ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


لیستی از نوشته های قبلی

 

 

http://efsha.squarespace.com/blog/2022/7/2/647141088202.html

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

چرا زبان ما ایرانیان عربی نشد، مسعود امیرخلیلی

از افشا:


امروزه از طرق مختلف حدس زده میشود که تاریخ صدر اسلام دروغین و ساختگی است.
: در مورد ساختگی بودن تاریخ اسلام : علم تاریخ پیامبرانی بنام موسی و عیسی را قبول ندارد.

علم تاریخ پیامبرانی بنام موسی و عیسی را قبول ندارد. ادیان سامی که اسلام هم یکی از این ادیان است بتدریج و در طی زمانهای طولانی ساخته شده است.پیامبری هیچ کس اثبات نشده است و نوشته های این ادیان دست نوشته های بشری است. بنظر میآید که اسلام هم مثل یهودیت و مسیحیت بتدریج شکل گرفته است و تاریخ صدر اسلام ساختگی است. این عقیده با پیدا شدن قرانی قدیمی در صعنای یمن تایید میشود زیرا این قران قدیمی تر از زمان محمد است. یعنی قبل از این که محمد بدنیا آمده باشد این قران بوده است.

هر آن چه ما، مسلمان و نامسلمان، دربارۀ محمد پیامبر اسلام می‌دانیم از روایات اسلامی است که دست کم ۱۵۰ سال پس از به اصطلاح هجرت یعنی سال ۶۲۲ میلادی نوشته شده‌اند. منبع اصلی تمامی احادیث و روایات اسلامی دربارۀ زندگیِ محمد به کتاب فردی برمی‌گردد که ابن اسحاق نام دارد که گویا میان سال‌های ۷۰۴ تا ۷۶۷ میلادی می‌زیسته. بنا بر گزارش ابن هشام (مرگ ۸۳۴ م.) و طبری (۸۳۹ – ۹۲۳ م.) گویا ابن اسحاق کتاب خود را در حدود سال ۷۵۰ میلادی نوشته است. گفتنی است که هویت ابن اسحاق برای مورخان ناشناخته است و ما او را از طریق ابن هشام (مرگ ۸۳۴ م.) می‌شناسیم. گویا ابن هشام زندگینامۀ محمد را بر اساس نوشتۀ ابن اسحاق بازنویسی کرد. تا پیش از نوشتۀ ابن هشام، عملاً کسی نه ابن اسحاق را می‌شناخت و نه از کتابش دربارۀ «سیرت رسول‌الله» اطلاعی داشت. از این رو، نمی‌توان با قاطعیت گفت که آیا اساساً فردی با چنین نامی وجود داشته است. با این وجود، چون ابن اسحاق در جهان اسلام و غرب نخستین منبعی است که همۀ نویسندگان بدان استناد می‌کنند، این بازنگری نیز تمرکز خود را روی این منبع نخستین که شالودۀ روایات اسلامی را تشکیل می‌دهد گذاشته است.

باری، تا پیش از ابن اسحاق ما هیچ سند یا نوشته‌ای دربارۀ محمد نداریم: نه در منابع اسلامی، نه در منابع عربی و نه در منابع غیراسلامی مانند سُریانی، پارسی میانه، یونانی و یا زبان‌های دیگر.

اسلام‌شناسان در غرب نیز زندگینامۀ محمد را بر اساس سیرت رسول‌الله ابن اسحاق / ابن هشام نوشته‌اند، بدون آن که به درستی یا نادرستی مضامین آن توجه کنند. شاید درست‌تر باشد بگوییم که اسلام‌شناسان غربی به زندگینامۀ ابن اسحاق به عنوان یک منبع تاریخی می‌نگریستند. کتاب‌های استاندارد دربارۀ «زندگینامۀ محمد» در غرب توسط فرانتس بول (Frants Buhl) دانمارکی، ویلیام مونتگومری وات (William Montgomery Watt) اسکالندی، ماکسیم رودنسون (Maxime Rodinson) فرانسوی و آخرین آن توسط تیلمان ناگل (Tilman Nagel) آلمانی در سال ۲۰۰۸ نوشته شده است. نقطۀ آغاز کتاب‌های نامبردۀ بالا، پذیرش این «پیش‌فرض» است که سیره ابن اسحاق در کلیت یا هستۀ خود «تاریخی» است.

طبق روایات اسلامی، ابن اسحاق در مدینه زندگی می‌کرد و در سال ۱۳۰ هجری به کوفه رفت. در سال ۱۴۲ هجری با منصور خلیفۀ عباسی ملاقات کرد و وارد دربار خلیفه شد. تقریباً همۀ روایات اسلامی هم نظرند که ابن اسحاق و ابن هشام نویسندگان دربار خلفای عباسی بودند. نتیجه این که هر آن چه ما امروز دربارۀ اسلام می‌دانیم از عصر خلفای عباسی است که اوج آن به زمان مأمون عباسی می‌رسد. ما هیچ سند اسلامی از دوران پیش از خلفای عباسی که به امویان شهرت یافتند نداریم. از این رو، می‌توان گفت که اطلاعات ما از اسلام، اطلاعاتی هستند که خلفای عباسی برای نسل‌های آینده تدوین کردند و سرانجام به ما رسیده‌اند.
بعضی ها ادعا کرده اند به علت فردوسی و شاهنامه او ایرانیان فارس زبان شده اند!!!
اولا اسم این زبان دری است نه فارسی - به روایت حافظ شیرازی اسم زبان دری است:
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگه

که لطف سخن و سخن گفتن دری داند


ما همیشه می دانسته ایم که شاهنامه یکی از بزرگترین آثار ادبی ایران و جهان است
این را همه می دانیم که فردوسی شاهنامه را در هزار و اندی سال پیش به نظم در آورد. آنوقتها بیشتر ایرانیها زارع بودند و شاید بیشتر از نود در صدشان اصلاً سواد نداشتند تا بنشینند با شاهنامه خوانی از عربی شدن زبانشان جلوگیری کنند. تازه نسخه های خطّی گران قیمیت شاهنامه را کیها می توانستند بخرند و بخوانند یا نخوانند و توی خانه هاشان نگهداری کنند؟

اصلاً کیها بودند که فوراً رفتند عربی یاد گرفتند؟

خوب هم یاد گرفتند!

آن قدر خوب یاد گرفتند که توانستند به زبان عربی کتابهای فقهی و اخلاقی و تعلیمی بنویسند؟ به زبان عربی قصیدۀ مدحیه بگویند؟ (۱)

به زبان عربی برای زبان عربی صرف و نحو بنویسند؟

به زبان عربی به حاکمان عرب علم مملکتداری و فنّ مردم رانی یاد بدهند؟

ها؟ کیها بودند؟ آن تقریباً ۹۰ در صد زارعهای دهاتی که هیچوقت سعادت خواندن شاهنامه را پیدا نکردند؟ یا آن ۱۰ در صد افراد طبقۀ متوسّط به بالای شهر نشین که به «زردشتی» می گفتند «گبر» که شاید تحریف شدۀ همان کلمۀ «کافر» عربی باشد؟


یعنی می شود باور کرد که به فرمان خلفا بالای سر هر دهاتی ایرانی یک شمشیر زن عرب می گذاشتند که به ش بگوید: «یا الله، یا عربی حرف بزن! یا الآن سرت را با یک ضربت از تنت جدا می کنم!» می گویم شاید مصریها که زبانشان قبطی بود، خودشان به زبان عربی روی خوش نشان دادند، مثل یک دورۀ دراز که«زبان مکتوب» مصریها زبان یونانی بود، و بعد شد قبطی.

 

 

چرا زبان ما ایرانیان عربی نشد، مسعود امیرخلیلی


khalili.jpgاما چرا زبان ما بعد از حمله اعراب ، مانند زبان مصری ها، سوریه ها، عراقی ها و ...، عربی نشد؟ برای بیشتر پژو

هشگران ایرانی تغییر نکردن زبان فارسی به علت مقاومت (فرهنگی) ایرانیان در مقابل اعراب بود. اما نخست این پرسش مطرح است که آیا اعراب مسلمان به ایران حمله کردند و آیا حکمرانان عرب در ایران قصد داشتند زبان فارسی را عربی کنند


اخبار حمله اعراب به ایران را می توان به دو دسته تقسیم کرد:


اول ، اخبار تاریح نویسان ایرانی (طبری ) و عرب ( بلاذری و.... ) است که حدود 150 تا 200 سال بعد (در قرن 9 )، بدو ن ارائه یک سند، به جنگ های قادسیه و نهاوند اشاره کرده اند و دوم اخبار تاریخ نویسان هم زمان (قرن 7 ) از این جنگ ها است


از تاریخ نویسان هم زمان سبئوس، تاریخ نویس ارمنی قرن 7، به این دو جنگ اشاره کرده است و به همین علت برای بیشتر پژوهشگران ایرانی و غربی اخبار تاریخ سبئوس از جنگ ها ایران با اعراب معتبر و حقیقت هستند


تورج دریایی ، تاریخ نویس ایرانی - امریکایی موقیم آمریکا، در کتاب خود "ایران ساسانی. صعود و سقوط یک امپراتوری " به جنگ قادسیه اشاره می کند که در سال 636 ساسانیان به فرماندهی رستم از اعراب مسلمان شکست خوردند و تیسفون سقوط کرد:

In 636 CE at the Battle of Qadisiyya the Sasanians under the leadership of Rustam were defeated and the capital, Ctesiphon, fell to the Arab Muslims ( 1(

دریایی برای تایید نظریه خود به تاریخ سبئوس (Sebeos ) استناد می کند. اما سبئوس، منبع خبری دریایی، نه اشاره ای به قادسیه کرده است و نه از اعراب مسلمان نام برده است. سبئوس به ارتش اسماعیل اشاره کرده و نه به اعراب مسلمان :

Then the army of Ismael, which had gathered in the regions of the east, went and besieged Ctesiphon (2)

اعراب در دوران قبل از اسلام نیز اسماعیلی ها نامیده می شدند و جنگی که سبئوس به آن اشاره کرده در محل حیره بوده و نه در قادسیه.

the village called Hert,ichan

سبئوس از جنگ نهاوند نیر نام نبرده، بلکه اشاره به جنگ در سرزمین مادها کرده. به نقل از سبئوس این جنگ در نخستین سال پادشاهی پادشاه کنستانتین و دهمین سال پادشاهی یزدگرد سوم، یعنی در سال 642 میلادی، اتفاق افتاده است. تعداد سپاهیان ایران شصت هزار نفر بود و سپاه اسماعیلی ها چهل هزار تن و جنگ در سرزمین مادها بود. این جنگ سه روز ادامه داشت. هر دو طرف بسیار کشته دادند تا آنکه به ایرانیان خبر رسید که سپاهی از اسماعیلی ها به یاری آنها می آید. ارتش ایرانیان با شنیدن این خبر شبانه گریخت.

It happended in the first year of Constans king of the Greeks, and in the tenth year of Yazkert king of the Persians, that the Persian army of 60,000 fully armed man asembled to oppose Ismael. The Ismaelites put in the field against them 40,000 armed with swords. and they joind battle with each other in the province of Media. For three days the battle continued, while the infantry of both sides diminished. Suddenly the Persian army was informed that an army had come to the support of the Ismaelites. The Persian troops fled from their camp all through the night ( 3)

سبئوس از 60000 سپاهی ایران نام برده، اما بعید به نظر می رسد که ایرانیان می توانستند بعد از شکست های متوالی در جنگ ها با بیزانس در سال های 622 ( در ارمنستان )، 627 ( در نینوا ) و نابودی ارتش ساسانیان و بعد از شکست دیگر در قادیسه ( 636) دوباره در نهاوند (642 ) این تعداد سرباز را در مقابل اعراب بسیج کنند. همچنین تعداد 40000 سرباز ارتش اعراب در نهاوند نیز باور کردنی نیست.


دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن اشاره می کنند:

 

 


این ادعای اسلام شناسان سنتی که در شبه جزیره عربستان قبایل متعدد عرب زندگی می کردند که پس از پذیرفتن اسلام با یک دیگر متحد شدند و با هزاران جنگجو به کشور های مجاور حمله کردند حقیقت تاریخی را بیان نمی کند. بیشتر سرزمین شبه جزیره عربستان ( به جز قسمت جنوبی آن ) پرجمیعت نبود و همین ساکنان کم این مناطق، در هر دوره تاریخی هم، در نهایت فقر زندگی می کردند:

The Muslim traditions depict the Arabian Peninsula as filled with roaming nomadic tribes who, after conversion to Islam, supplied thousands of warrios for the conquest of al-Šām, Iraq, and Egypt. This view dose not beare close scrutiny. Most of the peninsula ( excluding of course its southern coastal region ) is a parched desert which, judging from the material remains so far discovered, was never densely inhabited and whose population was not only sparse but extremely poor by any standard at any historical time. ( 4(

از طرف دیگر کتاب "تاریخ سبئوس" به دستخط خود نویسنده (از قرن 7 ) در دست نیست، یگانه نسحه تاریخ سبئوس سه قرن بعد و یا شاید باز هم دیرتر (قرن 11 ) رونویسی شده است.

that the sole manuscript we have was written at least three centuries after Sebeos wrote , and probably more than that, since it includes as Sebeos's work a piece by an author who was still writing 1004: if his work could be misattributed to Sebeos, the copyist who made that mistake probably himself lived considerably after the time when this late 10th-early 11th-century author wrote. ( 5(

چون نویسنده تاریخ سبئوس ناشناس است این تاریخ شهرت دارد به تاریخ وانمودین سبئوس (pseudo Sebeos )، یا تاریخی که به سبئوس نسبت داده شده. به احتمال زیاد رونویسگر تاریخ سبئوس خبر خود از جنگ های اعراب و ایرانیان را از تاریخ طبری و اخبار تاریخ نویسان عرب که در قرن 9 و 10 انتشار یافته بودند برداشته است. به سخن ساده تر، اخبار تاریخ سبئوس از جنگ های قادسیه و نهاوند معتبر نیستند.


