ما پیروزیم چون بر حقیم
این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید
لیستی از نوشته های قبلی
این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد
مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.
من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم
لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید
7...............شعر حیدر بابا
حيدر بابا۷
عم اوْغلينان گئدن گئجه قيپچاغا
آى کى چيخدى ، آتلار گلدى اوْيناغا
ديرماشيرديق ، داغلان آشيرديق داغا
مش ممى خان گؤى آتينى اوْيناتدى
تفنگينى آشيردى ، شاققيلداتدى
ترجمه:
قِپچاق رفتم آن شب من با پسر عمو
اسبان به رقص و ماه درآمد ز روبرو
خوش بود ماهتاب در آن گشتِ کو به کو
اسب کبودِ (مش ممى خان) رقص جنگ کرد
غوغا به کوه و درّه صداى تفنگ کرد
حيدربابا ، قره کوْلون دره سى
خشگنابين يوْلى ، بندى ، بره سى
اوْردا دوْشَر چيل کهليگين فره سى
اوْردان گئچر يوردوموزون اؤزوْنه
بيزده گئچک يوردوموزون سؤزوْنه
ترجمه:
(در (درّة قَره کوْل) و در راه (خشگناب
در صخره ها و کبک گداران و بندِ آب
کبکانِ خالدار زرى کرده جاى خواب
زانجا چو بگذريد زمينهاى خاک ماست
اين قصّه ها براى همان خاکِ پاک ماست
خشگنابى يامان گوْنه کيم ساليب ؟
سيدلردن کيم قيريليب ، کيم قاليب ؟
آميرغفار دام-داشينى کيم آليب ؟
بولاخ گنه گليب ، گؤلى دوْلدورور ؟
ياقورويوب ، باخچالارى سوْلدورور ؟
ترجمه:
امروز (خشگناب) چرا شد چنين خراب ؟
با من بگو : که مانده ز سادات (خشگناب) ؟
اَمير غفار) کو ؟ کجا هست آن جناب ؟)
آن برکه باز پر شده از آبِ چشمه سار ؟
يا خشک گشته چشمه و پژمرده کشتزار ؟
آمير غفار= آقا امير غفار
آمير غفار) سيدلرين تاجييدى)
شاهلار شکار ائتمه سى قيقاجييدى
مَرده شيرين ، نامرده چوْخ آجييدى
مظلوملارين حقّى اوْسته اَسَردى
ظالم لرى قيليش تکين کَسَردى
ترجمه:
آميرغفار) سرورِ سادات دهر بود)
در عرصه شکار شهان نيک بهر بود
با مَرد شَهد بود و به نامرد زهر بود
لرزان براى حقِّ ستمديدگان چو بيد
چون تيغ بود و دست ستمکار مى بريد
مير مصطفا دايى) ، اوجابوْى بابا)
هيکللى ،ساققاللى ، (توْلستوْى) بابا
ائيلردى ياس مجلسينى توْى بابا
خشگنابين آبروسى ، اَردَمى
مسجدلرين ، مجلسلرين گؤرکَمى
ترجمه:
مير مصطفى) و قامت و قدّ کشيده اش)
آن ريش و هيکل چو (تولستوى) رسيده اش
شکّر زلب بريزد و شادى ز ديده اش
او آبرو عزّت آن خشگناب بود
در مسجد و مجالس ما آفتاب بود
مجدالسّادات) گوْلردى باغلارکيمى)
گوْروْلدردى بولوتلى داغلارکيمى
سؤز آغزيندا اريردى ياغلارکيمى
آلنى آچيق ، ياخشى درين قاناردى
ياشيل گؤزلر چيراغ تکين ياناردى
ترچمه:
مجدالسّادات) خندة خوش مى زند چو باغ)
چون ابر کوهسار بغُرّد به باغ و راغ
حرفش زلال و روشن چون روغن چراغ
با جَبهتِ گشاده ، خردمند ديه بود
چشمان سبز او به زمرّد شبيه بود
ترجمه هاي دكتر ثروتيان واقعا شيوا است و سعي فراوان
كرده است كه منظور شاعر را بخوبي و روشني بيان نمايد
و هم چنان امانت را در كلام تا حد نهايت بجا آرد.
اما در اين اشعار با توجه به اصطلاحات زبان آذربايجاني
رعايت امانت سبب ميشود كه در ترجمه زيبايي شعر آشكار
نشود؛ با ارج فراوان براي ترجمه دكتر ثروتيان پيش نهاد
زير را ميكنم كه خوانندگان فارس زبان را با
ترجمه اي آزادتر هر چه بيشتر به گفته
شهريار نزديك كنم.
مجد السادات) خوش مشرب و گشاده رو بود)
شيوا سخن سرا و خندان به گفتگو بود
هر گفته اش چه زيبا هر نكته اش نكو بود
پيشاني اش گشاده مردي فهيم و دانا
چشمان سبز او بين دو شعله فريبا
منيم آتام سفره لى بير کيشييدى
ائل اليندن توتماق اوْنون ايشييدى
گؤزللرين آخره قالميشييدى
اوْننان سوْرا دؤنرگه لر دؤنوْبلر
محبّتين چيراخلارى سؤنوْبلر
ترجمه:
آن سفره هاى باز پدر ياد کردنى است
آن ياريش به ايل من انشا کردنى است
روحش به ياد نيکى او شاد کردنى است
وارونه گشت بعدِ پدر کار روزگار
خاموش شد چراغ محبت در اين ديار
ميرصالحين دلى سوْلوق ائتمه سى
مير عزيزين شيرين شاخسِى گئتمه سى
ميرممّدين قورولماسى ، بيتمه سى
ايندى دئسک ، احوالاتدى ، ناغيلدى
گئچدى ، گئتدى ، ايتدى ، باتدى ، داغيلدى
ترجمه:
بشنو ز (ميرصالح) و ديوانه بازيش
سيد عزيز) و( شاخسى )و سرفرازيش)
ميرممّد) و نشستن و آن صحنه سازيش)
امروز گفتنم همه افسانه است و لاف
بگذشت و رفت و گم شد و نابود ، بى گزاف
شاخسي= شاه حسين؛
اشاره به امام حسين دارد و در اين مراسم هم چنين «واخسي» ميگفتند كه
واخسي= واي بر حسين ؛
معنا ميدهد. احتمالا ممكن است مربوط به بعد
از صفويه باشد. منتظر اطلاعات دوستان ميمانيم.
مير عبدوْلوْن آيناداقاش ياخماسى
جؤجيلريندن قاشينين آخماسى
بوْيلانماسى ، دام-دوواردان باخماسى
شاه عبّاسين دوْربوْنى ، يادش بخير !
خشگنابين خوْش گوْنى ، يادش بخير !
ترجمه:
بشنو ز( مير عبدل) و آن وسمه بستنش
تا کُنج لب سياهى وسمه گسستنش
از بام و در نگاهش و رعنا نشستنش
شاه عبّاسين دوْربوْنى ، يادش بخير !
خشگنابين خوْش گوْنى ، يادش بخير !
