ما پیروزیم چون بر حقیم
این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید
لیستی از نوشته های قبلی
این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد
مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.
من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم
لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید
اسلام سبب هم بستگی نیست مگر برای مردمان نادان
از فردای وفات محمد هر کس منافع طبقاتی و فردی خود را با کدهای اسلامی پی گیری کرده است تا بر دیگران بیشتر و بهتر حکومت کند.فرقه های اسلام و هر دین دیگری فقط بازتاب اختلافات طبقاتی و منافع گروه های مختلف است و ربطی به آسمان و معنویت ندارد.ادیان با تحمیل خود بجامعه بشری کانالی شده اند که منافع فردی و طبقاتی باید از مسیر آن میگذشت تا این که در غرب به این خرافات پایان دادند و دین را از حکومت جدا کردند و خدا را از بازیهای سیاسی کنار گذاشتند.فرق اسلامی بهمین دلیل نمیتوانند با هم رفاقت کرده و متحد شوند.در زیر بگوشه ای از این بازیها نگاه میکنیم
منبع
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,3353788,00.html?maca=per-rss-per-all-1491-rdf
انتقاد نمایندگان پارلمان افغانستان به ایران مبنی بر ایجاد تفرقه میان سنی و شیعه : در نمایشگاه کتاب هرات که از سوی ایرانیان برگذار شده است نشریاتی وجود دارد که برخی آنها را توهین به ارزشها و اعتقادات اهل تسنن در افغانستان قلمداد کردهاند. نمایندگان مجلس خواستار برچیدن این نمایشگاه شدهاند.
امام مسجد " برامان" شهر هرات طی یک سخنرانی ایران را متهم به نشر مطالب اهانتآمیز به اعتقادات مذهبی مسلمانان کرد. گفتههای وی در رابطه با "مطالب توهینآمیز به خلفای راشدین و بی بی عایشه" است. فاروق حسینی، امام مسجد هرات، در این زمینه وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان را مقصر میداند و میگوید:
«من از وزیر اطلاعات و فرهنگ افغانستان شکایت دارم که یک رئیس فرهنگ بیتفاوت را در شهر هرات گماشته و هیچ عکسالعملی در این مورد از خود نشان نداده است.»
نگرانی نمایندگان مجلس
انتشار این مطالب از سوی مجلهای به نام " صبح امید"، واکنش نمایندگان پارلمان افغانستان را نیز برانگیخته است. شماری از اعضای ولسی جرگه یا مجلس افغانستان از وزارت اطلاعات و فرهنگ این کشور خواستهاند تا جلو چنین انتشاراتی از سوی کشور ایران را بگیرد. این نمایندگان میگویند:
«ایران میخواهد سبب نفاق و دودستگی میان مردم افغانستان شود و موضوع شیعه و سنی را دامن زند.»
میر احمد جوینده، عضو پارلمان میگوید:
«این نمایشگاه کتاب باید از سوی دولت افغانستان بسته شود ... جای تعجب است که دولت افغانستان در مورد یک سریال هندی که هیچ تضادی با فرهنگ مردم افغانستان ندارد مشکلتراشی میکند اما در مورد اهانت بزرگی که از سوی کشور ایران به ارزشهای مذهبی مسلمانان شده هیچ گونه سختگیری صورت نمی گیرد.»
قاضی نذیر احمد، عضو دیگر پارلمان نیز از دولت میخواهد، در این مورد اقدام کند:
«ما نشر مطالب اهانتآمیز از سوی ایران را محکوم میکنیم و عاملان این کار باید مجازات شوند.»
مبارز راشدی، معین نشریاتی وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان خواستار ارائهی شکایت کتبی مدعیان شده است .
راشدی میگوید: «ما دامنزدن این مسایل از سوی کشور ایران را رد نمیکنیم اما هر شخصی که اعتراضی در این زمینه دارد باید آنرا به شکل مکتوب و مستند ارائه کند تا به قضیه رسیدگی شده و با مقامات ایرانی در میان گذاشته شود.»
