ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


لیستی از نوشته های قبلی

 

 

http://efsha.squarespace.com/blog/2022/7/2/647141088202.html

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

درباره قانون اساسی مشروطیت

این نوشته درباره کاستی های قانون اساسی مشروطیت است.
این طور به نظر می رسد که  مشروطه خواهان بعد از به پیروزی رسیدن مشروطیت  نتوانستند 
که خود را به کلی  از اسلام و شاه  در اداره کشورآزاد کنند. در نتیجه   با اسلامیست  ها  مدارا کردند و باید پذیرفت که علیرغم این که  شیخ فضل الله نوری هم اعدام شد ولی ملایان همراه مشروطه انتظار داشتند که در حکومت دارای قدرت و  مقتدر باشند و موضوع پنج تن از ملایان برای نظارت بر قوانین مجلس و  فسخ قوانین خلاف اسلام در قانون اساسی پذیرفته شد. در مورد شاه سخن مستقیمی در  قانون اساسی در مورد تشریفاتی بودن شاه نیامده است و در لفافه با آن برخورد شد.
اصل چهل و چهارم شخص پادشاه از مسئوليت مبري است وزراء دولت در هرگونه امور مسئول مجلسين هستند.
در نتیجه مثلا بر طبق متمم قانون اساسی و اصل بیست و هفتم شاه در قانون گذاری 
اصل چهل و پنجم كليه قوانين و دستخطهاي پادشاه در امور 
مملكتي وقتي اجرا ميشود 
كه به امضاي وزير مسئول رسيده باشد
 و مسئول صحت مدلول آن فرمان 
و دستخط همان وزير است.

اصل چهل ششم عزل و نصب وزرا بموجب فرمان همايون پادشاه است.
اصل چهل و هفتم اعطاي درجات نظامي و نشان و امتيازات افتخاري
 با مراعات قانون مختص شخص پادشاه است.


اصل چهل و نهم
صدور فرامين و احكام براي اجراي قوانين از حقوق پادشاه است بدون اينكه
هرگز اجراي آن قوانين را تعويق يا توقيف كنند. اصل پنجاهم فرمانفرمائي
كل قشون بري و بحري با شخص پادشاه است.

اصل پنجاه و يكم
اعلان جنگ و عقد صلح با پادشاه است.

خوب روشن است که اگر ارتش در اختیار شاه باشد و
اعلان جنگ و صلح با شاه باشد معلوم است با سابقه سه هزار ساله 
در استبداد در ایران معلوم است که استبداد در ایران حاکم می شود.
این است نتیجه عدم قانون اساسی روشن و قاطع در باره شاه و
اسلام نتیجه ای جز به تحلیل رفتن پیروزی های
مشروطه خواهان نخواهد داشت.
از این ها باید نتیجه کرفت که لازم است پس از براندازی
جمهوری اسلامی بدست مردم قانون اساسی
حکومت دمکراسی حقوق بشری ایران باید بنحو قاطع
و روشن از  قدرت اسلام و ملایان پیشگیری کند و  قوانین اساسی درباره رئیس
  دولت حکومت دمکراسی حقوق بشری 
خیلی روشن و محدود کننده باشد تا  رئیس دولتها نتوانند  دوباره 
دیکتاتوری و استبداد را  حاکم کنند.
************************************************

بحثی در مورد دیکتاتوری شاه پیش آمد:

نوشتی:شاه ديكتاتورى بود وابسته كه در تاريخ گم شده است.
مزخرف گوئی هم اندازه ی دارد.
اگر شاه گم شده چرا هنوز آنهائی که در ایران در تضاهرات در برابر سگهای خونخوار رژیم او را یاد میکنند؟
بعد میخواهی مثل یک انسان بحث در باره شاه بکنی؟ بفرما.
درباره دیکتاتوری و وابسته بودن شاه بگو تا جوابت را با سند بدهم.

جواب دادم که:

فردى كه شاه را كه بر خلاف قانون اساسى تك حزبى اعلام مى كند ، ديكتاتور نمى داند بايد قضاوتش غلط باشد. شاه مهندسى انتخابات مى كرد باز در رژيم ديكتاتورى آخوندى اين را به وسيله شوراى نگهبان ملايان مى كند ولى در زمان شاه با دستور همايونى معلوم مى شد كه نام چه كسى از صهدوق انتخابات بيرون بيابد و حتى مثل ملايان با كارهاى خلاف شوراى نگهبان نبود. هم شاه و هم پدرش مزدور بودند و با حمله شهريور ١٣٢٠ متفقين و كودتاى بيست و هستم مرداد در قدرت باقى ماند.
كسى كه ساده ترين اصل بحث را زير پا مى گذارد و در جهت خواسته حكومت ملايان كه نام پهلوى رضا شاه روحت شاد را در آورده اند چون مى دانند سلطنت و اسلاميست در آينده سياسى ايران بى تاثير است و اگر از قدرت بيفتند براى هميشه است. اين بازى رضا شاه روحت شاد را در آورده اند .

هم شاه و هم خميني خدمت غرب كرده اند
گر چه كه ضد همند يك سكه ضرب كرده اند
ملت ايران بيا حل معما بكن
نه كراوات را طلب نه فكر عمامه كن
تا كه عقب مانده ايم در ره علم و هنر
آمده اين فاجعه بر سر ما چون شرر
تا كه به دريوزگي دست بريم سوي غرب
نان و غذا و دوا خواسته از كوي غرب
مهره غربي شديم كشور و دين رفت ز دست
هان منشين بي هنر چاره اي آور بدست
علم نداري به كف بنده هر نا كسي
علم و هنر پيشه كن تا كه به عزت رسي
ملت ايران بيا كار دليرانه كن
تا كه به چنگ آري علم همت شيرانه كن
گر نرسيم ما به علم نوكر غربي شويم
هر كه كند رهبري برده غربي شويم

خمینی و شاه ماهیتا یکی هستند و من قبول دارم خمینی وحشیانه تر
؛ آدم کش تر ؛ دزدتر؛ و ...از شاه عمل کرده است ولی هر دوی آنان
دولتهای نفتی بورژوازی کمپرادور تشکیل داده اند و منافع هر دوی آنان
همسو با سرمایه داران جهانخوار بوده استو بر ضد منافع و آینده ملت
ایران عمل کرده اند. هر دوی آنان دو روی سکه استبداد در ایران بوده اند.
من متعجم که بعضی ها از این درک ساده که شاه مستبد و ضد بشر بود را
چرا درک نمیکنند.شاه دیکتاتور کورش دیکتاتور را بنیان گزار حقوق بشر
میدانست و به آن فخر میفروخت و دیکتاتوری و استبداد راه میانداخت.

خمینی و شاه در واقع یک زمزمه داشته اند.کشتار مردم و چپاول ثروت
کشور زیر نام یک امر مقدس. شاه با وطن پرستی افراطی و کورش پرستی
و آریا پرستی و ملایان با اسلام سیاسی و ولایت فقیه.

اینجا هر دوی طاغوت و یاقوت بیک نقطه رسیده اند: دنیا طلبی و
ضدیت با حقوق مردمهر دو فرهنگ عاشورایی و ولایت فقیهی و آریایی
هدفشان ادامه استبداد و حق کشی و نوکری بیگانگان است
شاه و پدرش با سه کودتای بیگانه در 1299-1320 و 1332 بقدرت رسیدند
و خود را وطن پرست هم مینامیدند مگر اینکه وطن طرفداران شاه انگلستان و
آمریکا باشد آن هم نه مردم دلاور آمریکا بلکه سرمایه دارانی که با دوز
و کلک قدرت را در دست دارند


نیروهای مذهبی و ملی استبدادی دو روی سکه استبداد و نوکری بیگانه هستند.
در مورد ملایان که همه چیز روشن است مثل ساخت و پاخت خمینی ملعون
با ریگان و یا فریب ملت در پاریس و ...شاهان پهلوی با سه
کودتای 1299-1320و 1332 بقدرت رسیدند و نوکری خود
را به اجانب قبلا اثبات کرده بودند که در آن سه کودتای اجانب از
این شاهان طرفداری شد و سلطنت را به آنها دادندولی این نوکران
اجنبی خود را وطن پرست خواندند و وطن پرستان واقعی را بی وطن نامیدند
همه دانند که شاه و ملا پستند
مثال تیغه های قیچی هستند
اگر ملت شکسته تیغه شاه
شکست تیغ ملا هست در راه
نجات ایران در بر پایی حکومتی دموکراتیک بر اساس ارزشهای
حقوق بشری و رفتن بسوی خود کفایی علمی و اقتصادی است

جواب داد:


تو از همین اول داری فرار به جلو میکنی و این نشانه نوکری تو برای استمرار این رژیم یا تفکرات ارتجاعی است.
نوشتی:
فردى كه شاه را كه بر خلاف قانون اساسى تك حزبى اعلام مى كند.
حال من میپرسم؛
تو بگو در کدام اصل قانون اساسی آمده که در ایران تک حزبی قانونی نیست؟
اگر نتوانی آن اصل را بیاوری باید اغراق کنی سوادی نداری و نوکر ارتجاع هستی.
نوشتی:
مزدور بودند و با حمله شهريور ١٣٢٠ متفقين و كودتاى بيست و هستم مرداد در قدرت باقى ماند.
من میپرسم؛
سندها نوشته بالا که بوی بیسوادی و ندانستن تاریخ ازش میبارد را داری؟
اول؛‌ در سال ۱۳۳۰ متفقین ایران را اشعال کردند؛ و با فشار انگلیس رضا شاه را به تبعید فرستادند؛
دوم؛ اگر رضا شاه مزدور بود چرا او را تبعید کردند؟


این نوشته تو نشان از این دارد که سوادی نداری وبرای همنی است که بایدچرندیات سر هم کنی و مانند همه یارانت فرار به جلو را شروع.
۲۸ مرداد هم که طبق قانون اساسی که شاه نخست وزیر را انتخاب میکند؛ و با نبود مجلسی که رای اعتما به آن نخست وزیر داده منحل شود؛ شاه میتواند او را عزل کند.
و شاه نامه عزل مصدق را در روز ۲۴ مردا فرستاد؛ ولی مصدق خودپسند تر و سرکشتر و از قانون گریزتر از این حرفها بود و به قولی؛ بسر نروی با کون خواهی رفت. و چنین شد.
پس باید گفت شماها این مزخرفات و دروغهائی را که مرتجعین سرخ و سیاه برای بدبحت کردن مردم ایران در سالهای ۱۳۵۰ سر هم میکردند دست برداری زمان این مزخرفات تمام شده.

