ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


لیستی از نوشته های قبلی

 

 

http://efsha.squarespace.com/blog/2022/7/2/647141088202.html

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

اپوزیسیون و جنبش زن زندگی آزادی  


جنبش زن زندگی آزادی که جنبشی با زمینه دمکراتیک است و اولین جنبشی در ایران است که ماهیت دینی در ان وجود نداردو خالی از بار ایدئولژیک است- باید از طرف اپوزیسیون قوی ولی تکه پاره ایران شدیدا پشتیبانی شود. 

تنها راه نجات ايران تاسيس حكومت دمكراسى حقوق بشرى است.
اپوزيسيون متكثر و قوى كه فعلا حكومت مزدور و دزد و آدم كش ملايان را در فضاى مجازى شكست داده است و در ايران هم اين حكومت را رسوا و بى اعتبار كرده است. اين اپوزيسيون متكثر بايد عليرغم باور هاى خود حول و حوش ارزش هاى حقوق بشرى و دمكراسى متحد شود تا بتواند نيرويش را زياد كند . در يك حكومت دمكراسى كه بعدا تشكيل مى شود ارزش هاى حقوق بشر و دمكراسى اصلى باشد و با توجه به اين ارزشها قانون اساسى نوشته شود. بعدا هر گروهى با انتخابات وزن سياسى خود را مشخص مى كند و به همان نسبت در قدرتً سهيم مى شود . اگر گروهى در اپوزيسيون وجود دارد مثل مجاهدين خلق که ممكن است تصور كنند كه نمى توانند در آينده سياسى ايران نقشى داشته باشند . اینها نباید شروع به ريا بكنند مثلا اينها در كلاب هاوز اتاق مى زنند و خود را دمكرات معرفى مى كنند همان كارى كه خمينى در پاريس كرد. من مواردی از این حرکات را در کلاب هاوز دیده ام.با مردم فریبی کاری از پیش نمی آورد و فقط سبب ادامه حکومت جمهوری اسلامی یا ایجاد یک استبداد دیگری خواهد شد که این خیانت بر علیه ایران و ایرانی است.این همان کاری است که خمینی کرد.
اتحاد بر حول ارزشهاى دمكراسى و حقوق بشر به نفع همه گروه ها و بنفع آينده ايران است و حقى از كسى كه هدفش نجات وطن و مردم است را از بين نمى برد. گروه ها بیش از آنچه که لایقشان است نباید بخواهند و این مردم و نیاز زمانه است که وزن سیاسی هر گروهی را روشن خواهند کرد و نباید به ارتجاع اجازه داد با شکستن قوانین دمکراتیک مزدوری ارتجاع جهانی و ادامه استبداد را در ایران دوباره بر قرار کنند که خلاف بقای ایران است و سبب کشت و کشتار و ناحقی خواهد بود.
مقاله های دیگر در باره جنبش زن  زندگی  آزادی
درباره هم صدایی اخیر رضا پهلوی - علی کریمی- اسماعیلیون و بنیادی و غیره
http://efsha.squarespace.com/blog/2023/1/1/284316827623.html
Posted on Sunday, January 15, 2023 at 04:36PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

ملت باید مواظب باشند تا استبداد دیگری به آنها تحمیل نشود


 بنظر میآید انقلاب :
زن - زندگی - آزادی 
میتواند به پیروزی برسد . در این مورد شش شخصیت شناخته شده ضد رژیم اسلامی اعلام هم صدایی کرده اند
ملت باید آماده باشند تا دوباره استبداد دیگری حاکم نشود.
 در این نوشته هدف نشان دادن اهمیت دمکراسی حقوق بشری است  که تنها راه نجات ایران است 
________________________________________________
.ویدیوی زیر را ببینید و نقد مرا بخوانید و لطفا نظر بدهید


