ما پیروزیم چون بر حقیم
این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید
لیستی از نوشته های قبلی
http://efsha.squarespace.com/blog/2022/7/2/647141088202.html
این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد
مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.
من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم
لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید
اپوزیسیون و جنبش زن زندگی آزادی
ملت باید مواظب باشند تا استبداد دیگری به آنها تحمیل نشود
هشیاری ما برای پیروزی در انقلاب 1401 لازم است
اهمیت ارزشهای حقوق بشری در ایران و در باورمندی مردم به این ارزشها برای شکست استبداد
http://efsha.squarespace.com/blog/2011/7/2/774975790655.html
زن زندگی آزادی
این روزها به علت دیکتاتوری و فساد و دزدی و آدم کشی ملایان مردم ایران بر علیه ملایان حاکم قیام کرده اند . جرقه این قیام بعد از مرگ مظلومانه دختر ایران مهسا امینی زده شد.
ملایانی که لیبرال را فحش سیاسی عنوان میکردند و لیبرال را دشمن ملت ایران می شمردند زیرا این بد گویی از لیبرال بقای حکومت آنان را تضمین میکرد و اجازه نمی دادند معنای حقیقی لیبرال هم برای مردم مشخص شود ولی خود حاکمان در اقتصاد سرمایه داری هار و ضد ملی خود از سیاستهای نیولیبرال استفاده می کنند تا بیشتر چپاول بکنند. قاچاق تولیدات اقتصادی بیگانه توسط خود حکومت از اسکله های غیر قانونی که احمدی نژاد مزدور این دزدها را برادران قاجاقچی نامیده است- هم چنان ادامه دارد .خود ملایان سیاستهای فوق لیبرالی یا نـیولیبرال در اقتصاد را پیاده کرده اند که مبین یک سرمایه داری هار و ضد ملت است.
در اثر انحصار طلبی قدرت سیاسی و استثمار همه جانبه مردم و در اثر دزدی ها و فسادها و مزدوری بیگانه و آدم کشی حکومت - مردم را دچار فقر کرده اند و تمام حقوق مردم را بنام خدا( خدای شیطان ملایان ) از آنان گرفته اند در صورتی که این حاکمان بندگان شیطان و یزید زمانه هستند.
در اثر این همه فساد و دزدی - مرگ مظلومانه مهسا امینی مثل جرقه ای آتش بخرمن فساد های حکومتی و عقده های انباشته شده در دل مردم زد. اکنون به سومین هفته بعد از شروع تظاهرات ضد دولتی رسیده ایم و بیش از هشتاد تن از مردمان آزاده کشور ما کشته شده اند.
حکومت سرمایه داری هار جمهوری اسلامی ( بخوانید شیطانی ) از دین فقط بعنوان ابزار حکومت استفاده میکند
و اگر دین - حکومت آنها را به خطر بیندازد بنا به گفته خمینی ملعون حتی میتوان توحید ( خدا ) را تعطیل کرد.
اصولا بنیاد گرایی اسلامی جنبشی دینی نبوده است و فقط جنبشی سیاسی برای ادامه منافع ناحق ملایان مثل اداره اوقاف و آموزش و امور قضاییه بوده است و بند ناف این بنیاد گرایی اسلامی به ارتجاع سرمایه داری وصل است.اینها همگی مزدور بیگانه اند.اگر این گونه نبود کی رییس جمهور فرانسه با یک قاتلی که هزاران تن ایرانی را کشته است (رییسی از اعضای هییت مرگ و رییس جمهور ولی فقیه ) با او ملاقات میکند در حالی که کشور در آتش تظاهرات ضد حکومتی و با شعار زن زندگی آزادی می سوزد! جمهوری اسلامی از مزدوران ارتجاع جهانی سرمایه داری است.
این نوشته سعی دارد تا با برشمردن اوضاع ایران راهی به روی کوشندگان بر اندازی حکومت ملایان و سرمایه داری هار آنها بگشاید.
