تقریباً در هر کوچه و خیابانی خانوادهای داغدار شده بود. مردم با دیدن اجساد سوخته، خشمگین و برافروخته بودند و به عاملان جنایت لعن و نفرین میفرستادند. حریق که فرو نشست، از حوالی نیمه شب، شهربانی و ارتش وارد عمل شدند تا با کمک مردم اجساد زغال شده را در کامیون بریزند و از محل حادثه دور کنند. تعدادی از اجساد، بیش از سیصد جسد، با دخالت مردم و بستگان قربانیان که آنها را شناسایی میکردند در گورستان آبادان در یک گور جمعی دفن شد.
در روزهای اول بعد از حادثه، مسئولان حکومتی سعی میکردند توضیح یا توجیهی برای این واقعه بیابند. فردای آن روز، سرتیپ رزمی، رئیس شهربانی آبادان، در تلویزیون اعلام کرد که: «...آنچه مسلم است آتش سوزی به دست خرابکاران انجام شده... چند روز قبل مقداری مواد منفجره از عدهای خرابکار که داخل کوچههای فرعی «لاین یک» قصد خرابکاری و آتش زدن مکانهای مورد نظر خود را داشتند کشف و عاملین دستگیر شدند و همچنین ده نفر از دبیران آموزش و پرورش آبادان که دانش آموزان را تحریک به خرابکاری می کردند، شناسایی و دستگیر شدند». او متهمان را عضو گروه «مارکسیست اسلامی» معرفی کرد. (انقلاب اسلامی در هجرت، شماره 104، 12 تا 25 مرداد 1364). مخالفان، رژیم شاه را مسئول میدانستند.
درایران سال 57 چه میگذشت؟
چند ماهی قبل از مرداد 57، اعتراضات و تظاهرات مردم در مخالفت با شاه در این شهر و آن شهر شروع شده بود. تهران، تبریز، قم، مشهد و... دستخوش ناآرامی بود. رژیم حاکم که از اوجگیری این اعتراضات و تظاهرات میترسید و میخواست به هر قیمت قدرت خود را حفظ کند، هر جا لازم میآمد سرکوب میکرد و دست به خشونت می زد. صدای اعتراض اوج میگرفت، و کم کم شعار «مرگ بر شاه» همه جا طنین میانداخت، اعتصابات شروع شده بود و تظاهرات روزافزون بود، در قم، در مشهد، در تبریز، در اصفهان و تهران. اما در آبادان مبارزه به شکلی دیگر جریان داشت. شهری با موقعیت اقتصادی ویژه و اهمیت همیشگی در جنبشهای کارگری و مردمی. رژیم شاه نسبت به خوزستان و بویژه شهرهای نفتخیز مثل اهواز، گچساران، امیدیه، آبادان و خارک، حساسیت ویژهای داشت. سازماندهی اعتراضات و اعتصابات در این شهرها که اصليترین فعالیت اقتصادی مملکت در آن جریان داشت کار آسانی نبود. ساواک و پلیس در این شهرها بسیار قوی بود، روابط عمومی صنعت نفت هم به مثابهء ساواک دوم اوضاع را تحت نظر داشت. ویژگی دیگر شهرهای نفتخیز این بود که قسمت اعظم ساکنان آن بومی منطقه نبودند و از مناطق ديگر برای کار به آنجا آمده بودند.
وجود پالایشگاه نفت و صنایع پتروشیمی در آبادان، موقعیت و اهمیت اقتصادی ویژهای برای این شهر ایجاد کرده بود. سابقهء سالها مبارزات کارگری علیه شرکتهای استعماری، تأثیر این حرکات بر جنبشهای کارگری دیگر شهرهای ایران، آشنایی نسبی مردم آبادان با مظاهر فرهنگی و شیوهء زندگی مردم سایر نقاط جهان ـ آبادان سالها مرکز بارگیری نفتکشها و تخلیهء کالای کشتیهای باری بود که از همه جای دنیا میآمدند...، امکانات و شرایط متفاوتی که کارگران نفت آبادان از آن برخوردار بودند؛ امکانات تفریحی، آموزشی و رفاهی...، همه عواملی بود که در میان شهرهای ایران، موقعیتی خاص برای آبادان ایجاد کرده بود.
در 28 مرداد 57، اعتصاب کارگران صنعت نفت هنوز شروع نشده بود، اما مبارزه در سطوح مختلف ـ کارگران، دانشجویان و دانش آموزان، معلمان و کارمندان ـ به اشکال گوناگون و از جمله نامهنگاری و طومارنویسی برای مطالبات صنفی و رفاهی جریان داشت. شاه هم هنوز در خوزستان دست به سرکوب نزده بود. چه شد که سینما رکس تبدیل به کورهء آدمسوزی شد و بیش از 600 قربانی گرفت؟
انعکاس فاجعه جهانی است. همه جا روزنامهها دربارهء آن حرف میزنند و آن را یادآور حرکات فاشیستها و کورههای آدمسوزی هیتلر میدانند. روزنامههای فرانسوی لوموند و لیبراسیون در ماههای اوت و سپتامبر 78 ضمن درج مرتب گزارشهای مربوط به ایران، حادثهء آتشسوزی را هم تعقیب میکنند. از جمله لوموند در 22 اوت 78 (31 مرداد57) مینویسد: «مقامات دولتی مسئولیت این آتشسوزی را به «عناصر آشوبطلب»، بدون تدقیق بیشتر، نسبت دادند اما مخالفان حکومت این اقدام را محکوم میکنند و میگویند دولت این کار را کرده است تا اوضاع را آشفتهتر کند و بهانهای برای سرکوب بیشتر به دست بیاورد».
روز اول سپتامبر 78 (10 شهریور 57) ایرانیان مخالف حکومت شاه در لسآنجلس تظاهراتی ترتیب دادند تا به روزنامههای آمریکایی که مخالفان مذهبی رژیم شاه را مسئول آتشسوزی سینما رکس آبادان میدانستند اعتراض کنند. تظاهرات به درگیری با پلیس انجامید و 15 نفر زخمی شدند و پلیس لسآنجلس 150 نفر از تظاهرکنندگان ایرانی را بازداشت کرد. (لوموند، 4ـ3 سپتامبر 78)
در آن روزها، دولت وقت نمیدانست در قبال این حادثه چه باید بکند. چند روز بعد از 28 مرداد، مردی به نام عبدالرضا آشور، از مرزنشینانی را که گهگاه به آنطرف مرز میرفت، دستگیر و به عنوان عامل آتشسوزی سینما رکس به مردم معرفی کردند. گفتند که مدیر و کارکنان سینما در مظان اتهام هستند و دستگیرشان کردند. چند مسئول آتشنشانی نیز به اتهام قصور در انجام وظایف دستگیر و زندانی شدند. اما در افواه، در میان مظنونین به جنایت، نام سرتیپ رزمی، رئیس شهربانی وقت آبادان بیش از همه به گوش میخورد. شایع بود که سرتیپ رزمی درهای سالن سینما را بسته است تا کسی خارج نشود و آنهایی را هم که توانسته بودند خارج شوند دوباره به درون رانده است! سرتیپ رزمی، هنگام تظاهرات شهر قم در ماه دی 1356، رئیس شهربانی قم بود و به تازگی به آبادان منتقل شده بود.
بحث و گفتگو دربارهء حادثه گسترش پیدا میکرد. سوءظنها شدت میگرفت و مردم همچنان در مقابل ابعاد فاجعه خشمگین و حیرتزده بودند. میخواستند هر چه زودتر عاملین جنایت شناخته شوند و به مجازات برسند. عدهای معتقدند در سقوط دولت آموزگار و روی کار آمدن دولت شریف امامی هم حادثهء سینما رکس بی تأثیر نبوده است. رئیس شهربانی آبادان بلافاصله عوض شد و با احضار سرتيپ رزمی به تهران، معاون شهربانی آبادان بطور موقت مسئولیت شهربانی را به عهده گرفت. بلافاصله بعد از حادثه، تمام مخالفان، چپ و راست، مذهبی و غیر مذهبی، مسئولیت حادثه را به شاه و عوامل او نسبت دادند. نمونههایی از این موصعگیریها در انقلاب اسلامی در هجرت، شمارهء 105، 26 مرداد تا 8 شهریور، و شمارهء 106، 9 تا 22 شهریور 1364، ذکر شده است:
ـ نهضت رادیکال ایران، در اعلامیهء سی مرداد 1357 حكومت را مسئول مستقيم فاجعهء ننگين آبادان و همهء فجايع نظير آنرا در هر جای مملكت میداند و مینويسد: «... اتفاقی نيست كه رئيس شهربانی آبادان كسی است كه در هنگام كشتار قم رِیاست شهربانی آن شهر را داشت و پس از كشتار با ترفیع مقام، به رياست شهربانی آبادان منسوب شد».
ـ جبهة ملي ايران در اعلامية دوم شهریور 1357 پس از اشاره به اقدامات دولت در چند ماه قبل، در «مسیر ایجاد ارعاب و وحشت» مینویسد: «تسلسل این حوادث و تقارن این تبلیغات با حادثهء آدمسوزی آبادان با توجه به ماهیت غیر انسانی آن بی اختیار هر شخص مطلع و بصیری را به یاد آتشسوزی مجلس رایشتاک آلمان میاندازد که از طرف نازیها برای استقرار قدرت خود ترتیب داده شده بود». و سپس اضافه میکند: «حریق سینمای آبادان و قتل دلخراش 400 نفر از هموطنان ما اگر عمدی بوده باشد بطور مسلم قابل انتساب به جمعیتهای مسلمان و افراد آزادیخواه و استقلالطلب ایران نمیتواند باشد».
ـ نشریهء جنبش در شمارهء 8، فوقالعادهء ویژهء فاجعهء آبادان مینویسد: «دو روز بعد از مصاحبهء پادشاه و مقایسه بین تمدن بزرگ، رژيم كه محصولي جز قتل و فساد و دزدي در بيست و پنجسال اخير نداشته است، با برنامة وحشت بزرگ از طرف شاه، برنامهء وحشت بزرگ با فاجعهء سینما رکس آبادان و قتل 377 نفر بیگناه اجرا شد...».
دستاندکاران رژیم شاه، چه در آنموقع و چه بعداً، در مورد این فاجعه حرفهايی زدند که بسياري از آنها روشنگر مسایل پشت پرده بود. داریوش همایون، وزیر اطلاعات وقت، در صفحهء 65 کتاب خود به نام دیروز، امروز، فردا که حدود یکسال پیش از شروع دادگاه ویژهء سینما رکس انتشار یافت، مینویسد: «در جمهوری اسلامی دلایل زیادی به دست آمد ـ از جمله در دادرسی متهمان آتشسوزی ـ که هواداران خمینی به فتوای خود او سینماها را آتش میزدند.» او در مورد فاجعهء سینما رکس مینویسد:
«... دربارهء عاملان آتشسوزی هنوز همه چیز روشن نشده است. مقامات قضایی موضوع را با حرارت دنبال نکردند و حکومت تازه [دولت شریف امامی] نیز علاقهای به موضوع نشان نداد. شاید در ردههای پائین دادگستری، کسانی نمیخواستند با روشن شدن حقیقت دامن رژیم پاک شود زیرا همهء مخالفان همداستان شده بودند و آتشسوزی را به رژیم نسبت میدادند. رئیس ساواک نیز با انتشار اسنادی که از شرکت مخالفان مذهبی و احتمالاً عوامل فلسطینی در این جنایت به دست آمده بود مخالفت میورزید و کابینه را با استدلال خود متقاعد کرد که چون مردم اعتقاد دارند مسئول آتشسوزی خود رژيم است هرگونه كوششي براي رفع اتهام وضع را بدتر خواهد كرد. از آنجا كه آتشسوزي پیش از به حکومت رسیدن کابینهء تازه روی داده بود، استدلال او به آسانی پذیرفته شد. وزیر اطلاعات و جهانگردی وقت هم که در رسیدگی به پرونده شرکت داشت، شاه را متقاعد کرده بود که چون با آیات در حال مذاکرهاند، انتشار واقعیات مربوط به آتشسوزی در صلاح نیست... (به نقل از: انقلاب اسلامی در هجرت، شماره104، مرداد 1364).