 

جواب دادم:


باز چرند نوشتى:
ورود، فعالیت و تأثیرگذاری تشکل‌های سیاسی و احزاب در عرصه سیاست کشور را می‌توان از عصر مشروطه دانست. در واقع پیروزی انقلاب مشروطه فتح‌بابی بود برای ورود پر فرازونشیب تشکل‌ها و احزاب سیاسی در بستر جامعه. همزمان با سیاست‌های تجددگرایانه در ایران که با الگوبرداری از غرب صورت گرفت، احزاب نیز با تقلید از کشورهای اروپایی تأسیس شدند. با وقوع مشروطه و تشکیل مجلس شورای ملی، یکی از ابزارهای لازمی که در ساختار سیاسی جدید احساس نیاز می‌شد، حزب بود

بنابراين وجود چند حزبى بنا به تاريخ بعد از مشروطه هيچ گاه غير قانونى نبود و مطابق روح مشروطيت هم بوده است.
شما خود ماده تك حزبى بودن مشروطيت را نشان دهيد و گرنه بى سوادى شما محرز است.
با اين كه قانون اساسى مشروطه نسبت به احزاب سكوت كرده است روح اين قانون اساسى تعدد احزاب است:

در قانون اساسی مشروطیت و متمم آن مطلبی درباره احزاب و امکان تشکیل آنها نیامده است. فقط در اصل ۲۱ متمم به مساله اجتماعات اشاره شده که ممکن است آن را بر جواز تشکیل احزاب تعبیر نمود. اصل ۲۱ می‌گوید: «انجمن‌ها و اجتماعاتی که مولد فتنه دینی و دنیوی و محل نظم نباشند، در تمام مملکت آزاد است، ولی مجتمعین با خود اسلحه نباید داشته باشند و ترتیباتی را که قانون در این خصوص مقرر می‌کند، باید متابعت نمایند. اجتماعات در شوارع و میدان‌های عمومی همه باید تابع قوانین نظمیه باشند.»
در مورد كودتاى بيست و هشتم مرداد اشتباه مى فهميد . شاه كودنا نكرد بلكه اربابان شاه كودنا كردند و شاه بازيچه نيروهاى خارجى بود. همين براى عدم كفايت سياسى شاه كافى است.


تشکل‌ها و احزاب سیاسی در بستر جامعه. همزمان با سیاست‌های تجددگرایانه در ایران که با الگوبرداری از غرب صورت گرفت،
  او جواب داد:
قانونی که که با الگوی قانونی طراحی میشود باید ذات آن قانون را با خود داشته باشد.
و ۵۷ها تنها برای دست آویزی که برعلیه پهلویها به دروغ زیر پا گذاردن قانون اساسی را علم میکنید.
و میگوئید:
قانون اساسی مشروطه کپی قانون اساسی یکی از کشورهای پادشاهی اروپائی نوشته شده.
این حرف خلاف حقیقت است؛ اگر اینطور بود قانون اساسی مشروطه باید به همان اندازه قوانین اروپائی یا غربی سکولار باشد؛ در صورتی که متمم ۲۱ قانون اساسی به خوبی نشان میدهد؛ (با احترام به بزرگان مشروطه) نویسندگان قانون اساسی مشروطه نتوانسته اند خود را از دین و اسلام جدا کنند؛ همانظور که کشورهای غربی آزاد کزده اند.
و همانطور که در اصل ۲۱ متمم قانون اساسی که در بالا آوردی؛ که تنها اصلی از قانون اساسی است که درباره انجمنها و دسته و تشکلات حرف میزند؛
اول؛ اسلام را فرامش نشده و بر اساس اسلامی بودنش آزاد میداند.
دوم؛ انجمنها و اجتماعات احزاب نمیتوانند باشد؛ چون اگر احزاب بود چرا نویسندگان قانون اساسی از حزب و یا اجزاب استفاده نکرده اند؟
حودت ضعف استدلال خود را میدانی و میگوئی بعضیها انجمنها و اجتماعات را احزاب میدانند.
و ۲۸ مرداد؛ عزل مصدق و کودتای او یر علیه قانون اساسی؛
کرولت روزولت طراح رهبر گروه آزاکس که به حساب کودتا کردند؛ میگوید:
ما شش یا هشت نفر بودم و ده یا دوازده روز قبل از ۲۸ مرداد وارد ایران شدیم؛ و از او پرسیده میشود جقدر با خود داشتی؟
او جواب میدهد؛ هفصد یا هشتصد هزار دلار.
باز از او پرسیده میشود: جقدر از آن پول را خرج کردید؟
مگوید: ده هزار دلار.


از اوپرسیده میشود؛ چرا انقدر کم؟
میگوید: چون مردم ایران میخواستند که مصدق برود و همه کار ها را خودشان کرده بودند.

جواب دادم:


كسانى كه در زمان مشروطيت بويژه در مجالس اول تا چهارم شركت كرده اند بنام حزب شركت كرده اند و مسئله اى هم نبوده است. اين که قانون اساسى اسم نبرده است ولی قانون مشروطه نافى آن نبوده است. قانون مشروطه از تجمعات نام بوده است كه شامل هر تجمعى حتى حزب هم است و شركت انچام یافته احزاب در انتخابات قبل درستى حرف مرا نشان مى دهد كه حزب جزو تجمعات محسوب مى شده است. بنابراين شاه حق فسخ تجمعات را نداشته است و اين که تجمعات فقط بايد در حزب رستاخيز باشد رابطى به قانون مشروطيت ندارد و جلوگيرى از احزاب ضد قانون اساسى بوده است و شاه ديكتاتور بوده است. در تغيير تقويم از هجری شمسی به کورشی هم شاه ديكتاتورى كرد.
اين رفتار ها و باور هاى شما نشان دشمنى تو با آزادى و احزاب است . وضعى كه در عمل در جمهورى إسلامى هم وجود دارد.
در مورد ده هزار دلار كودتا بايستى دروغ باشد زيرا به ملايان ضد مصدق خيلى بيشتر داده اند.

 

او جواب داد:


اولین گروهی که به نام حزب بعد از برپائی مشروطه در انتخابات مجلس شرکت کردند؛ دموکرات عامیون و اجتماعیون اعتدالیون بودند که این در زمان انتحابات مجلس دوم بوده.
پس قانون گذاران قانون اساسی اگر میخواستند حزب را هم میتوانستند به انجمن و دسته ها تشکیلات اضافه کنند.
پس وجود حزب پایه قانونی در قانون اساسی نداشته؛ و تنها با پیدایش احزاب یک پایه عرفی به خود گرفته.
گذشته از این؛
طبق اصل ۲۷م متمم قانون اساسی مشروطه؛ قسمت اول؛
شاه اجازه دادشت؛فعالیت احزاب را با همراهی محلس منجل کند: همان احزابی سه چهار سال بعد در سال ۵۷ دیدیم بیشتر آنها در خدمت بیگانگان در براندازی حکومت قانونی ایران را داشتند

اصل بیست و هفتم (متمم قانون اساسی مشروطه)
قوای مملکت بسه شعبه تجزیه میشود:
اول– قوه مقننه که مخصوص است بوضع و تهذیب قوانین و این قوه ناشی میشود از اعلیحضرت شاهنشاهی و مجلس شورای ملی و مجلس سنا و هر یک از این سه منشاء حق انشاء قانونرا دارد


دوم – قوهٔ قضائیه و حکمیه که عبارت است از تمیز حقوق و این قوه مخصوص است بمحاکم شرعیه در شرعیات و بمحاکم عدلیه در عرفیات.
سیم – قوهٔ اجرائیه که مخصوص پادشاه است .
پس طبق قانون اساسی(چه دوست داشته باشیم یا نه) قدرت پادشاه بسیار بوده؛ و اجازه داشته که هم نخست وزیر را عزل کند و هم احزاب را منحل نماید.


روح قانون اساسی مشروطه این بوده است که شاه مقام مسئول نباشد و این ورد زبان احمد شاه تنها شاه قانونی مشروطه این بود که من مقام مسئول نیستم. کسی که مسئول نباشد قدرت حکومتی نباید باشد. این وضع به علت انقلابیون مشروطه بوده است که خواسته اند رودررو با مقام شاهی درنیفتند ولی در لفافه حرف خود را زده اند. این طور که شما تفسیر میکنید شاه موجود دیکتاتور تر از ناصرالدین شاه است و این با روح مشروطه نمیخورد. حالا مزدوران جمهوری اسلامی میخواهند قلمداد کنند که رهبر در واقع همان شاه است و قانون مشروطه اجرا می شود ولی برای ملت این پذیرفته نیست. سو استفاده شاه و شیخ از قدرت سیاسی در واقع راهی بجز از اتقلاب باقی نمیگذارد و با براندازی انقلابی جمهوری اسلامی طومار شیخ و شاه در تاریخ ایران پیچیده شده و به زباله دان تاریخ انداخته خواهد شد. آن روز نزدیک است و مرتجعین را باید شناخت و راه نفوذ آنان را بستو افشایشان کرد تا مردم را فریب ندهند.

او جواب داد:


این یعنی چه گه نوشتی؟
روح قانون اساسی مشروطه این بوده است که شاه مقام مسئول نباشد!!؟؟
باز داری مزخرف مینویسی؛
تو فکر میکنی قانون اساسی؛ چون به شاه (چه خوشمان بیابد چه نه) قدرت فروانی داده را ول کنیم و به (روح) قانون اساسی بچسبیم؟ زیرا شما دوست نداری؟
تو اصلا میدانی منظور از روح قانون چه است؟
وقتی تدوین کنندگان قانون اساسی به طرحت قوانین را نوشته اند کسی نمیتوان به نام روح قانون آن نوانین را تعقیر دهد.
بله: شماها ۷۰ اندی سال است که قانون اساسی را به دلخواه خود دستمایه خود نموده اید و برای شدن شاه از آن استفاده کردید. زمان این مزخرفات شما تمام شده.
طبق قانون اساس؛ این در قدرت شاه بود؛ که با نبود مجلس؛ نخست و زیری که از آن مجلس رای اعتماد گرفته وبود را عزل کند؛ و یا حزبهای ضد ایرانی نوکر دولتهای خارجی که بر ضد منافع ایران بوند را منجل کند.

در هر جا که درباره قانون و آزادی حرف میزنی باید به قانون اساسی رجوع کنی و سند خلافکاری شاه را از طبق قانون اساسی بیاوری؛ نه از خود مزخرف سر هم کنید.

 

جواب دادم:


در مشروطه شاه قدرت اجرائى نداشته است و مانند دفتر اسناد رسمى به وقايع رسميت مى بخشيد يعنى سلطنت مى كرد نه حكومت. مثلا شاه تاييد مى كرد فلانى نخست وزير بر طبق تاييد مجلس شده است.بنابراين شاه مقام اجرائى مسئول نيست.
در قانون اساسی مشروطه، نحوهٔ انتخاب نخست‌وزیر تصریح نشده بود. عرف مشروطه غیر از دوران رضاشاه یا بعد از کودتای ۲۸ مرداد ( حاكميت ارتجاع مزدور بيگانه و ديكتاتورى) بدین صورت بود که پس از رای استمزاجی مجلس به نامزدهای مطرح شده در مجلس برای نخست‌وزیری، فرد منتخب مجلس از سوی شاه به مجلس معرفی نامه صادر شده تا به‌صورت رسمی به مجلس معرفی شود. در صورت اخذ رأی اعتماد از سوی مجلس، فرمان نخست‌وزیری برای نامزد منتخب مجلس صادر می‌شد.

همچنین اگر نخست‌وزیر وقت از مجلس رأی عدم اعتماد دریافت می‌کرد، نسبت به تمایل مجلس به زمامدار آینده، در یک جلسهٔ خصوصی رأی‌گیری شده و نتیجه به اطلاع شاه می‌رسید تا شخص موردنظر مأمور تشکیل دولت شود. در دورهٔ پادشاهی احمدشاه (س. ۱۳۰۴–۱۲۸۸) و دورهٔ اول سلطنت محمدرضاشاه (۱۳۳۲–۱۳۲۰) این سنت‌ها رعایت می‌شد؛ اما در دورهٔ رضاشاه (س. ۱۳۲۰–۱۳۰۴) و پس از کودتای ۲۸ مرداد، محمدرضاشاه (س. ۱۳۵۷–۱۳۲۰) رأساً به نصب و عزل نخست‌وزیر بدون رعایت این سنت اقدام می‌کردند. همچنین بر اساس یک سنت پارلمانی، با آغاز دورهٔ جدید فعالیت دو مجلس[الف] نخست‌وزیر از سمت خود استعفا داده و پس از مأمور شدن مجدد از سوی شاه به تشکیل دولت، هیئت دولت جدیدی را ابتدا به شاه و سپس به مجلسین معرفی می‌کرد.