مسایل ما ایرانیان ناشی است از
اول - استبداد
دوم - گذر از سنت به مدرنیته
سوم - باور های غلط ملی و دینی ضد حقوق بشری
چهارم - وابستگی اقتصادی برای تامین نیازهای روزمره زندگی به خارج از کشور یا بتولید کنندگان جهانی
در واقع استبداد از بین عوامل بالا اصلی و بقیه عوامل وابسته به وجود استبداد است.
چرا استبداد در ایران باز تولید می شود؟
علت باز تولید استبداد در ریشه خودش از دو عامل سر چشمه می گیرد
اول- باور های ضد حقوق بشری ملی و دینی مردم ایران
دوم- وابسته بودن کشور برای تامین تمام نیاز های کشور به تولید کنندگان جهانی و نداشتن اقتصاد تولیدی است. اقتصاد ایران استثمار
نوین اقتصادی ایران و ضد تولیدی و دلالی است.
در اینجا لازم است به اپوزیسیون جمهوری شیطانی ملایان هم توجه کرد
اول - اسلامیستها مثل مجاهدین خلق - طیف بنی صدری و غیره
دوم - کمونیستها
سوم - سلطنت طلیان ناسیونال فاشیست آریامهری
چهارم - دمکراسی خواهان حقوق بشری.
بجز دمکراسی خواهان حقوق بشری الباقی گروه های اپوزیسیون ایدِولژیک هستند. هر کدام از این گروه های ایدیولژیک بقدرت برسد کشور را بسوی دیکتاتوری و فاشیسم هدایت خواهد کرد.
با
باور ها و با عقایدی که در بین مردم ایران است یعنی اکثریت ایرانیان باورهای ضد حقوق بشری دارند و اکثرا در دو گروه اسلامیستی و سلطنت طلب فاشیست قرار میگیرند هر ایدئولوژیی که در ایران بر سر کار بیاید نهایتا به فاشیسم منجر خواهد شد حتی اگر کمونیستها هم بقدرت برسند مثل کامبوج میلیونها تن را خواهند کشت.زیرا در جامعه ما رعایت احترام افراد و زندگی آنان وجود ندارد.رضا شاه براحتی آب خوردن آب کشته است و خمینی هم همینطور.شما کجا میتوانید پیدا کنید که باز جو سر زندانی سیاسی و یا غیر سیاسی را بکاسه توالت فرو کند و این عدم احترام بشخصیت افراد در بطن فرهنگ ایرانی یا آن فرهنگی که ملیون و مذهبیون مسموم کرده اند وجود دارد. این فرهنگ همانی است که اکثریت باورهای ما را ضد حقوق بشری کرده است و امروز ما را به این بدبختی کشانده است.با مزین شدن بباورهای حقوق بشری باید از این مسمومیت نجات پیدا کرد
تازه علاوه بر این جلوگیری از رسیدن بفاشیسم دیگری در ایران با یک ایدئولوزی دیگری در حکومت بعد ازسقوط ملایان ما نیاز بحکومت دمکراتیک داریم ، یک واقعیت دیگری موجود است و آن این که ما سه مولفه اسلامی ، ایرانی و دمکراتیک و مدرنیته در کشور داریم که این سه مولفه را در قرن اخیر نتوانسته ایم با همدیگر اشتی بدهیم و تنها راه موجود تفوق یکی از این مولفه ها بر دیگری است .ما تفوق ناسیونالیسم را در سلسله پهلوی و تفوق اسلامیت را در حکومت ملایان دیده ایم و متاسفانه اینها منتهی بفاشیسم شده اند.تنها راهنجات ما تفوق ارزشهای مدرنیته ای (ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو و نه در تضاد با ارزشهای حقوق بشری )است .
در یک صد سال گذشته ما ایرانیان قادر نبوده ایم که دو گروه اسلامیست و ناسیونالیست را در ایران متحد کنیم زیرا ناسیونالیسم ایرانی جنبه ضد عرب و ضددینی داشته است و این وضعیت در دیکتاتوری سلسله پهلوی با راندن ملایان از قدرت سیاسی تشدید هم یافته است.