علیرضا نوریزاده نیز در کتاب ما بچههای خوب امیریه (1374) در شرح علل اعدام محمدرضا عاملی تهرانی، وزیر اطلاعات آن زمان، مینویسد که او پروندهء آتشسوزی سینما رکس را در اختیار داشت و این پرونده حاوی اعترافات آشور بود و این یک هم گفته بود که دستور مستقیماً از نجف آمده و افرادی به نام فؤاد کریمی و کیاوش هم در سازماندهی حریق دست داشتهاند. دولت میترسید که او این اطلاعات را منتشر کند... به هنگام بازجوییها به عاملی قول داده بودند که اگر در دادگاه از آتش زدن سینما رکس نگوید اعدام نخواهد شد اما او در دفاعیات خود گفته است که «شما برای دستیابی به هدفهای خود صدها انسان را در سینما رکس سوزاندید...».
اما آیات عظام و روحانیون چه واکنشی نشان دادند؟
اگر به «اسناد انقلاب اسلامی» که از طرف «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» تهیه شده است و با مقدمهای از سید حمید روحانی به چاپ رسیده (تهران، 1369) نگاه کنیم شگفتزده میشویم. این کتاب دربرگیرندة اسنادی است که موضعگیریهای روحانیت را از 1340 تا 1357 نشان میدهد اما هیچ سندی را که از موضعگیری ایشان دربارهء آتشسوزی سینما رکس حکایت کند در برندارد! یکی از علل این غیبت شاید این باشد که مؤلفان کلاً از ذکر موضعگیریهای آیتالـله شریعتمداری خودداری کردهاند ولی با اینهمه، آقایان علمایی که دربارهء همهء وقایع آن زمان بیانیه و اعلامیه دادهاند چرا در این مورد سکوت کردهاند؟ این سکوت از نقص در کار مرکز اسناد انقلاب اسلامی حکایت میکند و یا از خاموشی ایشان و یا از هر دو؟ در هر حال، کیهان، چهارشنبه اول شهریور ماه 57، ص. 2، مینویسد: «به دنبال اعلام مراجع عالیقدر تقلید در مورد پیگیری و تحقیق فاجعهء آبادان، نمایندگان روحانیون شهر که مورد اطمینان علمای اعلام و مراجع تقلید شیعیان جهان هستند نتیجهء تحقیقات خود را پیرامون علت فاجعه و نیز قصور بعضی از مسئولان شهری، به علمای جامعهء تشيع اعلام کردهاند. انتظار میرود تا بامداد امروز مراجع تقلید؛ حضرت آیتالـله شریعتمداری، حضرت آیتالـله گلپایگانی، حضرت آیتالـله نجفی، اعلامیهء مشترکی منتشر نمایند...».
اما همین روزنامه، در همان صفحه و در ستونی دیگر، تحت عنوان «اطلاعیهء سه مرجع بزرگ شیعه به تعویق افتاد»، مینویسد: «پس از وقوع فاجعهء سینما رکس آبادان، از سوی حضرات آیات عظام حاج سید محمدکاظم شریعتمداری، حاج سید محمدرضا گلپایگانی و حاج سید شهابالدین نجفی مرعشی، نمایندگانی برای تحقیق به آبادان اعزام شدند... نمایندگان حضرات آیات عظام طی چند روز گذشته، با مراجعه به آگاهان محلی و افراد مورد اطمینان به بررسیهای وسیعی دست زدند. نمایندگان اعزامی... به حقایق تازهای دست یافتهاند که این حقایق را به سه مرجع بزرگ، گزارش دادهاند...»، «... گزارش از اهمیت بسیاری برخوردار است و با توجه به ضرورت گستردگی این تحقیقات و ادامهء آن، اطلاعیهای که قرار بود آخر وقت دیروز انتشار یابد به تعویق افتاد. در این اطلاعیه جزئیات ماجرا فاش خواهد شد و مسلمانان علاقمند در جریان واقعی فاجعه قرار خواهند گرفت» (همانجا).
روز یکشنبه پنج شهریور، آیتالـله شریعتمداری به تنهایی اطلاعیهای صادر کرد. کیهان شمارهء 10549، پنج شهریور، در صفحهء دوم خود مینویسد: «...آیتالـله شریعتمداری نظر خود را در پاسخ نامهء یکی از علمای اعلام خوزستان اعلام داشتند که بطور اختصاصی در اختیار کیهان قرار گرفته است.» نکتهء بسیار مهم در نامهء آیتالـله شریعتمداری این است که هیچ اشارهای به ساواک و عوامل رژیم شاه در آفریدن حادثه نکرده است. وی ضمن محکوم کردن این فاجعه مینویسد:
«...
اینجانب انشاءالـله پس از دریافت و مطالعهء تحقیقات و اطلاعات کامل دربارهء حادثهء اخیر، نظر قطعی خود را به آگاهی مردم جهان مخصوصاً ملت ایران خواهم رسانید...».
نتایج گزارش نمایندگان اعزامی این آیات عظام و نظر قطعی آنها هرگز اعلام نشد.
شیخ علی تهرانی هم از تبعیدگاه خود، سقز، در سوم شهریور در نامهای خطاب به مراجع نوشت: «از نظر نگارنده به نور خدایی شما پوشیده نیست که فاجعهء مؤلمهء سینما رکس آبادان... یکی دیگر از دسیسههای شیطانی رژیم شاه در راه سرکوبی نهضت بزرگ و شکوهمند اخیر این ملت به رهبری روحانیت بیدار و بیدارکننده علیه اوست و قراین بس فراوان وجود دارند که این کار از پیش حساب شده و طبق نقشهء شوم شاه و همکاران ساواکیاش... به مورد اجرا گذارده شده است» (انقلاب اسلامی در هجرت، شماره106).
آیتالـله خمینی که در آن زمان هنوز در نجف به سر میبرد در 31 مرداد (17 رمضان) در پیامی به مردم آبادان نوشت: «من گمان نمیکنم هیچ مسلمانی بلکه انسانی دست به چنین فاجعهء وحشیانهای بزند... قراین نیز شهادت میدهد که دست جنایتکار دستگاه ظلم در کار باشد که نهضت اسلامی ملت را در دنیا بد منعکس کند... این مصیبت دلخراش شاه، شاهکار بزرگی است تا به تبلیغات وسیع در داخل و خارج دست بزند...» (انقلاب اسلامی، یاد شده).
روز پیش هم خمینی در پیامی به نهضت آزادی ایران نوشته بود: «... امروز که شاه با آتشسوزی و ویرانگری مبارزات حقطلبانهء ملت ما را میخواهد به دنیا بد جلوه دهد بر ما و شماست که بدون فوت وقت نقشهء شیطانی او را در جهان فاش کنیم و نگذاریم نهضت اسلامی انسانی را با بوقهای تبلیغاتی لکه دار کنند» (پیام انقلاب، مجموعهء پیامها و بیانات امام خمینی...، گردآورنده م.د قاجار، تهران، پیام آزادی، جلد اول، از سال 1341 تا مهرماه 1357، ص. 264).
همو در پیام دیگری به تاریخ اول شوال (15 شهریور)، به مناسبت عید فطر میگوید: «سینمای آبادان به حسب قراین و به تصریح مردم داغدیدهء آبادان به دست شاه جنایتکار و دولت به آتش کشیده شد و نزدیک به چهارصد نفر را سوزاند تا وحشت بزرگ موعود وسیلهء تبلیغی بر ضد نهضت مقدس ما شود و دیدید که نشد. در آیندهء دور یا نزدیک افرادی را آورده تا اقرار کنند که در این رابطه دست داشتهاند، این افراد یا مأمورند یا از بهترین و متدینترین افرادی هستند که برای کشتن آنان هیچ وسیلهای بهتر از این نمیدانند» (پیشین، ص. 67 - 266).
خمینی بار دیگری که از سینما رکس حرف میزند در مصاحبهای است که در 23 شهریور 57/ 14سپتامبر 78، با رادیوـ تلویزیون فرانسه داشته است. از او دربارهء واپسگرایی مذهب تشیع و مخالفتش با ترقی و پیشرفت میپرسند و به عنوان مثال نظر او را دربارهء منزلت زن، چادر، حمله به سینما و بانک جویا میشوند:
پاسخ: «...این شاه است که آزادی را از ملت چه مرد و چه زن سلب نموده و اجازهء نفس کشیدن به هیچکس را نمیدهد. این شاه است که برای به فساد کشیدن قشر جوان ما، سینماها را با برنامهء استعماری رایج کرده، و دختران و پسران ما را بی عفت و غافل از وضع اسفبار کشور میخواهد بار بیاورد. سینمای شاه، مرکز فحشاء و تربیت کنندهء آدمکهایی است از خود بیخبر و از وضع بیسامان کشور بیخبرتر و چنین مراکز را ملت مسلمان، مخالف با مصالح کشور میداند و بدون آنکه از طرف روحانیون امری بشود آنها را خراب کردنی میدانند. البته حادثهء سینمای آبادان به دست عمال شاه صورت گرفت تا وحشت بزرگ را که شاه ادعا کرده بود مخالفان او وعده میدهند به اثبات برساند و با کمال وحشیگری نزدیک به چهارصد نفر را زغال کرد. و از سینما بدتر وضع بانکهاست که در ورشکستگی و عقبماندگی کشور نقش مؤثری دارد و ملت این مراکز را ویرانکننده و موجب تزلزل اقتصاد کشور و لایق آتش زدن میدانند...» (طلیعهء انقلاب اسلامی: مصاحبههای امام خمینی در نجف، پاریس و قم، تهران، ستاد انقلاب فرهنگی، مرکز نشر دانشگاهی، 1362، ص. 18ـ17 ).
شاهد این حرفهای خمینی که «چنین مراکز [سینماها] را ملت مسلمان مخالف مصالح کشور میداند و بدون آنکه از طرف روحانیون امری بشود آنها را خراب کردنی میدانند»، اعلامیهای است به امضای «جوانان مسلمان آبادان» که در روزهای آخر مرداد یا اوایل شهریور 57 پخش شد. اعلامیه دستنویس است و تاریخ ندارد و در آن چگونگی آتش گرفتن سینما و گسترش آتش و سوختن تماشاچیان توضیح داده شده است. مقایسهء مضمون این اعلامیه با آنچه بعدها در دادگاه دربارهء چگونگی حادثه گفته شد، جالب است چرا که شرح چگونگی ماجرا در این اعلامیه با آنچه در دادگاه گفته شد ـ دو سال بعد ـ تفاوت چندانی ندارد!
این اعلامیه که با عنوان «فاجعهنامهء آبادان، مسئول قتل عام سینما رکس آبادان چه کسی است؟ سرتیپ جلاد رزمی حادثهای تازه آفرید، شاه و نوچههایش خون میریزند و کشتار میکنند...» چاپ شده است، پس از اشاره به «قتل عام نوزدهم دی قم (توسط سرتیپ رزمی خائن، رئیس فعلی شهربانی آبادان) با بیش از دویست و سی کشته» از کشتار و سرکوب تظاهرات طی ماههای گذشته، درتبریز و یزد و جهرم و مشهد و همدان و و و... یاد میکند تا بنویسد:
«سرانجام چنگال به خون آغشتهء شاه از آستین سیاه رزمی در آبادان درآمد و ملت داغدیدهء ایران را به عزایی تازه نشاند و رزمی این گماشتهء بی ارادهء شاه این بار چنگالش را در خون بیش از ششصد تن از مردم بیگناه شهر ما فرو برد...».
«علت شروع آتش سوزی»: طبق اظهار یکی از کارگران سینما (که مصاحبهء او با خبرنگار از تلویزیون آبادان هم پخش گردید) که میگفت: «پائین پلکان بودم که ناگاه متوجه بوی سوختگی شدم، خود را به محل سوختگی که اول راهرو بود رساندم. یکی از سیمهای برق جرقه زده و آتش گرفته بود، بدین خاطر خود را به کپسول آتشنشانی که در راهرو نصب شده بود رساندم و برای خاموش کردن آتش سیم برق سعی کردم ولی فایدهای نبخشید و آتش به جعبهء تقسیم برق رسیده و باعث ترکیدن کنتور برق شده و از آنجا به آپاراتخانه و سیمهای اطراف و دیگر قسمتهای سینما رسید».
دروغ نامهء رستاخیز شمارهء 995 دوشنبه سي مرداد مینویسد: «خرابکاران سطح سینما رکس را با بنزین اُکتان زیاد پوشاندند و آتش ناگهان تماشاچیان را به کام خود کشید...». این دروغ به چند دلیل بر ملا می شود، ...».