 هر اتحادی محور اتحاد لازم دارد.آیا محور اتحاد ایجاد حکومت دمکراسی حقوق بشری است یا برانداختن جمهوری اسلامی. این قبل از هر چیزی روشن باید بشود.  من خودم اگر ملاک اتحاد حکومت دمکراسی باشد خیلی خوشحال خواهم بود ولی اگر ملاک اتحاد براندازی جمهوری اسلامی باشد آن را برای آینده ایران خطرناک می دانم - گر چه بسیار مشتاقم که جمهوری اسلامی همین امروز ساقط شود اما  ممکن است حکومت جمهوری اسلامی بر اندازی شود ولی نمی توانم خودم را قانع کنم که حکومت بعدی دیکتاتوری از نوع دیگری را حاکم نکند. بنابراین ما مردم باید عاقل باشیم و صدای خود را در اینترنت و هر جایی که قادر هستیم نظر بدهیم بلند کنیم و از ایجاد حکومت دمکراسی حقوق بشری که بقای ایران را تضمین میکند - سخن بگوییم. با توجه به وجود اقوام ایرانی و احترام فرهنگ و زبان این اقوام و حقوق بشری آنها و با توجه به تخربیات و گسترش فقر توسط جمهوری اسلامی ما نیاز به حمایت از همه مردم ایران از نظر فرهنگی -قومی - دینی و عقیدتی و جنسی و غیره داریم تا صدای همه و حقوق همه در نظر گرفته شود و این فقط از حکومت دمکراسی حقوق بشری بر می آید.
نمیتوان به صرف ادعای دمکراسی از این افراد از آنان قبول کرد هنوز غلظت دمکراسی خواهی آنان به غلظت دمکراسی خواهی خمینی در پاریس نرسیده است. این خمینی ملعون با این ادعای دمکراسی دیدیم که پس از غصب قدرت سیاسی گفت من خدعه کرده ام. این وضع میتواند تکرار شود.و دوباره از چاله به چاه دیگری بیفتیم.
با باور ها و با عقایدی که در بین مردم ایران است یعنی اکثریت ایرانیان باورهای ضد حقوق بشری دارند و اکثرا در دو گروه اسلامیستی و سلطنت طلب فاشیست قرار میگیرند هر ایدئولوژیی که در ایران بر سر کار بیاید نهایتا به فاشیسم منجر خواهد شد حتی اگر کمونیستها هم بقدرت برسند مثل کامبوج میلیونها تن را خواهند کشت.زیرا در جامعه ما رعایت احترام افراد و زندگی آنان وجود ندارد.رضا شاه براحتی آب خوردن آب کشته است و خمینی هم همینطور.شما کجا میتوانید پیدا کنید که باز جو سر زندانی سیاسی و یا غیر سیاسی را بکاسه توالت فرو کند و این عدم احترام بشخصیت افراد در بطن فرهنگ ایرانی یا آن فرهنگی که ملیون و مذهبیون مسموم کرده اند وجود دارد. این فرهنگ همانی است که اکثریت باورهای ما را ضد حقوق بشری کرده است و امروز ما را به این بدبختی کشانده است.با مزین شدن بباورهای حقوق بشری باید از این مسمومیت نجات پیدا کرد تازه علاوه بر این جلوگیری از رسیدن بفاشیسم دیگری در ایران با یک ایدئولوزی دیگری در حکومت بعد ازسقوط ملایان ما نیاز بحکومت دمکراتیک داریم ، یک واقعیت دیگری موجود است و آن این که ما سه مولفه اسلامی ، ایرانی و دمکراتیک و مدرنیته در کشور داریم که این سه مولفه را در قرن اخیر نتوانسته ایم با همدیگر اشتی بدهیم و تنها راه موجود تفوق یکی از این مولفه ها بر دیگری است .ما تفوق ناسیونالیسم را در سلسله پهلوی و تفوق اسلامیت را در حکومت ملایان دیده ایم و متاسفانه اینها منتهی بفاشیسم شده اند.تنها راهنجات ما تفوق ارزشهای مدرنیته ای (ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو و نه در تضاد با ارزشهای حقوق بشری )است . راستی چرا بعضی از ایرانیان همان حرفهای خمینی و ملایان دیگر را درباره حقوق بشر و دمکراسی تکرار میکنند .ملایان و کمونیستها میگویند که دمکراسی و حقوق بشر کشک است و فقط دام غرب برای چپاول کشور های عقب مانده است؟ کمونیستها هم عقیده دارند که دمکراسی و حقوق بشر فریب است هر کس با دمکراسی و حقوق بشر مخالف است اب به آسیای مرتجعین میریزد و یا در کشور ما بکمک جامعه سنتی و امثال خمینی ها و سلطنت طلبان آریامهری در حال مرگ میشتابد.بی خود نیست که امثال خمینی ها و طرفدارانش با دمکراسی و حقوق بشر مخالفند و آن را غربی و نوطئه ای برای سرکوب خود میدانند زیرا در این باور چپاول ثروت و قدرت ملت نهفته است منتها با دست خود ملت یعنی با باور های غلط آنان و دوستان کمونیست ما ناخواسته سربازی برای این عناصر ارتجاعی و ضد ایرانی با باورهایشان هستندزیرا میگویند دمکراسی بورژوازی است و حقیقی نیست.
پدر و پدر بزرگ رضا پهلوی قانون اساسی مشروطه را اجرا نکردند و رضا پهلوی ولیعهد شاه ضد مشروطه است و نه ولیعهد حکومت مشروطه. داریوش همایون ضد مشروطه که همراه با ایجاد تک حزبی مشروطه به شاه ضد قانون مشروطه نوکری می کرد پس از سقوط سلسله پهلوی با تقلید از خمینی ادعای مشروطه طلبی و تاسیس حزب مشروطه را کرد!!! اینها صداقت ندارند و طرفداران رضا پهلوی در واقع همان سیستم دیکتاتوری آریامهری را می خواهند. این که در انگلستان و سوئد ودانمارک سیستم پادشاهی همسو با دمکراسی حقوق بشری است معنایش پیاده کردن دمکراسی حقوق بشری در ایران نیست - چون که در این کشور ها سابقه تاریخی مبارزه با اختیارات دیکتاتوری شاه به قرنها می رسد و یواش یواش این سیستم راه افتاده است. وضع آنها با فرق دارد که فقط یک انقلاب مشروطه داشته ایم که کمی قدرت پادشاه را محدود میکرد .از سلسله قاجار محمد علی شاه بر علیه مشروطه قیام کرد که شکست خورد و تنها شاه مشروطه ما احمد شاه بود که در چنگال انگلستان و مزدورش رضا شاه گرفتار شد و رضا شاه درواقع با کودتای دوم بر علیه مشروطیت به موفقیت رسید و استبداد ناصرالدین شاهی را دوباره بر قرار نمود. ما با آن کشورهای پادشاهی دمکراتیک فرق داریم. با تخیل نمیتوان حکومت مشروطه پادشاهی در ایران پیاده کرد.نگذاریم ارتجاع آریامهری دوباره بقدرت برسد.
علیرغم آن چه که محور این اتحاد است اگر مردم ما به اهمیت دمکراسی حقوق بشری برای تامین آینده ایران آشنا نباشند و فقط به این بیندیشند که با آمدن حکومت جدید از شر حکومت قبلی رها شوند حکومتی مزدور سرمایه داری که با اجرای سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی سرمایه داری هار و اقتصاد ضد تولیدی و قاچاق تولیدات اقتصادی بیگانه توسط هخود حکومت از طرف برادران دزد احمدی نژاد ایجاد کرده اند و مشغول تخریب ایران و کشتار ایرانیان هستند. مردم باید به نقش خود بر اساس امکانات آگاه باشند و بر دمکراسی حقوق بشری تاکید کنند و این را اصل بدانند و مثل رفراندوم جمهوری اسلامی نباشد که از روی نادانی و اعتماد نا بجا به یک مزدور سرمایه داری رای ندهند: من یک بار در جمهوری اسلامی فقط رای داده ام و آن هم رفراندوم جمهوری اسلامی اری یا نه بود و من رای منفی دادم.آخوندکی در حوزه رای گیری بود و گفت که برگه قرمز منفی است و من گفتم نه خمینی را میشناسم و نه از برنامه اقتصادیش و نه از برنامه سیاسی اش و نه از هر چیز دیگرش خبری ندارم چرا باید رای مثبت به جمهوری اسلامی اش بدهم رفتار مردم در انقلاب ۱۳۵۷ ضد عقلي بود: تغاري بشكند ماستي بريزد جهان گردد به كام كاسه ليسان) شود يك انقلاب مردمانه ولي سامان رسند مردم فريبان خدايا ملت ايران نگهدار ز ملايان شر اين دين فروشان اگر چه خائنين آماده بودند بچاپند ثروت و هستي ايران چرا ما مردمان عاقل نبوديم نكرديم كارها بر عقل بنيان تمام عزت خود را چه آسان
Posted on Sunday, January 1, 2023 at 11:05PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