خدیجه تلاش
درد دل پزشکان جوان
از افشا
شعرحدودا 15 سال پیش سروده شده است
غم دل با كه بگويم كه دلم ريش شده
ارزش آجر و آهن ز بشر بيش شده
تا غم فقر و گراني دل من آزرده
نوش از زندگيم رفته همه نيش شده
آن كه وامانده يك لقمه نان ميباشد
فكر درمان نكند گر چه تنش ريش شده
هم پزشكان جوان دربدر و بيكارند
هم كه بيماري خلق بيش تر از پيش شده
سال ها مدرسه ميرفته و دانش جسته
فارغ از درس شده وضع قاراشميش شده
علم مي جسته طبيبي بشود مردم دوست
نيت خير چرا مايه تشويش شده
هر كه دلال شده جاه و جلالي دارد
محتكر صاحب ويلا هاي تجريش شده
در پي علم مرو ور نه كه محتاج شوي
آن كه علم خواسته بيچاره و درويش شده
درد دل بیار بیمه ای
از افشا
اين شعر در حدود پانزده سال قبل سروده شده است
شب نخفتم تا سحر چون درد دندان داشتم
غده چرك عفوني زير اسنان داشتم
صبح گه با صورتي آماس كرده از ورم
دفتر بيمه به دستم قصد درمان داشتم
ابتدا رفتم سراغ يك حكيم بيمه بين
بيمه بودم ديده بر درمان ارزان داشتم
با تاسف گفت با من آن حكيم مهربان
بيمه گر منصف نباشد فسخ پيمان داشتم
خرج هر دندان كشيدن هست بالاي هزار
نيمي از آنرا نميدادند اعلان داشتم
بيمه گر در فكر مردم نيست تا پاسخ دهد
ور نه من مانند تو حرف فراوان داشتم
آمدم بيرون ولي چون پول در جيبم نبود
ناله ها از بيمه و دندانپزشكان داشتم
9.......شعر حیدربابا
حيدر بابا ۹
بير اوچئيديم بو چيرپينان يئلينن
باغلاشئيديم داغدان آشان سئلينن
آغلاشئيديم اوزاق دوْشَن ائلينن
بير گؤرئيديم آيريليغى کيم سالدى
اؤلکه ميزده کيم قيريلدى ، کيم قالدى
ترجمه:
اى کاش مى پريدم با باد در شتاب
اى کاش مى دويدم همراه سيل و آب
با ايل خود گريسته در آن ده خراب
مى ديدم از تبار من آنجا که مانده است ؟
وين آيه فراق در آنجا که خوانده است ؟
من سنون تک داغا سالديم نَفَسى
سنده قئيتر ، گوْيلره سال بوسَسى
بايقوشوندا دار اوْلماسين قفسى
بوردا بير شئر داردا قاليب ، باغيرير
مروّت سيز انسانلارى چاغيرير
ترجمه:
من هم به چون تو کوه بر افکنده ام نَفَس
فرياد من ببر به فلک ، دادِ من برس
بر جُغد هم مباد چنين تنگ اين قفس
در دام مانده شيرى و فرياد مى کند
دادى طَلب ز مردمِ بيداد مى کند
حيدربابا ، غيرت قانون قاينارکن
قره قوشلار سنَّن قوْپوپ ، قالخارکن
اوْ سيلديريم داشلارينان اوْينارکن
قوْزان ، منيم همّتيمى اوْردا گؤر
اوردان اَييل ، قامتيمى داردا گؤر
ترجمه:
تا خون غيرت تو بجوشد ز کوهسار
تا پَر گرفته باز و عقابت در آن کنار
با تخته سنگهايت به رقصند و در شکار
برخيز و نقش همّت من در سما نگر
برگَرد و قامتم به سرِ دارها نگر
حيدربابا . گئجه دورنا گئچنده
کوْراوْغلونون گؤزى قارا سئچنده
قير آتينى مينيب ، کسيب ، بيچنده
منده بوردان تئز مطلبه چاتمارام
ايوز گليب ، چاتميونجان ياتمارام
ترجمه:
دُرنا ز آسمان گذرد وقت شامگاه
کوْراوْغلى) در سياهى شب مى کند نگاه)
قيرآتِ) او به زين شده و چشم او به راه)
من غرق آرزويم و آبم نمى برد
ايوَز) تا نيايد خوابم نمى برد)
كواوغلي:نام قهرماني كه حق مظومان را
ستانده و ظالمان را گوشمالي ميداد.
