« فاجعه سینما رکس آبادان/ قسمت اول | Main | 37................معنا و تفسیر اشعار حافظ »

38...........معنا و تفسیر اشعار حافظ

متاسفانه در سالهايي كه آخوندهاي قدرت طلب (از ناييني گرفته تا خميني) و حتا «اسلام شناساني» چون دكتر علي شريعتي (كه صدمات او از همه بيشتر بود) براي جا انداختن فكر «حكومت اسلامي» و «ولايت فقيه» و افكار ضد امپرياليستي خود به دنبال ساختن مباني فلسفي و ديني بودند، ديگر باصطلاح پژوهندگان فرهنگي معاصر ما برآن شدند تا ثابت كنند كه بزرگان تاريخ ما مثل فردوسي ، نظامي ، ناصرخسرو، خيام ، حافظ و مولانا اصلا مسلمان نبوده‌اند و معتقداتشان با اصول اعتقادي اسلام سازگاري ندارد. برخي از ايشان تا آنجا پيش رفتند كه حافظ را يك مهري مذهب پيرو زرتشت (!) و يا يك بي خداي كمونيست طرفدار خلق معرفي كنند. اين است كه بعقيده من تصلب جريانات فكري و اجتماعي ما يك سويه نيست بلكه در اين كار همه مقصرند. حتا آن دسته از مردماني كه بقصد امتيازات اجتماعي عوام فريبي مي كنند و خود را صوفي و درويش و عارف مي خوانند.
يادم هست يكي از آن روزهايي كه تازه به آمريكا آمده بودم ، با يكي از مديران نشريات فرهنگي كه اتفاقا خيلي به حافظ ارادت دارد، درباره او و اين شعرش:
صبح خيزي و سلامت طلبي چون حافظ
هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم
بحث مي كردم. نظر من اين بود كه حافظ بالاخره مسلمان بوده و به آيات كتاب آسماني بديده اعتقادي و خوب مي نگريسته است. در حالي كه او برخلاف نظر من اصرار داشت تا ثابت كنند كه حافظ انسان لاابالي و پست مدرنيستي بوده كه به هيچ چيز نمي توانسته ايمان داشته باشد. او مجبور بود كه در جامعه مذهب زده زمان خودش بگويد مسلمان است و بگويد كه از تصدق سر قرآن شعر مي گويد. حافظي كه مي گويد:
حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست
باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست
به چيزي اعتقاد ندارد. وانگهي اين حرفها را در اوائل جواني گفته درحالي كه اشعار پخته ترش مثل همين شعر را در ايام پيري گفته است. در پاسخ به او گفتم كه گفته هاي او در ايام جواني آن مقدار نبوده كه بگويد «هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم». آدمي زماني مي گويد «هرچه كردم» كه حاصلي اندوخته و تجاربي كسب كرده است. بنابراين او اين سخن را به ريا و دروغ و يا تقيه نگفته است بلكه بطور قطع و يقين به ديده اعتقادي به قرآن باور داشته است. چنانكه اين مطلب را در بسياري از اشعار خودش بازگو كرده است. ما نمي توانيم هم به حافظ ارادت داشته باشيم و هم اينكه به او نسبت دروغ بدهيم و تا آنجا كه او را رياكار (چيزي كه حافظ بشدت از آن بيزار است) و اهل تقيه معرفي كنيم و بعد به تفسير اشعارش بپردازيم! سخن من با او به همين جا پايان يافت. اما بعد از آن روح و ذهن من بدنبال اين مطلب رفت تا جستجو كند كه حافظ به چه معرفتي از قرآن دست يافته كه هم آنچنان گفته و هم اينچنين:
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
كه گه گاه بر او دست اهرمن باشد
به هرحال حافظي كه به چهارده روايت قرائتي به قرآن آشنايي داشته ، به شهادت بيت بالا، قطعا پيرو فكر «ولايت فقيه» نبوده و اصلا نزد او ولايت به معناي حكومت و اينجور چيزها نيست. اگر «ولايت» را بگونه اي كه آخوندهاي قدرت طلب معني مي كنند، امري بدانيم الهي كه خداوند آنرا به حضرت پيامبر واگذار كرده و او بعداز خودش آنرا به علي بن ابي طالب داده و سپس او آنرا به فرزندانش سپرده و بعد ...... ، از آنها به آخوندهايي چون خميني و خامنه اي و جنتي و مصباح يزدي رسيده ، پس وقتي كه علي بن ابي طالب در بعد كشته شدن عثمان از اينكه مردم به او فشار آوردند كه خلافت را بپذيرد، حتما به «امر الهي» بي توجهي كرده كه به آنها گفت: «بهتر است كه من مشاور شما باشم تا حاكم»! چگونه است كه علي بن ابي طالب به اين ولايت و خلافت راغب نيست اما آخوندهاي مدعي تشيع ، بعد از ١٤٠٠ سال آنرا بقيمت نابودي يك جامعه ٧٠ ميليوني از آن خود مي دانند. اگر اينجوري است كه اينها مي گويند، پس امام حسن (امام دوم شيعيان) هم قطعا انسان خيانت كاري بوده كه با معاويه قرارداد صلح بسته و ولايتي را كه خدا و جد بزرگوار و پدر ارجمندش به او واگذار كرده ، مفت و مسلم به آن ظالم فريبكار سپرده است! اين موضوع درباره همه ائمه شيعه (بجز امام حسين كه داستان ديگري دارد) صدق مي كند. چراكه آنها نه خود براي «ولايت» قيام كرده اند و نه اينكه از برخي از برادران و عموزادگان خود (مثل زيد بن علي بن حسين و پسرش يحيي بن زيد) كه براي سرنگوني حكام اموي قيام كرده اند حمايت كرده اند. در كتب شيعه مي خوانيم : اماماني چون امام محمد باقر و امام جعفر صادق نه تنها از اين گروه حمايت نكرده اند كه آنها را بخاطر جسارت احمقانه شان سرزنش كرده اند. (مراجعه كنيد به كتاب اصول كافي كه يكي از مهمترين كتب شيعه است)
از اين نمونه ها در متون و منابع شيعه بسيارند كه به تقويت استدلال ما كمك مي كند. با توجه به همه آنها است كه معتقديم اصطلاح «ولايت فقيه» به تعبير خميني و پيروانش ، بيشتر يك بدعت و ترفند سياسي است كه توانسته به پشتوانه راي عوام مسير قدرت را به نفع «جماعت آخوند» تغيير دهد. جماعتي كه طي تاريخ اديان در همه كتب مذهبي دست برده اند و آيات خدا را به جهت نفع گروهي شان دگرگون كرده اند.

http://news.gooya.com/2003/04/28/2804-h-02.php

*****************************************************************************

Posted on Sunday, May 11, 2008 at 04:23PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>