«جوانان مسلمان آبادان»، سپس جزئیاتی فنی از نحوهء سوختن اجساد را که «عمدتاً از قسمت بالاتنه و سر بوده است» همراه با جزئیات کامل دربارهء ساختمان سینما و درهای ورودی و خروجی و چگونگی کاربرد چوب و یونولیت در تزئینات داخلی سالن که از علل گسترش سریع آتش بوده است، دیر رسیدن مأموران آتشنشانی و خالی بودن تانکرهای آب و خرابی شیرهای آب کنار خیابان، ممانعت از کمک مردم برای نجات محاصرهشدگان در آتش، بستن درهای سینما توسط سرتیپ رزمی، تهدید و بازگرداندن جوانی که میخواسته از بالکن سینما خود را به پائین پرتاب کند، باز هم توسط رزمی و و و... را شرح میدهند و سر انجام میپرسند:
«...آیا مسئول اصلی فاجعه کیست ؟ آیا آنچنان که بوقهای تبلیغاتی رژیم ادعا میکنند خرابکاری و تروریستی در کار بوده است؟!...
آیا مگر نه این است که طبق اظهار روزینامهء رسواخیز [رستاخیز] شماره 995 تا به حال 29 سینما ـ این مراکز فساد و تخدیر نسل ـ را به آتش کشیدهاند و در هیچیک قصد جان انسانی در کار نبوده و ضایعهای به بار نیامده است (البته به استثنای دروغ پراکنیهای شاه و دار و دستهاش) و تمام آنها هنگامی آتش زده شد که سینما تعطیل و کسی درون آنها نبوده است و آیا اين یاوهگوئیها و دروغپراکنیها جز برای آلوده کردن جنبش حقطلبانهء خلق مسلمان ایران و لکهدار کردن حرکت خدایی ـ مردمی ملت مظلوم و رنجدیدهء ما میباشد؟...».
(برای متن کامل این اعلامیه نگ: نشریهء شمارهء 15، کمیتهء برای دفاع از حقوق بشر و پیشبرد آن در ایران، پاریس، 21 مهر 1357، ص. 39ـ 237) .
بالاخره که چه؟ یعنی آتش زدن سینما خوب است و پسندیده. تا به حال هم «جوانان مسلمان» سینماها را آتش زدهاند و کسی هم نسوخته و این بار هم اگر کسی سوخته نقصیر رزمی است و اگر نه...
حکومتیان همچنان میگویند که کار، کار مذهبیان است، با اینکه به نوشتهء خبرنگاران روزنامهء فرانسوي لیبراسیون کمکم تغییر لحنی در گفتههای برخی از مسئولان بلندپایه و نوشتههای مطبوعات رسمی به چشم میخورد (24 اوت 1978). هر چند که روز سه شنبه ژورنال دو تهران، روزنامهء فرانسوی زبان مؤسسهء اطلاعات، باز هم مینویسد که «پنج تروریست به جنایت خود اعتراف کردهاند». اما در آبادان اکنون دیگر زمان عزاست و تشییع و تدفین: «روز سه شنبه ده هزار نفری در مراسم خاکسپاری قربانیان سینما رکس شرکت داشتند: ... مراسمی تحملناپذیر و وحشتناک... دهها تن از خواهران، مادران و پدران از حال رفتند، همه، مردم خردهپای آبادان بودند و فریاد درد و خشم و کینه بر میآوردند... صبح پس از مراسم تدفین و عصر هم پس از نماز و در خروج از حسینیهء اصفهانیها چندین هزار تن به تظاهرات پرداختند. به ادارهء آب، نمایندگی روزنامهء کیهان و بانکهای ملی و صادرات حمله کردند، روزنامهء کیهان انگلیسی نوشت: «صحنههای توحش به هنگام مراسم خاکسپاری»! در تهران صحبت از تغییر کابینه است: شریف امامی و یا نهاوندی» (لیبراسیون، 24 اوت 1978 (دوم شهریور 1357). و روزنامهء کیهان فارسی (اول شهریور 1357) نوشت: «تظاهرات دهها هزار سوگوار در آبادان. گروهی از تظاهرکنندگان با پلیس زد و خورد کردند. دریایی از اشک و گل در گورستان». روز پنجشنبه دوم شهریور مراسم شب هفت برگزار میشود. کیهان (پنج شهریور) مینویسد: «قرار بود مراسم شب هفت... روز جمعه برگزار شود اما به سبب تقارن این روز با شهادت حضرت علیبنابیطالب (ع) و انجام آئین احیاء، شب هفت یک روز زودتر (روز پنجشنبه) صورت گرفت و هزاران زن و مرد خوزستانی، پای پیاده و در حالی که پرچمهای سیاه با خود حمل میکردند راهی گورستان شدند...». خبرنگاران لیبراسیون هم هستند که مینویسند: «این سوگی بزرگ و سیاه، سوگی خاموش و بی نام است که بر همهء چهرههای گرفته و پر اندوه نقش بسته است. در فاصلهء بازار و سینما رکس و کوچههای مرکز آبادان، بیرقها و پارچههای سیاه خانهها و مغازههای بسته را تزئین کرده است. ارتش در سر هر چهار راه هست. جلوی سینما، پاسبانها ایستادهاند. در مقابل خانههای کوتاهی كه آکنده از درد است؛ و خاصه درد و رنج زنان، همگی چادر سیاه بر سر و نه چندان زیاد در خیابانها» (لیبراسیون، 27ـ 26 اوت). «در شهر و بازار و در این سوگ آرام و تأثرانگیز، هیچ کسی نیست که مطمئن نباشد که شهربانی شهر در این فاجعه بی تقصیر نیست...» (همانجا). «از تظاهرات عظیم صحبت شده است اما خروج از مساجد فقط یک صف دردناک از ناله و درد بود» (همانجا).
جمعه صبح، سوم شهریور «ساعت پنج بامداد... عدهای از مردم آبادان به سینما رکس... هجوم بردند و با شکستن درهای سینما وارد سالن آن شدند... میخواستند بدانند جسدی در سالن باقی مانده است یانه؟...» نشانهء دیگری از بی اعتمادی به حاکمان. و روزنامه اضافه میکند «سینما رکس در حال حاضر در محاصرهء نیروهای انتظامی است» (کیهان، 5 شهریور).
شنبه چهارم شهریور، مقارن 21 رمضان است و در نتیجه شهر تعطیل است. ساعت دو و بیست دقیقهء بعد از ظهر، بازار جمشیدآباد آبادان طعمهء آتش میشود. خبرنگار کیهان مینویسد: «این بازار یکی از قدیمیترین بازارهای آبادان است و در آن مایحتاج روزانهء مردم آبادان فرو خ ته میشده است». بازاری از کسبهای خردهپا. سرایدار و محافظ بازار میگوید: «حدود 300 مغازه، دکهء چوبی و گاری دستی در بازار بوده که همگی در جریان حریق سوخته و خاکستر شده است». خبرنگار کیهان که این گفته را نقل کرده است خود مینویسد: «250 مغازه در حریق بزرگ آبادان سوخت» (کیهان، یکشنبه پنج شهریور).
از ساعت هشت بعد از ظهر شنبه چهارم شهریور نیروهای ارتش و پلیس خیابانهای اصلی آبادان را بستند و با اینکه حکومت نظامی اعلام نشده بود، مأموران مسلسل به دست اتومبیلهایی که قصد خروج از آبادان را داشتند ایست میدادند و بعد از بررسی سرنشینان داخل اتومبیل به آنها اجازهء حرکت داده میشد».
معرفی عامل آتش سوزی
دادخواهی در مورد آتشسوزی سینما رکس از این پس از دو سو جداگانه و بالاستقلال دنبال میشود. از سویی بازماندگان قربانیان هستند که نه پیش از 21 بهمن 57 و نه پس از آن از پا نمینشینند. بی آنکه نه حاکمان قدیم بازخواست ایشان را پاسخ دهند و نه حاکمان جدید میل به گشودن این پرونده داشته باشند. از سوی دیگر فردی است که همه جا مینشیند (خاصه پیش از 21 بهمن) و به همه جا میرود (خاصه پس از بهمن 57) و به هر در میکوبد تا «کردهء» خود را باز گوید و همکاران خود را هم معرفی کند. اما این «موی دماغ مزاحم» را هم کسی وقعی نمینهد.
در بعد از ظهر شنبه چهارم شهریور 57 (21رمضان) پس از دومین آتشسوزی بزرگ در آبادان؛ حریق بازار صفای جمشیدآباد، (در این حریق از جمله تعمیرگاه رادیوی فرجالـله بذرکار، که بعدها نامش در قضیهء آتشسوزی سینما رکس بر سر زبانها افتاد، یکسره سوخت) است که جوانی بیکار و با سابقهء اعتیاد به نام حسین تکبعلیزاده نزد دوستانش، خود را عامل آتش زدن سینما رکس معرفی میکند. او در مقابل ناباوری دوستانش میگوید «این کار به توسط خودم و دو نفر دیگر انجام گرفته و از اینکه اینهمه انسان سوختند و از بین رفتند معذبم و نمیتوانم عذاب وجدان را تحمل کنم» (مسببین واقعی فاجعهء هولناک سینما رکس چه کسانی هستند؟، از زبان یک شاهد عینی، 1364، ص. 7). دوستانش «در پاسخ به او میگویند مردم همه این عمل را کار رژیم شاه میدانند و این کار از توان تو خارج است». اما حسین تکبعلیزاده «اصرار دارد که من این کار را کردهام. در جمع رفقای او كه عدهای سابقهدار و معتاد و خلافکار بودند. موضوع زبان به زبان گشت... مادر این جوان شوهر قبلیاش را از دست داده بود و به فرد معتاد دیگری شوهر کرده و زن و شوهر با نوشابهفروشی امرار معاش میکردند، جریان آتشسوزی را به نقل از فرزندش برای زنی که به ننه نمکی معروف بود و در روزهای محرم و صفر برای زنان دیگر روضه خوانی میکرد و به منبر میرفت، تعریف میکند. زن روضهخوان پیش زنان دیگر نقش حجتالاسلام جمی، امام جمعهء وقت آبادان، را در این کار تعریف میکند. موضوع کمکم به صورت جسته و گریخته پخش میشود...» (همانجا).
«شاهد نزدیک» مینویسد:
«مدتها پس از انقلاب، یک فرد معتاد به نام ناصر ابراهیمزاده به جرم در دست داشتن مقدار ناچیزی هروئین به توسط مأمورین شهربانی آبادان دستگیر و به دادسرای آبادان اعزام میشود. در دادسرا هنگام بازجویی به بازپرس، صرافی، میگوید: «من اگر مسبب آتشسوزی سینما رکس را معرفی کنم مرا آزاد میکنید؟» بازپرس قول میدهد و ابراهیمزاده هم اعتراف میکند و بازپرس هم «دستور جلب و دستگیری حسین تکبعلیزاده را... صادر میکند... حسین تکبعلیزاده در بازپرسی نحوهء ارتکاب جرم را توضیح میدهد و با اقرار و اعتراف صریح اسامی دو نفر دیگر از همدستانش را میگوید: فرج الـله بذرکار و حیات» (پیشین،ص، 9ـ 8).
تکبعلی زاده کیست؟
او در دادگاه ویژه خود را معرفی میکند: «من معتاد به هروئین و حشیش و کارگر جوشکار بودم و دوافروشی میکردم. در محلهء ما با اصغر نوروزی آشنا شدم و توسط وی کمکم به جلسات درس قرآن که در مسجد تشکیل میشد راه پیدا کردم. بچهها و دوستانم میگفتند که باید اعتیاد را ترک کنم». میپذیرد. به اصفهان میفرستندش. ترک اعتیاد میکند و به آبادان باز میگردد و فعالیت از سر میگیرد. با چهار نفر به نامهای محمود (یا محمد معروف به ممد زاغی) و برادرش یدالـله و فلاح و فرج یعنی فرجالـله بذرکار (که صاحب دکهای بوده است در بازار جمشیدیه آبادان و چه بسا حریق این بازار هم از همانجا شروع شده. شاید هم برای از میان بردن دلایل جرم!) «کتاب و نوار را به آبادان میآوردیم و تکثیر میکردیم». پس از مدتی به «برادران» میگوید این کارها بیفایده است و خود را کنار میکشد: «این عمل من به دنبال کشتار... قم ... صورت گرفت» (19 دی 1356). «مجدداً به اصفهان بازگشتم و کار موادفروشی را دنبال کردم»... پس از چند روز [احتمالاً با توجه به قرائن چند ماه صحیحتر باشد] فلاح و یدالـله به اصفهان آمدند» که باید ترک اعتیاد کنی و به آبادان بازگردی. «در بیمارستان توانبخشی اصفهان بستری شدم و اعتیاد را ترک کردم. بعداً چند کتاب و چند جزوه از دکتر شریعتی تهیه کردم و با اتوبوس عازم آبادان شدم... وقتی به محل رسیدم... رفتم خانه و بچه ها آمدند و گفتند: میخواهیم یک سینما را آتش بزنیم». 28 مرداد 1356 است.
