« گربه نامه ۸ – راز جنگ و صلح رضا مرزبان | Main | جنبش سبز، حرکت مردمی يا توطئه برای ادامه حياتِ جمهوری اسلامی امير حسين لادن »

چه کسانی از علائم شير و خورشيد پرچم ملی ايران می ترسند؟ - ع . ش. زن

چه کسانی از علائم شير و خورشيد پرچم ملی ايران می ترسند؟ - ع . ش. زند




کی تواند که شود هستی بخش
جامی



در اين مقاله در نظر بود که مغالطات آقای اکبر گنجی بمنظور قبولاندن اين ادعا که , راه سبز, يا راه کسانی که با مصادره ی اين رنگ تا حال کوشيده بودند حنبش مردم برای آزادی را متعلق به خود وانمود کرده، سپس با تحميل انحصاری آن بر همگان راه را بر هر شعار و خواست و رنگ و پرچم ديگری سد کنند، افشا شود.
عده ای از هموطنان نيز تا کنون مقالات با ارزشی در اين حهت منتشر کرده اند؛ اما در حين تکميل مقاله ی ما ناگهان شاهدی از غيب رسيد و کاری را که البته ما هم بنوبه ی خود و بنا به روش و به پيروی از باور ها و مشی سياسی خود انجام داده بوديم، صد چندان آسان تر ساخت. اين شاهد صادق که چون باطل السحری همه تمهيدات اکبر گنجی برای القاء آن ادعای فريبکارانه را ازاعتباری که نداشت انداخت، اعلام آغاز به کار, نهضت اجتماعی فراگيری , با نام , تشکيلات راه سبز اميد, از طرف مهندس موسوی در ديداری با اعضای, انجمن اسلامی جامعه پزشکی ايران ,است.
حال، اگر تنها به يادآوريم که پس از خروش شعار, استقلال، آزادي، جمهوری ايرانی, در تظاهرات روز چهله ی شهدای تهران، همين مهندس موسوی کاری مهمتر از اين نيافت تا بيدرنگ اعلام کند که نظام مورد نظر او و هم مسلکانش همان ,جمهوری اسلامی, است، , نه يک کلمه کمتر، نه يک کلمه بيشتر,، نه برای ما، که در صورت نياز بر همگان روشن شد که او و همگامانش همانگونه که بار ها تاکيد کرده اند نه خواستار دموکراسي، بلکه طالب همان چيزی هستند که سی سال پيش به دست استاد و امامشان پايه گذاری شده بود، اما مشروط به آنکه خود در راس آن باشند و خود در آن قوای قهريه را چون گذشته های دراز در اختيار داشته باشند، نه آنان که امروز بر اين دستگاه ها مسلط اند و با اين تسلط بود و نبود آنان را تعيين می کنند.
با همين مختصر، و بدون نياز به هيح تفسير ديگری اين معادله ی دقيق منطقی برقرار می شود که امروز ديگر سبز يعنی , تشکيلات راه سبز اميد , ميرحسين موسوي، و ميرحسين موسوی هم يعنی جمهوری اسلامی به سبک و به اعتبار هاشمی رفسنجانی از ابتدا تا دوران قتل های زنجيره ای. بنا بر اين از اين لحظه به بعد سبز سياسی و رسمی به علامت يکی از دو جناح درگير جمهوری اسلامی بدل می شود و همه ی تحميل کنندگان آن اگر آگاهانه در خدمت اين جناح يعنی در خدمت استمرار جمهوری اسلامی نباشند، دست کم به آلت دست آن تبديل شده اند، و مستحق شنيدن اين پند سعدی که :
, من آنچه شرط بلاغ است با تو می گويم / تو خواه از سخنم پند گير خواه ملال,.

و بدين ترتيب اين افسانه هم که گويا ,جنبش سبز نه سر دارد و نه بدنه؛ فقط دريايی است توفانی, نقش بر آب شد.

اما نمی توان ترديد کرد که يکی از کسانی که بطور قطع و يقين ديگر در سن پنجاه سالگی مشمول فرض دوم، يعنی تبديل شدن ندانسته به آلت دست , افراد شاخض جنبش سبز,( کلمات از خود اوست) نشده است، همانا آقای اکبر گنجی است. پس به سخن نخست باز گرديم و به سراغ مغالطات معلم سابق دروس ايدئوولوژی در سپاه پاسداران روانه شويم.

با اينهمه با خواندن مقاله ی اخير اکبر گنجی اين سُوال بی اختيار به ذهن هر ايرانی خطور می کند که از علايم شير و خورشيد پرچم ملی ايرانيان و ترکيب بديع آن که می ترسد.
ار آنجا که برخلاف ادعای نادرست آقای گنجی اين پرچم وعلائم آن نه خاص سطنت طلبان است نه هيح گرايش و نيروی سياسی ديگر ايراني، بلکه پرچمی کهن است که نهضت مشروطيت ايران، يعنی اراده ی متشکل ملت ايران در مجلس اول برای استقرار دموکراسی بدون پسوند و پيشوند به آن رسميت بخشيده است، تتها کسانی می توانند از آن بهراسند که از روح مشروطه و حاکميت ملی بيم دارند. حال اين بيمی است که می توان برای پنهان ساختن آن به صدگونه تصنع و سفسطه توسل جست.
يکی ديگر از نماد هايی که مخالفان دموکراسی و شکل تاريخی آن در ايران يعنی مشروطه از آن هراس دارند نام دکتر محمد مصدق است، و چنانکه در طی اين نوشته خواهيم ديد آقای گنجی نيز مانند همه ی آفريننگان و آفريدگان حمهوری اسلامی از اين نام هم هراس دارد.