شما كه مرا مرتجع خوانده بودى ، چرا نتوانستى يك مورد ارتجاعى در نوشته هاى من پيدا كنى. ذاتا دروغ و مرتجع هستى ، افرادى مثل شما مايه شر و خجالت براى كشور است.

 

 

Posted on Sunday, September 29, 2024 at 12:18AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

هرچه سکولارتر دوست‌داشتنی‌تر، اکبر کرمی




بايد توجه كرد در جامعه افراد دينى هم هستند و باورهاى دينى دارند. به اينها بايد فرصت داد كه تغيير باور هاى خود را يا اهميت دادن به سكولاريسم و بالتبع حقوق بشر و دمكراسى را از زاويه دينى خود ببيند و وجود خود را در جامعه دمكراتيك تصور و مجسم كنند.
در مورد قاطی کردن دین با سیاست در نزد اصلاح طلبان و بنی صدر و ...
من نمیدانم چرا درجایی با کمک حقوق بشر و دمکراسی بدون هیچ گونه شک و تردیدی نسبت به ادعاهای دینی میتوان همین نتیجه سیاسی و حقیقتی را گرفت ، عده ای میایند دنیای سیاست را با مذهب پیوند میزنند.بنظرم این کار نوعی ارتجاع و عقب زدن سکولاریسم است.شیطان و آخرت و ...مربوط به اسلام چه ربطی به مبارزه سیاسی دارد.آن هم اسلامی که یک دین سازمان یافته است و دکان سیاسی است . مگر ندیدید که بازرگان این راه را رفت و نردبان ترقی ملایان برای بر پایی استبداد شد. چون بازرگان راه را برای تحمیق توده ها باز کرد .مردم میگفتند استاد دانشگاه اسلام را قبول دارد و خمینی هم که مبارز بزرگی است پس اسلام بر حق است و این در واقع تحمیق توده ها بود. چرا اسلاميستها از این وضع هنوز درسی نگرفته است.
وقتی که به تاریخ نگاه میکنیم میبینیم خمینی با رای زنان مخالف بود و آن غیر اسلامی میدانست منتها با فرهنگ سازی غربی شاه (شاه نوکر غربی و ارزشهای غرب را ترویج میکرد و رای زنان هم یک ارزش غربی است) امروز رای زنان حتی در حکومت اسلامی هم پذیرفته شده است.این موارد نشان میدهد مبارزه غیر دینی بیشتر تاثیر گذار است تا مبارزه افراد غیر ملا و دینی.اصولا رفتار بر اساس دمکراسی در نگاه کلی ضرری به آخرت کسی نمیزند.اخلاق دمکراتیک و حقوق بشری تضادی با دنیای آخرت ندارد.تنها فرقش این است که اسلامیست نمیتواند بزور عقیده اش را بدیگری تحمیل بکند و اسمش را امر بمعروف و نهی از منکر بگذارد و یا شکنجه کند و اسمش را تعزیر بگذارد.
رفتار روحانیت نشان میدهد که اسلام فقط دکان سیاسی بوده است و لاغیر و این ذاتی ادیان سازمان یافته است.
خمینی چه شد که در اوج قدرت سیاسی حق رای زنان را ملغا نکرد .مگر در مخالفت با این حق رای زنان به شاه اعتراض نکرده بود؟اجازه ندهیم دین و آخرت ما توسط قدرت طلبان ببازی گرفته شود
علت پدید آمدن دیدگاه های مرکب مثل ملی مذهبی ، دمکراسی دینی ، جمهوری اسلامی ، پان ایرانیست دمکراسی
طلب و..... چیست؟ آیا در پی این ترکیبات هدفی برای فریب وجود ندارد؟ یک زمانی ترکیب دمکرات مسیحی زیاد شنیده میشد مثلا حزب دمکرات مسیحی آلمان در سی ، چهل سال قبل ولی اکنون دیگر خبری از این اسامی و احزاب نیست!!یعنی این احزاب در المان بر ایدئولوزی دوگانه خود تاکید نمیکنند و سعی بدور شدن از حالت ایدئولوزیک دارند.
بینشهای التقاطی نشانی از تنش در باورهای سنتی جامعه دیده میشود یعنی جامعه سعی دارد با این بیشنهای التقاطی بسمت ارزشهای جدیدتر برود و در واقع ارزشهای دنیای غرب و انقلاب صنعتی و مدرنیته را در فرهنگ خود ترکیب کند و در برابر این واقعیت نیروهای ارتجاعی و سنتی هم سعی دارند با ایجاد تحریف و سر در گمی اجازه این متحول شدن ارزشهای سنتی را ندهند و توازن قوا بین نیروهای چپاولگر در جامعه و نیروهای چپاول شونده را بدون تغییر نگه دارند.کشتار نیروهای سیاسی ضد ولایت فقیه توسط جمهوری اسلامی که همسو با ارتجاع جهانی است ،فقط این معنا را میدهد : نوکری بیشتر و همسویی بیشتر حاکمیت ارتجاعی ایران با ارتجاع جهانی.
شایسته است که از این قدرت تغییر دهندگی ارزشهای سنتی توسط این ارزشهای التقاطی استفاده کرد و در عین حال باید سعی نمود از اثرات تحریفی این التقاطها بر مفهوم ارزشهای مدرنیته ای (سکولاریسم و دمکراسی همسو با حقوق بشر ) کاست
التقاط های سیاسی در ایران را میتوان براحتی در سازمان مجاهدین خلق دید که منجر بدو پاره شدن این سازمان اسلامیستی شد یعنی ایدئولژی مارکیستی از آن جدا شد.
اصولا وجود زیاد ترکبیات التقاطی اسلامی ، مثل مورد مجاهدین و مارکسیستهای اسلامی ، ایران باستان گرایی احمدی نژاد و باند همراه و بهار بهار کردن، مورد بنی صدر که سعی میکند اسلام را به دمکراسی پیوند بزند و ....همه بیان گر این است که در جامعه ایرانی اسلام سیاسی و اسلام بعنوان دین دچار تزلزل و تضعیف است.به امید روزی که دین داری مردم از حالت دین سازمان یافته و دکان سیاسی خارج شود تا بازیچه ملایان قدرت پرست بنام خدا و دین نباشند. هر کس خدای خودش را بطور شخصی و بدون تحمیل عقاید خود بدیگران بپرستد و از سکولاریسم موجود درجامعه همه ما ، بی دین و دیندار و تمام اقلیتها دفاع کنند.کار حکومت با عقلانیت و برابری و کمک مساعدت همه برای همه است و نه این گروه بالاتر از آن گروه است
نجات ايران در بر پايى حكومت دمكراسى حقوق بشرى است و اين حكومت بايد عقب ماندگى هاى علمى و اقتصادى كشور را جبران كند.و در واقع ما را به مدرنيته برساند كه آينده همه بشريت است:
مدرنيته : ارزش هاى حقوق بشرى، اصول دمكراسى و سكولاريسم همسو با آنها بعلاوه داشتن قدرت توليدى براى رفع نياز هاى روزمره و بقاى جامعه.
نوشته بالا نقدى است بر مقاله زير:

هرچه سکولارتر دوست‌داشتنی‌تر، اکبر کرمی

Posted on Thursday, September 12, 2024 at 10:58PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

نامه فایزه هاشمی از زندان اوین


نقدی بر نامه فایزه هاشمی از زندان اوین

باز هم باورمندان ايدئولژى و در حقيقت مخالفين دمكراسى و حقوق بشر ديكتاتورى اعمال كرده اند و اين تعجب آميز نيست.
اپوزيسيون مثل حكومت ملايان عقايد ايدئولژيك و ضد بشرى دارد و اين سبب مى شود كه آنها با دمكراسى و حقوق بشر خواسته و با ما خواسته ضديت كنند. اگر اپوزيسيون ايدئولژيك تعدادشان زياد باشد اپوزيسيون را مشابه حكومت مى كند. خيلى جاى تعجب است كه زندان رفتگان ما ندانند كه درد اصلى ما استبداد و حاكم مزدور است زيرا استبداد در ايران بدون همراهى با دول قدرتمند و ارتجاع جهانى ممكن نيست .
دشمنان دمكراسى اسلاميستها ، سلطنت طلبان آريامهرى ، و كمونيستها ما را از راه مبارزه اصلى كه تاسيس حكومت دمكراطى حقوق بشرى است دور مى كنند و خودشان مانعى براى رهايى ملت و كشور هستند.
در آينده سياسى ايران اين دشمنان دمكراسى چه بخواهند و يا نخواهند نقسى نخواهند داشت و اگر باديازش با بيگانه و فريب ملت بقدرت برسند ادامه استبداد و عقب ماندگى ايران خواهند بود و كشت و كشتار هم ادامه خواهد يافت.
************************
https://iranwire.com/fa/news-1/133761-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%B5%DB%8C-%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%D9%81%D8%A7%D8%A6%D8%B2%D9%87-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%BA%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86/?fbclid=IwY2xjawFQhxpleHRuA2FlbQIxMAABHcfZUl-KdR9XlY37PCrH-RoFHp7zbxutRZDrL60v39_ssv0gMgXduBNPMA_aem_KH6OOR__S4OAGT3wHJfMrw

 

 

متن کامل یادداشت فائزه هاشمی را می‌خوانید: 

زندان در زندان

روزی یکی از مدیران زندان پرسید از مواضعت کوتاه آمده‌ای؟ گفتم نه، حکومت همان است و حتی در این دو سال بدتر نیز شده است، بنابراین دلیلی برای کوتاه آمدن وجود ندارد، ولی مشاهداتم در زندان حالم را از هر مبارزه‌ای به هم می‌زند، مانده‌ام بر سر دوراهی؛ و اما چرا؟ قبل از شروع به بیان موضوع اصلی لازم است گفته شود که این سطور را با اشک و آه می‌نویسم و یکی از سخت‌ترین تصمیمات در طول زندگی ۶۰ ساله‌ام می‌باشد، بعد از ۲۲ ماه همراهی و گوشزد و گفتن و هشدار و ندیدن نتیجه، برای بیان حقیقت و آگاهی عمومی که از ویژگی‌های شاید خوب و شاید بدم باشد، راهی جز نوشتن و انتشار برایم نمانده. حق مردم است که واقعیت را بدانند.

