سخنى در «لسان الغيب» بودن حافظ
سيد محمود خسروانى شريعتى
گروه فرهنگ و ادب اسلامى
ز سر غيب كس آگاه نيست قصه مخوان كدام محرم دل ره درين حرم دارد (1)
استفاده از القاب براى پيامبران، چهرههاى تاريخى، قهرمانان اسطورهاى و مردان برجسته پيشينهاى طولانى دارد. چنان كه حضرت آدم(ع) را صفى، ابراهيم(ع) را خليل، حضرت موسى(ع) را كليم، حضرت عيسى(ع) را مسيح و حضرت محمد(ص) را امين ناميدهاند. امامان شيعه نيز هر يك القاب متعدد داشتهاند (2) كه از آن ميان به ترتيب مرتضى7، مجتبى(ع)، سيدالشهداء(ع)، زينالعابدين(ع)، باقر(ع)، صادق(ع)، كاظم(ع)، رضا(ع)، جواد(ع)، هادى(ع)، عسكرى(ع)، مهدى قائم (عج) شهرت عامترى يافتهاند. همچنين بسيارى از عالمان نامور و عارفان و شعراى معناآفرين به داشتن عناوين و القاب خاص ممتاز شدهاند كه حافظ از آن شمار است و به لسانالغيبى شهره گرديده است.
واژه «غيب» در لسانالعرب چنين معنى شده است: كل ما غاب عنك. قال والغيب ايضا ما غاب عن العيون و ان كان محصلا فى القلوب. چون سخن از غيب است اشارهاى اجمالى به مفاهيم قرآنى در تفاسير و اخبار اهلالبيت: مناسب به نظر مىرسد.
غيب جهان نامرئى و مقابل عالم شهود است كه قابل درك و لمس مىباشد. اين واژه چهل و هشتبار (3) در قرآن كريم آمده و مفسران در اين باب معانى متفاوتى را يادآور شدهاند از جمله در آيه مباركه: «الذين يؤمنون بالغيب ويقيمون الصلوة... (سوره بقره/3) نوشتهاند كه ايمان به غيب آن باشد كه: «ايمان آورد به خداى تعالى و فرشتگانش و كتابهايش و پيغمبرانش و قيامت و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و بعث و نشور، اين همه غيب است... و در تفسير اهلالبيت: آمده كه: مراد به غيب، مهدى امت است كه غايب است از ديدار خلقان و موعود است در اخبار و قرآن». (4)
و در معنى الذين يؤمنون بالغيب از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه فاضلترين اهل ايمان جماعتىاند كه: «از پس من باشند تا به آخر زمان مرا نديده و سخن من ناشنيده و معجزات من ناديده ورقى معلق ببينند و سوادى بر بياضى بر آن كار كننده و فرمود: اولئك اخوانى حقا» (5) البته احاطه به غيب اختصاص به خداوند دارد وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو (سوره انعام/59) ولى خداوند افقهايى از غيب به پيامبرانش ارائه مىدهد، چنان كه مىفرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا× الا من ارتضى من رسول... (سوره جن /26 و27). در روايات هم مىخوانيم هر گاه ائمه معصومين(ع) بخواهند خداوند چيزى از غيب را به آن ذوات پاك مىآموزد. به عنوان نمونه حديثى از جلد اول اصول كافى نقل مىكنيم: ... عن عمار الساباطى قال: سالت ابا عبدالله(ع) عن الامام يعلم الغيب فقال لا ولكن اذا اراد ان يعلم الشىء اعلمه الله ذلك. و خطبه 58 نهجالبلاغه شاهد ديگرى بر صدور خبر غيبى از حضرت على(ع) است كه در جنگ با خوارج فرمودند: والله لايفلت منهم عشرة ولايهلك منكم عشرة و در همين زمينه از آن حضرت نقل شده است: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا... آنچه ديگران را فردا لقا و وعد است ايشان را امروز عين نقد است... و رسول عليه الصلوة والسلام وعده ديگر انبيا نقد او آمد. همچنان كه وعده اوليا نقد انبيا و وعده مؤمنان نقد اوليا». (6)