کمونیستها در عمل مزدوران ناسیونال فاشیست یا اسلامیست بوده اند به نحوی که مثلا حزب توده از انتخابات ضد دمکراتیک ملایان تا کنون طرفداری کرده است و حتی اعضای اپوزیسیون را بملایان لو داده است تا اعدام و زندانی شوند. با این حال شکی نیست که اگر کمونیستها درایران بقدرت برسند بیشتر از پل پوت کامبوجی که دو میلیون کامبوجی را کشته در ایران آدم بکشند
از نظر من در آینده سیاسی و حکومتی ایران جایی برای اسلامیستها و ناسیونال فاشیستهای آریامهری وجود ندارد و طرفداری مردم از آنها و یا بقدرت رسیدن این گروه ها با ساخت و پاخت با قدرتهای جهانی - استبداد فعلی پایدار و عقب ماندگی ملت و تبعیض و کشتار ادامه خواهد یافت.
امکان ایجاد سلطنت نظیر کشور های دمکراسی اسکاندیناوی و انگلستان در ایران وجود ندارد زیرا در آن کشور ها قرنها بر علیه سلطنت شورش و دعوا بوده است و در طی قرون قدرت استبدادی سلطنت محدود شده است و بصورت دمکراسی در آمدند. ما در ایران فقط انقلاب مشروطیت را داریم که آن هم توسط سلسله پهلوی و محمد علی شاه قاجار سرکوب شده است و احمد شاه تنها پادشاه مشروطه بود که توسط ارتجاع رضا شاهی سرنگون شد و رضا شاه خط استبداد را بنفع انگلیس و غارت نفت در ایران ادامه داد. رضا پهلوی به دلیل عدم رعایت اصول مشروطه از طرف محمد رضا شاه و رضا شاه قانونا نمیتواند ولیعهد ایران باشد او ولی عهد شاه دیکتاتور غیر مشروطه است. پس امکان دمکراسی با وجود شاه در ایران بسیار ناممکن است.
با این صغرا کبرا چیدنها به این نتیجه می رسم که تنها راه نجات ایرانیان بر اندازی حکومت جمهوری شیطانی و تاسیس حکومت دمکراسی حقوق بشری است
با تاسیس حکومت دمکراسی حقوق بشری ما قادر خواهیم بود باورهای غلط ملی و دینی را از فرهنگ ایرانیان حذف کنیم و عقب ماندگی های علمی و اقتصادی کشور را جبران کنیم وما با استقرار دمکراسی به مسئله اقوام و ملیتهای ایرانی میتوانیم پایان بدهیم . زبان و فرهنگ آنها را اعتلا بدهیم. در مساله اقوام خاک و خون مطرح نخواهد بود و هر فرد ایرانی خودش ملیت یا قومیتش را اعلام خواهد کرد تا در شهرهای چند ملیتی تشنج و در گیری نباشد. این آزادی زبان ملیتهای ایرانی محدودیت در کل خاک ایران ندارد مثلا اگر یک صد هزار تن کرد در منطقه اکثریت ترک و گیلک و خراسانی باشد قادرند که برای اعتلای زبان خود در دوره ابتدایی زبان آنان به همراه زبان رابط و .مشترک دری تدریس شود.
از نظر من برنامه بالاتر از رهبری است.
برنامه ما باید تاسیس حکومت دمکراسی حقوق بشری باشد و برای این کار لازم است که جبهه متحد دمکراسی خواهان در ایران و در خارج صورت گیرد تا با کار سازمانی بتوان سخن گوی تظاهرات داخلی و پر کردن خلا قدرت سیاسی در زمان براندازی جمهوری شیطانی بود. حالا که این جنبش دمکراسی خواه و برای اولین بار صبغه دینی و کمونیستی ندارد در کف خیابان فعال است باید اپوزیسیون متکثر که در فضای مجازی و در درون ایران شکست داده است. رژیم جمهوری اسلامی توسط همین اپوزیسیون متکثر توانسته است نشان دهد حاکمان دزدان - فاسدان و آدم کشانی مزدور هستند. این اپوزیسیون متکثر بهتر است حول و حوش دمکراسی حقوق بشری متحد شوند تا جمهوری اسلامی را ساقط کنند.