چهار شیشهء کوچک تهیه میکنند و تینر در آنها میریزند و به سینما سهیلا میروند و تینر را روی زمین در سالن انتظار میریزند که چند نفر سر میرسند. «من صبر کردم تا آنها از آنجا خارج شوند، بعد کبریت زدم اما آتش نگرفت». جریان را به «بچهها» میگوید که «چون تینر فوری بود خشک شد و اثر نکرد». میآیند بیرون. میخواهند فردا شب، 29 مرداد، دوباره آغاز کنند و این بار تینر را با روغن مخلوط کنند. فرجالـله میرود و حدود ساعت هشت شب میآید با یک شیشه تینر که همین امشب «برویم و سینما را آتش بزنیم. من گفتم: باشد فردا. آنها تصمیم گرفتند که... کار را همان شب انجام دهند. من رفتم جگرکی محلهمان شام بخورم ...» پس از صرف شام، فرج به هر کدام یک شیشه میدهد و چهار نفری تاکسی سوار میشوند و به سینما سهیلا میروند. گیشه بسته است و نمیتوانند وارد شوند... در خیابان به راه میافتند. «خواستیم به طرف مرکز شهر برویم که فرج چشمش به سینما رکس افتاد...» (خلاصهء اعترافات تکبعلیزاده در جلسهء ششم شهریور 1359 در دادگاه ویژه، اطلاعات، شماره 16225، به نقل از نیمروز، شمارهء 278، 28 مرداد 1373).
پس ازپایان «کار» تکبعلیزاده تا روز هفتم درآبادان است. بعد میرود اصفهان و دو سه روز بعد به آبادان باز میگردد. «ضمن یک دعوا به بازداشتگاه» میافتد و از آنجا فرار میکند «چند روزی به بندعباس» میرود. «قبل از صدمین روز فاجعه» (یعنی در اوایل آذر و چه بسا حدود اوایل محرم آن سال که از 21 آذر آغاز شد) به آبادان میآید. «در خانه نشسته بودم که مأموران آمدند و مرا دستگیر کردند [به نوشتهء انقلاب اسلامی، شمارهء 109، قرار بازداشت او در چهارم دی ماه 1357 صادر شده است] و به زندان انداختند. در زندان بودم تا اینکه انقلاب پیروز شد و زندانها باز شدند (23 بهمن) من هم آزاد شدم و به اصفهان رفتم. چند روز بعد به تهران آمدم و امام در مدرسهء علوی بود. به آنجا رفتم تا خود را معرفي کنم. اما شلوغ بود و نتوانستم. دوباره برگشتم به اصفهان و خواستم بیایم آبادان و خودم را معرفی کنم. در اندیمشک اتوبوس توقف کرد و من یک مجلهء جوانان خریدم. وقتی مجله را ورق زدم عکسم را دیدم که چاپ شده و زیرش نوشته بود جنایتکار ساواک از زندان گریخت و ما عکس قاتل فراری را چاپ میکنیم که هر کس او را دید معرفی کند» (اطلاعات، به نقل از نیمروز، یاد شده). در آبادان به خانهء آقای رشیدیان که «الان نمایندهء مجلس شورای اسلامی است» میرود و خود را معرفی میکند. رشیدیان با اشاره به خشم مردم، از او میخواهد که مدتی در منزل مادرش بماند تا چارهای بیندیشند و بالاخره او را به کمیتهء 48 میخواهند که کیاوش، فرماندار وقت آبادن و نمایندهء فعلی مجلس شورای اسلامی و جمعی دیگر هم هستند. ساعت ده شب او را تحویل کمیته میدهند و پس از مدتی با هواپیما به تهران میفرستند و در کاخ نخست وزیری با صباغیان ملاقات میکند و جریان را به او میگوید. صباغیان اول میگوید که با بازرگان صحبت میکنم و بعد هم میآید و میگوید که «فعلاً بروم تا در وقت مناسب از طریق رادیو و تلویزیون احضارم کنند. به اصفهان بازگشتم... سه بار به صباغيان تلگراف زدم كه جوابي نيامد». به منزل آيتاللـه طاهری میرود و از او کمک میخواهد و بعد هم به منزل آیتاللـه خادمی میرود. این یک هم میگوید کاری از من ساخته نیست. به قم میرود تا با امام ملاقات کند. نامهای به دفتر او مینویسد و: «جواب داده شد که به شهرم برگردم .اما من ایستادم و بالاخره جلوی آقای داوردوست را گرفتم و خودم را معرفی کردم و گفتم یا مرا به زندان بفرستید یا با یک گلوله خلاصم کنید...» و داوردوست شرحی زیر نامهء او می نویسد و او را راهی آبادان میکند. به خانهء مادرش که میرسد «مأموران به اتفاق چند تن از خانوادههای شهدا به خانه آمدند و مرا دستگیر کردند» (همانجا).
این شرح صاف و صوف شدهء اظهارات تکبعلیزاده است. به این ترتیب است که هیچ معلوم نیست چرا او مرتب به اصفهان رفته و در اصفهان چه میکرده؟ این چرایی را توضیحات انقلاب اسلامی روشن میکند: در واقع رشیدیان او را به اصفهان میفرستاد تا «با علیاکبر پرورش و گروهی که در اطراف او فعالیت مخفی» میکردهاند تماس بگیرد و سپس به قصد ایجاد آتشسوزی در شهرهای خوزستان به اهواز و سپس به آبادان بازمیگردد. او نه تنها با علیاکبر پرورش، که به خانهء آیتاللـه خادمی هم رفت و آمد داشته است و از جملهء گروه تحصنکنندگان در منزل او هم بوده است. تکبعلیزاده که پس از پیروزی انقلاب «دوباره معتاد شده بود» همه جا، چه در اصفهان و چه در آبادان از نقش خود در آتشسوزی سخن میگفت، و هم در ستاد دفاع شهری اصفهان که زیر نظر علیاکبر پرورش کار میکرد و هم در کمیتهء آبادان بسیاری از این امر مطلع بودند (انقلاب اسلامی، 109، ص. 8).
در آن زمان تکعبلیزاده هم به مجلهء اطلاعات جوانان نامهء اعتراضی مینویسد و هم، چنان که میگوید، به آیتاللـه خمینی در قم (یعنی در زمستان 1358). این دو نامه را خانوادههای شهدا در یکی از مصاحبههایی که هنگام تحصن خود در ادارهء دارایی آبادان برگزار کردند منتشر نمودند (نگ: پیکار، ویژه نامهء سالگرد فاجعهء سینما رکس، 25 مرداد 1359). وی در پایان نامهء خود به مجلهء اطلاعات جوانان به اعتراض مینویسد: «باید در آخر يادآوری کنم که من با پیروزی اولیهء انقلاب اسلاميمان قصد رفتن به فلسطین را داشتم که متأسفانه با این کار جالب و ماجراجویانهء شما میبایست مدتی انتظار بکشم». تحصنکنندگان به درستی میپرسند: «چه کسانی مقدمات رفتن تکعبلیزاده را به فلسطین فراهم کردهاند؟».
متن نامهء او به دفتر امام خمینی در قم چنین است: (احتمالاً تاریخ نامه درست نیست. چرا که اول خرداد 1359 پنجشنبه است نه سه شنبه و تحصن بازماندگان هم از 29 فروردین آغاز شده است):
«بسم اللـه قاصمالجبارین
من حسین ت. یکی از فرزندان جانباز اسلام که بیگناه و طبق یک توطئهء حساب شده در معرض اتهام آدمسوزی سینما رکس آبادان قرار گرفتهام و عکسم را هم در مجلهء جوانان چاپ کردهاند... و اینک که به خواست پروردگار بلند مرتبه و قیام تمام اقشار ملت، طاغوت نابود شده و اسلام چهرهء پیروزمند و عدالتپرور خود را نشان داده است. من که قرار بود از سوی روحانیت مبارز این مأموریت چندشآور را به عهده داشته باشم اینک با تغییر رژیم خودکامهء محمد رضایی به جمهوری رهائیبخش اسلامی، ساواکی معرفی شدهام. اینک با این وضعی که برایم پیش آمده نمیتوانم برای امرار معاش خود و خانوادهام اقدام به کار کردن کنم و نه میتوانم در جلسات ثمربخش روشنگرانهء آیات عظام و برادران سخنور حاضر شوم. از آن رهبر آگاه و پدر مهربان و دلسوز تقاضا دارم که ترتیبی دهید که هر چه زودتر به کارم رسیدگی شود.».
در زیر نامه پاسخ دفتر خمینی نوشته شده است:
«بسمه تعالی آقای حسین ت. دربارهء مطالب فوق به خدمت حجتالاسلام والمسلمین جناب آقای جمی که از روحانیون مبارز و متعهد و مسئول آبادان است مراجعه کنید و مطمئن باشید در پیشگاه عدل الهی در صورت آلوده نبودن به این گناه نجات خواهید یافت. سه شنبه 1/3/59» (پیکار، ویژه نامهء سالگرد فاجعهء سینما رکس آبادان، 25 مرداد 59، ص. 5)
بازماندگان شهدا
بازماندگان شهدا نیز در این مدت بیکار نماندند و از همان آغاز سرسختانه خواستار رسیدگی به این فاجعه شدند. در 10 اسفند 1357، کیهان مینویسد که یکی از ایشان که پنج فرزند خود را در سینما رکس از دست داده است «روز گذشته با تعیین وقت قبلی به حضور» آیتاللـه خمینی «رسید و با ارائهء نامهای از سوی کلیهء بازماندگان درخواست کرد تا هر چه زودتر مسببین این واقعه به سزای اعمالشان برسند».
در نهم مهر ماه 1358، در عید میلاد امام هشتم شیعیان، هیئتی مرکب از 25 نفر از بازماندگان به دیدار خمینی میروند: «همهء ما دست آقا را بوسیدیم. گفتیم ما قاتلین بچههایمان را میخواهیم. گفت خوب، بروید. تا سه مرتبه گفتیم. گفت بروید که رسیدگی میکنیم. به قدوسی میگویم که به پروندهتان رسیدگی کند» (پیکار، یادشده، ص. 9).
این اقدامات چندان فایدهای ندارد. دست به دامان شیخ علی تهرانی میشوند. وی میگوید «من آمادهام اما باید به من حکمی بدهند تا به پرونده رسیدگی کنم. و حکمی نمیآید» (همانجا).
خانوادهها و بازماندگان فاجعهء سینما رکس از دادخواهی و اعتراض باز نمیایستند و با وجود سکوت و بی اعتنایی و مخالفت اولیای امور، بالاخره در روز جمعه 29 فروردین 59، با صدور اطلاعیهای آغاز یک تحصن سه روزه را اعلام میکنند. در این اطلاعیه تصریح شده که چنانچه به خواستهایشان رسیدگی نشود تحصن را تا رسیدن به نتیجهء قطعی ادامه خواهند داد. و این چنین بود كه این تحصن تا 11 مرداد ماه به طول انجامید. خانوادهها در آغاز تحصن خواستهای خود را چنین اعلام کردند:
1 ـ اعزام بازپرس ويژه براي رسيدگي به پروندهء فاجعهء سينما ركس آبادان و تشكيل هرچه سريعتر دادگاه علني.
2ـ اعلام خواستهای بازماندگان از رادیو و تلویزیون سراسری.
2ـ طرح خواستهای بازماندگان در حضور بازپرس ویژه و پخش آن از رادیو و تلویزیون سراسری.
درست دو روز بعد از آغاز تحصن، آقای آذری قمی بازماندگان را به لقب رایج «ضد انقلاب» مفتخر نمود! روز اول اردیبهشت مأموران شهربانی که حفاظت از محل تحصن را بر عهده داشتند، بطور ناگهانی و بطوری که بعداً روشن شد، به دستور آذری قمی، محل را ترک گفتند (ویژه نامهء پیکار به مناسبت سالگرد فاجعهء سينما ركس آبادان، شنبه 25 مرداد 1359، ص. 2). با همهء اين، تحصن ادامه پيدا ميكند. دوازده روز بعد، دولت كه براي تعقيب پروندهء اين آتشسوزي تحت فشار قرار گرفته بود، به ناچار هيئتي را براي بررسي پرونده به آبادان ميفرستد. اين هيئت كار خود را پشت درهاي بسته و بدون تماس با خانوادهها انجام داد. اين امر مورد اعتراض خانوادهها قرار گرفت. متحصنين در اعلاميهء شمارهء هفت خود در نهم ارديبهشت 59 اعلام كردند كه هيئت حاكمه از روشن شدن ماجراي سينما ركس ميهراسد. روزهاي پنجشنبه 22 و جمعه 23 خرداد دستههاي چماقدار حزباللهي براي برهم زدن تحصن به متحصنين حمله ميكنند (ويژهنامهء پيكار، 25 مرداد 59، ص. 3).