اين نكته يادكردنى است كه لسانالغيب بودن خواجه حافظ ناظر به هيچ يك از معانى قرآنى غيب و يا كشف و شهود اهل ذكر نمىباشد بلكه مقصود ما از غيب در تركيب لسانالغيب مفاهيم پنهانى و مضامين ذهنى حافظ است كه سرچشمه آن باطن اوست كه با بيانى هنرمندانه به درون انسانى ديگر راه مىيابد. اين نفوذ در واقع اثر غيب شاعر است كه به شكلى با غيب شنونده يا خواننده سازگارى و همسانى دارد. حافظ با قبول عام و حضور دايمى در عرصه ادب فارسى شاهدى گويا بر اين پيوند نهانى و ارتباط غيبى است. با جستجو در منابع درمىيابيم كه حافظ از ديرباز شايسته اين لقب بوده است گرچه منابع موجود نشان نمىدهند كه اولين بار چه كسى حافظ را لسان الغيب لقب داده است. شايد حافظپژوهان از شدت وضوح يا به علتشياع نخواستهاند به اين مساله بپردازند، (7) در هر صورت دولتشاه سمرقندى صد سال پس از وفات حافظ او را بدينسان معرفى مىكند: «ذكر محرم راز حضرت بىنياز، خواجه شيراز... سخن او از مشرب فقر چاشنى دارد و اكابر او را لسانالغيب نام كردهاند. (8) نويسنده تذكره ميخانه هم نوشته است:
«اصحاب حقيقت هر ايام معتقد كلام آن سخنآفرين بوده او را لسانالغيب خواندهاند.» (9)
در نفحات الانس نيز مىخوانيم «وى لسانالغيب و ترجمان الاسرار است» (10) ولى قديمترين سخن در اين زمينه توصيف علامه گرگانى استاد خواجه حافظ است كه از شدت شيفتگى شعر او را «همه الهامات و حديث قدسى و لطايف حكمى و نكات قرآنى» (11) ياد مىكند. از مجموع ستايشهاى ذكر شده مىتوان به نوعى تاييد لسانالغيب بودن حافظ را استنباط كرد.
يكى ديگر از دلايل اشتهار او به لسانالغيبى فالهاى مناسب و پاسخهاى رندانه خواجه است كه عموما براى آگهى از عاقبت كار يا تسلى خاطر و يا رسيدن به آرزوهاى پنهانى از ديوان وى فال مىگرفتهاند و به فراخور فهم و درك به معنى يا پاسخى مناسب مىرسيدهاند. تاثير عميق حافظ بر قلوب ايرانيان كه به صورت تفال از ديوان لسانالغيب متجلى شده رازى است كه تنها با بررسى پيوند لفظ و معنى ميسر نيست، بلكه مىتوان گفت در شعر حافظ خصوصيتى است كه توانسته است «احساس مبهمى از يك سعادت و اميد و انتظار و شهود مجهول را در ما برانگيزد». (12)
مىدانيم كه تفال و تطير در ميان قوم عرب جاهلى رواجى عظيم داشته استبدين سبب در قرآن كريم سخن از نهى تطير شده است (13) ولى از تفال مذمتى نشده بلكه وجود احاديثى نظير: «ان الله يحب الفال الحسن» (14) و «الفال حق و الطيرة ليستبحق» (15) موجب اقبال عموم به تفال گرديده و از سويى درج حكايات و روايات شگفتانگيز از تفال به ديوان حافظ كه در كتابها (16) آمده است در واقع بيانى از عظمت روحى و نبوغ خارقالعاده خواجه در مناسب حال و سنجيدهگويى است. روح لطيف و طبع ظريف ايرانى هم دريافته كه: «اشعار حافظ الهام و وارد غيبى است از اينرو مردم ديوان حافظ را عزيز و موجب لذت و صفاى دل مىشمرند.» (17) خواجه هم به اين راز كه دلش خزينه اسرار و گوشش نويدگاه سروش غيب است گويا است:
دلم خزينه اسرار بود و دست قضا درش ببست و كليدش به دلستانى داد
بيا كه دوش به مستى سروش عالم غيب نويد داد كه عام است فيض رحمت او
شعر او به دليل جوشيدن از ژرفاى جان، زبان حال و بيان نهان اوست و گهگاه از سر شوق نقاب از رخسار غيب مىگشايد و با سرخوشى مىسرايد:
سر خدا كه در تتق غيب منزوى است مستانهاش نقاب ز رخسار بركشم
ساقى بيا كه هاتف غيبم به مژده گفت با درد صبر كن كه دوا مىفرستمت
مردم همواره بيش از هر كسى و هر سخنى به شعر حافظ اعتقاد داشتهاند و «.. قد اشهر ديوان الحافظ بالتفال.» (18) وى بدين راز هم آگاه است كه مىگويد:
به نااميدى از اين در مرو بزن فالى بود كه قرعه دولتبه نام ما افتد