قيرات: نام اسب كوراوغلي.
ايوز: نام فردي است احتمالا از
داستان كوراوغلي(؟).
حيدربابا ، مرد اوْغوللار دوْغگينان
نامردلرين بورونلارين اوْغگينان
گديکلرده قوردلارى توت ، بوْغگينان
قوْى قوزولار آيين-شايين اوْتلاسين
قوْيونلارون قويروقلارين قاتلاسين
ترجمه:
مردانِ مرد زايد از چون تو کوهِ نور
نامرد را بگير و بکن زير خاکِ گور
چشمانِ گرگِ گردنه را کور کن به زور
بگذار برّه هاى تو آسوده تر چرند
وان گلّه هاى فربه تو دُنبه پرورند
حيدربابا ، سنوْن گؤيلوْن شاد اوْلسون
دوْنيا وارکن ، آغزون دوْلى داد اوْلسون
سنَّن گئچن تانيش اوْلسون ، ياد اوْلسون
دينه منيم شاعر اوْغلوم شهريار
بير عمر دوْر غم اوْستوْنه غم قالار
ترجمه:
حيدربابا ، دلِ تو چو باغِ تو شاد باد !
شَهد و شکر به کام تو ، عمرت زياد باد !
وين قصّه از حديث من و تو به ياد باد !
گو شاعرِ سخنورِ من ، شهريارِ من
عمرى است مانده در غم و دور از ديارِ من
پوزشِ مترجم): آقاي دكتر بهروز ثروتيان)
اى شهريارِ شهرِ سخن ، اى بزرگوار !
شعرت به پارس بردم و ماندم در آن ديار
برگشته شد به دست من آن نقشِ پُرنگار
شيرين تو شکر شده آن را به ما ببخش
بهروز را به خاطرِ حيدر بابا ببخش
********************************************************************
انشا اله دوستان عزيز خوانده و لذت ببرند.
پايان منظومه حيدر بابا از شهريار
8..............شعر حیدر بابا
حيدر بابا ۸
حيدربابا ، آمير حيدر نئينيوْر ؟
يقين گنه سماوارى قئينيوْر
داى قوْجاليب ، آلت انگينن چئينيوْر
قولاخ باتيب ، گؤزى گيريب قاشينا
يازيق عمّه ، هاوا گليب باشينا
ترجمه:
گويند مير حيدرت اکنون شده است پير
برپاست آن سماور جوشانِ دلپذير
شد اسبْ پير و ، مى جَوَد از آروارِ زير
ابرو فتاده کُنج لب و گشته گوش کر
بيچاره عمّه هوش ندارد به سر دگر
عمه احتمالا همسر مير حيدر است.
خانم عمّه ميرعبدوْلوْن سؤزوْنى
ائشيدنده ، ايه ر آغز-گؤزوْنى
مَلْکامِدا وئرر اوْنون اؤزوْنى
دعوالارين شوخلوغيلان قاتاللار
اتى يئيوْب ، باشى آتيب ، ياتاللار
ترجمه:
مير عبدل آن زمان که دهن باز مى کند
عمّه خانم دهن کجى آغاز مى کند
با جان ستان گرفتنِ جان ساز مى کند
تا وقت شام و خوابِ شبانگاه مى رسد
شوخى و صلح و دوستى از راه مى رسد
موضوع شعر بالا دعوا هاي آميخته با شوخي ما بين همسر
و شوهر است.اين قسمت به نظر من احتياج به ترجمه
مجدد دارد.شعر پيش نهادي بنده:
مير عبدل آن زمان كه دهن باز ميكند
عمه خانم بسي شكلك او ساز ميكند
هر روز خويش را بشوخي أغاز ميكند
هر جنگ را بشوخي و لفافه گفته اند
شبها دوباره دوست شده باز خفته اند
فضّه خانم خشگنابين گوْلييدى
آميريحيا عمقزينون قولييدى
رُخساره آرتيستيدى ، سؤگوْلييدى
سيّد حسين ، مير صالحى يانسيلار
آميرجعفر غيرتلى دير ، قان سالار
ترجمه:
فضّه خانم گُزيدة گلهاى خشگناب
يحيى ، غلامِ دختر عمو بود در حساب
رُخساره نيز بود هنرمند و کامياب