اما اخبار طبری و تاریخ نویسان عرب از این جنگ ها را چگونه می توان توضیح داد ؟


به نقل از دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن پس از نابودی ارتش ساسانیان و عقب نشینی بیزانس از سوریه و اروشلیم (630) قبایل عرب تنها نیروی های مسلح در مناطق میان رودان بودند. جنگ ها و فتوحات ی که طبری و تاریخ نویسان عرب 200 سال بعد خبر داده اند در واقع دستبرد ها و سرقت های مسلحانه این قبایل عرب به سرحدات کشور های مجاور بودند. یک نیروی نظامی برای جلوگیری از سرقت های اعراب در مرز ها مستقر نبود:

The picture the contemporary literary sources provide is rather of raids of the familiär type; the raiders stayed because they found no military opposition...... these were later selected and embellished in late Umayyad and early Abbasid times to form an Official History of the Conquest. ( 6)

اگر اعراب فقط دست به سرقت می زدند و جنگی اتفاق نیافتاده پس این اعرابی که در سال 642 (سال ضرب سکه اعراب در ایران ) در ایران به قدرت رسیدند از کجا آمده بودند؟ این اعراب از شبه جزیره عربستان به ایران حمله نکرده بودند، بلکه این اعراب ایرانی بودند که قرن ها در ایران زندگی می کردند و توانستند بعد از نابودی ارتش ساسانیان در جنگ ها با بیزانس در ایران قدرت را به دست یگیرند. از چهار خلیفه راشدین هیچ مدرک کتبی ( سکه، سنگ نبشته ، پاپیروس) پیدا نشده است و به درستی مشخص نیست که آیا این خلفای صدر اسلام حقیقی (تاریخی ) بودند و یا غیر حقیقی ( مذهبی). اولین سند کتبی از یک خلیفه عرب سکه ی است از معاویه ( 662 ) که در داربگرد (فارس ) ضرب شده است. معاویه لقب امیرالمومنین را به خط پهلوی ( امیری وریوشنیکان ) بر روی سکه خود ضرب کرده است. به نقل از سکه - و ایران شناس آلمانی فولکر پپ (Volker Popp) معاویه یک عرب مسیحی بود که از اماکن مقدس مسیحیان حفاظت می کرد

.Als Christ schützte er ( Muawiya) nattürlich ein christliches Heiligtum. ( 7 )

اسلام شناس آلمانی کرت بانگرت (Kurt Bangert ) اشاره می کند: " اگر ما به سکه ها مراجعه کنیم اصل و نسب معاویه از جنوب عربستان نبود، بلکه از ایران بود „:

Gehen wir allein von der Numismatik aus, müssten wir die Herkunft Muʿāwiyas nicht in Südarabien, sondern in Persien zu verorten haben. (8)

همچنین سکه های از عبدالملک مروان ( 696 ) در مرو ضرب شده اند. بر روی سکه مرو با خط پهلوی نام " عپدولملیک ی مروانان " و نه عبدالملک بن مروان دیده می شود. در زبان فارسی "آن" اول حالت اضافی و "آن" دوم حالت جمع است، به این معنی که " مروانان " یعنی شهروندان مرو، یا افرادی که از مرو هستند. عپدولملیک ی مروانان یک عرب ایرانی و از ساکنان شهر مرو بود. نویسندگان عرب و ایرانی ( طبری ) پدری را با نام مروان جایگزین شهر مرو کردند و "عبدالملک بن مروان " را به عرصه تاریخ فرستادند.

به سخن دیگر: دو خلیفه تاریخی اول اعراب ، معاویه و عبدالملک مروان، ایرانی بودند
شرق شناس قرن 19 آلمانی "یولیوس ولهازن" اشاره می کند "عرب ها خودشان را تطبیق داده بودند و احساس داشتند که مانند بومی ها هستند، همانند خراسانی ها شلوار می پوشیدند، شراب می نوشیدند، نوروز و مهرگان را جشن می گرفتند. "

Die Araber akklimatisierten sich, sie fühlten sich mit den Landeskindern eins in der gemeinsamen Provinz, als Churasanier. Sie trugen Hosen wie die Iranier, tranken Wein; feierten Neuruz und Mihrigan. (9)

این امکان نیز هست که ایرانیان مسیحی که در آخر دوران ساسانیان تعداد آنها کم هم نبود به هم آیین های عرب ها ایرانی خود برای دست یافتن به قدرت کمک کردند، چون، به نقل از فولکر پپ برای ایرانیان با به قدرت رسیدن اعراب فقط یک سلسه عوض شد: شاهان ساسانی جای خود را به امیران عرب (ایرانی ) دادند:

In den Augen der Iraner war eine Dynastie ausgewechselt. (10)

عربی نشدن زبان ما ایرانیان، بعد از به قدرت رسیدن اعراب در ایران، به علت مقاومت فرهنگی ایرانیان نبود، بلکه به علت ایرانی بودن این اعرابی بود که قرن ها در ایران زندگی می کردند و علاقه ای هم نداشتند زبان عربی را جایگزین زبان فارسی کنند، چون این اعراب ایرانی به زبان فارسی تسلط داشتند.

--------------------------------------------------------------------

1 - Touraj Daryaee. Sasanian Persia, The Rise and Fall of an Empire, Published in 2009 by I.B.T Tauris & Co Ltd, London , P. 37

2 - Thomson and Howard- Johnston, Armenian History attributed to Sebeos I, translated, with notes, by R. W. Thomson and Howard- Johnston, Liverpool University Press, 1999, P. 98

3 - Thomson and Howard- Johnston, Armenian History attributed to Sebeos I,

4 - Yehuda D. Nevo und Judith Koren: Crossroad to Islam, Amherst / N.Y 2003, P. 67

5 - Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 230

6 - Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 100

7 - Volker Popp, in Karl - Heinz Ohlig, Die dunklen Anfänge, Berlin, 2007, P. 45

8 - Kurt Bangert,, Muhammad, Wiesbaden, 2016, P. 802

9 - Julius Wellhausen, Das arabische Reich und sein Sturz, Berlin 1960 , P. 307

10 - Volker Popp , in Karl - Heinz Ohlig, P. 52

 

 

 

Posted on Monday, March 3, 2025 at 10:51PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

رضاشاه مستبد بود نه ملی گرا(۱)- فرید انصاری دزفولی


از افشا: رضا شاه یک مزدور بیگانه و با روحیه نوکری و مزدوری بوده است. او سو استفاده کننده از موقعیت و مقام خود برای بقدرت رسیدن و سرکوب مردم بوده است.این مقاله سعی او را برای بقدرت رسیدن از طریق آلمان نشان می دهد که در اثر پایان جنگ جهانی و تسلیم عثمانی و آلمان به سرانجام نمی رسد.. بعدا انگلیس برای    حفظ هندوستان و غارت نفت ایران رضا شاه را بخدمت در می آورد و او بیش از شانزده سال بر ایران حکم روایی می کند .به بزرگترین زمین دار ایران با هفت هزار روستا تبدیل می شود و دزدترین شاه تاریخ ایران می شود و حدود ده سال بودجه کشور را در حساب بانکی خود در خارج داشته است.

****************** 

آشکار است غنا بخشیدن به وجدان تاریخی، و گفتگو پیرامون وقایع گذشته و رخدادهای تاریخی کشورمان و شخصیت های تاثیر گذار بر این رخدادها امری پسندیده وستودنی است، اما خدشه وارد آوردن به حافظه تاریخی و تحریف نمودن تاریخ و واقعیتها را دگرگون جلوه دادن به هربهانه ای عملی ناصواب و غیراخلاقی  و دور از انصاف است. متاسفانه گاهی بعضی از افرادی که با باد سنج ظاهراً قدرت روز دچار موتاسیون و یا دگردیسی میشوند، به چنین امر ناشایستی برای بهره وری سیاسی روز، اقدام می نمایند که کمتر انتظار از آنان می رود.

به تازگی مصاحبه ای ویدیویی از آقای احمد سلامتیان در یوتیوب دیدم که نظرم را جلب کرد. این مصاحبه توسط گروهی بنام

Timeline Iran Podcast

صورت گرفته شده است که لینک آن در زیر می باشد(۱). آقای سلامتیان  حدود سه ساعت و نیم از هر دری سخن می گویند. در دو ساعت و سی دقیقه ای نوار می فرماید ” من رضاشاه را ناسیونال تر( منظورش ملی تر) از دکتر محمد مصدق می دانم. من رضاخان سردارسپه را در ناسیونالیست(ملی گرا) در طول زندگی اش از دکتر مصدق کمتر ملی نمی دانم.” چرا؟ آقای سلامتیان چنین می گوید ” چون دکتر مصدق در بحبوحه مشروطیت تابعیت سوئیس را درخواست می دهد که پرونده درخواست او را بنیاد مصدق هم منتشر کرده است.” و خود شادروان مصدق هم علت آن را در «خاطرات و تألمات» آورده است و در زیر عیناً خواهد آمد.  

جناب سلامتیان شما که خود تابعیت فرانسوی دارید، برای برآورد و مشخص نمودن ملی گرائی یک شخصیت سیاسی و اهل سیاست، چه معیار و معیارهائی را مد نظر دارید؟ آیا وطن دوستی، انسان مداری، اخلاق مداری، پاکدستی، قانون مداری و رفتار او با مخالفان سیاسی معیارهای یک فرد ملی هستند یا نیستند؟ 

آقای سلامتیان شما بهتر از من واقفید که ملت ایران انقلاب مشروطیت و مبارزه کرد تا شاه در امور مملکت دخالت نکند و امور مملکت را به ملت و نمایندگانش بسپارد. بالاترین آرمان مردم ما در بکارگیری قانون و در بناکردن مجلس شورای ملی بود، جائی که مردم و سرداران و سالاران ملی برای ایجادش خون دادند و اعدام شدند تا این میراث حفظ شود. اما رضاشاه مشروطه را تعطیل کرد و به پادشاهی مشروطه و قانون اساسی آن خیانت نمود. ملی در ارتباط با ملت و مجلس ملی معنی می دهد. چگونه کسی که مجلس شورای ملی را تعطیل میکند میتواند ملی و به ملت اهمیت بدهد. اشخاصی که به آرمانهای ملتی خیانت می کنند ملی گرا و خادم ملت نیستند بلکه آنان ضد ملت و خائن به ملت می باشند. از دید آقای سلامتیان کسی که مشروطه را تعطیل کرد ملی گراتر از کسی می باشد که ادامه دهنده مشروطه بود. کدام ملی گرا به مجلسی که ملت برای بوجود آوردن آن قیام کرد و خون داد تا آنرا برپا سازد می گوید طویله و حاکمیت ملتی را منقضی می گرداند؟ کدام ملی گرا حکومت استبدادی مستقر می سازد تا روزنامه ها و مطبوعات را تعطیل، احزاب و آزادیهای سیاسی و آزادی بیان را منع و منافع و حقوق ملی را لگد مال میکند؟ رضاشاه ملی گرا مورد نظر شما نزدیک ترین یاران خودش را مثل تیمورتاش و نصرت الدوله کشت و علی اکبر داور را مجبور به خودکشی کرد و بسیاری از آزادیخواهان و وطن پرستان را به خاک سیاه نشاند. ۵۳ نفر از اندیشمندان کشور را دستگیر کرد و به زندان انداخت و تمامی مخالفان خود را بی اعتبار نمود و آنها را کشت. واقعا مضحک تر از این نمی شود که فردی که اجرای قانون اساسی مشروطه را توقیف و تعطیل کرد ملی تر از کسی می شود که برای اجرا قانون اساسی مشروطه تلاش و مبارزه کردد.

 سر ناسزایان برافراشتن     وز ایشان امید بهی داشتن

سر رشتهٔ خویش گم کردن است    به جیب اندرون مار پروردن است

قبل از پرداختن به فاکت های مشخص تاریخی و ارائه توضیحات مفصل تر مبنی بر “ملی گرا” بودن و یا نبودن رضاشاه، تأملی در مورد ملی گرایی خالی از فایده نیست.

استفان والت از دانشگاه هاروارد در مقاله ای در فارین پالیسی می نویسد:

دکترین ملی گرایی، اذعان دارد که هر ملتی، سزاوار حکومت بر خویشتن است و نباید زیر سلطه خارجی باشد.(۲)

ملی گرائی حکمران و حکمرانان یک کشور چیزی بجز تعهد به منافع و حقوق ملی و متعهد شدن به حقوق تک تک افراد جامعه نمی باشد، و این میسر نمی گردد مگر با برپائی حکومتی که قوای آن ناشی از اراده ملت باشد. اتباع هر مملکتی را ملت گویند که شامل تمام شهروندان بدون در نظر گرفتن کوچکترین تبعیض مذهبی، دینی، جنسیتی، قومی و مرامی که تماما در برابر قانون دارای حقوقی مساوی هستند. حکمران و زمامدار ملی گرا میهن دوستی است که به حقوق شهروندان خارج از تبعیض ها فوق الذکر احترام بگذارد. 

ملی گرا کسی است که به آب و خاک و طبیعت و مردم سرزمینش عشق بورزد. ملی گرا کسی است که به مشارکت تک تک افراد جامعه در امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و رسانه ای احترام بگذارد و ملت را سهیم و شریک در امور دولتی و غیردولتی بداند.

در ایران نشانه های ملی گرائی از زمان عباس میرزا و قائم مقام فراهانی آشکار می شود ولی در زمان امیرکبیر به منصه ظهور می رسد و انقلاب مشروطه اساس اش بر ملی گرائی قرار می گیرد.

ملی گرائی عباس میرزا و قائم مقام فراهانی به نوعی به صورت حفظ تمامیت ارضی و علل شکست ها هویدا شد.

ملی گرائی امیرکبیر بر سه اصل اساسی ، حفظ تمامیت ارضی، مخالفت با دخالت بیگانگان در امور ایران و توسعه و پیشرفت همراه بود.

با انقلاب مشروطه، ملی گرائی در ایران بخود مفهومی جدید و مدرنی بخشید. در این دوران ملی گرائی علاوه بر عشق به وطن و سرزمین ایران که تبلور آن را در اشعار شاعران دوران مشروطه می توان فراوان یافت؛ ملی گرائی بر اساس ملیت وملت شکل گرفت. در قانون اساسی مشروطه ملت از طریق نمایندگان خود در مجلس قانونگذار می شود و دست پادشاه را از دخالت جبارانه و مستبدانه در امور ملت قطع می کند و حاکمیت بنام مردم ثبت می گردد. یعنی ملت از طریق مجلس شورای ملی خویش در ارتباط با قانون و برابری حقوقی در قانون قرار می گیرد که در آن ملت تنها منشاء قوای حکومت است، یعنی قوای حکومت ناشی از ملت می باشد. علاوه بر وطن دوستی و تساوی حقوقی کلیه آحاد ملت در برابر قانون، وجوه مشخصه دیگر ملی گرائی استقلال، آزادی و عدالت خواهی (درخواست عدالتخانه) می گردد. این چنین است که ایران وارد عصر جدیدی می شود. 

حال با مشخصاتی که از ملی گرایی ایرانی بدست دادیم در ادامه خواهیم دید رضا شاه فردی مستبد یا ملی گرا بوده است.

دلیل آقای احمد سلامتیان در کمتر ملی گرا نبودن رضاشاه از مصدق چنین است ” چون دکتر مصدق در بحبوحه مشروطیت تابعیت سوئیس را درخواست می دهد. پرونده درخواست او را بنیاد مصدق هم منتشر کرده است.”