آزادی بیان، آزادی عقیده، رفع تبعیض‌های جنسیتی و عقیدتی، مقابله با ظلم و دیکتاتوری، عدالت، شفافیت، پاسخگویی، صداقت و حق‌گویی، انتخابات آزاد و دموکراسی آرمان‌ها‌یی بود که دهه‌ها (از ۱۳۷۰) مرا زیر ضربات گروه‌های فشار (|انصار و حزب‌اله، بسیج، لباس شخصی‌ها، سعید تاجیک‌ها) قرار داد. به بازپرسی‌ها و دادگاه‌ها (۱۲ پرونده) کشاند و در نهایت یک بار در ۱۳۹۱ و بار دوم مهر ۱۴۰۲، راهی زندان کرد. (با ۵ نوبت محکومیت جمعا حدود ۱۲ سال)

زندان اوین، بند زنان سیاسی، همجواری با مبارزین نام آشنا، خاطرات خوب و بد، تلخ و شیرین، باورهای مشترک و گاها در عمل متفاوت. در کلام عالی و در عمل خالی، نظریه‌پردازانی از درون تهی. دیکتاتورهای کوچکی که آنچه را که سال‌ها با آن مبارزه کرده‌اند، بر سر هم‌بندی‌های خود می‌آورند. هم‌بندیانی که کمتر یارای نقد کردن و یا ایستادن در مقابل آن‌ها را دارند که در این صورت، تنگ‌نظری‌ها، تهمت‌ها، پرونده‌سازی‌ها، هتاکی‌ها، حذف و طردها، تخریب شخصیت‌ها و گاها ضرباتی را نوش جان می‌کنند. به عبارت دیگر، هم‌بندی (بخوانید گروه فشار داخل بند) هم‌بندی را می‌پاید، برای او تعیین تکلیف و خط قرمز مشخص می‌کند، آزادی او را سلب می‌کند، به او انگ و تهمت می‌زند، او را تهدید می‌کند، آرای او را دور می‌ریزد، ضرب‌و‌شتم نثارش می‌کند، فضای وحشت و خفقان می‌آفریند؛ چرا؟ چون با او همراه نشده، یا نقدی بر او وارد کرده و پا روی سلطه و اقتدار او نهاده و عجیب‌تر، سکوت یا همراهی و ادامه‌ دوستی برخی دیگر از مشاهیر در بند با این اندک سلطه‌گران است. بارها پرسیده‌ام چگونه است که می‌شود با این افراد همراه شد، ولی با مستبدین در کشور نه؟ یعنی هم چوب را بخوریم و هم پیاز را، هم در زندان باشیم و هم با دیکتاتور سازش کنیم؟ چرا کور و کر شدیم؟

وضعیت به گونه‌ای است که جز زندانیان ریشه‌دار و یا قدیمی، جدیدالورودها (بالای ۹۰٪) در کمتر از حداکثر یک هفته، البته اگر ماندگار شوند، شوکه و مبهوت و پشیمان که این‌ها بودند چهره‌هایی که آرزوی دیدارشان را داشتیم؟ چه فکر می‌کردیم و چه دیدیم؟ چگونه از چاله به چاه افتادیم؟ و در آرزوی خلاصی و پی گرفتن زندگی و پشت سر را نگاه نکردن. می‌گویند در زندان که قدرتی ندارند این‌گونه‌اند، وای اگر قدرتی بگیرند. متاسفانه و شوربختانه راضی می‌شوند به شرایط موجود حاکمان و در انتظار و در تلاش برای آزادی، با وثیقه و یا بی‌وثیقه آزاد می‌شوند و غیر از مواردی انگشت‌شمار، دیگر خبری در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی از آن‌ها نمی‌شنویم.

برای من که در سال ۱۳۹۱ نیز در زندان بودم، در مقایسه با این دوره چنین شرایطی به ابتذال کشیدن مبارزه است. در آن سال چپ‌ها و پادشاهی‌خواهان را نداشتیم. می‌گویند برخی از چپ‌ها هرجا و هر زمان که تعدادشان زیاد می‌شود، باند تشکیل می‌دهند، دسته‌جمعی به دیگران تهاجم می‌کنند، از خطاهای هم‌حمایت می‌کنند و دیگران را به خاک سیاه می‌نشانند. (به یاد بیاوریم وضعیت حکومت کمونیست‌ها را در کشورهای اروپای شرقی و شوروی سابق و کشورهایی در قاره آمریکا که فروپاشیدند از فساد و دیکتاتوری و فقر و همچنین کره شمالی و ونزوئلای امروزی را.) مردان زندانی نیز تجربه‌های مشابهی دارند. متاسفانه برخی مدافعین حقوق‌بشر زندانی نیز به این‌ها پیوسته‌اند. انگاری تقسیم کار کرده‌اند در سلطه بر دیگران، ولی با نقشه‌ای متفاوت. وضعیتی که در اپوزیسیون در داخل و خارج کشور و در فضای مجازی نیز مشاهده می‌شود.

برای برخی از این مبارزین، زندان مکانی است که با آن شخصیت و اعتبار و شهرت کسب کرده و می‌کنند. فقط بودن در زندان برایشان ارزش است و عملا در تعارض با آرمان‌های سابق خود روزگار سپری می‌کنند.

و اما بعضی نمونه‌ها از این رفتارهای فاشیستی که ذکر همه آن مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود:

۱. در جلسه عمومیِ بند موضوعی رای می‌آورد برخلاف نظر این افراد که در اقلیت بوده‌اند. جلسه تمام نشده با داد و ایجاد فضای همراه با وحشت و ارعاب به این رای‌گیری اعتراض و آن را باطل می‌کنند. می‌گویند چون ما سال‌ها در زندان بوده و هزینه زیادی داده‌ایم، نمی‌شود افراد جدید تصمیمات قدیمی‌ها را کنار بگذارند، چنین حقی ندارند. (مقایسه کنید با سماجت و مقاومت و برخورد حکومت در پاسخ ندادن به مطالبات نسل‌های جدید و اکثریت جامعه، ازجمله در مورد حجاب اجباری و تغییرناپذیری تبعیض‌های جنسیتی و عقیدتی و گاها نژادی.)

۲. نسبت به افراد غیرهمراه با خود و یا منتقد خود با انگ‌های نادرستی چون مزدور، دارای ماموریت، آدم‌فروش، جاسوس، حکومتی، کارمند دولت در اینجا و ... وارد شده و مشابه گروه‌های فشار با ایجاد فضای وحشت و خفقان سعی در ساکت کردن آن‌ها کرده و بعضا موفق هم می‌شوند. (مقایسه کنید با عملکرد حکومت در استفاده از عناوین اتهامی چون تبلیغ علیه نظام، اجتماع و تبانی، اقدام علیه امنیت ملی، توهین به مقدسات، توهین به رهبری و به تبع آن احضارها و دادگاه‌ها و زندان‌ها و اخراج‌ها و تعلیق‌ها و مصادره‌ها و ... برای ساکت کردن مخالفین و منتقدین و درس عبرت برای سایرین.)

۳. با ایجاد هیاهو و فحاشی و شعار مانع رای دادن برخی از زندانیان در انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر شدند. از ۸ صبح تا ۱۲ شب روز جمعه در راهروی منتهی به درب خروجی بند نشستند، هم‌بندی‌هایشان را چون ماموران امنیتی پاییدند و اجازه عبور ندادند. فضا به‌قدری خوفناک بود که زندانبانان نیز جرات باز کردن درب برای عبور رای‌دهندگان را نداشتند و این ۸ نفر نتوانستند رای بدهند. (مقایسه کنید با مهندسی انتخابات‌ها در کشور توسط حکومتی‌ها.)

۴. برخی از زندانیان به‌دلیل نگرانی از طرد و تنها و تهدید شدن در محیط بسته زندان و بدون تمایل قلبی با برنامه‌های اعتراضی زندانیان همراهی می‌کنند. (مقایسه کنید با شرکت بعضی شهروندان در انتخابات‌ها و راهپیمایی‌های ۲۲ بهمن و روز قدس و شرکت در نماز جمعه و ... از ترس از دست دادن موقعیت کاری و قطع شدن یارانه‌ها و عدم پذیرش در آزمونهای استخدامی و...)

۵. خبرسازی از طریق انتشار اخبار مبالغه‌آمیز و نادرست درباره افراد و وقایع داخل زندان. در فرهنگ لغات آن‌ها، ممنوع‌الملاقاتی یعنی تبدیل یک جلسه ملاقات حضوری به ملاقات کابینی. عدم دسترسی به پزشک، یعنی ویزیت شدن زندانی دو هفته یکبار توسط پزشک زنان، دو نوبت یا بیشتر سونوگرافی در دوران حاملگی، چک شدن فشار و قند و ... چندبار در هفته و حضور پرستار در موارد ضروری. تغذیه نامناسب، یعنی در اختیار داشتن مواد غذایی خام ماهانه ازجمله لبنیات و حبوبات و برنج و ... و دریافت ناهار و شام آماده به‌صورت روزانه با هزینه زندان و امکان خرید روزانه از فروشگاه کوچک زندان و خریدهای هفتگی از بیرون با خرج از جیب خود. دفاع از خود، یعنی حمله. بدنی کبود، یعنی یک نقطه سرخ شده به اندازه حداکثر ۲ در ۲ سانتی‌متر. در صورت اعتراض به این نحوه نادرست خبررسانی، متهم می‌شوی به انجام ماموریت حکومتی برای عادی‌سازی ظلم و شرایط زندان و یا شنیدن این عبارات «آنچه ما می‌گوییم درست است و هرکسی غیر از این، این عبارات را معنا کند گُه خورده است و متعاقبا دریافت بارانی از حملات و تخریب‌ها و تهدیدها. (مقایسه کنید با مطالب خلاف رسانه‌ها و مقامات حکومتی در هر رویداد و اتفاقی و جرم‌انگاری و برخوردهای قضایی برای کسانی که غیر از آن را بگویند.)

۶. پیشنهاد مناظره و گفت‌وگو آزاد در جمع هم‌بندیان را با هدف آسیب‌شناسی این شرایط و بازگشت به اخلاقیات، به‌جای پچ‌پچ‌های بی‌اثر در تخت‌ها و فضای خصوصی به دو نفر از این جمع ارائه کردم. هدفم عمومی شدن نقدها، آزادی بیان و امید به اصلاح بود. جواب شنیدم فعلا اولویت، پرداختن به مقابله با احکام اعدام‌ها است، مناظره رد شد و نفر دوم نیز بی‌جواب گذاشت. (مقایسه کنید با جمله «لحظه حساس کنونی» که همیشه سلاحی در دست حکومت برای امنیتی کردن بیشتر فضا و سرکوب بیشتر منتقدین و مخالفین و باز نکردن فضای سیاسی است.)

با در نظر داشتن دو نکته:

الف- فضای کوچک زندان با ۶۵ زندانی در قیاس با کشور وسیع ایران با ۹۰ میلیون جمعیت.

ب- ابزارِ نداشته در زندان در قیاس با حکومتی که تمام‌وکمال همه ابزارهای قلدری و ستمگری را در اختیار دارد.

قضاوت را به شما می‌سپارم؛ آیا تفاوتی بین مستبدین حکومتی و فاشیست‌های بند در تحمیل عقاید خود بر دیگران، محدود کردن آزادی‌ها، وجود باندها و نگاه خودی و غیرخودی، خودمحوری و ایجاد سلطه و حفظ آن با هر وسیله‌ای و ترفندی وجود دارد؟

و در خاتمه:

-  در این زندان آموختم که ما مبارزین طبلی توخالی و دیکتاتورهای حقیری بیش نیستیم. سرود آزادی و عدالت می‌خوانیم و در چرخه زندگی، ستم را بازتولید می‌کنیم. از دموکراسی و فرهیختگی می‌گوییم، ولی با زبانی سرکوبگر و طردکننده دیگری بازتولید سلطه و استبداد را رقم می‌زنیم.

-  در این زندان آموختم سال‌ها و حتی دهه‌ها تا نهادینه شدن دموکراسی در خود به‌عنوان پیش‌نیاز اصلاح جامعه و حکومت فاصله داریم.

-  در این زندان آموختم که در کنار حقیقت بودن حتی در زندان و در بین مبارزین راه آزادی، هزینه گزافی دارد.

-  در این زندان بیشتر آموختم تنها راه رسیدن به آزادی و عدالت و برقراری یک حکمرانی خوب، اصلاحات و به‌ویژه اصلاحات ساختاری است.

