ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


لیستی از نوشته های قبلی

 

 

http://efsha.squarespace.com/blog/2022/7/2/647141088202.html

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

تصویری از ارتش آن روز و سپاه پاسداران امروز در شهر من زنجان، ابوالفضل محققی



  · 
ما بايد واقعيت ها را مى پذيرفتيم و همسو با آنها عمل مى كرديم و گذر از سنت به مدرنيته را راحت تر مى كرديم ولى ما غلط عمل كرديم!
مدرنيته : ارزش هاى حقوق بشرى، اصول دمكراسى ، سكولاريسم همسو با آنها بعلاوه داشتن قدرت توليد اقتصادى براى رفع نياز هاى روزمره و نياز هاى بقاى كشور.
مثلا مى بينيم در پاسخ به پاختيانوف از سوى ستار خان، موقعى كه از ستار خان مى خواهد با افراشتن پرچم روسيه بر بام خانه اش در امنيت و آزادى باشد ، ستار خان پاسخ مى دهد كه من مى خواهم هفت دولت زير بيرق امير المومنين باشد تو مى خواهى من زير بيرق روسيه بروم
دهه ها بعد كه كسروى در زمان قدرت گرفتن سلسله پهلوى و ايده ايران باستانى كورشى اين پاسخ را تحريف مى كند و مى نويسد من مى خواهم هفت كشور زير پرچم ايران باشند تو مى خواهى من زير پرچم روسيه بروم.
با توسعه ايده ايران باستانى كورشى و كورش بنيان گزار حقوق بشر توسط سلسله پهلوى، از آن طرف ارتجاع اسلاميست همسو با ارتجاع ايران باستانى قد مى كشد و فدائيان اسلام را به پيش مى اندازد و اينها به ترور مقامات ايرانى و كسروى دست مى زنند تازه وزير و نخست وزير شاه هژير مى گويد كه خون كسروى هدر است زيرا كافر بوده است و از طنز روزگار خودش هم به دست فدائيان اسلام ترور و كشته مى شود.
در مسابقه فوتبال بين ايران و اسراييل قبل از انقلاب بازى كنان تيم ملى با بوسيدن قران به داخل زمين وارد مى شوند.
و….
اقدامات ديكتاتورى سلسله پهلوى ضد مدرنيته بود و تظاهر به آن مى كرد و فقط ايادى خود و خدمتكاران دولتى را در بر مى گرفت.
نوشته بالا در باره مقاله زير است:

تصویری از ارتش آن روز و سپاه پاسداران امروز در شهر من زنجان، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi.jpgقرار شده بود که ستاد سپاه دو در زنجان مسقر شود. آخوند‌ها معترضین جدی این آمدن وساکن شدن بودند. چرا که خوب می‌دانستند این آمدن یعنی برداشتن حصار‌های بافته شده سنت و دینی که آن‌ها سال‌ها بر شهر تحمیل کرده بودند. شهری ساکن و منجمد شده در فضائی مذهبی و سیمائی کاملا سنتی. تکیه داده به بازاریان محافظه کار.
آمدن ارتش به زنجان شروع شد. سپاه ستاد دو، همراه با هزاران سرباز، صد‌ها افسر ودرجه دار و ده‌ها مستشار آمریکائی با قد‌های بلند، هیکل‌های ورزیده که تابستان لباس سفید می‌پوشیدند با دستکش‌های سفید، عینک آفتابی. مانند یک داستان رویائی درزندگی واقعی زنجانیها حضور یافتند. شهر به تصرف نظامیان در آمده بود. رژه سربازان، جیب‌های ارتشی و ساختمان‌های بزرگی که ارتش در آنها مستقر شده بود. هر دو خانه زیر "دالان آلتی" وزیری‌ها، با آن درهای اسرارآمیزهمیشه بسته. اکنون به اجاره ارتش در آمده بود، تحت عنوان مرکز ستاد دو که مرکز مشاوران آمریکائی هم بود. درهای باز با دو سرباز آمریکائی نگهبان بر آنها. یکی از درها مستقیماً به حیاط پر گلی وصل می‌شد که پله‌ها و ایوان آنرا فرش بلند قرمز رنگی می‌پوشاند. درست مثل باغ جادو، مثل بهشت. مرا یاد باغهای داستان امیرارسلان می‌انداخت! چه عظمتی داشت. افسران آمریکائی با آن سرهای تراشیده، هیکل‌های درشت، لباس‌های اطوکشیده که در جیب‌های روباز حرکت می‌کردند، و مقابل دالان می‌ایستادند.

