گربه نامه ۸ – راز جنگ و صلح رضا مرزبان
"گربه نامه"، منظومهای سیاسی به سیاق "موش و گربۀ" عبید زاکانی، اثر هنرمندانۀ آقای مرزبان است که در شهریور 1362 با نام مستعار "نارضا" توسط انتشارات توکا در کالیفرنیا منتشر شده است. این منظومه که روایت طنزآمیز زیبایی از "انقلاب اسلامی"! و پیآمدهای آن میباشد، در 9 فصل و 120 صفحه سروده شده است. ما نیز در 9 نوبت آن را منتشر خواهیم کرد، علاقمندان در پایان میتوانند مجموعۀ آن را در آرشیو آثار آقای مرزبان ملاحظه کنند.
(روشنگری)
گربه نامه
۸ – راز جنگ و صلح
رضا مرزبان
کنون، خواننده جان این طُرفه کن گوش
ز جنگ و صلح ِ بین گربه و موش
که چون "شمسآوری" را مثله کردند،
جدا کردند یک یک، بندش از بند
ز نو شد باز، دست و بال "ساواک"
به صید شیخ و ملا، گشت چالاک
سراسر رازشان را برملا کرد،
"اوین" را جفت دشت "کربلا" کرد
چنان مرعوب شد "جُندِ خمینی"
که رفت از یادشان، شور حسینی
تمامی، ماستها را کیسه کردند،
ز ترس جان، تقیّه، پیشه کردند
در آن دنیای وانفسای زندان
که بود آخوند، فکر بندِ تنبان،
سیاسیها که ضد شاه بودند،
جوان بودند و دل آگاه بودند،
به همدردی زبانِ دل گشودند
از آنها ترس ِ زندان را زدودند
فراوان درسشان دادند و تیمار،
به آنها، مکرمت کردند، بسیار
به امیدی که ملا، گردد آدم،
شود با مهربانی، جهلِ او کم
غرض، آخوند، "از راهِ تقیّه"
به ظاهر گشت همراهِ بقیه
درون بند، یارِ غار بودند،
برون بند، هم گفتار بودند
سخن از کفر و از ایمان نمیرفت
به جسم اهلِ دین، شیطان نمیرفت
زمانی چند، وضع و حال این بود
ریاکاری، شعار اهل ِ دین بود
زبان با دل، نمیکردند همراه
زبان و دل دو تا و قصه کوتاه
بر این منوال جاری بود عادت
که ناگه، سکه شد کار ِ جماعت
ز جمع انقلابیها بریدند،
ز "بیدینان"، خط فاصل کشیدند
"سیاسی" شد نجس، آخوند شد پاک
ز صحبت با سیاسی، کرد امساک
به زندان هم، طلسم شیخ، واشد
فراوان، شیخ از زندان رها شد
ز روی نقشه، آنکو، حکم میداد
یکایک، مهرههاشان کرد آزاد
* * *
میان گردبادِ شعله و دود
شهِ دیوانه، مست عاشقی بود
چنانش کرده بود آشفته، "گیلدا"
که شب تا روز در سر داشت سودا
به چشمش، روزها، بیگاه میشد
به شبها جفت اشک و آه میشد
سخن از یار ِ خود، بسیار میگفت
غزل، در وصف عشق ِ یار میگفت
ندیمان نیز در خدمتگزاری،
چو طوطی، جمله به به!گوی، باری
حدیث ناصرالدین شاه و جیران
شد از نو، در محافل، نقلِ خاصان
ز دست کارهای مضحکِ شاه
نصیبِ بانوی او شکوه و آه
خصوصاً اینکه "اشرف" پشتِ پرده،
فزون میکرد شور ِ شهوتِ شه
گره شد کور چندان، تا که آخر
شد آمریکا بهروی صحنه ظاهر
به شه، تکلیف کرد، از عشق بگریز
به بندِ مهر "شه بانو" بیآویز
بکن از عاشقی یا پادشاهی،
یکی را انتخاب اکنون که خواهی
شه، اندیشید، شاهی هست بهتر
که با شاهی بوَد معشوقه در بر
ولی، بیپادشاهی، عشق پیری،
به رسوایی زند سر ، تا بمیری
به مسلخ برد، عشق خویش را شاه
"فرح" نیز آمد از تنکیل، کوتاه
توافق شد، ز روی چارهسازی
کند شه در خفا، معشوقه بازی
پس از آن منتشر شد در مجله
ز "گیلدا" چند عکس چاق و چله
کنارِ سفرۀ عقدِ حقوقی
گرفته دست بهروز وثوقی
به این هم بس نشد در حق "گیلدا"
که شد"معقودۀ" "خاتم"، در اخفا (٧ ١)
ولی شه، دل زِ عشق او نپرداخت
به "فرمانیه"، بهرش خانهیی ساخت
نه خانه، بلکه عشرتخانهای دنج
که فارغ بود آنجا، شاه از رنج
شه، اینسان سرخوش از عشق و هوا بود
ز عشقش، بینِ مردم قصهها بود
درین احوال، در کانون زندان
نشان از ارتباطی بود پنهان
میان اهل دین و اهل "ساواک"
که بیرون بود از تشخیص و ادراک
به آقایان، مقام دنج دادند،
به آنها، مبلغی حرمت نهادند
گروه "کوسه" و "حاجی عراقی"
رها گشتند از زندان و باقی ...