«تحصن در میان جوّی از توطئه، تحریک و دروغپراکنی هئیت حاکمه علیه بازماندگان از یک طرف و حمایت بیدریغ مردم و نیروهای انقلابی از طرف دیگر، ادامه پیدا میکند. طی این مدت هیئت حاکمه میکوشد تا فاجعهء سینما رکس را در حسین تکبعلیزاده و سه نفر دیگر (این سه تن خود نیز در آتش سوختند) خلاصه کند ولی بازماندگان که به خوبی دستهای نیرومندی را در پشت سر تکبعلیزاده حس میکنند، خواهان افشاء و محاکمهء کلیهء افرادی هستند که تکبعلیزاده یکی از آنها و عامل مستقیم آتش زدن سینما بوده است. جالب اينكه شخص اخير خود بارها خواسته است كه همهء حقايق و از جمله اسامي عوامل پشت پردهء این فاجعه را در یک دادگاه علنی در اختیار عموم ملت قرار دهد. لکن مسئولان مملکتی از ترس افشا شدن توطئهگران و طراحان اصلی فاجعه، نه تنها با تشکیل چنین دادگاهی به شدت مخالفند بلکه مانع از آن میشوند که حسین تکبعلیزاده با كسی ملاقات نماید! سخنرانیهایی که در مساجد و یا رادیو و تلویزیون آبادان میشود به خوبی بیانگر هراس رژیم از افشای چهرهء جنایتکاران است. به عنوان نمونه آقای کرامی یکی از وعاظ شهر، در یک سخنرانی در حسینیهء اصفهانیها که در تاریخ نهم خرداد 59 ایراد کرد، آشکارا به مخالفت با تشکیل دادگاه علنی پرداخت.» (پيشين، ص. 3).
در تمام آن ماهها، جّو شهر آبادان متشنج بود؛ تحصن خانوادهها و بستگان قربانیان آتشسوزی به کرات مورد حملهء حزباللـه قرار میگرفت، تظاهرات نیروهای سیاسی جریان داشت و تبلیغات رژیم اسلامی علیه همهء اینها، استمرار داشت. در زمان برگزاری دادگاه سه ماه از شروع تحصن خانوادهها میگذشت و آنها مدام مورد حمله بودند و علیه ایشان مرتب تبلیغات میشد. مجموعهای از این خبرها را در نشریهء پیکار، سال دوم، شماره 67، دوشنبه 20 مرداد، ویژه نامهء سالگرد فاجعهء سینما رکس آبادان، 25 مرداد، و شمارهء 68 ، 27 مرداد 59 میخوانیم:
ـ ساعت 5/1بامداد شنبه یازدهم مرداد 59، پاسداران به ادارهء دارایی آبادان، محل تحصن خانوادههای قربانیان فاجعه، حمله میکنند، به سرپرستی حجتالاسلام طباطبایی حاکم شرع آبادان. یکی از افراد با دیدن این وضع دیگران را بیدار میکند و بین متحصنین و پاسداران زد و خورد پیش میآید و چندین نفر مجروح میشوند. بعد پاسداران این افراد را سوار مینی بوسهایی که در محل آماده بود میکنند و در بیابانهای اطراف آبادان پیاده میکنند. بچهء دو سالهای را با اسلحه تهدید میکنند و یکنفر را هم تا صبح در شهربانی توقیف میکنند.
بازماندگان، صبح در خیابانهای آبادان راهپیمایی میکنند و با دادن شعار و توضیحات، مردم دیگر را از ماجرا با خبر میکنند و مجدداً جلو ادارهء دارایی جمع میشوند. پاسداران باز به آنها حمله کرده و با پرتاب گاز اشکآور آنها را متفرق میکنند.
غروب همان روز، خانوادههای بازماندگان پس از تجمع در مقابل سینما متروپل آبادان دست به راهپیمایی اعتراضی علیه این حمله زدند. در خیابان شهدای سینما رکس، عدهای تحت حمایت پاسداران، به آنها حمله کردند. زد و خورد درگرفت و عده ای مجروح و دستگیر شدند. راهپیمایی و تظاهرات در سطح شهر گسترده شد. مردم شهر نیز با تظاهركنندگان همراه شدند. شعارهای تظاهرات چنین بود: «پروندهء سینما رکس افشا باید گردد»، «رزمی، نامی برای سرکوب، نامی برای سرپوش»، «سینما رکس، توطئهء ارتجاع ـ حمایت از بازمانده حمایت از انقلاب».
صبح روز بعد، دوازده مرداد، باز هم بازماندگان و گروه وسیعی از اهالی آبادان در گورستان شهر بر سر مزار سوختگان سینما رکس تجمع کردند و دست به سخنرانی و تظاهرات زدند.
در 27 مرداد 59، به مناسبت دومین سالگرد فاجعهء سینما رکس، تظاهراتی در استادیوم تختی کوی کارگر آبادان از طرف نیروهای چپ و مترقی و بازماندگان فاجعه صورت گرفت، با شعارهايي مانند «حمله به بازماندگان محكوم است، دادگاه فرمايشي محكوم است».
فردای آن روز، 28 مرداد، به دعوت «جامعهء روحانیت » و «نهادهای انقلابی» آبادان عدهای با شعارهایی نظیر: «ای مادر داغدیده پیکاری دشمن توست ـ شهید سینما رکس جای تو در قلب ماست ـ آمریکا آمریکا دشمن خونخوار ماست» در شهر به راه میافتند.
عصر 29 مرداد 59، چهارشنبه، سپاه پاسداران محل استقرار مجاهدین، پيکار، رزمندگان و سایر گروهها را جمع کرد و فعالیت آنها را ممنوع کرد تا زمینهء دلخواه برای دادگاه فرمایشی فراهم شود (در این زمینه علاوه بر ویژه نامهء پیکار، یاد شده، نگ: به همان روزنامه، شمارههء 67، 27 مرداد و کار، شمارهء70، 14مرداد 1358).
سوابق آتش سوزی در سینماها
نحوهء برخورد دولت اسلامی با این مسئله کمکم شایعاتی را که از ابتدا بر سر زبانها بود قوت میبخشد: «مذهبیهای مخالف رژیم شاه دست به اینگونه حرکات میزنند تا آتش مخالفت مردم را تیزتر کنند». استناد این شایعهها به سابقهء آتش سوزیهای متعدد در سینماها و رستورانها بود. انقلاب اسلامی (در هجرت) در شمارهء 104، مرداد 64، ضمن گزارش مستند خود دربارهء سینما رکس به «سابقهء طولانی» سینماسوزی در ایران می پردازد تا اضافه کند:
در دوران انقلاب سینماها همراه با بانکها و مشروب فروشیها و کابارهها و بعضی رستورانها مورد حمله قرار گرفتند. با وسعت گرفتن خیزش عمومی و غلظت یافتن رنگ مذهبی آن، تعداد سينماهاي سوخته شده تا 28 مرداد 57 در سراسر كشور به 29 سينما رسيد. تنها در هفتهء قبل از به آتش کشیده شدن سینما رکس، شش سینما در شهرهای مختلف سوخته شد و 14 اقدام به شروع حریق توسط مأموران آتشنشانی متوقف شده بود. گرچه مسئولیت آتشسوزی بعضی رستورانها و کابارهها از جمله رستوران خوانسالار در تهران توسط گروه توحیدی صف به عهده گرفته شد. در 28 مرداد 57، ساعت سه و سی دقیقهء بامداد، نزدیک اذان صبح، جوجه کبابی حاتم، تهران، در آتش سوخت. هیچکس مسئولیت به آتش کشیده شدن سینماها را رسماًبه عهده نمیگرفت. دستگاه حکومتی مسئولیت آنها را به گردن «خرابکاران» و مخالفین مذهبی میانداخت و اینان نیز گرچه بعضی اوقات عوامل ساواک را مسبب این آتش سوزیها قلمداد میکردند، گاه اصل آتش زدن سینماها را به عنوان «مراکز فساد و تخدیر نسل» مورد تأئید قرار میدادند».
در تاریخ دوم شهریور هم هئیت اجرایی جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر نامهای به نخست وزیر مینویسد و استدلال میکند که هیچ نیرو و سازمانی مگر سازمانهای دولتی قدرت آن را ندارند که در « چند هفتهء گذشته» 29 سینما را در سراسر کشور به آتش بکشند و چندین هتل و رستوران را هم آتش بزنند و خراب کنند؛ جمعاً40 محل. «تنها نیروی انتظامی و پلیسی دولت است که چنین امکانات لازم را در اختیار دارد...».
38...........معنا و تفسیر اشعار حافظ
متاسفانه در سالهايي كه آخوندهاي قدرت طلب (از ناييني گرفته تا خميني) و حتا «اسلام شناساني» چون دكتر علي شريعتي (كه صدمات او از همه بيشتر بود) براي جا انداختن فكر «حكومت اسلامي» و «ولايت فقيه» و افكار ضد امپرياليستي خود به دنبال ساختن مباني فلسفي و ديني بودند، ديگر باصطلاح پژوهندگان فرهنگي معاصر ما برآن شدند تا ثابت كنند كه بزرگان تاريخ ما مثل فردوسي ، نظامي ، ناصرخسرو، خيام ، حافظ و مولانا اصلا مسلمان نبودهاند و معتقداتشان با اصول اعتقادي اسلام سازگاري ندارد. برخي از ايشان تا آنجا پيش رفتند كه حافظ را يك مهري مذهب پيرو زرتشت (!) و يا يك بي خداي كمونيست طرفدار خلق معرفي كنند. اين است كه بعقيده من تصلب جريانات فكري و اجتماعي ما يك سويه نيست بلكه در اين كار همه مقصرند. حتا آن دسته از مردماني كه بقصد امتيازات اجتماعي عوام فريبي مي كنند و خود را صوفي و درويش و عارف مي خوانند.