***
برای انکه وجود اين ترس برای خواننده ی ما به امری بديهی بدل شود به مواردی از مغالطات سست و پندارهای نادرست آقای گنجی در آن مقاله نظری خواهيم افکند.
در تاريخ فلسفه و منطق يونانيان خوانده ايم که استاد فن مغالطه در آتن پروتاگوراس بود که سقراط مبارزه با او را بعنوان يکی از هدف های زندگی خود برگزيده بود. ضمنا منابع عالمانه ی اروپاييان قيد می کنند که پروتاگوراس فن مغالطه را نزد مغان ايرانی تحضيل کرده بود**.

بی دليل نيست که در دوران بعد از اسلام نيز بزرگترين منطقيان جهان که سلسله ای غرورانگيز را تشکيل دادند که از سلسله های پادشاهان و محدثان افتخارات بيشتری برای فرهنگ ما فراهم آوردند ايرانی بودند، سلسله ای که شايد نخستين آنان را بتوان ابن مقفع بشمار آورد و نامدار ترين آنان فارابي، شيخ الرييس ابو علی سينا، برجسته ترين شاگرد او در اين رشته، بهمنيارابن مرزبان، منطقی بزرگ زرتشتی و زاده ی آذربايجان، و پس از آنان شيخ شهاب الدين عمر سهروردی و بالاخره خواحه نصيرالدين توسی و شاگردان او بودند.

تحصيل برای کسب احاطه بر اصول و فنون منطق صوری قديم که شامل فنون مغالطه نيز می شود، تا قرن بيستم در ميان محصلان علوم قديمه و از آن جمله در حوزه های تحصيل علوم دينی همچنان دنبال می شد و هنوز نيز می شود و بسياری از اساتيد اين فن کسانی بودند که تحصيلات اوليه ی خود را در اين محيط انجام داده بودند.
متاسفانه بايد تذکار داد که مغالطات آقای گنجي، با و جود حشر و نشر طولانی نامبرده با تربيت شدگان اين محيط، از نوع فنی آن نيست و چنانکه خواهيم ديد بدون اندک نيازی به تحليل منطقی به معنی فنی آن با دقتی اندک در هم می ريزد.
-- اما قضيه ی پرچم ملی که آقای اکبر گنجی مغالطات خود را از آن آغاز می کند. درباره ی مشروعيت پرچم کنونی جمهوری اسلامی بعنوان پرچم ملی ايران تنها دليلی که اين دموکرات جديد العقيده اقامه می کند اين است که کشور های ديگر جهان اين پرچم را به رسميت می شناسند ! آري، در چارچوب مناسبات ديپلماتيک، هرگز کشور های ديگر نه می توانند پرچم ديگران را تعيين کنند نه مقامات عالی و دانی آنان را؛ و به طريق اولي، نه نظام سياسی کشور ديگری را. بر اين اساس، در مورد ايران آنها هم ناچار از قبول رسميت نظام مورد علافه ی آقای گنحی می باشند ( در گذشته و يحتمل امروز ، چنانکه می بينيم نويسنده سخنان , همه ی چهره های شاخص اين جنبش , را، که در اين مورد هم تاکيد های مکرر دارند، ملاک قرارداده است!)، هم بايد رييس جمهور و رهبر و ... آن را به رسميت شناسند. پرچم هم از اين قاعده مستثنی نيست. پرسش: اما آيا ملت ايران بايد در تعيين مقدرات خود تسليم اين قاعده ی ديپلماتيک باشد؟ آيا چنين مغالطه ای درباره پرچم ملی ايرانيان مانند هر مغالطه ی ديگری فريبکارانه نيست؟

پرچم کنونی نيز مانند خود نظام، در سايه ی رعب و وحشت روز ها و ماه های نخست به قدرت رسيدن حاکمان کنونی پرچم رسمی ايران شد؛ سايه ی شومی که با صد ها اعدام غير مشروع و بی قاعده بر ايران گسترده شد تا درباره ی قبول جمهوری اسلامی آقای خمينی کسی نتواند , نه يک کلمه بيشتر بگويد نه يک کلمه کمتر, و آنان که جز آن گفتند، چون دکتر غلامحسين صديقي، دکتر شاپور بختيار و دکتر مصطفی رحيمی اينک سال هاست که از دولت مراحم اين نظام به خاک خفته اند.‌ بدين دلايل است که محاجات اکبر گنحی درباره ی ملی بودن پرچم جمهوری اسلامی بار ديگر داستان هول انگيز , نه يک کلمه بيشتر، نه يک کلمه کمتر, را به خاطر می آورد!

مغالطه ی ديگری که آقای گنجی درباره ی پرچم ملی بکار می برد آنجاست که می نويسد:, پرچم نظام پيشين: سلطنت طلبان اين پرچم را به رسميت می شناسند. اصرار سلطنت طلبان بر حضور در ميتينگ های ديگران با اين پرچم، آن را به نمادی سياسی يعنی نماد سلطنت طلبان تبديل کرده است. رژيم جمهوری اسلامی هم به کرات، از جمله در خبری که از اعتصاب غذای نيويورک در تلويزيون خود منتشر کرد، از اين امر سو استفاده کرده و همه ی مخالفان خود را سلطنت طلب معرفی می کند. البته ممکن است برخی از ايرانيانی که سلطنت طلب نيستند هم اين پرچم را به دليل قدمت آن پرچم ملی به شمار می آورند، اما تفکيک اين دو از يکديگر دشوار است,