.معناي لغوي بشرح زير است:
دوربين(؟) شاه عباس يادش بخير
روزهاي خوش ما در خشگناب يادش بخير
ستاره عمّه نزيک لرى ياپاردى
ميرقادر ده ، هر دم بيرين قاپاردى
قاپيپ ، يئيوْب ، دايچاتکين چاپاردى
گوْلمه ليدى اوْنون نزيک قاپپاسى
عمّه مينده ارسينينين شاپپاسى
ترجمه:
عمّه ستاره) نازک را بسته در تنور)
هر دم رُبوده (قادر) از آنها يکى به زور
چون کُرّه اسب تاخته و خورده دور دور
آن صحنة ربودنِ نان خنده دار بود
سيخ تنور عمّه عجب ناگوار بود !
نازک : مربوط به نان است احتمالا نام نوعي نان است.
آى کى چيخدى ، آتلار گلدى اوْيناغا
ديرماشيرديق ، داغلان آشيرديق داغا
مش ممى خان گؤى آتينى اوْيناتدى
تفنگينى آشيردى ، شاققيلداتدى
ترجمه:
قِپچاق رفتم آن شب من با پسر عمو
اسبان به رقص و ماه درآمد ز روبرو
خوش بود ماهتاب در آن گشتِ کو به کو
اسب کبودِ (مش ممى خان) رقص جنگ کرد
غوغا به کوه و درّه صداى تفنگ کرد
حيدربابا ، قره کوْلون دره سى
خشگنابين يوْلى ، بندى ، بره سى
اوْردا دوْشَر چيل کهليگين فره سى
اوْردان گئچر يوردوموزون اؤزوْنه
بيزده گئچک يوردوموزون سؤزوْنه
ترجمه:
(در (درّة قَره کوْل) و در راه (خشگناب
کبکانِ خالدار زرى کرده جاى خواب
زانجا چو بگذريد زمينهاى خاک ماست
اين قصّه ها براى همان خاکِ پاک ماست
خشگنابى يامان گوْنه کيم ساليب ؟
سيدلردن کيم قيريليب ، کيم قاليب ؟
آميرغفار دام-داشينى کيم آليب ؟
بولاخ گنه گليب ، گؤلى دوْلدورور ؟
ياقورويوب ، باخچالارى سوْلدورور ؟
ترجمه:
امروز (خشگناب) چرا شد چنين خراب ؟
با من بگو : که مانده ز سادات (خشگناب) ؟
اَمير غفار) کو ؟ کجا هست آن جناب ؟)
آن برکه باز پر شده از آبِ چشمه سار ؟
يا خشک گشته چشمه و پژمرده کشتزار ؟
آمير غفار= آقا امير غفار
آمير غفار) سيدلرين تاجييدى)
شاهلار شکار ائتمه سى قيقاجييدى
مَرده شيرين ، نامرده چوْخ آجييدى
مظلوملارين حقّى اوْسته اَسَردى
ظالم لرى قيليش تکين کَسَردى
ترجمه:
آميرغفار) سرورِ سادات دهر بود)
در عرصه شکار شهان نيک بهر بود
با مَرد شَهد بود و به نامرد زهر بود
لرزان براى حقِّ ستمديدگان چو بيد
چون تيغ بود و دست ستمکار مى بريد
مير مصطفا دايى) ، اوجابوْى بابا)
هيکللى ،ساققاللى ، (توْلستوْى) بابا
ائيلردى ياس مجلسينى توْى بابا
خشگنابين آبروسى ، اَردَمى
مسجدلرين ، مجلسلرين گؤرکَمى
ترجمه:
مير مصطفى) و قامت و قدّ کشيده اش)
آن ريش و هيکل چو (تولستوى) رسيده اش
شکّر زلب بريزد و شادى ز ديده اش
او آبرو عزّت آن خشگناب بود
در مسجد و مجالس ما آفتاب بود
مجدالسّادات) گوْلردى باغلارکيمى)
گوْروْلدردى بولوتلى داغلارکيمى
سؤز آغزيندا اريردى ياغلارکيمى
آلنى آچيق ، ياخشى درين قاناردى
ياشيل گؤزلر چيراغ تکين ياناردى
ترچمه:
مجدالسّادات) خندة خوش مى زند چو باغ)
چون ابر کوهسار بغُرّد به باغ و راغ
حرفش زلال و روشن چون روغن چراغ
با جَبهتِ گشاده ، خردمند ديه بود
چشمان سبز او به زمرّد شبيه بود
ترجمه هاي دكتر ثروتيان واقعا شيوا است و سعي فراوان
مجد السادات) خوش مشرب و گشاده رو بود)
شيوا سخن سرا و خندان به گفتگو بود
هر گفته اش چه زيبا هر نكته اش نكو بود
پيشاني اش گشاده مردي فهيم و دانا
چشمان سبز او بين دو شعله فريبا
منيم آتام سفره لى بير کيشييدى
ائل اليندن توتماق اوْنون ايشييدى
گؤزللرين آخره قالميشييدى
اوْننان سوْرا دؤنرگه لر دؤنوْبلر
محبّتين چيراخلارى سؤنوْبلر
ترجمه:
آن سفره هاى باز پدر ياد کردنى است
آن ياريش به ايل من انشا کردنى است
روحش به ياد نيکى او شاد کردنى است
وارونه گشت بعدِ پدر کار روزگار
خاموش شد چراغ محبت در اين ديار
ميرصالحين دلى سوْلوق ائتمه سى
مير عزيزين شيرين شاخسِى گئتمه سى
ميرممّدين قورولماسى ، بيتمه سى
ايندى دئسک ، احوالاتدى ، ناغيلدى
گئچدى ، گئتدى ، ايتدى ، باتدى ، داغيلدى
ترجمه:
بشنو ز (ميرصالح) و ديوانه بازيش
سيد عزيز) و( شاخسى )و سرفرازيش)
ميرممّد) و نشستن و آن صحنه سازيش)
امروز گفتنم همه افسانه است و لاف
بگذشت و رفت و گم شد و نابود ، بى گزاف
شاخسي= شاه حسين؛
اشاره به امام حسين دارد و در اين مراسم هم چنين «واخسي» ميگفتند كه
واخسي= واي بر حسين ؛
معنا ميدهد. احتمالا ممكن است مربوط به بعد
مير عبدوْلوْن آيناداقاش ياخماسى
جؤجيلريندن قاشينين آخماسى
بوْيلانماسى ، دام-دوواردان باخماسى
شاه عبّاسين دوْربوْنى ، يادش بخير !
خشگنابين خوْش گوْنى ، يادش بخير !
ترجمه:
بشنو ز( مير عبدل) و آن وسمه بستنش
تا کُنج لب سياهى وسمه گسستنش
از بام و در نگاهش و رعنا نشستنش
شاه عبّاسين دوْربوْنى ، يادش بخير !
خشگنابين خوْش گوْنى ، يادش بخير !
.معناي لغوي بشرح زير است:
دوربين(؟) شاه عباس يادش بخير
روزهاي خوش ما در خشگناب يادش بخير
ستاره عمّه نزيک لرى ياپاردى
ميرقادر ده ، هر دم بيرين قاپاردى
قاپيپ ، يئيوْب ، دايچاتکين چاپاردى
گوْلمه ليدى اوْنون نزيک قاپپاسى
عمّه مينده ارسينينين شاپپاسى
ترجمه:
عمّه ستاره) نازک را بسته در تنور)
هر دم رُبوده (قادر) از آنها يکى به زور
چون کُرّه اسب تاخته و خورده دور دور
آن صحنة ربودنِ نان خنده دار بود
سيخ تنور عمّه عجب ناگوار بود !