هدف احمد سلامتیان از آوردن این سخن بدان معناست که مصدق چندان عشقی به وطن نداشته و به میهنش ایران پایبند نبوده است، تا بگوید ” من رضاشاه را ناسیونال تر( منظورش ملی تر) از دکتر محمد مصدق می دانم.”

در کتاب خاطرات و تالمات مصدق که او در دوران حبس خود در لشکر دوم زرهی و اقامت اجباری در احمدآباد به رشته‎ی تحریر درآورده است می خوانیم:  «… من در تمام مدت اقامتم، همه روزه تا ظهر به کارآموزی مشغول بودم و عصرها هم با یکی از دانشجویان هم‌دورهٔ خود به ترجمهٔ تز اشتغال داشتم. … مدت کارآموزی شش ماه بود و من نه ماه در آن دارالوکاله کار کردم و در عالی‌ترین دادگاه نوشاتل در محاکمه‌ای شرکت نمودم و تصدیق‌نامهٔ وکالت خود را به شرط تابعیت سوییس از آن دادگاه گرفتم. نظر به این‌که تحصیل تابعیت سوییس مستلزم ترک تابعیت اصلی نیست و هر واجد شرطی بدون از دست دادن تابعیت اصلی می‌تواند آن را تحصیل کند و شرط تحصیل تابعیت هم این بود که درخواست‌کننده مدت سه سال در سوییس اقامت کرده و در محل اقامت سابقهٔ بد نداشته باشد، از شهربانی نوشاتل تصدیق گرفتم و آن را به ضمیمهٔ درخواست خود به دولت مرکزی سوییس فرستادم که مورد قبول واقع شد.» جناب آقای سلامتیان آیا به زعم شما این همه مبارزانی که به دلایلی که جای بحث آن اینجا نیست مهاجرت کرده و ملیت دوم کشوری را اختیار کرده، وطن دوست و ملی دوست و یا کمتر ملی دوست هستند؟این چه نوع ترازوی سنجشی است؟

در بالا مشخصات ملی گرائی ذکر گردید و گفته شد از زمان انقلاب مشروطه وجوهی چون استقلال، آزادی، عدالت خواهی، حاکمیت ملت و قانون مداری بخش لاینفکی از ملی گرایی در راستای حقوق ملی و ملت در ایران محسوب می شدند. در زیر رضاشاه را با ترازوی ملی گرائی ایرانی می سنجیم. 

مقایسه محمد مصدق بزرگمرد تاریخ دموکراتیک ایران و بنیانگذار دموکراسی در کشورمان با رضاشاه که با حمایت انگلستان از طریق کودتا به قدرت رسید و حکومتی مستبدانه و سرکوبگرانه ای را مستقر نمود و با زیرپا گذاشتن تمام ارزش های دموکراتیک منتج از انقلاب مشروطه به ایران و ایرانیان خیانت کرد، از طرف آقای سلامتیان در واقع چیزی جز تکرار حرف های رسانه ها و دستگاههای امنیتی رژیم اسلامی چون کیهان، مشرق نیوز و مرکز اسناد انقلاب اسلامی و در کلیت خود همسویی با طرفداران کاشانی و خمینی نمی باشد. وگرنه این موضع در محترمانه ترین حالت برای بهره برداری های سیاسی روز و دلبری از خاندان پهلوی گرفته شده است.

قبل از پرداختن به ملی گرا بودن رضاشاه، یادآور می شوم که نظام های استبدادی معمولا از طریق وراثت یا کودتای نظامی و تکیه بر نیروهای خارجی به قدرت میرسند. مردم در ایجاد این حکومت ها هیچگونه نقش و دخالتی ندارند. این نوع حکومت ها چون پایگاه و مشروعیت مردمی ندارند به زور چکمه و سرنیزه و سرکوبگری و تکیه بر ارتش بوجود می آیند و خود را به مردم تحمیل می نمایند. حکومت های استبدادی چون متکی و وابسته به بیگانگان هستند مردم به هیچ گرفته می شوند و اساسا فاقد هرگونه استقلال و وجهه ملی می باشند.

آقا رضا معروف به رضا سوادکوهی و بعدها رضاخان میرپنج و بعد از کودتا ۱۲۹۹ که وزیر جنگ شد(سردار سپه) و نخست وزیر و سپس رضاشاه می شود، از نوجوانی در قوای قزاق و زیر فرماندهی ارتش روس و فرماندهان ارتش روسی که ارتشی اجنبی بود انجام وظیفه می کند. رضاخان میرپنج وجه استقلال طلبی ملی گرائی دوران مشروطیت را به زیر پا می گذارد و برای به قدرت رسیدن به زدوبند با بیگانگان می پردازد . در مقاله رضاخان: حکم می‌کنم (بخش دوم)، بقلم آرمان مستوفی می خوانیم،

مدرکی در دست است که نشان می‌دهد سرتیپ رضاخان دست‌کم سه سال پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به فکر کودتا بوده است. این مدرک، خاطرات ابوالقاسم کحال‌زاده منشی سفارت امپراتوری آلمان در ایران در جریان جنگ جهانی اول است که به‌همت مرتضی کامران با عنوان «دیده‌ها و شنیده‌ها» در سال ۱۳۶۳ توسط «نشر فرهنگ» در ایران چاپ و منتشر شد.

به نوشته ابوالقاسم کحال‌زاده، در پاییز ۱۲۹۶، سرتیپ رضاخان، از طریق او به‌طور محرمانه به رودلف زومر Rudolf Sommer، کاردار سفارت امپراتوری آلمان در ایران پیامی فرستاد.

در این پیام، رضاخان پس از توصیف اوضاع اسفبار ایران و نقش روسیه و انگلستان در به‌وجود آوردن این وضعیت، گفت (نقل به مضمون): «… روس و انگلیس طنابی به گردن ایران انداخته بودند و هر یک، یک سر این طناب را می‌کشید. اکنون که در روسیه انقلاب کمونیستی رخ داده و رژیم تزاری سرنگون شده، هر دو سر طناب در دست انگلیس افتاده است که دارد ایران را خفه می‌کند. من قصد دارم این طناب را ببرم و میهنم را نجات دهم اما برای این کار به کمک احتیاج دارم. اگر امپراتوری آلمان در تحقق این آرزو کمک کند، من نفوذ انگلستان در ایران را از بین می‌برم.»

فراموش نکنیم که در زمان ارسال این پیام، آلمان با انگلستان در حال جنگ بود. کاردار آلمان به خطوط تلگراف اعتماد نکرد و موضوع پیام میرپنج رضاخان را توسط عبدالرحمان سیف آزاد، مأمور اطلاعاتی اتریش و آلمان (بعدها روزنامه‌نگار) به برلین فرستاد. سفر رفت و برگشت سیف آزاد به برلین بیش از سه ماه طول کشید و او در بهمن ۱۲۹۶ با پاسخ برلین به تهران بازگشت.

پاسخ چه بود؟ به نوشته منشی سفارت: «… دولت آلمان با پیشنهاد ژنرال رضاخان کمال موافقت را دارد. مراتب به اعلیحضرت ویلهلم، امپراتور آلمان، گزارش شد. دستور فرموده‌اند یک دیپلمات عالی‌رتبه با اسلحه و پول و افسران آلمانی به ایران عزیمت نمایند. نامه‌ای هم از سوی امپراتور برای ژنرال رضاخان فرستاده خواهد شد.» این، سه سال و یک ماه پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بود.

روشن است که امپراتوری آلمان نه شیفته میرپنج رضاخان بود و نه دلش برای بدبختی ایران می‌سوخت. هدف آلمان این بود که با روی کار آوردن یک حکومت دوست آلمان در ایران، نفوذ انگلستان در این منطقه را ریشه کن کند، به سروری انگلیس در خلیج فارس پایان دهد و بین قلمرو عثمانی، متحد آلمان، و هندوستانِ مستعمره انگلیس پلی ایجاد کند و به دروازه‌های هند برسد.

دیپلماتی که ماموریت یافته بود کمک‌های آلمان را به میرپنج رضاخان برساند، ویلهلم لیتن

Wilhelm Litten

نام داشت. او بیشتر به عنوان عضو سفارت آلمان در تهران کار می‌کرد و در پایان تابستان ۱۲۹۷ به عنوان کنسول آلمان در تبریز بار دیگر راهی ایران شد.

لیتن ایران را خوب می‌شناخت و فارسی را روان حرف می‌زد. ویلهلم لیتن داستان مأموریت‌هایش در ایران را در کتاب «ماه عسل ایرانی» نوشته است. او و همراهانش شب ۲۸ مهر ۱۲۹۷ برلین را به‌سوی بندر برایلا Braila در رومانی ترک کردند تا از آنجا با کشتی خود را به بندر باتومی در گرجستان برسانند. در آن زمان، باتومی در اشغال عثمانی و عثمانی متحد آلمان بود. در نتیجه پس از رسیدن به باتومی، هیئت آلمانی می‌توانست به‌آسانی خود را به تبریز برساند.

اما از زمان اعلام موافقت آلمان به رضاخان تا آماده شدن هیئت لیتن برای آمدن به ایران حدود هفت ماه طول کشید. چرا؟ دقیقاً نمی‌دانیم. به احتمال زیاد به دلیل مشکلاتی که در آخرین ماه‌های جنگ جهانی اول دولت آلمان در درون کشور با آن روبرو بود. 

هیئت ویلهلم لیتن چهار میلیون قران نقره و ۴۷،۸۰۰ پوند طلا به همراه داشت. البته همه این پول برای میرپنج رضاخان نبود. بخش عمده‌ای از آن برای مخارج سفارت و کنسولگری‌های آلمان در ایران و بخشی هم دارایی بازرگانان آلمانی بود. لیتن در کتابش نه نام رضاخان را می‌آورد و نه تصریح می‌کند که چقدر از این پول قرار بود در اختیار رضاخان گذاشته شود. آنها همچنین دو دستگاه بی‌سیم که در آن روزگار ابزار بسیار پیشرفته‌ای به شمار می‌آمد و مقدار زیادی تفنگ، مسلسل و مهمات همراه داشتند. افراد و ادواتی که آلمان به‌سوی ایران روانه کرده بود، به اضافه تدارکات نمایندگی‌های سیاسی آلمان در ایران، در چندین واگن بار شده بود.

اما به سبب جریان جنگ، و نیز تقدم عبور ترن‌های مسافربری بر ترن‌های نظامی، این ترن خیلی کند پیش می‌رفت تا آن حد که فاصله تقریباً ۱۷۰۰ کیلومتری برلین تا بوخارست را در هشت روز طی کرد. در آنجا، یک افسر جزء آلمانی به بهانه کاغذبازی‌های اداری مانع حرکت ترن شد؛ و تا بتوانند از فرماندهی کل نیروهای آلمانی در آن منطقه اجازه عبور بگیرند، سه روز دیگر هم وقت تلف شد.

سرانجام ترن حاوی پول و اسلحه روز ۹ آبان ۱۲۹۷ به بندر برایلای رومانی در کنار رود دانوب رسید. اما کشتی برای حرکت به باتومی حاضر نبود. ویلهلم لیتن هنوز خبر نداشت که در ۷ آبان ۱۲۹۷ عثمانی تسلیم شده و آتش‌بس بین متفقین و عثمانی درست از یک روز پیش از رسیدن او به بندر به اجرا گذاشته شده است.

به لیتن گفتند که کشتی شش روز دیگر آماده می‌شود اما پیش از پایان این شش روز، به هیئت آلمانی دستور داده شد به برلین بازگردد. در راه بازگشت، هیئت لیتن هنوز از بوخارست رد نشده بود که آلمان هم تسلیم شد و جنگ جهانی اول در ۱۹ آبان ۱۲۹۷ به پایان رسید و ارتباط سرتیپ رضا خان با آلمان‌ها قطع شد.

بعد از قطع رابطه رضاخان با آلمانی ها، این بار نوبت انگلیسی ها شد. روس ها با فرمان لنین ایران را ترک کردند و انگلیسی ها برای کنترل ایران و دست درازی کامل بر منابع آن بویژه نفت آن در صدد انجام کودتا و استقرار یک حکومتی دست ساخت خود بر آمدند. با پیدا کردن رضاخان در سال ۱۲۹۹ شمسی دست به کودتا زدند. سیروس غنی که خود از طرفداران رضاشاه بود به نقش تعیین کننده انگلیس در به قدرت رسیدن رضاخان اذعان دارند و می نویسد «رهبر کبیر» ایران در سال ۱۹۲۱ با یک کودتای انگلیسی به قدرت رسید و سپس با یک کودتای انگلیسی دیگر به تختی جلوس کرد که روزی شاه عباس بر آن تکیه زده بود.(۳)

عباس میلانی که از علاقه مندان به خاندان پهلوی است در گفتگوی مملو از تناقض خود با رادیو فردا میگوید، خلاصه واقعاً قدرت مرکزی وجود نداشت. احمدشاه یک جوان بی‌کفایت خوشگذران فاسد رشوه‌گیری بود که ماهیانه از دولت انگلیس پول می‌گرفت برای این‌که قرارداد ۱۹۱۹ را برای آن‌ها اجرا بکند. به همین خاطر یک فاجعه در داخل ایران بود، [از طرف دیگر] جنگ جهانی قدرت‌ها را عوض کرده بود، کل منطقه را عوض کرده بود و کشورهای جدید در حال ایجاد بود. در این بستر است که سیدضیاء و رضاخان تصمیم می‌گیرند که به کمک انگلیس و با همدلی بسیاری از روشنفکران تراز اول آن مملکت، قدرت مرکزی متمرکز و مدرنی ایجاد کنند. سپس ادامه می دهد، در داخل هم وقتی که قزاق‌ها مستقل شدند، چون فرماندهان روسی را بیرون کردند، رضاخان اولین فرمانده جدید قزاق نبود؛ کسی که انگلیس‌ها اول انتخاب می‌کنند (آقای عباس میلانی بخاطر اینکه واقعیت را پنهان کند نمی گوید برای چه امری انتخاب می کنند. از نگارنده) یک نفر دیگر است ولی متوجه می‌شوند که او کفایت جمع کردن اوضاع را ندارد. خود آیرون‌ساید می‌گوید توی این کسانی که من دیدم، تنها کسی که جربزهٔ این کار را دارد (کدام کار، مگر کاری بجز کودتا بوده است. از نگارنده ) و می‌تواند کار را جمع‌وجور کند، رضاخان است. (۴)

والتر الکساندر اسمارت که در زمان کودتا دبیر دوم سفارت انگلیس بود. او در کودتای ۱۲۹۹ با همکاری کلنل هیگ و هنری اسمارت، امور کودتا را هدایت می کرد. ملک الشعرای بهار مدعی است قبل از کودتا، اسمارت نزد او رفته و نظرش را درباره روی کار آمدن یک دولت قوی و دیکتاتور جویا شده بود. (۵)

چگونگی پیدا کردن رضاشاه توسط انگلیسی ها را در نوشته بعدی توضیح خواهم داد تا بیشتر با رضاشاه ملی گرای آقای سلامتیان آشنا شویم. هدف نگارنده نفی مطلق و دگماتیسم رضاشاه نیست بلکه نقد جنبه های اساسی اعمال و رفتاریست که او بر علیه ملت ایران مرتکب شده است می باشد. قبل از ادامه مطلب باید بگویم ما قادر به نیست خوانی نیستیم و فرض کنیم که رضاخان قبل از شاه شدن از تماس با دول خارجی نیت بدی نداشته است اما وقتی فردی از طریق دول خارجی عمل می کند باید بداند که نیروهای خارجی هم اهداف خود را از طریق آن فرد پیاده می نمایند و آن فرد عامل و دست نشانده آنان می شود که رضاخان شد. به بیان دیگر هنگامی که شخصی با شیطان وارد معامله می شود در خدمت شیطان قرار می گیرد.