هشیاری ما برای پیروزی در انقلاب 1401 لازم است




دوستان به هوش باشيد بار ديگر استبداد در كشور حاكم نشود. ارتجاع جهانى و سود برندگان از اوضاع فعلى نمى خواهند استبداد حكومتى در ايران از بين برود، زيرا سود آنان در بقاى استبداد ايرانى است آنها ضد انسان هستند و حقانيت ندارند و كارشان بر چپاول استوار است و موجب گسترش فقر و بدبختى در جهان است
به هوش باشيم فقط با حكومت دمكراسى حقوق بشرى مى توان استبداد را شكست داد بجز دمكراسى حقوق بشرى هر حكومت ديگرى بقدرت برسد ايدئولژيك خواهد بود و سبب از بين بردن حقوق بشرى مردم ايران خواهد بود. با باور ها و با عقایدی که در بین مردم ایران است یعنی اکثریت ایرانیان باورهای ضد حقوق بشری دارند و اکثرا در دو گروه اسلامیستی و سلطنت طلب فاشیست قرار میگیرند هر ایدئولوژیی که در ایران بر سر کار بیاید نهایتا به فاشیسم منجر خواهد شد حتی اگر کمونیستها هم بقدرت برسند مثل کامبوج میلیونها تن را خواهند کشت.زیرا در جامعه ما رعایت احترام افراد و زندگی آنان وجود ندارد.رضا شاه براحتی آب خوردن آب کشته است و خمینی هم همینطور.شما کجا میتوانید پیدا کنید که باز جو سر زندانی سیاسی و یا غیر سیاسی را بکاسه توالت فرو کند و این عدم احترام بشخصیت افراد در بطن فرهنگ ایرانی یا آن فرهنگی که ملیون و مذهبیون مسموم کرده اند وجود دارد. این فرهنگ همانی است که اکثریت باورهای ما را ضد حقوق بشری کرده است و امروز ما را به این بدبختی کشانده است.با مزین شدن بباورهای حقوق بشری باید از این مسمومیت نجات پیدا کرد تازه علاوه بر این جلوگیری از رسیدن بفاشیسم دیگری در ایران با یک ایدئولوزی دیگری در حکومت بعد ازسقوط ملایان ما نیاز بحکومت دمکراتیک داریم ، یک واقعیت دیگری موجود است و آن این که ما سه مولفه اسلامی ، ایرانی و دمکراتیک و مدرنیته در کشور داریم که این سه مولفه را در قرن اخیر نتوانسته ایم با همدیگر اشتی بدهیم و تنها راه موجود تفوق یکی از این مولفه ها بر دیگری است .ما تفوق ناسیونالیسم را در سلسله پهلوی و تفوق اسلامیت را در حکومت ملایان دیده ایم و متاسفانه اینها منتهی بفاشیسم شده اند.تنها راهنجات ما تفوق ارزشهای مدرنیته ای (ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو و نه در تضاد با ارزشهای حقوق بشری )است. حالا اگر كسى آمده است كه مى گويد با دين ميترايى ما صاحب سكولاريسم و دمكراسى مى شويم در صورتى كه بسادگى و بدون الهام ما با ارزشهاى حقوق بشرى و اصول دمكراسى ( رعايت حقوق اقليتها و اداره كشور با راى اكثريت و مطابق علم روز ) چرا بايد به او اعتماد كنيم كه امروزه تمام نيرو هاى سياسى از مجاهدين خلق و كمونيستها و سلطنت طلب ها ادعاى دمكراسى دارند. دمكراسى كه روشن و واضح در دست ماست چرا اینها به چيز هاى غير دمكراتيك چسبيده اند؟ بنظر من مرض و غرضى دارند! مردكى در زمان شاه همه كاره تك حزبى رستاخيز بر ضد مشروطه بوده است ولى پس از بر اندازى شاه در خارج حزب مشروطه تشكيل داده است و در جوانى هم عضو سومكا بوده است. آيا ما بايد به حسن نيت اینها اعتماد كنيم اینها حسن نيتى ندارند و تابع استبداد هستند و تملق گو بى شخصيت و فريبكارهستند. با تمام كيسنى كه بجز دمكراسى حقوق بشرى را تبليغ مى كنند ، مخالف هستم و آنان را مضر به حال آينده كشور و مردمً ايران مى دانم. چرا بهزاد نبوى ها بايد قابل احترام باشند ، چرا اسلاميستهاى سياسى طيف خمينى بايد قابل قبول براى رهبرى در آينده كشورپس از براندازى در قدرت  انقلاب ما باشند
ما دمکراسی خواهان وظیفه مهمی داریم و آن ایجاد جبهه متحد دمکراسی خواهی حقوق بشری است. چرا: چون بدون حاکمیت دمکراسی حقوق بشری هر حکومتی که در ایران بقدرت برسد به فاشیسم و دیکتاتوری منتهی میشود.
با باور ها و با عقایدی که در بین مردم ایران است یعنی اکثریت ایرانیان باورهای ضد حقوق بشری دارند و اکثرا در دو گروه اسلامیستی و سلطنت طلب فاشیست قرار میگیرند هر ایدئولوژیی که در ایران بر سر کار بیاید نهایتا به فاشیسم منجر خواهد شد حتی اگر کمونیستها هم بقدرت برسند مثل کامبوج میلیونها تن را خواهند کشت.زیرا در جامعه ما رعایت احترام افراد و زندگی آنان وجود ندارد.رضا شاه براحتی آب خوردن آب کشته است و خمینی هم همینطور.شما کجا میتوانید پیدا کنید که باز جو سر زندانی سیاسی و یا غیر سیاسی را بکاسه توالت فرو کند و این عدم احترام بشخصیت افراد در بطن فرهنگ ایرانی یا آن فرهنگی که ملیون و مذهبیون مسموم کرده اند وجود دارد. این فرهنگ همانی است که اکثریت باورهای ما را ضد حقوق بشری کرده است و امروز ما را به این بدبختی کشانده است.با مزین شدن بباورهای حقوق بشری باید از این مسمومیت نجات پیدا کردتازه علاوه بر این جلوگیری از رسیدن بفاشیسم دیگری در ایران با یک ایدئولوزی دیگری در حکومت بعد ازسقوط ملایان ما نیاز بحکومت دمکراتیک داریم ، یک واقعیت دیگری موجود است و آن این که ما سه مولفه اسلامی ، ایرانی و دمکراتیک و مدرنیته در کشور داریم که این سه مولفه را در قرن اخیر نتوانسته ایم با همدیگر اشتی بدهیم و تنها راه موجود تفوق یکی از این مولفه ها بر دیگری است .ما تفوق ناسیونالیسم را در سلسله پهلوی و تفوق اسلامیت را در حکومت ملایان دیده ایم و متاسفانه اینها منتهی بفاشیسم شده اند.تنها راهنجات ما تفوق ارزشهای مدرنیته ای (ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو و نه در تضاد با ارزشهای حقوق بشری )است .

اهمیت ارزشهای حقوق بشری در ایران و در باورمندی مردم به این ارزشها برای شکست استبداد

http://efsha.squarespace.com/blog/2011/7/2/774975790655.html

 

Posted on Thursday, October 27, 2022 at 02:23AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

زن زندگی  آزادی

این روزها  به علت دیکتاتوری و فساد و دزدی و آدم کشی ملایان مردم ایران بر علیه ملایان حاکم قیام کرده اند . جرقه این قیام بعد از مرگ مظلومانه دختر ایران مهسا امینی زده شد.