دعاهایی نثار شاه کردند،
قسمهای وفادارانه خوردند
کدیور گربهها گشتند عابد
شد عکس توبهشان، زیب جراید
به زندان، پیکی از قم، نامه آورد
در آن اجماع ِ مفتیها، رهآورد
نشانِ وحدتِ آیات دینی
در استقبال بیعت با "خمینی"
"مسلمانان" به فتوا گوش دادند
به پایش مُهرِ "اَمنّا" نهادند
از آن پس، بیصدا، اطراف زندان
به در گوشی نشستند اهلِ ایمان
که: رکن دین به شرع ما نماز است
جدا، کافر ز مؤمن، با نماز است
به حکم شرع هم کافر نجس است
به دست تر، نباید زد به او، دست
نباید نیز با او، هم غذا شد
به زندان هم از او، باید جدا شد
کسانی هم که هستند اهلِ اسلام،
دهند احکام را بی "فوت: انجام
اگر در حشر با کافر دلیرند،
به حشر و نشر، با او سهل گیرند
به حکم شرع و الزامِ مراتب
از آنها نیز دوری هست واجب
درین فتواست، اجماع ِ مراجع
که از وحدت نماید، رفع مانع
عجب، کز جمع مردانِ سیاسی
نشد کس واقفِ راز اساسی
قضایا ماند پشت پرده مکتوم
فقط تفکیکِ صفها گشت معلوم
در این تفکیک، ملا پشت و رو شد
مدارا ترک کرد و تندخو شد
یکایک کرد افشا، آنچه خوانی
پس از شش سال، مرد روضه خوانی
نه در ایران، که در پاریس و آلمان،
برای جمع روشنفکر ِ ایران (١٨)
* * *
خبر داری که در زندان چها رفت؟
کنون بشنو، که بیرون تا کجا رفت
چو قم، "شمسآوری" را با توحش
درید و مثله کرد و بربریکش
مراجع، "کلهّم" مرعوب گشتند
تمام حوزهها مجذوب گشتند
به رسم اتحاد، آیات دینی
عیان کردند، تأیید خمینی
روان گردید پیک ینگه دنیا
به عزم کربلا و بیت آقا
پس از دیدارهای چند و چندان،
مسلم شد که باشد باب ِ دندان
عنودی، کینه توزی، سختگیری،
تعصبپیشهای، قدرتپذیری،
فسونسازی، بلای علم و دانش،
مصمم تا کشد، دانش به آتش
برای محو روشنفکر و دانا
نباشد بهتر از او، کس به دنیا
که خونخواریست بهر او عبادت
به قاتلپیشگی، گوید: شهادت
تبهکاری که جای مزدِ خدمت،
نماز و روزه میبخشد، به اجرت
بنای کار شد پیریزی آنجا
میان او و پیکِ ینگه دنیا
به نزدش، رفت و آمد شد، پس از آن
ز اکناف جهان، تا قلبِ ایران
زیارتگاهها، میعادگه شد
فضای گفت و گوها، ضد شه شد
به هر جانب روان گردید پیکی
مسلمان گشت هرجا، خان و بیکی
شدند آخوندها، یکدست و همراه
رقابتها، رفاقت گشت ناگاه
تمام فرقههاشان گشت ادغام
مراجع نیز گردیدند، همگام
که گردد تازه رسم و راهِ دیرین
شود هر روزه جاری سنتی دین
ز "بیتِ" خود "خمینی" نامه پی کرد