ادامه دارد

۱)https://www.youtube.com/watch?app=desktop&v=kKaHJ9OhLNg&ab_channel=TimelineIran

۲)http://www.irdiplomacy.ir/fa/news/2012003/

۳) مقدمه کتاب رضاشاه و بریتانیا از محمد قلی مجد

۴) رضا شاه؛ گماشته انگلستان یا معمار ایران امروز؟

۵) حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ایران ، جلد۱، ص ۲۳

 

Posted on Sunday, March 2, 2025 at 10:05PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

شجره نامه خمینی دجال - جواد رفعیی

May be an image of ‎1 person and ‎text that says '‎آیت الله بسند بده پسندیده ds ما ကြခ် La‎'‎‎

در روزهای آخر بهمن یکی از کتابهایی که مطالعه کردم مربوط به «خاطرات آیت الله پسندیده» بود. وی برادر بزرگ آیت الله روح الله خمینی است که هفت سال پیش از وی به دنیا آمده و هفت سال هم بعد از وی درگذشته است. او دقیقاً صد سال عمر کرد و در هشتاد و دو سالگی انقلابی را شاهد بود که به رهبری برادر کوچکش برپا شد. انقلابی که آیت الله پسندیده شاید خیلی زود به انحرافات آن پی برد. قبل از اینکه توضیحاتی درباره این کتاب بیاورم، بهترین است ابتدا اندکی از برادران خمینی به نقل از همین کتاب بنویسم.
سید روح الله خمینی دو برادر بزرگتر از خود داشت. اولی همین سید مرتضی پسندیده که خاطراتش محل بحث ماست. دومی هم نورالدین هندی که با اینکه ابتدا درس حوزوی خوانده بود ولی خیلی زود لباس عوض کرد و کار حقوق را پی گرفت و کراوات زد و مدتی هم بعد از کودتای رضاخان و سیدضیا در سن جوانی به ریاست دادگستری خمین انتخاب شد. پدرشان هم سیدمصطفی هندی نام داشت. پدربزرگشان هم با نام سیداحمد هندی، در واقع از عالمان شهر کشمیر هند بوده که در دوران مجردی از هند به قصد عتبات عالیات به عراق عرب می رود. دلیل هجرت معلوم نیست ولی آیت الله پسندیده نوشته است که «شاید به مناسبت فرار از مالایطاق و قدرت دولت انگلستان ترک موطن را ترجیح داده باشند» و سپس همراه با کاروانی به شهر عراق عجم یا همان اراک امروزی می آید و در شهر خمین ساکن می شوند. به تصریح آیت الله پسندیده، پدربزرگشان اصلاً فارسی نمی دانسته است. وی می آورد: «مرحوم سید احمد هندی به فارسی نوشتن و فارسی گفتن مسلط نبوده اند». سیداحمد هندی در ایران سه بار ازدواج می کند. ازدواج سومش با زنی به نام سکینه است. از او چند دختر و پسری به نام مصطفی به دنیا می آید. مصطفی هم با دختری به نام هاجر ازدواج می کند و از این زوج یعنی مصطفی و هاجر سه پسر و سه دختر در همان خانه معروف در خمین به دنیا می آید. همگی این فرزندان از یک پدر و مادر هستند. سه پسر همانهایی است که نام بردم. یعنی سید مرتضی، سید نورالدین و سید روح الله. بنابراین پدربزرگ خمینی در هند متولد و بزرگ شده، در جوانی به ایران آمده ولی پدر خمینی در شهر خمین به دنیا آمده و مادرش نیز کلا اهل خمین بوده است. این سه پسر، هر کدام نام خانوادگی متفاوتی دارند. دلیلش هم این است که نام خانوادگی در زمان رضاشاه اجباری و کتبی شد و قبل از آن خیلی مطرح نبود. نام خانوادگی اینها چون از هند بوده اند، در اصل هندی است. آقای پسندیده می نویسد:« در اینجا موضوعی که مکرر مورد بحث بود تشریح می کنم علت اینکه فامیلی من پسندیده و فامیلی مرحوم اخوی هندی و فامیلی حضرت آیت الله العظمی خمینی مصطفوی است، چیست. در بدو تشکیل اداره آمار و ثبت احوال آقای نبی آدم در خمین و سایر مناطق مامور سجل احوال شد و در سال ۱۳۰۴ شمسی ایشان گفتند که نام خانوادگی در ایران نباید تکرار شود. در صورتی که عدم تکرار برای هر شهر بود، من برای مراعات نام خانوادگی، خود و اخوی کوچکم را هندی گرفتم ولی نام فامیلی اخوی کوچکتر، حضرت امام خمینی را، مصطفوی گرفتم که اگر تکرار شد ایشان هندی شود و اگر تکرار نشد ما مصطفوی شویم ( ما سه برادر و سه خواهر از یک پدر و مادر هستیم و مادر ما، در جوانی که با شهادت شوهر مبتلا شد و به نگهداری ما اشتغال داشت و برادر و خواهر دیگری نداشتیم). پس از صدور رای، من موافقت کردم که مصطفوی بشود قبول نکردند. تقاضا کردم احمدی (نام خانوادگی دایی هایم) باشد قبول نکردند. گفتند نباید عربی باشد. باید فارسی ( یا پارسی) باشد. من چند نام نوشتم و فرستادم که هر کدام را میخواهد انتخاب نمایند، «پسندیده» را انتخاب کردند. این دلیل اختلاف نام خانوادگی سه برادر است».
البته سیدمصطفی هندی، پدر خمینی و پسندیده، سه بار ازدواج کرد ولی از دو زن دیگر هیچ فرزندی نداشت و تمام این شش دختر و پسر از یک پدر و مادر بودند. یعنی روح الله خمینی هیچ خواهر یا برادر ناتنی (امی و ابی) نداشت.
روح الله خمینی چهار سال قبل از اعلام مشروطیت در سال ۱۲۸۱ شمسی در خمین به دنیا می آید. چند ما بعد، پدرش در یک درگیری با اطرافیان بهرام خان از خانهای مطرح خمین، که ناشی از اختلافی پیش پا افتاده بوده، توسط جعفرقلی خان با تفنگ کشته می شود. سیدمصطفی هندی در شهرهای خمین، اصفهان و نجف تحصیل علوم دینی کرده و مثل اینکه به درجه اجتهاد هم می رسد. با پیگیری های خانواده مقتول و چند بار رفت و آمد به تهران، بالاخره قاتل قصاص می شود و سرش را در میدان توپ خانه تهران از بدن جدا می کنند. پسندیده می نویسد:« قاتل را آوردند و در زیر ساختمان درب ورودی باغ گلستان که جمع کثیری در آنجا بودند او را با زنجیری که به گردن داشت و چاق و چله شده بود، آوردند و نسبت به ما دو نفر (مرتضی پسندیده و نورالدین هندی، دو برادر بزرگ خمینی که برای قصاص قاتل به همراه مادر و کسان دیگر به تهران رفته بودند) بسیار احترام و تجلیل کردند و جعفرقلی خان خواهش و التماس می کرد و منکر قتل می شد و شخص دیگری را آمر این قضیه معرفی می کرد. پس از کمی توقف میخواستند او را به میدان توپخانه ببرند و به من و برادرم گفتند نیایید تا او را نبینیم که سرش را می برند و باقی همراهان رفتند و ما را به منزل بردند و او را به میدان بردند و در همان روز در میدان توپخانه به دست میرغضب کشته شد. جعفر قلی خان که کشته شد در همان سال ۱۳۲۳ قمری ما به خمین برگشتیم».
چون در این نوشته من قصد ندارم به زندگی روح الله خمینی و پدرش بپردازم از بیان مطلب اضافی خودداری می کنم و صرفاً اندکی به آیت الله پسندیده، برادر بزرگ خمینی، می پردازم .خمینی بسیاری از دروس ابتدایی حوزوی را پیش همین برادر بزرگش خوانده است.
مثل اینکه آیت الله پسندیده از سالهای دور طرفدار ملی مذهبی ها و شخص مصدق بوده و حریتی مخصوص به خود داشته است. بعد از انقلاب هم باز مثل اینکه با برادرش خمینی دچار اختلاف می شود. نامه بسیار مهمی امروزه در فضای مجازی وجود دارد که از اختلاف شدید بین دو برادر حکایت دارد. فرازهایی از نامه پسندیده به خمینی که در مرداد سال ۱۳۶۲ نوشته شده اینگونه است: «ناله‌ها از هر سو به گوش می‌رسد و نفرینش به ارباب عمایم عالمی را گرفته است. بر اساس آنچه هر روز مشاهده می‌کنیم و آن چیزهایی که به گوش ما می‌رسد و خودمان احیاناً در جریان آن قرار می‌گیریم، مردم هر ساعت دست به آسمان دارند و آرزوی بازگشت اوضاع گذشته را می‌کنند. آیا این ناله‌ها را شما می‌شنوید؟ یا ماشاءالله با حصاری که دور شما کشیده‌اند، شما هم حکایت آن چوپان را دارید که گرگ به گله‌اش زده بود ولی او بی‌خبر مشغول دوشیدن میش مورد علاقه‌اش بود... شما به جای گوش دادن به این حرف‌های مصلحانه رو در هم کردید و حتی حرمت برادر بزرگ را هم رعایت ننمودید. من که مثل عقیل بن ابوطالب مال و جا و مقام نخواسته بودم که شما حکم به داغ کردن دلم دادید و سر پیری اهانتی به من روا داشتید که در زمان شاه هم کسی جرأت اعمال آن را نداشت.... شما خود بهتر از هر کسی می‌دانید که من از ابتدا با مداخلۀ روحانیون در امور کشوری و لشگری مخالف بودم و به شما گفتم وقتی ما مصدر کار شویم، اگر کارها مطابق خواست مردم نباشد، همۀ نفرت متوجه ما خواهد شد و در نهایت اسلام ضرر خواهد دید. آیا امروز نتیجه‌ای به‌جز این حاصل شده است؟... بیش از ۳ ماه است بنده برای دیدن شما وقت خواسته‌ام ولی دفتر شما مرتب می‌گویند وقت ندارید. آن‌وقت هر روز ملای فلان ده و دادستان بهمان قصبه را به حضور می‌پذیرید؛ چون لابد به جز مدح و ثنا نمی‌گویند و بدبختانه شاید چون خداوند تبارک به من لسان مداحی نداده، حتی باید از برادر خود محروم بمانم....؟ خوشا به سعادت آن‌ها که همان روزهای نخست رفتند و این روزها را ندیدند. من نیز دیر یا زود می‌روم، تنها وحشتم برای شماست».
آیت الله پسندیده اهل نوشتن و تالیف آثار نبوده است. شاید همین خاطرات، تنها نوشتۀ باقی مانده از وی باشد که آن هم طی سالهای طولانی ۱۳۶۲ تا سال ۱۳۶۸ به تفاریق و تکه تکه نوشته شده است و بخشهایی از آن هم مثل اینکه به شکل مصاحبه بوده که به متن اضافه شده است و درصد صحت و سقم آن برای من مکشوف نیست. در متن خاطرات، شش بار تاریخ نوشته شدن خاطرات قید شده که از طریق آن می توان بازۀ شش ساله ای را برای نوشتن این خاطرات به دست آورد. محسن کدیور در نوشته ای کوتاه با عنوان «جمهوری اسلامی از منظر برادر بزرگتر بنیانگذار» به هشت سند کوتاه درباره اختلاف آیت الله پسندیده با جمهوری اسلامی پرداخته است. در متن خاطرات، چه در مقدمه ناشر اثر یعنی موسسه تنظیم و نثر آثار امام خمینی و چه در مقدمه سیدحسن خمینی، هیچ اشاره ای به اختلاف بین دو برادر نشده است. فقط در بخشی از مقدمه ناشر آمده که «معلوم نیست که ایشان(پسندیده) به هر حادثه ای همانگونه نگریسته باشد که برادر(خمینی)، زیرا در این خانواده آزادیِ دیدن، متفاوت چشیدن، انتخاب گلهای متنوع برای بوییدن و آزادی اندیشه، یک اصل بود. چنانچه حتی در اینکه هر سه برادر همگی یک نام خانوادگی داشته باشند، سنت نشد. برادری، در عین تفاوتهای چشمگیر فکری و سلیقه ای؛ و مهرورزی خالصانه و بی ریا، در عین داشتن تفاوت نظر در برخی امور اجتماعی و سیاسی، میان آنها امری عادی بود. بنابراین ممکن است ایشان از حادثه ای، تصویری متفاوت از تصویر برادر خویش داشته باشد».
برگردم به کتاب خاطرات و چند نکته را بگویم و مطلب را به انتها ببرم. این خاطرات مثل اینکه سه بار منتشر شده است. یک بار احتمالا اوایل انقلاب و دو بار هم بعدها توسط انتشارات سوره مهر و انتشارات حفظ و نشر آثار امام خمینی. آنچه من مطالعه کردم کتابی است که دفتر نشر آثار امام خمینی منتشر نموده است. بیشتر درباره وقایع قبل از انقلاب است و به نوعی در جواب شایعات و دروغها درباره خاندان خمینی نوشته شده است. آیت الله پسندیده می آورد:«یکی از نشریات و کتاب سرتاسر کذب می نویسد از قول پسندیده که من و پدرم و امام خمینی در کراچی ملبس به لباس سیادت و روحانی شده ایم و مادرمان در آنجا به لباس و حجاب اسلامی درآمده است. میخواهم سوال کنم جد ما در ۱۵۰ سال قبل در خمین این عمارت موجود را خریده و با خواهر یوسف خان (سکینه خانم) ازدواج کرده و املاک واسوران و نازی و شاهین و غیره را خریده و سه عیال دیگر گرفته و پدر ما مرحوم آقا مصطفی حدود بیست و پنج سال بعد از آن تاریخ متولد شده و من سید مرتضی پسندیده پنجاه و هشت سال بعد در خمین متولد شده ام. آیا قبل از تولد پدرم کراچی رفته ام و آیا عموی من که سالها قبل از مسئله تنباکو و تحریم آن در خمین فوت شده، مجدد به دنیا آمده و در قزوین علیه فتوای مرحوم شیرازی قیام کرده است؟».
آیت الله پسندیده با قلم نه چندان روان و با جمله بندی های ضعیف و ناقص ، ابتدا در فصل اول از سیمای خمین و روزگار عبدالله میرزا حشمت الدوله (پسر شاهزاده عباس میرزای قاجار) و لطفعلی خان امیر مفخّم بختیاری گفته است. سپس در فصول بعدی به شرح حال خاندان خود از جد اعلایشان که سید بزرگ ملقب به دین علیشاه بوده اندکی پرداخته و سپس از پدربزرگش سیداحمد هندی و فرزندان وی و پدرش و خاندان مادرش نوشته است. شرح حال پدر و چگونگی درگذشت وی را جداگانه آورده و در ادامه از زندگی خودش و برادرش نورالدین گفته و در ادامه به ظهور حکومت پهلوی و دوران رضاشاه و پسرش محمدرضا شاه پرداخته و شرحی هم از زندگی برادر کوچکش سیدروح الله مصطفوی خمینی آورده است.
در بخش پایانی یادداشتم میخواهم به چند نکته فرعی از متن کتاب اشاره کنم که عموماً می شود این نکته ها را با دوران جمهوری اسلامی مقایسه یا مقابله کرد.
یک. آیت الله پسندیده در توصیف امیر مفخم بختیاری از حکام معروف اراک و منطقه می آورد: «مشارالیه اهل نماز واجب و مستحب و روزه اول و وسط و آخر ماه بود و اهل دعا و اذکار بود. مع ذلک از کشتن و سنگسار کردن و بریدن دماغ و گوش افراد، حتی بزرگان و اشراف کوتاهی نمی کرد.... امیر مفخّم مدتی در کرمان بود و تعجب است با اینکه اهل نماز و دعا و روزه و حتی روزۀ اول و وسط و آخر ماهها بود، در کرمان می گویند کشتار کرد و جمعی را کشت». آیت الله پسندیده که سالهای بعد از انقلاب اسلامی را دید و کشتار اهل عمایم را شاهد بود، چرا باید از اقدامات امیر مفخم تعجب کند. مگر ما افراد مشابه امیر مفخم کم داشتیم و کم داریم.
دو. آیت الله پسندیده می نویسد:« رجال خوب در زمان رضا شاه و محمدرضا شاه زیاد بودند و کراراً در ماموریتها با رفتار شایسته امور را حل و اصلاح می نمودند». باید گفت چنین رجالی خوبی در دوران جمهوری اسلامی حقیقتا حکم کیمیا را دارد. دوران، دوران افراد فاسد و بی هویت و ریاکار و نابخرد است.
سه. آیت الله پسندیده می نویسد:«اوائل حکومت رضاخان حکام دستور قتل و غارت هم می دادند به تفاوت اخلاق و رفتار رؤسا و دلایلی هم اقامه می کردند از قرآن مجید، القارعه مالقارعه یعنی غارت دستور قرآن است. القارعه مالقارعه تبدیل به غارت شده بود». دقیقا همین رفتار بعد از انقلاب به شکل حکومتی و سیستماتیک توسط گروههای فشار و لباس شخصی پرورش یافته حکومت رخ داد. الله اکبر گویان و حیدر حیدر گویان با باتوم به جان جوانان می افتند و از طبقات بالای ساختمان به پایین پرتاب می کنند.
چهار. آیت الله پسندیده درباره انتخابات فرمایشی زمان رضاشاه مطالبی آورده و در ادامه می نویسد:«در ساوه در حضور وکیل منتخب مردم به نفع کاندیدای دولت صندوق را عوض کردند. اینها انتخابات ایران و فرمایشی بود». همین تراژدی انتخابات در دوران جمهوری اسلامی و با ابتذال بیشتری همچنان پابرجاست. خود آیت الله پسندیده در نامه معروفشان به خمینی از دخالت دولت در انتخابات، آن هم در صدر انقلاب، گله کرده اند.
پنج. آیت الله پسندیده می نویسد:«به منظور تضعیف علما و حوزه های علمی و طلاب و تسلط شجره خبیثه به شجره طیبه و شکست نفوذ روحانیان و روحانیت و اسلام عزیز روحانیت را خلع لباس کردند». در دوران جمهوری اسلامی خلع لباس سهل است، خلع حیثیت و زندانی و حصر و..‌ به آن افزوده شد. آیت الله شریعتمداری، در ابتدای دهه چهل که خمینی در تهران زندانی بود ، به همراه چند مرجع دیگر به تهران می آیند و مدتی در تهران می مانند تا شاه خمینی را اعدام نکند. آیت الله پسندیده در خاطرات خود به این وقایع در چند صفحه اشاره کرده است. اما بعد از انقلاب چندان بلایی بر سر شریعمتداری و برخی از مراجع و روحانیت درآوردند که اقدامات رضا شاه در مقابل آن اصلا به چشم نمی آید.
شش. آیت الله پسندیده درباره کارنامه سیاه رضاشاه می نویسد: «اگر قدرت به دست عالم دانا و توانا و عارف به رموز دین و دنیا باشد، موجب آسایش مردم است». چهل و شش سال است مردم ایران رفاهی که «عارف به رموز دین» برایمان به ارمغان آورده را با پوست و گوشت خود احساس می کنند.
هفت. آیت الله پسندیده می نویسد:«قانون آن بود که رضا شاه می گفت و تصریح می کرد که قانون این است». الان هم قانون همانی است که آقا می گوید و میخواهد. چیزی عوض نشده. شاه رفته و شیخ آمده ولی قلدری همان است که بود بل قطعا در بسیاری جهات بدتر هم شده است.
هشت. آیت الله پسندیده می نویسد:«انتقاد منبع الهام است. اگر فردی یا افرادی بگوید من دوست ندارم یا این انتقاد برخلاف مصلحت است، نباید بشود. و این در واقع خلاف مصالح و منافی آزادی و مردمی بودن مجلس است، نباید بشود». گویی آقای پسندیده اینها را خطاب به برادرش و جانشین وی می گوید.
نه. آیت الله پسندیده می نویسد:«حق را باید گفت که در تمام این تبعیدها تمام مامورین بسیار با ادب و احترام با من رفتار می کردند». حق را باید گفت که در دوران جمهوری اسلامی مامور با ادب و احترام بسیار نادر است.
والسلام.
Posted on Monday, February 24, 2025 at 12:09AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

