گربه نامه ۸ – راز جنگ و صلح رضا مرزبان  
Friday, August 21, 2009 at 12:45AM
افشا

"گربه نامه"، منظومه­ای سیاسی به سیاق "موش و گربۀ" عبید زاکانی، اثر هنرمندانۀ آقای مرزبان است که در شهریور 1362 با نام مستعار "نارضا" توسط انتشارات توکا در کالیفرنیا منتشر شده است. این منظومه که روایت طنزآمیز زیبایی از "انقلاب اسلامی"! و پیآمدهای آن می­باشد، در 9 فصل و 120 صفحه سروده شده است. ما نیز در 9 نوبت آن را منتشر خواهیم کرد، علاقمندان در پایان می­توانند مجموعۀ آن را در آرشیو آثار آقای مرزبان ملاحظه کنند.
(روشنگری)

 

گربه نامه

۸ – راز جنگ و صلح

رضا مرزبان

 

کنون، خواننده جان این طُرفه کن گوش

ز جنگ و صلح ِ بین گربه و موش

که چون "شمس­آوری" را مثله کردند،

جدا کردند یک یک، بندش از بند

ز نو شد باز، دست و بال "ساواک"

به صید شیخ و ملا، گشت چالاک

سراسر رازشان را برملا کرد،

"اوین" را جفت دشت "کربلا" کرد

چنان مرعوب شد "جُندِ خمینی"

که رفت از یادشان، شور حسینی

تمامی، ماست­ها را کیسه کردند،

ز ترس جان، تقیّه، پیشه کردند

در آن دنیای وانفسای زندان

که بود آخوند، فکر بندِ تنبان،

سیاسی­ها که ضد شاه بودند،

جوان بودند و دل آگاه بودند،

به همدردی زبانِ دل گشودند

از آنها ترس ِ زندان را زدودند

فراوان درسشان دادند و تیمار،

به آنها، مکرمت کردند، بسیار

به امیدی که ملا، گردد آدم،

شود با مهربانی، جهلِ او کم

غرض، آخوند، "از راهِ تقیّه"

به ظاهر گشت همراهِ بقیه

درون بند، یارِ غار بودند،

برون بند، هم گفتار بودند

سخن از کفر و از ایمان نمی­رفت

به جسم اهلِ دین، شیطان نمی­رفت

زمانی چند، وضع و حال این بود

ریاکاری، شعار اهل ِ دین بود

زبان با دل، نمی­کردند همراه

زبان و دل دو تا و قصه کوتاه

بر این منوال جاری بود عادت

که ناگه، سکه شد کار ِ جماعت

ز جمع انقلابی­ها بریدند،

ز "بی­دینان"، خط فاصل کشیدند

"سیاسی" شد نجس، آخوند شد پاک

ز صحبت با سیاسی، کرد امساک

به زندان هم، طلسم شیخ، واشد

فراوان، شیخ از زندان رها شد

ز روی نقشه، آنکو، حکم می­داد

یکایک، مهره­هاشان کرد آزاد

* * *

میان گردبادِ شعله و دود

شهِ دیوانه، مست عاشقی بود

چنانش کرده بود آشفته، "گیلدا"

که شب تا روز در سر داشت سودا

به چشمش، روزها، بی­گاه می­شد

به شب­ها جفت اشک و آه می­شد

سخن از یار ِ خود، بسیار می­گفت

غزل، در وصف عشق ِ یار می­گفت

ندیمان نیز در خدمت­گزاری،

چو طوطی، جمله به به!گوی، باری

حدیث ناصرالدین شاه و جیران

شد از نو، در محافل، نقلِ خاصان

ز دست کارهای مضحکِ شاه

نصیبِ بانوی او شکوه و آه

خصوصاً این­که "اشرف" پشتِ پرده،

فزون می­کرد شور ِ شهوتِ شه

گره شد کور چندان، تا که آخر

شد آمریکا به­روی صحنه ظاهر

به شه، تکلیف کرد، از عشق بگریز

به بندِ مهر "شه بانو" بیآویز

بکن از عاشقی یا پادشاهی،

یکی را انتخاب اکنون که خواهی

شه، اندیشید، شاهی هست بهتر

که با شاهی بوَد معشوقه در بر

ولی، بی­پادشاهی، عشق پیری،

به رسوایی زند سر ، تا بمیری

به مسلخ برد، عشق خویش را شاه

"فرح" نیز آمد از تنکیل، کوتاه

توافق شد، ز روی چاره­سازی

کند شه در خفا، معشوقه بازی

پس از آن منتشر شد در مجله

ز "گیلدا" چند عکس چاق و چله

کنارِ سفرۀ عقدِ حقوقی

گرفته دست بهروز وثوقی

به این هم بس نشد در حق "گیلدا"