در اين مغالطه چندين کذب صريح و تلويحی وجود دارد که ما به ذکر دو مورد آن بسنده می کنيم. نخست اينکه نويسنده با استعمال واژه ی ,نظام پيشين, بجای ,نظام مشروطه, در مورد منشاء مشروعيت پرچم سه رنگ سعی دارد تا انتساب آن پرچم به ديکتاتوری بعد از ۲۸ مرداد، يا ديکتاتوری رضاه شاه را القاء کند، حال آنکه آن پرچم علاوه بر چندين سده قدمت اصل اجزاء و حتی سوابق معتنابه ترکيب اين اجزاء، مصوب نمايندگان مشروطه خواه در محلس اول است که بدست قزاقان لياخوف به توپ بسته شد و بخشی از اعضاء آن دراين ماجرا جان باختند، و مضمون اصل پنحم متمم قانون اساسی مشروطه است، متممی که همه ی فداکاری ها و قربانی ها برای به کرسی نشاندن آن صورت گرفت. کذب ديگر اين است که نويسنده بجای آنکه بگويد اين پرچم مورد قبول مخالفان جمهوری اسلامی است، يعنی بجای بيان حقيقت، درباره ی آن مدعی می شود مورد قبول سلطنت طلبان است� ,، يعنی از لحاظ تخطی از قواعد منطق جزء را حانشين کل می کند، و با بيان جزئی از حقيقت در استتار خود حقيقت می کوشد�، روشی که از ساده ترين انواع مغالطه بشمار می رود؛ آنگاه نيز با لحنی حاکی از تجاهلی تحقيرآميز می افزايد: , البته ممکن است برخی از ايرانيانی که سلطنت طلب نيستند هم اين پرچم را به دليل قدمت آن پرچم ملی به شمار می آورند، اما تفکيک اين دو از يکديگر دشوار است., اين را هم گفته باشيم که در نظر کسانی که با منطق رياضی مدرن آشنايی داشته باشند، اين , شگرد, ديگر نه يک مغالطه، که فقط يک غلط منطقی پيش پا افتاده و ابتدايی محسوب می گردد. مثلی است جهانی که بنا بر آن ,دشوار تر از آنچه نخواهيم بفهميم چيزی وجود ندارد‌,! اينهمه , کم لطفی, تئوريسين و ايدئولوگ سابق سپاه پاسداران را جز سعی در مغالطه ای از نوع کار مبتديان بر چه می توان حمل کرد؟
فرض نخست، يعنی فرض عدم اطلاع آقای گنجی از تعلق اين پرچم به همه ی ايرانيان جز هواداران متعصب جمهوری اسلامي، به معنی جهل است و ما اجازه ی انتساب چنين جهلی را به مربی سابق سپاه پاسداران در امور ايدئولوژيکی به خود نمی دهيم؛ اين فرض نيز ممکن است که نويسنده ی مقاله مخالفان ديگر را بشناسد اما در خور اعتنا نشمارد. پنداری که اگرانگيزه ی وی باشد نمی توان بر آن نامی جز ٰکوته نظری نهاد. اما اين فرض نيز قابل قبول نيست؛ چه خواهيم ديد که درست عکس آن درست است*.
اين موضوع نشان می دهد که او جز هواداران ديکتاتوری سابق حاضر نيست نيروی مخالف ديگری را بعنوان مخالف توتاليتاريسم مستقر در کشور به رسميت بشناسد ؛ واين امتناع بسيار حساب شده و آگاهانه است، زيرا دموکرات های واقعی و اصيل هر دو ديکتاتوری را قاطعانه رد می کنند و دلبستگان يا وابستگان يکی از آن، دوديکتاتوری نبايد و نمی توانند مخالف ديگری را مورد اعتنا قرار دهند، جز روزی که بدين کار ناچار شوند.

خصوصيت مهم ديگر نويسنده ی مقاله ی, دموکراسی و ديکتاتوری پرچم , چنانکه ذکر شد در پندار های سست اوست. او از جمله چنين می پندارد که در خارج از کشور، مبارزات متشکل برای حقوق بشر و استقرار دموکراسي، با مهاجرت شخص ايشان آغازشده است، يا اگر اين مبارزات در گذشته ها نيز سابقه ای داشته است، مبارزان از قواعد و رسوم هماهنگ کردن خود در اين کار بی اطلاع بوده اند يا نياز به مربياني، نظير آقای گنجی داشته اند.
حال آنکه اين مبارزات که سابقه ی آنها دست کم به مهاجرت گروهی از مشروطه خواهان بنام بهنگام استبداد صغير به اروپا و از آنجمله انتشار نشريه هايی از حانب آنان، بويژه به ابتکار علی اکبر دهخدا می رسد، تاريخی دراز و پرافتخار دارد، که جنبش وسيع دانشجويی سال های شصت به بعد در چارچوب کنفدراسيون محصلين و دانشحويان ايران نمونه ی برجسته ی آن است که در تاريخ همکاری های دموکرات منشانه ی ايرانيان هنوز نظيری برای آن پيدا نشده است.

اما بارز ترين شگرد آقای گنجی در گفتار آموزشی خود ميانبری است که از ديکتاتوری گذشته به استبداد دوران خامنه ای می زند، آنجا که، بی پروا از حافظه ی زنده ی مردمان، گذار از يک استبداد به استبداد ديگر را در گذار از شاه به خامنه ای قلمداد می کند و خمينی را که بنياد گذار اين رژيم است عامدانه و آگاهانه از قلم می اندازد چنانکه گويی در اين ميان خمينی ها و رفسنجانی ها نقش اصلی تاسيس اين نظام و انباشت جنايات در تاريخ آن را نداشته اند و ملت يکسره از زندان محمد رضاشاه به سياهچال اسلامی خامنه ای درافتاده است ! البته اين شگردی است بس کوته بينانه، چه همان نسلی که گنجی به لحنی مداهنه آميز از آنان با عنوان , جوانان برومند, نام می برد، نسل ندا ها و سهراب ها...، نيز می دانند بنياد گذاراين زندان، و همدستان او چه کسانی بوده اند.