سيد حسين ز صالح تقليد مى کند
با غيرت است جعفر و تهديد مى کند
سحر تئزدن ناخيرچيلار گَلَردى
قوْيون-قوزى دام باجادا مَلَردى
عمّه جانيم کؤرپه لرين بَلَردى
تنديرلرين قوْزاناردى توْستيسى
چؤرکلرين گؤزل اييى ، ايسيسى
ترجمه:
از بانگ گوسفند و بز و برّه و سگان
غوغا به پاست صبحدمان ، آمده شبان
در بندِ شير خوارة خود هست عمّه جان
بيرون زند ز روزنه دود تَنورها
از نانِ گرم و تازه دَمَد خوش بَخورها
اين قسمت را هم ميتوان به نحو زير ترجمه كرد:
هر صبح زود گله به صحرا برد شبان
در ده شود ولوله بر پا سحر گهان
در بند شير خواره خود مانده عمه جان
بيرون زند ز روزنه دود تنور ها
هم بوي نان تازه پراكنده در هوا
گؤيرچينلر دسته قالخيب ، اوچاللار
گوْن ساچاندا ، قيزيل پرده آچاللار
قيزيل پرده آچيب ، ييغيب ، قاچاللار
گوْن اوجاليب ، آرتارداغين جلالى
طبيعتين جوانلانار جمالى
ترجمه:
پرواز دسته دستة زيبا کبوتران
گويى گشاده پردة زرّين در آسمان
در نور ، باز و بسته شود پرده هر زمان
در اوج آفتاب نگر بر جلال کوه
زيبا شود جمال طبيعت در آن شکوه
حيدربابا ، قارلى داغلار آشاندا
گئجه کروان يوْلون آزيب ، چاشاندا
من هارداسام ، تهراندا يا کاشاندا
اوزاقلاردان گؤزوم سئچر اوْنلارى
خيال گليب ، آشيب ، گئچر اوْنلارى
حيدربابا ، قارلى داغلار آشاندا
ترجمه:
گر کاروان گذر کند از برفِ پشت کوه
شب راه گم کند به سرازيرى ، آن گروه
باشم به هر کجاى ، ز ايرانِ پُرشُکوه
چشمم بيابد اينکه کجا هست کاروان
آيد خيال و سبقت گيرد در آن ميان
بير چيخئيديم دام قيه نين داشينا
بير باخئيديم گئچميشينه ، ياشينا
بير گورئيديم نه لر گلميش باشينا
منده اْونون قارلاريلان آغلارديم
قيش دوْندوران اوْرکلرى داغلارديم
ترجمه:
اى کاش پشتِ دامْ قَيَه ، از صخره هاى تو
مى آمدم که پرسم از او ماجراى تو
بينم چه رفته است و چه مانده براى تو
روزى چو برفهاى تو با گريه سر کنم
دلهاى سردِ يخ زده را داغتر کنم
ميتوان اين قسمت را بصورت زير هم ترجمه كرد:
اي كاش ميشدم بر اوج صخره هاي تو
مي ديدم آشكار و نهان سراي تو
يابم چه رفته است و چه مانده براى تو
چون آب برف تو كه جان بخش روستاست
كوشش براي ياري افسردگان رواست
حيدربابا ، گوْل غنچه سى خنداندى
آمما حئيف ، اوْرک غذاسى قاندى
زندگانليق بير قارانليق زينداندى
بو زيندانين دربچه سين آچان يوْخ
بو دارليقدان بيرقورتولوب ، قاچان يوْخ
ترجمه:
خندان شده است غنچة گل از براى دل
ليکن چه سود زان همه ، خون شد غذاى دل
زندانِ زندگى شده ماتم سراى دل
کس نيست تا دريچة اين قلعه وا کند
زين تنگنا گريزد و خود را رها کند
حيدربابا گؤيلر بوْتوْن دوماندى
گونلريميز بير-بيريندن ياماندى
بير-بيروْزدن آيريلمايون ، آماندى
ياخشيليغى اليميزدن آليبلار
ياخشى بيزى يامان گوْنه ساليبلار
ترجمه:
حيدربابا ، تمام جهان غم گرفته است
وين روزگارِ ما همه ماتم گرفته است