تبلیغات و مطرح کردن رضا پهلوی از سوی سلطنت طلبان آریامهری


اخیرا بحث هایی شروع شده است که در آن ارتجاع سلطنت طلب آریامهری یک طرف و گروه های دیگر سیاسی در طرف دیگر هستند. در این بحث ها سعی می شود که از سوی ارتجاع سلطنتی سلسله پهلوی تطهیر شود. رضا شاه را مزدور انگلستان و دزد و دیکتاتور نشان هدهندو ....در زیر به یکی از این بحث ها و نقد بنده توجه می کنید:

گر حوصله كرديد بحث زير را ببينيد كه يك طرفش سلطنت طلب است و طرف ديگرش كمونيست. اين بحث هاى سلطنت طلب و گروه مقابل دارد مدمى شود و
سلطنت طلبان در جبهه خارجى با رفتن به سوى آمريكا و اسراييل و در جبهه خارجى پيش بردن سلطنت طلبى را با دروغ و فريب مردم ادامه مى دهند:
در زير من نظر خودم را راجع به اين بحث مى نويسم:
ايران بيشتر از آنچه به رهبرى نياز داشته باشد ، به برنامه ( آلترناتيو حكومت دمكراسى حقوق بشرى ) نياز دارد.
باید پذیرفت که امروز ما باید تجربه انقلاب بهمن را بکار گیریم. ما نباید اجازه بدهیم فردی بعنوان رهبر بیاید و بما بگوید که شما این رژیم را میخواهید. خمینی با دروغ هایش در پاریس مردم را گول زد و وقتی که قدرت را بدست گرفت گفت خدعه کرده ام و استبداد را حاکم کرد. ما لازم است که خودمان و کشور را مدرن و بروز کنیم و فرزند زمان خود باشیم. امروز دیگرعصر فئودالیته نیست که امثال خمینی ها و رضا پهلوی ها و غیره بما بگویند شما چه میخواهید و برای ما حکومت تعیین کنند و استبداد را در کشور حاکم سازند. امروز عصر استبداد نیست ما با ادامه استبداد از هر نوعی و هرکسی باشد ایران را بر باد خواهیم داد و مضحکه روزگار مثل افریقایی بدون غذا و دوا و با کاسه گدایی بدست برای بر آوردن نیازهایمان خواهیم بود. این برای ما افتخاری نخواهد داشت. افتخار در ایجاد حکومت دمکراسی حقوق بشری و رفع وابستگی های مختلف ما وحل مسایل ملی و رفع عقب ماندگی علمی و اقتصادی کشور است.
از نظر من با به رهبر احتیاجی نداریم به برنامه احتیاج داریم و این برنامه بر اندازی حکومت شیطانی که ملایان دین مدار دین ندار كه آن را اسلامی می خوانند و پس از بر اندازی ملايان ، تاسیس حکومت دمکراسی حقوق بشری است.
در ايران تا زمانى كه مردم باور هاى ضد حقوق بشرى و ضد اصول دمكراسى دارند و اقتصاد استثمار نوينى حاكم ايران روى دمكراسى را نخواهد ديد.
نجات ايران در بر پايى حكومت دمكراسى حقوق بشرى است و اين حكومت تربيت مردم و بردن آنها بسمت باور هاى حقوق بشرى و دمكراسى انجام دهد و اقتصاد كشور را بسمت اقتصاد توليدى در حد بر آوردن نياز هاى روزمره و بقاى كشور را به انجام برساند.
نيازى به از بين رفتن سرمايه دارى نيست، بلكه آن نوع سرمايه داريى ما نياز داريم كه دمكراتيك و حقوق بشرى باشد نه تنها مردم بايد تربيت شوند بلكه سرمايه دار را هم تربيت كرد. سرمايه دار نبايد فقط به كسب مال براى خودش فكر كند بلكه خود را بخشى از مردم و در كنار مردم بداند و نسبت به بقاى كشور و ملت مسئوليت احساس كند.
بنظر من كمونيستها، اسلاميستها و سلطنت طلبان آريامهرى اين شرايط را ندارند.
مصداقى دروغ گو و مردم فريب است. او مى گويد فكر مبارزه مسلحانه با رژيم شاه بعد از سركوب حركت ارتجاعى خمينى در سال ١٣٤٢ بود. اين دروغ بزرگى است، زيرا اين فكر بعد از كودتاى آمريكايى ، انگايسى ، شاهى و آخوند هاى شيعه بود:
به دنبال کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرکوب ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که به تحکیم رژیم پهلوی انجامید، اندیشه مبارزه مسلحانه در میان نیروهای مبارز، اعم از مذهبی و مارکسیست، بالا گرفت. هر دو جناح با تکیه بر پیشینه و ذهنیت تاریخی خود با این رویکرد کنار آمدند و از این رو سعی کردند با اتکا بر تجربیات پیشین، در مواجهه با سرکوب و انقیاد در داخل کشور، به مبارزه مسلحانه و خشونت به عنوان تنها راه مقابله با حکومت شاهنشاهی روی آورند.
ارتجاع سلطنت طلب و اسلاميست بسيار دروغ گو هستند و ما بايد سعى كنيم ، گول اين دو ارتجاع را نخوريم.
تنها راه نجات ايران اتحاد مردم است. تنها راه اتحاد ارزش هاى حقوق بشرى و اصول دمكراسى است. اصولاً آينده در دمكراسى است.
جامعه متحول میشود تا بقاداشته باشد و اگر جامعه با تحولات زمانه نتواند هم آهنگ بشود از بین خواهد رفت.اگر جامعه بقایی داشته باشد لازم خواهد بود برای بقایش سنتهایی را تغییر دهد تا بتواند با تحولات جدید همراه شود.انقلاب اسلامی ناشی از نبود تولید داخلی و وابستگی کشور به تولیدات خارجی و حاکمیت دولت دلال تولیدات خارجی در ایران بود
در واقع ما از ارزشهای انقلاب کشاورزی بسوی ارزشهای مدرنیته گذر میکنیم و ملایان و سلطنت استبدادی که حامل مسمومیت فرهنگی ما و مانع ما برای پرش از این ارزشهای قدیمی بسوی ارزشهای جدید هستند باید نابود میشدند.این آخرین فرصت برای شاهان و ملایان بود که خودشان را با مدرنیته همراه کنند ولی اینان در خلاف جهت آب شنا کردند و نابود خواهند شد.
انقلاب صنعتی نه تنها ما را بلکه همه جهان با شلاق تحول بجلو خواهد راند و هیچ قدرتی نخواهد توانست علم و فنآوری را متوقف کند.برای بقای خودمان - ما در تولید علم جدید باید جایی داشته باشیم وتا بتوانیم باقی بمانیم و گر نه کلاهمان پس معرکه است بنابراین لازم است که هویت ما هویتی نزدیک به مدرنیته و انقلاب صنعتی باشد و این هویت هویتی حقوق بشری و دمکراتیک خواهد بود یعنی تا زمانی که همه ایرانیان معتقد به ارزشهای حقوق بشری و اصول دمکراسی همسو با ارزشهای حقوق بشری نباشند هویت ایرانی مشکلی از انان را حل نخواهد کرد.در نود سال اخیر که ارزشهای ناسیونالیستی فاشیستی و سپس ارزشهای فاشیستی دینی و اسلام سیاسی حاکم شده اند نه تنها عقب ماندگی ایران تشدید شده بلکه استبداد هم حاکم بوده است که نشانه غلط بودن هویت ایرانی ناسیونالیستی و یا هویت مذهبی ایرانی بوده است
نوشته زیر ترجمه ای از نوشته بالا برای نشان دادن تداوم استبداد و علت عدم اتحاد اپوزیسون است
وضعیت آچمز درضعف نیروهای دمکراتیک و نبود اتحاد نیروهای دمکراسی طلب و در اکثریت بودن اپوزیسیون استبدادی در مخالفت با استبداد حاکمیت اسلامی
اجازه اتحاد به اپوزيسيون را نمى دهد
نیروهای مرتجع فعلی اسلامیستهای ولایت فقیهی و مجاهدین و طیفهای مجاهدین انقلاب اسلامی و غیره بهمراه آریا طلبان اریامهری فاشیسم هستند که متاسفانه اکثریت اپوزیسیون را تشکیل میدهند
یعنی اپوزیسیون ما ضد حقوق بشری و ضد دمکراسی و سکولاریسم است با این اپوزیسیون وضعیت آچمز ادامه
خواهد یافت.
منظورم از وضعیت اچمز ادامه استبداد و نبودن راه رهایی از ان است که بعلت مقدور نبودن اتحاد برای این اپوزیسیون استبدادی و خود محور است که بجز خود هیچ نیرویی را قبول ندارد و به هیچ اعتقادی که همه ایرانیان را پوشش بدهد هم مسلح نیستند.دیگر حنای ناسیونالیسم افراطی و اسلام سیاسی ریخته است نیروهای دلسوز و مترقی جامعه مثل روشنفکران -دانشجویان - کارگران لازم است سعی نمایند که جبهه حقوق بشری و دمکراسی طلبی قوی در کشور تشکیل بشود.در نبود جبهه مشترک دمکراسی طلب حول ارزشهای حقوق بشری این وضعیت آچمز ممکن است سالها ادامه یابد و یا بین اپوزیسیون استبدادی و حاکمیت استبدادی جابجا شود و ملت هم چنان در استبداد غوطه ور بماند و عقب ماندگی هر روزه تشدید شود.ما لازم است به این مسئولیت تاریخی خود بها بدهیم و موانع اتحاد را که همان باور های ضد حقوق بشری در بین آحاد ملت واقتصاد دلالی استثمار نوينى به بنيان گزارى رضا شاه است، پايان بدهيم
سلطنت طلب آريامهرى ، كمونيستها، و اسلاميست از هر نوعى آينده ايى در آينده ايران آزاد نقشى نخواهند داشت.
اين كه مصداقى مى گويد با رضا پهلوى و يا خامنه ايى و معنايش ادامه استبداد با به قدرت رسيدن رضا پهلوى است و استبداد راه حل ايران نيست.
در ايران امكان رژيم پادشاهى سلطنتى نيست :
در مورد پادشاهی
درباره عدم امکان رژیم پادشاهی دمکراتیک در ایران
در ايران ما نمى توانيم پادشاهى مشروطه يا دمكراتيك داشته باشيم. اگر اين امكان در كشور هاى اروپايى وجود دارد علل ديگرى دارد مثلا در انگلستان ملت هشت قرن بر عليه قدرت استبدادى پادشاه قيام كرده است ما فقط يك انقلاب مشروطيت داشته ايم كه آن هم مورد حمله قاجار ( محمد على شاه كه در حمله به مشروطه شكست خورد) و پهلوى ( رضا شاه مزدور انگليسى به مشروطيت حمله كرد و برنده شدو كشور را به استبداد كشاند) قرار گرفته أست و از بين برده شد.
با اين سابقه ما فقط به يك استبداد و فاشيسم ديگرى خواهيم رسيد
با باور ها و با عقایدی که در بین مردم ایران است یعنی اکثریت ایرانیان باورهای ضد حقوق بشری دارند و اکثرا در دو گروه اسلامیستی و سلطنت طلب فاشیست قرار میگیرند هر ایدئولوژیی که در ایران بر سر کار بیاید نهایتا به فاشیسم منجر خواهد شد حتی اگر کمونیستها هم بقدرت برسند مثل کامبوج میلیونها تن را خواهند کشت.زیرا در جامعه ما رعایت احترام افراد و زندگی آنان وجود ندارد.رضا شاه براحتی آب خوردن آب کشته است و خمینی هم همینطور.شما کجا میتوانید پیدا کنید که باز جو سر زندانی سیاسی و یا غیر سیاسی را بکاسه توالت فرو کند و این عدم احترام بشخصیت افراد در بطن فرهنگ ایرانی یا آن فرهنگی که ملیون و مذهبیون مسموم کرده اند وجود دارد. این فرهنگ همانی است که اکثریت باورهای ما را ضد حقوق بشری کرده است و امروز ما را به این بدبختی کشانده است.با مزین شدن بباورهای حقوق بشری باید از این مسمومیت نجات پیدا کرد
تازه علاوه بر این جلوگیری از رسیدن بفاشیسم دیگری در ایران با یک ایدئولوزی دیگری در حکومت بعد ازسقوط ملایان ما نیاز بحکومت دمکراتیک داریم ، یک واقعیت دیگری موجود است و آن این که ما سه مولفه اسلامی ، ایرانی و دمکراتیک و مدرنیته در کشور داریم که این سه مولفه را در قرن اخیر نتوانسته ایم با همدیگر اشتی بدهیم و تنها راه موجود تفوق یکی از این مولفه ها بر دیگری است .ما تفوق ناسیونالیسم را در سلسله پهلوی و تفوق اسلامیت را در حکومت ملایان دیده ایم و متاسفانه اینها منتهی بفاشیسم شده اند.تنها راهنجات ما تفوق ارزشهای مدرنیته ای (ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو و نه در تضاد با ارزشهای حقوق بشری )است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موضوعات وابسته:
Posted on Sunday, February 23, 2025 at 03:43PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