شرکت کنندگان تظاهرات که شعار زن زندگی آزادی را که همسو با حقوق بشر و دمکراسی انتخاب کرده اند باید سخت بکوشند تا جنبش فعلی از دمکراسی و حقوق بشر خارج نشده و راه خودش را بسوی پیروزی طی کند و در طی زمان رهبران دمکراسی خواه خود را پیدا کند.
جامعه ایرانی در گذر از سنت به مدرنیته مسُله ماست
نشانهگانی بر آشفتهگی فرهنگی
واکنشهایی که به مرگ هوشنگ ابتهاج در بیشتر رسانههای همهگانی درون و بیرون کشور،
و نیز رسانههای همبودیک(همراه یکدیگر) دیده شد انگیزهای برای این نوشتار بودهاند،
ولی آن را نباید بررسی و سنجش شعر او دانست.
نیز در اینجا به درونمایهی دینی شعرهای او، خوی کنش پذیر او در برابر قدرت
و شعرهای او در نشستهایش با خامنهای نپرداختهام.
تنها بر آن بودهام که او را چون نمایندهای از روند بزرگتری ببینم
که بر زیست فرهنگیی امروزین ما چیره شده است
و به ناگزیر فردای نزدیک ما و فرزندانمان را نیز در چنگ خود خواهد داشت.
این دریافت به گمان من چندان مَهَند(ماندگار) است که هیچکس نباید از کنار آن بی اندیشه بگذرد.
به گمان من اکنون ما بخش واپسین رمان بوف کور صادق هدایت را میبینیم
که راوی رمان خود همان خنزر پنزریی شده است که گمان میکرد کشته است.
¤
در این نزدیک چهار دهه، اسلامزدهگی و سنت سالاری چنان گزندی به اندیشه و هنر ما رسانده است
که دیگر بازشناخت آنچه تَرادادی (سنتی) است و آنچه مدرن است برای نسلهای کنونی ناشدنی مینماید.
تا پیش از برآمدن دستاربندان اهریمنخوی، برای اندیشهورزان و هنردوستان
دستکم ریشه و آبشخور هر اندیشه و کنشی روشن شده بود:
سنت گرایی در شعر و نقاشی و داستان و فیلم،
در برابر مدرنیته خواهی و نواندیشی و نوسرایی و مانند آنها.
اکنون شناخت ما از فرهنگی که بر ما چیره است دچار چنان بلبشویی است که دیگر نمیتوان
سواری دهنده را از سوار بازشناخت.
آنچه در واکنش به مرگ ابتهاج دیده شد این است که پسند بخش بزرگی از ایرانیان
با پسند جمهوری اسلامی همخوان شده است.
گروههای بزرگی از همبودگاه (جامعهی) ما همان دستگاه هنری-آرتهای را ارج مینهند
که جمهوری اسلامی میخواهد و ارج میگذارد.
برای من این به چَم کارگر شدن ترفندها و دژآموزههایی است
که در این روزگار نزدیک به چهل ساله یکسره بر سر ایرنیان آوار کردهاند.
دو نمود از این آشفتهگی و پریشانی شناخت شناسیک را در همین چند ماه گذشته گواه بودهایم.
همسنجیی واکنشها به مرگ دکتر براهنی با واکنشهایی که به مرگ هوشنگ ابتهاج انجام شد
فرنودی(برهان) بر این پریشانی فرهنگی است.
چه در رسانههای رسمی فارسی زبان درون و بیرون کشور (که بیشترشان وابستهاند و جانبدار)،
و چه در سپهر همگانی رسانههای همبودیک، این آشفتهگی آشکار است.