با سخنی از بزرگان نوشته خود را به پایان می‌برم، با امید به اصلاح و عبرت و درس گرفتن:

«بزرگترین استعداد یک دیکتاتور، قدرتش در فاسد کردن است و بزرگترین شانس یک دیکتاتور این است که مشتاقان فاسد شدن کم نیستند حتی در زندان سیاسی و در بین مبارزین راه آزادی» و بالاخره، «زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد.»

دختر عمویم که به تعبیر خواب‌هایش باور جدی دارد، چندی پیش در خواب دیده که در زندان توسط هم‌بندی‌ها کشته می‌شوم. از ما گفتن بود، خود دانید.

فائزه هاشمی‌، شهریور۱۴۰۳

زندان اوین

 

 

Posted on Thursday, September 12, 2024 at 10:50PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

اگر خبر بزرگ را نشنیده‌اید، اکبر کرمی  -




ما بايد فرزند زمان خود باشيم و از باور هاى ضد حقوق بشرى و ضد اصول دمكراسى دورى كنيم. عقلانيت تجمعى نسل هاى بشر به حقوق بشر و دمكراسى و سكولاريسم همسو با آن رسيده است.
مسئله سنت بسيار عميق است. ما با يك فرهنگ سه هزار ساله استبداد مداوم در ايران روبرو هستيم. ارزش ها و باور هاى ما و مراسم و جشن هاى ما و دين و عرفان ما به سنت هاى استبدادى آلوده شده است. اصولاً ادبيات قديمى ما سنتى و مانع پرش ما بسوى توسعه و مدرنيته و دمكراسى است. مثلا آموزه هاى مولوى اسلاميست استبداد زاست زيرا مخالف عقلانيت و مدافع وحى و دين است. يا حافظ با آن عظمت ضد عقلانيت مى انديشد:

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند

اى كه از دفتر عقل ، آيت عشق آموزى
ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست

عقل مى خواست كران شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد

ما در فضايى و دريايى پر شده با ضديت با عقلانيت نسل ها زندكى كرده ايم و ما را به عشق و دين و امور نا مفهوم ديگر حواله كرده اند. اين وضع حالا فقط حكومتى نيست. ما حامل مسموميت هاى قرون هستيم كه در آن دو سويه حكومتى و دينى مقابل هم قرار گرفته اند و تاريخ يكصد سال اخير را رقم زده اند. ما بايد از اين فضا بدر آييم و نور عقلانيت آزاد و رها را چراغ راهنماى خود قرار دهيم و با گذشته سنتى خود مثل يك كتاب داستان بر خورد كنيم و اجازه ندهيم كه بر ما و جامعه ما مسلط شود و جامعه ايى با امتناع تفكر داشته باشيم.
با اين دين و اين فرهنگ و اين باور هاى ملى ما به استبداد و عقب ماندگى مى رسيم و در پى آمد اين عقب ماندگى اقتصاد استثمار نوين خواهيم داشت كه اين نوع اقتصاد و باور هاى سنتى مردم ( دينى و ملى و فرهنگى) در كل جامعه ضد حقوق بشرى و دمكراسى خواهيم داشت، كه اين دو عامل باز توليد استبداد در ايران است و بدون حل

كردن اين دو مشكل يعنى باور هاى ضد حقوق بشرى و اقتصاد استثمار نوينى هر كسى كه در ايران بقدرت برسد سبب ايجاد استبداد خواهد شد.
با اين بضاعت سياسى و دينى و ملى آلوده چرا ما بايد به گذشته مسموم خودمان ادامه دهيم . راه براى ما مشخص است ما به ارزش هاى حقوق بشرى و اصول دمكراسى پناه مى بريم و با درايت مردم و رهبران خودمان استبداد و عقب ماندگى هاى علمى و اقتصادى خود را جبران خواهيم كرد تا يك جامعه انسانى و آزاد بسازيم كه همسو با حقوق بشر و دمكراسى و سكولاريسم در مسير حقوق بشر و دمكراسى و با قدرت توليد اقتصادى براى نياز هاى روزمره و بقاى كشور است.
ما در گذر از سنت به مدرنيته هستيم: مدرنيته جمع ارزش هاى حقوق بشرى و اصول دمكراسى و سكولاريسم همسو با آنها بعلاوه قدرت توليد اقتصادى جامعه براى رفع نياز هاى روزمره و بقاى جامعه است

من چه نوع دمکراتی هستم :
من دمكراسى خواه حقوق بشرى هستم و با سرمايه دارى مرز بندى دارم زيرا استثمار فرد از فرد محكوم نميكند.
با ملايان و سلطنت طلبان مرز بندى دارم زيرا ضد حقوق بشرى و ضد دمكراسى هستند با كمونيستها مرز بندى دارم زيرا مخالف دمكراسى و حقوق بشر هستند و ميگويند دمكراسى فعلى معيوب است و اينها دمكراسى اصلى را در وقت گل نى
ايجاد خواهند كرد.
با اسلاميستها مرز بندى دارم زيرا ارزشهاى آنان غير دمكراتيك و ضد حقوق بشرى است. راهنماى من عدالت و عقلانيت آزاد و رها و خود محور است كه هدفش تكريم انسان و نقد همه ايده ها و اديان و عقايد است كه در جامعه خود را مطرح ميكند تا بتواند انسانيت و جامعه انسانى اكنون و آينده را حفاظت كند
دمكراسى حقوق بشرى راه نجات ايران است و مردم ايرانى ميتوانند با اتحاد حول ارزشهاى حقوق بشرى و دمكراسى خود را از شر اين حكومت فاسد و دزد و آدم كش جمهورى اسلامى نجات دهند

نوشته بالا  نقدی بر مقاله زیر است

 