نازک : مربوط به نان است احتمالا نام نوعي نان است.
6...........شعر حیدر بابا
حيدر بابا۶
خجّه سلطان عمّه ديشين قيساردى
ملا باقر عم اوغلى تئز ميساردى
تندير يانيب ، توْسسى ائوى باساردى
چايدانيميز ارسين اوْسته قايناردى
قوْورقاميز ساج ايچينده اوْيناردى
ترجمه:
دندانِ خشم عمّه خديجه به هم فشرد
کِز کرد مُلاباقر و در جاى خود فُسرد
روشن تنور و ، دود جهان را به کام بُرد
قورى به روى سيخ تنور آمده به جوش
در توى ساج ، گندم بوداده در خروش
ساج : يك تكه فلز است كه روي آتش ميگذارند و
روي آن نان ميپزنند. در قديم زياد استفاده ميشد.
بوْستان پوْزوب ، گتيررديک آشاغى
دوْلدوريرديق ائوده تاختا-طاباغى
تنديرلرده پيشيررديک قاباغى
اؤزوْن ئييوْب ، توخوملارين چيتدارديق
چوْخ يئمکدن ، لاپ آز قالا چاتدارديق
ترجمه:
جاليز را به هم زده در خانه برده ايم
در خانه ها به تخته - طبقها سپرده ايم
از ميوه هاى پخته و ناپخته خورده ايم
تخم کدوى تنبل و حلوايى و لبو
خوردن چنانکه پاره شود خُمره و سبو
ورزغان نان آرموت ساتان گلنده
اوشاقلارين سسى دوْشردى کنده
بيزده بوياننان ائشيديب ، بيلنده
شيللاق آتيب ، بير قيشقريق سالارديق
بوغدا وئريب ، آرموتلاردان آلارديق
ترجمه:
از (ورزغان) رسيده گلابى فروشِ ده
از بهر اوست اين همه جوش و خروشِ ده
دنياى ديگرى است خريد و فروش ده
ما هم شنيده سوى سبدها دويده ايم
گندم بداده ايم و گلابى خريده ايم
(ورزغان) : نام محلي است.
ميرزاتاغى نان گئجه گئتديک چايا
من باخيرام سئلده بوْغولموش آيا
بيردن ايشيق دوْشدى اوْتاى باخچايا
اى واى دئديک قورددى ، قئيتديک قاشديق
هئچ بيلمه ديک نه وقت کوْللوکدن آشديق
ترجمه:
مهتاب بود و با تقى آن شب کنار رود
من محو ماه و ماه در آن آب غرق بود
زان سوى رود ، نور درخشيد و هر دو زود
گفتيم آى گرگ ! و دويديم سوى ده
چون مرغ ترس خورده پريديم توى ده
حيدربابا ، آغاجلارون اوجالدى
آمما حئييف ، جوانلارون قوْجالدى
توْخليلارون آريخلييب ، آجالدى
کؤلگه دؤندى ، گوْن باتدى ، قاش قَرَلدى
قوردون گؤزى قارانليقدا بَرَلدى
ترجمه:
حيدربابا ، درخت تو شد سبز و سربلند
ليک آن همه جوانِ تو شد پير و دردمند
گشتند برّه هاى فربه تو لاغر و نژند
خورشيد رفت و سايه بگسترد در جهان
چشمانِ گرگها بدرخشيد آن زمان
ائشيتميشم يانير آللاه چيراغى
داير اوْلوب مسجديزوْن بولاغى
راحت اوْلوب کندين ائوى ، اوشاغى
منصورخانين الي-قوْلى وار اوْلسون
هاردا قالسا ، آللاه اوْنا يار اوْلسون
ترجمه:
گويند روشن است چراغ خداى ده
داير شده است چشمة مسجد براى ده
راحت شده است کودک و اهلِ سراى ده
منصور خان هميشه توانمند و شاد باد !
در سايه عنايت حق زنده ياد باد !
گويند روشن است چراغ خداى ده) پيش نهاد ميشود:)
گويند روشن است چراغ خدا به ده
(منصور خان ) اسم آدم حقيقي است كه خير بوده و
باعث آب رساني از چشمه داخل مسجد شده است.
حيدربابا ، ملا ابراهيم وار ، يا يوْخ ؟
مکتب آچار ، اوْخور اوشاقلار ، يا يوْخ ؟
خرمن اوْستى مکتبى باغلار ، يا يوْخ ؟
مندن آخوندا يتيررسن سلام
ادبلى بير سلامِ مالاکلام
ترجمه:
حيدربابا ، بگوى که ملاى ده کجاست ؟
آن مکتب مقدّسِ بر پايِ ده کجاست ؟
آن رفتنش به خرمن و غوغاى ده کجاست ؟
از من به آن آخوند گرامى سلام باد !
عرض ارادت و ادبم در کلام باد !
خجّه سلطان عمّه گئديب تبريزه
آمما ، نه تبريز ، کى گلممير بيزه
بالام ، دورون قوْياخ گئداخ ائمميزه
آقا اؤلدى ، تو فاقيميز داغيلدى
قوْيون اوْلان ، ياد گئدوْبَن ساغيلدى
ترجمه:
تبريز بوده عمّه و سرگرم کار خويش
ما بى خبر ز عمّه و ايل و تبار خويش
برخيز شهريار و برو در ديار خويش
بابا بمرد و خانة ما هم خراب شد
هر گوسفندِ گم شده ، شيرش برآب شد
حيدربابا ، دوْنيا يالان دوْنيادى
سليماننان ، نوحدان قالان دوْنيادى
اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنيادى
هر کيمسَيه هر نه وئريب ، آليبدى
افلاطوننان بير قورى آد قاليبدى
ترجمه:
دنيا همه دروغ و فسون و فسانه شد
کشتيّ عمر نوح و سليمان روانه شد
ناکام ماند هر که در اين آشيانه شد
بر هر که هر چه داده از او ستانده است
نامى تهى براى فلاطون بمانده است
حيدربابا ، يار و يولداش دؤندوْلر
بير-بير منى چؤلده قوْيوب ، چؤندوْلر
چشمه لريم ، چيراخلاريم ، سؤندوْلر
يامان يئرده گؤن دؤندى ، آخشام اوْلدى
دوْنيا منه خرابه شام اوْلدى
ترجمه:
حيدربابا ، گروه رفيقان و دوستان
برگشته يک يک از من و رفتند بى نشان
مُرد آن چراغ و چشمه بخشکيد همچنان
خورشيد رفت روى جهان را گرفت غم
دنيا مرا خرابة شام است دم به دم
ملا باقر عم اوغلى تئز ميساردى
تندير يانيب ، توْسسى ائوى باساردى
چايدانيميز ارسين اوْسته قايناردى
قوْورقاميز ساج ايچينده اوْيناردى
ترجمه:
دندانِ خشم عمّه خديجه به هم فشرد
کِز کرد مُلاباقر و در جاى خود فُسرد
روشن تنور و ، دود جهان را به کام بُرد
قورى به روى سيخ تنور آمده به جوش
در توى ساج ، گندم بوداده در خروش
ساج : يك تكه فلز است كه روي آتش ميگذارند و
بوْستان پوْزوب ، گتيررديک آشاغى
دوْلدوريرديق ائوده تاختا-طاباغى
تنديرلرده پيشيررديک قاباغى
اؤزوْن ئييوْب ، توخوملارين چيتدارديق
چوْخ يئمکدن ، لاپ آز قالا چاتدارديق
ترجمه:
جاليز را به هم زده در خانه برده ايم
در خانه ها به تخته - طبقها سپرده ايم
از ميوه هاى پخته و ناپخته خورده ايم
تخم کدوى تنبل و حلوايى و لبو
خوردن چنانکه پاره شود خُمره و سبو
ورزغان نان آرموت ساتان گلنده
اوشاقلارين سسى دوْشردى کنده
بيزده بوياننان ائشيديب ، بيلنده
شيللاق آتيب ، بير قيشقريق سالارديق
بوغدا وئريب ، آرموتلاردان آلارديق
ترجمه:
از (ورزغان) رسيده گلابى فروشِ ده
از بهر اوست اين همه جوش و خروشِ ده
دنياى ديگرى است خريد و فروش ده
ما هم شنيده سوى سبدها دويده ايم
گندم بداده ايم و گلابى خريده ايم
(ورزغان) : نام محلي است.