يادم هست يكي از آن روزهايي كه تازه به آمريكا آمده بودم ، با يكي از مديران نشريات فرهنگي كه اتفاقا خيلي به حافظ ارادت دارد، درباره او و اين شعرش:
صبح خيزي و سلامت طلبي چون حافظ
هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم
بحث مي كردم. نظر من اين بود كه حافظ بالاخره مسلمان بوده و به آيات كتاب آسماني بديده اعتقادي و خوب مي نگريسته است. در حالي كه او برخلاف نظر من اصرار داشت تا ثابت كنند كه حافظ انسان لاابالي و پست مدرنيستي بوده كه به هيچ چيز نمي توانسته ايمان داشته باشد. او مجبور بود كه در جامعه مذهب زده زمان خودش بگويد مسلمان است و بگويد كه از تصدق سر قرآن شعر مي گويد. حافظي كه مي گويد:
حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست
باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست
به چيزي اعتقاد ندارد. وانگهي اين حرفها را در اوائل جواني گفته درحالي كه اشعار پخته ترش مثل همين شعر را در ايام پيري گفته است. در پاسخ به او گفتم كه گفته هاي او در ايام جواني آن مقدار نبوده كه بگويد «هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم». آدمي زماني مي گويد «هرچه كردم» كه حاصلي اندوخته و تجاربي كسب كرده است. بنابراين او اين سخن را به ريا و دروغ و يا تقيه نگفته است بلكه بطور قطع و يقين به ديده اعتقادي به قرآن باور داشته است. چنانكه اين مطلب را در بسياري از اشعار خودش بازگو كرده است. ما نمي توانيم هم به حافظ ارادت داشته باشيم و هم اينكه به او نسبت دروغ بدهيم و تا آنجا كه او را رياكار (چيزي كه حافظ بشدت از آن بيزار است) و اهل تقيه معرفي كنيم و بعد به تفسير اشعارش بپردازيم! سخن من با او به همين جا پايان يافت. اما بعد از آن روح و ذهن من بدنبال اين مطلب رفت تا جستجو كند كه حافظ به چه معرفتي از قرآن دست يافته كه هم آنچنان گفته و هم اينچنين:
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
كه گه گاه بر او دست اهرمن باشد
به هرحال حافظي كه به چهارده روايت قرائتي به قرآن آشنايي داشته ، به شهادت بيت بالا، قطعا پيرو فكر «ولايت فقيه» نبوده و اصلا نزد او ولايت به معناي حكومت و اينجور چيزها نيست. اگر «ولايت» را بگونه اي كه آخوندهاي قدرت طلب معني مي كنند، امري بدانيم الهي كه خداوند آنرا به حضرت پيامبر واگذار كرده و او بعداز خودش آنرا به علي بن ابي طالب داده و سپس او آنرا به فرزندانش سپرده و بعد ...... ، از آنها به آخوندهايي چون خميني و خامنه اي و جنتي و مصباح يزدي رسيده ، پس وقتي كه علي بن ابي طالب در بعد كشته شدن عثمان از اينكه مردم به او فشار آوردند كه خلافت را بپذيرد، حتما به «امر الهي» بي توجهي كرده كه به آنها گفت: «بهتر است كه من مشاور شما باشم تا حاكم»! چگونه است كه علي بن ابي طالب به اين ولايت و خلافت راغب نيست اما آخوندهاي مدعي تشيع ، بعد از ١٤٠٠ سال آنرا بقيمت نابودي يك جامعه ٧٠ ميليوني از آن خود مي دانند. اگر اينجوري است كه اينها مي گويند، پس امام حسن (امام دوم شيعيان) هم قطعا انسان خيانت كاري بوده كه با معاويه قرارداد صلح بسته و ولايتي را كه خدا و جد بزرگوار و پدر ارجمندش به او واگذار كرده ، مفت و مسلم به آن ظالم فريبكار سپرده است! اين موضوع درباره همه ائمه شيعه (بجز امام حسين كه داستان ديگري دارد) صدق مي كند. چراكه آنها نه خود براي «ولايت» قيام كرده اند و نه اينكه از برخي از برادران و عموزادگان خود (مثل زيد بن علي بن حسين و پسرش يحيي بن زيد) كه براي سرنگوني حكام اموي قيام كرده اند حمايت كرده اند. در كتب شيعه مي خوانيم : اماماني چون امام محمد باقر و امام جعفر صادق نه تنها از اين گروه حمايت نكرده اند كه آنها را بخاطر جسارت احمقانه شان سرزنش كرده اند. (مراجعه كنيد به كتاب اصول كافي كه يكي از مهمترين كتب شيعه است)
از اين نمونه ها در متون و منابع شيعه بسيارند كه به تقويت استدلال ما كمك مي كند. با توجه به همه آنها است كه معتقديم اصطلاح «ولايت فقيه» به تعبير خميني و پيروانش ، بيشتر يك بدعت و ترفند سياسي است كه توانسته به پشتوانه راي عوام مسير قدرت را به نفع «جماعت آخوند» تغيير دهد. جماعتي كه طي تاريخ اديان در همه كتب مذهبي دست برده اند و آيات خدا را به جهت نفع گروهي شان دگرگون كرده اند.
http://news.gooya.com/2003/04/28/2804-h-02.php
*****************************************************************************
37................معنا و تفسیر اشعار حافظ
سخنى در «لسان الغيب» بودن حافظ
سيد محمود خسروانى شريعتى
گروه فرهنگ و ادب اسلامى
ز سر غيب كس آگاه نيست قصه مخوان كدام محرم دل ره درين حرم دارد (1)
استفاده از القاب براى پيامبران، چهرههاى تاريخى، قهرمانان اسطورهاى و مردان برجسته پيشينهاى طولانى دارد. چنان كه حضرت آدم(ع) را صفى، ابراهيم(ع) را خليل، حضرت موسى(ع) را كليم، حضرت عيسى(ع) را مسيح و حضرت محمد(ص) را امين ناميدهاند. امامان شيعه نيز هر يك القاب متعدد داشتهاند (2) كه از آن ميان به ترتيب مرتضى7، مجتبى(ع)، سيدالشهداء(ع)، زينالعابدين(ع)، باقر(ع)، صادق(ع)، كاظم(ع)، رضا(ع)، جواد(ع)، هادى(ع)، عسكرى(ع)، مهدى قائم (عج) شهرت عامترى يافتهاند. همچنين بسيارى از عالمان نامور و عارفان و شعراى معناآفرين به داشتن عناوين و القاب خاص ممتاز شدهاند كه حافظ از آن شمار است و به لسانالغيبى شهره گرديده است.
واژه «غيب» در لسانالعرب چنين معنى شده است: كل ما غاب عنك. قال والغيب ايضا ما غاب عن العيون و ان كان محصلا فى القلوب. چون سخن از غيب است اشارهاى اجمالى به مفاهيم قرآنى در تفاسير و اخبار اهلالبيت: مناسب به نظر مىرسد.
غيب جهان نامرئى و مقابل عالم شهود است كه قابل درك و لمس مىباشد. اين واژه چهل و هشتبار (3) در قرآن كريم آمده و مفسران در اين باب معانى متفاوتى را يادآور شدهاند از جمله در آيه مباركه: «الذين يؤمنون بالغيب ويقيمون الصلوة... (سوره بقره/3) نوشتهاند كه ايمان به غيب آن باشد كه: «ايمان آورد به خداى تعالى و فرشتگانش و كتابهايش و پيغمبرانش و قيامت و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و بعث و نشور، اين همه غيب است... و در تفسير اهلالبيت: آمده كه: مراد به غيب، مهدى امت است كه غايب است از ديدار خلقان و موعود است در اخبار و قرآن». (4)
و در معنى الذين يؤمنون بالغيب از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه فاضلترين اهل ايمان جماعتىاند كه: «از پس من باشند تا به آخر زمان مرا نديده و سخن من ناشنيده و معجزات من ناديده ورقى معلق ببينند و سوادى بر بياضى بر آن كار كننده و فرمود: اولئك اخوانى حقا» (5) البته احاطه به غيب اختصاص به خداوند دارد وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو (سوره انعام/59) ولى خداوند افقهايى از غيب به پيامبرانش ارائه مىدهد، چنان كه مىفرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا× الا من ارتضى من رسول... (سوره جن /26 و27). در روايات هم مىخوانيم هر گاه ائمه معصومين(ع) بخواهند خداوند چيزى از غيب را به آن ذوات پاك مىآموزد. به عنوان نمونه حديثى از جلد اول اصول كافى نقل مىكنيم: ... عن عمار الساباطى قال: سالت ابا عبدالله(ع) عن الامام يعلم الغيب فقال لا ولكن اذا اراد ان يعلم الشىء اعلمه الله ذلك. و خطبه 58 نهجالبلاغه شاهد ديگرى بر صدور خبر غيبى از حضرت على(ع) است كه در جنگ با خوارج فرمودند: والله لايفلت منهم عشرة ولايهلك منكم عشرة و در همين زمينه از آن حضرت نقل شده است: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا... آنچه ديگران را فردا لقا و وعد است ايشان را امروز عين نقد است... و رسول عليه الصلوة والسلام وعده ديگر انبيا نقد او آمد. همچنان كه وعده اوليا نقد انبيا و وعده مؤمنان نقد اوليا». (6)
اين نكته يادكردنى است كه لسانالغيب بودن خواجه حافظ ناظر به هيچ يك از معانى قرآنى غيب و يا كشف و شهود اهل ذكر نمىباشد بلكه مقصود ما از غيب در تركيب لسانالغيب مفاهيم پنهانى و مضامين ذهنى حافظ است كه سرچشمه آن باطن اوست كه با بيانى هنرمندانه به درون انسانى ديگر راه مىيابد. اين نفوذ در واقع اثر غيب شاعر است كه به شكلى با غيب شنونده يا خواننده سازگارى و همسانى دارد. حافظ با قبول عام و حضور دايمى در عرصه ادب فارسى شاهدى گويا بر اين پيوند نهانى و ارتباط غيبى است. با جستجو در منابع درمىيابيم كه حافظ از ديرباز شايسته اين لقب بوده است گرچه منابع موجود نشان نمىدهند كه اولين بار چه كسى حافظ را لسان الغيب لقب داده است. شايد حافظپژوهان از شدت وضوح يا به علتشياع نخواستهاند به اين مساله بپردازند، (7) در هر صورت دولتشاه سمرقندى صد سال پس از وفات حافظ او را بدينسان معرفى مىكند: «ذكر محرم راز حضرت بىنياز، خواجه شيراز... سخن او از مشرب فقر چاشنى دارد و اكابر او را لسانالغيب نام كردهاند. (8) نويسنده تذكره ميخانه هم نوشته است:
«اصحاب حقيقت هر ايام معتقد كلام آن سخنآفرين بوده او را لسانالغيب خواندهاند.» (9)
در نفحات الانس نيز مىخوانيم «وى لسانالغيب و ترجمان الاسرار است» (10) ولى قديمترين سخن در اين زمينه توصيف علامه گرگانى استاد خواجه حافظ است كه از شدت شيفتگى شعر او را «همه الهامات و حديث قدسى و لطايف حكمى و نكات قرآنى» (11) ياد مىكند. از مجموع ستايشهاى ذكر شده مىتوان به نوعى تاييد لسانالغيب بودن حافظ را استنباط كرد.
يكى ديگر از دلايل اشتهار او به لسانالغيبى فالهاى مناسب و پاسخهاى رندانه خواجه است كه عموما براى آگهى از عاقبت كار يا تسلى خاطر و يا رسيدن به آرزوهاى پنهانى از ديوان وى فال مىگرفتهاند و به فراخور فهم و درك به معنى يا پاسخى مناسب مىرسيدهاند. تاثير عميق حافظ بر قلوب ايرانيان كه به صورت تفال از ديوان لسانالغيب متجلى شده رازى است كه تنها با بررسى پيوند لفظ و معنى ميسر نيست، بلكه مىتوان گفت در شعر حافظ خصوصيتى است كه توانسته است «احساس مبهمى از يك سعادت و اميد و انتظار و شهود مجهول را در ما برانگيزد». (12)
مىدانيم كه تفال و تطير در ميان قوم عرب جاهلى رواجى عظيم داشته استبدين سبب در قرآن كريم سخن از نهى تطير شده است (13) ولى از تفال مذمتى نشده بلكه وجود احاديثى نظير: «ان الله يحب الفال الحسن» (14) و «الفال حق و الطيرة ليستبحق» (15) موجب اقبال عموم به تفال گرديده و از سويى درج حكايات و روايات شگفتانگيز از تفال به ديوان حافظ كه در كتابها (16) آمده است در واقع بيانى از عظمت روحى و نبوغ خارقالعاده خواجه در مناسب حال و سنجيدهگويى است. روح لطيف و طبع ظريف ايرانى هم دريافته كه: «اشعار حافظ الهام و وارد غيبى است از اينرو مردم ديوان حافظ را عزيز و موجب لذت و صفاى دل مىشمرند.» (17) خواجه هم به اين راز كه دلش خزينه اسرار و گوشش نويدگاه سروش غيب است گويا است:
دلم خزينه اسرار بود و دست قضا درش ببست و كليدش به دلستانى داد
بيا كه دوش به مستى سروش عالم غيب نويد داد كه عام است فيض رحمت او
شعر او به دليل جوشيدن از ژرفاى جان، زبان حال و بيان نهان اوست و گهگاه از سر شوق نقاب از رخسار غيب مىگشايد و با سرخوشى مىسرايد:
سر خدا كه در تتق غيب منزوى است مستانهاش نقاب ز رخسار بركشم
ساقى بيا كه هاتف غيبم به مژده گفت با درد صبر كن كه دوا مىفرستمت
مردم همواره بيش از هر كسى و هر سخنى به شعر حافظ اعتقاد داشتهاند و «.. قد اشهر ديوان الحافظ بالتفال.» (18) وى بدين راز هم آگاه است كه مىگويد:
به نااميدى از اين در مرو بزن فالى بود كه قرعه دولتبه نام ما افتد
شهرت خواجه به لسان الغيبى و انتشار عالمگير و روزافزون ديوان وى موجب شد شخصى در اين خصوص از ابوالسعود افندى مفتى قسطنطنيه استفتا كند كه ترجمه فارسى پرسش و پاسخ آن چنين است: «زيد در خصوص ديوان حافظ اگر بگويد كه اين ديوان لسان غيب است و عمرو بگويد: لسان غيب گفتن خطاستحتى رئيس علما فتوى داده است ديوان او را نخوانند... در اين صورت به زيد چه لازم آيد؟
جواب: در مقالات حافظ بسيارى از حكم ذائقه و نكات فائقه و كلمات حقه موجود است، لكن در تضاعيف آن خرافات خارج از نطاق شريعتشريفه نيز هست. مذاق صحيح آن است كه بيتى را از بيت ديگر فرق داده سم افعى را ترياق نافع نشمرند. نعمت مبادى ذوق را احراز و از اسباب خوف اليم احتراز نمايد. كتبه الفقير ابوالسعود عفى عنه». (19)
حافظ به لحاظ انس دايمى با كلام ربانى و تاملهاى عرفانى و پيوند با ارباب معرفت از دنياى درون و ژرفاى هستى خواننده سخن مىگويد:
جان پرور است قصه ارباب معرفت رمزى برو بپرس و حديثى بيا بگو
ز ملك تا ملكوتش حجاب بردارند هر آن كه خدمت جام جهان نما بكند
كمال و بقايش هم از بركت قرآن و پرتو ايمان و تعمق در معارف اسلام است. او از دريچه دل به جهان غيب مىنگرد. نجسعادت و گشودن بخت را در نيايش سحرى مىداند و گل مرادش نيز در سحرگاه نقاب مىگشايد. (20)
دوش وقتسحر از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمتشب آب حياتم دادند
هر گنجسعادت كه خدا داد به حافظ از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود
شعر زلال او از صافى ضمير گذشته و كلك خيالانگيزش از چشمه جوشان معارف اسلام سيراب شده. او در مقابل محبان غزلهاى آينهگون مىنهد تا در سايه حروف به بارقه حيرتانگيز معانى دستيابند و به شهد كلام وى كام جان شيرين نمايند، از اين روست كه در پهنه غزل فارسى بيش از هر شاعرى به آرزوهاى نهفته آگاه و با همگان دمساز است.