در سال ۲۰۲۱ رخ‌داد؛ خبر بسیار کوتاه بود؛ اما بسی جان‌گداز و‌ گزنده؛ طالبان در قندهار خاشه‌ ی جوان را کشت. ( در ویکی‌پدیا در باره ی خاشه ی جوان این‌گونه آمده است. «نظر محمد که با نام هنری خاشه جوان شناخته می‌شود؛ یک کمدین و طنز پرداز افغانستانی بود. او به‌دلیل طنزپردازی و نقل فکاهی، شخصیتی محبوب در میان مردم افغانستان بود. او همچنین عضو پلیس ملی افغانستان در قندهار بود. نظر محمد در روز ۲۳ ژوئیه ۲۰۲۱ توسط طالبان کشته شد.)
چهره ی خاشه برای من چندان بی‌گانه نبود؛ او مرا در خاطرات کم‌رنگ کودکی‌ام در روستا ی کرچ یا کرچمبو شمالی (در فریدن اصفهان) به کسی پیوند می‌دهد که همانند او بود؛ و همانند او مردم را با شیرینی کلام و ساز خود شیرین‌کام می‌کرد. نام واقعی او را نمی‌دانم؛ اما می‌دانم که سنت مذهبی و محافطه‌کار روستا در خوارداشت وی، او را عرب (  عرب در زبان ترکی ی محلی کنایه از پرت و لاابالی بود. و نمی‌دانم بار نژادپرستانه هم داشت یا نه!) نامیده بود؛ و چون قد بلندی داشت، به زبان ترکی «عرب ازون» خوانده می‌شد. (این گونه‌نام‌گذاری که در فرهنگ کوچه گاهی «نام‌سرخ‌پوستی» نامیده می‌شود، در فرهنگ ترکی بسیار فراوان است.)
هنوز شیرینی ساز‌ودهل او را که کام کودکی مرا شیرین کرد، مزمزه می‌کنم و گاهی از آن شیرینی متری می‌سازم تا شیرینی‌ها ی دیگر را اندازه زنم. مرگ خاشه یادآور مرگ فرهنگ رنگارنگی، خنده و سازودهل (و حتا زبان ترکی) در روستای زیبا ی ما هم بود؛ مرگی فرهنگی در روستایی که با آمدن یک آخوند سازودهل هم از دری دیگر بیرون شد. شوربختانه بسیاری از عناصر فرهنگی و زبانی ی بومی و محلی در فرآیند ملت‌سازی آمرانه در هم‌دستی ی آشکار شیخ و شاه نابود شدند؛ و حالا از آن‌ها تنها خاطره‌ای مانده است، رنگ‌پریده و پرحسرت.
آوردن شیخ‌وشاه در این‌جا بر حسب اتفاق و برای رنگ‌آمیزی واژه‌هانیامده است و نیست؛ همه ی اتفاق است. شاه نهادها ی سنتی را برچید (و خان‌ها و ایل‌ها و حکومت‌ها ی محلی را نابود کرد)؛ و شیخ یکه‌تاز هر میدانی (از جمله در ده‌کده ی زیبا ی ما) شد. یعنی هم‌ترازی تاریخی عرف و دین از میان برداشته شد؛ و ریختی از بی‌تعادلی و بی‌ترازی به جامعه چپانده شد.
شیخ و شاه می‌خواستند ما را به بهشت ببرند! و رستگار کنند! و جهنم آفریدند. این بلاهت و نادانی ی مقدس از کجا آب می‌خورد؟ و چه کسانی دربالا آمدن آن دست‌به‌دست‌هم‌ داده‌اند؟
به باور من این نادانی از برهان لطف ( این انگاره را پیش‌تر کاویده‌ام. کرمی، اکبر، از برهان لطف تا بحران لطف، تارنما ی اخبار روز، ۱۰ ژوییه ی ۲۰۱۴) برمی‌خیزد؛ و همه ی ما در آن نقش داشته‌ایم؛ و بسیاری هنوز گرفتار آن هستیم؛ و شیخ‌وشاه از این‌جا آمده‌اند.
بنایان و بانیان این برهان کج، سنگ نخستین این بنا ی وحشت را چنین گذاشته‌اند؛ دانش و دانایی آدمی محدود و‌ کوتاه است؛ هم در درازا ی زمان؛ (کوتاهی و نقص نسبی) و هم در بنیادها باره‌هایی هستند که آدمی هیچ‌گاه، آگاه بر آن‌ها نخواهد شد.(کوتاهی و نقص مطلق) چنین ‌پدیده‌ای (آدمی) نمی‌تواند به‌خود واگذار شده باشد؛ باید دیگری بزرگ و خدایی باشد و مهربان هم باشد؛ اوست که دست آدمی را می‌گیرد و از این اقیانوس وحشت (زنده‌گی) به ساحل سلامت و امن می‌برد.( خوش‌خیم‌ترین خوانش برهان لطف در انگاره ی جهان دل‌پسند و خیالین افلاتون (Plato,s Ideal world) برآمده است؛ جهانی که همه ی ویژه‌گی‌ها و پیش‌آوردها ی انسانی برهان لطف را دارد. در جهان افلاتون آدمی نیازمند شاه‌فیلسوف است تا دست او را بگیرد و او را از دام‌ها ی اجتماعی برهاند)
او همه‌چیزدان (دانا ی کل)، همه‌چیز‌توان (قادر متعال) و خیرخواه آدمی است؛ او خیر و صلاح آدمیان را به‌تر از خود آدمیان می‌داند و محاسبه می‌کند؛ او اصلح به تشخیص مصالح آدمی است؛ او رحمان و رحیم است و ... پس به ولایت او و فرستاده‌گان و جانشینان آن‌ها در زمین گردن بنهید و برای کشتن و کشته‌شدن آماده گردید! ( در این نادانی افسانه‌ها ی بسیاری ساخته و‌ پرداخته شده است. پیش‌تر در همین تارنما افسانه ابراهیم را اوراق کرده‌ام. کرمی، اکبر، اوراق کردن افسانه ی ابراهیم، تارنما ی گویانیوز، ۲۳ جولای ۲۰۲۴)
نکته ی کلیدی این شعبده‌بازی آن‌ جاست که در پایان و پس از همه ی صغراها و کبراها، آدمی دوباره باید به کسانی پناه برد که آدمیانی همانند او هستند! و لابد هم از کوتاهی ی نسبی و مطلق رنج می‌برند!!!
برهان لطف پایان خودبسنده‌گی، خودپایی و خودفرمان‌فرمایی آدمی است. برهان لطف در ریشه‌ها ی خود به پایان آدمیت ما اشاره ی آشکار دارد. برهان لطف برگفتی بر صغارت آدمی است؛ و همه ی صغارت‌ها (و البته ولایت‌ها) ی دیگر از همین جا آمده است. به زبانی فنی‌تر برهان لطف با همه ی دک‌و‌پزی که دارد برهانی است برای ولایت و حکومت کسانی همانند طالبان! چه، در نهایت آن که حاکم است، آن‌ که زندان و تفنگ دارد، آن که زندان‌بان اعظم است می‌تواند خود را جانشین خداوند و سایه و هم‌سایه او در زمین جا زند. بدون تعارف ادیان و مذاهب در بسیاری از خوانش‌ها ی رایج ساختاری و سازوکاری هستند، که شما را و ما را آماده می‌کنند که بپذیریم از برخی دیگر کم‌تر و کوچک‌تر هستیم؛ و باید به ولایت آن برادران بزرگ‌تر گردن بنهیم! ادیان و برهان لطف در ستون فقرات خود، هسته ی سخت ریختی از بنده‌گی و صغارت‌ اند که از کودکی تعلیم و تعلم می‌شود. نظام مردسالاری، پدرسالاری، یکه‌سالاری و همه ی تبعیض‌ها ی رنگارنگ دیگر در جایی به این شجره ی خبیثه می‌رسند.
فرمان مرگ خاشه ی جوان آن روزی آمد که تراز عرف و دین در ایران با دخالت خدای‌گونه ی شاه در پهنه ی سیاست شکست؛ و نهادها ی جامعه س سنتی ویران شدند.
فرمان مرگ خاشه ی جوان آن روزی آمد که در دهکده ی ما هم (به لطف شاه) هیچ ایستاده‌ای در برابر شیخ نمانده بود و عرب ازون از پای درآمد.
فرمان مرگ خاشه ی جوان آن روزی آمد که شادی در ده‌کده ی ما تعطیل شد.
فرمان مرگ خاشه ی جوان آن روزی آمد که این نهال نامبارک، آزادی‌کش و بنده‌پرور برهان لطف در کاسه ی سر ما کاشته شد. سوگ‌نامه ی رودرویی ما (مسلمانان) در منطقه ی شرق میانه با نوینش خواهش‌ها ‌ی رنگارنگ و خوانش‌ها ی گوناگون از برهان لطف است. یعنی میان طالبان (حکومت الله) و برهان لطف یک خط راست دیده می‌شود. در ایران (به لطف نوینش دستوری و در ویرانش چپانده شده به جامعه در دوران پهلوی‌‌ها) طالبان ایران پنج دهه زودتر به قدرت رسید. (  )همانندی ایران، افغانستان و ترکیه (و کشورها ی دیگر منطقه) از این گوشه بسیار درس‌آموز است؛ ما در منطقه با خوانش‌ها ی گوناگون از برهان لطف روبه‌رو هستیم که سرنوشت طالبان حکومت الله را در منطقه رنگارنگ و گوناگون می‌کند. در ایران به لطف امکان‌ها و ناامکان‌ها ی جهانی و ایرانی طالبان پیش از همه به قدرت رسید و تجربه‌ای بسیار ناکام و سیاه از حکومت الله را در برابر جهانیان قرار داد. در افغانستان این فرآیند پنج دهه دیرتر و در سایه حکومت الله در ایران پیش رفت. (و البته دخالت دولت‌ها ی خارجی در آن بسیار برجسته بود.) و در ترکیه طالبان هنوز دست‌وپا می‌زند! همانندی‌ها و ناهمانندی‌ها ی ایران و افغانستان از یک سو و ایران و ترکیه از دیگر سو در دانایی بر سرنوشت برهان لطف در منطقه بسیار کارگر است. برآمدن دولت مرکزی و تنومند در ایران در دوران پهلوی‌ها و مرگ اجتماع/جامعه ی (مرگ سیاست) سنتی در آن دوران و چپانش یک بی‌تعادلی اجتماعی به جامعه از شاه‌‌فرنود‌هایی (دلیل‌ها ی اصلی) که برآمدن طالبان را در ایران پوست‌گیری می‌کند. در ترکیه به جهت برآمدن احزاب و نبود بی‌تعادلی و بی‌ترازی هنوز طالبان ترکیه نتوانسته است به جامعه چیره‌گردد. ۷) برآمدن فرابود (ایدیولوژی) جامعه‌گرایی (کمونیزم) در جهان و جنگ سرد که در رودررویی با آن بالا آمد، در برآمدن طالبان هم در ایران و هم در افغانستان بسیار کارگر بوده است. در نتیجه این که در مرگ کسانی چون خاشه ی جوان همه جهان درگیر بوده است، گزاف نیست. چنین نگاهی بسیار بیش‌تر و ژرف‌تر از «اثرها و هنایش‌ها ی پروانه‌ای» (Butterfly effects) است. حتا پیش‌تر می‌توان رفت و گفت: سرنوشت برهان لطف و برآمدن حکومت‌ها ی الله در اروپا هم بر این منطقه و سرنوشت تیره ی ما در آن کمک کرده است.
تنها افغانستان در سوگ خاشه نیست؛ همه ی جهان باید به سوگ او بنشیند. ما هم در مرگ غم‌گنانه ی او مشارکت داشتیم؛ ما که در جایی در بالا آمدن این بنای کج و شجره ی ناپاک دخالت داشته‌ایم!  .ما که در مرگ لبخند و رنگارنگی مشارکت کرده‌ایم. ما که هنوز میم‌ها (Memes) ‌و برگفت‌ها ی بی‌بته ی حقیقت را جابه‌جا می‌کنیم؛ (گیریم به جا ی حقیقت‌ها ی دینی، پیش‌رفت کرده‌ایم! و حقیقت‌ها ی سکولار گذاشته‌ایم.) و هم‌چنان در برابر توزیع حقوق اما‌واگر می‌کنیم. ما که هنوز در برابر آزادی و جست‌وجو ی آزاد خوش‌بختی کم‌حوصله‌ایم! و می‌خواهیم همه را به زور به بهشتی ببریم که می‌شناسیم! ما که خبر بزرگ را نشنیده‌ایم! «خدا مرده است.» (  ه‌طور چیره مرگ خدا هنوز به درستی دریافت نمی‌شود. با مرگ خدا هیچ حقیقتی خودپا و‌ پابرجا نمی‌ماند. با مرگ خدا همه ی ما خدا می‌شویم؛ و هیچ حقیقتی بالاتر از سازش‌ها ی ما نمی‌ماند. مرگ خدا مرگ برهان لطف هم هست. شوربختانه بسیاری از ایرانیان هنوز خبر بزرگ را نشنیده‌اند.)
ما که دریافتی روزآمد از رنگارنگی نداریم و دیگربوده‌گی را تحمل نمی‌کنیم. ما که هنوز ما نشده‌ایم.
اکبر کرمی
Posted on Tuesday, August 27, 2024 at 10:16PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

انقلاب ۵۷، چگونه شکل گرفت؟ چه اهدافی داشت و چرا منحرف شد؟ امیرحسین لادن



در بين اقوام مختلف ايرانى كه هر كدام زبان و مذهب خودشان را داشتند تنها اين دين اسلام بود كه همه انها را بهم وصل مى كرد و بعد از صفويه بيشتر مذهب شيعه جاى اسلام را اشغال كرده بود.البته شور ايرانى بودن هم وجود داشت كه شاهنامه را در اين مورد مى توان مثال آورد. شاه اسماعيل كه بقدرت رسيد ضمن اسلام و شيعه بازى اسم فرزندان خود را مثل تهماسب از شاهنامه اقتباس كرده بود.
أسلام ريشه عميقى در كشور داشت كه با بقدرت رسيدن رضا شاه توسط انگليس كه انگليس يك حكومت قوى در ايران مى خواست كه تابع انگليس باشد و مسير غارت نفت را برايش هموار كند و در ضمن در برابر گسترش كمونيسم شوروى بتواند ، مقاومت كند. انگليس با ساخت تاريخ يهودى و يونانى براى ايران دست رضا شاه را در امور ايران باز گذاشته بود و قتلهاى قوم لر و غارت إنان توسط حكومت رضا شاهى و هر قتل و كشتار و زور گويى و ديكتاتورى وى را تاييد و از حكومت او پشتيبانى مى كرد.
هر حكومتى نياز به يك اصول و ايدئولژى دارد تا پيش از رضا شاه اين ايدئولژى اسلام بود ولى رضا شاه با سياست مدرنيزاسيون ( نه مدرنيته ) سعى مى كرد ايدئولژى حكومتى را به ايران باستان گرايى و آريا بازى و كورش پرستى عوض كند . جعليات و تحريفات زيادى در رابطه با اين ايدئولژى به عمل آمد. مثلا هفت سينى سفره نوروزى شد هفت سين و كسى هم نبود بپرسد شمع و آينه و شيرينى چه ربطى به سين دارد . در اين رابطه مثلا كسروى پاسخ ستار خان به پاختيانوف را تحريف كرد!!!! تا همسو با اين ايدئولژى حكومتى باشد:

ستارخان - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

در منابع ذکر شده‌است که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست پرچم روس را خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در حمایت دولت روس قرار دهد گفت: «جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!»
امیرخیزی درکتاب خود جواب ستارخان را چنین آورده‌است: «جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمؤمنین باشد شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!»
تحريف سخنان ستار خان توسط كسروى :
كسروى ديدار کنسول روس با ستارخان و پاسخ او به پيشنهاد کنسول روس را اين گونه آورده است:
«...... کنسول به ستارخان پيشنهاد کرد که بيرقى از کنسولخانه فرستاده و او به در خانه خود زده در زينهار دولت روس باشد .......
ستارخان چنين گفت:«جنرال کنسول من مى خواهم هفت دولت به زير بيرق ايران بيايد. من زير بيرق بيگانه نروم ..... »
کسروى بازگو نکرده است که اين سخن ستارخان را از کجا گرفته و از زبان چه کسى بازگو کرده است

مى بينيم كه اين تحريف در همسويى با ايران باستان گرايى و محور بودن ايران و نه إسلام حاكم است.