مکمل اين نادرستی عامدانه ی تاريخی اين است که وقتی فيلش ياد هندوستان معلمی ايدئولوژيکی در سپاه پاسدارن می کند و بصورت يک رفلکس ايدئولوگ های سطح نازل بلشويسم به نقل قول از لنين متوسل می شود، به استناد از رساله ی دولت و انقلاب پايه گذار بلشويسم پرداخته، موضوع کسب قدرت از طريق اعمال قهر در نبرد طبقاتی را از قول او نقل می کند، و در مورد جمهوری اسلامي، يعنی درمورد مساله ی کاربرد آن وسيله عليه اين نظام، رد آن را توصيه می کند. اما اواينجا هم به عمد يادآور نمی شود که خمينی نيز، برخلاف اداعا هايی که درباره ی خصلت به اصطلاح مسالمت آميز انقلاب اسلامی او می شود، کارش فقط تا در پاريس بود زبان مسالمت فريبکارانه بود،،چه همينکه پايش به بهشت زهرا رسيد اولين جمله ای که بر زبان آورد اين بود :, من توی دهان اين دولت می زنم, و فيلم اين صحنه که من بار ها آن را ديده ام نشان می دهد اين مقام به اصطلاح روحانی چقدر روحانی بود!
سپس اعدام های بيشمار را برای تحکيم قدرتش آغاز کرد تا چنان زهر چشمی از جامعه بگيرد که هنگامی که می گويد , جمهوری اسلامي؛ نه يک کلمه کمتر نه يک کلمه بيشتر, کسی جرات دم زدن و نطق کشيدن نداشته باشد. اگر اين روش قهرآميز تسخير قدرت نيست پس چيست؟ خامنه ای کاری نمی کند جز ادامه ی رويه مرضيه ی استاد وامامش خمينی.
ديگر آنجا که می کوشد وانمود کند که اين حرکت سبز در دست مردم است و با استعمال مکرر کلمه ی مبهم ,ما, خود و دوستان ايرانش را بجای مردم می گذارد مگر آنجا که طغيان قلم سبب می شود که اين ,ما, را از ابهام خارح کند، از , سران, اين حرکت سخن می گويد بدون اينکه آنان را نام برد يعنی آنجا که می نويسد :
,چهره های شاخص اين جنبش بارها و بارها ارتباط اين جنبش با گروه های ياد شده را به صراحت تمام انکار کرده اند. ,

مگر رهبران می توانند جز چهره های شاخص باشند يا متقابلا مگر چهره های شاخص می توانند رهبران بالقوه، بلکه بالفعل نباشند؟ پس چگونه می توان ادعا کرد که نيرويی مرئی و نامرئی از ابتدا سعی در جهت دادن به اين جنبش در راه هدف های خود که هدف های جناحی از جمهوری اسلامی بوده و هست نمی کوشيده است؛ گو اينکه مردم هوشمند نيز متقابلا کوشيده اند بنوبه ی خود از امکانات آنها سود برند بدون اينکه موافق هدف های آنان بوده باشند؟

ديگر از شگرد های بسار آشنای اکبر گنجی طرح اين ادعای بی اساس است که گويا آنچه او ,نزاع های نسل های پيشين, می نامد به نسل های کنونی ارتباط ندارد؛ ؛ می گوييم شگردی بس آشنا زيرا ساليان دراز است که مدافعان ديکتاتوری گذشته که سخن از کودتای ۲۸ مرداد و فحايع ضد دموکراتيک آن دوران را که فاش کننده ی خواست ها و هدف های واقعی خود می دانند، طرح آن واقعيت ها را ناسودمند و، بل، زيانبخش برای اتحاد ايرانيان عليه جمهوری اسلامی قلمداد می کنند. سر سلسله ی اين مغالطه کاران در ميان اين در دارو دسته آقای داريوش همايون است که تقريبا در همه ی نوشته های خود مخالفان نظام کنونی را از يادآدوری آن کودتايی که عواقب آن به انقلاب مرگبار اسلامی منتهی شد، منع يا سرزنش می کند.
اما چرا دموکرات های اصيل و واقعی نه تنها از يادآدوری اين گذشته باکی ندارند، بلکه آن را ضروری می شمارند؟ بدين سبب که هم در باره ی ديکتاتوری پيشين و هم درباره ی جمهوری اسلامی بدون آگاهی از حوادث عمده ی گذشته نمی توان به علل پيشامد های بعدي، مانند ظهور جمهوری اسلامی در مورد نخست، و جنگ دو جناح نظام در مورد کنوني، پی برد؛ متقابلا نيز کسانی از يادآوری آن حوادث گذشته، با چاپلوسی از نسل های فعال و جوان کنونی بيمناک اند و عليه اين کار تبليغات می کنند که می دانند تاريخ عليه آنان گواهی می دهد... و البته بايد هرچه بيشتر در تاريک ماندن حقايق گذشته بکوشند؛ ضمن اينکه با تمام قوا و امکانات کسان و گروه هايی را برای انتشار مقالات و , کتاب هايی, درباره ی همان وقايع، اما به روايت مورد نياز خود، بسيج کرده اند و می کنند.
هرگز يکی از اينان را نديده ايم که عليه تاريخ های سفارشی و قلب شده ای که عليه دکتر مصدق، خدمات و نهضت او منتشر شده و می شود، کلامی بر زبان آورده باشند؛ تاريخ را تنها آنجا بايد مسکوت گذاشت که با بيان حقايق عليه اينان و آنان گواهی می دهد.