ميرزاتاغى نان گئجه گئتديک چايا
من باخيرام سئلده بوْغولموش آيا
بيردن ايشيق دوْشدى اوْتاى باخچايا
اى واى دئديک قورددى ، قئيتديک قاشديق
هئچ بيلمه ديک نه وقت کوْللوکدن آشديق
ترجمه:
مهتاب بود و با تقى آن شب کنار رود
من محو ماه و ماه در آن آب غرق بود
زان سوى رود ، نور درخشيد و هر دو زود
گفتيم آى گرگ ! و دويديم سوى ده
چون مرغ ترس خورده پريديم توى ده
حيدربابا ، آغاجلارون اوجالدى
آمما حئييف ، جوانلارون قوْجالدى
توْخليلارون آريخلييب ، آجالدى
کؤلگه دؤندى ، گوْن باتدى ، قاش قَرَلدى
قوردون گؤزى قارانليقدا بَرَلدى
ترجمه:
حيدربابا ، درخت تو شد سبز و سربلند
ليک آن همه جوانِ تو شد پير و دردمند
گشتند برّه هاى فربه تو لاغر و نژند
خورشيد رفت و سايه بگسترد در جهان
چشمانِ گرگها بدرخشيد آن زمان
ائشيتميشم يانير آللاه چيراغى
داير اوْلوب مسجديزوْن بولاغى
راحت اوْلوب کندين ائوى ، اوشاغى
منصورخانين الي-قوْلى وار اوْلسون
هاردا قالسا ، آللاه اوْنا يار اوْلسون
ترجمه:
گويند روشن است چراغ خداى ده
داير شده است چشمة مسجد براى ده
راحت شده است کودک و اهلِ سراى ده
منصور خان هميشه توانمند و شاد باد !
در سايه عنايت حق زنده ياد باد !
گويند روشن است چراغ خداى ده) پيش نهاد ميشود:)
گويند روشن است چراغ خدا به ده
(منصور خان ) اسم آدم حقيقي است كه خير بوده و
حيدربابا ، ملا ابراهيم وار ، يا يوْخ ؟
مکتب آچار ، اوْخور اوشاقلار ، يا يوْخ ؟
خرمن اوْستى مکتبى باغلار ، يا يوْخ ؟
مندن آخوندا يتيررسن سلام
ادبلى بير سلامِ مالاکلام
ترجمه:
حيدربابا ، بگوى که ملاى ده کجاست ؟
آن مکتب مقدّسِ بر پايِ ده کجاست ؟
آن رفتنش به خرمن و غوغاى ده کجاست ؟
از من به آن آخوند گرامى سلام باد !
عرض ارادت و ادبم در کلام باد !
خجّه سلطان عمّه گئديب تبريزه
آمما ، نه تبريز ، کى گلممير بيزه
بالام ، دورون قوْياخ گئداخ ائمميزه
آقا اؤلدى ، تو فاقيميز داغيلدى
قوْيون اوْلان ، ياد گئدوْبَن ساغيلدى
ترجمه:
تبريز بوده عمّه و سرگرم کار خويش
ما بى خبر ز عمّه و ايل و تبار خويش
برخيز شهريار و برو در ديار خويش
بابا بمرد و خانة ما هم خراب شد
هر گوسفندِ گم شده ، شيرش برآب شد
حيدربابا ، دوْنيا يالان دوْنيادى
سليماننان ، نوحدان قالان دوْنيادى
اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنيادى
هر کيمسَيه هر نه وئريب ، آليبدى
افلاطوننان بير قورى آد قاليبدى
ترجمه:
دنيا همه دروغ و فسون و فسانه شد
کشتيّ عمر نوح و سليمان روانه شد
ناکام ماند هر که در اين آشيانه شد
بر هر که هر چه داده از او ستانده است
نامى تهى براى فلاطون بمانده است
حيدربابا ، يار و يولداش دؤندوْلر
بير-بير منى چؤلده قوْيوب ، چؤندوْلر
چشمه لريم ، چيراخلاريم ، سؤندوْلر
يامان يئرده گؤن دؤندى ، آخشام اوْلدى
دوْنيا منه خرابه شام اوْلدى
ترجمه:
حيدربابا ، گروه رفيقان و دوستان
برگشته يک يک از من و رفتند بى نشان
مُرد آن چراغ و چشمه بخشکيد همچنان
خورشيد رفت روى جهان را گرفت غم
دنيا مرا خرابة شام است دم به دم
5........................شعر حیدر بابا
حيدر بابا۵
باکى چى نين سؤزى ، سوْوى ، کاغيذى
اينکلرين بولاماسى ، آغوزى
چرشنبه نين گيردکانى ، مويزى
قيزلار دييه ر : « آتيل ماتيل چرشنبه
آينا تکين بختيم آچيل چرشنبه »
ترجمه:
با پيک بادکوبه رسد نامه و خبر
زايند گاوها و پر از شير ، بام و در
آجيلِ چارشنبه ز هر گونه خشک و تر
آتش کنند روشن و من شرح داستان
خود با زبان ترکىِ شيرين کنم بيان :
قيزلار دييه ر : « آتيل ماتيل چرشنبه
آينا تکين بختيم آچيل چرشنبه »
(قيزلار دييه ر : « آتيل ماتيل چرشنبه
آينا تکين بختيم آچيل چرشنبه ») مربوط به رسمي است
كه دختران از روي جويبار ها ميپرند و ميگويند كه
انشا اله بختم باز شود و مثل آينه باشد.مثل
گره زدن علف هاي سبز در استان هاي ديگر ايران.
منظور از بادكوبه اشاره به مهاجران از آدربايجان ايران
به آذربايجان شوروي سابق براي كار است كه حرف هاي
آنان و نامه ها و چيز هايي كه فرستاده اند ؛ مورد اشاره شهريار است.
يومورتانى گؤيچک ، گوللى بوْيارديق
چاققيشديريب ، سينانلارين سوْيارديق
اوْيناماقدان بيرجه مگر دوْيارديق ؟
على منه ياشيل آشيق وئرردى
ارضا منه نوروزگوْلى درردى
ترجمه:
با تخم مرغ هاى گُلى رنگِ پُرنگار
با کودکان دهکده مى باختم قِمار
ما در قِمار و مادرِ ما هم در انتظار
من داشتم بسى گل وقاپِ قمارها
از دوستان على و رضا يادگارها
اشاره به رسم زنگ كردن تخم مرغ در نوروز است
كه بجه ها هم با كوبيدن تخم مرغها با هم ديگر قمار ميكنند.