اگر بُرداری را بیانگاریم که نگرههای گوناگون ادبی و اندیشهگی بر آن چیده شدهاند،
براهنی و ابتهاج درست در دو سر این بُردار جای میگیرند
چنان دور از یکدیگر که اگر یکی را شب بپنداریم، دیگری روز است
و اگر یکی را آب، دیگری آتش.
در شعر و داستان و نگرهی ادبی کمتر کسی چون
براهنی
سنتهای شعری و داستانی را برهم زده است.
ولی ابتهاج
چنان در بست و بندهای سنت گیر است که بازشناسی او
از شاعران سدههای هشتم و نهم خورشیدی پسااسلامی بس دشوار است.
انگیزهی این یادداشت همسنجی این دو تن نیست.
در پی پدافند نوینگرایی و نوینهگی نیز نیستم.
تنها میخواهم همهگان را فرا بخوانم که به ایستار کنونی خود
و گروه بزرگتری که به آن وابستهایم نگاهی ژرفتر بیافکنیم
تا بهبینیم که در میان چه بالماسکهای ایستادهایم،؟
با چه موجی همراه شده و میرویم،؟
و آب در کدام آسیاب میریزیم.؟
اگر نیک و باریک و تیز بنگریم خواهیم دید که جایگاه چیزها در سپهر فرهنگی ایرانی چنان درهم شده است،
سره با ناسره چنان در آمیخته است که کمتر کسی میداند که در کدام رسته و گروه ایستاده است
و در زمین چه کسی بازی و به سود چه اندیشه و کنشی تلاش میکند.
به روزگار ما سنت را از موزهها و گورستانها بیرون آوردهاند
و در خانه و بازار و اداره بر ما فرمانفرما کردهاند
و ما خود نیز چنان در آن غوطهوریم که از فراوانی آشکاریاش، از دیدن آن ناتوان شدهایم.
آیا نباید پند بگیریم و به هوش شویم از اینکه
شعر و موسیقیی سنتی همزمان با دیگر آیینهای برآمده از سنت و مذهب پس از انقلاب
به گونهای سرسام آور همه گیر شدند و در سراسر لایههای همبودیک ما گسترش یافتند؟
آیا این تنها یک همزمانی بوده است و پیوندی ژرفتر میان آنها نیست؟
میگویند شما با شعر کهن و سنتیی پارسی چه دشمنی دارید
که بر سنتی سرایانی مانند ابتهاج خرده میگیرید.
اگر نیک بنگریم پاسخ اینگونه پرسشها در خود سخن آنان نهفته است.
میگویند شعر سنتی و کهن پارسی.
اگر این شعر کهن و سنتی است، پس چرا کسی که در این تیره روزگار میزیسته
و همین چند روز پیش مرده است باید به آن زبان بسراید؟
آن کسی که با قالبها و زبان سدههای میانی و پیشامدرن میسراید،
از همان آغاز درگذشته است.
دیگر اینکه خردهگیری ما بر کهن سرایی از روی دشمنی
و دلبستهگی نداشتن به مرده ریگ کهن و بازماندههای آن روزگاران نیست.
ما آنچه از پیشینیان بازمانده است را ارج میگزاریم
و باور داریم که باید به بهترین گونه از آنها پاسداری کرد.
همانگونه که کوزهها و سکهها و دیگر چیزهای بازمانده از زمانهای باستان را در موزهها،
در جایی مناسب نگاه میداریم،
بازماندههای فرهنگی، مانند شعر و موسیقی را نیز میبایست در جای مناسب نگهداری کرد.
کسانی که شعر و موسیقی سنتی را میآموزند، مینوازند یا میسرایند،
همچون دیگر پاسداران مرده ریگ باستانی،
میتوانند در آیینها و رویدادهای ویژه این هنرهای ترادادی را زنده نگاه دارند
و مردم نیز گاه گاه به خود و فرزندانشان یادآوری کنند که گذشتهگان ما چه هنرهایی داشتهاند،
چگونه میاندیشیدند
و برای بازگویی اندیشه و احساس و کردارشان
زبان و ابزارهای بیانیی دیگر را چگونه به کار میگرفتند.