ملایانی که لیبرال را فحش سیاسی عنوان میکردند و لیبرال را دشمن ملت ایران می شمردند  زیرا این بد گویی از لیبرال  بقای حکومت آنان را تضمین میکرد و اجازه  نمی دادند معنای حقیقی لیبرال  هم برای مردم مشخص شود ولی خود حاکمان  در اقتصاد سرمایه داری هار و ضد ملی خود  از سیاستهای نیولیبرال استفاده می کنند تا بیشتر چپاول بکنند.   قاچاق تولیدات اقتصادی بیگانه توسط خود حکومت از اسکله های غیر قانونی که احمدی نژاد مزدور این دزدها  را برادران قاجاقچی نامیده است-  هم چنان ادامه دارد .خود ملایان سیاستهای فوق لیبرالی یا نـیولیبرال  در اقتصاد را پیاده کرده اند که مبین یک سرمایه داری هار و ضد ملت است.

در اثر انحصار طلبی قدرت سیاسی و استثمار همه جانبه مردم و در اثر دزدی ها و فسادها و مزدوری بیگانه و آدم کشی حکومت -  مردم را دچار فقر کرده اند و تمام حقوق مردم را بنام خدا( خدای شیطان ملایان ) از آنان گرفته اند در صورتی که این حاکمان بندگان شیطان و یزید زمانه هستند.

در اثر این همه فساد و دزدی  - مرگ مظلومانه مهسا امینی مثل جرقه ای آتش بخرمن فساد های حکومتی و عقده های انباشته شده در دل مردم زد. اکنون به سومین هفته بعد از شروع تظاهرات ضد دولتی رسیده ایم و بیش از هشتاد تن از مردمان آزاده  کشور ما کشته شده اند.

حکومت سرمایه داری هار جمهوری اسلامی ( بخوانید شیطانی ) از دین فقط بعنوان ابزار حکومت استفاده میکند

و اگر دین  -  حکومت آنها را به خطر بیندازد بنا به گفته خمینی ملعون حتی میتوان توحید ( خدا ) را تعطیل کرد.

اصولا بنیاد گرایی  اسلامی  جنبشی دینی نبوده است و فقط جنبشی سیاسی برای ادامه منافع ناحق ملایان مثل اداره اوقاف و آموزش و امور قضاییه بوده است و بند ناف این بنیاد گرایی اسلامی به ارتجاع سرمایه داری وصل است.اینها همگی مزدور بیگانه اند.اگر این گونه نبود کی رییس جمهور  فرانسه با یک قاتلی که هزاران تن ایرانی را کشته است (رییسی از اعضای هییت مرگ و رییس جمهور ولی فقیه )  با او ملاقات میکند در حالی که کشور در آتش تظاهرات ضد حکومتی و با شعار زن زندگی  آزادی می سوزد! جمهوری اسلامی  از  مزدوران ارتجاع جهانی سرمایه داری است.

 

 

این نوشته سعی دارد تا با برشمردن اوضاع ایران راهی به روی کوشندگان بر اندازی حکومت ملایان و سرمایه داری هار آنها بگشاید.

 

مسایل ما ایرانیان ناشی است از

 اول - استبداد 

  دوم - گذر از سنت به مدرنیته

 سوم - باور های غلط ملی و دینی  ضد حقوق بشری

 چهارم - وابستگی اقتصادی برای تامین نیازهای روزمره زندگی به خارج از کشور یا بتولید کنندگان جهانی

 

در واقع استبداد از بین عوامل بالا اصلی و بقیه  عوامل وابسته به وجود استبداد است.

چرا استبداد در ایران باز تولید می شود؟

علت  باز تولید استبداد در ریشه خودش از دو عامل سر چشمه می گیرد 

اول- باور های ضد حقوق بشری ملی و دینی مردم ایران

دوم- وابسته بودن کشور برای تامین  تمام نیاز های  کشور به تولید کنندگان جهانی و نداشتن اقتصاد تولیدی  است. اقتصاد ایران استثمار

نوین اقتصادی ایران و ضد تولیدی و دلالی است.


در اینجا لازم است به اپوزیسیون جمهوری شیطانی ملایان هم توجه کرد

 

 اول - اسلامیستها مثل مجاهدین خلق - طیف بنی صدری و غیره

 دوم - کمونیستها

 سوم - سلطنت طلیان ناسیونال فاشیست آریامهری

 چهارم - دمکراسی خواهان حقوق بشری.


بجز دمکراسی خواهان حقوق بشری الباقی گروه های اپوزیسیون ایدِولژیک  هستند. هر کدام از این گروه های ایدیولژیک بقدرت برسد کشور را بسوی دیکتاتوری و فاشیسم هدایت خواهد کرد.

 با
باور ها و با عقایدی که در بین مردم ایران است یعنی اکثریت ایرانیان باورهای ضد حقوق بشری دارند و اکثرا در دو گروه اسلامیستی و سلطنت طلب فاشیست قرار میگیرند هر ایدئولوژیی که در ایران بر سر کار بیاید نهایتا به فاشیسم منجر خواهد شد حتی اگر کمونیستها هم بقدرت برسند مثل کامبوج میلیونها تن را خواهند کشت.زیرا در جامعه ما رعایت احترام افراد و زندگی آنان وجود ندارد.رضا شاه براحتی آب خوردن آب کشته است و خمینی هم همینطور.شما کجا میتوانید پیدا کنید که باز جو سر زندانی سیاسی و یا غیر سیاسی را بکاسه توالت فرو کند و این عدم احترام بشخصیت افراد در بطن فرهنگ ایرانی یا آن فرهنگی که ملیون و مذهبیون مسموم کرده اند وجود دارد. این فرهنگ همانی است که اکثریت باورهای ما را ضد حقوق بشری کرده است و امروز ما را به این بدبختی کشانده است.با مزین شدن بباورهای حقوق بشری باید از این مسمومیت نجات پیدا کرد
تازه علاوه بر این جلوگیری از رسیدن بفاشیسم دیگری در ایران با یک ایدئولوزی دیگری در حکومت بعد ازسقوط ملایان ما نیاز بحکومت دمکراتیک داریم  ، یک واقعیت دیگری موجود است و آن این که ما سه مولفه اسلامی ، ایرانی و دمکراتیک و مدرنیته در کشور داریم که این سه مولفه را در قرن اخیر نتوانسته ایم با همدیگر اشتی بدهیم و تنها راه موجود تفوق یکی از این مولفه ها بر دیگری است .ما تفوق ناسیونالیسم را در سلسله پهلوی و تفوق اسلامیت را در حکومت ملایان دیده ایم و متاسفانه اینها منتهی بفاشیسم شده اند.تنها راهنجات ما تفوق ارزشهای مدرنیته ای (ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو و نه در تضاد با ارزشهای حقوق بشری )است .