دالان ترسناکی خود را از دست داده بود. خبر از دنیای دیگر و جدیدی می‌داد که تحرک و نشاط با خود بهمراه داشت. چهره شهر عوض شده بود. ماشین‌های غلطک دار آسفالت درکار آسفالت خیابانها بودند.
درشگه‌ها و گاری‌ها یکی یکی جمع می‌شدند و جای آنرا تاکسی‌های پابدا می‌گرفتند. حضور خانم‌ها در خیابانها بیشتر شده بود. زنان افسران ارتش که اکثراً بی‌چادر بودند، سیمای شهر را عوض می‌کردند.
بازاریان و کسبه سنتی، اعتراض داشتند. اما جرئت نمی‌کردند بیان کنند. بخشی از بازار خود را تکان میداد، رخت‌های کهنه گذشته، سنت و رسم قدیم را دور می‌ریخت و سیمای خود را مدرن می‌کرد.
درهای چوبی ارسی داشت جای خود را به در‌های آهنی می‌داد. بازار داشت رونق می‌گرفت. دیگر، گذاشتن تکه گج روی میزهای کوچک داخل دکان که گویا در حال خوردن نان و پنیراند، عوض شده بود. غذاخوری و چند ساندویچی، اغذیه فروشی‌های مدرن وبه اصطلاح امروز "فست فود"های آن روز، داشتند جای خود را فرهنگ جدید تغذیه باز می‌کردند.
حمام‌ها پر مشتری شده بودند. حمام‌رفتن سربازان برایم بسیار جالب بود. دهها سرباز با مشق نظامی که سرودی هم می‌خواندند، حمام‌های شهر را پر می‌کردند. دیگر حمام سنتی به تنهائی جواب نمی‌داد. نخستین حمام با دوش خصوصی. گرمابه شهرداری بسرعت ساخته شد، جنب سینما ستاره آبی و جنب هتل تازه‌ ساز بیمه که نشانه‌های شهری نوین بودند. فردای افتتاح گرمابه آخوندهای مخالف چنین تحولاتی دسته بزرگی ازطلاب، کسبه، لات‌ها، شیره‌کش‌ها راه انداخته و با سنگ و چماق به حمام حمله کردند. می‌گفتند: آب این حمام نجس است و کٌر نیست و کسانی که به این حمام می‌روند، نجس هستند. درگیری که تعدادی دستگیر شدند و غائله تمام شد. رفتن به گرمابه شهرداری نشانه تجدد و آلامدبودن شمرده میشد. چه بسا گرفتن نوبت از آن بیست و سه دوش ساعتها طول می‌کشید. اما فضای حمام خصوصی پاکیزه ودرخشان بدون کمره‌های خشگ شده چرک سالها بر دیوار‌هایش و استراحتی درآن همراه دوش آبگرم پرفشار جذبه دیگری داشت. بنوبت نشسنش می‌ارزید. انتظار تحولاتی که در این شهر سنتی درراه بود.
باشگاه افسران در انتهای خیابان سعدی نرسیده به راه آهن بسرعت ساخته می‌شد. باشگاهی که بعدها مرکز جشن‌های بزرگ و عروسی‌ها شد و نخستین جشن‌های مختلط زن و مرد در آن برپا گردید. صدای موسیقی در آن همیشه طنین‌انداز بود. زنان و دختران زیباروی شهر، در تقابلی اعلام‌نشده با زنان افسران قرار گرفته بودند. از یک ‌طرف حسادت می‌کردند و از سوی دیگر آرزو داشتند که مانند آنها بپوشند، راه بروند و دلبری کنند. بازار چادرهای نازک گلدار مخصوص زنان زنجان به آرامی داشت کساد می‌شد. دیگر آن پنج‌تاب‌های زیر چادردر مقایسه با خرامیدن زنان عمدتا فارس زبان خریدار چندانی نداشت. اما کنارگذاردن آن نیز ممکن نبود.