اى بد کسى که که دست کسان کم گرفته است
نيکى برفت و در وطنِ غير لانه کرد
بد در رسيد و در دل ما آشيانه کرد
قسمت فوق را با ترجمه زير بهتر ميتوان منتقل كرد:
حيدر بابا هوا از ابر سیه پر شده
هر روزمان زديروز بدتر و پر جور شده
از زخم صد تفرقه هر چیز ما قر شده
همبستگي و نيكي در بين ما دگر نيست
آلوده اند ما را ما را ولي خبر نيست
بير سوْروشون بو قارقينميش فلکدن
نه ايستيوْر بو قوردوغى کلکدن ؟
دينه گئچيرت اولدوزلارى الکدن
قوْى تؤکوْلسوْن ، بو يئر اوْزى داغيلسين
بو شيطانليق قورقوسى بير ييغيلسين
ترجمه:
آخر چه شد بهانة نفرين شده فلک ؟
زين گردش زمانه و اين دوز و اين کلک ؟
گو اين ستاره ها گذرد جمله زين اَلَک
بگذار تا بريزد و داغان شود زمين
در پشت او نگيرد شيطان دگر کمين
يقين گنه سماوارى قئينيوْر
داى قوْجاليب ، آلت انگينن چئينيوْر
قولاخ باتيب ، گؤزى گيريب قاشينا
يازيق عمّه ، هاوا گليب باشينا
ترجمه:
گويند مير حيدرت اکنون شده است پير
برپاست آن سماور جوشانِ دلپذير
شد اسبْ پير و ، مى جَوَد از آروارِ زير
ابرو فتاده کُنج لب و گشته گوش کر
بيچاره عمّه هوش ندارد به سر دگر
عمه احتمالا همسر مير حيدر است.
خانم عمّه ميرعبدوْلوْن سؤزوْنى
ائشيدنده ، ايه ر آغز-گؤزوْنى
مَلْکامِدا وئرر اوْنون اؤزوْنى
دعوالارين شوخلوغيلان قاتاللار
اتى يئيوْب ، باشى آتيب ، ياتاللار
ترجمه:
مير عبدل آن زمان که دهن باز مى کند
عمّه خانم دهن کجى آغاز مى کند
با جان ستان گرفتنِ جان ساز مى کند
تا وقت شام و خوابِ شبانگاه مى رسد
شوخى و صلح و دوستى از راه مى رسد
موضوع شعر بالا دعوا هاي آميخته با شوخي ما بين همسر
مير عبدل آن زمان كه دهن باز ميكند
عمه خانم بسي شكلك او ساز ميكند
هر روز خويش را بشوخي أغاز ميكند
هر جنگ را بشوخي و لفافه گفته اند
شبها دوباره دوست شده باز خفته اند
فضّه خانم خشگنابين گوْلييدى
آميريحيا عمقزينون قولييدى
رُخساره آرتيستيدى ، سؤگوْلييدى
سيّد حسين ، مير صالحى يانسيلار
آميرجعفر غيرتلى دير ، قان سالار
ترجمه:
فضّه خانم گُزيدة گلهاى خشگناب
يحيى ، غلامِ دختر عمو بود در حساب
رُخساره نيز بود هنرمند و کامياب
سيد حسين ز صالح تقليد مى کند
با غيرت است جعفر و تهديد مى کند
سحر تئزدن ناخيرچيلار گَلَردى
قوْيون-قوزى دام باجادا مَلَردى
عمّه جانيم کؤرپه لرين بَلَردى
تنديرلرين قوْزاناردى توْستيسى
چؤرکلرين گؤزل اييى ، ايسيسى
ترجمه:
از بانگ گوسفند و بز و برّه و سگان
غوغا به پاست صبحدمان ، آمده شبان
در بندِ شير خوارة خود هست عمّه جان
بيرون زند ز روزنه دود تَنورها
از نانِ گرم و تازه دَمَد خوش بَخورها
اين قسمت را هم ميتوان به نحو زير ترجمه كرد:
هر صبح زود گله به صحرا برد شبان
در ده شود ولوله بر پا سحر گهان
در بند شير خواره خود مانده عمه جان
بيرون زند ز روزنه دود تنور ها
هم بوي نان تازه پراكنده در هوا
گؤيرچينلر دسته قالخيب ، اوچاللار