هر دم از روى تو نقشى زندم راه خيال با كه گويم كه درين پرده چها مىبينم
گرچه شناخت لسانالغيب اين هنرآفرين شيرينسخن سخت ديرياب و دشوار است و غزلش چون غزالى گريزپا هر دم بر قلهاى جلوهگرى مىكند و در هيچ ارتفاعى صيد نمىشود اما از راه تامل در سرودههاى او به گوشههايى از ايمان و باورهاى وى مىتوان رسيد و راز لسانالغيب بودن او را هر چند به حدس باز نمود. مثلا حافظ در پيشانى تنها غزلى كه در قافيه «ف» گفته است كلمه «طالع» را نشانده كه به حساب ابجد صدوده (110) برابر با نام مبارك حضرت على(ع) است.
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به كف گر بكشم زهى طرب ور بكشد زهى شرف
و در مقطع همين غزل با اميدوارى از آن حضرت استمداد همت كرده چنين مىسرايد:
حافظ اگر قدم زنى در ره خاندان به صدق بدرقه رهتشود همتشحنه نجف
همچنين وجود دو رباعى زير در ديوان حافظ قزوينى - غنى دليل ديگرى استبر ارادت حافظ به مولاى متقيان حضرت على(ع):
مردى ز كننده در خيبر پرس اسرار كرم ز خواجه قنبر پرس گر طالب فيض حق به صدقى حافظ سرچشمه آن ز ساقى كوثر پرس
قسام بهشت و دوزخ آن عقدهگشاى ما را نگذارد كه درآييم ز پاى تا كى بود اين گرگربايى؟ بنماى سرپنجه دشمنافكن اى شير خداى
همچنين از قصيده معروف «جوزا سحر نهاد حمايل برابرم...» كه در نسخه حافظ قدسى به بيت زير هم مزين است:
حافظ ز جان محب رسول است و آل او حقا بر اين گواستخداوند اكبرم (21)
ارادت مخلصانه خواجه به خاندان رسول(ص) آشكار مىشود. همانطور كه گفتيم محتواى شعر حافظ به گونهاى است كه با طبايع گوناگون سازگار است، و هر حاجتمندى به مقتضاى حال خويش از آن به مفهومى دست مىيابد كه گاه در حد اعجاب و اعجاز مىنمايد. شايد شهرت لسانالغيبى او هم ناشى از اين ويژگى باشد و شخص معينى اين لقب را بدو نداده است.
پس از وفات حافظ اهل ذوق و عرفان وى را به القابى چون: «لسان الغيب، خواجه عرفان، خواجه شيراز، ترجمان الحقيقه، ترجمان الاسرار، فخرالمتكلمين، فخرالمتالهين...» (22) خواندهاند.
حكيم متاله حاج ملاهادى سبزوارى نيز در اينباره مىگويد:
ز هفتم آسمان غيب آمد لسانالغيب اندر شان حافظ (23)
حافظ به الطاف غيبى اميدوار است و در اين باب مىسرايد:
ز لطف غيب بسختى رخ از اميد متاب كه مغز نغز مقام اندر استخوان گيرد
خواجه براى تاكيد بيشتر گويى بيت زير را در گوش جان مستعدان زمزمه مىكند تا طنين اسرافيلىاش آنان را برانگيزد و؟ به بخشايش روح مكرم كه خاص معتقدان معانى ايمانى است اميدوار سازد.
حافظ از معتقدان است گرامى دارش زآن كه بخشايش بس روح مكرم با اوست
رازدانى حافظ را مىتوان پرتوى از دولت قرآن و بركت ايمان و همت پاكان دانست كه در خجسته سحرى رخ مىنمايد و «ابواب خزائن غيب به روى وى گشوده مىگردد» (24) و از آن پس كلام اعجاز نشان حافظ در بستر زمان جريان مىيابد، دلنشين مىشود و قبول خاطر مىيابد. به بيانى ديگر شعر حافظ از عالم حس به نهان انسان راه مىگشايد و به مدد كلمات دستيابى به گمشده آدمى را كه در هالهاى از ابهام و آرزو نهان است امكانپذير مىسازد و همين فضيلت عارفانه او را به لسانالغيب (25) بودن شهره آفاق مىسازد.
پى نوشتها و مآخذ
1- خواجه شمسالدين محمد حافظ، ديوان حافظ، به اهتمام محمد قزوينى و قاسم غنى، كتابخانه زوار. لازم به توضيح است كه شماره ذيل ابيات در تمام مقاله از همين ديوان است.
2- محمدرضا امامى خاتونآبادى، جنات الخلود، به اهتمام حاجى ولى ادبيه، تهران، كتابفروشى ادبيه، ربيعالاول، 1378، صفحات16 تا 41.
3- محمود روحانى، المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم، سه جلد، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى،1366، ج3، ص1064.
4- ابوالفتوح رازى، روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقى، محمدمهدى ناصح. بيست جلد، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، ج1، ص103-104; حسين بن محمد دامغانى، قاموس قرآن، ترجمه كريم عزيزى نقش، تهران، بنياد علوم اسلامى، تابستان 1361. ج2، ص127; غيب در قرآن بر يازده وجه است: (1) غيب به معنى ذات پروردگار، حسابرسى، صراط، بهشت دوزخ است (سوره بقره /3); (2) تاريكى (سوره يوسف /10); (3) رحلتحضرت سليمان (سوره سبا /14); (4) مرگ (سوره اعراف /188); (5) باران (سوره انعام /59); (6) لوح محفوظ (سوره مريم /78); (7) جان و مال و دارايى و سوره نساء /34); (8) نزول عذاب (سوره جن /26); (9) گمان و پندار (سوره سبا /53); (10) نهان (سوره يوسف /52); 11 - وحى (سوره تكوير /24)
5- همان، ص104.
6- عزيزالدين محمود كاشانى، مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، به تصحيح جلالالدين همايى، تهران، نشر هما، 1372، ص39.
7- محمد معين، حافظ شيرينسخن، به كوشش دكتر مهدخت معين، دو جلد، تهران، انتشارات معين،1369. در فهرست منابع ص806 كتابى به نام لسانالغيب آمده كه در آثار چاپ شده دكتر معين نبود و از مطالب آن بىخبريم. همچنين فرزند حسين ميرزا سلطان ميرزا بايقرا (915) ه . ق ديوانى از اشعار خواجه تدوين نموده و آن را لسانالغيب ناميده است.
اين گنج معانى كه تهى از عيب است نقشى است كه از صحيفه لاريب است مشهور جهان به فيض روحالقدس است مذكور زبانها به لسانالغيب است
نقل از حافظ خراباتى، پژوهنده ركنالدين همايونفرخ، تهران، اساطير، چاپ اول، 1354، ص صدوشصت; تذكره ميخانه، به تصحيح احمد گلچين معانى، پاورقى ص85.; رضاقلى خان هدايت نيز كتابى به نام لسانالغيب در رديف كتابهاى عطار آورده است. تذكره رياض العارفين به كوشش گرگانى، تهران، انتشارات كتابفروشى محمودى، ص173.
8- دولتشاه سمرقندى، تذكرةالشعرا، به همت محمد رمضانى، تهران، انتشارات پديده خاور، چاپ دوم، آبان1366، ص227.
9- ملا عبدالنبى فخرالزمانى قزوينى، تذكره ميخانه، به تصحيح و اهتمام احمد گلچين معانى، تهران، اقبال و شركا، نوروز 1340، ص84.
10- عبدالرحمن بن احمد جامى، نفحات الانس، به تصحيح مهدى توحيدىپور، تهران، كتابفروشى محمودى، بىتا، ص614.
11- علامه شهيد حاج شيخ مرتضى مطهرى، تماشاگهراز، تدوين عبدالعظيم صاعدى، تهران، چاپخانه سپهر،1359، ص70.
12- منوچهر مرتضوى، مكتب حافظ، تهران، انتشارات ستوده، چاپ سوم، 13701، ص هيجده.
13- رك: به: (سوره اعراف/131) و سوره نمل/47) و (سوره يس/18-19).
14- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، 110 جلدى، بيروت، داراحياء التراث العربى، الطبعة الثالثه،1403 هجرى; ج77، ص165.
15- سيد علينقى فيضالاسلام، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، دو جلد، ناشر گراورسازى آذربادگان،1326، ص1264، حكمت 392.
16- الف: ادوارد براون، از سعدى تا جامى، ترجمه على اصغر حكمت، تهران، كتابخانه ابنسينا،1339، ص412.
ب: محمدبن محمد الدارابى، لطيفه غيبى، شيراز كتابخانه احمدى،1357، ص129-133.
ج: محمد وجدانى، الهاماتى از خواجه حافظ، تهران، چاپخانه حيدرى، 1351، ص110-221.
د: حافظ شيرينسخن، ج2، ص695-707.
17- احمدعلى رجايى، فرهنگ اشعار حافظ، تهران، انتشارات علمى، چاپ دوم،1366، ص سيزده.
18- مصطفى بن عبدالله الشهير به حاجى خليفه، كشف الظنون عن اسامى الكتب والفنون، به تصحيح محمد شرفالدين، مكتبة الاسلاميه، طهران، الطبعة الثالثه،1387 هجرى، ج2، ص1216.
19- علامه محمد قزوينى، حافظ از ديدگاه علامه قزوينى، به كوشش اسماعيل صارمى، چاپ اول، تهران، انتشارات محمدعلى علمى، پاييز1367، ص343-345.
20- سيد محمود خسروانى شريعتى، «سحرخيزى حافظ»، فصلنامه مشكوه شماره 38، بهار 1372، ص156-173.
21- پرتو علوى، عقايد و افكار خواجه، تهران، نشر انديشه، 1358، ص57; حافظ قدسى، ص27; ديوان حافظ با ترجمه اردو، قاضى سجاد حسين، انتشارات لاهور،1363، ص459.
22- حافظ شيرين سخن، ج1، ص97.
23- حاج ملاهادى سبزوارى، ديوان اسرار، ناشر استاد محمد حسين، 1300 ه. ق، ص75.
24- حافظ شيرين سخن، ج1، ص136.
25- «مراد از غيب در اين قبيل موارد امورى است كه بر آن دليلى باشد «چه آنچه را بر او دليلى نيست تنها خداى تعالى بدان عالم است نه كس ديگر» وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو (سوره انعام/59). امام فخر رازى، تفسير كبير مفاتيح الغيب، ترجمه دكتر على اصغر حلبى، تهران، اساطير، چاپ اول،1373، ج2، ص650.