شما مى بينيد فدائيان اسلام ، هژير نخست وزير و وزير شاه هم اين عقيده را دارند كه كسروى مهدورالدم است. خود هژير هم بدست فدائيان اسلام كشته مى شود كه طنز قضييه است.
سلسله پهلوى در ضمن ديكتاتورى مى خواست اسلام را تضعيف و بجايش ايران باستان گرايى را بنشاند . موشه به سوراخ نمى رفت يه جارو هم بخودش بسته بود!
يعنى اين سلسله حكومتى مزدور و ديكتاتورى مى كرد و ادعاى انقلاب فرهنگى و تغيير عقايد مردم را هم داشت . متاسفانه بنا به بضاعت سياسى و اجتماعى و دينى ما اينها موفق هم شدند كه جعليات را گسترش دهند ، مثلا تا ديروز يك كلمه در نقد شاه مى گفتى مى شنيديد كه ضد ايرانى هستى و امروز يك نقدى در مورد ديكتاتورى و ايران باستان گرايى بنويسى در اثر همان تبليغات مغز شويى زمان پهلوى ضد ايرانى ناميده مى شوى.
البته توجه به اسلام خواهى زمان مشروطيت دليلى بر درستى اسلام نيست بلكه فقط مى خواهم جو زمان را نشان دهم. اين بضاعت سياسى ما بوده است.
خمينى با كمك عوامل ارتجاع جهانى به پاريس برده شد و بهماموران مزدور خارجى مثل يزدى و قطب زاده و بنى صدر سپرده شد تا باد بگيرد مطابق زمان سخن بگويد و دم از دمكراسى و حقوق بشر بزند و از قطع كردن دست و پا و چشم در آوردن و شلاق زدن حرفى نزند.

چرا انقلاب شد
سرمایه داران ایرانی با داشتن قدرت اقتصادی و تبلیغات دولتی همسو با غرب فاقد قدرت سیاسی لازم بودند و ایادی دربار با تبعیض حقوق آنها را زیر پا میگذاشتند و از این وضعیت نا برابر ناراحت بودند.اینها هم در فرو ریختن نظام به امید تاسیس نظامی مشابه شاه ولی دارای آزادیهای سیاسی با ملایان همکاری کردند
عروج آخوندیسم ارتجاعی با کشاندن خمینی بپاریس از سوی ارتجاع جهانی انجام شد و خمینی عامل و مزدور ارتجاع جهانی بود که رسانه های ارتجاعی در سطح جهانی از این مزدور حمایت و بنفع او تبلیغات میکردند

بنظر میرسد در سر یک بزنگاه و نقطه عطف تاریخی که میباید به سمت آزادی نیروهای بیشتر سیاسی حرکت میکردیم.تا صنایع مونتاژ بسمت صنایع تولیدی با کمک سازندگان صنعتی کشور برود و ایران خودکفا شود، شاه با اعلام تک حزبی رستاخیز بند سیاسی بر نیروهای اجتماعی و سیاسی را تشدید کرد و از این فرصت نیروهای ارتجاع اسلامیست ضد شاهی با همکاری ارتجاع جهانی بقدرت رسید تا این ارتجاع در ایران حکومت را ناحق غصب کند و ارتجاع جهانی ده ها بار بیشتر از زمان شاه ایران را چپاول کند.روزی این ارتجاع باید تنبیه خودش را تحمل کند.این هم با همکاری ملت و با تاسیس حکومتی دمکراتیک بر اساس ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو با حقوق بشر میسر است.این حکومت لازم است برای بقای خود عقب ماندگی های علمی و اقتصادی ایران را رفع کند.ایران از نظر اقتصادی کشوری هم چون هلند و یا سوئد باید بشود
تا ايرانيان از بند باور هاى ضد حقوق بشرى و اصول دمكراسى رها نشوند و تا زمانى كه از اقتصاد استثمار نوينى بيرون نيايند ، نخواهند توانست به استقلال و حكومت دمكراسى حقوق بشرى برسند.

نوشته بالا نقدی بر مقاله زیر است

 

انقلاب ۵۷، چگونه شکل گرفت؟ چه اهدافی داشت و چرا منحرف شد؟ امیرحسین لادن


AmirHossein_Ladan.jpgاین نوشتار، برای ایرانیانی است که نه بت ساز و بت پرستند، و نه یک بُعدی و فرقه گرا؛ یعنی کسانی که حقایق را می‌پذیرند و واقعیت‌ها را قبول دارند.

انقلاب ۵۷، یک نقطه عطف و حرکت سرنوشت سازی برای ایران و ایرانی بود. حرکتی که می‌توانست کشور را از وابستگی، و ملت را از خودکامگی، نجات دهد. ولی کم دانی و خوش باوری روشنفکران و تحصیل کرده ها؛ بویژه آنهایی که به خمینی مشروعیت سیاسی دادند، از یکسو، و از سوی دیگر فرهنگ احساسی - شعاری متن جامعه، مردم را در دام دروغ‌های عمدی و وعده‌های پوچ خمینی گرفتار کرد.
امروز، عده‌ای از هم میهنان مان، فاجعه رژیم فاسد جمهوری اسلامی را تنها در رابطه با انقلاب ۵۷ می‌بینند، و میلیون‌ها ایرانی که در مخالفت با رژیم شاه، دست به اعتراضات مدنی زدند، راهپیمائی و اعتصاب کردند و بالاخره به پا خواستند و در انقلاب شرکت کردند را، مقصر میدانند، نه رژیم فاسد آخوندی، و اوباش و اراذل حکومت اسلامی را!
عباس میلانی می‌نویسد: "انقلاب ۵۷، جنبشی که شاه را سرنگون کرد ماهیت و آرمان‌های دموکراتیک داشت. حدود یازده درصد از جمعیت ۳۸ میلیونی ایران در این جنبش شرکت کردند،... شعارهای آن روز نیز بی تردید دموکراتیک بود: ۴۰ الی ۵۰ درصد علیه خود شاه بود، و هیچکدام خواستار رژیم آخوندی نبودند. " (۱)
آنچه مسلم است، چه ما با انقلاب ۵۷ موافق باشیم و چه مخالف، کوچکترین تأثیری در آنچه طی ۴۵ سال گذشته روی داده، نخواهد داشت و چیزی را عوض نخواهد کرد. بنابراین بجای موافق و مخالف انقلاب بودن، بجای موافق و مخالف شاه بودن؛ باید برای رهائی و نجات، تمرکزمان روی براندازی رژیم فاسد آخوندی، و برنامه جایگزینی برای ساختن آینده ایران باشد.
برای دستیابی به حقایق و رسیدن به واقعیت‌ها، هم، نیاز داریم آنچه بر ما گذشت را، بر اساس اسناد و مدارک، بررسی و بازبینی کنیم.
برای اینکه ببینیم انقلاب ۵۷ چگونه شکل گرفت؟ نخست باید بدانیم که شاه، همه چیز را تقصیر دیگران مینداخت!

در این راستا، مهدی بازرگان می‌نویسد: "شاه که خود دست پرورده و متکی به بیگانگان... بود، هر پیش آمد یا مصیبت، از جمله انقلاب را، به تحریک انگلیس و آمریکا می‌پنداشت، کمترین ارزش یا اثری برای عنصر ایرانی و خودی قائل نبود... نمیخواست مشکلات و مصائب مملکت را علت اصلی نارضایتی‌ها، اعتراض‌ها، و انقلاب بداند. " (۲)
علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد و از بزرگان رژیم شاه می‌نویسد: "هواخواهان سلطنت و انقلابیون سر خورده، اکنون در حسرت گذشته هستند و چیزی جز درخشش و روشنائی در آن روزگار نمی‌یابند!؟... واقعیت اینست که در رژیم پیشین از دموکراسی، و آزادی گفتار، و مشارکت سیاسی خبری نبود. (۳)

انقلاب ۵۷ چگونه شکل گرفت؟
در رابطه با نقش شاه، انقلاب در دو عامل اصلی خلاصه میشود: "وابستگی حکومت"، "خود کامگی شاه".
نخست، "وابستگی حکومت" باضافه چگونگی به سلطنت گماردن شاه را مرور می‌کنیم:
حسن تقی زاده، از نزدیکان و وزرای رضاشاه، می‌نویسد: "وقتی رضاشاه را برداشتند، روس و انگلیس موافقت کرده بودند ساعد را به جایش بگذارند. او حاضر نشد و قبول نکرد. روس و انگلیس، اول، این شاه را نمی‌خواستند. " (۴)
بر اساس اسناد وزارت امور خارجه انگلیس و آمریکا، زمانی که ایران در اشغال متفقین بود و رضا شاه را اخراج کردند؛ انگلیس، قصد داشت فرزند ولیعهد احمد شاه را که یک افسر نیروی دریائی بریتانیا بود، به سلطنت بگمارد. شوروی، پیشنهاد جمهوری شدن ایران را می‌داد. و محمدعلی فروغی که از سوی رضا شاه مأموریت داشت، محمد رضا را به سلطنت برساند، با نمایندگان سه کشور اشغالگر در گفتگو بود.
برنامه انگلیس، با مشکل روبرو شد، زیرا کاندید مورد نظرشان، فارسی نمیدانست! فروغی، شوروی را قانع کرد که ایران، آمادگی جمهوریت را ندارد. و آمریکا، به فروغی گفت، هر شخصی را که انگلیس و شوروی، مشترکاً بپذیرند، آمریکا تأئید خواهد کرد. بنابراین فروغی، تمام تلاش خود را، روی انگلیس متمرکز ساخت.
پس از مدتی گفتگو، انگلیس به فروغی گفت، در صورتی با به سلطنت رسیدن محمد رضا موافقت خواهند کرد که او تعهد کند، خواست‌ها و پیشنهادات انگلستان را بی چون و چرا بپذیرد و اجرا کند.
محمد رضا، بی درنگ پذیرفت.
انگلستان میدانست، که تعهدنامه یک ماده‌ای، می‌تواند پرسش انگیز شود، بنابراین، برای اینکه تعهدنامه، مورد مخالفت شوروی و آمریکا واقع نشود، با یک ترفند دیپلماتیک، آنرا تبدیل به یک تعهدنامه سه ماده‌ای کرد! و آنتونی ایدن، وزیر امور خارجه انگلیس، به وزارت امور خارجه‌ی آمریکا اطلاع داد: "دولت انگلستان تصمیم گرفته که از به سلطنت رسیدن شاه جدید پشتیبانی نماید. زیرا شاه تعهد کرده که قانون اساسی ایران، رعایت شود؛ املاک و ثروت هائی که پدرش از مردم گرفته، به آنان باز گردد؛ و او کلیه خواسته‌ها و اصلاحات پیشنهادی انگلیس را بر عهده بگیرد. " (۵)
در تیر ماه ۱۳۲۷، زمانی که مصدق و یارانش در مجلس شورا با افشاگری، شرکت نفت و انگلستان را به چالش کشیده بودند، انگلیس، شاه را به لندن خواست، و به او تفهیم کرد که برای اینکه بتواند از چنین مسائلی جلوگیری کند، باید اختیارات بیشتر و وسیع تری در دست بگیرد.
در این راستا، جلال عبده می‌نویسد: "شاه متعاقب مسافرت خود به لندن آشکارا با دولت مخالفت ورزید، کتمان نمی‌کرد که می‌خواهد اختیارات وسیعی در اداره کشور داشته باشد، و در تمام شئون کشور مداخله می‌کرد. حتی رئیس دانشگاه را مجبور کرد اعلام کند که بنا به دستور مستقیم دربار شاهنشاهی، در دانشگاه از دانشجویان تعهد گرفته شود که در امور سیاسی مداخله نکنند. " (۶)