انقلاب ۵۷ به روایت شاهنشاه آریامهر! فرید انصاری دزفولی

در مقاله زیر نویسنده سعی کرده است با توجه به نوشته هایی که از مقامات رژیم پهلوی باقی مانده است - گزارشی از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را برای نسل کنونی
تصویر گری بکند. او فساد موجود در زمان شاه را و نحوه تفکر شاه را نسبت به مقامات حکومت و مردم و این که ایران را فقط متعلق بخودش می دانست!!

فرید انصاری در تحقیقی متین و مستند، دلایل انجام انقلاب بهمن را از زبان شاه و نزدیکترین ها با شاه و دولتمردان شاه بیان می کند.

به آن دسته از هموطنانی که اصطلاح پنجاه و هفتی ها را به توهین و تمسخر و دشنام تبدیل کرده اند، پیشنهاد می کنم که این تحقیق را با نگاهی نقاد مطالعه کنند و آنگاه کلاه خود را قاضی کنند. اینگونه می توانند از اسب همه چیز فهمی و خود بر تر بینی پیاده شده و در کنار ما قدم زده تا گفتگویی را با این هدف انجام دهیم که چگونه از تجربه انقلاب بهمن و جنبشهای قبلی یاری جسته تا هم مستبد را به زیر بکشیم و هم اجازه ندهیم تا خائنان وابسته بلای اوکراین را بر وطن بیاورند و هم اینکه دیگر اجازه ندهیم تا مستبد دیگری جای او را بگیرد.

ولی در حین خواندن تحقیق، چیز دیگری که برایم بسیار جالب آمد این بود که انگار فرید انصاری سوار بر ماشین زمان شده و در بعد از سرنگونی استبداد مذهبی بر زمین نشسته و تحقیق خود در مورد دلایل سرنگونی استبداد مذهبینوشته است. فقط کافی که اسامی رانتخوارن ولایی را جایگزین اسامی رانتخورهای دربار پهلوی کنید.

آنوقت خیلی راحت تر دلایل انقلاب بهمن را متوجه خواهید شد. یعنی همان دلایلی که جامعه ملی را مصمم به سرنگونی رژیم خیانت، جنایت و فساد خواهد کرد.

جمله آخر داریوش همایون در چرایی سرنگونی استبداد سلطنتی انگار در مورد استبداد حاکم نوشته شده است و تکرار تاریخ را بروشنی نشان داده است:

«شکست رژیم شکست اخلاقی، شکست اعصاب و اراده بود. پوسیدگی از درون بود و به یک ضربت، که البته خوب تدارک شده بود و از هر سو فرود آمد، فروافتاد.»

اینگونه هم را بسیار بهتر خواهیم فهمید و در نتیجه بجای در مقابل نسلی که شهامت انقلاب کردن بر ضد استبداد وابسته را یافت ایستادن، در کنار هم و برای به نتیجه رساندن جنبشهای عظیم بیش از 130 ایرانیان برای باز پس گرفتن حق حاکمیت از شاه و شیخ و باز گرداندن آن به مردم و استقرار جمهوری شهروندان ایران در وطن مستقل و آزاد، خواهیم ایستاد.

حالا ببينيد كه ملايان و جمهورى اسلامى بنام خدا چقدر دزدى و فساد كرده اند ، كه رژيم معيوب شاه در برابر اينها روسفيد شده است.
كسانى كه از ديكتاتوران ابله چه شاهى و چه شيخى طرفدارى مى كنند البته كه احمق نيستند بلكه به دنبال چپاول خود از ثروت ملت هستند اينها ضد ايرانى و مرتجعند.

***

انقلاب ۵۷ به روایت شاهنشاه آریامهر! فرید انصاری دزفولی

 

 

چهل و شش سال از وقوع انقلاب سال ۱۳۵۷ و سرنگونی سلطنت محمدرضا شاه می گذرد. از آن زمان تا به امروز صدها مقاله، ده ها جلد کتاب و مصاحبه ها و گفتگوهای فراوانی درباره چرائی انقلاب ۵۷ نوشته و گفته شده است. آنچه مسلم است افرادی که در انقلاب شرکت داشته و یا خاطره روشنی از انقلاب ۵۷ دارند درصد کوچکی نسبت به کل جمعیت امروزین ایران را تشکیل می دهند. خطاب این نوشته بیشتر نسل جوان و نوجوان و نسل های آینده می باشد.
قصد این نوشتار تحلیل و تبیین علل و چرایی انقلاب ۵۷ توسط نگارنده که خود ناظر و شاهد پروسه انقلاب ۱۳۵۷ بوده است نیست و نمی باشد. بلکه تلاش بر این است که چرائی رخداد انقلاب و فروپاشی رژیم شاهنشاه آریامهر را از زبان و نگاه شخص محمدرضا شاه پهلوی و دولتمردان رژیم سلطنتی او روایت نمایم. نگاهی بیندازیم به درون آن رژیم و ببینیم در درون آن رژیم چه ها گذشت و چه اتفاقاتی افتاد که حاصل اش سرنگونی نظام سلطنتی پهلوی شد. یعنی پدیده انقلاب را از درون خود رژیم شاه جستجو کنیم. بسیاری بجای اینکه از درون پدیده موضوع را مورد بررسی و کنکاش قرار دهند پیگیر انواع و اقسام تئوری های توطئه می باشند. یا در توهم توطئه دست های پنهانی بیگانگان و نشست گوادلوپ و طرح حقوق بشر جیمی کارتر یا تحریکات بی بی سی و غیره بسر می برند. بعضی کار را بدانجا رسانده اند که ملت ایران را مورد توهین و ناسزا قرار می دهند که بله مردم ناسپاس و نمک نشناس بودند و قدر خاندان ایرانساز پهلوی را نمی دانستند. یا انقلاب نتیجه جهل، نادانی، شکم سیری مردم مردم آن زمان بود. این افراد بجای اینکه یقه ظالم را بگیرند به ملتی توهین می کنند که بر علیه ظلم و ستم و اختناق و احقاق حقوق خود به پا خواسته بودند. بدین جهت آنان شکست و فروپاشی رژیم را بر دوش دیگران می گذارند. اما علت اصلی حادثه را باید در درون پدیده (رژیم گذشته) جستجو کرد. شکست رژیم شاه حاصل توطئه و فتنه گری دیگران نبود که محصول انسداد سیاسی و خودکامگی و اشتباهاتی بود که خود شاهنشاه آریامهر در پیام ۱۲ دقیقه اش از آنها نام می برد. خود شاه در پیامش می گوید من تعهد میدهم و قول می دهم که دیگر ظلم و ستم نکنم و قانون اساسی مشروطه را زیر پا نگذارم و در اسرع وقت یک "دولت ملی" تشکیل شود برای برقراری "آزادی‌های اساسی". «متعهد می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش، در اسرع وقت یک دولت ملی برای برقراری آزادی‌های اساسی و اجرای انتخابات آزاد تعیین شود تا قانون اساسی، که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است، به صورت کامل به مرحلۀ اجرا درآید.» شاه خود به اشتباهات و خطاهای خود اذعان دارد آنگاه بسیاری مردم را نادان و جاهل و نمک نشناس خاندان ایرانساز پهلوی می دانند.

محمد رضا شاه اولین ۵۷ بود زیرا او اولین کسی بود که به جنبش ملت بر علیه ظلم و فساد رژیم استبدادی رسما و علنا از کلمه انقلاب استفاده نمود و جنبش را یک جنبش انقلابی قلمداد کرد.
در مرحله اولیه، تلاش هر جنبش انقلابی متمرکز بر اعتراض به نظم حاکم است و در مرحله ی بعدی خود متمرکز بر ساقط کردن نظم موجود و مستقر ساختن نظم جدیدی می باشد. جنبش انقلابی ملت ایران به فرموده خود شاهنشاه آریامهر در پیامش به ملت ایران بر علیه ظلم و فساد و استبداد حکومتی بود که موجب فساد مالی و فساد سیاسی و فساد اجتماعی و اختناق گشته بود. در اینجا می خواهیم ببینیم چه اتفاقات و عواملی در آن دوران رخ داده که باعث شد نظام شاهنشاهی فرو ریزد و مردم به نقطه ای برسند که دیگر حکومت برایشان هیچگونه مشروعیتی نداشته باشد و برای سرنگونی آن بپا خیزند و به خیابانها سرازیر شوند. هر کسی باید از خود بپرسد محمدرضا شاه چگونه مملکت را اداره کرده است که روزی از سر عجز مجبور می شود بر مبارزات ملت علیه خود و سلطنت اش صحه بگذارد. در این راستا می باشد که بطور مختصر سعی میکنم فروپاشی حکومت پهلوی را از زبان دولتمردان و عوامل رژیم شاه روایت کنم.

برای بازشناخت وضعیت واقعی کشور که موجب انقلاب شده بود به نطق تاریخی شاه که، در آن، گفت صدای انقلاب و علل انقلاب مردم را شنید رجوع می کنیم و به سراغ پیام تاریخی ۱۲ دقیقه‌ای شاه می رویم:

ملت عزیز ایران!
در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش بتدریج ایجاد می‌شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا‌خاستید. انقلاب ملت ایران نمی‌تواند مورد تایید من به‌عنوان پادشاه ایران و به‌عنوان یک فرد ایرانی نباشد.... من آگاهم که به‌نام جلوگیری از آشوب و هرج و مرج این امکان وجود دارد که اشتباهات گذشته و فشار اختناق تکرار شود. من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که به‌نام مصالح و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی تکرار شود و اما من به‌نام پادشاه شما که سوگند خورده‌ام که تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنی‌عشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملّت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم و متعهد می‌شوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد. متعهد می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادی‌های اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است به‌صورت کامل به مرحله اجرا در آید،
من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم!