در یک صد سال گذشته ما ایرانیان قادر نبوده ایم که دو گروه اسلامیست و ناسیونالیست را در ایران متحد کنیم زیرا ناسیونالیسم ایرانی جنبه ضد عرب و ضددینی داشته است و این وضعیت در دیکتاتوری سلسله پهلوی با راندن ملایان از قدرت سیاسی تشدید هم یافته است.

کمونیستها در عمل  مزدوران ناسیونال فاشیست یا اسلامیست بوده اند به نحوی که مثلا حزب توده از انتخابات ضد دمکراتیک ملایان تا کنون طرفداری کرده است و حتی اعضای اپوزیسیون را بملایان لو داده است تا اعدام و زندانی شوند. با این حال شکی نیست که اگر کمونیستها درایران بقدرت برسند بیشتر از پل پوت کامبوجی که دو میلیون کامبوجی را کشته در ایران آدم بکشند

از نظر من در آینده سیاسی و حکومتی  ایران جایی برای اسلامیستها و ناسیونال فاشیستهای آریامهری وجود ندارد و طرفداری مردم از آنها و یا بقدرت رسیدن این گروه ها با ساخت و پاخت با قدرتهای جهانی -  استبداد فعلی پایدار و عقب ماندگی ملت و تبعیض و کشتار ادامه خواهد یافت.

امکان ایجاد سلطنت نظیر کشور های دمکراسی اسکاندیناوی و انگلستان در ایران  وجود ندارد زیرا در آن کشور ها قرنها بر علیه سلطنت شورش و دعوا بوده است و در طی قرون قدرت استبدادی سلطنت محدود شده است و بصورت دمکراسی در آمدند. ما در ایران فقط انقلاب مشروطیت را داریم که آن هم توسط سلسله پهلوی و محمد علی شاه قاجار سرکوب شده است و  احمد شاه تنها پادشاه مشروطه بود که توسط ارتجاع رضا شاهی سرنگون شد و رضا شاه خط استبداد را بنفع انگلیس و غارت نفت در ایران ادامه داد. رضا پهلوی به دلیل عدم رعایت اصول مشروطه از طرف محمد رضا شاه و رضا شاه قانونا نمیتواند ولیعهد ایران باشد او ولی عهد شاه دیکتاتور غیر مشروطه است. پس امکان دمکراسی با وجود شاه در ایران بسیار ناممکن است.

با این صغرا کبرا چیدنها به این نتیجه می رسم که تنها راه نجات ایرانیان بر اندازی حکومت جمهوری شیطانی و تاسیس حکومت دمکراسی حقوق بشری است

با تاسیس  حکومت  دمکراسی حقوق بشری ما قادر خواهیم بود باورهای غلط ملی و دینی را از فرهنگ ایرانیان حذف کنیم و عقب ماندگی های علمی و اقتصادی کشور را جبران کنیم وما با استقرار دمکراسی به مسئله اقوام و ملیتهای ایرانی میتوانیم پایان بدهیم . زبان و فرهنگ آنها را اعتلا بدهیم. در مساله اقوام خاک و خون مطرح نخواهد بود و هر فرد ایرانی خودش ملیت یا قومیتش را اعلام خواهد کرد تا در شهرهای چند ملیتی تشنج و در گیری نباشد. این آزادی زبان ملیتهای ایرانی محدودیت در کل  خاک ایران ندارد مثلا اگر یک صد هزار تن کرد در منطقه  اکثریت ترک و گیلک و خراسانی باشد قادرند که برای اعتلای زبان خود در دوره ابتدایی زبان آنان به همراه زبان رابط و .مشترک دری تدریس شود.

از نظر من برنامه بالاتر از  رهبری است.

برنامه ما باید تاسیس حکومت دمکراسی حقوق بشری باشد و برای این کار لازم است که جبهه متحد دمکراسی خواهان در ایران و در خارج صورت گیرد تا با کار سازمانی بتوان سخن گوی تظاهرات داخلی و پر کردن خلا قدرت سیاسی در زمان براندازی جمهوری شیطانی بود. حالا که این جنبش دمکراسی خواه و برای اولین بار صبغه دینی و کمونیستی ندارد در کف خیابان فعال است باید اپوزیسیون متکثر که در فضای مجازی و در درون ایران شکست داده است. رژیم جمهوری اسلامی  توسط همین اپوزیسیون متکثر توانسته است نشان دهد حاکمان دزدان - فاسدان و آدم کشانی مزدور هستند. این اپوزیسیون متکثر بهتر است حول و حوش دمکراسی حقوق بشری متحد شوند تا جمهوری اسلامی را ساقط کنند.

شرکت کنندگان تظاهرات که شعار زن زندگی آزادی را که همسو با حقوق بشر و دمکراسی انتخاب کرده اند باید سخت بکوشند تا جنبش فعلی از دمکراسی و حقوق بشر خارج نشده و راه خودش را بسوی پیروزی طی کند و در طی زمان رهبران دمکراسی خواه خود را پیدا کند.

 

 

 

Posted on Sunday, October 2, 2022 at 06:09PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