نوْروز على خرمنده وَل سوْرردى
گاهدان يئنوب ، کوْلشلرى کوْرردى
داغدان دا بير چوْبان ايتى هوْرردى
اوندا ، گؤردن ، اولاخ اياخ ساخلادى
داغا باخيب ، قولاخلارين شاخلادى
ترجمه:
نوروزعلى و کوفتنِ خرمنِ جُوَش
پوشال جمع کردنش و رُفتن از نُوَش
از دوردستها سگ چوپان و عوعوَش
ديدى که ايستاده الاغ از صداى سگ
با گوشِ تيز کرده براى بلايِ سگ
آخشام باشى ناخيرينان گلنده
قوْدوخلارى چکيب ، ووراديق بنده
ناخير گئچيب ، گئديب ، يئتنده کنده
حيوانلارى چيلپاق مينيب ، قوْوارديق
سؤز چيخسايدى ، سينه گريب ، سوْوارديق
ترجمه:
وقتِ غروب و آمدنِ گلّة دَواب
در بندِ ماست کُرّة خرها به پيچ و تاب
گلّه رسيده در ده و رفته است آفتاب
بر پشتِ کرّه ، کرّه سوارانِ دِه نگر
جز گريه چيست حاصل اين کار ؟ بهْ نگر
(در بندِ ماست کُرّة خرها به پيچ و تاب)
گر چه شيواست پيش نهاد زير را دارم:
كره خران به بند كردن به پيچ وتاب
ياز گئجه سى چايدا سولار شاريلدار
داش-قَيه لر سئلده آشيب خاريلدار
قارانليقدا قوردون گؤزى پاريلدار
ايتر ، گؤردوْن ، قوردى سئچيب ، اولاشدى
قورددا ، گؤردوْن ، قالخيب ، گديکدن آشدى
ترجمه:
شبها خروشد آب بهاران به رودبار
در سيل سنگ غُرّد و غلتد ز کوهسار
چشمانِ گرگ برق زند در شبانِ تار
سگها شنيده بويِ وى و زوزه مى کشند
گرگان گريخته ، به زمين پوزه مى کشند
قيش گئجه سى طؤله لرين اوْتاغى
کتليلرين اوْتوراغى ، ياتاغى
بوخاريدا يانار اوْتون ياناغى
شبچره سى ، گيردکانى ، ايده سى
کنده باسار گوْلوْب - دانيشماق سسى
ترجمه:
بر اهل ده شبانِ زمستان بهانه اى است
وان کلبة طويله خودش گرمخانه اى است
در رقصِ شعله ، گرم شدن خود فسانه اى است
سنجد ميان شبچره با مغز گردکان
صحبت چو گرم شد برود تا به آسمان
سنجد: اسم ميوه كه براي سفره هفت سينی ( نه هفت سین) هم استفاده ميشود.
شجاع خال اوْغلونون باکى سوْقتى
دامدا قوران سماوارى ، صحبتى
ياديمدادى شکلى قدى ، قامتى
جؤنممه گين توْيى دؤندى ، ياس اوْلدى
ننه قيزين بخت آيناسى کاس اوْلدى
ترجمه:
آمد ز بادکوبه پسرخاله ام شُجا
با قامتى کشيده و با صحبتى رسا
در بام شد سماور سوقاتيش به پا
از بختِ بد عروسى او شد عزاى او
آيينه ماند و نامزد و هاى هايِ او
حيدربابا ، ننه قيزين گؤزلرى
رخشنده نين شيرين-شيرين سؤزلرى
ترکى دئديم اوْخوسونلار اؤزلرى
بيلسينلر کى ، آدام گئدر ، آد قالار
ياخشى-پيسدن آغيزدا بير داد قالار
ترجمه:
چشمانِ ننه قيز به مَثَل آهوى خُتَن
رخشنده را سخن چو شکر بود در دهن
ترکى سروده ام که بدانند ايلِ من
اين عمر رفتنى است ولى نام ماندگار
تنها ز نيک و بد مزه در کام ماندگار
ياز قاباغى گوْن گوْنئيى دؤيَنده
کند اوشاغى قار گوْلله سين سؤيَنده
کوْرکچى لر داغدا کوْرک زوْيَنده
منيم روحوم ، ايله بيلوْن اوْردادور
کهليک کيمين باتيب ، قاليب ، قاردادور
ترجمه:
پيش از بهار تا به زمين تابد آفتاب
با کودکان گلولة برفى است در حساب
پاروگران به سُرسُرة کوه در شتاب
گويى که روحم آمده آنجا ز راه دور
چون کبک ، برفگير شده مانده در حضور
قارى ننه اوزاداندا ايشينى
گوْن بولوتدا اَييرردى تشينى
قورد قوْجاليب ، چکديرنده ديشينى
سوْرى قالخيب ، دوْلائيدان آشاردى
بايدالارين سوْتى آشيب ، داشاردى
ترجمه:
رنگين کمان ، کلافِ رَسَنهاى پيرزن
خورشيد ، روى ابر دهد تاب آن رسَن
دندان گرگ پير چو افتاده از دهن
از کوره راه گله سرازير مى شود
لبريز ديگ و باديه از شير مى شود
اينکلرين بولاماسى ، آغوزى
چرشنبه نين گيردکانى ، مويزى
قيزلار دييه ر : « آتيل ماتيل چرشنبه
آينا تکين بختيم آچيل چرشنبه »
ترجمه:
با پيک بادکوبه رسد نامه و خبر
زايند گاوها و پر از شير ، بام و در
آجيلِ چارشنبه ز هر گونه خشک و تر
آتش کنند روشن و من شرح داستان
خود با زبان ترکىِ شيرين کنم بيان :
قيزلار دييه ر : « آتيل ماتيل چرشنبه
آينا تکين بختيم آچيل چرشنبه »
(قيزلار دييه ر : « آتيل ماتيل چرشنبه
آينا تکين بختيم آچيل چرشنبه ») مربوط به رسمي است
منظور از بادكوبه اشاره به مهاجران از آدربايجان ايران
يومورتانى گؤيچک ، گوللى بوْيارديق
چاققيشديريب ، سينانلارين سوْيارديق
اوْيناماقدان بيرجه مگر دوْيارديق ؟
على منه ياشيل آشيق وئرردى
ارضا منه نوروزگوْلى درردى
ترجمه:
با تخم مرغ هاى گُلى رنگِ پُرنگار
با کودکان دهکده مى باختم قِمار
ما در قِمار و مادرِ ما هم در انتظار
من داشتم بسى گل وقاپِ قمارها
از دوستان على و رضا يادگارها
اشاره به رسم زنگ كردن تخم مرغ در نوروز است
نوْروز على خرمنده وَل سوْرردى
گاهدان يئنوب ، کوْلشلرى کوْرردى
داغدان دا بير چوْبان ايتى هوْرردى
اوندا ، گؤردن ، اولاخ اياخ ساخلادى
داغا باخيب ، قولاخلارين شاخلادى
ترجمه:
نوروزعلى و کوفتنِ خرمنِ جُوَش