که شد"معقودۀ" "خاتم"، در اخفا (٧ ١)

ولی شه، دل زِ عشق او نپرداخت

به "فرمانیه"، بهرش خانه­یی ساخت

نه خانه، بلکه عشرت­خانه­ای دنج

که فارغ بود آنجا، شاه از رنج

شه، این­سان سرخوش از عشق و هوا بود

ز عشقش، بینِ مردم قصه­ها بود

درین احوال، در کانون زندان

نشان از ارتباطی بود پنهان

میان اهل دین و اهل "ساواک"

که بیرون بود از تشخیص و ادراک

به آقایان، مقام دنج دادند،

به آنها، مبلغی حرمت نهادند

گروه "کوسه" و "حاجی عراقی"

رها گشتند از زندان و باقی ...

دعاهایی نثار شاه کردند،

قسم­های وفادارانه خوردند

کدیور گربه­ها گشتند عابد

شد عکس توبه­شان، زیب جراید

به زندان، پیکی از قم، نامه آورد

در آن اجماع ِ مفتی­ها، ره­­آورد

نشانِ وحدتِ آیات دینی

در استقبال بیعت با "خمینی"

"مسلمانان" به فتوا گوش دادند

به پایش مُهرِ "اَمنّا" نهادند

از آن پس، بی­صدا، اطراف زندان

به در گوشی نشستند اهلِ ایمان

که: رکن دین به شرع ما نماز است

جدا، کافر ز مؤمن، با نماز است

به حکم شرع هم کافر نجس است

به دست تر، نباید زد به او، دست

نباید نیز با او، هم غذا شد

به زندان هم از او، باید جدا شد

کسانی هم که هستند اهلِ اسلام،

دهند احکام را بی "فوت: انجام

اگر در حشر با کافر دلیرند،

به حشر و نشر، با او سهل گیرند

به حکم شرع و الزامِ مراتب

از آنها نیز دوری هست واجب

درین فتواست، اجماع ِ مراجع

که از وحدت نماید، رفع مانع

عجب، کز جمع مردانِ سیاسی

نشد کس واقفِ راز اساسی

قضایا ماند پشت پرده مکتوم

فقط تفکیکِ صف­ها گشت معلوم

در این تفکیک، ملا پشت و رو شد

مدارا ترک کرد و تندخو شد

یکایک کرد افشا، آنچه خوانی

پس از شش سال، مرد روضه خوانی

نه در ایران، که در پاریس و آلمان،

برای جمع روشنفکر ِ ایران (١٨)