جامعه ایرانی در گذر از سنت به مدرنیته مسُله ماست



در این مقاله در باره یکی از  مسُایل اصلی  جامعه ایرانی که گذر از سنت به مدرنیته است - نظر خودم را می نویسم. در این بررسی  هم چنان مقاله علی نگهبان در باره ابتهاج و این که ادبیات
سنتی با خودش ارزشهای کهنه را ترویج میدهد را خوانده و نظر خودم را هم  مینویسم
مقاله آقای علی نگهبان 
نوشته خوبی است  گر چه با کاربرد کلمات نامشخص مثل آرته که شاید بمعنای ادبیات باشد هم همراه است. اصولا همان گونه که در مقاله تاکید شده است  شعر سنتی با خود  ارزشهای قدیمی را هم حمل میکند. استفاده از اینها برای مدرنیته  در یک حکومت سنت گرای اسلامی و قدیم پیشه اصلا خوب نیست و حتی به استفاده رژیم پهلوی از شاهنامه هم میتوان اشاره کرد که رژیم شاهی می خواست با استفاده از شاهنامه و ناسیونال فاشیسم خودش خود را امروزین بنمایش بگذارد ولی با این حال ما را به مدرنیته نرساند بلکه به مدرنیسم رساند یعنی بجای الاغ برای مسافرت از ماشین استفاده کردیم ولی مناسبات اجتماعی همان دیکتاتوری قدیمی باقی ماند. یعنی بصرف ادبیات نو و یا قدیمی نمینوان به مدرنیته و مناسبات انسانی و حقوق بشری در حکومت و در جامعه رسید! ولی این که ادبیات سنتی تمایل به دیکتاتوری دارند بنظرم واضح است. با این که  در این که در اوایل انقلاب حافظ شناسی رشد کرد تا هیولا و ضد حق بودن ملایان به جامعه نشان داده شود زیرا غزلی از حافظ نداریم که به یک شکلی آخوند و شیخ و محتسب را مورد حمله قرار نداده باشد ولی نباید فراموش کرد که حافظ در ریشه یک متفکر اسلامی است و ارزشهای دینی را اگر چه همان ارزشهای ملایان حاکم فعلی را نمایندگی نمیکند ولی در بن از یک سرچشمه اند. این ریشه مشترک اعتقاد به وحی و تحقیر عقلانیت است:
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی 
عشق داند که در این دایره سرگردانند
شعر و ادبیات سنتی حاوی ارزشهای غیر مدرنیته ای است زیرا در ضدیت با عقلانیت هستند و اصل را به وحی داده اند و در طی هزاران سال استبداد در ایران این بینش غلط وحی محور تقویت و افرادی که به عقلانیت بها میدادند و وحی را بشکل دینی ان نفی میکردند- اینها مورد حمله سیستم استبدادی هزاران ساله ایرانی در تاریخ ما  قرار گرفته اند و حتی اعدام هم شده اند. 
شما به شعر شهریار نگاه کنید که با شعر علی( ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را ) سبب قدرت گیری و تایید اجتماعی آخوند جماعت و اسلامیستی میشود. با توجه به این که اصلا تاریخ صدراسلام ساختگی و دروغین است - بلکه با تعریف آن تاریخ ساختگی باز هم علی عمل کردش درخشان نیست.او مثلا برده دار و صاحب یک سوم نخلستانهای عراق بوده است .او برای کمک به مردم بدبخت و گرسنه زمان با ثروت میلیارد دلاری به ارزشهای امروز فقط یک گونی به دوشش می انداخت و به منزل زنان بیوه می رفته است. مثلا او آن قدر ثروت داشت که  دو سه تن افراد مورد اعتماد جامعه را استخدام کند و با مطالعه آنان افراد فقیر را پیدا و انتخاب کند و به آنها کمک مالی و معنوی بکند. او نه تنها در دادن کمک دولتی به برادرش سبب سوزندان دست او شده است - لابد از ثروت شخصی خودش هم به او دریغ داشته است که برادر او کمک دولتی از خلیفه  چهارم یا برادر خود در خواست کرده است .
برای تفصیل ساختگی بودن تاریخ صدر اسلام لینک زیر را ببینید:ر



به هر حال توسل به هر نوع ادبیات سنتی و قدیمی ما را به سمت استبداد می کشاند. ما میتوانیم برای نمونه ابتهاج را در نظر می گیریم. حتی مرحوم شجریان تا سال 1388 همراه با ابتهاج بود و این دو در دوره شاه و ملا هنرمند از نظر حکومت بودند ولی شجریان در این زمان یا سال 1388 به ارزشهای انسانی خود ارزش داد و از حکومت خود را جدا کرد.. ابتهاج که با ملایان همراه شد توده ای و یا متمایل به توده بود یا تمایلات کمونیستی داشت. کمونیسم به هر حال وحی را قبول ندارد و ماتریالیستی است و عقلانیت را می پذیرد  ولی ابتهاج همراه با حکومت وحی باور ضد عقلانیت همسو بماند. به هر حال تمام اینها نشان می دهد که ما در یک دوره گذر از سنت به مدرنیته هستیم و هیچ کس نخواهد توانست این حرکت را در ایران یا جهان متوقف بکند.
در تاریخ ما 
گذشته همسو با حقوق بشر باید ارج نهاده شود و بخشی از هویت فعلی نا باشد ولی  گذشته ضد حقوق بشری ما برای بررسی آکادمی و مثالهایی از کژ اندیشی و کژ رفتاری باید مورد توجه قرار گیرد تا آینده ای انسانیتر بسازیم.
__________________________________________


نشانه‌گانی بر آشفته‌گی فرهنگی


واکنش‌هایی که به مرگ هوشنگ ابتهاج در بیش‌تر رسانه‌های همه‌گانی درون و بیرون کشور،

و نیز رسانه‌های همبودیک(هم‌راه یک‌دیگر) دیده شد انگیزه‌ای برای این نوشتار بوده‌اند،‌

ولی آن را نباید بررسی و سنجش شعر او دانست.

نیز در اینجا به درونمایه‌ی دینی شعرهای او، خوی کنش پذیر او در برابر قدرت

و شعرهای او در نشست‌هایش با خامنه‌ای نپرداخته‌ام.

تنها بر آن بوده‌ام که او را چون نماینده‌ای از روند بزرگ‌تری ببینم

که بر زیست فرهنگی‌ی امروزین ما چیره شده است

و به ناگزیر فردای نزدیک ما و فرزندان‌مان را نیز در چنگ خود خواهد داشت.

این دریافت به گمان من چندان مَهَند(ماندگار) است که هیچ‌کس نباید از کنار آن بی اندیشه بگذرد.

به گمان من اکنون ما بخش واپسین رمان بوف کور صادق هدایت را می‌بینیم

که راوی رمان خود همان خنزر پنزریی شده است که گمان می‌کرد کشته است.

¤

در این نزدیک چهار دهه، اسلام‌زده‌گی و سنت سالاری چنان گزندی به اندیشه و هنر ما رسانده است

که دیگر بازشناخت آنچه تَرادادی (سنتی) است و آنچه مدرن است برای نسل‌های کنونی ناشدنی می‌نماید.

تا پیش از برآمدن دستاربندان اهریمن‌خوی، برای اندیشه‌ورزان و هنردوستان

دست‌کم ریشه و آبشخور هر اندیشه و کنشی روشن شده بود:

سنت گرایی در شعر و نقاشی و داستان و فیلم،

در برابر مدرنیته خواهی و نواندیشی و نوسرایی و مانند آنها.


اکنون شناخت ما از فرهنگی که بر ما چیره است دچار چنان بلبشویی است که دیگر نمی‌توان

سواری دهنده را از سوار بازشناخت.

آنچه در واکنش به مرگ ابتهاج دیده شد این است که پسند بخش بزرگی از ایرانیان

با پسند جمهوری اسلامی هم‌خوان شده است.

گروه‌های بزرگی از همبودگاه (جامعه‌ی) ما همان دستگاه هنری-آرته‌ای را ارج می‌نهند

که جمهوری اسلامی می‌خواهد و ارج می‌گذارد.

برای من این به چَم کارگر شدن ترفندها و دژآموزه‌‌هایی است

که در این روزگار نزدیک به چهل ساله یک‌سره بر سر ایرنیان آوار کرده‌اند.


دو نمود از این آشفته‌گی و پریشانی شناخت شناسیک را در همین چند ماه گذشته گواه بوده‌ایم.