-- يکی از درس های دموکراسی هم که خوب است نوآموزی چون آقای گنجی) که اگر فرض دشوار، وگرنه محال، دموکرات بودن او را بپذيريم (مکرر در مکرر مرور کند، اين است که در چارچوب يک اتحاد عمل اگاهانه يعنی سنجيده و حساب شده، نيروهای سياسی متفاوت و بلکه مخالف با يکديگر در بسياری از مسايل مهم، می توانند، در تجمعاتی مشترک، حتی با علامات متمايز خود، شرکت کنند، و اين روشی است که هر روزه در دنيای دموکراسی شاهد آنيم، مگر آنکه گنجی ها در اين دنيا تنها هربار روش هايی را که سيادت انان را تامين کند بعنوان روش دموکراسی به رسميت بشناسند!

اکبر گنجي، چنانکه گويی نمايندگی مردم يا سخنگويی از جانب آنان امری دلخواه يا ارثی است، در تمام طول مقاله ی خود بارها و بارها از ضمير منفصل اول شخص جمع ,ما,، يا در پايان افعال از ضمير متصل اول شخص جمع , ايم, استفاده می کند، اما هرگز و در هيح موضعی خود را به توضيح اين که آن , ما , کيست يا کيانند، مکلف نمی داند؛ او به دليل عدم انس با مفاهيم و اصول اساسی دموکراسی اساسا احساس ضرورتی برای توجيه چنين ادعا های جسورانه ای نمی کند، و مانند دوران سروری در دستگاه های حمهوری اسلامی چنين می پندارد که در فضاهای مستقر بر اساس دموکراسی نيز کافی است کسی به هر دليل روشن يا تاريک زندان کشيده يا دست به اعتصاب غذا زده باشد تا سخنگويی يا نمايندگی بنام ديگران در مورد او به صورت امری دلخواه و طبيعی درآيد يا ادعايی خودبخود موجه!

حال آنکه يکی ديگر از رسوم دموکراسی ها اين است که کسانی که عليه حقوق ملت و موازين دموکراسی و حقوق بشر مرتکب جنايت شده اند، يا پرونده ای تاريک در اين زمينه ها دارند می بايست پيش از ادعای سرکردگی حساب خود را با مردم روشن کنند. تازه پس از آن است که در صورت شمول عفوافکارعمومی يک کشور، و پيش از همه دموکرات های اصيل، آزموده و شناخته شده بر آنان، که به مثابه قبول چنين افرادی از سوی جامعه خواهد بود، می توانند در صفوف دموکرات ها و مردم عادی جايی طلب کنند، و بطور قطع، نه جايی در راس، بلکه جايی فروتنانه که متناسب با گذشته و دفتر جديد زندگی آنان باشد، يا دفتر زندگی جديدشان.
از زندان آزاد شدن و به محض رسيدن از گرد راه ادعای رهبری داشتن و رهنمود اعتصاب غذا برای ديگران صادر کردن ( مانند چند سال پيش از اين) نه فقط هيچگونه نسبتی با موازين معمول در جهان دموکرات ها، يعنی رسوم يادشده در بالا ندارد، بل خود قرينه ای قوی برای ترديد نسبت به مقاصد سيادت طلبانه ی شخصی می شود که در گذشته نيز بهمان انگيزه به سوی مراکز قدرت گرويده بوده و با شرکت در همه نوع اعمال آنان برای کسب و تحکيم قدرت خود، عشق به قدرت سياسی را نشان داده است.

يکی از خصوصيات ديگر و بسيار شايان توجه اکبر گنجی اين است که درخارج از کشور بگونه ای قدم بر می دارد که گويی هرگز نامی از مصدق نشنيده است. اما از ابتدا بديهی است که چنين فرضی خلاف عقل خواهد بود. خاصه اينکه وی در ايران در آستانه ی آزادی از زندان اين جمله را درباره مصدق بيان کرده بود:"ما يک مصدق می خواهيم، اگرنباشد، کاری صورت نمی گيرد." با اينهمه از زمان مهاجرت به خارج از کشور وی همواره درباره ی نام مصدق سکوت اختيار کرده است. ممکن است اين امر معمايی بنظر آيد زيرا اگر با مصدق مخالف باشد و دراين باره چيزی بگويد خيلی زود تر چهره ی جديد او نمايان می شود واگر با مصدق نظر موافقی داشت نيز برای اظهار آن مانعی در مقابل خود نداشت. برای يافتن پاسخ به اين معما ما اطلاع سودمندی زير را بدست آورديم.