من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است هستم و آنچه را که شما برای به‌دست آوردنش قربانی داده اید، تضمین می‌کنم که حکومت ایران در آینده براساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود...».
شاه در نطقی که بیش از ۱۲ دقیقه نبود، در مجموع ۱۰ بار الفاظ فساد، ظلم، اختناق و استبداد را به کار برد و ۶ بار نیز از نبود آزادی‌ها و انجام انتخابات آزاد و اجرای کامل قانون اساسی به مثابه خون‌بهای مشروطیت سخن گفت. او همچنین اذعان کرد که "سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی" عمیق و غیر قابل تحملی در ایران وجود داشته است.
شاهنشاه آریامهر بعد از انقلاب سفید و بالا رفتن قیمت نفت در اوائل دهه ۵۰ شمسی سرمست از قدرت شده بود طوری که کارشناسان سازمان برنامه و بودجه را "جوجه‌کمونیست‌های آمریکایی" می‌خواند و سه سال بیشتر از این ایام وقتی عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه، در سال ۵۴ به شاه می‌گوید اوضاع در حال به هم ریختن است اجازه بدهید ما برای بهبود وضعیت کمک کنیم شاه جمله تاریخی‌اش را خطاب به مجیدی می‌گوید که "من ۳۴ سال ایران را بدون کارشناسان اداره کردم، بعد از این هم خواهم کرد".
شاه در پیام خود از خطاهائی در نظام سلطنتی اش سخن می گوید که موجب ظلم و اختناق و فساد مالی و فساد سیاسی شده بود. او معتقد بود و اذعان می دارد همین خطاها و اشتباهات مردم را بقول خودش به انقلاب کشانده است. سعی می کنم برخی از این خطاها را از زبان اطرافیان و دولتمردان آن دوران بازگو کنم.
علم در جلد سوم خاطراتش میگوید، وضعیت اسفبار اقتصادی و اکثریت فقیر از روستا رانده شده‌ای را این چنین توصیف می کند که ۹۷% آنها فاقد برق و یا آب لوله کشی بودند و در شرایط قرون وسطایی بسر می‌بردند؛ با به حاشیه راندن سیستماتیک بخش کشاورزی و دامپروری کشور منجر به تخلیه روزافزون جمعیت روستاها به شهرها می‌شد. انبوه مهاجران روستایی درحلبی‌آبادهای بی‌آب و برق ساکن می‌شدند. این مشاهدات او را به وحشت می‌اندازد بطوری که در خاطرات خود در سال ۱۳۵۲ می‌نویسد: "من وضع را قابل انفجار می‌بینم و بسیار نگرانم".[۱]
درست دو سال بعد در جلد پنجم خاطراتش چنین می نویسد:
... ولی مطلبی که مرا بیشتر تحت تاثیر داشت مذاکراتی بود که دیشب با [عبدالمجید] مجیدی رئیس سازمان برنامه و بودجه داشتم. چون چندتا پروژه مورد علاقه شاهنشاه را باید با او مذاکره می‌کردم. دیشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن می‌گفت که بی‌نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتاً باید به انقلاب بیانجامد."[۲]

بیشترین فساد مالی که شاهنشاه آریامهر در پیامش از آن نام می برد متعلق به دربار سلطنتی و خانواده شاه و شهبانو فرح بوده است.
دکتر مصطفی علی الموتی از دولتمردان رژیم شاه در جلد دهم کتابش بنام " ایران در عصر پهلوی" چنین می گوید: شاه در هر فرصتی مبارزه با فساد را مطرح می کرد ولی بازهم گزارشات سوء استفاده بدست می رسید. این فقط برخی از مقامات دولتی نبود که موجبات فساد را فراهم می ساختند بلکه اکثر کسانی بودند که در خاندان سلطنت و دربار و بنیاد پهلوی و سازمانهای ارتش نفوذ کرده بود. با وجود تایید نصرت الله معینیان به این نظم نوین باز هم معاملات سنگین خرید اسلحه و مداخلات در باریان و بنیادها به روش گذشته ادامه داشت و هیچکس و هیچ مقامی به کار آنها کاری نداشت. به همین جهت بود که مردم با خونسردی و بی توجهی از کنار آنها می گذشتند.

زیرا اگر این کمیسیون یکی از افراد خانواده پهلوی را دستگیر می کرد و یا یکی از نزدیکان شاه را که شبانه روز در تهران پول پارو می کرد به دادگستری می سپارد آنوقت مردم قبول می کردند که مبارزه با فساد جدی است.
علی الموتی در همان کتاب خاطره ای را از فریدون هویدا برادر هویدا که نماینده ایران در سازمان ملل بود ذکر می کند. در سال ۱۹۷۶ که سرمایه گذاران و معامله گران بین المللی عین زنبورهائی که دور عسل جمع می شوند به تهران می آمدند و دور دربار صف کشیدند ( توگوئی در ایران نه دولتی بوده و نه مجلسی) خوشبختی به یک اقلیت رو کرد که بی عدالتی و فساد بی حصری را به دنبال داشت. یعنی از افراد خانواده شاه ارقامی نجومی بعنوان کمیسیون بابت هر قراردادی با شرکت هائی که خود سهام داران عمده آن بودند از خارجیان می گرفتند. در سال ۷۶ میلادی بررسی سنای آمریکا حاکی از ارتشاعات بی حد و حصری بود که در بین افراد خانواده سلطنتی بود. این رسوائی وقتی فاش شد که یک افسر نیروی دریائی در یک قرارداد نظامی ۶۳ میلیون دلار رشوه گرفته بود و این درست در زمانی بود که در تهران ثروت شخصی خواهر و برادر شاه رقمی بین ۱۶ تا ۲۰ میلیارد دلار بود و هر والاحضرتی برای خود دربار کوچکی داشت. جلد ۱۰ ص ۵۷

عبدالمجید مجیدی در کتاب خاطراتش می نویسد: در مورد ضرورت برخورد با فساد در بخشی از خاطراتش می‌گوید: «من به ایشان عرض کردم که قربان من فکر نمی‌کنم که این (تشکیل حزب رستاخیز) مسئله مملکت ما باشد. مسئله مملکت ما این است که مردم آن طوری که باید و شاید به عملیات دولت، به اقدامات دولت، به تصمیمات دولت اعتماد ندارند. یک علت اصلیش مسائل فساد است... البته اعلیحضرت از این حرف من خوششان نیامد. فرمودند، منظور از فساد چیست؟ گفتم، منظور من قربان از فساد این است که یک عده که نزدیک دولت هستند، نزدیک مقامات دولتی هستند، نزدیک دربار هستند، نزدیک و اطراف خانواده سلطنتی هستند، اینها یک بهره‌گیر‌ی‌هایی از کار و فعالیتشان می‌کنند که منطقی نیست... اعلیحضرت به من گفتند، آیا آن کارمند دولتی که رشوه می‌گیرد آن فساد نیست، ... گفتم چرا، قربان. آن هم فساد است... » (صص۵۵-۵۶)
" در اوایل آوریل ۱۹۷۸، تیمسار مقدم از هوشنگ نهاوندی می‌خواهد که در مکانی یکدیگر را ملاقات کنند. آن دو در یکی از تالارهای موزهِ رضا عباسی همدیگر را می‌بینند. مقدم به عنوان رئیس ساواک گزارشی ۳۲ صفحه‌ای برای شاه در مورد وضعیت کشور، وخامت اوضاع، خطرهای پیش رو و فسادهای رژیم تهیه کرده که «در آنها از فساد مالی چند تن از نزدیکان اعلیحضرت، با ذکر نام و همه جزییات اعمال آنان سخن رفته بود...در یادداشت‌ها لحنی خشن و عریان به کار گرفته شده و نام ها به صراحت و بی‌هیچ پرده پوشی ذکر شده بود." [۳] گزارش را به نهاوندی می‌دهد تا بخواند. نهاوندی می‌گوید سه سال قبل از آن(۱۹۷۵) دو گزارش از سوی «گروه بررسی مسائل ایران» و «ستاد کل ارتش» به شاه ارائه شده بود که در آنها عیناً همین فسادها ذکر گردیده بود، اما شاه هیچ ترتیب اثری به آن موارد نداد. مقدم می‌گوید پس از ارائهِ این گزارش به شاه او را برکنار خواهند کرد، به همین دلیل از نهاوندی (رییس دفتر فرح پهلوی که توسط شاه منصوب شده بود) می‌خواهد که گزارش را از طریق فرح به شاه برساند تا شاهدی داشته باشد که برکناری‌اش دلیل دیگری جز این گزارش نداشته است. نهاوندی گزارش را برای فرح می‌فرستد. در ساعت شش بعد از ظهر فرح به نهاوندی تلفن می‌زند:
شهبانو: آیا پرونده‌ای را که برایم فرستاده اید، خوانده اید؟
نهاوندی: البته. خود تیمسار از من خواست بخوانم و چون از محتوای آن آگاه شدم، فوراً برای علیاحضرت فرستادم.
شهبانو: بسیار ترجیح می‌دادم شما از این مطالب اطلاع پیدا نمی‌کردید. واقعیت این بود که پای برخی از «دوستانم و نزدیکان شهبانو، در یادداشت‌ها به میان کشیده شده بود.
نهاوندی: تیمسار از من خواست گزارش را بخوانم تا در موردش نظر بدهم. پس از خواندن، اندیشیدم وظیفهِ من است که آن را به حضور علیاحضرت تقدیم کنم.

شهبانو: اما در این کاغذها چیزهایی است که به راستی بهتر بود از آنها بی‌خبر می‌ماندید.
بسیار متاسف شدم، و حتی امروز افسوس می‌خورم که با بی‌رحمی پاسخ دادم:
نهاوندی: علیاحضرت بدون شک نمی‌دانند که آنچه در این گزارش پیرامون برخی اشخاص آمده، یک دهم چیزهایی نیست که به درست یا غلط، مردم در محافل و قهوه خانه‌ها برای همدیگر بازگو می‌کنند. شهبانو با خشونت تلفن را قطع کرد، ولی گزارش به شاه داده شد." [۴]
فساد آنگونه در دربار و خارج از آن گسترده و عادی شده است که نه تنها شاه به گزارشهای ساواک در این رابطه اهمیتی نمی‌دهد ، بلکه، برای مثال، وقتی ثروت تیمسار خاتمی، فرمانده نیروی هوایی، از طریق رانت خواری به ۱۰۰ میلیون دلار(بیش از نیم میلیارد دلار به ارزش امروز.) می‌رسد، واکنش شاه «نوش جانش» می‌شود:

"...فرمودند در فرمان ارتش از فرمانده نیروی هوایی(خاتم) تقدیر شود. خاتم شوهر والاحضرت شاهدخت فاطمه است. مرد بسیار لایقی است، اگر استفاده هم می‌کند[به فرموده شاهنشاه ثروتش حدود ۱۰۰ میلیون دلار است] ، نوش جانش باد، بالاخره کار و کار مؤثر می‌کند." [۵]
فساد مالی و فساد سیاسی که شاه در پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم می گوید را از زبان اطرافیان شاه بازنگری می کنیم.
علم به شاه می گوید یک خانمی را شهبانو مسئول دکوراسیون کاخ نیاوران، سعدآباد و نوشهر کرده و او آدم شلتاقی است که همه اینها را ۵۰ درصد گرانتر انجام می دهد. شاه می گوید، نزدیکان شهبانو مجاز به هر گونه دزدی و اختلاس و فسادی هستند تا من در خانه بتوانم زندگی کنم. آنها هر گهی خوردند، خندیدند، فرمودند، علیاحضرت هر کس به ایشان نزدیک باشند هر کاری بکنند عیبی ندارد. جلد ۵ ص ۱۶۶ روز ۱۹ تیر ۱۳۵۴
علاوه بر نمونه های فوق الذکر فساد مالی از زبان علم و هوشنگ نهاوندی آوردیم به کتاب " دیروز و فردا" نوشته داریوش همایون رجوع می کنیم و نظر او را در این زمینه جویا می شویم.
داریوش همایون در کتاب " دیروز و فردا" درباره فساد سیاسی می نویسد: توسعه یک امر شخصی شمرده می شد. ماموریت یک فرد بود و تابع خواستها و آرزوها و نیز هوسهای او. اینکه مردم واقعا چه می خواهند یا چه می توانند در درجه دوم اهمیت بود. مردم را می بایست به زور و حتی به رغم خودشان پیش برد. این جنبه شخصی یافتن امور عمومی نتایج پردامنه و مصیبت بار داشت. از دستگاه برنامه ریزی کشور یک خوان یغما ساخته بودند که هر کس به رهبری سیاسی (شاهنشاه آریامهر) دسترسی بیشتر داشت از آن بیشتر برخوردار می شد. " کسانی که پرونده ای زیر بغل می گذارند و شرفیاب می شوند و برنامه ها و بودجه های تصویب شده را بر هم می ریزند" در دستگاه ایران رواج فراوان داشت. فساد مزمن سیاسی و اداری و اجتماعی ایران با این برداشت شخصی از قدرت و توسعه ناگزیر تشدید می شد. گروههائی از سرآمدان (الیت) جامعه ایران منابع ملی را دارائی شخصی خود می دانستند و هر کدام بسته به توانائی خود و ارتباطش با رهبری سیاسی از آن بیدریغ بهره می بردند. فساد به حدی رسیده بود که بخش محسوسی از درآمد ملی را می بلعید. رهبری سیاسی (شاهنشاه آریامهر) در برابر موج بالا گیرنده فساد جز به صورتهای نمایشی واکنشی ظاهر نمی کرد. تصادفی نبود که بزرگترین موارد فساد در میان کسانی دیده می شد که به رهبری سیاسی نزدیکتر از همه بودند، ( منظور والاحضرت ها و شاهپورها می باشد) زنان و مردانی دست نزدنی که از همه موازین و ضابطه ها بیرون بودند. نزدیک به ۵۰ خانواده یا شخص مالک بخش توسعه یافته صنایع ایران ( شامل کارخانه ها و شرکت های بیمه و بانک ها و مقاطعه کاریهای بزرگ) بودند. در ایران طرح های نمایشی این ویژگی را داشت که سیاستگران را بیشتر می فریفت تا مردم را. برنامه هائی مانند سهیم کردن کارگران در سود سهام موسسات، تغذیه رایگان، آموزش همگانی رایگان، بیمه همگانی، پیکار با بیسوادی هرگز به هدفهای اعلام شده خود نرسیدند ولی با آنها چنان رفتار می شد که گوئی اعمال انجام شده اند- ونه تنها تبلیغاتی. ...
داریوش همایون در صفحه ۱۵ همان کتاب می نویسد: نظام سیاسی ایران چنان می نمود که از مردمان با ابتکار و اصولی و صاحب اندیشه مستقل می ترسید. میان مایگان فرصت طلب و کسانی که بجای ذهن تیز شامه نیز داشتند معمولا در مسابقه نزدیک شدن به رهبری سیاسی کمیاب تر بودند.
در جای دیگر ادامه می دهد، فروریختن مبانی اخلاقی جامعه درست همان بود که در بیست و پنج ساله پس از ۱۳۳۲ روی داد. سردمداران وارد مسابقه ای پایان ناپذیر برای مال اندوزی و به چنگ آوردن امتیازات و به رخ کشیدن آنها شدند. احساس عدم مسئولیت در برابر مردم و جانشین کردن ارزشهای اخلاقی با پول از سوی طبقه حاکمی که گوئی برای جبران زیانهای خود به کشوری اشغال شده پای نهاده بودند... هرکس در پی آن بود که "سهم نفت" خود را به وسیله به چنگ بیاورد.