هم‌سنجی‌ی واکنش‌ها به مرگ دکتر براهنی با واکنش‌هایی که به مرگ هوشنگ ابتهاج انجام شد

فرنودی(برهان) بر این پریشانی فرهنگی است.

چه در رسانه‌های رسمی فارسی زبان درون و بیرون کشور (که بیشترشان وابسته‌اند و جانبدار)،

و چه در سپهر همگانی رسانه‌های همبودیک، این آشفته‌گی آشکار است.


اگر بُرداری را بیانگاریم که نگره‌های گوناگون ادبی و اندیشه‌گی بر آن چیده شده‌اند،

براهنی و ابتهاج درست در دو سر این بُردار جای می‌گیرند

چنان دور از یک‌دیگر که اگر یکی را شب بپنداریم، دیگری روز است

و اگر یکی را آب، دیگری آتش.



 


در شعر و داستان و نگره‌ی ادبی کمتر کسی چون

براهنی

سنت‌های شعری و داستانی را برهم زده است.



 


ولی ابتهاج

چنان در بست و بندهای سنت گیر است که بازشناسی او

از شاعران سده‌های هشتم و نهم خورشیدی پسااسلامی بس دشوار است.


انگیزه‌ی این یادداشت هم‌سنجی این دو تن نیست.

در پی پدافند نوین‌گرایی و نوینه‌گی نیز نیستم.

تنها می‌خواهم همه‌گان را فرا بخوانم که به ایستار کنونی خود

و گروه بزرگ‌تری که به آن وابسته‌ایم نگاهی ژرف‌تر بیافکنیم

تا به‌بینیم که در میان چه بالماسکه‌ای ایستاده‌ایم،؟

با چه موجی همراه شده و می‌رویم،؟

و آب در کدام آسیاب می‌ریزیم.؟


اگر نیک و باریک و تیز بنگریم خواهیم دید که جایگاه چیزها در سپهر فرهنگی ایرانی چنان درهم شده است،

سره با ناسره چنان در آمیخته است که کمتر کسی می‌داند که در کدام رسته و گروه ایستاده است

و در زمین چه کسی بازی و به سود چه اندیشه و کنشی تلاش می‌کند.


به روزگار ما سنت را از موزه‌ها و گورستان‌ها بیرون آورده‌اند

و در خانه و بازار و اداره بر ما فرمانفرما کرده‌اند

و ما خود نیز چنان در آن غوطه‌وریم که از فراوانی آشکاری‌اش، از دیدن آن ناتوان شده‌ایم.


آیا نباید پند بگیریم و به هوش شویم از این‌که

شعر و موسیقی‌ی سنتی هم‌زمان با دیگر آیین‌های برآمده از سنت و مذهب پس از انقلاب

به گونه‌ای سرسام آور همه گیر شدند و در سراسر لایه‌های همبودیک ما گسترش یافتند؟

آیا این تنها یک هم‌زمانی بوده است و پیوندی ژرف‌تر میان آن‌ها نیست؟


می‌گویند شما با شعر کهن و سنتی‌ی پارسی چه دشمنی دارید

که بر سنتی سرایانی مانند ابتهاج خرده می‌گیرید.

اگر نیک بنگریم پاسخ این‌گونه پرسش‌ها در خود سخن آنان نهفته است.

می‌گویند شعر سنتی و کهن پارسی.

اگر این شعر کهن و سنتی است، پس چرا کسی که در این تیره روزگار می‌زیسته

و همین چند روز پیش مرده‌ است باید به آن زبان بسراید؟

آن کسی که با قالب‌ها و زبان سده‌های میانی و پیشامدرن می‌سراید،

از همان آغاز درگذشته است.


دیگر این‌که خرده‌گیری ما بر کهن سرایی از روی دشمنی

و دلبسته‌گی نداشتن به مرده ریگ کهن و بازمانده‌های آن روزگاران نیست.

ما آنچه از پیشینیان بازمانده است را ارج می‌گزاریم

و باور داریم که باید به بهترین گونه از آن‌ها پاسداری کرد.

همان‌گونه که کوزه‌ها و سکه‌ها و دیگر چیزهای بازمانده از زمان‌های باستان را در موزه‌ها،

در جایی مناسب نگاه می‌داریم،

بازمانده‌های فرهنگی، مانند شعر و موسیقی را نیز می‌بایست در جای مناسب نگه‌داری کرد.

کسانی که شعر و موسیقی سنتی را می‌آموزند، می‌نوازند یا می‌سرایند،

همچون دیگر پاسداران مرده ریگ باستانی،

می‌توانند در آیین‌ها و رویدادهای ویژه این هنرهای ترادادی را زنده نگاه دارند

و مردم نیز گاه گاه به خود و فرزندان‌شان یادآوری کنند که گذشته‌گان ما چه هنرهایی داشته‌اند،

چگونه می‌اندیشیدند

و برای بازگویی اندیشه و احساس و کردارشان

زبان و ابزارهای بیانی‌ی دیگر را چگونه به کار می‌گرفتند.


آنچه سنتی است باید در جای خود نهاده شود و آنچه امروزین است در جای خود.


گویا فراموش کرده‌ایم و می‌بایست دوباره به یاد خود بیاوریم

که چرا از هنگام مشروطه به این سو آن همه دگرگونی در زبان و شعر و داستان و هنر ما پدید آمد،

و پدید آورنده‌گان آن چه خون دل‌ها خوردند

تا نگاه ایرانیان سده‌ی بیستم اندکی دگرگون شود

و نوینه‌گی (مدرنیته) و گیتیانه‌گی (سکولاریزم) دیگر دست کم ناسزا شمرده نشوند،

و هر چند این اندریافت‌ها در باهم‌ستان ما فراگیر نشدند،

ولی در شمار خواست‌های پایه‌ای ایرانیان جای گرفتند.


خواست نوینه‌گی بسیار نیرومند بوده است

تا آنجا که شماری از کهن‌سرایان نیز چنان نیازی را دریافتند.

کار کسانی مانند سیمین بهبهانی که یکی از شایسته‌ترین و هنرمندترین پی‌گیرنده‌گان شعر ترادادی ما بود

تلاش ارزنده‌ای در این راه است ولی ره‌آورد کار او فرنودی است بر بی‌باری و بی‌هوده‌گی این راه.

غزل‌سرایان پست مدرن و دیگر معرکه گیران نیز تلاش‌هایی در آن راستایند،

هر چند تلاش‌هایی دُن کیشوت وار،

که چیزی بیش از بزک کردن و آرایش مرده‌ای در تابوت برای شعر ما به ارمغان نیاورده‌اند.

اکنون خواست نوینه‌گی و گیتیانه‌گی ایرانیان را با چیره کردن گونه‌های اندیشه‌گی،

آرته‌ای و زبانی کهن از درون تهی کرده‌اند.