شخض موثقي، از اعضاء ديرين سازمان های جبهه ملی ايران در اروپا، از قول يک دوست قديمی مقيم نيويورک رويداد زير را درباره ی آشنايی و مناسباتش با اکبر گنجی چنين شرح می دهد :, هنگامی که جمهوری اسلامی در دوران اقتدار رفسنجانی با زندانی کردن وی از او يک مظلوم تراشيد و در زمان اعتصاب غذای وی بسياری از همين مبارزان خارج کشور، که اکبر گنجی اينک به آنان می تازد و درس مبارزه می دهد، طبق معمول و بنام حقوق بشر برای آزادی وی به انواع امکانات و کوشش ها متوسل شدند*** او سر انجام آزاد شد و تحت شرايطی که بر ما روشن نيست به خارج آمد و سپس به کشوری رفت که بايد می رفت و ساکن نيويورک شد. ,
راوی مشتهر به هواداری ديرين از دکتر مصدق که مانند عده ای ديگر از هموطنان آن ديار، بدون اينکه به شناختی کافی از اکبر گنجی دست يافته باشد، تجارب و روابط خود را برای ياری به او در اختيارش قرار می دهد مدتی بعد از اينکه گنجی با استفاده از کمک های امثال او روابطی برقرار می کند، در برابر سکوت کامل نامبرده درباره ی مصدق در اظهارت خود، طی يک صحبت خصوصی با تعحب از زندانی سابق می پرسد که , چطور شما از دکتر مصدق هيچگاه نامی نمی بريد, و از آقای گنجی پاسخ می شنود که , اکنون صلاح نيست, ! به عبارت ديگر زندانی سابق که حال ديگر , به مشروطيت خود رسيده بوده, نه فقط در ملاء عام هرگز نامی از مصدق نبرده و نمی برد، بلکه در محفل خصوصی هم با توسل به چنين دستاويز فرصت طلبانه ای اين طرز فکر ناسالم را القا می کند که گويا ياد کردن از بزرگترين مرد تاريخ يکصد سال اخير ايران، حتی در خارج از کشور که کسی نمی توانست متعرض او شود، محتاح ,مصلحت انديشی, است ! حال اين چه نوعی از مصلحت انديشی است که بر اساس آن بايد نام مصدق را به خاموشی سپرد، و آن مصلحت، مصلحت چه کسانی است، پرسشی است که خواننده را برای يافتن پاسخ آن نيازی به کمک ما نيست.
اين نکته را با که توان گفت که امثال اکبر گنجی هنوز پی نبرده اند که با ياد کردن از مصدق نام آن راد مرد نيست که بلند تر می شود بلکه يادکننده است که شايد راهی برای تقرب به عظمت او بيابد. از زمان درگذشت دکتر مصدق تا کنون در خارج از کشور ده ها بزرگداشت شايان برای دکتر مصدق برگذار شده است؛ درست چند روز پس از اين درگذشت، زمانی که آقای گنجی طفل هشت ساله ای بيش نبوده است، مراسم با شکوهی با شرکت بيش از هفتصد نفر که مشعل های فروزانی را در خيابان های شهر فرانکفورت حمل می کردند و پس از آن در سالن بزرگی برای استماع سخنرانانی که در تکريم آن مرد بزرگ به پشت تريبون می رفتند، حاضر شدند، برگذار شد که تاريخ تظاهرات آرام ايرانيان خارج از کشور کمتر نظيری برای آن به ياد دارد.
همينقدر فاش بگويم که دشنام های صريح و کينه توزانه ی محمد رضاشاه را به علت صراحت آنها براين سکوت های چند پهلو و رياکارانه رجحان می نهم. فاعتبروا يا اولوالابصار.

حاصل سخن اين که نويسنده ی مقاله ی , دموکراسی و ديکتاتوری پرچم , بعد از مقدار زيادی صغری و کبری چيدن درباره ی اينکه دموکراسی چيست و آموختن آن به دموکرات های اصيل و قديمی در خارج از کشور که نزديک نيم قرن در راه بازگشت دموکراسی به ايران مبارزه کرده اند با دفاع ضمنی از پرچم جمهوری اسلامی و سعی در انتساب پرچم ملی و تاريخی سه رنگ شيرو خورشيد نشان، که بر طبق اصل پنجم متمم قانون اساسی نزديک بيست سال پيش از سلطنت پهلوی ها به عنوان پرچم ملی ايران از طرف نمايندگان آزاد ملت ايران تصويب شده، به سلطنت طلبان****، می کوشد آن پرچم را به خاندان پهلوی منتسب کند و کوته نظرانه کشوری چون کانادا را که نه فقط تاريخی ندارد بلکه هنوز هم وابسته به تاج و تخت انگلستان است و استقلال صوری آن کامل نيست با کشوری مقايسه می کند که دست کم از زمان کورش پرچم آن، علی رغم همه ی تغييرات و تحولات آن، شناخته است

همه ی اين شعبده ها به اين پندار باطل که رهبری جنبش های خارج از کشور را در انحصار خود و سروران خود، يا به قول خود او , چهره های شاخص اين جنبش,، که همان رفسنجانی و موسوی باشند درآورد.
اما از آنجا که واقعيت را نمی توان برای هميشه در پس پرده نگهداشت، چنانکه در آغاز اين گفتار ديديم، پيش از آنکه ما بر ارتباط تحميل رنگ سبز و ممنوعيت پرچم ملی ايران با انحصار طلبی آقای گنجی و ياران ,شاخص , او در ايران دليلی اقامه کنيم، آقای موسوی در ايران با اعلام رسمی تشيلات اميد سبز خود اين کار را بجای ما انجام داد و از اين پس ديگر نه آقای گنجی نه کس ديگری نمی تواند برای سوء استفاده از کم تجربگی طبيعی برخی از جوانان ما ادعا کند که سبز يعنی همه و به جايی و کسی بستگی ندارد.
باري، حضرات بنيادگذار بدنبال اعلام تاسيس , تشکيلات راه اميد سبز, خود اينک حجت را تمام کرده، جزو شرايط عضويت در آن علاوه بر مليت ايرانی ديانت اسلام و التزام به قانون اساسی جمهوری اسلامی را نيز قرار داده اند و با اين اوصاف فقط پرچم ملی تاريخی و کهن ايرانيان نيست که پشت رنگ سبز مستور می ماند، که هم ميهنان زرتشتي، اين قديمی ترين مردم اين کشور، و ديگر اقليت های مذهبی نيز از ,افتخار, عضويت در حزبی که ادعای مبارزه در راه آزادی آنان را دارد محروم و ممنوع می مانند، بطوری که درباره ی آن نوع آزادی که اين گروه می خواهند به ديگران اعطا کنند تنها اين بيت حکيمانه و نغز جامی را می توان نقل کرد:

ذات نايافته از هستی بخش / کی تواند که شود هستی بخش.