پوشال جمع کردنش و رُفتن از نُوَش
از دوردستها سگ چوپان و عوعوَش
ديدى که ايستاده الاغ از صداى سگ
با گوشِ تيز کرده براى بلايِ سگ
آخشام باشى ناخيرينان گلنده
قوْدوخلارى چکيب ، ووراديق بنده
ناخير گئچيب ، گئديب ، يئتنده کنده
حيوانلارى چيلپاق مينيب ، قوْوارديق
سؤز چيخسايدى ، سينه گريب ، سوْوارديق
ترجمه:
وقتِ غروب و آمدنِ گلّة دَواب
در بندِ ماست کُرّة خرها به پيچ و تاب
گلّه رسيده در ده و رفته است آفتاب
بر پشتِ کرّه ، کرّه سوارانِ دِه نگر
جز گريه چيست حاصل اين کار ؟ بهْ نگر
(در بندِ ماست کُرّة خرها به پيچ و تاب)
كره خران به بند كردن به پيچ وتاب
ياز گئجه سى چايدا سولار شاريلدار
داش-قَيه لر سئلده آشيب خاريلدار
قارانليقدا قوردون گؤزى پاريلدار
ايتر ، گؤردوْن ، قوردى سئچيب ، اولاشدى
قورددا ، گؤردوْن ، قالخيب ، گديکدن آشدى
ترجمه:
شبها خروشد آب بهاران به رودبار
در سيل سنگ غُرّد و غلتد ز کوهسار
چشمانِ گرگ برق زند در شبانِ تار
سگها شنيده بويِ وى و زوزه مى کشند
گرگان گريخته ، به زمين پوزه مى کشند
قيش گئجه سى طؤله لرين اوْتاغى
کتليلرين اوْتوراغى ، ياتاغى
بوخاريدا يانار اوْتون ياناغى
شبچره سى ، گيردکانى ، ايده سى
کنده باسار گوْلوْب - دانيشماق سسى
ترجمه:
بر اهل ده شبانِ زمستان بهانه اى است
وان کلبة طويله خودش گرمخانه اى است
در رقصِ شعله ، گرم شدن خود فسانه اى است
سنجد ميان شبچره با مغز گردکان
صحبت چو گرم شد برود تا به آسمان
سنجد: اسم ميوه كه براي سفره هفت سينی ( نه هفت سین) هم استفاده ميشود.
شجاع خال اوْغلونون باکى سوْقتى
دامدا قوران سماوارى ، صحبتى
ياديمدادى شکلى قدى ، قامتى
جؤنممه گين توْيى دؤندى ، ياس اوْلدى
ننه قيزين بخت آيناسى کاس اوْلدى
ترجمه:
آمد ز بادکوبه پسرخاله ام شُجا
با قامتى کشيده و با صحبتى رسا
در بام شد سماور سوقاتيش به پا
از بختِ بد عروسى او شد عزاى او
آيينه ماند و نامزد و هاى هايِ او
حيدربابا ، ننه قيزين گؤزلرى
رخشنده نين شيرين-شيرين سؤزلرى
ترکى دئديم اوْخوسونلار اؤزلرى
بيلسينلر کى ، آدام گئدر ، آد قالار
ياخشى-پيسدن آغيزدا بير داد قالار
ترجمه:
چشمانِ ننه قيز به مَثَل آهوى خُتَن
رخشنده را سخن چو شکر بود در دهن
ترکى سروده ام که بدانند ايلِ من
اين عمر رفتنى است ولى نام ماندگار
تنها ز نيک و بد مزه در کام ماندگار
ياز قاباغى گوْن گوْنئيى دؤيَنده
کند اوشاغى قار گوْلله سين سؤيَنده
کوْرکچى لر داغدا کوْرک زوْيَنده
منيم روحوم ، ايله بيلوْن اوْردادور
کهليک کيمين باتيب ، قاليب ، قاردادور
ترجمه:
پيش از بهار تا به زمين تابد آفتاب
با کودکان گلولة برفى است در حساب
پاروگران به سُرسُرة کوه در شتاب
گويى که روحم آمده آنجا ز راه دور
چون کبک ، برفگير شده مانده در حضور
قارى ننه اوزاداندا ايشينى
گوْن بولوتدا اَييرردى تشينى
قورد قوْجاليب ، چکديرنده ديشينى
سوْرى قالخيب ، دوْلائيدان آشاردى
بايدالارين سوْتى آشيب ، داشاردى
ترجمه:
رنگين کمان ، کلافِ رَسَنهاى پيرزن
خورشيد ، روى ابر دهد تاب آن رسَن
دندان گرگ پير چو افتاده از دهن
از کوره راه گله سرازير مى شود
لبريز ديگ و باديه از شير مى شود
4...................شعر ترکی حیدر بابا
حيدر بابا۴
عمّه جانين بال بلله سين ييه رديم
سوْننان دوروب ، اوْس دوْنومى گييه رديم
باخچالاردا تيرينگَنى دييه رديم
آى اؤزومى اوْ ازديرن گوْنلريم !
آغاج مينيپ ، آت گزديرن گوْنلريم !
ترجمه:
آن لقمه هاى نوشِ عسل پيشِ عمّه جان
خوردن همان و جامه به تن کردنم همان
در باغ رفته شعرِ مَتل خواندن آنچنان !
آن روزهاى نازِ خودم را کشيدنم !
چو بى سوار گشته به هر سو دويدنم !
(گر چه ترجمه دكتر ثروتيان بسيار شيواست ولي در بيت
آخر يك مقدار از حال و هواي شعر شهريار دور شده است.
شاعر ميگويد كه پس از خوردن لقمه عسل از خانه بيرون
ميزدم و يك چوب را برميداشتم و تصور ميكردم كه
اين چوب اسب من است و آن را سوار شده و به هر
سو ميتاختم و ان روز ها از بس مرا دوست داشتند
من خودم را عزيز دردانه ميكردم .
شايد به نحو زير بشود آن بيت را بيان نمود:
آن روزهاى نازِ خودم را کشيدنم !
چو بى سوار گشته به هر سو دويدنم !
بجايش:
آن روزها عزيز بودم و دردانه ميشدم
يك چوب اسب من شده شادانه ميشدم
هَچى خالا چايدا پالتار يوواردى
مَمَد صادق داملارينى سوواردى
هئچ بيلمزديک داغدى ، داشدى ، دوواردى
هريان گلدى شيلاغ آتيب ، آشارديق
آللاه ، نه خوْش غمسيز-غمسيز ياشارديق
ترجمه:
هَچى خاله) به رود کنار است جامه شوى)
مَمّد صادق) به کاهگلِ بام ، کرده روى)
ما هم دوان ز بام و زِ ديوار ، کو به کوى
بازى کنان ز کوچه سرازير مى شديم
ما بى غمان ز کوچه مگر سير مى شديم !
هچي خاله و ممد صادق اسم افراد حقيقي است.
