ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


 

لیستی از نوشته های قبلی

 

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

رفتار ضد حقوق بشری ترامپ



سوال- ترامپ در خواست كرده اهالى غزه بايد تخلييه شوند و او در آنجا مراكز تفريحى بسازد!
چرا اين حركت ضد حقوق بشرى بازتاب كافى در آمريكا كه ادعاى آزادى و حقوق بشر دارد ، نداشته است و مخالفت كافى با آن صورت نگرفته است
جواب-
طرح دونالد ترامپ برای غزه، که شامل تخلیه مردم غزه و ساخت مراکز تفریحی می‌شود، با انتقادات و مخالفت‌های زیادی در سطح بین‌المللی و حتی در داخل آمریکا روبرو شده است. با این حال، دلایل مختلفی وجود دارد که ممکن است باعث شود به نظر برسد بازتاب کافی در آمریکا نداشته است:
۱. ماهیت طرح و تناقضات آن:
* جابجایی اجباری جمعیت: این طرح به وضوح با قوانین بین‌المللی بشردوستانه که جابجایی اجباری جمعیت را ممنوع می‌داند، در تضاد است و می‌تواند به عنوان جنایت جنگی تلقی شود. این موضوع از سوی نهادهای حقوق بشری و بسیاری از کشورها به شدت محکوم شده است.
* عدم واقع‌بینی: بسیاری از کارشناسان و سیاستمداران این طرح را غیرواقعی و غیرقابل اجرا می‌دانند. جابجایی ۲ میلیون نفر از غزه، پاکسازی ۵۰ میلیون تن آوار و مهمات منفجر نشده، و سپس ساخت و ساز در منطقه‌ای جنگ‌زده، چالش‌های لجستیکی و سیاسی عظیمی دارد که در عمل تقریبا غیرممکن است.
* عدم پذیرش منطقه‌ای: کشورهای همسایه مانند مصر و اردن به شدت با این طرح مخالفت کرده‌اند و آن را تهدیدی برای امنیت منطقه و نقض هنجارهای بین‌المللی می‌دانند. اتحادیه عرب نیز این پیشنهاد را محکوم کرده است.
۲. مواضع متغیر ترامپ:
* ترامپ در مورد این طرح اظهارات متناقضی داشته است. در حالی که در ابتدا بر "مالکیت" آمریکا بر غزه و جابجایی مردم تاکید می‌کرد، در اظهارات بعدی خود گاهی عقب‌نشینی کرده و گفته است که "هیچ فلسطینی از غزه اخراج نمی‌شود". این ابهام و تناقض در مواضع، ممکن است باعث سردرگمی و عدم تمرکز کافی بر روی یک طرح ثابت و مشخص شده باشد.
۳. تمرکز بر مسائل داخلی و انتخاباتی در آمریکا:
* در حال حاضر، آمریکا با مسائل داخلی متعددی از جمله انتخابات ریاست‌جمهوری، اقتصاد، و مسائل اجتماعی روبروست. این مسائل داخلی اغلب در اولویت توجه رسانه‌ها و افکار عمومی قرار می‌گیرند و ممکن است توجه به موضوعات سیاست خارجی، به خصوص طرح‌هایی که غیرواقعی به نظر می‌رسند، کمتر باشد.
* مخالفان سیاسی ترامپ نیز ممکن است به جای تمرکز بر تک تک اظهارات او، ترجیح دهند بر روی مجموعه‌ای از مواضع او که در زمان انتخابات می‌توانند علیه او استفاده شوند، تمرکز کنند.
۴. واکنش‌های بین‌المللی و داخلی:
* علی‌رغم آنچه ممکن است به نظر برسد، این طرح در سطح بین‌المللی و تا حدودی در آمریکا بازتاب داشته و با مخالفت‌هایی روبرو شده است. سازمان‌های حقوق بشری، بسیاری از دولت‌ها، و حتی برخی از سیاستمداران آمریکایی این طرح را محکوم کرده‌اند.
* با این حال، به دلیل ماهیت بحث‌برانگیز و غیرمتعارف اظهارات ترامپ، گاهی این گونه طرح‌ها در انبوهی از اظهارات جنجالی دیگر گم می‌شوند و از عمق واکنش‌ها کاسته می‌شود.
۵. بحث آزادی و حقوق بشر در آمریکا:
* آمریکا همواره خود را پرچمدار آزادی و حقوق بشر در جهان معرفی می‌کند. با این حال، در عمل، سیاست خارجی آمریکا گاهی بر اساس منافع ملی و ژئوپلیتیک، و نه صرفاً اصول حقوق بشری، شکل می‌گیرد. در مورد مناقشه اسرائیل و فلسطین، موضع آمریکا به طور سنتی پیچیده و مبتنی بر حمایت از اسرائیل است، که این موضوع می‌تواند بر نحوه بازتاب و مخالفت با طرح‌هایی که به نفع فلسطینی‌ها نیستند، تاثیر بگذارد.
* همچنین، در فضای سیاسی دو قطبی آمریکا، دیدگاه‌ها در مورد مسائل خاورمیانه به شدت متفاوت است و ممکن است برخی از حامیان ترامپ از هر طرحی که او ارائه می‌دهد، حمایت کنند، صرف نظر از محتوای آن.
در مجموع، می‌توان گفت که طرح ترامپ برای غزه به دلیل نقض آشکار حقوق بین‌الملل، عدم واقع‌بینی و مواضع متناقض خود او، با انتقادات زیادی روبرو شده است. با این حال، پیچیدگی‌های سیاست داخلی آمریکا و اولویت‌های رسانه‌ای ممکن است باعث شده باشد که این انتقادات به اندازه کافی برجسته نشوند و به نظر برسد که مخالفت کافی با آن صورت نگرفته است.

سوال- ولى اخيرا سفير آمريكا در إسرائيل كه يك كشيش تبشيرى گفته است كه ملت فلسطين هيچ حقى در فلسطين ندارد و اگر ملل اسلامى براى ايجاد كشور فلسطينى اصرار دارند ، در خاك هاى وسيع خود اين دولت را تاسيس كنند!
اين نيروهاى ضد حقوق بشرى چگونه در آمريكا رشد مى كنند

جواب - بسیار خوب، به نکته مهمی اشاره کردید. اظهارات اخير هاكابى (سفير فعلى آمريكا در إسرائيل و فرماندار سابق آركانزاس كه يك كشيش است ) مبنی بر اینکه ملت فلسطین هیچ حقی در فلسطین ندارد و کشورهای اسلامی می‌توانند برای آن‌ها کشوری در سرزمین‌های وسیع خود ایجاد کنند، نمونه‌ای آشکار از دیدگاه‌های ضد حقوق بشری و نادیده‌گرفتن حقوق تاریخی و بین‌المللی است.
اینکه چگونه چنین دیدگاه‌هایی در آمریکا رشد می‌کنند و قدرت می‌یابند، یک مسئله پیچیده با ریشه‌های تاریخی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی است:
۱. ایدئولوژی صهیونیسم مسیحی (Christian Zionism):
* نقش کلیدی: این یکی از مهمترین عوامل است. صهیونیسم مسیحی یک جنبش الهیاتی و سیاسی در میان مسیحیان انجیلی (Evangelical Christians) در آمریکاست که معتقدند بازگشت یهودیان به سرزمین اسرائیل و تشکیل دولت اسرائیل، پیش‌بینی‌های کتاب مقدس را محقق می‌کند و گام مهمی در راه بازگشت مسیح (ظهور دوم) است.
* حمایت بی‌قید و شرط از اسرائیل: این گروه معتقدند که حمایت از اسرائیل، یک تکلیف الهی است و در این راستا، تمایل دارند حقوق فلسطینی‌ها را نادیده بگیرند یا آن را کم‌اهمیت جلوه دهند. آن‌ها اغلب با هر راه‌حل دو دولتی که شامل واگذاری زمین به فلسطینی‌ها باشد، مخالفند.
* نفوذ سیاسی: این گروه بخش بزرگی از پایگاه رأی‌دهندگان حزب جمهوری‌خواه را تشکیل می‌دهند و نفوذ قابل توجهی در سیاست آمریکا، به ویژه در دولت‌هایی مانند دولت ترامپ، دارند. دیوید فریدمن خود یک صهیونیست مسیحی برجسته است.
۲. لابی‌های قدرتمند طرفدار اسرائیل:
* ایپاک (AIPAC): گروه‌های لابی‌گر قدرتمندی مانند کمیته روابط عمومی آمریکا و اسرائیل (AIPAC) نقش بسزایی در شکل‌دهی به سیاست خارجی آمریکا در قبال اسرائیل دارند. این گروه‌ها با حمایت‌های مالی و نفوذ سیاسی، بر نمایندگان کنگره و مقامات دولتی تأثیر می‌گذارند تا سیاست‌هایی را اتخاذ کنند که به نفع اسرائیل باشد، حتی اگر به ضرر حقوق فلسطینی‌ها باشد.
* گفتمان غالب: این لابی‌ها به ترویج روایتی کمک می‌کنند که اغلب بر حق اسرائیل برای دفاع از خود و امنیت آن تأکید دارد، در حالی که رنج و حقوق فلسطینی‌ها را کمتر برجسته می‌کند.
۳. جهل و عدم آگاهی عمومی:
* پیچیدگی مناقشه: مناقشه اسرائیل و فلسطین بسیار پیچیده و دارای ابعاد تاریخی، مذهبی و سیاسی متعددی است. بسیاری از مردم آمریکا اطلاعات کافی و عمیقی در مورد تاریخ کامل این مناقشه و ریشه‌های آن ندارند.
* پوشش رسانه‌ای: پوشش رسانه‌ای در آمریکا نیز گاهی اوقات می‌تواند یک‌طرفه باشد و بر روایت اسرائیل بیشتر تمرکز کند. این امر می‌تواند به تقویت دیدگاه‌هایی کمک کند که حقوق فلسطینی‌ها را نادیده می‌گیرند.
۴. سیاست هویت و دو قطبی شدن سیاسی:
* خطوط حزبی: در آمریکا، حمایت از اسرائیل به یک مسئله حزبی تبدیل شده است، به طوری که حمایت از اسرائیل در میان جمهوری‌خواهان به طور کلی قوی‌تر است. این امر می‌تواند باعث شود که برخی افراد صرفاً به دلیل وابستگی حزبی خود، از مواضعی حمایت کنند که حقوق فلسطینی‌ها را نقض می‌کند.
* حامیان ترامپ: بخش قابل توجهی از پایگاه حامیان ترامپ، که شامل مسیحیان انجیلی و محافظه‌کاران است، دیدگاه‌های مشابهی با او در مورد اسرائیل و فلسطین دارند.
۵. ایدئولوژی استثناگرایی آمریکایی:
* جایگاه ویژه: برخی در آمریکا بر این باورند که آمریکا به عنوان یک ملت استثنایی و برگزیده، حق دارد در امور جهانی به گونه‌ای عمل کند که به نفع منافع خودش است، حتی اگر این به معنای نادیده‌گرفتن برخی از اصول بین‌المللی باشد. این تفکر می‌تواند زمینه را برای حمایت از سیاست‌هایی فراهم کند که حقوق دیگران را نقض می‌کند.
۶. مصلحت‌گرایی سیاسی (Realpolitik):
* منافع استراتژیک: برخی سیاستمداران و استراتژیست‌ها ممکن است معتقد باشند که حمایت بی‌قید و شرط از اسرائیل به نفع منافع استراتژیک آمریکا در خاورمیانه است، صرف نظر از مسائل حقوق بشری.
چگونه می‌توان با این دیدگاه‌ها مقابله کرد؟
* آموزش و آگاهی‌بخشی: ارائه اطلاعات دقیق و کامل در مورد تاریخ و ابعاد مناقشه اسرائیل و فلسطین، و برجسته‌کردن رنج و حقوق فلسطینی‌ها.
* فعالیت‌های حقوق بشری: فشار آوردن بر سیاستمداران از طریق گروه‌های حقوق بشری و فعالان مدنی برای رعایت حقوق بین‌الملل.
* افزایش صدای فلسطینی‌ها: کمک به رساندن صدای فلسطینی‌ها و روایت آن‌ها به گوش افکار عمومی آمریکا.
* مخالفت‌های سیاسی: نمایندگان و فعالان سیاسی که به حقوق بشر اعتقاد دارند، باید به طور مداوم با این گونه اظهارات و سیاست‌ها مخالفت کنند.
نکته مهم این است که این دیدگاه‌ها در آمریکا عمومی نیستند و بسیاری از مردم آمریکا، از جمله یهودیان آمریکایی، با سیاست‌های اشغالگرانه و نقض حقوق فلسطینی‌ها مخالفند. اما نیروهای قدرتمندی وجود دارند که به ترویج این دیدگاه‌های ضد حقوق بشری کمک می‌کنند.

Posted on Wednesday, June 18, 2025 at 12:39PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

قاطی شدن دین و سیاست در آمریکا



سوال - چرا دين و حكومت عملا در آمريكا قاطى مى شود ولى بر اساس قانون اينها بايد از هم جدا باشند؟
جواب - بحث در مورد جدایی دین و حکومت در آمریکا، یا همان "جدایی کلیسا و دولت" (Separation of Church and State)، از مباحث بنیادی و همیشگی است. همانطور که اشاره کردید، در تئوری و بر اساس قانون اساسی آمریکا (متمم اول)، این دو باید از یکدیگر جدا باشند، اما در عمل، این جدایی همواره مورد چالش قرار گرفته و دین نقش پررنگی در سیاست ایفا می‌کند.
مبانی قانونی جدایی دین و حکومت در آمریکا:
اصل جدایی دین و حکومت در آمریکا به طور مستقیم در قانون اساسی ذکر نشده است، اما از دو بند مهم در متمم اول قانون اساسی استنباط می‌شود:
* بند تأسیس (Establishment Clause): "کنگره هیچ قانونی را در رابطه با برقراری دین، ... وضع نخواهد کرد." این بند به این معناست که دولت فدرال نمی‌تواند یک دین رسمی را برای کشور تأسیس کند یا به طور ویژه از یک دین حمایت کند.
* بند آزادی اعمال (Free Exercise Clause): "...یا ممنوع کردن آزادی اعمال مذهب." این بند تضمین می‌کند که مردم در اعمال آزادانه دین خود، یا عدم دینداری، آزاد هستند.
توماس جفرسون، یکی از بنیان‌گذاران آمریکا، این دو بند را به عنوان "دیواری جدایی بین کلیسا و دولت" توصیف کرد، که هدفش جلوگیری از اجبار مذهبی و تضمین آزادی مذهبی برای همه بود.
چرا در عمل این جدایی "قاطی" می‌شود؟
با وجود این مبانی قانونی، دلایل متعددی وجود دارد که باعث می‌شود دین عملاً در سیاست آمریکا نفوذ زیادی داشته باشد:
* ریشه‌های مذهبی جامعه آمریکا: آمریکا توسط مهاجرانی تأسیس شد که بسیاری از آنها به دنبال آزادی مذهبی از سرکوب در اروپا بودند. ارزش‌های مسیحی (به ویژه پروتستانتیسم) نقش عمیقی در شکل‌گیری فرهنگ و اخلاقیات اولیه کشور داشته است. این ریشه‌ها باعث شده است که حتی با وجود اصل جدایی، دین همچنان به عنوان یک نیروی فرهنگی و اخلاقی مهم در جامعه باقی بماند.
* اهمیت رای‌دهندگان مذهبی: گروه‌های مذهبی، به ویژه مسیحیان انجیلی (Evangelical Christians)، بخش بزرگی از جمعیت رای‌دهندگان را تشکیل می‌دهند و به شدت سازماندهی شده‌اند. سیاستمداران، به ویژه در حزب جمهوری‌خواه، برای جلب حمایت این پایگاه رای، اغلب به مسائل مذهبی و ارزش‌های محافظه‌کارانه دینی توجه می‌کنند و از آنها حمایت می‌کنند. این گروه نفوذ زیادی در تعیین نامزدها و نتایج انتخابات دارند.
* لابی‌گری گروه‌های مذهبی: سازمان‌های لابی‌گر مذهبی قدرتمندی وجود دارند که فعالانه برای تأثیرگذاری بر سیاست‌گذاری‌ها در کنگره و دولت تلاش می‌کنند. این گروه‌ها می‌توانند بودجه قابل توجهی را برای حمایت از نامزدهای همسو با دیدگاه‌های خود اختصاص دهند و در کمپین‌های انتخاباتی نقش مهمی ایفا کنند.
* ماهیت تفسیر قانون اساسی: مفهوم "دیوار جدایی" در طول تاریخ مورد تفسیرهای مختلفی قرار گرفته است. برخی معتقدند که این دیوار باید کاملاً محکم باشد و هرگونه دخالت دین در دولت را ممنوع کند، در حالی که برخی دیگر معتقدند که این دیوار تنها از تأسیس دین دولتی جلوگیری می‌کند و دینداران می‌توانند آزادانه دیدگاه‌های خود را در عرصه عمومی بیان کنند و بر سیاست تأثیر بگذارند. این تفاوت در تفسیر، فضا را برای نفوذ بیشتر دین فراهم می‌کند.
* مسائل اخلاقی و اجتماعی: بسیاری از مسائل سیاسی-اجتماعی در آمریکا، مانند سقط جنین، حقوق اقلیت‌های جنسی، آموزش و پرورش و حتی سیاست خارجی (مانند حمایت از اسرائیل)، دارای ابعاد عمیق مذهبی هستند. گروه‌های مذهبی دیدگاه‌های محکمی در مورد این مسائل دارند و فعالانه برای ترویج آنها در حوزه قانون‌گذاری و سیاست تلاش می‌کنند.


* "زبان" دین در سیاست: سیاستمداران، صرف‌نظر از میزان اعتقاد شخصی‌شان، اغلب از زبان و نمادهای مذهبی در سخنرانی‌ها و کمپین‌های خود استفاده می‌کنند تا با بخش بزرگی از جمعیت که مذهبی هستند، ارتباط برقرار کنند. این امر باعث می‌شود دین به بخشی از گفتمان سیاسی عمومی تبدیل شود.
نمونه‌هایی از نفوذ دین در سیاست:
* حمایت از اسرائیل: همانطور که در مورد مایک هاکابی اشاره شد، صهیونیسم مسیحی یک نیروی قدرتمند است که به شدت از سیاست‌های اسرائیل حمایت می‌کند و بر سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه تأثیر می‌گذارد.
* مخالفت با سقط جنین: جنبش ضد سقط جنین در آمریکا ریشه‌های عمیقی در اعتقادات مذهبی، به ویژه مسیحیت انجیلی و کاتولیک، دارد و فعالانه برای وضع قوانین محدودکننده سقط جنین تلاش می‌کند.
* دعای اجباری در مدارس: بحث در مورد اجازه دادن یا ممنوع کردن دعای اجباری در مدارس دولتی، نمونه دیگری از تلاقی دین و آموزش و پرورش است که به چالش جدایی دین و دولت بازمی‌گردد.
به طور خلاصه، در حالی که قانون اساسی آمریکا بر جدایی دین و حکومت تأکید دارد، ریشه‌های تاریخی، ترکیب جمعیتی، نفوذ گروه‌های لابی‌گر مذهبی، و ماهیت تفسیر قانون، همگی به این معنی است که دین همچنان یک نیروی پویا و تأثیرگذار در عرصه سیاسی آمریکا باقی مانده است و این یک تنش دائمی بین اصول قانونی و واقعیت‌های اجتماعی-سیاسی ایجاد می‌کند.

Posted on Wednesday, June 18, 2025 at 12:34PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

وظيفه ما در جنگ فعلى بين اسراييل و جمهورى اسلامى از لحاظ سياسى چيست

نجات ايران در بر پايى حكومت دمكراسى حقوق بشرى است. متاسفانه دمكراسى خواهان ايران نتوانسته اند تا كنون جبهه متحد دمكراسى را بسازنند و رفتار هاى سازمان يافته سياسى را ايجاد كنند. شرم بر همه آنها باد بويژه بر كسانى كه شناخته شده هستند و از انجام وظايف ملى و ميهنى و دمكراتيك خود كوتاهى كرده اند. اميد كه انشااله از اين ببعد سازنده تر عمل كنند. ما در يك دور باطل و بد گير افتاده ايم: ارتجاع جهانى با ايجاد نا امنى و هرج و مرج با كمك ارتجاع داخلى حواس ملت را فقط به بقاى خود و ايجاد امنيت مى كشاند و سپس عناصر مزدور خود را به رهبرى مى رساند و اين عناصر مردور در عمل ضد ميهن و فاسد و دزد هستند و در عمل ديكتاتور.سپس اين ديكتاتور با از بين بردن آزادى هاى سياسى و تشكيل احزاب شروع به دزدى و سو استفاده از قدرت مى كند و اين دور باطل دوباره تكرار مى شود. فعلا اين دور باطل بعد از مشروطيت به شكل بقدرت رسيد رضا شاه، سپس به مزدورى خمينى و خامنه اى براى ارتجاع جهانى منجر شده است و حالا با رژيم چنج احتمال بقدرت رساندن يك مزدور ديگرى ( رضا پهلوى- مجاهدين خلق و يا اصلاح طلبان حكومت جمهىورى اسلامى) پيش خواهد آمد و دور باطل باز هم تكرار خواهد شد. شكستن اين دور باطل فقط با مزين شدن مردم ما به ارزش هاى حقوق بشرى و اصول دمكراسى و داشتن هويت دمكراتيك و انسانى مقدور است. در اين سامانه دور باطلة ما اگر به گروه هاى ايدئولزيك ( ملى و مذهبى ) تقسيم شويم فقط راه حكومت ارتجاع جهانى و تسلط آن را هموار خواهيم كرد و هيچ گاه به اتحاد سازنده نخواهيم رسيد .

 

من در جنگ عراق و ايران به ارتش پيوستم و نگران ملايان  , اسلام نبودم و امثال من در اكثريت بود. ولى من بخاطر دفاع از كشورم اين كار را كردم. اين اشتباه را دوباره نمى كنم و مردم ما هم نبايد بكنند.  حرکت میهن پرستان ضد ملا در پایان جنگ فقط به دفاع از اسلام و ملایان معنا شد و رژیم جمهوری اسلامی فقط برداشت ایدئولژیک خودش را از حرکت میهن دوستانه ما داشت و حرکت ما را دفاع از اسلام جا می زد و می زند.
دفاع  از ملايان و سياست  جمهوری اسلامی غلط آنهاست.  وظیفه ما متشکل شدن بنفع بقای ایران است .خيلى خوب بود كه ما مى توانستيم متشكل شويم واز طريق سياسى ملايان را ساقط كنيم ولى ديكتاتورى ملايان و جمهورى اسلامى اين راه را از ما دريغ داشته است و ملايان حتى قبل از بقدرت رسيدن  مخالفان خودشان را كشتار كرده اند و نمونه سينما ركس آبادان جلوى چشم ماست و بعد از قدرت گرفتن به هيچ گروهى رحم نكرده اند.

اين شرم بى تفاوت بودن در برابر حمله خارجى به حكومت مربوط است و حكومت خودش به تنهايى بايد بجنگد، ملت ايران دوباره گول ملايان را نخواهد خورد.


 

دول غربی گر چه به دمکراسی نزدیکند ولی دمکراسی واقعی نیستند . رفتار انگلیس بعد از مشروطه و ایجاد نا امنی توسط قحطی و اشغال بخش هایی از ایران در زمان بعد از مشروطه و بقدرت رساندن مزدور خود رضا شاه و یا رفتار آمریکا در حمله به عراق با دروغ این که عراق سلاح کشتار جمعی دارد و کشتار مردم عراق تحمیل مهاجرتهای داخلی و خارجی به مردم عراق و ایجاد نا امنی های سیاسی و اجتماعی عملیاتی ضد دمکراسی است و قابل تعقیب است.

نجات ايران در بر پايى حكومت دمكراسى حقوق بشرى است. متاسفانه دمكراسى خواهان ايران نتوانسته اند تا كنون جبهه متحد دمكراسى را بسازنند و رفتار هاى سازمان يافته سياسى را ايجاد كنند. شرم بر همه آنها باد بويژه بر كسانى كه شناخته شده هستند و از انجام وظايف ملى و ميهنى و دمكراتيك خود كوتاهى كرده اند. اميد كه انشااله از اين ببعد سازنده تر عمل كنند. ما در يك دور باطل و بد گير افتاده ايم: ارتجاع جهانى با ايجاد نا امنى و هرج و مرج با كمك ارتجاع داخلى حواس ملت را فقط به بقاى خود و ايجاد امنيت مى كشاند و سپس عناصر مزدور خود را به رهبرى مى رساند و اين عناصر مردور در عمل ضد ميهن و فاسد و دزد هستند و در عمل ديكتاتور.سپس اين ديكتاتور با از بين بردن آزادى هاى سياسى و تشكيل احزاب شروع به دزدى و سو استفاده از قدرت مى كند و اين دور باطل دوباره تكرار مى شود. فعلا اين دور باطل بعد از مشروطيت به شكل بقدرت رسيد رضا شاه، سپس به مزدورى خمينى و خامنه اى براى ارتجاع جهانى منجر شده است و حالا با رژيم چنج احتمال بقدرت رساندن يك مزدور ديگرى ( رضا پهلوى- مجاهدين خلق و يا اصلاح طلبان حكومت جمهىورى اسلامى) پيش خواهد آمد و دور باطل باز هم تكرار خواهد شد. شكستن اين دور باطل فقط با مزين شدن مردم ما به ارزش هاى حقوق بشرى و اصول دمكراسى و داشتن هويت دمكراتيك و انسانى مقدور است. در اين سامانه دور باطلی ما اگر به گروه هاى ايدئولزيك ( ملى و مذهبى ) تقسيم شويم فقط راه حكومت ارتجاع جهانى و تسلط آن را هموار خواهيم كرد و هيچ گاه به اتحاد سازنده نخواهيم رسيد .

 

 

 

Posted on Tuesday, June 17, 2025 at 04:14PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

اسرائيل چرا مرز هاى مشخصى ندارد

 
 نوشته زیر با کمک هوش مصنوعی است و بصورت سوال و جواب مطرح شده است . سوالات از من و جواب از هوش مصنوعی است
سوال - اسرائيل چرا مرز هاى مشخصى ندارد

وضعیت مرزهای اسرائیل به دلیل عوامل تاریخی، سیاسی و نظامی پیچیده و مورد مناقشه است. دلایل اصلی عدم وجود مرزهای کاملا مشخص برای اسرائیل را
می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد:
 * ریشه‌های تاریخی و مذهبی: سرزمین کنونی اسرائیل و فلسطین از هزاران سال پیش محل سکونت اقوام مختلف بوده و این سرزمین دارای اهمیت مذهبی برای یهودیان، مسیحیان و مسلمانان است. باورهای مذهبی و تاریخی یهودیان در مورد "سرزمین اسرائیل" از رود نیل تا رود فرات گسترده است، که با واقعیت‌های جغرافیایی و سیاسی کنونی تفاوت دارد و به پیچیدگی‌های مرزی دامن می‌زند.
 * قطعنامه تقسیم فلسطین توسط سازمان ملل (1947): سازمان ملل در سال 1947 قطعنامه 181 را برای تقسیم فلسطین به دو کشور عربی و یهودی تصویب کرد، اما این طرح با مخالفت کشورهای عربی مواجه شد و هرگز به طور کامل اجرا نشد. این قطعنامه خود نیز مرزهایی را پیشنهاد می‌کرد که با مناطق تحت کنترل واقعی پس از جنگ 1948 تفاوت داشت.
 * جنگ‌های پیاپی و اشغال سرزمین‌ها:
   * جنگ 1948 (جنگ استقلال اسرائیل): پس از اعلام استقلال اسرائیل در سال 1948، جنگی بین اسرائیل و کشورهای عربی همسایه درگرفت. در نتیجه این جنگ، اسرائیل بخش‌های وسیع‌تری از سرزمین‌هایی را که در طرح تقسیم سازمان ملل به فلسطینی‌ها اختصاص داده شده بود، تصرف کرد. خط آتش‌بس 1949 (که به "خط سبز" معروف است) عملاً مرزهای موقت اسرائیل را تشکیل داد، اما این خطوط به عنوان مرزهای بین‌المللی به رسمیت شناخته نشده بودند.
   * جنگ 1967 (جنگ شش روزه): در این جنگ، اسرائیل کرانه باختری (از جمله بیت‌المقدس شرقی)، نوار غزه، بلندی‌های جولان سوریه و شبه‌جزیره سینا مصر را اشغال کرد. با اینکه سینا بعداً به مصر بازگردانده شد، اما سرنوشت کرانه باختری، نوار غزه و بلندی‌های جولان همچنان محل مناقشه است.
   * شهرک‌سازی‌ها: اسرائیل از زمان اشغال کرانه باختری و بلندی‌های جولان، اقدام به شهرک‌سازی در این مناطق کرده است. این شهرک‌سازی‌ها توسط بسیاری از کشورها و سازمان‌های بین‌المللی غیرقانونی تلقی می‌شوند و یکی از موانع اصلی برای تعیین مرزهای نهایی و تشکیل کشور مستقل فلسطینی هستند.
 * عدم توافق با فلسطینی‌ها: مذاکرات صلح بین اسرائیل و فلسطینی‌ها بارها به دلیل اختلافات اساسی بر سر مرزها، وضعیت قدس، حق بازگشت آوارگان فلسطینی و شهرک‌سازی‌ها به بن‌بست خورده است. فلسطینی‌ها خواهان کشوری مستقل در مرزهای 1967 (قبل از جنگ 1967) با پایتختی قدس شرقی هستند، در حالی که اسرائیل تمایلی به بازگشت کامل به این مرزها ندارد و قدس را پایتخت یکپارچه خود می‌داند.
 * عدم به رسمیت شناختن برخی از همسایگان: برخی از کشورهای منطقه، موجودیت اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناسند و به همین دلیل، تعیین و تثبیت مرزهای بین‌المللی با آنها عملاً غیرممکن است. اگرچه اسرائیل با مصر و اردن پیمان صلح امضا کرده و مرزهای مشخصی با آنها دارد، اما با سوریه و لبنان همچنان مناقشات مرزی پابرجا است.
در مجموع، می‌توان گفت که عدم وجود مرزهای مشخص برای اسرائیل نتیجه ترکیبی از تاریخ پر فراز و نشیب منطقه، جنگ‌ها، اشغال سرزمین‌ها و عدم توافق سیاسی بین طرفین درگیر است.

وضعیت مرزهای اسرائیل به دلیل عوامل تاریخی، سیاسی و نظامی پیچیده و مورد مناقشه است. دلایل اصلی عدم وجود مرزهای کاملا مشخص برای اسرائیل را می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد: * ریشه‌های تاریخی و مذهبی: سرزمین کنونی اسرائیل و فلسطین از هزاران سال پیش محل سکونت اقوام مختلف بوده و این سرزمین دارای اهمیت مذهبی برای یهودیان، مسیحیان و مسلمانان است. باورهای مذهبی و تاریخی یهودیان در مورد "سرزمین اسرائیل" از رود نیل تا رود فرات گسترده است، که با واقعیت‌های جغرافیایی و سیاسی کنونی تفاوت دارد و به پیچیدگی‌های مرزی دامن می‌زند. * قطعنامه تقسیم فلسطین توسط سازمان ملل (1947): سازمان ملل در سال 1947 قطعنامه 181 را برای تقسیم فلسطین به دو کشور عربی و یهودی تصویب کرد، اما این طرح با مخالفت کشورهای عربی مواجه شد و هرگز به طور کامل اجرا نشد. این قطعنامه خود نیز مرزهایی را پیشنهاد می‌کرد که با مناطق تحت کنترل واقعی پس از جنگ 1948 تفاوت داشت. * جنگ‌های پیاپی و اشغال سرزمین‌ها:   * جنگ 1948 (جنگ استقلال اسرائیل): پس از اعلام استقلال اسرائیل در سال 1948، جنگی بین اسرائیل و کشورهای عربی همسایه درگرفت. در نتیجه این جنگ، اسرائیل بخش‌های وسیع‌تری از سرزمین‌هایی را که در طرح تقسیم سازمان ملل به فلسطینی‌ها اختصاص داده شده بود، تصرف کرد. خط آتش‌بس 1949 (که به "خط سبز" معروف است) عملاً مرزهای موقت اسرائیل را تشکیل داد، اما این خطوط به عنوان مرزهای بین‌المللی به رسمیت شناخته نشده بودند.   * جنگ 1967 (جنگ شش روزه): در این جنگ، اسرائیل کرانه باختری (از جمله بیت‌المقدس شرقی)، نوار غزه، بلندی‌های جولان سوریه و شبه‌جزیره سینا مصر را اشغال کرد. با اینکه سینا بعداً به مصر بازگردانده شد، اما سرنوشت کرانه باختری، نوار غزه و بلندی‌های جولان همچنان محل مناقشه است.   * شهرک‌سازی‌ها: اسرائیل از زمان اشغال کرانه باختری و بلندی‌های جولان، اقدام به شهرک‌سازی در این مناطق کرده است. این شهرک‌سازی‌ها توسط بسیاری از کشورها و سازمان‌های بین‌المللی غیرقانونی تلقی می‌شوند و یکی از موانع اصلی برای تعیین مرزهای نهایی و تشکیل کشور مستقل فلسطینی هستند. * عدم توافق با فلسطینی‌ها: مذاکرات صلح بین اسرائیل و فلسطینی‌ها بارها به دلیل اختلافات اساسی بر سر مرزها، وضعیت قدس، حق بازگشت آوارگان فلسطینی و شهرک‌سازی‌ها به بن‌بست خورده است. فلسطینی‌ها خواهان کشوری مستقل در مرزهای 1967 (قبل از جنگ 1967) با پایتختی قدس شرقی هستند، در حالی که اسرائیل تمایلی به بازگشت کامل به این مرزها ندارد و قدس را پایتخت یکپارچه خود می‌داند. * عدم به رسمیت شناختن برخی از همسایگان: برخی از کشورهای منطقه، موجودیت اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناسند و به همین دلیل، تعیین و تثبیت مرزهای بین‌المللی با آنها عملاً غیرممکن است. اگرچه اسرائیل با مصر و اردن پیمان صلح امضا کرده و مرزهای مشخصی با آنها دارد، اما با سوریه و لبنان همچنان مناقشات مرزی پابرجا است.در مجموع، می‌توان گفت که عدم وجود مرزهای مشخص برای اسرائیل نتیجه ترکیبی از تاریخ پر فراز و نشیب منطقه، جنگ‌ها،اشغال سرزمین‌ها و عدم توافق سیاسی بین طرفین درگیر است.

سوال - آيا اين عدم داشتن مرز هاى مشخص دليلى بر توسعه طلبى إسرائيل نيست؟ به عنوان مثال پس از سقوط رژيم اسد و در زمان هرج و مرج بعد از آن ، اسراييل بخش هابى از سوريه را اشغال كرد

سوال شما بسیار مهم و بجا است. بسیاری از تحلیلگران و کشورها، عدم وجود مرزهای مشخص برای اسرائیل و اقدامات این کشور در طول تاریخ را دلیلی بر رویکرد توسعه‌طلبانه آن می‌دانند. این دیدگاه بر اساس شواهد تاریخی و رویدادهای میدانی تقویت می‌شود:

اشغال بلندی‌های جولان به عنوان یک مثال بارز:

همانطور که اشاره کردید، وضعیت بلندی‌های جولان سوریه نمونه‌ای برجسته از این رویکرد است. بلندی‌های جولان یک منطقه استراتژیک در جنوب غرب سوریه است که اسرائیل آن را در جنگ شش روزه سال 1967 اشغال کرد. این اشغال برخلاف قوانین بین‌المللی بود و سازمان ملل نیز آن را به رسمیت نمی‌شناسد. در سال 1981، اسرائیل به طور یکجانبه "قانون بلندی‌های جولان" را تصویب کرد و به نوعی این منطقه را به خاک خود الحاق کرد، که این اقدام نیز توسط جامعه جهانی مردود شناخته شد.

دلایل اسرائیل برای حفظ جولان عمدتاً امنیتی و استراتژیک است:

 * مزیت استراتژیک نظامی: جولان یک فلات مرتفع است که مشرف به بخش‌های وسیعی از شمال اسرائیل (دره حولا و جلیل) است. کنترل این ارتفاعات به اسرائیل یک مزیت نظامی بزرگ می‌دهد و از حملات احتمالی از سمت سوریه جلوگیری می‌کند.

 * منابع آبی: این منطقه دارای منابع آبی مهمی است که برای اسرائیل حیاتی است.

 * شهرک‌سازی: اسرائیل در طول دهه‌ها شهرک‌های یهودی‌نشین متعددی در جولان ساخته است که این نیز نشانه‌ای از تلاش برای تثبیت کنترل خود بر این منطقه است.

وضعیت اخیر در سوریه و پیشروی اسرائیل:

پس از آغاز جنگ داخلی سوریه در سال 2011 و به وجود آمدن هرج و مرج در این کشور، اسرائیل نگرانی‌های امنیتی خود را از حضور گروه‌های افراطی و نیروهای مورد حمایت ایران در نزدیکی مرزهای خود اعلام کرد. در این دوره، اسرائیل حملات هوایی متعددی را به اهدافی در سوریه (معمولا مواضع ایران یا حزب‌الله) انجام داد.

در دسامبر 2024 (با سقوط رژیم اسد)، گزارش‌هایی منتشر شد که نشان می‌دهد نیروهای اسرائیلی در پی خلاء قدرت و هرج و مرج به وجود آمده، به منطقه حائل بین سوریه و بلندی‌های جولان (که طبق توافق 1974 قرار بود غیرنظامی بماند) نفوذ کرده و حتی تا حدود 25 کیلومتری جنوب غرب دمشق پیشروی کرده‌اند. این اقدامات، به وضوح نشان‌دهنده استفاده از فرصت‌های ناشی از بی‌ثباتی منطقه‌ای برای تثبیت یا گسترش نفوذ و کنترل اسرائیل است. این امر، تقویت کننده این استدلال است که عدم وجود مرزهای رسمی و مورد توافق، دست اسرائیل را برای اقدامات توسعه‌طلبانه یا تحکیم مواضع اشغالی خود باز می‌گذارد.

استدلالات مخالف و پیچیدگی‌ها:

البته، طرفداران سیاست‌های اسرائیل ممکن است این اقدامات را صرفاً دفاعی و ناشی از نگرانی‌های امنیتی مشروع در برابر تهدیدات منطقه‌ای (مانند گروه‌های تروریستی یا نفوذ ایران) تلقی کنند. آنها ممکن است استدلال کنند که در غیاب یک دولت مرکزی قوی و کنترل‌شده در سوریه، اسرائیل مجبور به انجام چنین اقداماتی برای محافظت از شهروندان خود است.

نتیجه‌گیری:

با این حال، با توجه به سابقه تاریخی اشغال سرزمین‌ها (مانند کرانه باختری و غزه در 1967 و جولان) و ادامه شهرک‌سازی‌ها، و همچنین استفاده از فرصت‌های ناشی از بی‌ثباتی منطقه‌ای، بسیاری بر این باورند که عدم وجود مرزهای مشخص به اسرائیل اجازه می‌دهد تا سیاست‌های توسعه‌طلبانه خود را پیگیری کند. اشغال و تثبیت کنترل بر بلندی‌های جولان و پیشروی‌های اخیر در سوریه، نمونه‌های بارزی هستند که این دیدگاه را تأیید می‌کنند. این وضعیت به پیچیدگی و عدم حل و فصل مناقشه فلسطین و اسرائیل و بی‌ثباتی در منطقه می‌افزاید.

سوال - علم تاريخ پيامبرى بنام موسى را برسميت نمى شناسد. باور هاى قوم يهود و انجام اشغال بر اساس آن  باورها آيا حقانيت دارد و يا تروريسم محسوب مى شود؟
در بررسی این سوال پیچیده، لازم است بین علم تاریخ (که بر شواهد باستان‌شناسی، متون تاریخی غیرمذهبی و روش‌های پژوهشی مستند تکیه دارد) و باورهای مذهبی (که بر ایمان، متون مقدس و سنت‌های شفاهی استوارند) تمایز قائل شویم.
دیدگاه علم تاریخ در مورد موسی
درست است که علم تاریخ و باستان‌شناسی به معنای دقیق کلمه، شواهد مستقلی برای اثبات وجود تاریخی تمام جزئیات زندگی پیامبرانی مانند موسی یا رویدادهایی چون خروج بنی‌اسرائیل از مصر (آن‌گونه که در تورات آمده) پیدا نکرده‌اند. متون مذهبی، از جمله تورات، برای مورخان به عنوان منابع اولیه مهمی محسوب می‌شوند، اما برای پذیرش آنها به عنوان واقعیت‌های تاریخی، نیاز به تأیید با شواهد مستقل دیگر (مانند کتیبه‌ها، آثار باستانی، یا اسناد معاصر) است. تاکنون، چنین شواهد قاطعی برای تأیید داستان موسی به دست نیامده است. این بدان معنا نیست که موسی قطعاً وجود نداشته است، بلکه به این معنی است که علم تاریخ نمی‌تواند وجود او را از نظر تاریخی تأیید کند.
باورهای قوم یهود و مسئله "حقانیت" اشغال
باورهای قوم یهود، از جمله باور به "سرزمین موعود" (Eretz Yisrael) که بر اساس متون مقدس و عهد خداوند با ابراهیم و نسل او شکل گرفته است، بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت مذهبی و ملی آنهاست. این باور، ریشه‌ای عمیق در هزاران سال تاریخ و سنت یهودی دارد. بر اساس این باورها، سرزمین کنعان (فلسطین امروزی) سرزمینی است که خداوند به بنی‌اسرائیل وعده داده است.
حال، آیا اشغال سرزمینی بر اساس چنین باورهایی "حقانیت" دارد یا "تروریسم" محسوب می‌شود؟
این سوال ماهیتی عمیقاً اخلاقی، حقوقی و سیاسی دارد و پاسخ به آن به دیدگاه شما و چارچوب فکری که انتخاب می‌کنید، بستگی دارد:
 * از دیدگاه باورمندان به دین یهود (صهیونیسم مذهبی): بسیاری از یهودیان متدین و صهیونیست‌های مذهبی، معتقدند که بازگشت و حضور یهودیان در سرزمین اسرائیل، تحقق وعده‌های الهی است و لذا دارای حقانیت مذهبی است. آنها ممکن است این حضور را "اشغال" ندانند، بلکه "بازگشت" به خانه اجدادی خود در چارچوب یک عهد الهی ببینند.
 * از دیدگاه حقوق بین‌الملل و بسیاری از کشورها: اکثریت جامعه جهانی و نهادهای بین‌المللی، از جمله سازمان ملل متحد، اشغال سرزمین‌های فلسطینی توسط اسرائیل پس از جنگ 1967 را غیرقانونی می‌دانند. حقوق بین‌الملل مدرن، بر اساس اصول حاکمیت ملی، عدم تجاوز و حق تعیین سرنوشت ملت‌ها بنا شده است. بر این اساس، صرف ادعای تاریخی یا مذهبی نمی‌تواند مجوز اشغال و کنترل نظامی سرزمینی باشد که جمعیت بومی آن، حق تعیین سرنوشت دارند. شهرک‌سازی‌های اسرائیل در کرانه باختری نیز به عنوان نقض آشکار قوانین بین‌المللی شناخته می‌شوند.
 * از دیدگاه فلسطینی‌ها و حامیان آنها: فلسطینی‌ها و بسیاری از حامیان آنها، اقدامات اسرائیل، به ویژه اشغال و شهرک‌سازی‌ها، را نوعی استعمار و اشغالگری می‌دانند. آنها این اقدامات را مصداق خشونت دولتی
(State Terrorism)
یا تروریسم می‌نامند، زیرا منجر به سلب مالکیت، آوارگی و نقض حقوق بشر آنها شده است. اعمال زور و اشغالگری از دید آنها، نه تنها حقانیت ندارد، بلکه ناعادلانه و غیرانسانی است.
 * واژه "تروریسم": واژه "تروریسم" معمولاً به استفاده سیستماتیک از خشونت یا تهدید به خشونت علیه غیرنظامیان برای دستیابی به اهداف سیاسی، مذهبی یا ایدئولوژیک اطلاق می‌شود. درگیری اسرائیل و فلسطین، هر دو طرف همدیگر را به تروریسم متهم می‌کنند. گروه‌های فلسطینی اقدامات خود علیه شهروندان اسرائیلی را دفاع در برابر اشغالگری می‌دانند، در حالی که اسرائیل آنها را اقدامات تروریستی می‌نامد. از سوی دیگر، منتقدان اسرائیل، اقدامات نظامی و سیاست‌های اشغالگرانه این کشور را نوعی تروریسم دولتی علیه فلسطینی‌ها تلقی می‌کنند.
نتیجه‌گیری
در نهایت، استفاده از باورهای مذهبی برای توجیه اشغالگری یا اعمال زور علیه مردمان دیگر، در چارچوب حقوق بین‌الملل مدرن و اصول اخلاقی جهانی پذیرفته نیست و حقانیت ندارد. در حالی که باورهای مذهبی برای پیروان آنها مقدس و محترم هستند، نمی‌توانند مبنایی برای نقض حاکمیت، حقوق بشر یا اعمال خشونت علیه دیگران قرار گیرند. مناقشه اسرائیل و فلسطین بیش از هر چیز، یک درگیری بر سر سرزمین و حقوق ملی است که نیازمند راه حلی بر اساس عدالت، قوانین بین‌الملل و احترام به حقوق همه مردمان منطقه است.

 

 

Posted on Monday, June 16, 2025 at 09:22PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

میهن دوستی، کلیدواژه این دوره تاریخی ایرانیان، عطا هودشتیان

ما ملت متكثرى هستيم و از اقوام گوناگون تشكيل شده ايم .
ناسيوناليسم ايرانى در دوره سلسله پهلوى جداى از ناسيوناليسم دوره قاجار و يا صفويه است.
ناسيوناليسم ايرانى بر پايه توهمات شكل گرفته است و شوينستى و ضد دمكراسى و ضد دين اسلام است.
اين ناسيوناليسم با تبليغات سلسله پهلوى و با صرف ثروت ملت ، مثل كار ملايان كه براى اسلام ثروت كشور را هدر داده اند تا اسلام ضد دمكراسى خود را علم كنند. پهلوى هم بازصرف ثروت كشور خرافات ملى ايران باستانى و ضد دمكراسى توسعه داد:
ملت آريايى ايران !!
كورش بنيان گذار حقوق بشر!!
تركان دررايران از نيل مغولان مهاجم هستند!!
زبان فارسى
قوم فارس
همه اينها ساختگى و جعلى است:
ما قومى بنام فارس در ايران نداريم
ما زبانى بنام فارسى نداريم و اسم زبان درى استو ربطى به زبان پهلوى ساسانى ندارد
حافظ هم زبان را درى ناميده است
ز شعر دلكش حافظ كسى بود آگه
كه لطف سخن و سخن گفتن درى داند
كورش ديكتاتور، مهاجم و نابود كننده تمدن ماد و بابل بوده است و كشتار عظيمى كرده است و كودكان بسيارى را يتيم كرده است و دستور قتل عام هم داده است و كورش ربطى به حقوق بشر امروزين ما ندارد
تركان از زمان باستان و قبل از اسلام در ايران ساكن بوده اند
اعراب هم از زمان قبل از اسلام در ايران باقى مانده اند و ربطى به اعراب حجاز ندارند و حمله اعراب حجازى به ايران ساختگى و دروغين است و تاريخ صدرراسلام ساختگى است.
البته دمكراسى با ميهن دوستى مخالف نيست ولى با ناسيوناليسم ايران باستانى شونيسم جعلى مخالف است
نوشته بالا نقدی است بر مثاله زیر:
https://news.gooya.com/2025/05/post-98431.php

میهن دوستی، کلیدواژه این دوره تاریخی ایرانیان، عطا هودشتیان

 


Ata_Houdashtian.jpgهمه انقلابات بدون حتی یک استثنا، به نام میهن و برای میهن تحقق یافته است. آرمان "میهن دوستی" کلید واژۀ این دوره تاریخی ما ایرانیان است. هر کوشنده "جهان وطنی"، در ذهن جهان وطن است، زیرا خود میداند که بدون رهایی میهن و آزادی مردمانش، نمی تواند به جنگِ ظالمان جهان برود. به کلام دیگر امر بومی بر امر جهانی مقدم است.

میهن دوستی و دمکراسی خواهی

باید از امر میهنی و ملی برای برپایی بزرگترین اجماع یاری گرفت تا با تمام قوای مردمی به جنگ استبداد بومی برویم. باید برای هر گروه اجتماعی، طبقاتی، سنی، جنسی، روایت مرتبطی ساخت تا غرور ملی زمینه ساز یک همبستگی همگانی گردد. باید درک شود که همۀ ما مردمان ایران، از هر خِطۀ این سرزمین، توسط یک دشمن مشترک سرکوب و تحقیر شده ایم. بنابراین هر یک از ما، از هر کجای میهن، شهروند همین خاک هستیم. از زن و مرد، جوان و پیر٬ کرد و لُر و فارس و ترک و بلوچ و عرب، همه در مقام نخست ایرانی هستیم و همه خواهان نظامی آزاد و دمکراتیک، با احترام به همه تنوعات فرهنگی.

ملت نه پدیده ای یگانه و یکدست (همچنانکه در قرون گذشته از آن یاد میشد) ، که عمیقا متنوع و متکثر است. در اینجا امر ملی به مردمان ایران در ترکیب متکثرش، و نیز به سرزمین، تاریخ و ارزشهای فرهنگی مشترک ارجاع میکند. این نگاه در برابر ناسیونالیسم تهاجمی قرار میگیرد، زیرا برپایه حقوق شهروندی استوار است، نه برتری قومی، اجتماعی و فرهنگی.

در نگاه ما لُر و بلوچ و ترک و فارس و عرب همه مردمان ایران هستند و دارای حقوقی مساوی هم در بنیان گذاری ایران دمکراتیک آینده٬ و هم در بهره بری از نتایج توسعه آتی کشور قلمداد میشود. به شهروند ضد تبعیض نظر دارد، و هویت خود را بهانه ای برای اعمال تبعیض بر «غیر شهروند» یا مهاجر نمیکند. من به واژه «اقلیت» معتقد نیستم٬ زیرا مفهومی تبعیض آمیز است٬ و برپایه واژه «اکثریت» شکل گرفته که آن نیز مفهومی بی اعتبار و غیر قابل دفاع می باشد. آنچه معتبر می ماند اینکه «ما همه مردمان ایران» هستیم.

میهن دوستی ما یک ملی گرایی دمکراتیک است. واژه دمکراتیک از این رو لازم است تا مسلم کند که مبارزه علیه ظلم تنها برپایۀ "رهایی" از ستم شکل نمی گیرد، بلکه رهایی برای رسیدن به آزادی و دمکراسی ست. یعنی در گفتمان ملی گرایی دمکراتیک "آزادی منفی" و "آزادی مثبت" مستتر است، و دو روند را در هم دارد: هم درکی از دشمن ارائه میدهد و هم از آنچه میخواهیم بدست آوریم. هم سلبی ست و هم ایجابی. هم دشمن را شناسایی میکند، هم نیروهای در میدان با تنوع شان، مملو از زنان، مردان، اقوام، اقشار فقیر، لایه های متوسط و نیز فربه جامعه را دعوت میکند، و هم آرمان آینده را نشان میدهد. هدف نه تنها ستیز علیه نظام استبداد، بلکه رسیدن به پلولاریسم سیاسی، سکولاریسم، آزادی فردی، اجتماعی، حکومت قانون و عدالت اجتماعی است.

ناسیونالیسم برتری جویانه در برابر میهن دوستی

سالها پیش، و شاید پیش از آنکه موضوع ملی گرایی و میهن دوستی در سالهای اخیر بسان واژه ای عام پسند ظاهر شود، مقالۀ "ناسیونالیسم آزادیخواه" را منتشر کردم. در آنجا نوشتم: "می‌توان از ناسیونالیسم در ایران به عنوان یک اهرم مبارزاتی، یک تاکتیک جنگی پرنفوذ در ستیز با رژیم جمهوری اسلامی بهره برد" و نه آنکه آنرا امکانی برای برتری طلبی قومی و یا اتنیکی به میان آورد (>>>>)[1]. در همانجا عنوان شده بود که ناسیونالیسم آزادی خواه همان میهن دوستی است که خود را از ناسیونالیسم برتری جویانۀ قرون گذشته، ناسیونالیسم عرب، ترک و برخی گرایشات حذف گرایانه میان ایرانیان، جدا میکند. پس از آن مقاله پرسشهایی در همین رابطه مطرح شدند که در برخی نوشته ها و مناظره های تلوزیونی به آنها پرداخته ام. (برخی از آنها: >>>>، >>>>)[2] - [3].

ما همه میهن دوست هستیم. هم ملی گرا و هم دمکراسی خواه. اینرا میتوان «ملی گرایی مثبت» خواند که در برابر «ملی گرایی منفی»، که تسلط گر و حذف گراست، قرار میگیرد. در فرهنگ سیاسی ایرانی قرن اخیر تعبیر نخستین و ساده از ملی گرایی عموما ناسیونالیسم بوده است و بی شک ناسیونالیسم به معنایی برتری طلبی شوونیستی مانعی در برابر دمکراتیسم جلوه میکند. ناسیونالیسم تهاجمی از افتخارات ملی به عنوان ابزاری برای برتری طلبی بهره می برد و در بطن آن نوعی یکدست سازی نهفته است.

از آنرو که مردم ما هرچه بیشتر بسوی بازگشت به ایده وطن، ارزشهای فرهنگی و میهن دوستی کشانده شده اند، استراتژی مبارزاتی نیز در همین مسیر باید گام نهد. باید در بازآفرینی ایده وطن و ارزشهای ملی، شریک مردم بود. لیکن این تمایل پرقدرت را باید با گفتمان دمکراسی خواهی آذین کرد تا ایده وطن از هرگونه برتری طلبی قومیِ و ناسیونالیستی برحذر بماند. ما خواهان ایرانی دمکراتیک هستیم تا در آن هر ایرانی در هر جایگاهی تنها یک "شهروند" محسوب شود. نه بیشتر و نه کمتر. و در برابر کتاب قانون و مردم حقوقی برابر داشته باشد.

مدیریت تمایلات ملی گرایانه

سیاست ایران دوستی و مردم گرایی، ایران را برتر از دیگر ملل قلمداد نمیکند بلکه برآن است که هر ملتی مقام و ارزشهای خود را داراست. برای رهایی نیازی به شونیسم٬‌، و برتری جویی نداریم، بلکه نیازمند همبستگی برای برپایی حاکمیت ملی و موازین دمکراسی هستیم. هابرماس، فیلسوف با نفوذ آلمانی، درآستانه ۹۰ سالگی، در مصاحبه ای با مجله ال پالس، خود را یک میهن دوست آلمانی خوانده و برآن بود که آلمان توانسته یک دمکراسی پایدار برپا کند. از اینرو این میهن دوستی هیچ تضادی با دمکراسی خواهی ندارد (>>>[4].

در ایران امروز تلاش گروه های مردمی برای بازپس گیری ارزشهای ایرانی و ارجاع به هویت ملی در برابر تهاجم ایدئولوژیک و شیعه گری، خصوصا در شرایطی که هیچ دریچه دیگری پیش رو مشهود نیست، قابل درک است. با اینحال در شرایط تقلیل امید، این رویکرد میتواند به افراط و تعصب و حتی تبعیض کشیده شود. مهمترین وظیفه ما مدیریت تمایلات ملی گرایانه است. نباید روحیه دوستی وطن به ابزاری علیه پلولاریسم، تنوع فرهنگی، رواداری، اخلاق مداری و احترام به غیر شهروندان، بدل شود. ضامن هر تلاشی برای همبستگی، توجه مرکزی به روا داری و اخلاق مداریست. از این منظر، از ورود به سرزمین پرخطر ناسیونالیسم تهاجمی، که هم دیگر ساز است، یعنی از اقوام/دیگر گروه های اجتماعی یا مخالفین، «دیگری» میسازد، و هم دیگر زداست، یعنی آن دیگری را میخواهد از میدان بدر کند، باید حذر کرد.

در «مردم»، تركيبي چندگانه از گرايشات گاه متضاد قرار دارد كه همه آنها شايد در همه ادوار خواهان برابري و ازادي و دمکراسی نباشند. ليكن وظیفه آن است كه به گرايشات گوناگون جهت و صورتي دمكراسي خواهانه بدهیم. مسئولیت پذیری نه در تبعیت از همه گرایشات بلکه در هدایت سنجیده آنها ست.

گفتمان ملی و حاکمیت ملی  

میهن دوستی، بنیان گفتمان تاریخی معاصر ما است. میهن دوستی ملی گرایانه برپایه اصل حاکمیت ملی، حاکمیت قانون٬[5] منافع ملی و دمکراسی استوار است. انسانگرا، انسان دوست و ضد تبعیض است. رو به وطن دارد و سربلندی وطن را در آزادی مردمان و برابری حقوقی همه اقشار می بیند. اگر حاکمیت ملی نظر به دولت ملی دارد٬ حاکمیت مردمی نظر به حاکمیت مردم دارد (>>>[6]. از این نگاه «منافع ملی» در اصل منافع مردم است. و حاکمیت زمانی ملی ست که نه از منافع حاکمان٬ که از منافع مردم حمایت کرده و آنرا بازگو میکند[7].

میهن دوستی یک شعار نیست٬ بلکه یک نگاه است. میهن دوستی یک استراتژی سیاسی برای میدان نبرد است. شعار خیابانی نیست، بلکه برپایه این کلید واژه، باید نقشه راه ریخت٬ و برای هر گروه اجتماعی روایت ها ساخته شود تا روح تاریخی دوران، مردمان را برای یک نظام دمکراتیک که خدمت گذار همه شهروندان باشد، آماده کند. اما این گفتمان تنها با ارجاع به عقلانیت دوران، و خرد جمعی قابل توجیه است، اگرچه همه احاد مردم را نشانه میگیرد و از دست اندازی آسمان و دین و گذشته تخیلی و آینده ایده آل بدور بوده و تابع امر واقع است و نه امر ایده آل.

حاکمیت ملی، سازنده یک دولتِ مدلِ «امنیت گرا» نیست و امنیت را تنها در امنیت مرزها خلاصه نمیکند بلکه از مهمترین وظایف آن حفاظت از آزادی شهروندان است. ما آزاد بدنیا می آییم و آزاد می زییم. حاکمیت از آنرو ملی ست که حامی عدالت و مدافع آزادی آحاد مردم است. حاکمیت ملی در مسیر توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و نیز در مسیر صنعتی شدن کشور و حفظ محیط زیست و احترام به حقوق بشر گام می نهد. در میهن دوستی که وطن را نشانه میگیرد یک انرژی تاکنون خفته لیکن پرقدرت رها میشود که تشنه آزادی ست. این انرژی مردمی در جریان حضور انبوه ایرانیان در روز نخست نوروز امسال (۱۴۰۴) دیده شد و همگان را شگفت زده کرد. از این نیروی رهایی بخش، مبارزین ضد استبداد در ایران باید به بهترین وجهه بهره ببرد.

خروج از صغارت ملی - مالکان واقعی این سرزمین کیستند؟

خروج از گردونه سرکوب، نیازمند عاملیت تجدید یافته ایرانیان است. برای رهایی باید عاملیت بیابیم و برای کسب عاملیت باید از صغارت و خُرد انگاری که ایدئولوژی حکومتی برما تحمیل کرده است، در ذهن و در عمل، خارج شویم. اصل این است که برخلاف تصور حاکمان اسلامی، و اصولی که آنها در منابر و مکاتب منتشر میکنند، حق از آن مردم است و حاکمان خدمت گذار مردم اند، نه برعکس. «مالک اصلی این سرزمین مردم اند»[8] نه حاکمان. این همان اصل حاکمیت مردمی ست.

این حکومت است که از مردم اجازه حکمرانی میگیرد، و آنجا که از قواعد حکمرانی عادلانه تخطی کند، مردمان حق دارند علیه قدرت حاکم شورش کنند و حکمرانان دیگری را بجای آنها در قدرت بنشانند. ما باید یک بار برای همیشه رابطه مردم و حکومت را تغییر دهیم. نخست مردم (1) و سپس حکومت (2). حکومت در خدمت مردم است و نه مردم در خدمت حکومت. حاکمیت ملی که با عقلانیت دوران سنجیده میشود٬ برای مردم است و برپایه منافع ملی و موازین دمکراسی عمل میکند، نه برپایه منافع حاکمان. لیکن در این مقام نه فقط حاکمان بلکه مردم نیز باید به روحیه و نگاه مبتنی بر دمکراسی مسلح شوند. راه برپایی دمکراسی آینده دمکراتیزه کردن روابط امروز ماست. زیرا دمکراسی پیش از آنکه یک سیاست باشد یک طریقه زندگی ست. تنها در این ساختار است که حاکمان رفتنی اند. می ایند برای خدمت و پس از خاتمه خدمتشان قدرت را باید به دیگران واگذار کنند. نظریه رهبری «جایگزین پذیر» جایگاه سنجیده حکمرانان را تدوین میکند[9]. این بنیاد نظریه دمکراسی ست: حاکمان می روند و مردم می مانند.

وطن یک مسئولیت است

درباره وطن محمد علی فروغی سخنان ارزنده ای دارد که اینطور خلاصه میکنم: هر ایرانی باید به گذشته خود افتخار کند. نه برای فخر فروختن بلکه برای آنکه بداند چه مسئولیت سنگینی بر دوش دارد تا این نام بلند را حفظ کند. ایرانی بودن یک مسئولیت است، مسئولیتی که برای آن گاه باید تن به میدان نبرد سخت کوشی داد. بازنمایی ارزشهای تاریخی و ملی حق ملتی ست که مورد ستم و تحمیل ایدئولوژیک قرار گرفته است(>>>>[10].

برای یک ملت، نام ها و نشانها صاحب ارزش اند، نه علائم تجریدی. ملت ها نیازمند اتکا به ارزشهای تاریخی اند. خلیج فارس، دریای مازندران، درست همانند پاسارگاد یا آرامگاه کورش، در برگیرنده نشانهای تاریخی و ارزشهای فرهنگی اند. آنها متعلق به مردم ایران اند. خاک و سرزمین برای انسانهاست. بدون مردم٬ سرزمین از معنا تهی ست. اگر حاکمان در نگهداشت این ارزشهای ملی ناتوان اند، که بی شک چنین است، این وظیفه ملت است که حافظ ارزشهای میهن باشد و از حاکمان بخواهد که قدرت را واگذار کنند و یا اقتدار آنها را به زیر کشند. نامهایی که ارزش اند درست همانند چهره هاي ملي ما می مانند که از آنها تنها نامی پر افتخار مانده است، همچون مصدق، بختيار، و یا نامهای ارزنده دوران مشروطه و یا عصر پهلوی.

ناکارآمدی جهان وطنی پیش از رهایی بومی

رژیم اسلامی خود نمودی از انترناسیونالیسم اسلامی ست. اما اگر به تاریخ جنبش های سیاسی جهان چه در شرق و چه در غرب نظر اندازیم، درمی یابیم که همه انقلابات، و همه جنبش ها، چه آنهایی که توفیق یافتند و چه آنهایی که شکست خوردند، برای رهایی میهن و آزادی مردم کشور خودشان تحقق یافتند، نه برای کشورهای دیگر و یا ملل همسایه. این حق هر ملتی ست که برعلیه ظلم برپا خیزد. هر انقلابی در مقام نخست یک انقلاب ملی است. و ایده «جهان وطنی» حتی نزد معتقدین به آن، زمانی معتبر جلو میکرد که پس از پیروزی انقلاب در کشور خود، عملی گردد. این تمایل به آزادی وطن هرگز با ایده همبستگی بین المللی و حمایت از مبارزات کشورهای دیگر تضادی ندارد.

رژیم های ناسیونالیستی به اتکا به برتری جویی فرهنگی و یا گذشته گرایی روی کار آمدند. نازیسم برپایه برتری نژادی شکل گرفت. فاشیسم موسیلینی با ارجاع به امپراطوری رم باستان به میدان آمد. کشورگشایی ممالک اروپایی در دوران استعمار، برپایه برتری فرهنگی و نژادی و تمدنی اروپا تحقق یافت. مگر هگل وظیفه تمدن مدرن اروپایی را «متمدن کردن» جهان غیر غربی نخوانده بود؟ حال آنکه میهن دوستی و ملی گرایی دمکراتیک، خود پرچم دار مبارزه علیه استبداد و استعمار است. و این در ادامه منطق جنبش ضد آپارتاید آفریقای جنوبی و یا مبارزه ضد استعماری هند است. گاندی به اتکا به ارزش های ملی و با احترم به تکثر فرهنگی هندیان، برای استقلال کشورش نبرد کرد.

ماه می ۲۰۲۵ - مونترال

 



[1] عطا هودشتیان: ناسیونالیسم آزادیخواه:

https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/81750/ ناسیونالیسم آزادیخواه:

[5] Rule of Law (حکومت قانون)

[6] National Sovereignty (حاکمیت ملی) & Popular Sovereignty (حاکمیت مردمی)

https://raison-publique.fr/2015/

[7] این نگاه که منافع ملی همانا بیانگر منافع مردم است با دیدگاه های شوریده فکری همچون بیژن عبدالکریمی همساز نیست هنگامیکه وی مدعی میشود که حکومت اسلامی همانا یک «حکومت ملی» ست٬ یعنی از منافع مردم دفاع میکند (!). وی تصور میکند که حاکمیت ملی ست تنها زمانیکه از مرزهای کشور دفاع کند. در این دیدگاه معجون٬ امنیت مردم به معنای دفاع از آزادی مدنی و منافع مردم مورد نظر نیست:

https://www.youtube.com/watch?v=_KO8sgcv6ZQ&ab_channel=%D8%A8%DB%8C%DA%98%D9%86%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85%DB%8C

[8] سخنی منتصب به آخوند خراسانی از روحانیون مشروطه خواه٬ در تلگرافی به تهران٬ در دفاع از نهصت مشروطه

[9] با اشاره به این کتاب: عطا هودشتیان: رهبری نوین سیاسی، باران، استکهلم، 2022

[10] از سخنان فروغی
https://www.aasoo.org/fa/articles/2336

 

Posted on Friday, May 30, 2025 at 11:19PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment
Page | 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | Next 5 Entries