گوْن ساچاندا ، قيزيل پرده آچاللار
قيزيل پرده آچيب ، ييغيب ، قاچاللار
گوْن اوجاليب ، آرتارداغين جلالى
طبيعتين جوانلانار جمالى
ترجمه:
پرواز دسته دستة زيبا کبوتران
گويى گشاده پردة زرّين در آسمان
در نور ، باز و بسته شود پرده هر زمان
در اوج آفتاب نگر بر جلال کوه
زيبا شود جمال طبيعت در آن شکوه
حيدربابا ، قارلى داغلار آشاندا
گئجه کروان يوْلون آزيب ، چاشاندا
من هارداسام ، تهراندا يا کاشاندا
اوزاقلاردان گؤزوم سئچر اوْنلارى
خيال گليب ، آشيب ، گئچر اوْنلارى
حيدربابا ، قارلى داغلار آشاندا
ترجمه:
گر کاروان گذر کند از برفِ پشت کوه
شب راه گم کند به سرازيرى ، آن گروه
باشم به هر کجاى ، ز ايرانِ پُرشُکوه
چشمم بيابد اينکه کجا هست کاروان
آيد خيال و سبقت گيرد در آن ميان
بير چيخئيديم دام قيه نين داشينا
بير باخئيديم گئچميشينه ، ياشينا
بير گورئيديم نه لر گلميش باشينا
منده اْونون قارلاريلان آغلارديم
قيش دوْندوران اوْرکلرى داغلارديم
ترجمه:
اى کاش پشتِ دامْ قَيَه ، از صخره هاى تو
مى آمدم که پرسم از او ماجراى تو
بينم چه رفته است و چه مانده براى تو
روزى چو برفهاى تو با گريه سر کنم
دلهاى سردِ يخ زده را داغتر کنم
ميتوان اين قسمت را بصورت زير هم ترجمه كرد:
اي كاش ميشدم بر اوج صخره هاي تو
مي ديدم آشكار و نهان سراي تو
يابم چه رفته است و چه مانده براى تو
چون آب برف تو كه جان بخش روستاست
كوشش براي ياري افسردگان رواست
حيدربابا ، گوْل غنچه سى خنداندى
آمما حئيف ، اوْرک غذاسى قاندى
زندگانليق بير قارانليق زينداندى
بو زيندانين دربچه سين آچان يوْخ
بو دارليقدان بيرقورتولوب ، قاچان يوْخ
ترجمه:
خندان شده است غنچة گل از براى دل
ليکن چه سود زان همه ، خون شد غذاى دل
زندانِ زندگى شده ماتم سراى دل
کس نيست تا دريچة اين قلعه وا کند
زين تنگنا گريزد و خود را رها کند
حيدربابا گؤيلر بوْتوْن دوماندى
گونلريميز بير-بيريندن ياماندى
بير-بيروْزدن آيريلمايون ، آماندى
ياخشيليغى اليميزدن آليبلار
ياخشى بيزى يامان گوْنه ساليبلار
ترجمه:
حيدربابا ، تمام جهان غم گرفته است
وين روزگارِ ما همه ماتم گرفته است
اى بد کسى که که دست کسان کم گرفته است
نيکى برفت و در وطنِ غير لانه کرد
بد در رسيد و در دل ما آشيانه کرد
قسمت فوق را با ترجمه زير بهتر ميتوان منتقل كرد:
حيدر بابا هوا از ابر سیه پر شده
هر روزمان زديروز بدتر و پر جور شده
از زخم صد تفرقه هر چیز ما قر شده
همبستگي و نيكي در بين ما دگر نيست
آلوده اند ما را ما را ولي خبر نيست
بير سوْروشون بو قارقينميش فلکدن
نه ايستيوْر بو قوردوغى کلکدن ؟
دينه گئچيرت اولدوزلارى الکدن
قوْى تؤکوْلسوْن ، بو يئر اوْزى داغيلسين
بو شيطانليق قورقوسى بير ييغيلسين
ترجمه:
آخر چه شد بهانة نفرين شده فلک ؟
زين گردش زمانه و اين دوز و اين کلک ؟
گو اين ستاره ها گذرد جمله زين اَلَک
بگذار تا بريزد و داغان شود زمين
در پشت او نگيرد شيطان دگر کمين