شهرت خواجه به لسان الغيبى و انتشار عالمگير و روزافزون ديوان وى موجب شد شخصى در اين خصوص از ابوالسعود افندى مفتى قسطنطنيه استفتا كند كه ترجمه فارسى پرسش و پاسخ آن چنين است: «زيد در خصوص ديوان حافظ اگر بگويد كه اين ديوان لسان غيب است و عمرو بگويد: لسان غيب گفتن خطاستحتى رئيس علما فتوى داده است ديوان او را نخوانند... در اين صورت به زيد چه لازم آيد؟
جواب: در مقالات حافظ بسيارى از حكم ذائقه و نكات فائقه و كلمات حقه موجود است، لكن در تضاعيف آن خرافات خارج از نطاق شريعتشريفه نيز هست. مذاق صحيح آن است كه بيتى را از بيت ديگر فرق داده سم افعى را ترياق نافع نشمرند. نعمت مبادى ذوق را احراز و از اسباب خوف اليم احتراز نمايد. كتبه الفقير ابوالسعود عفى عنه». (19)
حافظ به لحاظ انس دايمى با كلام ربانى و تاملهاى عرفانى و پيوند با ارباب معرفت از دنياى درون و ژرفاى هستى خواننده سخن مىگويد:
جان پرور است قصه ارباب معرفت رمزى برو بپرس و حديثى بيا بگو
ز ملك تا ملكوتش حجاب بردارند هر آن كه خدمت جام جهان نما بكند
كمال و بقايش هم از بركت قرآن و پرتو ايمان و تعمق در معارف اسلام است. او از دريچه دل به جهان غيب مىنگرد. نجسعادت و گشودن بخت را در نيايش سحرى مىداند و گل مرادش نيز در سحرگاه نقاب مىگشايد. (20)
دوش وقتسحر از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمتشب آب حياتم دادند
هر گنجسعادت كه خدا داد به حافظ از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود
شعر زلال او از صافى ضمير گذشته و كلك خيالانگيزش از چشمه جوشان معارف اسلام سيراب شده. او در مقابل محبان غزلهاى آينهگون مىنهد تا در سايه حروف به بارقه حيرتانگيز معانى دستيابند و به شهد كلام وى كام جان شيرين نمايند، از اين روست كه در پهنه غزل فارسى بيش از هر شاعرى به آرزوهاى نهفته آگاه و با همگان دمساز است.
هر دم از روى تو نقشى زندم راه خيال با كه گويم كه درين پرده چها مىبينم
گرچه شناخت لسانالغيب اين هنرآفرين شيرينسخن سخت ديرياب و دشوار است و غزلش چون غزالى گريزپا هر دم بر قلهاى جلوهگرى مىكند و در هيچ ارتفاعى صيد نمىشود اما از راه تامل در سرودههاى او به گوشههايى از ايمان و باورهاى وى مىتوان رسيد و راز لسانالغيب بودن او را هر چند به حدس باز نمود. مثلا حافظ در پيشانى تنها غزلى كه در قافيه «ف» گفته است كلمه «طالع» را نشانده كه به حساب ابجد صدوده (110) برابر با نام مبارك حضرت على(ع) است.
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به كف گر بكشم زهى طرب ور بكشد زهى شرف
و در مقطع همين غزل با اميدوارى از آن حضرت استمداد همت كرده چنين مىسرايد:
حافظ اگر قدم زنى در ره خاندان به صدق بدرقه رهتشود همتشحنه نجف
همچنين وجود دو رباعى زير در ديوان حافظ قزوينى - غنى دليل ديگرى استبر ارادت حافظ به مولاى متقيان حضرت على(ع):
مردى ز كننده در خيبر پرس اسرار كرم ز خواجه قنبر پرس گر طالب فيض حق به صدقى حافظ سرچشمه آن ز ساقى كوثر پرس
قسام بهشت و دوزخ آن عقدهگشاى ما را نگذارد كه درآييم ز پاى تا كى بود اين گرگربايى؟ بنماى سرپنجه دشمنافكن اى شير خداى
همچنين از قصيده معروف «جوزا سحر نهاد حمايل برابرم...» كه در نسخه حافظ قدسى به بيت زير هم مزين است:
حافظ ز جان محب رسول است و آل او حقا بر اين گواستخداوند اكبرم (21)
ارادت مخلصانه خواجه به خاندان رسول(ص) آشكار مىشود. همانطور كه گفتيم محتواى شعر حافظ به گونهاى است كه با طبايع گوناگون سازگار است، و هر حاجتمندى به مقتضاى حال خويش از آن به مفهومى دست مىيابد كه گاه در حد اعجاب و اعجاز مىنمايد. شايد شهرت لسانالغيبى او هم ناشى از اين ويژگى باشد و شخص معينى اين لقب را بدو نداده است.
