36.........................معنا و تفسیر اشعار حافظ
الا ای آهوی وحشی کجايی
مرا با توست چندين آشنايی
دو تنها و دو سرگردان دو بيکس
دد و دامت کمين از پيش و از پس
بيا تا حال يکديگر بدانيم
مراد هم بجوييم ار توانيم
که میبينم که اين دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگوييد ای رفيقان
رفيق بيکسان يار غريبان
مگر خضر مبارک پی درآيد
ز يمن همتش کاری گشايد
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنينم هست ياد از پير دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمينی
به لطفش گفت رندی رهنشينی
که ای سالک چه در انبانه داری
بيا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم
ولی سيمرغ میبايد شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش
که از ما بینشان است آشيانش
چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو میکن ديدهبانی
مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سر چشمهای و طرف جويی
نم اشکی و با خود گفت و گويی
نياز من چه وزن آرد بدين ساز
که خورشيد غنی شد کيسه پرداز
به ياد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران
چنان بيرحم زد تيغ جدايی
که گويی خود نبودهست آشنايی
چو نالان آمدت آب روان پيش
مدد بخشش از آب ديده خويش
نکرد آن همدم ديرين مدارا
مسلمانان مسلمانان خدا را
مگر خضر مبارکپی تواند
که اين تنها بدان تنها رساند
تو گوهر بين و از خر مهره بگذر
ز طرزی کن نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم به تحرير
تو از نون والقلم میپرس تفسير
روان را با خرد درهم سرشتم
وز آن تخمی که حاصل بود کشتم
فرحبخشی در اين ترکيب پيداست
که نغز شعر و مغز جان اجزاست
بيا وز نکهت اين طيب اميد
مشام جان معطر ساز جاويد
که اين نافه ز چين جيب حور است
نه آن آهو که از مردم نفور است
رفيقان قدر يکديگر بدانيد
چو معلوم است شرح از بر مخوانيد
مقالات نصيحت گو همين است
که سنگانداز هجران در کمين است
با سلام :
بحث در حول وحوش حافظ و اشعار حافظ چنان پر پيچ و خم است كه عده اي او را تا اوج عرفان برده اند مانند فيض كاشاني و مرحوم علامه طبا طبايي و مرحوم شهيد مطهري و...و عده اي او را تا يك فرد شراب خوار شاهد باز پايين اورده اند كه قشري از مصوفه و نيز معدودي از معاصر كه شانيت ذكر نام ندارند از اين گروه هستند .
اما در هر صورت اين مثنوي بالا كه شرح نفس و حديث نفساني با روح بلند شاعر است ، مي باشد و شاعر در يك حالت روحي عميق ،جان و روح خويش را خطاب داده و با او به نجوا پرداخته و منظور از ان آهوي وحشي روح شاعر است و منظور از وحشي رمنده و گريز پا بودن است در يك توضيح ساده اينگونه است كه در يك استعاره مكنيه مخيليه ،شاعر روح خود را مانند و شبيه به يك آهو كرده است و از لوازم آهو رمندگي و فرار از دست شكارچيان بي رحم است كه منظور از شكارچي در اينجا همان گناهان نفساني است كه بر روح انسان حمله ور مي شوند و در لازمه ديگر اشنايي جسم با ان روح است اما نه بطور اكمل بلكه به صورت چندين اشنايي ،يعني پيوند اين جسم با اين روح در عالم ديگر به نام ذر يا عالم ذريه است كه صريح قران به ان اشارت دارد كه فرمان الهي بر رب بودن مي ايد ودر عالم ذر كه پيوند معنوي جسمانيت با روحانيت است قالوا بلي گفته اند لذا حافظ كه لسان القران است و نيز با روح معاني بلند قران اشنا بوده تمثيلي نيكو زده و تفسيري در خور شان .
و همچنان كه روح و جسم كه دوتنها و سرگردان در اين عالمند و وحوش گناهان در پي انان كه اين دو را از هم جدا كنند چاره اي جز،توسل و چنگ اويختن در هم نيست و با يد قدر يكديگر را بدانند تا از اين منجلاب زندگي بدون الودگي خارج شوند كه در اينجا همرهي يك استاد راه بلد لازم است كه باز با توجه به مضامين عميق قراني ،حافظ ان راه بلد را خضر نبي عنوان مي كند همانطور كه خضر موسي را رهنمون شد در اينجا به صورت سمبليك بايد همره خضر شد و از ظلمات گذشت ....
فكر مي كنم تا اينجا كافي است تا نوشتاري ديگر بدرود .
ادامه در نوشته بعدی
سلام دوست عزیز
خواهر ناتالیا
از قصه آهوی وحشی پرسیده بودی
من این شعر حافظو قصه زندگی خودم می دونم
می خوام برداشتی رو که از بیت بیت این مثنوی حافظ دارمو برات بنویسم
خیلی حرف داره...یه مداد تراشیده برداشتم چون فک کنم نوشتنی خیلی دارم برات
از جناب حافظ..فقط دوتا مثنوی مونده..کلا می خواسته بگه که فقط در قالب غزل نهایت هنر رو نداره بلکه در هر قالبی می تونه حرف آخر رو بزنه
ساقی نامه رو احتمالا خوندی...اگه اهل فردوسی باشی می بینی که واقعا کم از فردوسی نداره
اونجایی که میگه :
بیا ساقی آن کیمیای فتوح.....که با گنج قارون دهد عمر نوح
بده تا به رویت گشایند باز......در کامرانی و عمر دراز
...
همان منزلست این جهان خراااااااااااااااااب
که دیدست ایوان افراسیااااااااااااااااااااااااب
نه تنها شد ایوان و قصرش به باد ( به باد فنا رفت..)
که کس دخمه نیزش ندارد به یااااد...
همان مرحله است این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور..
انگار داری رباعیات خیام می خونی..با شور حماسی فردوسی..همه در یک جا..تو 58 بیت مثنوی
بیا ساقی آن آب اندیشه سوز که گر شری نوشد شود بیشه سوز
بیا ساقی آن می که حور بهشت عبیر ملایک در آن می سرشت
بده ساقی آن می که شاهی دهد به پاکی او دل گواهی دهد
...
چو شد باغ روحانیان مسکنم در اینجا چرا تخته بند تنم؟
...
می بینی؟ یادآور شکوه غزل مولوی...ساقی نامه نظامی..همه یکجا..
بگذریم
اینارو گفتم...که بدونی این دوتا مثنوی حافظ مهجور موندن
کمتر کسی بشون توجه کرده
باید اهل نظامی خیام فردوسی و مولانا باشی که جای جای ساقی نامه تورو به وجد بیاره..
ولی آهوی وحشی
جناب حافظ..دوستان ناب زیاد داشته..دوستایی که یادشون از دل و جان نرود
مثل خیلی از ماها که یاد قدیمامون میفتیم
- از من ایشان را هزااااااااااااااااااااااااااااران یااااااااااااااااااااد باد
- به یاران رفته درودی فرست...
- .....
حافظ موجود وفاداری بوده
بازم مثل خیلی از ماها
که خواهد شد؟ بگوویید ای رفیقان
رفیق بی کسان یاااااااااااااااااااااار غریبان..
(کی آخه میاد رفیق بی کسا بشه)
چنینم هست یاد از پیر دانا..........:
که روزی رهروی در سرزمینی..
به لطفش گفت...رندی رهنشینی...
(دوس ندارم معنیش کنم لطفش میره..
اگه متوجه نشدی بگو..میخوام سیر منطقی شعرو برات روشن کنم..قصه است گوش کن :)
که ای سالک چه در انبانه داری(کیسه)
بیا دامی بنه گر دانه داری..
جوابش داد...گفتا داااااااااااااام دارم
ولی سیمرغ می باید شکااااااااارم
بگفتا چون بدست آری نشانش؟
که از ما بی نشانست آشیانش
.....چون آن سر روان شد کاروانی...(همون سیمرغ..همون که دل از هممون برده..یار قدیمیمون..سرو روان...اونی که قدش بلنده..ابروش کمونه..ولی نا مهربونه..وقتی عزم سفر کرد..)
چو شاخ سرو می کن دیده بانی..
مده جام می و پای گل از دست...
ولی غافل مباش از دهر سر مست..
لب سرچشمه ای و طرف جویی..
نم اشکی و با خود گفتگویی...
بیاد رفتگان و دوستداران...
موافق گرد با ابر بهاران...(ببار)
(خیلی واضحه..مگه نه؟)
چنان بیرحم زد تیغ جدایی..
که گویی خود نبودست آآآآآآآشنایی..(انگار نه انگار با هم سابقه ای داشتیما؟)
چو نالان آیدت آآآآآب روان پیش..
مدد بخشش به آب دیده خویش..
نکرد آن همدم دیرین مداااااااااراااااااااا
مسلمانان....مسلمانان خدااااراااااااااااااااااااااا
(همیشه ابیاتی که با صدای ااااااااااااااااااا کشیده تموم میشن زیبا اشک آدمو در میارن..آخر آخر عرایضم برات چند نمونه می نویسم بخون)
چو من ماهی کلک آرم به تقریر
(خیلی زیباس...ولی حیفش می کنم و توضیحش میدم...کلک یعنی قلم..میگه قلمم مث ماهی می مونه..وختی می نویسم و جیر جیرشو در میارم..حتما دیدی اونایرو که نستعلیق می نویسن دیگه..به اون صدای قلم می گن تقریر..
تو از نون والقلم می پرس تفسیر..
نون والقلم یکی از زیباترین آیه های قرآنه..نون..والقلم..و ما یسطرون...قسم به قلم و آنچه با او می نویسند..
نون معنی ماهی هم میده
ضمنا ببین چه خمی داره؟ ن
یونسه که تو شکم ماهی خم شده
حافظ میگه...وختی من یه کلمه میگم..تو خودت تا آخرشو برو..همه چیز گفتنی نیس
صدای قلممو گوش بده تا منظورمو بفهمی..
روان را با خرد در هم سرشتم
وزآن تخمی که حاصل بود کشتم..
تخمی که حافظ کاشته..همین رغبتیه که در تو وجود داره..در تویی که قرار نداری منظورشو بگیری
خیلی چیزارو باید تو هوا زد..
مقالات نصیحت گو همین است...
که سنگ انداز هجران در کمین است..
از اولس وختی شروع میکنم می خونم این مثنوی رو
یاد گذشته هام می افتم..
غم دلمو سنگین می کنه
ولی آخرش..می گه:
بیا وز نکهت این طیب امید..
مشام جان معطر ساز جاوید
بیا شعر منو بخون..و تا ابد مست باش
که این نافه ز چین جیب حور است...
نه آن آهو که از مردم نفور است..
بوی نغز شعر من..از نافه حور و پری بهشته..نه از نافه آهویی که باید دمبالش گشت تا بلکه بتونی یذره ازش مشک بگیری..
به آخرش که میرسم دلم باز میشه...سبک میشم..
میگم پس این جریاناتی که واسه ما اتفاق میفته..تازگی ندارن..
خیلی کهنه هستن..
نو ع بشر مدتهاس که داره سر این گرفتاریش سر این قصه قدیمی بدبختی میکشه
دیگه زیاد نوشتم
امید وارم که به دردت بخوره برداشت شخصیم از آهوی وحشی..
موفق باشی
********************
گنه عفو کرد آل یعقوب راااا
که معنی بود صورت خووووب راااا
(جریان یوسفه..که برادراشو بخشید...یعنی اگه یکی صورت دلنشینی داشت..بدون که صورت خوبو به هرکسی نمی دن..همچینا بی حساب کتابم نیس...با توضیح اینکه خوب با خوش زمین تا آسمون تفاوت داره..صورت یوسف خوب بود..خوش نبود)
سعدی
*******************
برد کشتی آنجاااا که خوااااهد خداااااااااااا
اگر جامه بر تن درد ناخداااااااااااااااااااااااااا
این بیت منسوبه به فردوسی
***********************************************
Reader Comments