آنچه سنتی است باید در جای خود نهاده شود و آنچه امروزین است در جای خود.
گویا فراموش کردهایم و میبایست دوباره به یاد خود بیاوریم
که چرا از هنگام مشروطه به این سو آن همه دگرگونی در زبان و شعر و داستان و هنر ما پدید آمد،
و پدید آورندهگان آن چه خون دلها خوردند
تا نگاه ایرانیان سدهی بیستم اندکی دگرگون شود
و نوینهگی (مدرنیته) و گیتیانهگی (سکولاریزم) دیگر دست کم ناسزا شمرده نشوند،
و هر چند این اندریافتها در باهمستان ما فراگیر نشدند،
ولی در شمار خواستهای پایهای ایرانیان جای گرفتند.
خواست نوینهگی بسیار نیرومند بوده است
تا آنجا که شماری از کهنسرایان نیز چنان نیازی را دریافتند.
کار کسانی مانند سیمین بهبهانی که یکی از شایستهترین و هنرمندترین پیگیرندهگان شعر ترادادی ما بود
تلاش ارزندهای در این راه است ولی رهآورد کار او فرنودی است بر بیباری و بیهودهگی این راه.
غزلسرایان پست مدرن و دیگر معرکه گیران نیز تلاشهایی در آن راستایند،
هر چند تلاشهایی دُن کیشوت وار،
که چیزی بیش از بزک کردن و آرایش مردهای در تابوت برای شعر ما به ارمغان نیاوردهاند.
اکنون خواست نوینهگی و گیتیانهگی ایرانیان را با چیره کردن گونههای اندیشهگی،
آرتهای و زبانی کهن از درون تهی کردهاند.
آیا نباید از خود بپرسیم که چرا اکنون دیگر به سبک بیهقی،
با همهی ستایشی که از او باید کرد، جستار نمینویسیم،؟
یا داستانهایمان را به شیوهی سمک عیار نمیپردازیم؟
پاسخ آشکار است، زبان و زمانه دیگر شده است.
آنگونه نوشتن و پردازش برآمده از نگاهی پیشامدرن و بازتابندهی روزگارانی بود
که یکسره با جهان و زبان و زندهگیی کنونی ما ناهمسان است.
بسیار خوب. پس از چه روست که در بارهی شعر چنین نمیاندیشیم؟
چرا هنوز گمان میبریم که شعر سدهها پیش میتواند درون و بیرون مردم امروزین را بازتابانَد؟
نیروهایی هستند که پاسدارندهی جهان پیشامدرنند،
جهانی که با اندیشهی گیتیانه، با کَس امروزین، با کیستی خودبنیاد، با زبانی
که بتواند این همه را بازگوید و بازتاباند دشمنی دارد.
دینخویی، و به ویژه، اسلامزدهگی، تنها یکی از این نیروهاست
اگر چه بسیار پر زور.
باورمندی به اینکه هنرهای ترادادی کیستی ما را میسازند
و با نگاهداشت آنها کیستی خود را نگاه میداریم باور دیگری است
که کس امروزین را از آفرینش با زبان و هنر برآمده از زندهگی امروزین باز میدارد.
این دو انگیزه برای بسیاری کسان دستاویزی است
تا بر بازپخش و گسترش این گونهی سترون آرتهای و همزمان خفه کردن دیگر سداها و گونهها،
به ویژه گونههای آرتهای نوین پای بفشارند.
باید بر این نکته پای بفشاریم و به دید داشته باشیم
که ما با پاسداشت و زندهداشت هنرهای ترادادی هیچ ناهمرایی نداریم.
آنچه در اینجا برجسته میکنیم این است
که ما نباید بپنداریم که گونههای هنر درگذشته میتوانند زبانی برای بازنمایی زندگی امروزین ما
در هنر و آرته (ادبیات) باشند.