***
پس از آنچه گفته شد تصور می کنيم بتوان نظر مليون و بطور کلی همه ی دموکرات های واقعی و مصمم را به صورت زير خلاصه کرد.
بديهی است که نه آقای گنجی و نه ,افراد شاخص, تشکيلات سبز در ايران هيچيک نه از شير به تنهايی نفرت دارند نه از خورشيدی که سرچشمه ی حيات است. اما آنها می دانند که جمع ميان اين دو نماد بر پرچم ايران به معنی نفی قيمومت مذهبی در مبارزه برای آزادی و حاکميت ملی است، و نشان جستجوی آن نوع رهبری که اين هدف ها را مد نظر دارد.
آقای گنجی که به رساله ی دولت و انقلاب لنين که مسا له ی مرکزی آن موضوع کسب قدرت سياسی است استناد می کند بخوبی می داند که چگونگی حل اين مساله به چگونگی و ماهيت رهبری جنبش بستگی تام و محکم دارد و تلاش او در انحصاری ساختن رنگ سبز بدين منظور است که اين رهبری در دست جناحی از ٰرژيم قرارداشته باشد که می گويد همان, جمهوری اسلامی نه يک کلمه کمتر نه يک کلمه بيشتر,، يعنی ياران ديرين او در جناح دوم نظام حاکم.‌ اما آنها اين منظور را تحت اين عنوان خوش ظاهر طرح می کنند که امروز نبايد کاری کرد که جنبش حالت شورشی به خود بگيرد و نمی بايست به طرف مقابل دستاويزی برای سرکوب مردم داد.
کسانی هم که با حاکميت انحصاری رنگ سبز، بويژه در خارج از کشور مخالفت نموده، رنگين کمان آزادی را طلب می کنند نه با رنگ سبز دشمنی دارند نه خواستار شورش مردم اند، از هر نوع آن، خاصه شورش کوری که دارای رهبری آزاديخواه و شناخته شده ی آماده ای هم نباشد؛ دشمنی آنان با آن نوع انحصار طلبی هايی است که قيام سال ۵۶ را به انقلاب کور۲۲ بهمن سال ۵۷ تبديل کرد، و دغدغه ی خاطرشان پيشگيری از تکرار آن فاحعه به صورتی ديگر.
برای اين پيشگيری بايد جامعه برای هر وضع و بحران غيرمترقبه ای که در نظام های کاملا قفل شده چون ديگ بخار هر لحظه قابل وقوع است، مهيا باشد. آمادگی جامعه برای برخورد به چنين بحران هايی مستلزم آن است که جامعه هدف های نهايی خود را آگاهانه و به صراحت بيان کرده باشد و اين منظور تامين نمی شود مگر با بيان اين صريح و بی پرده ی هدف ها از جانب نيروهايی که عميقا بدان ها اعتقاد دارند، نيروهايی که با بيان روشن اين هدف ها بايد آنها را و خود را قبلا به جامعه معرفی کرده باشند و جامعه به اصالت آنها پی برده باشد.
در نقطه ی مقابل، انحصار طلبان سبز در گوش ها آهسته چنين زمزمه می کنند که حال هنوز برای طرح تمام خواست ها زود است. اما ما به آنها پاسخ می دهيم زمانی که جامعه وارد مرحله ای چنان بحرانی شد که نياز به رهبری شناخته شده برای نيل به هدف های معين و روشن آشکار شد، اگر اين هدف ها از مدت ها قبل معرفی نشده و مناديان اصيل آن خود را به حامعه معرفی نکرده باشند، زمان برای انجام چنين رسالتی در گرماگرم بحران بسيار دير خواهد بود. در چنين حالتي، طبق معمول يا خشن ترين نيروی سياسی زمام کار و سرنوشت جامعه را بدست خوهد گرفت، يا چه بسا کار به جنگ داخلی نيز بکشد، و در مورد خاص ايران حتی به کوشش نيروهای ملهم از بيگانه به پشتيبانی همان بيگانه برای تجزيه ی اين سرزمين .

کسانی که از هم امروز رنگين کمان آزادی را که همانا پرچم کهن ملت ايران است بدست می گيرند می کوشند تا بدون هرگونه عمل تحريک آميزی حق خود را دست کم در همين حد علائم و شعار های استراتژيک از هم اکنون به کرسی بنشانند تا درآينده جامعه بتواند فارغ از چنان دغدغه های مشروعي، مجهز و آماده و بسوی پيروزی دموکراسی گام بردارد.


* ( هموطنی نيز که با حسن ظن و سعه ی صدر فوق العاده ای به سوابق آقای گنحی برخورد می کند در مورد بخشی ار ,استدلال, او ضمن گوشزد نکات صحيح و هوشمندانه ی ديگر، فی الجمله چين می گويد :

, در طيفِ ملّی با چند مورد برخورد کرده ام که از اين رفتار رنجيده اند:
خودتان را جايِ مصدّقي هائی بگذاريد که اين جمله را مي خوانند: ,البته ممکن است برخی از ايرانيانی که سلطنت طلب نيستند هم اين پرچم را به دليلِ قدمتِ آن پرچمِ ملّی به شمار می آورند، اما تفکيک اين دو از يکديگر دشوار است,.
اينان (چه راهکارشان را بپسنديم و چه آن را فرسوده بدانيم) بيش از 50 سال است که با خوش نامی و با رعايتِ حقوقِ ديگران برايِ سرافرازيِ کشور و مردم شان ,والدين و ملک را بگذاشتند � راهِ معشوقِ نهان بر داشتند, و مانندِ شما زندان کشيده اند يا فدائيِ قتل هايِ زنجيره ای شده اند. اين برايِ من و ديگران احترام بر انگيز است. حالا ما بيائيم و آن ها را گروهکی قابل صرفِ نظر بدانيم که بهتر است برايِ اين که با سلطنت طلبان اشتباه گرفته نشوند چاره ای بيانديشند؟ اميدوارم که اين تشبيه را ببخشائيد، ولی اين با خس و خاشاک خواندن چه تفاوتی دارد؟ اين پرسش را جدّی بگيريد: شما و همراهان تان طبيعتاً مي خواهيد در آينده در ايرانی آزادتر نامزدِ نمايندگيِ مردم شويد. مردم از کجا بدانند که شما آن ها را به دو گروهِ لايقِ توجّه و صرفِ نظر کردنی تقسيم نمي کنيد. آيا تجربه يِ امروز تنها چراغِ راه شان برايِ برآوردِ رفتارِ فردايِ شما نخواهد بود ؟ ,