* * *

خبر داری که در زندان چها رفت؟

کنون بشنو، که بیرون تا کجا رفت

چو قم، "شمس­آوری" را با توحش

درید و مثله کرد و بربری­کش

مراجع، "کلهّم" مرعوب گشتند

تمام حوزه­ها مجذوب گشتند

به رسم اتحاد، آیات دینی

عیان کردند، تأیید خمینی

روان گردید پیک ینگه دنیا

به عزم کربلا و بیت آقا

پس از دیدارهای چند و چندان،

مسلم شد که باشد باب ِ دندان

عنودی، کینه توزی، سخت­گیری،

تعصب­پیشه­ای، قدرت­پذیری،

فسون­سازی، بلای علم و دانش،

مصمم تا کشد، دانش به آتش

برای محو روشنفکر و دانا

نباشد بهتر از او، کس به دنیا

که خونخواری­ست بهر او عبادت

به قاتل­پیشگی، گوید: شهادت

تبهکاری که جای مزدِ خدمت،

نماز و روزه می­بخشد، به اجرت

بنای کار شد پی­ریزی آنجا

میان او و پیکِ ینگه دنیا

به نزدش، رفت و آمد شد، پس از آن

ز اکناف جهان، تا قلبِ ایران

زیارتگاه­ها، میعادگه شد

فضای گفت و گوها، ضد شه شد

به هر جانب روان گردید پیکی

مسلمان گشت هرجا، خان و بیکی

شدند آخوندها، یک­دست و همراه

رقابت­ها، رفاقت گشت ناگاه

تمام فرقه­هاشان گشت ادغام

مراجع نیز گردیدند، همگام

که گردد تازه رسم و راهِ دیرین

شود هر روزه جاری سنتی دین

ز "بیتِ" خود "خمینی" نامه پی کرد

در آنجا، هرچه را می­خواست، "طی" کرد

شد این مبنای اجماعِ مراجع

که آن فتوای مخفی گشت، شایع

سیاست، در خلالِ آن عیان بود،

ازین­رو با تقیّه، هم عنان بود

به زودی، شخص آقا شد حسابی،

به جای شاهِ موشان، "انقلابی"

شه، از راهِ گزارش­ها و اخبار

شد از طرح "سیا: شستش خبردار

ولی چون بندۀ تقدیر خود بود

فقط بر عرض و طول خدمت افزود

به­جای روبه­رویی با "عموسام"

دوباره طعنه زد در معرض عام

که گر نعلین کوبد مسندِ ما

نماند، آنچه اکنون هست برجا

سپس، میدان برای شیخ واکرد

به او دینی، ز ناچاری ادا کرد

که می­پنداشت چون افتاد سرپوش

نصیبِ گربه به، ته ماندۀ موش

بدین منوال شد از جانب شاه

مهیا بهر شیخ، اوضاع دلخواه

به کار خویش، ملا کاردان بود

دیار "شام"، او را حرز جان بود

که چندین سال بود آنجا پناهش

به تعلیم چریکی، پایگاهش

"امام صدر"، شد مأمورِ آقا

در آنجا ساخت اردوگاهِ خود را

زمانی چند، "یزدی"، "قطب­زاده"

ز آمریکا شدند آنجا پیاده (١٩)

سپس "چمران"، "امل" را داد سازمان

که کار آید به­وقت خود در ایران

همه سلاخ­های حوزۀ "قم"

در آنجا دوره دیدند و تعلّم

چو شایع شد تبِ ملاشناسی،

چریک مذهبی هم شد سیاسی

به اسم این­که ملا حرف دارد،

شعار انقلابش، صرف دارد

"اورومارکسیست"ها، ملّی­نماها

بپا کردند، دیگ آش، هرجا

از آن جمله – برای درک مطلب-

"اورومارکسیست"های ضدِ مذهب

ز لبنان، "بوشریفِ" مذهبی را

"کاور" گشتند تا قلب اروپا

غرض، شد کند و کاو غرب، کامل

تمام جبهه­ها را گشت شامل

فقط "ساواک" ماند و ارتش شاه

که باید با هدف می­گشت همراه

سر ساواک و ارتش هم که از پیش

به پای غرب خم بود، از همه بیش

وسایل جمع گشت و نقشه موجود

موانع یک به یک گردید مفقود

کنون فرصت، مناسب با عمل بود،

رها شد موشک و دنبال آن، دود

در آمریکا و اقطار اروپا

ز هرسو خاست، موج رعدآسا

در آنتن­های مطبوعاتِ دنیا

شد ایران، بحثِ داغِ روز آنها

به توفانی که طیف انقلابی

به­راهش، سال­ها با دیریابی

به عزم محو استبداد، با درد،

نثارِ خون، نثارِ زندگی کرد

زدند، انگِ شریعت، رنگِ مذهب

ز راهی بند و بست و قلب مطلب

چنین – چون گشت توفان ارزیابی-

پس از شه، شد شریعت، "انقلابی"

شدند آیات دینی، روح ملت،

"خمینی" روح مذهب، نوح ملت

نوار نطق آقا گشت گویا

به شهر و روستا، هرگوشه، هرجا

روایت­های مضحک، بود رایج

ز روشنفکریِ آقا، به خارج

یکی می­گفت: آقا هم شبانه،

زند ودکای خود را، با ترانه!