چیرهگی گونههای درگذشتهی آرتهگی و هنری بر زندگی امروزین،
نه تنها ما را به آینده نمیبرد،
که به گذشته برمیگرداند
به دیگر سخن، بندها و زنجیرهای گذشته را همچنان بر دست و پای زندگی امروز ما استوارتر میکند.
شعر گذشته تنها شعری از گذشته نیست؛
به همراه آن، دستگاهی از شایست ناشایستها، ارزشگزاریها،
نیک و بدها نیز هست.
از همه بدتر،
ما را از اندیشیدن با سنجههای نوین و گیتیانه باز میدارد،
چندان که در داوریها و گُزیرههایمان (تصمیمهایمان) دیگر بر پایهی خرد امروزین رفتار نخواهیم کرد.
افزون بر این،
پسند زیبایی شناسیک ما را به تنگنای پسند گذشتهگان در میآورد
و از آفرینش و آشکارسازی و نوزایی باز میدارد.
آنکه نگرانی امروزین دارد اگر برای به آرته برکشیدن اندریافتهایش
خود را به کالبدها و دیسهها و شگردهای آرتهگی درگذشته وادار و پایبند کند،
خود را فریب داده است و به خود و هنر خود آسیب و نارو زده است.
دیگر نیروهایی که به چیرهگی گونهها و ژانرهای آرتهایِ درگذشته کمک میکنند
همانا سازوکار پولسازی گستردهای است
که فرساخت (صنعت) خنیا و خنیاگری (موسیقی) از اینگونه هنر برپا کرده است؛
به ویژه اینکه در باهمستان ایران کنونی، گونههای نوین آرتهای همواره دچار خفهگان سانسور بودهاند،
ولی از سویی دیگر دستگاه فرمانروایی آخوندی با زیرکی به گسترش آرتهگان (ادبیات) درگذشته دامن زده است
زیرا خوب میداند که این گونهها در زیرساخت خود همان ارزشهایی را میگسترند که او میخواهد.
کارکرد محفلی و افیونی شعر و خنیای ترادادی ما نیز با خوی این فرمانروایی اهریمنی هم سرشت است
و همچون روغنی به چرخیدن چرخهای این فرساخت زندگیسوز کمک میکند.
به راستی باید پرسید که چرا از میان همان شعرها و دیگر گونههای آرتهای ترادادی نیز
تنها آنهایی بیشتر بازپخش و بازخوانی میشوند که خردستیزترند
و با زیرکی این را با دستاویز «عرفانی» بودن به خورد همهگان میدهند.
چرا برای نمونه شاعرانی که خردگراترند مانند فردوسی، خیام و رودکی پاس داشته نمیشوند؟
مگر آنها نیز سنتی نیستند؟
دستاربندان اهریمنخوی نیک میدانند
که ریسمانشان را برای گردن چه کسی ببافند،
ولی در سوگ چه کسی همراهی کنند
و از هیچ کمکی برای خاکسپاری «باشکوه» او دریغ نکنند.
در هنگامی که از گردآمدن دوستداران بر گور شاعران نوسرا و آیندهنگر نیز جلوگیری میکنند،
برای کهنهپرستان و کهنهپردازان سترون همه رسانهها و نیروهای خود را بسیج میکنند
تا آنها را بزرگ دارند،
از آن روی که میخواهند برای مردم الگوپردازی کنند
تا این فرهنگ هر چه بیشتر پوسیده، گذشتهگرا و به ناگزیر نازاتر شود،
زیرا تنها در چنین فرهنگی است که آنها میتوانند
پایههای خود را استوارتر کنند
و فرمانرواییی زندگیسوز و ویرانگر خود را درازتر کنند.
منبع
https://baangnews.net/10472
https://www.didareto.com/post/%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%87-%DA%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%A2%D8%B4%D9%81%D8%AA%D9%87-%DA%AF%DB%8C-%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C?fbclid=IwAR09XkFlJmm2JuNMrbRmvHFFV6omFsWOpznASw7kwnOPEUhZxIHZ4rnGkTg