در آنجا، هرچه را میخواست، "طی" کرد
شد این مبنای اجماعِ مراجع
که آن فتوای مخفی گشت، شایع
سیاست، در خلالِ آن عیان بود،
ازینرو با تقیّه، هم عنان بود
به زودی، شخص آقا شد حسابی،
به جای شاهِ موشان، "انقلابی"
شه، از راهِ گزارشها و اخبار
شد از طرح "سیا: شستش خبردار
ولی چون بندۀ تقدیر خود بود
فقط بر عرض و طول خدمت افزود
بهجای روبهرویی با "عموسام"
دوباره طعنه زد در معرض عام
که گر نعلین کوبد مسندِ ما
نماند، آنچه اکنون هست برجا
سپس، میدان برای شیخ واکرد
به او دینی، ز ناچاری ادا کرد
که میپنداشت چون افتاد سرپوش
نصیبِ گربه به، ته ماندۀ موش
بدین منوال شد از جانب شاه
مهیا بهر شیخ، اوضاع دلخواه
به کار خویش، ملا کاردان بود
دیار "شام"، او را حرز جان بود
که چندین سال بود آنجا پناهش
به تعلیم چریکی، پایگاهش
"امام صدر"، شد مأمورِ آقا
در آنجا ساخت اردوگاهِ خود را
زمانی چند، "یزدی"، "قطبزاده"
ز آمریکا شدند آنجا پیاده (١٩)
سپس "چمران"، "امل" را داد سازمان
که کار آید بهوقت خود در ایران
همه سلاخهای حوزۀ "قم"
در آنجا دوره دیدند و تعلّم
چو شایع شد تبِ ملاشناسی،
چریک مذهبی هم شد سیاسی
به اسم اینکه ملا حرف دارد،
شعار انقلابش، صرف دارد
"اورومارکسیست"ها، ملّینماها
بپا کردند، دیگ آش، هرجا
از آن جمله – برای درک مطلب-
"اورومارکسیست"های ضدِ مذهب
ز لبنان، "بوشریفِ" مذهبی را
"کاور" گشتند تا قلب اروپا
غرض، شد کند و کاو غرب، کامل
تمام جبههها را گشت شامل
فقط "ساواک" ماند و ارتش شاه
که باید با هدف میگشت همراه
سر ساواک و ارتش هم که از پیش
به پای غرب خم بود، از همه بیش
وسایل جمع گشت و نقشه موجود
موانع یک به یک گردید مفقود
کنون فرصت، مناسب با عمل بود،
رها شد موشک و دنبال آن، دود
در آمریکا و اقطار اروپا
ز هرسو خاست، موج رعدآسا
در آنتنهای مطبوعاتِ دنیا
شد ایران، بحثِ داغِ روز آنها
به توفانی که طیف انقلابی
بهراهش، سالها با دیریابی
به عزم محو استبداد، با درد،
نثارِ خون، نثارِ زندگی کرد
زدند، انگِ شریعت، رنگِ مذهب
ز راهی بند و بست و قلب مطلب
چنین – چون گشت توفان ارزیابی-
پس از شه، شد شریعت، "انقلابی"
شدند آیات دینی، روح ملت،
"خمینی" روح مذهب، نوح ملت
نوار نطق آقا گشت گویا
به شهر و روستا، هرگوشه، هرجا
روایتهای مضحک، بود رایج
ز روشنفکریِ آقا، به خارج
یکی میگفت: آقا هم شبانه،
زند ودکای خود را، با ترانه!