36.........................معنا و تفسیر اشعار حافظ
الا ای آهوی وحشی کجايی
مرا با توست چندين آشنايی
دو تنها و دو سرگردان دو بيکس
دد و دامت کمين از پيش و از پس
بيا تا حال يکديگر بدانيم
مراد هم بجوييم ار توانيم
که میبينم که اين دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگوييد ای رفيقان
رفيق بيکسان يار غريبان
مگر خضر مبارک پی درآيد
ز يمن همتش کاری گشايد
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنينم هست ياد از پير دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمينی
به لطفش گفت رندی رهنشينی
که ای سالک چه در انبانه داری
بيا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم
ولی سيمرغ میبايد شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش
که از ما بینشان است آشيانش
چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو میکن ديدهبانی
مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سر چشمهای و طرف جويی
نم اشکی و با خود گفت و گويی
نياز من چه وزن آرد بدين ساز
که خورشيد غنی شد کيسه پرداز
به ياد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران
چنان بيرحم زد تيغ جدايی
که گويی خود نبودهست آشنايی
چو نالان آمدت آب روان پيش
مدد بخشش از آب ديده خويش
نکرد آن همدم ديرين مدارا
مسلمانان مسلمانان خدا را
مگر خضر مبارکپی تواند
که اين تنها بدان تنها رساند
تو گوهر بين و از خر مهره بگذر
ز طرزی کن نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم به تحرير
تو از نون والقلم میپرس تفسير
روان را با خرد درهم سرشتم
وز آن تخمی که حاصل بود کشتم
فرحبخشی در اين ترکيب پيداست
که نغز شعر و مغز جان اجزاست
بيا وز نکهت اين طيب اميد
مشام جان معطر ساز جاويد
که اين نافه ز چين جيب حور است
نه آن آهو که از مردم نفور است
رفيقان قدر يکديگر بدانيد
چو معلوم است شرح از بر مخوانيد
مقالات نصيحت گو همين است
که سنگانداز هجران در کمين است
با سلام :
بحث در حول وحوش حافظ و اشعار حافظ چنان پر پيچ و خم است كه عده اي او را تا اوج عرفان برده اند مانند فيض كاشاني و مرحوم علامه طبا طبايي و مرحوم شهيد مطهري و...و عده اي او را تا يك فرد شراب خوار شاهد باز پايين اورده اند كه قشري از مصوفه و نيز معدودي از معاصر كه شانيت ذكر نام ندارند از اين گروه هستند .
اما در هر صورت اين مثنوي بالا كه شرح نفس و حديث نفساني با روح بلند شاعر است ، مي باشد و شاعر در يك حالت روحي عميق ،جان و روح خويش را خطاب داده و با او به نجوا پرداخته و منظور از ان آهوي وحشي روح شاعر است و منظور از وحشي رمنده و گريز پا بودن است در يك توضيح ساده اينگونه است كه در يك استعاره مكنيه مخيليه ،شاعر روح خود را مانند و شبيه به يك آهو كرده است و از لوازم آهو رمندگي و فرار از دست شكارچيان بي رحم است كه منظور از شكارچي در اينجا همان گناهان نفساني است كه بر روح انسان حمله ور مي شوند و در لازمه ديگر اشنايي جسم با ان روح است اما نه بطور اكمل بلكه به صورت چندين اشنايي ،يعني پيوند اين جسم با اين روح در عالم ديگر به نام ذر يا عالم ذريه است كه صريح قران به ان اشارت دارد كه فرمان الهي بر رب بودن مي ايد ودر عالم ذر كه پيوند معنوي جسمانيت با روحانيت است قالوا بلي گفته اند لذا حافظ كه لسان القران است و نيز با روح معاني بلند قران اشنا بوده تمثيلي نيكو زده و تفسيري در خور شان .
و همچنان كه روح و جسم كه دوتنها و سرگردان در اين عالمند و وحوش گناهان در پي انان كه اين دو را از هم جدا كنند چاره اي جز،توسل و چنگ اويختن در هم نيست و با يد قدر يكديگر را بدانند تا از اين منجلاب زندگي بدون الودگي خارج شوند كه در اينجا همرهي يك استاد راه بلد لازم است كه باز با توجه به مضامين عميق قراني ،حافظ ان راه بلد را خضر نبي عنوان مي كند همانطور كه خضر موسي را رهنمون شد در اينجا به صورت سمبليك بايد همره خضر شد و از ظلمات گذشت ....
فكر مي كنم تا اينجا كافي است تا نوشتاري ديگر بدرود .
ادامه در نوشته بعدی
سلام دوست عزیز
خواهر ناتالیا
از قصه آهوی وحشی پرسیده بودی
من این شعر حافظو قصه زندگی خودم می دونم
می خوام برداشتی رو که از بیت بیت این مثنوی حافظ دارمو برات بنویسم
خیلی حرف داره...یه مداد تراشیده برداشتم چون فک کنم نوشتنی خیلی دارم برات
از جناب حافظ..فقط دوتا مثنوی مونده..کلا می خواسته بگه که فقط در قالب غزل نهایت هنر رو نداره بلکه در هر قالبی می تونه حرف آخر رو بزنه
ساقی نامه رو احتمالا خوندی...اگه اهل فردوسی باشی می بینی که واقعا کم از فردوسی نداره
اونجایی که میگه :
بیا ساقی آن کیمیای فتوح.....که با گنج قارون دهد عمر نوح
بده تا به رویت گشایند باز......در کامرانی و عمر دراز
...
همان منزلست این جهان خراااااااااااااااااب
که دیدست ایوان افراسیااااااااااااااااااااااااب
نه تنها شد ایوان و قصرش به باد ( به باد فنا رفت..)
که کس دخمه نیزش ندارد به یااااد...
همان مرحله است این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور..
انگار داری رباعیات خیام می خونی..با شور حماسی فردوسی..همه در یک جا..تو 58 بیت مثنوی
بیا ساقی آن آب اندیشه سوز که گر شری نوشد شود بیشه سوز
بیا ساقی آن می که حور بهشت عبیر ملایک در آن می سرشت
بده ساقی آن می که شاهی دهد به پاکی او دل گواهی دهد
...
چو شد باغ روحانیان مسکنم در اینجا چرا تخته بند تنم؟
...
می بینی؟ یادآور شکوه غزل مولوی...ساقی نامه نظامی..همه یکجا..
بگذریم
اینارو گفتم...که بدونی این دوتا مثنوی حافظ مهجور موندن
کمتر کسی بشون توجه کرده
باید اهل نظامی خیام فردوسی و مولانا باشی که جای جای ساقی نامه تورو به وجد بیاره..
ولی آهوی وحشی
جناب حافظ..دوستان ناب زیاد داشته..دوستایی که یادشون از دل و جان نرود
مثل خیلی از ماها که یاد قدیمامون میفتیم
- از من ایشان را هزااااااااااااااااااااااااااااران یااااااااااااااااااااد باد
- به یاران رفته درودی فرست...
- .....
حافظ موجود وفاداری بوده
بازم مثل خیلی از ماها
که خواهد شد؟ بگوویید ای رفیقان
رفیق بی کسان یاااااااااااااااااااااار غریبان..
(کی آخه میاد رفیق بی کسا بشه)
چنینم هست یاد از پیر دانا..........:
که روزی رهروی در سرزمینی..
به لطفش گفت...رندی رهنشینی...
(دوس ندارم معنیش کنم لطفش میره..
اگه متوجه نشدی بگو..میخوام سیر منطقی شعرو برات روشن کنم..قصه است گوش کن :)
که ای سالک چه در انبانه داری(کیسه)
بیا دامی بنه گر دانه داری..
جوابش داد...گفتا داااااااااااااام دارم
ولی سیمرغ می باید شکااااااااارم
بگفتا چون بدست آری نشانش؟
که از ما بی نشانست آشیانش
.....چون آن سر روان شد کاروانی...(همون سیمرغ..همون که دل از هممون برده..یار قدیمیمون..سرو روان...اونی که قدش بلنده..ابروش کمونه..ولی نا مهربونه..وقتی عزم سفر کرد..)
چو شاخ سرو می کن دیده بانی..
مده جام می و پای گل از دست...
ولی غافل مباش از دهر سر مست..
لب سرچشمه ای و طرف جویی..
نم اشکی و با خود گفتگویی...
بیاد رفتگان و دوستداران...
موافق گرد با ابر بهاران...(ببار)
(خیلی واضحه..مگه نه؟)
چنان بیرحم زد تیغ جدایی..
که گویی خود نبودست آآآآآآآشنایی..(انگار نه انگار با هم سابقه ای داشتیما؟)
چو نالان آیدت آآآآآب روان پیش..
مدد بخشش به آب دیده خویش..
نکرد آن همدم دیرین مداااااااااراااااااااا
مسلمانان....مسلمانان خدااااراااااااااااااااااااااا
(همیشه ابیاتی که با صدای ااااااااااااااااااا کشیده تموم میشن زیبا اشک آدمو در میارن..آخر آخر عرایضم برات چند نمونه می نویسم بخون)
چو من ماهی کلک آرم به تقریر
(خیلی زیباس...ولی حیفش می کنم و توضیحش میدم...کلک یعنی قلم..میگه قلمم مث ماهی می مونه..وختی می نویسم و جیر جیرشو در میارم..حتما دیدی اونایرو که نستعلیق می نویسن دیگه..به اون صدای قلم می گن تقریر..
تو از نون والقلم می پرس تفسیر..
نون والقلم یکی از زیباترین آیه های قرآنه..نون..والقلم..و ما یسطرون...قسم به قلم و آنچه با او می نویسند..
نون معنی ماهی هم میده
ضمنا ببین چه خمی داره؟ ن
یونسه که تو شکم ماهی خم شده
حافظ میگه...وختی من یه کلمه میگم..تو خودت تا آخرشو برو..همه چیز گفتنی نیس
صدای قلممو گوش بده تا منظورمو بفهمی..
روان را با خرد در هم سرشتم
وزآن تخمی که حاصل بود کشتم..
تخمی که حافظ کاشته..همین رغبتیه که در تو وجود داره..در تویی که قرار نداری منظورشو بگیری
خیلی چیزارو باید تو هوا زد..
مقالات نصیحت گو همین است...
که سنگ انداز هجران در کمین است..
از اولس وختی شروع میکنم می خونم این مثنوی رو
یاد گذشته هام می افتم..
غم دلمو سنگین می کنه
ولی آخرش..می گه:
بیا وز نکهت این طیب امید..
مشام جان معطر ساز جاوید
بیا شعر منو بخون..و تا ابد مست باش
که این نافه ز چین جیب حور است...
نه آن آهو که از مردم نفور است..
بوی نغز شعر من..از نافه حور و پری بهشته..نه از نافه آهویی که باید دمبالش گشت تا بلکه بتونی یذره ازش مشک بگیری..
به آخرش که میرسم دلم باز میشه...سبک میشم..
میگم پس این جریاناتی که واسه ما اتفاق میفته..تازگی ندارن..
خیلی کهنه هستن..
نو ع بشر مدتهاس که داره سر این گرفتاریش سر این قصه قدیمی بدبختی میکشه
دیگه زیاد نوشتم
امید وارم که به دردت بخوره برداشت شخصیم از آهوی وحشی..
موفق باشی
********************
گنه عفو کرد آل یعقوب راااا
که معنی بود صورت خووووب راااا
(جریان یوسفه..که برادراشو بخشید...یعنی اگه یکی صورت دلنشینی داشت..بدون که صورت خوبو به هرکسی نمی دن..همچینا بی حساب کتابم نیس...با توضیح اینکه خوب با خوش زمین تا آسمون تفاوت داره..صورت یوسف خوب بود..خوش نبود)
سعدی
*******************
برد کشتی آنجاااا که خوااااهد خداااااااااااا
اگر جامه بر تن درد ناخداااااااااااااااااااااااااا
این بیت منسوبه به فردوسی
***********************************************
با عذر از این نویسندگان خوب که منبع را متاسفانه ندارم
35....................معنا و تفسیر اشعار حافظ
* در آثار نويسندگان و شعرا به طور مشخص در كداميك بيشترين تاثير قرآن مشاهده مي شود؟
_ حافظ. چون حافظ قرآن بوده و در ذهنش قرآن برنامه ريزي شده بود. وقتي حافظ قرآن باشد، طبعا مفاهيم قرآني به ذهنش هجوم مي آورد و در مضمون سازي استفاده مي شود. همان طور كه گفتم اشعار حافظ غرق در الفاظ قرآني است. هيچ غزلي را پيدا نمي كنيد كه در آن الفاظ قرآني درج نشده باشد. البته حافظ به طوركلي كمتر استفاده مستقيم يا به صراحت مي كرده، حتي اقتباسي كه از شعراي ديگري كرده، ناپيداست. در اشعار حافظ بايد با تتبع و تحقيق مايه هايي را كه از گذشتگان يا از قرآن گرفته، پيدا كرد. چون زبان حافظ بيشتر زبان ايهامي است .
| ||||||||||||||||||||||
|