شيخ الاسلام مُناجاتى دييه ردى
مَشَدرحيم لبّاده نى گييه ردى
مشْدآجلى بوْز باشلارى ييه ردى
بيز خوْشودوق خيرات اوْلسون ، توْى اوْلسون
فرق ائلَمَز ، هر نوْلاجاق ، قوْى اولسون
ترجمه:
آن شيخ و آن اذان و مناجات گفتنش
مشدى رحيم) و دست يه لبّاده بردنش)
حاجى على) و ديزى و آن سير خوردنش)
بوديم بر عروسى وخيرات جمله شاد
ما را چه غم ز شادى و غم ! هر چه باد باد
ملک نياز ورنديلين سالاردى
آتين چاپوپ قئيقاجيدان چالاردى
قيرقى تکين گديک باشين آلاردى
دوْلائيا قيزلار آچيپ پنجره
پنجره لرده نه گؤزل منظره !
ترجمه:
اسبِ مَلِک نياز و وَرَنديل در شکار
کج تازيانه مى زد و مى تاخت آن سوار
ديدى گرفته گردنه ها را عُقاب وار
وه ، دختران چه منظره ها ساز کرده اند !
بر کوره راه پنجره ها باز کرده اند !
حيدربابا ، کندين توْيون توتاندا
قيز-گلينلر ، حنا-پيلته ساتاندا
بيگ گلينه دامنان آلما آتاندا
منيم ده اوْ قيزلاروندا گؤزوم وار
عاشيقلارين سازلاريندا سؤزوم وار
ترجمه:
حيدربابا ، به جشن عروسى در آن ديار
زنها حنا - فتيله فروشند بار بار
داماد سيب سرخ زند پيش پاىِ يار
مانده به راهِ دخترکانِ تو چشمِ من
در سازِ عاشقانِ تو دارم بسى سخن
حيدربابا ، بولاخلارين يارپيزى
بوْستانلارين گوْل بَسَرى ، قارپيزى
چرچيلرين آغ ناباتى ، ساققيزى
ايندى ده وار داماغيمدا ، داد وئرر
ايتگين گئدن گوْنلريمدن ياد وئرر
ترجمه:
از عطر پونه ها به لبِ چشمه سارها
از هندوانه ، خربزه ، در کشتزارها
از سقّز و نبات و از اين گونه بارها
مانده است طعم در دهنم با چنان اثر
کز روزهاى گمشده ام مى دهد خبر
بايراميدى ، گئجه قوشى اوخوردى
آداخلى قيز ، بيگ جوْرابى توْخوردى
هرکس شالين بير باجادان سوْخوردى
آى نه گؤزل قايدادى شال ساللاماق !
بيگ شالينا بايرامليغين باغلاماق !
ترجمه:
نوروز بود و مُرغ شباويز در سُرود
جورابِ يار بافته در دستِ يار بود
آويخته ز روزنه ها شالها فرود
اين رسم شال و روزنه خود رسم محشرى است !
عيدى به شالِ نامزدان چيز ديگرى است !
در آذربايجان رسم است كه در عيد نوروز كودكان
از فراز بام شال خود را آويزان كنند و خواستار
عيدي از بزرگان فاميل باشند.مثل اين كه فقط عدالت
در اين عيدي دادنها مراعات ميشد زيرا
عيدي دهنده گيرنده هديه را نميتواند بشناسد!
شال ايسته ديم منده ائوده آغلاديم
بير شال آليب ، تئز بئليمه باغلاديم
غلام گيله قاشديم ، شالى ساللاديم
فاطمه خالا منه جوراب باغلادى
خان ننه مى يادا ساليب ، آغلادى
ترجمه:
با گريه خواستم که همان شب روم به بام
شالى گرفته بستم و رفتم به وقتِ شام
آويخته ز روزنة خانة غُلام
جوراب بست و ديدمش آن شب ز روزنه
بگريست خاله فاطمه با ياد خانْ ننه
خان ننه) احتمالا منظور مادر بزرگ شهريار است.)
حيدربابا ، ميرزَممدين باخچاسى
باخچالارين تورشا-شيرين آلچاسى
گلينلرين دوْزمه لرى ، طاخچاسى
هى دوْزوْلر گؤزلريمين رفينده
خيمه وورار خاطره لر صفينده
ترجمه:
در باغهاى( ميرزامحمد) ز شاخسار
آلوچه هاى سبز وتُرش ، همچو گوشوار
وان چيدنى به تاقچه ها اندر آن ديار
صف بسته اند و بر رفِ چشمم نشسته اند
صفها به خط خاطره ام خيمه بسته اند
بايرام اوْلوب ، قيزيل پالچيق اَزَللر
ناققيش ووروب ، اوتاقلارى بَزَللر
طاخچالارا دوْزمه لرى دوْزللر
قيز-گلينين فندقچاسى ، حناسى
هَوَسله نر آناسى ، قايناناسى
ترجمه:
نوروز را سرشتنِ گِلهايِ چون طلا
با نقش آن طلا در و ديوار در جلا
هر چيدنى به تاقچه ها دور از او بلا
رنگ حنا و فَنْدُقة دست دختران
دلها ربوده از همه کس ، خاصّه مادران
سوْننان دوروب ، اوْس دوْنومى گييه رديم
باخچالاردا تيرينگَنى دييه رديم
آى اؤزومى اوْ ازديرن گوْنلريم !
آغاج مينيپ ، آت گزديرن گوْنلريم !
ترجمه:
آن لقمه هاى نوشِ عسل پيشِ عمّه جان
خوردن همان و جامه به تن کردنم همان
در باغ رفته شعرِ مَتل خواندن آنچنان !
آن روزهاى نازِ خودم را کشيدنم !
چو بى سوار گشته به هر سو دويدنم !
(گر چه ترجمه دكتر ثروتيان بسيار شيواست ولي در بيت
آن روزهاى نازِ خودم را کشيدنم !
چو بى سوار گشته به هر سو دويدنم !
بجايش:
آن روزها عزيز بودم و دردانه ميشدم
يك چوب اسب من شده شادانه ميشدم
هَچى خالا چايدا پالتار يوواردى
مَمَد صادق داملارينى سوواردى
هئچ بيلمزديک داغدى ، داشدى ، دوواردى
هريان گلدى شيلاغ آتيب ، آشارديق
آللاه ، نه خوْش غمسيز-غمسيز ياشارديق
ترجمه:
هَچى خاله) به رود کنار است جامه شوى)
مَمّد صادق) به کاهگلِ بام ، کرده روى)
ما هم دوان ز بام و زِ ديوار ، کو به کوى
بازى کنان ز کوچه سرازير مى شديم
ما بى غمان ز کوچه مگر سير مى شديم !
هچي خاله و ممد صادق اسم افراد حقيقي است.
شيخ الاسلام مُناجاتى دييه ردى
مَشَدرحيم لبّاده نى گييه ردى
مشْدآجلى بوْز باشلارى ييه ردى
بيز خوْشودوق خيرات اوْلسون ، توْى اوْلسون
فرق ائلَمَز ، هر نوْلاجاق ، قوْى اولسون
ترجمه:
آن شيخ و آن اذان و مناجات گفتنش
مشدى رحيم) و دست يه لبّاده بردنش)
حاجى على) و ديزى و آن سير خوردنش)
بوديم بر عروسى وخيرات جمله شاد
ما را چه غم ز شادى و غم ! هر چه باد باد
ملک نياز ورنديلين سالاردى
آتين چاپوپ قئيقاجيدان چالاردى
قيرقى تکين گديک باشين آلاردى
دوْلائيا قيزلار آچيپ پنجره
پنجره لرده نه گؤزل منظره !