یکی میگفت: آقا، اهلِ درد است
کتاب "مارکس" را از حفظ کردست
یکی میگفت: آقا، در تجدد
بود پیش از جوانانِ آلامد
یکی میگفت رازِ ازدواجش
که چون با زن مساعد شد مزاجش
فرستاد از برای خواستگاری
پی عاشقکشی، چابکسواری
پریرویی، بلایی، چکمهپوشی،
محصل دختری، عشوهفروشی
پریشان شد، خیال خانواده
که وصلت را نمیپنداشت ساده
محول شد جواب خواستگاری
به دختر، او جوایش بود: آری
شبانه، جد وی را خواب دیده
که او را بهر "سید" برگزیده
یکی میگفت: آقا روز تا شب،
کتاب تازه میخواند، مرتب
دلی دارد شقایقسان، پریشان
ز استبداد و ظلم چکمهپوشان
خلاصه، هرکسی، زد ره به جایی
تراشید از خیال خود، خدایی
اگر چه سید از روی طبیعت
پی هم، داد میزد: وا شریعت!
ولی مردم نمیکردند، باور
که گردد شیخ نوری، زنده از سر
نمیدانست کس، سید، که بوده
کجا روییده، دنبال چه بوده
فقط، چون بد به شخصِ شاه میگفت
به شه، راحت بد و بیراه میگفت
گهی با شبهه و شک، گاه لبخند،
نوار نطق او را میشنیدند
میان اهل دین و کادر "ساواک"
روابط گرم بود و شبههها، پاک
جز آنجا، نیز در هر سازمانی
نهانی بود از ملا، نشانی
چو در ایران، زمینه باز گردید،
حکومت، خود زمینهساز گردید
ز روی عمد یا با جهل عینی
همان نامه، که در ذمِّ :خمینی"
به "فرمان" داده شد از "انطباعات"
دوباره چاپ شد در "اطلاعات"
نخستین بار، بازی بود ایمن
ولی این بار، آتش زد به خرمن
قم ِ آماده، از این شعله افروخت
دو روزی، شهر قم، در فتنه میسوخت
به سرعت، کوفت ارتش، گربهها را
خشونت، کرد محکم جای پا را
ولی فردا، دوباره، گشت معلوم
که گربه هست حاکم، موش، محکوم
به ظاهر شد ز جنگ تازه، مخدوش
به شدت، امر صلح گربه و موش
درون پرده اما، گفت و گو بود
نهانی، موش گرم جست و جو بود
که طبل جنگ را کمتر نوازد
ز نو، با گربۀ وحشی، بسازد
حساب این جدال و جنگ و دعوا
جدا بود از حدیث مردم ما
که سالی بود، توفان در فضا بود،
زمان آبستنِ آشوبها بود
حکومت بود با مردم، به پیکار
سر مسکن، سر آزادی و کار
اگر اوضاع، اینسان پیش میرفت
تعرض، در مدارِ خویش میرفت
نظام حاکم وابسته با شاه
سقوطی داشت، همآهنگ و همراه
به موقع بود، گربه بازی غرب
برای دین، زمینه سازی غرب
* * *
("منو" جان (*) عفو کن ما را ز مِس مِس
که از حد شد برون، این رطب و یابس
ولی دیگر به "الرحمان" رسیدست
حدیث گربه را، پایان رسیدست
چو آید پست بعدی، سوی لندن
به آخر میرسد این پوست کندن
بساط "فاتحه" بگذار و بنشین
برای ختم کار گربه، آمین!). ادامه دارد
توضیحات:
(٧ ١) – تا "حادثۀ مرگ" ارتشبد "خاتم"، فرماندۀ نیروی هوایی و شوهر "فاطمه" (خواهر شاه)، او هنوز زن خاتم بود. چون بعد از حادثه، وزارت دادگستری و وزارت اطلاعات، با شتاب و بیصدا، دست بهکار تشکیل پروندۀ حصر وراثت و چاپ تشریفاتی و محدود آگهی حصر وراثت برای "فاطمه" و فرزندانش، شدند تا جایی برای ادعای دیگری نباشد.
(١٨) – به نامۀ سرگشادۀ بلند "حاجی احمد علی بابایی" خطاب به "خمینی"، تکثیر پاریس، تابستان ٦٢ مراجعه شود.
(١٩) – "چمران" در دفاع از خودش، و "امل"، در سال ٥٨ گفت: او به دنبال پیشکسوتانی چون دکتر یزدی و قطبزاده، در لبنان، به "امل" پیوسته است.
*) - منظور، زنده یاد "منوچهر مجابی" ناشر نشریۀ "آهنگر" است، که "گربهنامه"، برای نشر در آن ارسال میشد
Reader Comments