و همو درباره ی رويه های پسنديده و مشروع دست بردن در پرچم ملی باز هم، همراه با ادله ی محکم ديگري، چنين می افزايد:
,در آلمان، هم حکومتِ نازي ها به پايان رسيد و هم حکومتِ کمونيستی. مردمِ آلمان هم دوباره پرچمِ ناعقيدتی [منظور نويسنده ی محترم از , ناعقيدتی,، که در متن توضيح داده شده، غيرايدئولوژيکی است] خودشان را با همان نشانه يِ عقاب بر گزيدند. براي شان هم آن عقاب مقدّس نيست و تنها نشانه يِ حکومت است. در شهرِ ما يک بار هم نمايشگاهِ کاريکاتورهائی بود که در آن همين عقاب را دست انداخته بودند.
اگر ازمن مي پرسيد، آلماني ها هم دوباره به همان پرچمِ هميشگيِ خود بر گشتند، چون نمي خواستند گسستی تاريخی پديد بياورند. در اين جا نمي خواهم سخن را به سودمندی يا ناسودمندي هايِ هويّتِ ملی بکشانم. تنها به اين مقايسه بسنده مي کنم: معمولاً هر کسی نامِ خانوادگيِ خود را نگه مي دارد. شايد کسی خواست که نامِ خانوادگيِ ديگری داشته باشد، به هر دليلی که فقط خودش مي داند. ولی شرطِ لازم برايِ اين که دست در شناس نامه اش ببريم اين است که او اين آرزو را بيان کرده باشد، نه اين که ما به دلايلِ عقيدتی به نمايندگيِ او گسستی در تاريخچه يِ خانوادگيِ او پديد بياوريم (بی اختيار به يادِ فيلِ شهرِ قصّه مي افتم).
من درست نمي دانم که پيش از يک همه پرسی که آن هم به خواستِ خودِ مردمِ ايران انجام شده باشد به دلايلِ عقيدتی کشورمان را پيشاپيش جلويِ عملِ انجام شده بگذاريم. هر ملّتی بايد خودش تصميم بگيرد که آيا خواهانِ گسستِ تاريخی است، نه ايدئولوگ هائی که کسی انتخاب نکرده. تا زمانی که در باره يِ خواستِ مردمِ ايران تنها مي توانيم حدس و گمان بزنيم اجازه نداريم در شناس نامه اش دست ببريم. مي توانيم اين گسستِ تاريخی را در آينده به مردمِ ايران پيش نهاد کنيم و بس. ,
اين هموطن ما نويد فاضل نام دارد و نشانی تارنمای خود را با پيوند زير داده است
http://www.fazel.de/20090816.htm
** (نک. پرو تاگوراس و مغان ايراني، در: ايران باستان( به فرانسه ؛ ناياب):
La Perse antique, Paris, Presse Universitaire de Paris.
*** (نويسنده ی اين سطور، که در دوران جوانی در اعتصاب غذاهای متعدد، و گاه نسبتا درازی برای نجات جان زندانيان سياسی در دوران ديکتاتوری گذشته شرکت کرده بود در اين مور نيز نيز بنا به اعتقادات و روش هميشگی خود طی يک مصاحبه ی مطبوعاتی با صدای آمريکا بر حق آقای اکبر گنجی به آزادی و برخورداری از کليه ی حقوق انسانی ديگر تاکيد ورزيده بود.
� ( در مورد سلطنت طلبان نيز اين نکته ی مهم شايان ذکر است که هواداری از نظام خاصی نبايد سلب کننده ی مليت ايرانی و حقوق شهروندی او محسوب گردد و تا حايی که آن نظام مورد نظر مانند حمهوری اسلامی نظامی توتاليتر نباشد شهروند بايد از همه ی حقوق خود برای فعاليت سياسی نيز برخوردار باشد. اينکه اکثر سلطنت طلبان کنونی ايران بدبختانه هنوز از ديکتاتوری پس از ۲۸ مرداد دفاع می کنند مشکل آنان است و البته مانع همکاری دموکرات ها با اين گروه شده و می شود، اما از ديد يک دموکرات واقعی اين امر ارتباطی با مليت ايرانی و حقوق شهروندی آنان ندارد، و بهانه جويی جمهوری اسلامی که در هر صورت مضحک ترين دستاويز ها را برای محاکمه ی خودی های نظام بکار می برد البته درباره ی حضور احتمالی سلطنت طلبان در يک تجمع آزاديخواهانه ی ايرانی که اکبر گنجی آن را بعنوان
دليلی برای طرد اين يا آن گروه ايرانی مطرح می کند از ديد يک آزاديخواه اصيل پشيزی اعتبار ندارد؛ مبارزان بايد انتخاب خود در باره اتحاد عمل با ديگران را با معيار های خود انجام دهند نه با معيار های حمهوری اسلامي، چنانکه در اساسنامه ی , تشکيلات سبز, آقای موسوی درباره ی شرايط عضويت می بينيم؛ شرايطی که ما را به هزار و حهارصد سال پيش باز می گرداند که ايرانيان شکست خورده از عرب اگر اسلام نمی آوردند اهل ذمه بشمار می آمدند، مانند اقليت های مذهبی کنونی در اساسنامه ای که نام برديم.
29 مرداد 1388
ذات نايافته از هستی بخش

Posted on Friday, August 21, 2009 at 12:23AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>