یکی می­گفت: آقا، اهلِ درد است

کتاب "مارکس" را از حفظ کردست

یکی می­گفت: آقا، در تجدد

بود پیش از جوانانِ آلامد

یکی می­گفت رازِ ازدواجش

که چون با زن مساعد شد مزاجش

فرستاد از برای خواستگاری

پی عاشق­کشی، چابک­سواری

پریرویی، بلایی، چکمه­پوشی،

محصل دختری، عشوه­فروشی

پریشان شد، خیال خانواده

که وصلت را نمی­پنداشت ساده

محول شد جواب خواستگاری

به دختر، او جوایش بود: آری

شبانه، جد وی را خواب دیده

که او را بهر "سید" برگزیده

یکی می­گفت: آقا روز تا شب،

کتاب تازه می­خواند، مرتب

دلی دارد شقایق­سان، پریشان

­ز استبداد و ظلم چکمه­پوشان

خلاصه، هرکسی، زد ره به جایی

تراشید از خیال خود، خدایی

اگر چه سید از روی طبیعت

پی هم، داد می­زد: وا شریعت!

ولی مردم نمی­کردند، باور

که گردد شیخ نوری، زنده از سر

نمی­دانست کس، سید، که بوده

کجا روییده، دنبال چه بوده

فقط، چون بد به شخصِ شاه می­گفت

به شه، راحت بد و بی­راه می­گفت

گهی با شبهه و شک، گاه لبخند،

نوار نطق او را می­شنیدند

میان اهل دین و کادر "ساواک"

روابط گرم بود و شبهه­ها، پاک

جز آنجا، نیز در هر سازمانی

نهانی بود از ملا، نشانی

چو در ایران، زمینه باز گردید،

حکومت، خود زمینه­ساز گردید

ز روی عمد یا با جهل عینی

همان نامه، که در ذمِّ :خمینی"

به "فرمان" داده شد از "انطباعات"

دوباره چاپ شد در "اطلاعات"

نخستین بار، بازی بود ایمن

ولی این بار، آتش زد به خرمن

قم ِ آماده، از این شعله افروخت

دو روزی، شهر قم، در فتنه می­سوخت

به سرعت، کوفت ارتش، گربه­ها را

خشونت، کرد محکم جای پا را

ولی فردا، دوباره، گشت معلوم

که گربه هست حاکم، موش، محکوم

به ظاهر شد ز جنگ تازه، مخدوش

به شدت، امر صلح گربه و موش

درون پرده اما، گفت و گو بود

نهانی، موش گرم جست و جو بود

که طبل جنگ را کمتر نوازد

ز نو، با گربۀ وحشی، بسازد

حساب این جدال و جنگ و دعوا

جدا بود از حدیث مردم ما

که سالی بود، توفان در فضا بود،

زمان آبستنِ آشوب­ها بود

حکومت بود با مردم، به پیکار

سر مسکن، سر آزادی و کار

اگر اوضاع، این­سان پیش می­رفت

تعرض، در مدارِ خویش می­رفت

نظام حاکم وابسته با شاه

سقوطی داشت، هم­آهنگ و همراه

به موقع بود، گربه بازی غرب

برای دین، زمینه سازی غرب

* * *

("منو" جان (*) عفو کن ما را ز مِس مِس

که از حد شد برون، این رطب و یابس

ولی دیگر به "الرحمان" رسیدست

حدیث گربه را، پایان رسیدست

چو آید پست بعدی، سوی لندن

به آخر می­رسد این پوست کندن

بساط "فاتحه" بگذار و بنشین

برای ختم کار گربه، آمین!). ادامه دارد

 

توضیحات:

(٧ ١) – تا "حادثۀ مرگ" ارتشبد "خاتم"، فرماندۀ نیروی هوایی و شوهر "فاطمه" (خواهر شاه)، او هنوز زن خاتم بود. چون بعد از حادثه، وزارت دادگستری و وزارت اطلاعات، با شتاب و بی­صدا، دست به­کار تشکیل پروندۀ حصر وراثت و چاپ تشریفاتی و محدود آگهی حصر وراثت برای "فاطمه" و فرزندانش، شدند تا جایی برای ادعای دیگری نباشد.

(١٨) – به نامۀ سرگشادۀ بلند "حاجی احمد علی بابایی" خطاب به "خمینی"، تکثیر پاریس، تابستان ٦٢ مراجعه شود.

(١٩) – "چمران" در دفاع از خودش، و "امل"، در سال ٥٨ گفت: او به دنبال پیش­کسوتانی چون دکتر یزدی و قطب­زاده، در لبنان، به "امل" پیوسته است.

*) - منظور، زنده یاد "منوچهر مجابی" ناشر نشریۀ "آهنگر" است، که "گربه­نامه"، برای نشر در آن ارسال می­شد

Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.