آیا نباید از خود بپرسیم که چرا اکنون دیگر به سبک بیهقی،

با همه‌ی ستایشی که از او باید کرد، جستار نمی‌نویسیم،؟

یا داستان‌های‌مان را به شیوه‌ی سمک عیار نمی‌پردازیم؟

پاسخ آشکار است، زبان و زمانه دیگر شده است.

آن‌گونه نوشتن و پردازش برآمده از نگاهی پیشامدرن و بازتابنده‌ی روزگارانی بود

که یکسره با جهان و زبان و زنده‌گی‌ی کنونی ما ناهم‌سان است.

بسیار خوب. پس از چه روست که در باره‌ی شعر چنین نمی‌اندیشیم؟

چرا هنوز گمان می‌بریم که شعر سده‌ها پیش می‌تواند درون و بیرون مردم امروزین را بازتابانَد؟


نیروهایی هستند که پاسدارنده‌ی جهان پیشامدرنند،

جهانی که با اندیشه‌ی گیتیانه، با کَس امروزین، با کیستی خودبنیاد، با زبانی

که بتواند این همه را بازگوید و بازتاباند دشمنی دارد.

دین‌خویی، و به ویژه، اسلام‌زده‌گی، تنها یکی از این نیروهاست

اگر چه بسیار پر زور.

باورمندی به این‌که هنرهای ترادادی کیستی ما را می‌سازند

و با نگاهداشت آن‌ها کیستی خود را نگاه می‌داریم باور دیگری است

که کس امروزین را از آفرینش با زبان و هنر برآمده از زنده‌گی امروزین باز می‌دارد.

این دو انگیزه برای بسیاری کسان دستاویزی است

تا بر بازپخش و گسترش این گونه‌ی سترون آرته‌ای و هم‌زمان خفه کردن دیگر سداها و گونه‌ها،

به ویژه گونه‌های آرته‌ای نوین پای بفشارند.


باید بر این نکته پای بفشاریم و به دید داشته باشیم

که ما با پاسداشت و زنده‌داشت هنرهای ترادادی هیچ ناهم‌رایی نداریم.

آنچه در اینجا برجسته می‌کنیم این است

که ما نباید بپنداریم که گونه‌های هنر درگذشته می‌توانند زبانی برای بازنمایی زندگی امروزین ما

در هنر و آرته (ادبیات) باشند.

چیره‌گی گونه‌های درگذشته‌ی آرته‌گی و هنری بر زندگی امروزین،

نه تنها ما را به آینده نمی‌برد،

که به گذشته برمی‌گرداند

به دیگر سخن، بندها و زنجیرهای گذشته را همچنان بر دست و پای زندگی امروز ما استوارتر می‌کند.

شعر گذشته تنها شعری از گذشته نیست؛

به هم‌راه آن، دستگاهی از شایست ناشایست‌ها، ارزش‌گزاری‌ها،

نیک و بدها نیز هست.

از همه بدتر،

ما را از اندیشیدن با سنجه‌های نوین و گیتیانه باز می‌دارد،

چندان که در داوری‌ها و گُزیره‌هایمان (تصمیم‌هایمان) دیگر بر پایه‌ی خرد امروزین رفتار نخواهیم کرد.

افزون بر این،

پسند زیبایی شناسیک ما را به تنگنای پسند گذشته‌گان در می‌آورد

و از آفرینش و آشکارسازی و نوزایی باز می‌دارد.


آن‌که نگرانی امروزین دارد اگر برای به آرته برکشیدن اندریافت‌هایش

خود را به کالبدها و دیسه‌ها و شگردهای آرته‌گی درگذشته وادار و پایبند کند،

خود را فریب داده است و به خود و هنر خود آسیب و نارو زده است.


دیگر نیروهایی که به چیره‌گی گونه‌ها و ژانرهای آرته‌ایِ درگذشته کمک می‌کنند

همانا سازوکار پول‌سازی گسترده‌ای است

که فرساخت (صنعت) خنیا و خنیاگری (موسیقی) از این‌گونه هنر برپا کرده است؛

به ویژه این‌که در باهم‌ستان ایران کنونی، گونه‌های نوین آرته‌ای هم‌واره دچار خفه‌گان سانسور بوده‌اند،

ولی از سویی دیگر دستگاه فرمانروایی آخوندی با زیرکی به گسترش آرته‌گان (ادبیات) درگذشته دامن زده است

زیرا خوب می‌داند که این گونه‌ها در زیرساخت خود همان ارزش‌هایی را می‌گسترند که او می‌خواهد.


کارکرد محفلی و افیونی شعر و خنیای ترادادی ما نیز با خوی این فرمانروایی اهریمنی هم سرشت است

و هم‌چون روغنی به چرخیدن چرخ‌های این فرساخت زندگی‌سوز کمک می‌کند.

به راستی باید پرسید که چرا از میان همان شعرها و دیگر گونه‌های آرته‌ای ترادادی نیز

تنها آن‌هایی بیش‌تر بازپخش و بازخوانی می‌شوند که خردستیزترند

و با زیرکی این را با دستاویز «عرفانی» بودن به خورد همه‌گان می‌دهند.

چرا برای نمونه شاعرانی که خردگراترند مانند فردوسی، خیام و رودکی پاس داشته نمی‌شوند؟

مگر آن‌ها نیز سنتی نیستند؟


دستاربندان اهریمن‌خوی نیک می‌دانند

که ریسمان‌شان را برای گردن چه کسی ببافند،

ولی در سوگ چه کسی هم‌راهی کنند

و از هیچ کمکی برای خاکسپاری «باشکوه» او دریغ نکنند.

در هنگامی که از گردآمدن دوستداران بر گور شاعران نوسرا و آینده‌نگر نیز جلوگیری می‌کنند،

برای کهنه‌پرستان و کهنه‌پردازان سترون همه رسانه‌ها و نیروهای خود را بسیج می‌کنند

تا آن‌ها را بزرگ دارند،

از آن روی که می‌خواهند برای مردم الگوپردازی کنند

تا این فرهنگ هر چه بیش‌تر پوسیده، گذشته‌گرا و به ناگزیر نازاتر شود،

زیرا تنها در چنین فرهنگی است که آن‌ها می‌توانند

پایه‌های خود را استوارتر کنند

و فرمانروایی‌ی زندگی‌سوز و ویران‌گر خود را درازتر کنند.


منبع

https://baangnews.net/10472

https://www.didareto.com/post/%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%87-%DA%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%A2%D8%B4%D9%81%D8%AA%D9%87-%DA%AF%DB%8C-%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C?fbclid=IwAR09XkFlJmm2JuNMrbRmvHFFV6omFsWOpznASw7kwnOPEUhZxIHZ4rnGkTg

 


Posted on Saturday, August 20, 2022 at 02:32PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment