ما پیروزیم چون بر حقیم
این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید
لیستی از نوشته های قبلی
http://efsha.squarespace.com/blog/2022/7/2/647141088202.html
این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد
مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.
من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم
لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید
نوری علا از سکولار دمکراسی رضا پهلوی را رهبر حرکت دمکراسی خواهی میکند
متن سخنرانی اسماعیل نوری علا در مهستان سکولار دموکرات های ایران
سلام بر دوستان درون و بیرون مهستان.
خوشحالم که در آغازگاهان سال نوی ایرانی اجازه یافته ام که سخنران نشست امروز (13 فروردین 1402) مهستان باشم. آرزو می کنم که همه تان موفق شده باشید که نحسی سیزده را به در کنید و پر انرژی و پر توان برای رویاروئی با آینده آماده باشید.
من امروز قرار است که، بجای پرداختن مطول به روزگار دیروز و امروزمان، اندکی به فردا بپردازم، فردائی که نام و صفت زیبای «آینده» را بر خود دارد، به معنی زمانه ای که دارد می آید. آینده است، و چون آمد رونده و رفته می شود و در صفخات تاریخ جای می گیرد اما جای پایش بر زندگی همهء ما می ماند.
من امروز می خواهم در مورد اینکه یک آدم سکولار دموکرات این آینده، این در حال آمدن، را چگونه می بیند و ارزیابی می کند و نسبت به آن واکنش نشان می دهد و برای شکل دادن به آن آینده ی هنوز نیامده، بصورتی که مطلوب اوست، دست به برنامه ریزی می زند برایتان صحبت کنم.
در ابتدا اما لازم است که در این مقوله چند مفهوم نزدیک بهم را مطرح کرده و تفاوت هاشان را با هم توضیح دهم. در این راستا بطور خلاصه عرض می کنم که رابطهء ما با آینده می تواند سه حالت و سه نوع عمل نسبت به آن را پیدا کند.
نخستین مرحله (که در نوشته های آینده نگرِ سرشناس ایرانی، آقای سام قندجی، «آینده نگری تحلیلی» analytical نام گرفته) بر محور این پرسش مطرح می شود که "چه چیزی به احتمال قوی در آینده اتفاق خواهد افتاد؟" معمولاً بیشتر کاری که اهل پیش بینی می کنند در این مرحله انجام می گیرد. مثلاً، پاسخ هواشناسان عموماً در همین مرحله متوقف می شود.
اما ما، در قلمروی آینده نگری، می توانیم کارمان را به مرخلهء بالاتری هم ارتقاء بدهیم، مرحله ای که آقای سام قندچی آن را «آینده نگری نظری» (visionary) نامیده و به این پرسش پاسخ می دهد که "چه چیزی می تواند در آینده اتفاق بیافتد؟" بعبارت دیگر یک آدم آینده نگر پس از آن که، با کمک قرائن قابل تصدیق، حوادث قوباً محتمل آینده را گردآوری کرد، می کوشد تا حوادثی را که در قرائن یافت نمی شوند اما می توان به امکان وقوع آنها نیز فکر کرد را به حساب بیاورد.
و بالاخر پلهء بالاتر و اصلیِ آینده نگری - که آقای قندچی آن را «آینده نگری مشارکتی» (Participatory) نامیده - وقتی است که ما، با تکیه بر آنچه در دو مرحلهء قبل دریافت و گردآوری کرده ایم بکوشیم تا ببینیم که در همین اکنون چه کاری می توانیم انجام دهیم که در مقابل حوادث آینده منفعل نباشیم و بتوانیم در شکل گیری حوادث آینده نقش داشته باشیم؛ یعنی در چند و چون «هنوز نیامده ها» دخالت کنیم و مسیری را برای حوادث آینده بسازیم که به نتایج مطلوب ما منتهی شوند.
و آنگاه است که ما تازه می توانیم دست به برنامه ریزی برای تغییر آینده بزنیم. و این برنامه ریزی ربطی به برنامه ریزی های مرسوم که بر اساس مطالعه امکانات و موانع کار صورت می گیرند ندارد.
توجه کنید که تا زمانی که ما چنین نکنیم هم احتمال غافلگیر شدن مان وجود دارد و هم می توانیم تنها بصورتی منغعل و تدافعی خودمان را برای مقابله با حوادثی که در آن دخالت نداشته ایم آماده کنیم.
شما وقتی یک چتر می خرید در واقع آینده نگری منفعل می کنید. می گوئید پیش بینی شده که فردا بارانی خواهد بود اما من چون توان جلوگیری ار این حادثه را ندارم چتری می خرم که باران خیسم نکند. این یک آینده نگری منفعل است و اگر بخواهید از این انفعال درآئید باید به این بیاندیشید که آیا می توانم از بارانی شدن هوای فردا جلوگیری کنم؟ آشکار است که پاسخ به این نوع پرسش بسیار سخت است اما تا برای آن پاسخ مثبتی نیابید شما یک آدم منفعل هستید.
توجه کنید که ما همگی با هر سه نوع از آینده نگری درگیر بوده ایم یا درگیر خواهیم شد. مثلاً من این وضعیت را در سال های تبعید خود خواسته و دوری از وطن مان بسیار دیده ام.
مجسم کنید آدم مهاجری را که چمدان و یا حتی کوله پشتی اش را بر می دارد و جلای وطن می کند و ناگهان در غربت با مسائل گوناگونی روبرو می شود.
عده ای مهاجرت را «تولدی دیگر» می دانند اما این تولد با آن متولد شدن در وطن فرق های بسیار دارد. شما در آن زمان که در وطن متولد می شویئ نه قدرت تفکر منطقی دارید، نه می دانید زمان های سه گانهء گذشته و حال و آینده چه هستند، و نه قادرید به آینده فکر کنید و احتمالات اش را بسنجید و در موردش نقشه بکشید. و در واقع این اولیاء و بزرگ ترهای شما هستند که تا مدت ها شما را برای آینده ای که آنها می خواهند آماده می کنند.
اما در تولد دیگری که در مهاحرت پیش می آید، و اغلب ما این دوران را از صفر شروع کرده ایم، هم شما از آن زمان های سه گانه آگاهید و هم دلهرهء آینده را دارید. در آن صورت یا تسلیم آینده می شوید و یا تصمیم می گیرد با دست زدن به کارهائی در شکل گیری آینده دخالت کنید. مثلا تصمیم می گیرید که هرجه زودتر مهارتی به دست آورید که شغل بهتری را برای شما ممکن کند. این تصمیم دخالت در آینده است.
بهر حال، همه اینها را که جمع بزنید به چهار مفهوم اصلی می رسید. 1) تعیین هدف: تصمیم گیری برای اینکه وضع مطلوب آینده چه می تواند باشد، 2) بررسی وضع موجود، 3) پیش بینی احتمالات آینده 4) و بالاخره برنامه ریزی برای رسیدن به آن وضع مطلوب.
طی کردن این مراحل اغلب ساده نیست و بخصوص اگر مطالعهء شما نشان دهد که در آینده احتمال وقوع نه یک حادثه معین بلکه چند آلترناتیو مختلف که هر یک با دیگری فرق داند وجود دارد، وظیفهء شما شامل برنامه ریزی برای مقابله با هر کدام از آنها که اتفاق بیافتد هم هست. هم برای این احتمال نقشه می کشید و هم برای آن احتمال دیگری که ممکن است بجای اختمال نخست پیش بیاید.
من مطمئن هستم که اغلب شما در زندگی شخصی تان این مراحل را طی کرده اید و من با اتکاء به تحربه های شخصی همه مان می خواهم حرف های سیاسی امروزم را تقدیم شما کنم و شما را با خودم از ان چهار مرحله که گفتم بگذرانم.
گفتم که مرحلهء اول کار ما تعیین «وضع مطلوب»ی است که آرزو داریم به آن برسیم، یعنی تعیین هدف. نه تنها تک تک آدم ها بلکه همهأ گروه ها و احزاب سیاسی و سازمان های اجتماعی و بازرگانی و همچنین کشورها و تمام دنیا هم باید هدفی داشته باشند. تغییر کردن طبیعی تنها قانون جنگل است.
بیائید به سازمان های سیاسی خودمان توجه کنیم:
- اسلامیست ها همه می خواهند حکومت اسلامی در ایران حفظ بشود اما اصلاح طلبان شان علاقمندند که این رژیم را تعمیر کنند و به اصطلاح نواقص اش را برطرف کنند که سرپا بماند و بنیادگرایان شان نفصی در سیستم نمی بینند که محتاج تعمیر باشد..
- مجاهدین در فکر این هستند که حکومت را اسلامی نگه دارند اما دموکراتیک اش بکنند. حالا دموکراسی در نظر آنها چیست توضیح اش با خودشان.
- کمونیست ها هم آیندهء مطلوب خودشان را در ساختار شورائی (یا شوروی) و بر پا داشتن دولت بزرگ و گسترده، که اغلب برادر بزرگتر نام گرفته است، می دانند و می خواهند عاقبت به سوسیالیسم و پس از آن به کمونیسم برسند. 0هر چند که در شوروی سابق یکباره از حامعهأ دهقانی ادعا کردند که به کمونیسم رسیده اند).
- سلطنت طلبان، یا بهتر است بگویم سُلطه طلبان، دنبال آینده ای هستند که یک شاه قدر قدرت چکمه پوش پیدا شود و هرچه آخوند و اسلامیست است به درخت های بازماندهء خیابان پهلوی سابق آویزان کند.
اما پرسش اصلی برای ما آن است که ما سکولارها دنیال چه هستیم؟ و کدام آینده برای ما مطلوب ست؟ البته جواب ساده و بدیهی این پرسش آن است که هدف ما رسیدن به یک جامعه سکولار است و، از طریق این در ورودی، رسیدن به دموکراسی.
اما چگونه؟ گروه ها وقتی به این مرجله می رسند می فهمند که راحت ترین کار داشتن و توسل کردن به یک ایدئولوژی است، خواه مذهبی باشد، خواه غیر مذهبی و خواه ضد مذهبی. چرا که ایدئولوژی ها مجموعه ای سر هم بندبی شده از ایده های پراکنده اما ظاهراً منسجم هستند که هم هدف را روشن می کنند، و هم مسیر حرکت بسوی آن را. اسلامیست ها و کمونیست ها گسترده ترین پیروان ایدئولوژی هستند. اما مشکل ما سکولار دموکرات ها آن است که سکولار دموکراسی از جنس ایدئولوژی نیست که بتوان آن را کور کورانه تعقیب کرد. و بخصوص ما سکولار دموکرات ها وقتی به مرحلهء دوم آینده نگری می رسیم، چون ایدئولوژی نداریم و با عینک ایدئولوژی کشورمان را نمی بینیم، در مواجهه با احتمالاتی که می توان برای آینده متصور بود باید خودمان را برای چند سناریو آماده کنیم.
حال، در وهله اول، بپردازم به جند فرض و سناریوهای محتمل برآمده ار آنها در داخل کشور و بعد به سراغ خارج کشور بیائیم. یعنی فکر کنیم که چه اتفاقاتی ممکن است در آیندهء نزدیک در کشور ما پیش بیاید. من، بعنوان نمونه فقط چهار تا از اینگونه فرض ها و سناریوهای ناشی از آنها را خدمت شما عرضه می کنم:
1. فرض اول: قطعی ترین حادثه، برای پرداختن به سناریو های گوناگون، مرگ خامنه ای است.چرا که جلوی هرجه را بگیریم جلوی مرگ را نمی شود گرفت و این شتری است که درِ خانهء همهء ما خواهد خوابید. حوب اگر این اتفاق بیافتد احتمالات مربوط به اینکه پشت بندش چه خواهد بود سر منشاء سناریوهای مختلفی هستند. و فرض اول ما این است که می توان احتمال داد رژيم، از قبل و با مشورت خود خامنه ای، سناریوی آماده ای دارد که می تواند شامل تشکیل مجلس خبرگان رهبری و مهر زدن پای آن سناریوی حاضر و آماده باشد. در اینجا حالت چند سناریو قابل تصور است.
الف: سناریوی اول: مجلس خبرگان، بر اساس مصلحت های فوری، بسرعت ولی فقیه بعدی را انتخاب می کند. اما احتمال این مسئله چقدر کم یا زیاد است؟ آیا این امر می تواند مثل زمان مرگ خمینی اتفاق بیافتد؟ همگان می دانیم که فضای مرگ خامنه ای با فضای مرگ خمینی خیلی فرق دارد. اکنون دیگر از وجود کسانی مثل احمد خمینی و رفسنجانی خبری نیست که حدیث جعل کنند و بقیه هم بپذیرند. اما فرضن کنیم که توافق حاصل شود. در آن صورت واکنش سپاه پاسداران جه خواهد بود، آن هم در رابطه با شخصی که باید با او همکاری کرد؟ به نظر من، علت اینکه از مدتی پیش روی مجتبی خامنه ای تمرکز می شود بخاطر روابط تنگاتنگ او با سپاه است و محلس خبرگان هم مسلماً این امتیاز را در نظر خواهد داشت. اما اگر مجلس مؤسسان هم مجتبی را انتخاب کند باید توجه کنیم که این بار، در بازی قدرت، نقش ها معکوس می شود و این سپاه است که به مجتبی دستور می دهد و تا مدت ها او اختیار چندانی نخواهد داشت.
توجه کنید که این خودش یک کودتای پنهان است. ولی فقیه و سپاه نقش و جایشان را با هم عوض می کنند. درست مثل نیمهء دوم حکومت بنی عباس که طی آن مسئلهء سلطنت سرداران سپاهی مطرح و قدرت خلیفه محدود شد و از آن پس او فقط بصورت تشریفاتی حکم سلطنت سرداران را می داد تا به حکومت شان مشروعیت ببخشد. سلطان محمود غزنوی نمونهء اعلای این موضوع است. در آن صورت باید دید که سپاه، با خفظ دستگاه ولی فقیه و محلس خبرگان، می خواهد مملکت را چگونه اداره کند. تصور من این است که، برای موفقیت هر نوع کودتائی، کودتا کننده باید دارای نمونه هائی در مورد رضایت مردم باشد. یعنی سپاه مجبور است که مقصری برای بدکاری های گذشته پیدا کند و چه قشری مورد نفرت عمومی تر از آخوند که سپاه بتواند آنها را مقصر معرفی کند را مقصر اعلام کند؟ پس در این کودتای نامرئی یا نرم عده زیادی از آخوندها قربانی خواهند شد و ماجرا با تعییرات عمده ای در سطح جامعه همراه خواهد بود.
ب. سناریوی دوم: فکر کنیم که اگر مجلس خبرگان نتواند یک چنان سناریوی فرمایشی از پیس نوشته ای را تصویب کند چه خواهد شد؟ بعید نیست که در مجلس خبرگان کسانی هم باشند که سناریوی آماده را نپذیرند و زیر بازی بزنند. یعنی می شود پرسید که اگر مجلس خبرگان در تصمیم گیری تعلل کند چه خواهد شد؟ آیا برای جلوگیری از آشفتگی بیشتر کشور سپاه دست به یک کودتای خشن و علنی نخواهد زد؟
شاید پرسیده شود که فرق سپاه در الان با وقتی که کودتا کند چیست و مگر نه اینکه الان هم همهء کارهای مملکت دست سپاه است؟ پاسخ من آن است که بله، چنین است، اما «کودتای علنی» وقتی به درد می خورد که مردم برای یک دوران موقت هم که شده خنثی شده باشند. در نتیجه در این سناریو سپاه مجبور خواهد شد دست بکارهای خشنی بزند تا نظر مثبت افکار عمومی را بخود جلب کند. مثلا می تواند اعضاء مجلس خبرگان را زندانی کند یا چندتایشان را اعدام کند و با کمک یکی دو تا از مراجع ناراضی مثلاٌ اجباری بودن حجاب را هم لغو کند تا بخش بزرگی از جامعه احساس پیروزی کند.
پ. سناریوهای دیگر. در عین حال فقط با فرض مرگ گریزناپذیر خامنه ای می شود سناریوهای بیشتری را مطرح کرد. مثلا می شود فکر کرد که جریان اصلاحات تا چه حد می تواند به سپاه کمک کند یا از آن ضربه بخورد. مثلا آیا سپاه موافقت می کند که یکی از اصلاح طلبان، مثلا میرحسین موسوی، رئیس جمهور بشود؟ بهر حال همه این سناریوها مال زمانی است که خامنه ای مرده باشد.
2. حال بپردازیم به فرض دوم. یعنی خرابی اوضاع کار را به جائی بکشاند که کودتای سپاه در زمان زنده بودن خامنه ای اتفاق بیافتد. این احتمال چندان هم دور از واقعیت نیست. مگر نه اینکه همین چند روز پیش معلوم شد که اخیراً طرح یک جریان کودتائی وجود داشته که سرکوب شده و چهل - پنجاه نظامی هم دستگیر شده اند؟
در این صورت فکر کنیم که کودتاچیان علیه خامنه ای می خواهند با او و با بقیه آخوندها چه کنند؟ همانطور که گفتم، کودتای سپاه وقتی می تواند برای مدت نسبتا بلندی قدرت را نگاه دارد که بخش هائی از مردم ناراضی احساس رضایت کنند و پشت سر کودتاچیان قرار بگیرند. در آن صورت می شود دستگیری های وسیعی را انتظار داشت، دستگیری خامنه ای و اهل بیت و همکاران اش را دید و آزادی های مختلفی را در سطح جامعه ملاحظه کرد. از رفع حجاب اجباری گرفته تا اجازه ورود زنان به استادیوم های ورزشی و تغییر برنامه های تلویزیون مثلا.
مسلما کودتائی که در زمان حیات خامنه ای اتفاق بیافتد بسیار عقبه دار تر از کودتا در پس از مرگ او خواهد بود.
3. می رسیم به فرض سوم. یعنی اینکه حکومت، در پی این باور که داشتن بمب اتم یک امر بازدارنده و هراس آور است، موفق شود روند غنی سازی را به حد ساختن بمب اتم برساند. از نظر من چنین وضعیتی برای هیچ کدام از کشورهای خاورمیانه و بخصوص اسرائیل و عربستان (و در باطن امریکا) مطلوب نخواهد بود و در آن صورن حملهء نظامی به تآسیسات اتمی یک فرض با احتمال بسیار بالائی خواهد بود. در این صورت ما باز هم با سناریوهای مختلفی روبرو هستیم که علاوه بر احتمالاتی که قبلا ذکر کردم تضعیف سپاه پاسداران را هم در پی خواهد داشت و همچنین می تواند باعث از هم گسیختگی شیرازه مملکت و فعال شدن عناصر تجزیه طلب بشود.
4. و فرض چهارم هم آن است که کار جنبش انقلابی مهسا بالا بگیرد و رژیم بخاطر مشکلات اقتصادی و امنیتی و وجود تفرقه و بی علاقگی به مقاومت در سطوح مختلف روحانیت و سپاه فرو بپاشد و حکومت مرکزی توان خود را برای دخالت در حوادث جاری در نقاط مختلف مملکت از دست بدهد. توجه کنید که در این فرض چهارم عنصر اصلی مفقود وجود یک «دستگاه تصمیم گیری و رهبری» است، حتی اگر در جریان مبارزات مردم رهبرانی در داخل کشور پیدا شوند، نمی توان شرایطی را پیش بینی کرد که طی آن یکی از آنها دارای یک موقعیت ملی شود.
خب می بینید که ما می توانیم، فقط با چهار فرض از بسیاری فرض های ممکن دیگر، حدود 7-8 تا سناریوی محتمل را حدس بزنیم. حال وقت آن است که با در دست داشتن پاسخ هائی برای دو پرسش اول مان در امر آینده نگری می توانیم به سراغ اپوزیسیون این حکومت، که خودمان هم جزو آن هستیم برویم و از جمله ببینیم که راه دخالت ما در مسیر آینده چه خواهد بود و ما تا چه حد برای آن برنامه ریزی کرده و آماده شده ایم یا باید بشویم.
از نظر من اگر اپوزیسیون خارج کشور بخواهد در ساختن آینده ای برای داخل کشور دخالت داشته باشد تنها راه اش توفیق در ساختن بدیل و چانشینی برای این حکومت است که در همهء جهات با ویؤگی های این حکومت متفاوت باشد. در واقع، و به نظر من، بدون وجود چنین آلترناتیوی میزان دخالت خارج کشوری ها در حوادث داخل کشور به حداقل خواهد رسید و نزدیک به صفر خواهد بود و حداکثر از برگزاری احتماعات حمایتی از میارزات داخل کشور پیش تر نخواهد رفت.
در همن منزل توجه کنید که البته وظیفهء هر آلترناتیوی مطالعه سناریوهائی از آن دست است که بر شمردم و موضع گیری و برنامه ریزی برای مقابله با هر یک از آن سناریوها، و حتی استفاده از آنها برای مستقر کردن یک رژیم مطلوب بعد از انحلال حکومت اسلامی.
و توجه شکا سکولار دموکرات را ب این واقعیت جلب می کنم مه «دیگران» هم اکنون مشغول ساختن آلترناتیوهای خود هستند. مجاهدین که حتی رئیس جمهور خودشان را معین کرده اند. جمهوریخواهانِ مخالف گزینه های مختلف سلطنت و پادشاهی سرگرم تحکیم تشکیلاتی خود هستند و در این راه چاره را در آویزان شدن به احزاب کمونیستی و منطقه ای یافته اند.
اما، در مقابل و به نظر می رسد که تنها اقدانات مبهم و اندکی در راستای ایجاد و ارائهء یک آلترناتیو سکولار دموکرات در جریان است؛ بی آنکه هنوز روشن باشد که این اقدامات به کجا خواهد انجامید و، مثلاً، جمع شش نفرهء دانشگاه جورج تاون که از یک دکتر دندان ساز داغدار زن و فرزند، یک خانم هنرپیشهء سرشناس، یک خانم شلوغ و نمایشی بدون داشتن هرگونه سابقهء سیاسی، و یک رهبر حزب کمونیستی کومله با داشتن سپاهیانی موسوم به پیش مرگه بر گرد وکیل سکولار دموکرات ها یعنی شاهزاده رضا پهلوی تشکیل شده جه خواهد کرد و چگونه برای مقابله با سناریوهای داخل و سناریوهای آلترناتیوهای دیگر عمل خواهد کرد.
اما در هر حال این نکته کاملا آشکار است که نه جنبش سکولار دموکراسی، نه مهستان سکولار دموکرات ها، و نه حزب سکولار دموکرات ایران و نه تشکلاتی همچون حزب جدید التآسیس ایران نوین، یا تشکلی که هفتم آبان را هویت خود می داند (یعنی بیشترین تشکلات سکولار دموکرات موجود در اپوزیسیون خارج کشور) هیپ یک نمی توانند به تنهائی برای مقابله با سناریوهائی که ذکر کردم برنامه ریزی کنند و «آلترناتیو سکولار دموکرات» تنها در سایهء همکاری و حتی ائتلاف آنها می تواند بوجود آید و در وقت مقتضی دولت فراحزبی موقت اش را تشکیل بدهد و آن دولت کارگروه های مختلف برنامه ریزی را (که هم اکنون بطور پراکنده وجود دارند) گرد هم آورد و برای هر سناریو داخلی و حارجی سناریوی مقابلی داشته باشد.
اما البته می توان فرض کرد که ممکن است یک آلترناتیو سکولار دموکرات هم می تواند در خارچ کشور بوجود آمده و در کنار سایر آلترناتیوهای مجاهدی، کمونیستی، اسلام رحمانی و تجزیه طلبانه، به مردم معرفی شده و اکثریت مردم هم آن را بپذیرند.
توجه کنیم که من دارم با فرضی آغاز می کنم که هنور نشانهء متقنی از پیدایش آن وجود ندارد. حال آنکه سایر مدعیان آلترناتیو بودن، یا جانشینی، روز به روز دارند متشکل تر می شوند و حتی بعضی هاشان برخی از سناریوهای دیگر داخل کشور را که شرح دادم برای ککار خود مفیدتر می دانند. مثلا اگر اسرائیل، با همکاری عربستان و موافقت امریکا و اروپا به تأسیسات اتمی رژیم جمله کند به گمان من مجاهدین و تجزیه طلبان (که اخیراً بهم نزدیک هم شده اند و مجاهدین طرح خودمختار شدن کردستان را هم پذیرفته اند) یک حکومت مرکزی ضغعیف شدهء اسلامی را برای رسیدن به اهداف خود مناسب تر می بینند.
اما، بهر حال، هم اکنون باید دید موانع پیدائی این آلترناتیو سکولار دموکرات چیست و چرا یک آلترناتیو شکل گرفتهء سکولار دموکرات که بتواند از پشتیبانی اکثریت مردم داخل و خارح کشور برخوردار باشد و به جهانیان نشان دهد که با در دست داشتن برنامه های مشخص و سنجیده می تواند ایران و مردم اش را به روزگار آزادی و آبادی برساند و دنیا هم از وجودش منتفع شود هنوز بوجود نیامده است؟
من این تقصیر را از حانب دو عامل مؤثر انسانی می دانم. یکی مجموع کسانی که می توانند چنین آلترناتیوی را بوجود آورند و یکب هم مخلفین آنها به معنی آلترناتیوهای دیگر و خود حکومت اسلامی که در شکل نگرفتن یک آلترناتیو سکولار دموکرات مشترک المنافع هستند و لحظه ای در مورد جلوگیری از چنین اوتلافی غفلت نمی کنند.
همچنین، برای درک ماهیت این اقدامات بازدارنده باید دید که نوک پیکان حملهء همه آن ها بسوی کدام سو و طرف و شخص است. از نظر من حمله به انکان پیدایش آلترناتیو سکولار دموکرات در جمله بسوی شاهزاده رضا پهلوی شکل می گیرد. چرا؟ برای اینکه مخالفین ائتلاف سکولار دموکرات ها می دانند که در شرایط فعلی فقط این شاهزاده است که می تواند عمود خیمهء آلترناتیو سکولار دموکراتی باشد که برای آیندهء آزاد و آباد ایران برنامه داشته باشد و نگذارد که کشور در دوران پس از فروپاشی حکومت اسلامی دچار هرج و مرج و جنگ داخلی و احتمالا تجزیه شود. پس باید بکوشند که بهر راهی که شده از اقدام ایشان برای تشکیل آلترناتیو سکولار دموکرات جلوگیری کنند. اینگونه است که از بخش کهنهء جبهه ملی و حمهوریخواهان متصل به اصلاح طلب ها و کمونیست های بازمانده از دوران چریک بازی گرفته تا خود حکومت اسلامی و البته مجاهدین که بسیاری از رسانه ها را در اختیار دارند می کوشند وجود ایشان و اقدامات شان را کوچک و بی اهمیت بشمارند.
اما گفتم که تقصیر متوجه اردوگاه سکولار دموکرات ها و کم کاری و اهمال آنها هم هست. این اردوگاه، بلاتردید، وسیع ترین و پر جمعیت ترین اردوگاه اپوزسیون و در عین حال پراکنده ترین هم هست و این پراکندگی موجب آن شده که تشکلی منسجم و کارآمد از دل آن برنحیزد. کمی در علل این ناتوانی دقت کنیم.
عده ای این تقصیر را ناشی از کم اشتهائی و کم کاری و اهمال شخص شاهزاده رضا پهلوی می دانند و معتقدند که ایشان سر خود را با کنفرانس های تکراری و منشورهای بی سر و ته گرم کرده و حرکتی بسوی تشکیل آلترناتیو سکولار دموکرات انجام نمی دهد. بخصوص اینکه اعلب مشاوران ایشان در 44 سال اخیر ایشان را بعنوان پادشاه ایران می دیده اند و مرتبا به ایشان گفته اند که شما بعنوان پادشاه ایران شاه مجاهدین و کمونیست ها و احزاب منطقه ای و مسلمانان سیاست زده هم هستید و نمی توانید با نشان دادن تمایل به یک نحلهء فکری و یک گروه خاص از این وضعیت فراجناخی بیرون بیائید. و یادمان باشد که ایشان هم بدلیل همین نظر سال ها است که ندای «امروز فقط اتحاد» سر داده اند بی آنکه این اتحاد شکل گرفته باشد یا بتواند در آینده بصورت یک «همه با هم» دیگر شکل بگیرد.
آیا نه اینکه هم سکولار دموکرات ها و هم شاهزاده در یک بن بست قرار گرفته اند؟ و نه اینکه ما باید برای خروج از این بن بست راهی پیدا کنیم؟
من، در این حستجو، معتقد شده ام که یک اردوگاه مهم اما نامرئی هم وجود دارد که نه تنها ایشان بلکه پدر و پدر بزرگ شان و شخصیت هائی همچون فروغی و داور و کسروی و دکتر مصدق و دکتر صدیقی و هویدا و بختیار هم در آن جای دارند و همه شان مشترک المنافع بوده و هستند و راه حل ما بروی جلوی صحنه آوردن این اردگاه وحدت بخش است، اردوگاهس متعلق به مشروطه خواهان در برابر مشروعه خواهان است. این
در واقع، این آدم ها ممکن است در تاریخ معاصر با هم اختلاف داشته و حتی علیه هم اقدام کرده باشند اما هیچ کدام آنها را نمی توان در اردوگاه مشروعه خواهی تصور کرد. حال آنکه روحانیت و مسلمانان فکلی سیاسی شده، همه در اردوگاه مشروعه طلبی بوده و علیه مشروطیت حنگیده و در سال 1357 هم موفق به شکست دادن آن شده اند.
تصور من آن است که همهء سکولار دموکرات ها، با همهء اختلاف عقیده شان، در این اردوگاه جا می گیرند و شخص نماینده و برجستهء این اردوگاه هم شاهزاده رضا پهلوی است و ایشان، چه بخواهد و چه نخواهد، اگر قرار باشد که در صحنهء سیاست دارای حضوری مؤثر باشند باید با این جبهه کار کرده و قدرت و محبوبیت خود را صرف شکل دادن و منسجم کردن این جبهه بکنند.
توجه کنید این توقع تنها از آن سر نیست که ما بوجود ایشان محتاجیم بلکه به این دلیل هم هست که خود ایشان همواره در صحنهء سیاست اپوزیسیون حضوری غالب و انکار ناپذیر دارند و عمل کردن یا عمل نکرد شان هر دو معنی دار و نتیجه دار است. در این زمینه یکی از یکی از منتقدان شان شنیدم که می گفت شاهزاد حکم هواپیمائی را دارند که روی باند نشسته و نه بلند می شود و نه کنار می رود که دیگران بتوانند پرواز کنند.
البته من این سخن را بسیار بی انصافانه می دانم و فکر می کنم که این شاهزاده، علیرغم رفتاری که ملت ایران نسبت به پدر بزرگ و پدرش کرده، همچنان عشق به ایران و ایرانی را در دل دارد و در حد توان و امکانات اش در این 44 ساله همواره، با مواضعی کمتر تغییر کرده، در جبهه آزادیخواهی و بازگرداندن قدرت تصمیم به ملت ایران عمل کرده است.
و در همین راستا است که نسل جوان کشور، که در دوران رژیم کنونی زاده شده و بار آمده، وضعیت فعلی کشور را با آنچه پیش از انقلاب وجود داشته مقاسه می کند و در نتیجه، بطور طبیعی، بیش از افرادی به سن و سال من و کمی کمتر، قدر دوران حکومت خاندان ایشان را می داند. در نتیجه واکنش حدیدی که امروز شاهزاده از اکثریت نسل جوان می گیرد به او چنان قدرتی را می دهد که بتواند، در برابر حکومت اسلامی، به گذشته ای هم که خود به آن انتقادها دارد افتخار کند.
بهر حال می خواهم به یادتان بیاورم که ما همگی، چه بخواهیم و چه نه، در اردوگاه مشروطه طلبی هستیم و علیه مشروعه خواهی عمل می کنیم.
اما همینجا لازم می دانم که یک نکته مهم دیگر را هم ناگفته نگذارم، نکته ای درباره معنای «مشروطه» که این روزها دجار سوء تفاهم شده است بطوری که خیلی ها خیال می کنند مشروطه طلب بودن یعنی حداقل سلطنت طلب بودن و حداکثر پادشاهی خواه بودن، حال آنکه مشروطه یعنی حکومتی که دارای قانون اساسی بوده و به مفاد آن مشروط است. چه پادشاهی باشد و چه جمهوری. بله جمهوری خواهان ما، و از جمله خود شاهزاده پهلوی، در همین اردوگاه مشروطه خواهی هستند و هرگونه استفاده تخصیصی از این لفظ یک غلط فاحش و خطرناک است که از تشکیل جبهه مشروطه خواهان در برابر جبهه مشروعه خواهان جلوگیری می کند.
اما متشکل کردن یک چنین جبهه ای کار ایشان به تنهائی نیست. اجزاء و احزاب این جبهه هم وظیفه دارند که در راستای چنان تشکلی اقدام کنند. و بدانند که یا امروز جبههء وسیع مشروطه طلبی با شرکت جمهوریخواهان و پادشاهی خواهان تشکیل می شود و یا تفرقه ای که بر این بساط پر جمعیت مستولی است کار آن را به بن بست خواهد کشاند و میدان را برای رقبائی که هیج کدام ویژگی های مطلوب جوانان ایران را ندارند باز می کند.
در واقع، به نظر من، یک آلترناتیو سکولار دموکرات و دولت برآمده از آن، که پشتیبانی شاهزاده را بهمراه داشته باشد، تنها محملی است که می تواند شعارها را به برنامه بدل کند، و به مردم داخل کشور این شجاعت را بدهد که هراسی از انحلال حکومت فعلی اسلامی نداشته باشند، چرا که عدهء زیادی از میهن دوستان سکولار دموکرات، با کمک چهره هائی از داخل کشور که در شرایط فعلی جندان شناخته شده نیستند، آمادهء مدیریت دورران گذار بوده و دارای برنامه های معین و دقیق و از پیش اندیشیده برای هر یک از سناریوهائی که بر شمردم هستند.
من، بعنوان سخنگوی جنبش سکولار دموکراسی ایران و مسئول برنامه های مهستان سکولار دموکرات ها و عضو مؤسس حزب سکولار دموکرات ایرانیان اعلام می کنم که ما مشتاقانه آمادهء ائتلاف و همکاری با دیگر تشکلات سکولار دموکراتی که نمی خواهند ایران تکه تکه و تجزیه شود هستیم و آرزو داریم با کمک سایر گروه های سکولار دموکرات یک جبهه ائتلافی گسترده را بوجود آوریم که شاهزاده رضا پهلوی بتواند با تکیه به پشتیانی آنها دست به انجام کارهائی بزند که نام او را در کنار ناجیان بزرگ دیگر کشورمان ثبت کند.
حال اجازه دهید که، با تشکر از شکیبائی شما دوستان ارجمند، سخنانم را با این چند بیت از شاعر محبوبم تمام می کنم، ابیاتی که حافظ آنها را، پس از حملهء امیر مبارزالدین به شیراز و دستگیری و کشتن شاه ابواسحاق و بستن در میخانه ها و برقراری امر به معروف و نهی از منکر، به روی کاعذ آورده و آنها را برای ما به دست پستچی تاریخ سپرده است.:
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد؟
دوستی کِی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
آب حیوان تیرهگون شد خضر فَرُّخپِی کجاست
خون چکید از شاخِ گل، بادِ بهاران را چه شد؟
صد هزاران گل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد؛ هَزاران را چه شد؟
کس نمیگوید که یاری داشت حقِّ دوستی
حقشناسان را چه حال افتاد، یاران را چه شد؟
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهربانی کِی سر آمد شهریاران را چه شد؟
گویِ توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید؟ سواران را چه شد؟
متشکرم.
چرا نمیتوان با سلطنت طلبان به وحدت عمل رسید - جبهه متحد دانشجویی تورنتو
-
دوستان به هوش باشيد بار ديگر استبداد در كشور حاكم نشود. ارتجاع جهانى و سود برندگان از اوضاع فعلى نمى خواهند استبداد حكومتى در ايران از بين برود، زيرا سود آنان در بقاى استبداد ايرانى است آنها ضد انسان هستند و حقانيت ندارند و كارشان بر چپاول استوار است و موجب گسترش فقر و بدبختى در جهان استبه هوش باشيم فقط با حكومت دمكراسى حقوق بشرى مى توان استبداد را شكست داد بجز دمكراسى حقوق بشرى هر حكومت ديگرى بقدرت برسد ايدئولژيك خواهد بود و سبب از بين بردن حقوق بشرى مردم ايران خواهد بود. با باور ها و با عقایدی که در بین مردم ایران است یعنی اکثریت ایرانیان باورهای ضد حقوق بشری دارند و اکثرا در دو گروه اسلامیستی و سلطنت طلب فاشیست قرار میگیرند هر ایدئولوژیی که در ایران بر سر کار بیاید نهایتا به فاشیسم منجر خواهد شد حتی اگر کمونیستها هم بقدرت برسند مثل کامبوج میلیونها تن را خواهند کشت.زیرا در جامعه ما رعایت احترام افراد و زندگی آنان وجود ندارد.رضا شاه براحتی آب خوردن آب کشته است و خمینی هم همینطور.شما کجا میتوانید پیدا کنید که باز جو سر زندانی سیاسی و یا غیر سیاسی را بکاسه توالت فرو کند و این عدم احترام بشخصیت افراد در بطن فرهنگ ایرانی یا آن فرهنگی که ملیون و مذهبیون مسموم کرده اند وجود دارد. این فرهنگ همانی است که اکثریت باورهای ما را ضد حقوق بشری کرده است و امروز ما را به این بدبختی کشانده است.با مزین شدن بباورهای حقوق بشری باید از این مسمومیت نجات پیدا کرد تازه علاوه بر این جلوگیری از رسیدن بفاشیسم دیگری در ایران با یک ایدئولوزی دیگری در حکومت بعد ازسقوط ملایان ما نیاز بحکومت دمکراتیک داریم ، یک واقعیت دیگری موجود است و آن این که ما سه مولفه اسلامی ، ایرانی و دمکراتیک و مدرنیته در کشور داریم که این سه مولفه را در قرن اخیر نتوانسته ایم با همدیگر اشتی بدهیم و تنها راه موجود تفوق یکی از این مولفه ها بر دیگری است .ما تفوق ناسیونالیسم را در سلسله پهلوی و تفوق اسلامیت را در حکومت ملایان دیده ایم و متاسفانه اینها منتهی بفاشیسم شده اند.تنها راه نجات ما تفوق ارزشهای مدرنیته ای (ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو و نه در تضاد با ارزشهای حقوق بشری )است. حالا اگر كسى آمده است كه مى گويد با دين ميترايى ما صاحب سكولاريسم و دمكراسى مى شويم در صورتى كه بسادگى و بدون الهام ما با ارزشهاى حقوق بشرى و اصول دمكراسى ( رعايت حقوق اقليتها و اداره كشور با راى اكثريت و مطابق علم روز ) چرا بايد به او اعتماد كنيم كه امروزه تمام نيرو هاى سياسى از مجاهدين خلق و كمونيستها و سلطنت طلب ها ادعاى دمكراسى دارند. دمكراسى كه روشن و واضح در دست ماست چرا اینها به چيز هاى غير دمكراتيك چسبيده اند؟ بنظر من مرض و غرضى دارند! مردكى در زمان شاه همه كاره تك حزبى رستاخيز بر ضد مشروطه بوده است ولى پس از بر اندازى شاه در خارج حزب مشروطه تشكيل داده است و در جوانى هم عضو سومكا بوده است. آيا ما بايد به حسن نيت اینها اعتماد كنيم اینها حسن نيتى ندارند و تابع استبداد هستند و تملق گو بى شخصيت و فريبكارهستند. با تمام كسانی كه بجز دمكراسى حقوق بشرى را تبليغ مى كنند ، مخالف هستم و آنان را مضر به حال آينده كشور و مردم ايران مى دانم. چرا بهزاد نبوى ها بايد قابل احترام باشند ، چرا اسلاميستهاى سياسى طيف خمينى بايد قابل قبول براى رهبرى در آينده كشورپس از براندازى در قدرت انقلاب ما باشندادامه نقد را لطفا از لینک زیر بخوانید:
هشیاری ما برای پیروزی در انقلاب 1401 لازم است
در شرایط حاد کنونی کشورمان و با قیام قهرمانانه مردم ایران، بسیاری بر این عقیده هستند که برای سرنگونی رژیم اسلامی لازم است که تمامی نیروهای اپوزیسیون به یک وحدت عمل در یک جبهه متحد دست پیدا کنند. این پدیده علی رغم تجربه تاریخی آن نه تنها در ایران، بلکه در سراسر دنیا نا ممکن بنظر میرسد، عدهای با دلایلی بسیار سطحی بر آن پافشاری میکنند، بدون آنکه در نظر بگیرند که اختلافات طبقاتی و عقیدتی در ایران خونبار بوده و هست. توقعی بیجا و غیر منطقی است اگر بر این وحدت عمل پافشاری کنیم، در صورتی که میدانیم پدر، مادر و عزیزی از مبارزینی مثل سازمان چریکهای فدایی خلق و یا سازمان مجاهدین خلق در زندانهای رژیم پهلوی شکنجه و تیرباران شده اند.
اگر عمیق به قضیه بنگریم، جنبش کنونی مردم ایران، علی رغم آنکه گاهی شعار رضا شاه، روحت شاد را سر میدهند، که این حربهای است که دستگاه اطلاعاتی رژیم پشت آن قرار دارد، جنبشی است دموکراتیک خواه و آزادی طلب، در صورتی که روند حرکت طیف سلطنت طلب که به نوعی دفاع از استبداد شاهی دارد، بسوی یک نوع دیکتاتوری سیاسی است. معنای آن این است که این دو جریان در دو سوی مخالف خود در حرکتند. برای درک بهتر مطلب در نظر بگیرید که دو شخصی را که یکی بطرف شرق و دیگری بطرف غرب قصد عزیمت دارند، نمیتوان در یک اتوبوس جا داد، مضافا این که یکی سیستم فردی و دیکتاتوری را مد نظر دارد و دیگری یک سیستم جمعی و دموکرتیک و اینها هیچ سنخیتی با هم ندارند. بنابرین بهترین راه این است که با وحدت عمل با این
جریان و جریانات مشابه چشم پوشی کلی کرد. چون نه تنها وارد شدن هرگونه فعالیت با اینها باعث کند شدن جریان دموکراتیک خواهی مردم میشود، بلکه در مواقعی باعث ایست آن میشود. بطور کلی اینها بصورت جریان مخالف عمل میکنند تا اهداف خود را پیش ببرند. آنها میدانند در صورت رسیدن ایران به یک سیستم دموکراتیک، دیگر جایی برای برگشت سیستم استبدادی سلطنتی نخواهد بود.
نباید این را از نظر دور داشت که قیام فعلی مردم ایران از در رابطه با جنبههای فرهنگی، آگاهی تشکیلاتی و سیاسی هنوز در سطح نازلی قرار دارد و هنوز فاصله زیادی با یک انقلاب آگاهانه مردمی دارد. در چنین شرایطی جریانات موج سوار و فرصت طلب با تکیه بر تبلیغات دروغین رساناهای خودی و پشتیبانی کشورهای غربی می توانند مسیر این قیام را به نفع خود تغییر دهند.
سوال دیگری که در این رابطه پیش میآید این است که آیا دموکراسی خواهان با این روش یک منش استبدادی را در پیش نمیگیرند. پاسخ آن ساده است. هر کس حق انتخاب دارد، بدون آنکه بخواهد خط مشی را سرکوب کند. بنابراین دموکراسی خواهان حق دارند که نخواهند با جریانات استبدادی خواه وارد یک وحدت عمل شوند. اما فرق قضیه در این است که سلطنت طلبان تا کنون نه تنها انحصار طلبی کرده اند و میکنند و جلوی رشد فزاینده دموکراسی خواهی را گرفته و میگیرند و صدای هر گونه انتقاد را با فحاشی و سرکوب خفه کرده و میکنند و در صدد به انحراف کشیدن هر جریان دموکراسی خواه بر آمده اند بلکه آن را به تخریب هم کشانده و میکشانند. فرق دیگر بسیار مهم و قابل تامل آن این است که در فردای بعد از براندازی رژیم اسلامی، اگر دموکراسی در ایران حاکم شود، امکان فعالیت را به این خط فکری نیز خواهد داد. این اساس دموکراسی است، در صورتیکه اگر رژیم استبداد سلطنتی بر سر کار بیاید، اولین اقدام آن سرکوب وحشیانه نیروهای چپ و ملی است.
همانطور که میدانید رضا پهلوی در یکی از بیانات اخیر خود تمامی سرکوبگران و غارتگران مردم ایران را مشمول عفو ملوکانه خود قرار داد که این خود یادآور همکاری تاریخی استبداد مذهبی و سیاسی است که در طول تاریخ همیشه به یکدیگر نان قرض میدادند، در نمونهای دیگر وقتی یکی از جریانات هوادار ایشان موسوم به فرشگرد علنا اعلام کرد که در صورت بروی کار آمدن جریان سلطنت، تمامی نیروهای چپ را قلع و قمع خواهد کرد، آقای رضا پهلوی کلمهای در محکوم کردن آن بیانیه ای، منتشر نکرد.
در شرایط کنونی، وظیفه نیروهای دموکراسی خواه آگاهی دادن به مردم و افشای محتوای سیاسی رژیم سلطنتی است، در درجه دوم آگاهی دادن به مردم در جهت شناخت دموکراسی است که مردم در پی کسب آن در مییابند که دموکراسی چیست و از طریق چه کسانی میتوانند به آن برساند. عدم شناخت از دموکراسی اساس انحراف انقلاب مردم در سال ۱۳۵۷ بود که نمیدانستند چه کسانی با چه پایگاه فکری میتواند دموکراسی را در ایران بنیاد نهند.
بیان یک نکته بسیار حائز اهمیت است که گرچه تعداد سلطنت طلبان قابل تامل است اما این را نباید از نظر دور داشت که این جریان جریانی غیر فعالی است که نه تشکیلاتی منظم، نه مانیفستی و نه فعالیتی چشمگیر دارد. این جریان تنها منتظر یک جنگ و یا کودتا از طرف کشورهای غربی به سرکردگی آمریکا است تا رژیم خود را در ایران مستقر سازد. هدف اینها نه منافع مردم است و نه منافع ایران، بلکه تنها کسب قدرت و ثروت و در نهایت تامین منافع غرب است. بنابر این نباید گول تبلیغات و شعارهای عوامفریبانه آنها را خورد و در دام تغییرات روبنایی که اینها وعده میدهند، افتاد. از راه کودتا و جنگ هرگز نمیتوان به دموکراسی رسید، بر عکس نتیجه آن فقط و فقط دیکتاتوری است. بیاد بیاوریم که این رژیم استبداد سلطنتی بود که شرایط ظهور رژیم خانمان برانداز اسلامی را فراهم آورد.
یکی دیگر از مانووهایی که این جریان دنبال می کند تا افکار را از مسائل حاد منحرف سازند و سکونی در روند جریان فعلی مردم بیاندازد و این حربه را از سالیان قبل دنبال میکند و درضمن عقیده خود را تحمیل کند و آرم شیر و خورشید را به عنوان نماد پادشاهی جا بیاندازد، مساله پرچم و تمامیت ارضی ایران است. ابتدا به بحث پرچم بپردازیم. پرچم پارچه ای است به ابعاد یک متر در هفتاد و پنج سانتی متر که یکی از شناسههای هر کشور در مجامع بین المللی است. پرچم هر کشور قابل احترام است اما نمیتواند مقدس باشد، چون رنگ و گاه سمبلش میتواند در طی زمان و یا با خواست مردم تغییر کند. این تغییر نه از احترام یک پرچم می کاهد و نه مردمش را خوار و زبون میکند. این جور بزرگنماییهای بیهوده و غیر ضروری فقط میتواند مسیر مبارزه مردم را تغییر و یا آن را کند و تنها یک اظهار وجود کاذب به طرف ارائه کننده بدهد که چندان ارزشی ندارد و به هیچ روی به پیشبرد جنبش آزادی خواهی مردم کمکی نمیکند. نکته مهم آن است که قشر سلطنت طلب با القأ این که نشان شیر خورشید یک نشان ملی است و اصرار دارد که تمام ایرانیان آن را را در تظاهرات حمل کنند آن است که به جهانیان وانمود کنند که تمام تظاهر کنندگان و یا اکثریت آنها طرفدار سلطنت و یک رژیم سلطنت هستند.
در مورد تمامیت ارضی ایران نیز باید به این نکته اشاره کرد که ارائه کننده با بیان آن، این را میخواهد در اذهان جأ بیاندازد که هیچکس به فکر ایران به جز همان گروه خاص نیست. در صورتی که به جز قشر کوچکی تجزیه طلب که مورد تأیید هیچ حرکت و سازمانی نیست میتوان به جرأت گفت تمامی گروههای سیاسی بسیار سرسختانه از تمامیت ارضی ایران دفاع میکنند، حتی آنهایی که بساط خود را در دالانهای پنتاگون و سیا پهن کرده اند که سلطنت طلبان نیز جز این گروه هستند، نمیخواهند ایران تکه تکه شود، گرچه خواهان قدرت و ثروت باشند. اما یک نکته را نباید فراموش کرد که در دوران سلطنت پیشین آسمان ایران در اشغال خلبانان اسراییلی و زمین ایران نیز زیر چکمههای ژنرالهای آمریکایی بود و پول نفت صادر شده به آمریکا به اجبار با اسلحه به ایران پرداخت و یا تحمیل میشد. در همین دوران، مناطق بحرین و منطقه فیروزه از ایران جدا شد.
برای روشن شدن مطلب رجوع کنیم به سخنان آخر آقای رضا پهلوی تا ببینیم که ایشان تا چه حد از بحث انقلاب و جنبش دموکراسی خواهی بدور هستند.
ابتدا صحبت ایشان که فرمودند، مردم ایران پیروز بشوند و سپس رهبر انتخاب کنند. این صحبت یکی از بی محتویترین حرفهایی است که یکنفر به عنوان رهبر یک جریان و یک فعال سیاسی میتواند بر زبان جاری کند. ابتدا باید عرض شود که هیچ جنبشی حتی با اهداف کوچک چه رسد به براندازی رژیم اسلامی و برپایی دموکراسی، نمیتواند بدون رهبری راه به جایی ببرد. دوم آنکه، جنبش بدون رهبری یک شورش کور است که سرانجام آن پیروزی فرصت طلبان است که آقای رضا پهلوی بدنبال آن است. اما از میان این جمله نتجهای دیگر هم میتوان گرفت. ایشان علی رغم ادعای خود مبنی با عدم رهبر شدن، هنوز به امید انتخابات بعد از تغییر رژیم داعیه رهبری را در سر دارد. اگر نظری به کارنامه آقای رضا پهلوی بیاندازیم، در مییابیم که ایشان از هیچ کاری فرو گذار نکرده اند تا به پادشاهی برساند، اعم از دیدار با حسین خمینی، تماس با هاشمی رفسنجانی، تا ارتباط با سپاه پاسداران و از آنطرف دیدارهای متعدد با جنگ طلبترین جناح حاکمیت در آمریکا.
ایشان در سخنرانی های خود هرگز سپاه پاسداران را که دست به قتل عام مردم زده است را محکوم نمی کند، برعکس مردمی که در دفاع از خود به صفوف سرکوبگران یورش برده اند را محکوم میکند. در این رابطه تنها میتوان گفت: مستبد، مستبد را پشتیبان است.
ایشان در سخنرانی اخیر خود به اپوزیسیون حمله کرد اما به جایگاه خود در این میان اشارهای نکرد که خود ایشان اگر جایی در این اپوزیسیون ندارد پس کجای قضیه قرار دارد، بنظر میرسد جایگاه ایشان نه داخل اپوزیسیون بلکه در جایی خارج از آن قرار دارد که گواه بر نوعی انحصار طلبی است. در تائید این گفته میتوان عملکرد، آقای رضا پهلوی و طیف سلطنت خواه را بررسی کرد.
فرد گرایی، عدم حمایت از حرکتهای معلمان، کارگرها، دانشجویان بطور گسترده و عدم حمایت از زندانیان سیاسی، انحصارطلبی، تخریب کنشگران حتی کنشگران داخل ایران، به انحراف کشاندن افکار عمومی با تبلیغات کذب، عدم صداقت و شفافیت در آکسیونها و بهره برداری از آنها به نفع خود، برخورد با منتقدین دیکتاتوری شاه با تهمت و فحاشی و مهم تر از همه عدم قبول کودتا محمد رضا پهلوی بر علیه دولت قانونی، مردمی و دموکراتیک دکتر محمد مصدق و انواع مانوورهای سیاسی در حوزه خودی بدون دخالت دادن سایر جریانات اپوزیسیون مثل فرشگردن پروژه ققنوس، پیوند نوین و .... که تماما بدون نتیجه ماندند.
آقای رضا پهلوی در بخش دیگری از سخنرانیشان گفتند: اپوزیسیونی که تا بحال با هم متحد نشده بدرد مردم ایران نمیخورد! مردم خود اپوزیسیون هستند. سوال اینجا است که آیا ایشان و خط ممتازشان تا کنون با جریانی متحد شده اند. این همان برنامه تخریب جریانات اپوزیسیون است، سوای اینکه انحصار طلبی خود ایشان را نیز آشکارا افشا میکند.
در آخر باید متذکر شد که در اختیار داشتن خصوصیات یک رهبری لایق، با تجربه، آگاه و فعال که هیچکدام در قاموس آقای رضا پهلوی یافت نمیشود، او را از چرخه رهبریت جامعه خارج میسازد. اگر نیک بنگریم بسیاری از مبارزین کارگری، دانشجویی و دیگر فعالین سیاسی داخل کشور هزاران بار لایق تر و سزاوارتر از ایشان برای رهبری هستند که حتی یکنفر از ایشان ادعای رهبری تکنفره را ندارد و به اعتلاف خطوط دموکراسی خواه دارند. تنها صرف پسر پادشاه پیشین بودن کافی برای رهبر شدن نیست. رهبری پیش بایستههایی دارد که نمیتوان در فردی یافت.
بی تردید اصلاحاتی که این جریان به سردمداری آقای پهلوی در صورت بقدرت رسیدن به اجرا در خواهند آورد، بیشتر از آزادی خرید و مصرف مشروبات الکلی، آزادی داشتن دوست دختر و پسر در ملا عام، پوشش آزاد مثل مینی ژوپ، داشتن یک پاسپورت معتبر و دلار ارزان نیست. مسلما خبری از آزادیهای اساسی که قوام و دوام یک کشور را پشتیبان هستند، خبری نخواهد بود. آزادیهایی مثل آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی قلم، سندیکاهای کارگری و شوراهای کارمندی. و برای همین با روی کار آمدن این جریان، مثل همیشه در بر روی پاشنه خود چون گذشته خواهد چرخید. حال این پرسش پیش میآید که آیا اینها خصوصیات یک جریان آزدیخواه و دموکراسی خواه است و میتواند بقای آزادی و رفاه مردم را تضمین کند. کسانی که دم از طرفداری از استبداد میزنند فقط به دو دسته تقسیم میشوند، آنهایی که منافعی در آن دارند و آنهایی که بواقع ناآگاه هستند. .
اما وظیفه نخستینی که بر دوش مردم گذاشته می شود آگاهی است. آگاهی بر ۲ چیز. اول آگاهی از قدرتی که در اتحاد آنها نهقته است که جنبش آنها را در جهتی قرار دهد که بدون توجه به موضع گیری دولتهای بیگانه در قبال رژیم، خود مستقلا عمل کنند که آموزش آن تا حدی به نیروهای سیاسی بر می گردد و دوم آگاهی به ساختار سیستمی که بدنبال برپایی آن هستند که قسمتی از آن نیز باز به عهده نیروهای پیشرو جامعه می باشد. حقیقتا لازم است مردم بدانند که بدنبال چه هستند. باید تصویری از دموکراسی واقعی را داشته باشند که حداقل آن، شناخت نسبی جامعه ایده آل خود در رابطه با ساختار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
سخن آخر برای ثبت در تاریخ:
۱- رهبر واقعی جمهوری اسلامی شخص محمد رضا شاه پهلوی بود که با سیاستهای ضد ایرانی و ضد مردمی خود، موجبات ظهور رژیم اسلامی را فراهم آورد. خمینی عروسکی بود که تنها یک دعوتنامه از محمد رضا شاه دریافت کرد. او در آن حد نبود که بتواند رهبری یک چنین انقلابی را به عهده بگیرد. گرچه نباید از عوامل خارجی نیز غافل شد.
۲- تمدن بزرگی که محمد رضا شاه وعده آن را میداد، همان جمهوری اسلامی بود که به گواه تاریخ ایران بسوی آن رهنمون شد.
تنها یک ملت آگاه به دموکراسی با آموزشهای تشکیلاتی و انقلابی تحت رهبریتی که حرکت مردم را بر اساس مبارزات سیاسی، اجتمایی، فرهنگی و اقتسادیبرنامه ریزی کند، میتواند بر استبداد چیره شود و به دموکراسی برسد.
به امید آنکه جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران استبداد مذهبی، سیاسی و نظامی را به کناری بیاندازد و راه خود را در مسیر تاریخی خود پیدا و هموار کند.
زنده باد مردم قهرمان ایران
پاینده باد دموکراسی و آزادی
گسسته باد زنجیر جهل و استبداد
هزار بادهء ناخورده در رگ تاک است! اسماعیل نوری علا
هزار بادهء ناخورده در رگ تاک است! اسماعیل نوری علا
این مقاله نوری علا در باره فعالیتهای رضا پهلوی و تایید او بعنوان رهبری جنبش است که اصلا فتوای درستی نیستهشیاری ما برای پیروزی در انقلاب 1401 لازم است
http://efsha.squarespace.com/blog/2022/10/27/1401.html
نقد بالا در باره مقاله اسماعیل نوری علاست:
کوتاهی اپوزیسیون برای رهایی کشور
پنجم - دمکراسی خواهان حقوق بشری
براندازی نظام جمهوری اسلامی به ضرورت روز و حیاتی تبدیل شده است، نیاز به اتحاد عمل اپوزیسیون دارد - همه نیروهای آزادیخواه، دمکرات و وطندوست وظیفه دارند تا بر مبنای اشتراکات، بدون کنار گذاشتن اختلافاتشان، بر روی چند اصل کلان و تاریخساز و برای ساختن ایرانی دمکرات، آزاد، مستقل و به دور از هرگونه تبعیض، متحد شوند. ما احتیاج به جنبش سیاسی مادر داریم. جنبشی که در دامانش انواع گرایشها و انتخابها، مستقل و آزاد زندگی کرده و به صورت مسالمتآمیز و دمکراتیک به رقابت پرداخته و نیروهایشان را برای نبرد با اهریمن جمهوری اسلامی مشترکا وارد نبرد میکنند. هنگامی که گروه های اپوزیسیون اول بین خود اتحاد کردند و پس از اتحاد با هم فکران سخنگویی داشته باشند و نمایندگانی را انتخاب کنند قادر خواهند بود تماما حول
براندازی حکومت جمهوری اسلامی عمل کنند
تمام نیروهای اپوزیسیون برای اتحاد بر اساس اصول دمکراسی و ارزشهای حقوق بشری اقدام کنند
زیرا تنها راه رهایی ما تاسیس حکومت دمکراسی حقوق بشری است.
با اصل و محور قرار دادن این نوع حکومت دمکراسی و تبعیت همه گروه های اپوزیسیون از آن میتوان کارهای سازمانی مشترک را شروع کرد.
بعد از براندازی حکومت جمهوری اسلامی با انتخابات آزاد وزن سیاسی هر گروه روشن می شود و برای جلوگیری از بازگشت استبداد هر گروه یا گروه هایی که شصت در صد آرا را داشته باشند قادر به تشکیل دولت و اداره جامعه بر اساس ارزش های حقوق بشری خواهند بود. مثلا اگر اسلامیستها بقدرت برسند حق تحمیل چادر و روسری و سنگسار و غیره را نخواهند داشت زیرا این حرکات مخالف ارزشهای حقوق بشری است. مردم خودشان آزادند پوشش خودشان را بدون تحمیل و یا زور حکومتی انتخاب کنند. یا اگر کمونیستها بقدرت رسیدند حق ندارند مثل کامبوج میلیونها تن را بکشند.کمونیستها مثل هر گروه اپوزیسیون باید ارزشهای حقوق بشری را رعایت کنند. با رعایت ارزشهای حقوق بشری دولت مستقر حق خواهد داشت بنا به عقاید حزبی خود هر عمل اقتصادی و سیاسی را انجام دهد و مانع انتخابات آزاد و غیر تقلبی بعد از چهار سال حاکمیت خود نشود.
دین و زبان رسمی نخواهیم داشت. زبان حکومت زبان دری ( دری ایرانی در بین عوام مشهور به فارسی ) است
اعتلای زبان دری بر همگان لازم است زیرا زبان دری گنچینه ای متعلق به تمام اقوام ایرانی است که در اعتلای زبان دری در طول تاریخ نقش داشته اند. در واقعیت زبان دری گنجینه تمام مردمان از بنگال تا آناتولی است که پس از استقرار سلسله پهلوی و بنا به سیاست خود این زبان دری را بدروغ به کورش و داریوش وصل کردند و بر خلاف قانون اساسی مشروطیت آن را رسمی و تحمیلی کردند و سرکوب زبان اقوام را سیاست خود کردند تا به توسل به ایران باستان گرایی دیکتاتوری و حکومت خود را بیشتر کنند.
زبان اقوام تا اندازه خواندن و نوشتن برای خواستاران آن زبان و بر اساس اعلام شخصی والدین دانش آموز آزاد است و مثلا در هر ناحیه ای اگر صد هزار تن( این تعداد را بعدا قانون تعیین میکند ) زندگی کنند باید با بودجه دولتی برای تحصیلات زبان مادری مدارس بر قرار باشد. اعتلای زبان اقوام توسط افراد و بنا به میل شخصی آزاد خواهد بود. ایران ملک مشاع همه ایرانیان است و نمیتوان جابجایی اقوام و مردم ایران را در سرزمین ایران محدود و یا ممنوع کرد.
کلیترین و مهمترین اصول برای توافق و همکاریها را میتوان در چند نکته برشمرد:
پذیرش گذر از کلیت نظام جمهوری اسلامی،
ایجاد شورایی متشکل از همه نیروهای دمکرات اعم از احزاب و شخصیتها و نمایندگان اقشار مختلف جامعه برای مدیریت دمکراتیک دوران گذار و استقرار نظامی سکولار و دمکرات بجای نظام جمهوری اسلامی بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر و ضمائم آن،
حفظ یکپارچگی کشور و رفع کلیه تبعیضات،
اتحاد اپوزیسیون ایرانی حول و حوش دمکراسی و حقوق بشر برای ساقط کردن جمهوری اسلامی
اپوزیسیون ایرانی هر کدامشان از دمکراسی و حقوق بشر می گویند
وقتی با مجاهدین خلق در فضای مجازی بحث میکنید آنها ادعای سکولار بودن و دمکرات بودن دارند و فقط از اصول دمکراسی و ارزشهای حقوق بشری بحث میکنند ولی از این که اسلامیست هستند - تاکیدی بر اسلامی بودن خود ندارند.
سلطنت طلب ها هم دم از دمکراسی و حقوق بشر می زنند .
کمونیستها هم دمکراسی می خواهند ولی دمکراسی آنان معلوم نیست چه وقت اتفاق بیفتد و پایان کار آنها قرار است به دمکراسی برسد که ادعا میکنند آن دمکراسی واقعی است و ادعا میکنند دمکراسی بوژوازی دمکراسی فریب و دروغ است.
اگر اپوزیسیون ایرانی غم ملت را دارد و دلش به حال کشور می سوزد میتواند با تاسیس حکومت دمکراسی حقوق بشری و با اجرای دمکراسی بملت کمک کند تا از استبداد جمهوری اسلامی آزاد بشود.
سه گروه کمونیست واسلامیست و سلطنت طلب دیکتاتوری اصلا با هم نمی توانند همکاری کنند. تا قبل از قاجار حب الوطن از ایمان ( اسلام ) بود و ملا و شاه هم با هم بودند. ولی بعد از پهلوی و مزدوری او به انگلیس ناسیونالیسم موهوم ایران بر پایه ایران باستان گرایی و آریا پرستی و کورش پرستی بر ضد اسلام و ملا و اسلامیست شده است و این دو گروه دشمن بزرگی برای هم دیگر شده اند. کمونیستها هم از هر دوی این دو گروه در تئوری خوششان نمی آید و با هر دوی رژیم پهلوی و اسلامیستهای خمینی همکاری داشته اند ولی در اقلیت و بدون تاثیر دراجتماع بوده اند.
میماند دمکراسی خواهان که اینها واقعا دمکرات هستند و بدنبال تاسیس حکومت دمکراسی حقوق بشری.
این اپوزیسیون هیچ گروهش به تنهایی قادر به براندازی جمهوری اسلامی بدون کمک مردم یا نیروی خارجی نیست. اگر به قدرت رسیدن توسط نیرو و دولت خارجی باشد - باز هم استبداد تازه ای حکومت خواهد کرد و تبعیض و حق کشی و آدم کشی ادامه خواهد یافت.
این اپوزیسیون اگر دلسوز مردم و وطن هستند می توانند زیر ارزش های حقوق بشری و دمکراسی با هم متحد شوند. . اینها با عملیات مشترک و سازمان یافته قادرند که جمهوری اسلامی را شکست دهند و بر دول خارجی طرفدار جمهوری اسلامی و مماشات گران خارجی هم فشار وارد کنند و جمهوری اسلامی را ساقط کنند. بعد از آن با اجرای دمکراسی حقوق بشری رای گیری کنند تا وزن سیاسی هر گروهی با رای مردم مشخص شود و برای دوره محدود چهار سال دولت حکومت دمکراسی حقوق بشری را تشکیل دهند و بنا به خواسته خود دولت را اداره کنند ولی حق عدول از ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی را ندارند تا در رای گیری چهار سال بعد که یک رای گیری درست وسالم خواهد بود گروه دیگری یا خود این گروه اکثریت داشته باشد و بتواند دولت را تشکیل بدهند.ولی هیچ گروهی بر علیه دمکراسی و ارزشهای آن اقدامی نکند. در اینجا دو مطلب لازم است یاد آوری شود.یکی این که برای جلو گیری از بازگشت استبداد توسط یک گروه اپوزیسیون لازم است در انتخابات ما دولت در دست شصت در صد از دارندگان آرای مردم باشد و هیچ گروهی به تنهایی نتواند دولت را در اختیار بگیرد. برنامه ما استقرار دمکراسی باشد و ائوزیسیون برای گذار از استبداد به دمکراسی برنامه گذارشان دمکراتیک باشد. یعنی این که مثلا چه کسی حق دارد با مقامات دول خارجی ملاقات کند توسط اعضای اپوزیسیون از بین رهبران اپوزیسیون قبل از پیروزی و ساقط کردن استبداد باشد.میتوان اپوزیسیون را در گروه کمونیستی- اسلامیستی - سلطنت طلب آریامهری - دمکراسی خواهان حقوق بشری در نظر گرفت.البته لازم است که این گروه ها رهبران درون گروهی خود را انتخاب کنند.