او در ص ۲۰ می نویسد، حتی " مبارزه با فساد" چنان تلقی می گردید که انحصار کنندگان قدرت می خواهند فساد را نیز منحصر به خود سازنند. او ادامه می دهد، راز سرعت باورنکردنی واژگونی رژیم در ورشکستگی اخلاقی آن بود.
ابوالحسن ابتهاج رییس سازمان برنامه در برخی سال های حکومت شاه درخصوص افزایش درآمدهای نفتی در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد می گوید: اگر این پول ها از روی ایمان و امانت خرج شده بود و ایرانی ها می دیدند که عده ای برای بهبود زندگی شان تلاش می‌کنند و دزدی وکثافت کاری نمی کنند، ممکن نبود قیام کنند. او همچنین به منیت شاه اشاره می کند ومی‌گوید: قشون را مال خودش می دانست. بازها شنیدم که میگفت پول من، نفت من و ...(۶)

علم در جلد دوم ص ۲۶۵ خاطرات خود می نویسد: چندی پیش من کاخ کیش را بنام شخص شاه ثبت کردم، شاه سند را پیش من پرتاب کرد. فرمودند مگر می خواهی فقط یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلا من هیچ چیز دیگر برای خودم نمی خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری باشد، همه چیز مال اوست، اگر نشد هم یک وجب خاک نمی خواهد.
بنابراین شاه خود را مالک کل ایران می دانست و می گفت این مالکیت پس از مرگ او، به فرزند بزرگم منتقل می شود. علاوه براین شاه هیچ فرد و قدرت مستقلی را بجز خودش قبول نداشت و می خواست همه امور توسط او و بنام او ثبت شوند.
در متن نوار اول مصاحبه دانشگاه هاروارد با مهدی سمیعی، او می گوید، { شاه برای توسعه احزاب ما را دعوت کرد و بعد گفتند که: «خیلی خوب ولی مع‌ذلک اگر دلتان می‌خواهد چیزی نیست از لحاظ من اشکالی ندارد، ولی ما خیال نکنید که شما اگر بخواهیم مثلاً یک کسی را نخست‌وزیر بکنیم به او می‌گوییم که حتماً برو تو حزب. نه، اگر فردا لازم شد که یک کسی را دستش را از توی پیاده‌رو بگیریم و بیاوریمش نخست‌وزیر بکنیم می‌کنیم این کار را. نخست‌وزیر کاری نمی‌تواند بکند! حداکثرش این است که یک جاده‌ای هست کم و بیش پهن، حداکثرش این است که از چپ جاده می‌تواند برود به راست جاده، از راست جاده برود به چپ جاده، از جاده هیچ وقت نمی‌تواند خارج بشود.»}
تصویر گفته فوق شاهنشاه آریامهر به این معناست که در نظر او هیچکس حتی نخست وزیر مملکت کاره ای نیست و فقط اعلیحضرت همه کاره و همه فن حریف و مالک مطلق العنان مملکت است. این گفته عمق توهم قدرت را می رساند. توهم قدرت ارتباط مستقیم به خودشیفتگی و خودبزرگ بینی دارد که بیان مبالغه آمیز فرد از میزان واقعی توانایی‌ها و قابلیت های خود یا موقعیت خود دارد.
برای شرکت در کنفرانس اوپک، علم به شاه می گوید باید برویم کنفرانس نفت اوپک، چه کسانی در رکاب باشند. شاه کی گوید اینها به چه درد میخورند که در رکاب باشند. بالاخره نمیشه وزیری نباشد. علم ۴ نفر را اسم می برد و شاه می گوید این گاوها را به کجا ببرم.
توهم قدرت اینجا معنا می دهد، برای فردی که دیپلم دبیرستان را نداشته است امثال مجیدی و جمشید آموزگار و فرمانفرمایان که تحصیل کرده دانشگاه هائی چون هاروارد و آکسفورد و غیره بودند گاو محسوب می شوند. کسی که نگاهش به مملکت و متخصصین مملکت این است و نخبگان جامعه را گاو می نامد روشن است که مثل هر مستبدی امر سیاسی را امر شخصی می داند. در همین راستا است که داریوش همایون می گوید، این جنبه شخصی یافتن امور عمومی نتایج پردامنه و مصیبت بار داشت.
ثابتی در کتاب "در دامگه حادثه" می نویسد که شاه از برخی گزارش های او به شدت عصبانی می شد. می گوید: "در آن سال ها، شاه، مصاحبه ای کرده و گفته بود اگر در شاخ آفریقا، بین سومالی و سودان، جنگی در بگیرد، ما بی طرف نمی مانیم! ما هم گزارشی درست کردیم که در محافل سیاسی تهران، فرمایش اعلیحضرت را نقد می کنند که: "ما در شاخ آفریقا چه منافعی داریم که اگر جنگی بشود، ایران دخالت می کند". نصیری آمد و گفت که: "اعلیحضرت خیلی عصبانی شده و گفته است: بگویید این آدم ها، چه غلط هایی می کنند و این غلط ها به آنها نیامده!... " و به ثابتی چه مربوط است؟ این حرف ها چیست می نویسد؟"؛ نصیری هم در پاسخ شاه گفته بود که: "قربان!، این گزارش برگرفته از سخنان محافل سیاسی تهران است" و شاه هم پاسخ داده بود: "محافل سیاسی تهران، چه گهی هستند!؟"(ص ۳۷۳).
غلام رضا مقدم معاون ریاست بانک مرکزی در دوران شاه، مشاور صندوق بین المللی پول و قائم مقام و معاون سازمان برنامه بوده است. او نیز در گفت و گو با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد به فساد زیاد حکومت شاه اشاره می کند و می گوید: فساد ناشی از اطرافیان شاه را موقعی در سازمان برنامه و بودجه بودم می دیدم. موقعی در وزارت بازرگانی بودم دیدم در بعضی جاها چجور فشار می آوردند و همینطور در بانک مرکزی که بودم تا اندازه ای این جریانات سوء را می دیدم.(۷)

عبدالمجید مجیدی در خاطرات خود می نویسد: .... گرفتاری ما این بود که نهادهای مملکت درست کار نمی‌کرد- بنیادها، حکومت مشروطه، درست کار نمی‌کرد یعنی مجلس یک مجلس واقعی که طبق قانون اساسی عمل بکند نبود. دادگستری‌مان یک دادگستری‌ای که آن طور که - به اصطلاح قانون اساسی- مستقلاً و با قدرت عمل بکند نبود. دولت‌مان که قوه مجریه بود آن طوری که باید و شاید، قدرت اجرایی نداشت. توجه می‌کنید؟... (ص۱۷۵)
داریوش همایون در ص ۲۱ کتاب "دیروز و فردا" می نویسد: شکست آموزشی به معنی شکست برنامه های توسعه اقتصادی و اجتماعی و نظامی بود. پایین بودن بهره وری صنایع، ناکارائی دیوانسالاری. واپس ماندگی عمومی جامعه مستقیما بدان ارتباط می یافت و از نظر سیاسی نیز پیامدهای مرگباری داشت.یک جامعه بیسواد و بی فرهنگ به آسانی زیر نفوذ عوامفریبی و خرافات دینی درآمد.

در ص ۲۷ و ۲۸ ادامه می دهد، سیاستهای اجتماعی نیز چنان بود که تفاوت درآمد گروههای گوناگون چنان نباشد که در ۱۳۵۵ ده درصد جمعیت مصرف ملی را به خود اختصاص دهند؛ و این پیش از محسوس شدن کامل آثار انفجار قیمت نفت بود که رژیم ایران را زیر فشارهای خود در هم شکست و بر نابرابریها و نابسامانیها بسیار افزود. به موجب گزارش وزارت خارجه آمریکا در ۱۳۵۴ تقسیم درآمد ملی میان گروههای اجتماعی چنین بود: طبقه مرفه (۲۰ درصد جمعیت) ۶۳/۵ درصد؛ طبقه متوسط (۴۰ درصد جمعیت) ۲۵/۵ و طبقه فقیر (۴۰ درصد جمعیت) ۱۱درصد. سه سال پیش از آن نسبتها به ترتیب ۵۷/۵ درصد، ۳۱درصد و ۱۱/۵ درصد بود. سرعت رشد نابرابری طبقات را از همین سه سال می توان یافت.
۲۹ فروردین ۵۳ «اسدالله علم» وزیر دربار شاه در خاطراتش درباره وضعیت امکانات بهداشتی و رفاهی در ایران می‌نویسد: «جلسه هیئت امناء خانه‌های فرهنگ روستایی بود. وقتی جویا شدم که در دَهات چقدر برق و آب آشامیدنی داریم، معلوم شد ١% ایران آب آشامیدنی تمیز و ۴% دهات ایران برق دارند.
۱۷ اسفند ۱۳۴۷ علم در خاطرات خود می نویسد: عرض کردم مردم از اینکه قیمت آب را یک دفعه دو برابر کرده اند ناراحت هستند. خیابان ها خراب هستند. در گمرکات دزدی و سوء استفاده زیاد شده. اعتبارات را بعلت شب عید محدود کرده اند. عده ای در حال ورشکستگی هستند. به دانشگاه پول نمی رسد. سپس ادامه میدهد تازه دیروز به شرکت ملی نفت فرمودید که چرا شرکت پتروشیمی که ۱۰۰ میلیون دلار پروژه داده ۲۵۰ میلیون دلار خرج کرده و چرا لوله گاز بجای ۳۵۰ میلیون دلار سر به ۶۵۰ میلیون دلار زده است. اینها را من عرض کردم و مورد مواخذه واقع می شدم. حالا هم عرض می کنم بی اعتنائی به خواسته حقه مردم صحیح نیست. (در دوران طلایی شاه از دستگاه برنامه ریزی کشور یک خوان یغما ساخته بودند. آنهم برنامه ریزی که از ذهن فقط شاهنشاه آریامهر تراوش می شود. بقیه هم گوه میخورند و گاو تشریف دارند)
۱۴ مرداد ۴۸، صبح شاهنشاه را خیلی کسل دیدم از وضع مالی دولت ناراحت بود. بعد از چند دقیقه فرمودند مخارج پتروشیمی و لوله گاز سرسام آور شده است بعلاوه برخی از دستگاهها مثل ذوب آهن و سازمان آب و برق حقوق های عجیب و غریب می دهند. شاهنشاه ادامه میدهد و میگوید در ایران بین پایینترین و بالاترین حقوق ۱۰۰ مرتبه اختلاف است. در صورتیکه در ممالک پیشرفته این اختلاف خیلی کمتر است حتی در اسرائیل فقط ۳ مرتبه است. یعنی اگر پایین ترین ۱۰۰ تومان است بالاترین حقوق ۳۰۰ تومان است و در ایران اگر ۱۰۰ تومان پایین ترین است بالاترین ۱۰ هزار تومان است و این که نمی شود. ( یعنی شاه به خوبی می داند در فرمانروائی اش چه دزدبازاری حاکم است و به اختلاف طبقاتی و توزیع ناعادلانه ثروت اذعان دارد).
۲۷ مرداد ۵۲، از اخبار داخلی باید همان ترقی اجناس را ترقی قیمت شکر و قند که در دست دولت است. دولت بالاخره معامله ۶۰۰ هزار تن گندم را با آمریکا کرده است. قبل از محصول می گفتند بیش از ۲۰۰ هزار تن کسری نداریم. حالا می گویند ۶۰۰ هزار تن هم کم است باید یک میلیون تن خرید کنیم.قیمت گندم از آن تاریخ ۱۰۰ برابر بالا رفته و ملت ۷۰ میلیون دلار غرامت این ندانم کاری را پرداخت کرده اند. در این گیرودار جشن ۲۸ مرداد برگزار می کنیم و همین مردم را به سان و رژه می بریم یا از شاهنشاه استقبال یک میلیون نفری کنیم. برای چه؟ من وضع را قابل انفجار می بینم و بسیار نگرانم.
معلوم است که توزیع ناعادلانه ثروت، نابرابری ها، بی عدالتی ها، فساد ها و اختناق موجب تولید واکنش و طغیان و انفجار جامعه و انقلاب می شود.
داریوش همایون در ص ۵۷ کتاب " دیروز و فردا" در مورد رخداد انقلاب چنین می نویسد" بررسی هائی که تاکنون از انقلاب شده بیشتر از نظرگاه انقلابیون بوده است. این بررسی بیشتر از نظرگاه رژیم می نگرد. نه اینکه آنها چگونه بردند، بلکه بیشتر اینکه این چگونه باخت. این ملاها و همدستانشان نبودند که پیروز شدند. دستگاه حاکم بود که شکست خورد و بدست خودش خود را ویران کرد.
شکست رژیم شکست اخلاقی، شکست اعصاب و اراده بود. پوسیدگی از درون بود و به یک ضربت، که البته خوب تدارک شده بود و از هر سو فرود آمد، فروافتاد.

فرید انصاری دزفولی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱) خاطرات علم جلد ۳ ص ۱۱۱
۲)خاطرات علم جلد ۵ ص ۴۵۲
۳)عباس میلانی نگاهی به شاه ص ۴۳۵و ۴۳۶
۴)هوشنگ نهاوندی، آخرین روزها، پایان سلطنت و درگذشت شاه همان، صص ۱۰۳- ۱۰۱
۵)خاطرات علم جلد ۳ ص ۲۶ و ۲۷
۶)روایت یک فروپاشی- نشر نهادگرا صفحات ۹۰ تا ۹۵
۷)روایت یک فروپاشی- نشر نهادگرا- صفحات ۱۳۶ تا ۱۴۹

 

Posted on Saturday, February 15, 2025 at 12:06AM by Registered Commenterافشا | Comments1 Comment
Page | 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | Next 5 Entries