در تأئید "وابستگی"
گزارش شماره ۲۱۰ پایگاه سیا (تهران) ۲۱ ماه می‌۱۹۵۳ (در حدود سه ماه پیش از کودتا)
نزدیکان و محرمان شاه، چندین بار به آقای هندرسون، سفیر آمریکا گزارش داده‌اند که شاه، در مورد نظر انگلیس نسبت به خودش خیلی نگران است، و مرتب می‌گوید: "انگلیس‌ها قاجاریه را بیرون کردند؛ آنها پدرم را آوردند؛ و پدرم را بیرون انداختند؛ چنانچه بخواهند می‌توانند من را بیرون کنند و یا نگهدارند. اگر میخواهند من بمانم و سلطنت قانونی داشته باشم، باید به من بگویند. اگر انگلیس میخواهد من بروم، باید مرا سریع مطلع کند که بتوانم بی سر و صدا بروم.
"دولت بریتانیا، در رابطه با ملی کردن نفت و مصدق، با ان لمبتون، نخبه ترین کارشناس سیاست خارجی بریتانیا در ایران مشورت کرد. ان لمپتون گفت: راهی برای حذف قاطع مصدق از قدرت پیدا کنید. و کفت، "تنها راهی که بریتانیا می‌تواند نفوذ خود را در ایران حفظ کند، حذف مصدق خواهد بود. " (۷)
کریستوفر وودهاس، رئیس عملیات چکمه می‌نویسد: "۹ روز پس از ملی شدن صنایع نفت، مسئول پایگاه سرویس اطلاعاتی انگلستان در ایران شدم. هدف مآموریتم: سرنگونی مصدق، و جایگزینی او بوسیله‌ی نخست وزیری بود که ملی شدن نفت را باژگون کند. (۸)
ابوالحسن ابتهاج می‌نویسد: "وقتی در سازمان برنامه بودم، یک روز به شاه گفتم فلان وزیرتان شخص درست کاری نیست. شاه پس از لحظه‌ای تفکر گفت، این شخص در پایان جلسات هیأت دولت، گزارش مذاکرات را، با تلفن به سفارت انگلیس و آمریکا میدهد. من بی اختیار با صدای بلند گفتم من این آدم را دزد میدانستم اما حالا که میفرمائید جاسوسی هم میکند چرا او را نگاه داشته‌اید؟ شاه طبق عادتی که داشت، خیره خیره به من نگاه کرد و جوابی نداد.
ابتهاج می‌نویسد، آنزمان هنوز اسناد فاش نشده بود، و نمی‌دانستم که شاه برای دستیابی به سلطنت؛ به انگلستان تعهد کرده بود که خواسته‌ها و اصلاحات پیشنهادی انگلیس را انجام دهد، این وزیر پیشنهادی، مأمور آنان بود. " (۹)

وابستگی به آمریکا
سند شماره ۳۰۷ سی آی اِ، واشنگتن، ۲۸ آگوست ۱۹۵۳، {یک هفته پس از کودتای ۲۸ مرداد}
صورتجلسه گفتگوی رئیس عملیات آژاکس با چند تن از مشاوران نظامی کودتا
"آقای وایزنِر می‌پرسد: حالا عشایر، بویژه قشقایی‌ها، چه می‌کنند؟
آقای روزولت، پاسخ میدهد: تمام عشایر بجز قشقایی‌ها، برای نخست وزیر جدید، سرلشگر زاهدی تلگراف تبریک فرستادند.... و در ادامه می‌گوید: مشکل اینجاست که قشقائی‌ها همیشه با شاه مخالف بوده‌اند. حالا دیگه شاه نوچه‌ی خودمان است، ما نمی‌توانیم اینگونه سر پیچی را بپذیریم. (۱۰)
سند دوم، صورتجلسه کمیته مشترک سنای آمریکا، فاش میکند که پس از کودتای ۲۸ مرداد، شاه، سالانه یک میلیون دلار از آمریکا حقوق دریافت کرده است.
در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۹۷۹ (۲۵ بهمن ۱۳۵۷) کمیته مشترک سنا آمریکا، در باره پشتیبانی ایالات متحده از شاه، تشکیل گردید.
جوزف آدابو رئیس کمیته دفاع، از آقای دیوید نوسام معاون وزارت خارجه آمریکا، می‌پرسد: "با شدت گرفتن ناآرامی‌های ایران، آیا در باره این واقعیت که شاه حقوق بگیر ایالات متحده بوده است و سالانه یک میلیون دلار به او می‌پرداخته‌ایم، سر و صدائی از سوی شورشیان شنیده شده است؟ همچنین آیا این موضوع در شعارهای آنها مورد استفاده قرار گرفته است؟ "
نیوسام، پاسخ میدهد: "نه، ولی شورشیان ما را حامی اصلی شاه می‌دانند، همچنین بیشتر موضوع پشتیبانی ما از نیروهای مسلح ایران مطرح است. " (۱۱)
سوم، در پروژه‌ی تاریخ شفاهی، پرسشگر از علی امینی می‌پرسد: این که شاه بعدا گفته بودند که جنابعالی را با فشار آمریکائیها قبول کردند، چه بود؟
امینی پاسخ می‌دهد: شاه اصلا طرز فکرش درست نیست. یک آدمی آبروی خودش و مملکتش را ببرد و بعد بگوید بله بنده نوکر آمریکائی‌ها هستم. " (۱۲)
چهارم، مونت باتن، نایب السلطنه هند، نسبت به آینده ایران بدبین و نگران بود، می‌نویسد: "عدم رضایت در ایران مانند کوه آتشفشانی است که روزی خواه ناخواه منفجر خواهد شد. و در رابطه با رفتار شاه، گفت: شمارش معکوس برای انفجار شروع شده است. " (۱۳)

رابطه خودکامگی و تکبر شاه، با اهداف انقلاب
"هیچ انقلابی خلق الساعه نیست"، یعنی بخودی خود بوجود نمیاد، برخی از عواملی که انقلاب ۵۷ را رقم زد:
- ۳۷ سال وابستگی، - فساد دربار، همراه با - خود کامگی، - خود بزرگ بینیِ، غرور و تکبر شاه؛ و - شرکت ندادن مردم در تعیین سرنوشت خویش.
در راستای غرور و تکبر شاه، و ناچیز شمردن مردم؛ تأسیس حزب رستاخیز، به ویژه نحوه اعلام شرم آور و تحقیر کننده آن، نقطه عطفی بود برای بخش بزرگی از آزادیخواهان و عدالت طلبان میهن مان که تا آنروز، خواستار اجرای قانون اساسی بودند. ولی این حرکت شاه، اکثریت قابل ملاحظه‌ای از پشتیبانان قانون اساسی را، تبدیل به مخالفان شاه و سلطنت کرد.

حزب رستاخیز، چگونه اعلام شد
در اسفند ۱۳۵۳، چهار سال پیش از انقلاب، حزب رستاخیز به دستور شاه تشکیل شد. پیوستن و عضویت در این حزب اجباری اعلام شد و شاه شخصأ اعلام کرد و گفت: "هر ایرانی باید عضو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن کند. اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند، جایشان در زندان است. آنهائی که به این حزب نمی‌‌پیوندند، متعلق به تشکیلات غیر قانونی هستند، بی وطن هستند. یا باید به زندان بروند یا این که "همین فردا کشور را ترک کنند. "
توماس جفرسون، از پایه گزاران و پدران دموکراسی در آمریکا، ۲۵۰ سال پیش نوشت: "اگر حق رأی مردم را محترم ندارند، اگر بخواهند از این راه آنان را خفه کنند، شکی نیست که این صدا، دیر یا زود، از راه خشونت رخ خواهد نمود. " (۱۴)
شاهد بعدی، سپهبد پالیزبان، می‌نویسد: "ایرانیان بعلت محیط خفقان آوری که بوجود آمده بود تشنه انقلاب بودند. هر کس بگوید ایرانیان ناراضی نبودند بی جهت گفته است؛ زیرا آنها در اثر تبعیض و هزاران کار عوضیِ دیگر به ستوه آمده بودند. " (۱۵)
سیمون دو بوار می‌گوید: باید بدانیم که دیکتاتوری را نمیتوان انسانی انجام داد. هیچ راهِ انسانی برای حکومت بر مردم بر خلاف میل آنها وجود ندارد.
در ضمنی که شاه در کتاب پاسخ به تاریخ در باره حزب رستاخیز، اقرار کرد: "تجربه نشان داد که ایجاد این حزب یک اشتباه بوده است". (۱۶)

چرا انقلاب منحرف شد؟
عوامل تعیین کننده: نخست، ملی گراها، سوسیالیست‌ها و چپ‌ها، همه سرکوب، زندانی، تبعید و خنثی شده بودند. شاه، تنها، قانون اساسی را زیر پا نگذاشت، بل که با نابودی ملی گرا‌ها، تنها گروهی که می‌توانست سلطنت او را حفظ کند، خنثی و حذف کرد.
میلانی می‌نویسد: "زمانیکه ایران در مسیر تغییرات سریع اقتصادی بود، شاه، "سیاست زمین سوخته" علیه نیروهای میانه رو و چپ کشور را دنبال کرد. شاه همچنین معتقد بود که روحانیت - به استثنای حامیان خمینی که سرکوب شده بودند - متحدان قابل اعتماد او در مبارزه با کمونیست‌ها و ملی گراهای سکولار هستند. سیاست او فرصتی برای روحانیون و شبکه‌های زیرکانه آنها جهت رشد انحصاری در سطح جامعه، ایجاد کرد.
عامل دیگر انحراف انقلاب،
- شخصیت‌های سیاسیِ خوش باور و متعهدی بودند که به خمینی مشروعیت سیاسی دادند، مانند مهدی بازرگان، کریم سنجابی، ابراهیم یزدی، حسن بنی صدر، صادق قطب زاده و دیگران که راه را برایش هموار ساختند.
خمینی با تردستی زیرکانه و حساب شده‌ای، همراه با قول و وعده‌های آنچنانی؛ نخست، مبارزان، روشنفکران و تحصیل کرده‌ها را با قول استقلال و آزادی، جامعه‌ی مدنی، و عدم شرکت روحانیت در حکومت، فریب داد و جلب کرد. سپس، قول آب و سوخت و مسکن مجانی، به مردم عادی داد، و بالاخره با دادن وعده رستگاری، و دیگر وعده‌های سرِ خرمن به متن مذهبی جامعه، توانست میلیون‌ها ایرانی را همراه خود سازد. دروغ هائی که خمینی را سوار مردم کرد.
خمینی خوب می‌دانست چه بگوید و چگونه از احساسات مذهبی مردم که طی قرون در فرهنگمان جاسازی شده، سوء استفاده کند. در ضمنی که در آنزمان، رهبران مذهبی در میان مردم از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند و هنوز چهره‌ی حقیقی‌شان رو نشده بود!؟ مردم نمی‌دانستند که چه جانوران شارلاتان، و وقیحی زیر عبا و عمامه پنهان شده‌اند!؟
مردم هنوز پی نبرده بودند که خدا و پیغمبر و امامِ ملاها،
کیسه، شکم و تنبان است.

امیرحسین لادن
سه شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳
ahladan@outlook.com
(۱) The Shah
(۲) انقلاب ایران در دو حرکت
(۳) یادداشت‌های علم، علینقی عالیخانی
(۴) زندگی طوفانی
The British Commonwealth؛ The Near East and Africa، vol. III
(۶) خاطرات جلال عبده، جلد ۱
The Shah
Something Ventured
(۹) خاطرات ابوالحسن ابتهاج، جلد اول
(۱۰) اسناد کودتای ۲۸ مرداد
(۱۱) جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران، غلامرضا نجاتی
(۱۲) خاطرات علی امینی
(۱۳) مونت باتن، فرمانده نظامی انگلیس
(۱۴) یادداشت‌های توماس جفرسون
(۱۵) خاطرات سپهبد پالیزبان
(۱۶) پاسخ به تاریخ، محمدرضا پهلوی
*


Posted on Tuesday, August 27, 2024 at 09:57PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment