کاش بی نفت بودیم و بی قافیه! - خسرو صدری
نویسندگان ما لازم است ابتدا موضوع را مطالعه کنند و بعدا بنویسند بدانند قبل از ایشان دیگران چه نظری داشته اند.در مقاله
دموکراسی، نفت و مالیات - دکتر محمد قراگوزلو
http://efsha.squarespace.com/blog/2010/7/23/227421082547.html
دکتر قراگوزلو نظر دیگری دارند
ایشان مینویسند که در واقع بورژوازی به خاطر ذات همگرایی خود در سراسر جهان به اتخاذ مواضع همسانی در خصوص ارتباط دموکراسی و نفت رسیده و در قالب نئولیبرالیسم به ارایهی نظریاتی پرداخته است که نه فقط در برگیرندهی کمترین رهیافتی به منظور خروج از بحرانهای اقتصادی سیاسی نیست بلکه در نهایت نئولیبرالیسم دست در دست نومحافظهکاری؛ در صدد است از طریق فرافکنی؛ ناکارآمدی و بنبستهای روزافزون خود را به سوی مناطق دیگر پرتاب کند. نظریهی نئولیبرالیستی "دولت رانت خوار نفتی" نیز در همین راستا میکوشد ضمن شکستن تمام کاسه، کوزههای توسعهنیافتهگی بر سر نفت؛ و متهم کردن دولتهای نفتی به دیکتاتوری، از یکسو رقیب سیاسی خود را هدف بگیرد و از سوی دیگر آلترناتیو مالیات به جای نفت را به عنوان منبع هزینههای دولت پیش بکشد.
در این مقاله خواهم کوشید نادرستی نظریهی دولت رانت خوار نفتی را بدون توجه به مصارف داخلی آن و بیاعتنا به
چالشهای موجود میان احزاب و گروههای درگیر مسایل روز به محک استدلال نقد و ارزیابی کنم
.
بشکه نفتي داخل انبار بود
سالن انبار تنگ و تار بود
عصر جمعه حول و حوش شيش و هفت
برق سالن اتصالي کرد و رفت
عده اي هم جمع بودند از قضا
صف کشيده تا کنار پله ها
يک به يک مي آمدند و با ادب
لمس مي کردند و مي رفتند عقب
لمس مي کردند مردان و زنان
هرکسي چيزي گمان مي برد از آن
اين يکي استادکار ذوالفنون
گفت چيزي نيست اين غير از ستون
آن يکي مرد سياسي با دو دست
لمس کرد و گفت حتمآ قدرت است
کودکي هم روي آن دستي کشيد
گفت اسنک بود با طعم شويد !
کهنه رندي هم رسيد و دست زد
گفت ايران هزار و چارصد
عاشقي هم گفت اين دعوا خطاست
بي خيال بشکه معشوقم کجاست
عاقلي هم ميگذشت از آن کنار
گفت مارک و ليره و پوند و دلار
دختري هم ناگهان جيغي کشيد
گفت مردي بود با اسب سپيد
عده اي ناگاه از راه آمدند
شمعي آوردند تا روشن کنند
شمع را با فندکي افروختند
بشکه در دم منفجر شد سوختند
بشنو اما حاصل اين گفتگو
ما درون بشکه نفتيم اي عمو
مي رسد هر کشوري از هرکجا
پاي خود را مي کند در کفش ما
حرف آخر يک کلام است و همين
کاشکي بي نفت بود اين سرزمين
حسن صنوبری
شعر از (افشا)
اي برادر درد ما از نفت نيست
درد ما از نوکران اجنبيست
درد ما از شاه و ملايان پست
حاکمي دزد و به دزدي چيره دست
شاه و ملايي که ضد مردمند
ظالمند و در جهالتها گمند
نوکران اجنبي بر ضد خلق
دولت شاهي ولايي کرده خلق
حاکمان اين چنين بس فتنه اند
از براي ملت خود دشنه اند
اجنبي چاپيد و دنيا را بخورد
يک جايي نفت جاي ديگر قهوه برد
اجنبي خواهد که دنيا را خورد
کي زند بر دزدي خود دست رد
نفت شد غارت در ايران ما
کشورم شد خانه ويران ما
اجنبي از سکس تايلند ميخورد
هر کجايي يک نوايي مي برد
ديدي آخوندان گرفتند خوي او
صادرات دختران خوبرو
نفت يک مزيت ايراني است
حاکم احمق فقط ويراني است
اين سخن گويم نزد مردمان
عاقلانه بنگريم بر کارمان
شعر افشا گفته هايي از دل است
اهل دردم شعر من پر حاصل است
http://efsha.squarespace.com/blog/2008/3/14/1.html
مسئله اصلى امروز ايران در بعد مادى وابستگى به بيگانه براى بر آوردن نيازهاى خودش است:
من فكر ميكنم كه مسئله اصلى براى ملت ايران وابستگى اين ملت به خارج از كشور است. ما براى همه نيازمندى هاى خود به خارج از كشور محتاجيم. اين مسئله بقاى ملت ما را به خطر انداخته است. ما سوار بر اسبى هستيم كه ما را به سوى وابستگى بيگانگان ميبرد. چه جنگ باشد و چه صلح فرقى نميكند محور فعاليت ها در ايران به نفع اجنبى ميچرخد.مثلا در زمان شاه كه د! وران صلح بود ما با وارد كردن اتومبيل و يخچال و ديگر وسايل رفاه اى در خدمت اقتصاد و تقويت اجنبى بوده ايم و در زمان خمينى با جنگ اين خدمت به بيگانه انجام شده است.در ايران فعلى هرگز فعاليتى صورت نميگيرد كه به نفع بيگانه نباشد.مثلا تصور بفرمائيد رهبر پيامى صادر ميكند. اين پيام از راديو و تلويريون پخش ميشود در مطبوعات چاپ ميگردد. تمام وسايل ارتباط جمعى فوق وابسته به بيگانه است و با مصرف آنهاكه در نهايت منجر به استهلاك ميشود لازم خواهد بود كه وسايل جديدى از بيگانگان دوباره خريدارى شود و درواقع بيگانه نفع واقعى را از پيام رهبر ميبرد.اين وضع براى تمام افراد ايرانى صدق ميكند.مثلا يك دندانپزشك وقتى دندانى را ميكشددر خدمت بيگانه است زيرا دستگاه دندانپزشكى وى ساخت بيگانه است دارو ى بى حسى ساخت سوئد است سرنگ وسوزن ار خارج دارد شده است.ملتى كه فردا فرد آن در خدمت بيگانه باشد فاقد هر گونه امنيتى خواهد بود و هر چيز او در خدمت بيگانه خواهد بود و حتى مليت و دين آن ملت هم در خدمت بيگانه خواهد بود
مشخصات كشور هاى جهان سومى(عقب مانده
--------------------------------------------------------------------------------
كشور عقب مانده كه گاهى از آنان به عنوان كشور هاى توسعه نيافته و
يا در حال توسعه هم ياد ميشود؛ مشخصات مشتركى دارند
.يکم- به بيگانه براى تامين نيازمندى هاى خود محتاجند از نظر علمى عقب مانده هستند
.دوم- كشور ديكتاتورى است و گاه با كودتا هاى متعدد در تاريخ چند دهه آنان مواجه ميشويم
.سوم- يك چهارم تا بيش از يك دوم جمعيت در پايتخت زندگى ميكنند
چهارم - جامعه سطوح زندگى مختلفى را نشان ميدهدكه ممكن است مثلا طرز زندگى يك صد اخير را در كنار آخرين پديده هاى نو ببينيم. معمولا در هر گوشه ای سطوح مختلفی از زندگی موجود است که ممکن است تا دويست سال هم در تکنولژی با هم اختلاف داشته باشند
اين مناطق مختلف مانند جزاير متعدد هستند كه به هم ربطى ندارند ؛ مگر اين كه منطقه اداره يك كشور عقب مانده هستند.
پنجم- اين قدرت سياسى است كه تعيين كننده است و اقتصاد تابعى از سياست است.در كشور هاى پيشرفته اين قدرت اقتصادى كه سبب بوجود آمدن قدرت سياسى براى سرمايه دار ميشود.
اين نشانه هاى مشترك بيان گر اين است كه منشاء يكسانى را ميتوان براى اين كشور ها در نظر گرفت. اين كشور ها چه نفت داشته باشند و يا نفت نداشته باشند؛ اين حالت ها نشان ميدهند.
با اين تنبلى جامعه در اثر ثروت هاى ملى مثل نفت در جامعه ايرانى ديده ميشود؛ ولى نميتوان وجود نفت را علت اصلى عقب ماندگى در ايران دانست.
قوانين سرمايه دارى و داشتن نقطه قوت براى تاثير گذارى در كشورهاى عقب مانده ! از سوى كشور هاى پيشرفته عامل مستقيم ترى ميباشد كه اين عامل همراه با سرمايه داران مالى كشورهاى عقب مانده كه با وارد كردن اجناس از كشور هاى پيشرفته موجب پسرفت صنعت داخلى هستند؛ ملت ها را به سمت عقب ماندگى ميكشانند
عرفان و دين هر دو عقل منطقی و آزاد و رهای زمينی را که هدفش کشف حقيقت و منافع بشريت امروز و فرداست را تعطيل کرده اند زيرا هر دو از يک سرچشمه هستند باور های احساسی و در مواقعی خرافی
http://efsha.squarespace.com/blog/2008/3/15/26.html
کاش بی نفت بوديم و بی قافيه ! دو چيز اگر نداشتيم شايد امروز خيلی چيزها می داشتيم که نداريم. و آن دو"نفت" است و "قافيه". می گويند که "نفت" از واژه اوستايی "نافتا" می آيد . در زبان روسی هم آن را "Neft" ناميده اند. بسياری بر اين باورند که نفت يا "طلای سياه"، لااقل برای ما ايرانيان وشايد برای روس ها هم ، ترمز پيشرفت و بهروزی بوده است. دمکرات ترين دولت تاريخ کشورمان ، برای تاراج اين کالاست که توسط استعمارگران بوسيله کودتای 28 مردادسرنگون می شود تا قرارداد تحميلی کنسرسيوم بتواند پس از آن برای هرکدام از دو ابرقدرت آمريکا و انگليس ، سهم 40 درصدی را تضمين نمايد. بعدها هم با بکارگيری شيوه های مدرن استعماري، کاری کردند که رابطه ما و نفتمان به گاو و شيرش شبيه شد. تکنولوژی استخراج ، سياست قيمت گذاری و تعيين سهميه ما در بازار جهانی ، از آنهاست و وابستگی مطلق به صدور نفت ، تاحد 85 درصد کل درآمد ارزي، ازآن ماست. يعنی همانقدر که گاو بر شيرش تملک دارد، ماهم بر نفتمان داريم. اين وضعيت کمابيش در ديگر کشورهای نفت خيز هم وجود دارد. روسيه مطابق برآورد کارشناسان، بزرگترين منابع انرژی فسيلی آينده جهان را در"اختيار" دارد. البته اين اختيار اگر داخل گيومه نبود، روسيه می توانست ابرقدرت بلامنازع جهان باشد و شوروی هم شايد فرو نمی پاشيد. برای استخراج ولی روس ها بايد به ساز آمريکا و متحدانش برقصند تا آنها بگذارند که مثلا اين آقای باب دادلي، مديرشرکت "بريتيش پتراوليوم" بالاخره پس از چند سال بازی درآوردن، با نخست وزير انگلستان به روسيه برود تا شايد قراردادی بسته شود. از طرف ديگر، کانادا و ديگر کشورها هم به اشارات آمريکا، به تدريج مدعی مالکيت بر مناطق نفت خيز قطب می شوند و روسيه هم مجبور است که بخش بزرگی از درآمد کنونی اش را صرف توليد سلاح هايی کند که به کمک آن بتواند از اين مناطق دفاع نمايد. يکی از آنها هم زير دريايی مدرن اتمی "کورسک"، بود که در سال 2000آنچنان با مهارت دچار"حادثه" شد که قسمت های خطرناک اتمی اش آسيبی نديد ولی 118 نفرسرنشينش جان باختند. بعد از آن هم مادلين آلبرايت، وزير خارجه وقت آمريکا اظهار داشت که:"منابع نفت و گاز سيبري، ميراث تمام ملت ها ونه فقط روسيه است"! و اما بلايی که "قافيه" بر سر ما آورده است روی نفت سياه را سفيد کرده است: می گويند که "تفکرمنطقی" در انسان ، سه مرحله تاريخی را پشت سرگذاشته است: 1- عصر خرافات: يعنی زمانی که انسان بخاطر نادانی قادر به شناخت روابط بين پديده ها نبود و با توهم زندگی می کرد. 2- عصر"تمثيل" و "مقايسه" که وجوه مشترک پديده ها و اشياء برای طبقه بندی آن ها مورد استفاده قرار می گرفت. داستان معروف "طوطی و از کوزه روغن ريختن" مثنوی ، هم از نظر معنا و هم از نظر شکل (شعر) ،معرف اين مرحله از تکامل خرد آدمی است. 3- مرحله و دوران تفکر منطقی ، که با "منطق صوری" ارسطو ، شامل قياس و استقراء و منطق ديالکتيک، آن را می شناسيم. ما ايرانی ها ولی به طور کلی از مرحله دوم ، در تجزيه و تحليل هايمان فراتر نمی رويم. يعنی آن که هرجا دلمان خواست، بجای استدلال و منطق ويا"تعريف" جامع و مانع ، شعريا ضرب المثلی( که آن هم نوع نابش در ادبيات ما به صورت قافيه دار است) می آوريم و خربحثمان را از پل می گذرانيم . آقايان "علمای" با عمامه هم متخصص اين رشته هستند. حکمی صادر می نمايند و برای اثبات ، بجای استدلال ، مثال می آورند و جهت محکم کاری يک يا چند بيت شعرهم چاشنی کارمی کنند. جماعت هم که "مطربانشان " منتظر بهانه اند تا از درون "دف " نوازند و جد اندر جد "حرف وگفت و صوت" را برهم زده اند و گوششان بجای شنيدن برهان، هميشه در پی ضرب "فعولن فعولن فعولن فعل /تتن تن تتن تن تتن تن تتن " دويده است، تا آنها رابه حالت خلسه بعد از سماع فرواندازد ،هرچه را "آقا" گفت و آن ها نفهميدند که چه گفت ، در بست قبول می فرمايند. حالا کاش اين قضيه به منبر و پای آن محدود می شد .در مسجد وميکده، خانه و قهوه خانه ،عزا وعروسي،پای منقل و کنار گود زورخانه، در گلستان وگرمابه و خلاصه در همه جا ، هوای "قافيه" را داريم که مبادا خدای ناکرده به"تنگ"ی نفس افتد.حتی دربحث سياسی هم اگر به سلاح "قافيه" مجهز باشيم، حريف را راحت تر ضربه فنی می کنيم .زيرا آنکه سراينده بهتری است در نهايت امر، شانس بيشتری برای جلب نظر ديگران دارد. چون ما، برای قافيه و وزن، در مقابل عقل و استدلال،حق وتو قائليم. مثلا وقتی می شنويم: ای دوست تورا نان جوين خوش ننمايد/ معشوق من است آن که به نزديک تو زشت است ، فکر نمی کنيم که نان جو اگر درفرهنگ ما پست تر از نان گندم است، چراشاعرمعشوقه خود را به آن تشبيه کرده است. و يا :هرشب ستاره ای به زمين می کشند وباز/اين آسمان غمزده غرق ستاره هاست، که تناقض مضمونی اش در آن است که شهيد ، ستاره می شود واز زمين که پست است به اوج آسمان می رود و نه برعکس و اين زمين است که بايد غمزده باشد نه آسمان. که در اصل بايد چنين می بود:هرشب ستاره ای از زمين به آسمان می فرستند(کسی را به شهادت می رسانند)، ولی زمين همچنان پراز کسانی است که آماده اند تا ستاره (شهيد)شوند و به آسمان روند.ارتباط ما با شعردرست مانند احساسات ملی ومذهبی ماست که مانع زير سوال بردن حتی اشکال به وضوح غير قابل قبول بيان برخی احاديث و سرگذشت های دينی يا حماسی در ذهن مامی شود. داستان کشتی گرفتن پوريای ولی با پهلوان هندی را حتما شنيده ايد. می گويند پوريای ولی وقتی شب پيش از مسابقه ، در راه خانه به طورتصادفی می بيند که مادر پهلوان هندی در معبد گريه می کند واز خدا کمک می خواهد که پسرش برنده شود، دلش به رحم می آيد و عمدا کشتی را می بازد واز اين رو قهرمان جوانمردی لقب می گيرد. هيچکس ولی از خود نمی پرسد که مردم از کجا به اين قضيه پی بردند؟ آيا جزآن می تواند باشد که جناب پوريا خان خودش داستان گريه کردن پير زن را تعريف کرده است ؟ که اين ديگر نشانه "پهلوان پنبه" و شارلاتان بودن و نه جوانمردی اوست . نفت چو با قافيه همراه شد: دربستر فرهنگی پديدآمده از خلسه اقتصاد نفتی و خلسه فکری قافيه ای ست که "چاه جمکران" و "امامزاده سيار" و "خيک قل هوالله" و... بازارشان داغ می شود. (خيک قل هوالله ، مشکی است که دربرخی نقاط کشورقاريان قرآن قبرستان ها، درخانه و سر فرصت دعا می خوانند ودر آن می دمند و بعد درش را می بندند و به قبرستان می آورند و متناسب با انعام دريافتي، دهانش را کمی باز و بادی از آن بر سرقبر رها می کنند.بهتر آن است ولی آن باد بر سرزندگان سر قبر خالی کنند که در واقع ازآن يکی مرده ترند ). ضرباهنگ و اوزان عروضی و خرافات مذهبی ، دست در دست هم، در طول تاريخ، تو دهنی های سختی به علم ورزی ايرانيان زده اند. حتی فرهيخته ای چون مولوي، زمانی که پای شعر را از گليمش دراز تر می کند، حاصلی جز آبروريزی برای خود و در جهل نگاه داشتن عوام باقی نمی گذارد .مثلا آنجا که درمخالفت با تلاش دانشمندان آن زمان برای کشف علت زلزله و از "بخارات زمين " دانستن آن می گويد:"پيش آنکس که نداند عقلش اين/ زلزله هست از بخارات زمين/از بخارات زمين نبود بدان/ امر حق است و از آن کوه گران(منظورش کوه قاف است که قدما می پنداشتند منشاء زمين لرزه است). خدا را شکر اينک پس از 700سال ، يکی از امام جمعه ها، با کمک "علم لدنی" خود، منشاء اصلی زمين لرزه را که زير لحاف است ، کشف فرموده و بر اين "معمای تاريخی" نقطه پايان نهاده است. کاش بی "نفت" بوديم و بی "قافيه"/ بازهم بگم ...يا کافيه؟ خسرو صدری http://khosro-sadri.blogspot.com/ 26 شهریور 1390
|
Reader Comments