پس از وفات حافظ اهل ذوق و عرفان وى را به القابى چون: «لسان الغيب، خواجه عرفان، خواجه شيراز، ترجمان الحقيقه، ترجمان الاسرار، فخرالمتكلمين، فخرالمتالهين...» (22) خواندهاند.
حكيم متاله حاج ملاهادى سبزوارى نيز در اينباره مىگويد:
ز هفتم آسمان غيب آمد لسانالغيب اندر شان حافظ (23)
حافظ به الطاف غيبى اميدوار است و در اين باب مىسرايد:
ز لطف غيب بسختى رخ از اميد متاب كه مغز نغز مقام اندر استخوان گيرد
خواجه براى تاكيد بيشتر گويى بيت زير را در گوش جان مستعدان زمزمه مىكند تا طنين اسرافيلىاش آنان را برانگيزد و؟ به بخشايش روح مكرم كه خاص معتقدان معانى ايمانى است اميدوار سازد.
حافظ از معتقدان است گرامى دارش زآن كه بخشايش بس روح مكرم با اوست
رازدانى حافظ را مىتوان پرتوى از دولت قرآن و بركت ايمان و همت پاكان دانست كه در خجسته سحرى رخ مىنمايد و «ابواب خزائن غيب به روى وى گشوده مىگردد» (24) و از آن پس كلام اعجاز نشان حافظ در بستر زمان جريان مىيابد، دلنشين مىشود و قبول خاطر مىيابد. به بيانى ديگر شعر حافظ از عالم حس به نهان انسان راه مىگشايد و به مدد كلمات دستيابى به گمشده آدمى را كه در هالهاى از ابهام و آرزو نهان است امكانپذير مىسازد و همين فضيلت عارفانه او را به لسانالغيب (25) بودن شهره آفاق مىسازد.
پى نوشتها و مآخذ
1- خواجه شمسالدين محمد حافظ، ديوان حافظ، به اهتمام محمد قزوينى و قاسم غنى، كتابخانه زوار. لازم به توضيح است كه شماره ذيل ابيات در تمام مقاله از همين ديوان است.
2- محمدرضا امامى خاتونآبادى، جنات الخلود، به اهتمام حاجى ولى ادبيه، تهران، كتابفروشى ادبيه، ربيعالاول، 1378، صفحات16 تا 41.
3- محمود روحانى، المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم، سه جلد، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى،1366، ج3، ص1064.
4- ابوالفتوح رازى، روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقى، محمدمهدى ناصح. بيست جلد، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، ج1، ص103-104; حسين بن محمد دامغانى، قاموس قرآن، ترجمه كريم عزيزى نقش، تهران، بنياد علوم اسلامى، تابستان 1361. ج2، ص127; غيب در قرآن بر يازده وجه است: (1) غيب به معنى ذات پروردگار، حسابرسى، صراط، بهشت دوزخ است (سوره بقره /3); (2) تاريكى (سوره يوسف /10); (3) رحلتحضرت سليمان (سوره سبا /14); (4) مرگ (سوره اعراف /188); (5) باران (سوره انعام /59); (6) لوح محفوظ (سوره مريم /78); (7) جان و مال و دارايى و سوره نساء /34); (8) نزول عذاب (سوره جن /26); (9) گمان و پندار (سوره سبا /53); (10) نهان (سوره يوسف /52); 11 - وحى (سوره تكوير /24)
5- همان، ص104.
6- عزيزالدين محمود كاشانى، مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، به تصحيح جلالالدين همايى، تهران، نشر هما، 1372، ص39.
7- محمد معين، حافظ شيرينسخن، به كوشش دكتر مهدخت معين، دو جلد، تهران، انتشارات معين،1369. در فهرست منابع ص806 كتابى به نام لسانالغيب آمده كه در آثار چاپ شده دكتر معين نبود و از مطالب آن بىخبريم. همچنين فرزند حسين ميرزا سلطان ميرزا بايقرا (915) ه . ق ديوانى از اشعار خواجه تدوين نموده و آن را لسانالغيب ناميده است.
اين گنج معانى كه تهى از عيب است نقشى است كه از صحيفه لاريب است مشهور جهان به فيض روحالقدس است مذكور زبانها به لسانالغيب است
نقل از حافظ خراباتى، پژوهنده ركنالدين همايونفرخ، تهران، اساطير، چاپ اول، 1354، ص صدوشصت; تذكره ميخانه، به تصحيح احمد گلچين معانى، پاورقى ص85.; رضاقلى خان هدايت نيز كتابى به نام لسانالغيب در رديف كتابهاى عطار آورده است. تذكره رياض العارفين به كوشش گرگانى، تهران، انتشارات كتابفروشى محمودى، ص173.
8- دولتشاه سمرقندى، تذكرةالشعرا، به همت محمد رمضانى، تهران، انتشارات پديده خاور، چاپ دوم، آبان1366، ص227.
9- ملا عبدالنبى فخرالزمانى قزوينى، تذكره ميخانه، به تصحيح و اهتمام احمد گلچين معانى، تهران، اقبال و شركا، نوروز 1340، ص84.
10- عبدالرحمن بن احمد جامى، نفحات الانس، به تصحيح مهدى توحيدىپور، تهران، كتابفروشى محمودى، بىتا، ص614.
11- علامه شهيد حاج شيخ مرتضى مطهرى، تماشاگهراز، تدوين عبدالعظيم صاعدى، تهران، چاپخانه سپهر،1359، ص70.
12- منوچهر مرتضوى، مكتب حافظ، تهران، انتشارات ستوده، چاپ سوم، 13701، ص هيجده.
13- رك: به: (سوره اعراف/131) و سوره نمل/47) و (سوره يس/18-19).
14- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، 110 جلدى، بيروت، داراحياء التراث العربى، الطبعة الثالثه،1403 هجرى; ج77، ص165.
15- سيد علينقى فيضالاسلام، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، دو جلد، ناشر گراورسازى آذربادگان،1326، ص1264، حكمت 392.
16- الف: ادوارد براون، از سعدى تا جامى، ترجمه على اصغر حكمت، تهران، كتابخانه ابنسينا،1339، ص412.
ب: محمدبن محمد الدارابى، لطيفه غيبى، شيراز كتابخانه احمدى،1357، ص129-133.
ج: محمد وجدانى، الهاماتى از خواجه حافظ، تهران، چاپخانه حيدرى، 1351، ص110-221.
د: حافظ شيرينسخن، ج2، ص695-707.
17- احمدعلى رجايى، فرهنگ اشعار حافظ، تهران، انتشارات علمى، چاپ دوم،1366، ص سيزده.
18- مصطفى بن عبدالله الشهير به حاجى خليفه، كشف الظنون عن اسامى الكتب والفنون، به تصحيح محمد شرفالدين، مكتبة الاسلاميه، طهران، الطبعة الثالثه،1387 هجرى، ج2، ص1216.
19- علامه محمد قزوينى، حافظ از ديدگاه علامه قزوينى، به كوشش اسماعيل صارمى، چاپ اول، تهران، انتشارات محمدعلى علمى، پاييز1367، ص343-345.
20- سيد محمود خسروانى شريعتى، «سحرخيزى حافظ»، فصلنامه مشكوه شماره 38، بهار 1372، ص156-173.
21- پرتو علوى، عقايد و افكار خواجه، تهران، نشر انديشه، 1358، ص57; حافظ قدسى، ص27; ديوان حافظ با ترجمه اردو، قاضى سجاد حسين، انتشارات لاهور،1363، ص459.
22- حافظ شيرين سخن، ج1، ص97.
23- حاج ملاهادى سبزوارى، ديوان اسرار، ناشر استاد محمد حسين، 1300 ه. ق، ص75.
24- حافظ شيرين سخن، ج1، ص136.
25- «مراد از غيب در اين قبيل موارد امورى است كه بر آن دليلى باشد «چه آنچه را بر او دليلى نيست تنها خداى تعالى بدان عالم است نه كس ديگر» وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو (سوره انعام/59). امام فخر رازى، تفسير كبير مفاتيح الغيب، ترجمه دكتر على اصغر حلبى، تهران، اساطير، چاپ اول،1373، ج2، ص650.
Posted
on Sunday, May 11, 2008 at 04:16PM
by
افشا
Reader Comments