ترجمه:
اسبِ مَلِک نياز و وَرَنديل در شکار
کج تازيانه مى زد و مى تاخت آن سوار
ديدى گرفته گردنه ها را عُقاب وار
وه ، دختران چه منظره ها ساز کرده اند !
بر کوره راه پنجره ها باز کرده اند !
حيدربابا ، کندين توْيون توتاندا
قيز-گلينلر ، حنا-پيلته ساتاندا
بيگ گلينه دامنان آلما آتاندا
منيم ده اوْ قيزلاروندا گؤزوم وار
عاشيقلارين سازلاريندا سؤزوم وار
ترجمه:
حيدربابا ، به جشن عروسى در آن ديار
زنها حنا - فتيله فروشند بار بار
داماد سيب سرخ زند پيش پاىِ يار
مانده به راهِ دخترکانِ تو چشمِ من
در سازِ عاشقانِ تو دارم بسى سخن
حيدربابا ، بولاخلارين يارپيزى
بوْستانلارين گوْل بَسَرى ، قارپيزى
چرچيلرين آغ ناباتى ، ساققيزى
ايندى ده وار داماغيمدا ، داد وئرر
ايتگين گئدن گوْنلريمدن ياد وئرر
ترجمه:
از عطر پونه ها به لبِ چشمه سارها
از هندوانه ، خربزه ، در کشتزارها
از سقّز و نبات و از اين گونه بارها
مانده است طعم در دهنم با چنان اثر
کز روزهاى گمشده ام مى دهد خبر
بايراميدى ، گئجه قوشى اوخوردى
آداخلى قيز ، بيگ جوْرابى توْخوردى
هرکس شالين بير باجادان سوْخوردى
آى نه گؤزل قايدادى شال ساللاماق !
بيگ شالينا بايرامليغين باغلاماق !
ترجمه:
نوروز بود و مُرغ شباويز در سُرود
جورابِ يار بافته در دستِ يار بود
آويخته ز روزنه ها شالها فرود
اين رسم شال و روزنه خود رسم محشرى است !
عيدى به شالِ نامزدان چيز ديگرى است !
در آذربايجان رسم است كه در عيد نوروز كودكان
شال ايسته ديم منده ائوده آغلاديم
بير شال آليب ، تئز بئليمه باغلاديم
غلام گيله قاشديم ، شالى ساللاديم
فاطمه خالا منه جوراب باغلادى
خان ننه مى يادا ساليب ، آغلادى
ترجمه:
با گريه خواستم که همان شب روم به بام
شالى گرفته بستم و رفتم به وقتِ شام
آويخته ز روزنة خانة غُلام
جوراب بست و ديدمش آن شب ز روزنه
بگريست خاله فاطمه با ياد خانْ ننه
خان ننه) احتمالا منظور مادر بزرگ شهريار است.)
حيدربابا ، ميرزَممدين باخچاسى
باخچالارين تورشا-شيرين آلچاسى
گلينلرين دوْزمه لرى ، طاخچاسى
هى دوْزوْلر گؤزلريمين رفينده
خيمه وورار خاطره لر صفينده
ترجمه:
در باغهاى( ميرزامحمد) ز شاخسار
آلوچه هاى سبز وتُرش ، همچو گوشوار
وان چيدنى به تاقچه ها اندر آن ديار
صف بسته اند و بر رفِ چشمم نشسته اند
صفها به خط خاطره ام خيمه بسته اند
بايرام اوْلوب ، قيزيل پالچيق اَزَللر
ناققيش ووروب ، اوتاقلارى بَزَللر
طاخچالارا دوْزمه لرى دوْزللر
قيز-گلينين فندقچاسى ، حناسى
هَوَسله نر آناسى ، قايناناسى
ترجمه:
نوروز را سرشتنِ گِلهايِ چون طلا
با نقش آن طلا در و ديوار در جلا
هر چيدنى به تاقچه ها دور از او بلا
رنگ حنا و فَنْدُقة دست دختران
دلها ربوده از همه کس ، خاصّه مادران
3.............شعر ترکی حیدر بابا
حيدر بابا۳
حيدربابا ، شيطان بيزى آزديريب
محبتى اوْرکلردن قازديريب
قره گوْنوْن سرنوشتين يازديريب
ساليب خلقى بير-بيرينن جانينا
باريشيغى بلشديريب قانينا
ترجمه:
شيطان زده است گول و زِ دِه دور گشته ايم
کنده است مهر را ز دل و کور گشته ايم
زين سرنوشتِ تيره چه بى نور گشته ايم
اين خلق را به جان هم انداخته است ديو
خود صلح را نشسته به خون ساخته است ديو
ترجمه دکتر ثروتیان شیواست ولی من هم ترجمه ای را برای این قسمت پیشنهاد میکنم
قره گوْنوْن سرنوشتين يازديريب
ساليب خلقى بير-بيرينن جانينا
باريشيغى بلشديريب قانينا
ترجمه:
شيطان زده است گول و زِ دِه دور گشته ايم
کنده است مهر را ز دل و کور گشته ايم
زين سرنوشتِ تيره چه بى نور گشته ايم
اين خلق را به جان هم انداخته است ديو
خود صلح را نشسته به خون ساخته است ديو
در سرنوشت غرق فریب و بیداد
در قلب ما از کینه هاست فریاد
حیدر بابا شیطان فریبمان داد
مردم بضد هم شده دم بدم
آشتی شده اسیر ظلم و ستم
گؤز ياشينا باخان اوْلسا ، قان آخماز
انسان اوْلان بئلينه خنجر تاخماز
آمما حئييف کوْر توتدوغون بوراخماز
بهشتيميز جهنّم اوْلماقدادير !
ذى حجّه ميز محرّم اوْلماقدادير !
ترجمه:
هرکس نظر به اشک کند شَر نمى کند
انسان هوس به بستن خنجر نمى کند
بس کوردل که حرف تو باور نمى کند
فردا يقين بهشت ، جهنّم شود به ما
ذيحجّه ناگزير ، محرّم شود به ما
خزان يئلى يارپاخلارى تؤکنده
بولوت داغدان يئنيب ، کنده چؤکنده
شيخ الاسلام) گؤزل سسين چکنده)
نيسگيللى سؤز اوْرکلره دَيَردى
آغاشلار دا آللاها باش اَيَردى
ترجمه:
هنگامِ برگ ريزِ خزان باد مى وزيد
از سوى کوه بر سرِ دِه ابر مى خزيد
با صوت خوش چو (شيخ) مناجات مى کشيد
دلها به لرزه از اثر آن صلاى حق
خم مى شدند جمله درختان براى حق
شيخ السلام اسم يك فرد حقيقي است كه احتمالا معمم بوده است.
داشلى بولاخ) داش-قومونان دوْلماسين !)
باخچالارى سارالماسين ، سوْلماسين !
اوْردان کئچن آتلى سوسوز اولماسين !
دينه : بولاخ ، خيرون اوْلسون آخارسان
افقلره خُمار-خُمار باخارسان
ترجمه:
داشلى بُولاخ) مباد پُر از سنگ و خاک و خَس)
پژمرده هم مباد گل وغنچه يک نَفس
از چشمه سارِ او نرود تشنه هيچ کس
اى چشمه ، خوش به حال تو کانجا روان شدى
چشمى خُمار بر افقِ آسمان شدى
داشلي بولاخ) اسم يك چشمه اي است كه در ده مورد)