خانه‌های کنار خیابان‌ها بسرعت سیمای خود را عوض می‌کردند. دکانهای بیشتری باز می‌شدند.
شهری که در آن هیچوقت سنت اجاره‌دادن خانه رایج نبود، اکنون داشت یاد می‌گرفت که بخشی از خانه خود را در مقابل پولی که آن روزها بسیار زیاد بنظر می‌آمد، اجاره دهد.
چنین شد که تمامی آن همه افسر و درجه‌دار به نسبت وضعیت مالی خود در خانه‌های مشترک با زنجانی‌ها قرار گرفتند و اجاره‌داری راه افتاد. در‌های بسته تاریخی خانه‌ها برروی چهره‌های غیر زنجانی گشوده شد. گشایشی که طرز برخوردی جدید، فرهنگ و گفتگوی جدید، طرز لباس پوشیدن و تر تمیز بودن د ربرابر افسران ودرجه دارانی که هر روز صورت خود را دو تیغه اصلاح می‌کردند و بعد از پایان کار با لبا س‌های شیک در شهر می‌چرخیدند و بچه‌هایشان که هم کلاسی‌های جدید بودند را طلب می‌کرد. همخوانی وپذیرش، تن دادن و در سیمای معاصر ظاهر شدن را! تحولی که از کسالت تاریخی یک شهر قدیمی می‌کاست از خانواده‌ها طلب می‌کرد که بروز شوند.
اطاق‌های قدیمی داخل خانه‌ها بازسازی شدند و چهاردری‌هائی با شیشه‌‌های مات وگلدار جای درهای کوتاه چوبی بین دو اطاق را گرفتند.
فروشگاه ارتش در دروازه ارک گشوده شد. برای نخستین بار ما شاهد مغازه‌ای شدیم شبیه سوپرهای امروزین. چه روزهای پر تحرک و شادی بود!
عصرهای پنج‌شنبه دسته موزیک ارتش در سبزه‌میدان برنامه موزیک می‌گذاشت. روز بیست یکم آذر ماه سان و رژه وسیع ارتش، توجه تمامی شهر را بخود جلب می‌کرد. فرمانده گردان موتوری سرگرد کردستانی بود. مردی که در همسایه‌گی ما زندگی می‌کرد. با ابهت سوار بر اولین جیب می‌ایستاد و پیشاپیش گردان موتوری حرکت می‌کرد. او برایم مانند خدای مجسم بود. فکر می‌کردم قوی‌ترین مرد زنجان است. اما وقتی گماشته‌اش چو انداخت که سرگرد هر شب از دست زنش کتک می‌خورد، تمامی آن ابهت و عظمت فروریخت! همسایه‌ها به شوخی می‌گفتند: باید زنش سان ببیند!
در کوتاه‌مدتی سیمای بسیاری از خیابانها عوض شد. درهای کرکره‌ای جایگزین درهای قدیمی مغازه‌ها شدند. مساجد سروصدایشان را پائین آوردند، چرا که حتماً در همسایه‌گی مسجد سرگرد یا سرهنگی خانه داشت. قمه‌زنی ممنوع شد. شور و حالی به شهر وارد شده بود. جوانها به سرووضع خود می‌رسیدند. صحبت به فارسی جزء واجبات بود. چرا که بدون آن ارتباط بسیار سخت می‌شد. رفیق‌شدن با بچه‌های ارتشی‌ها مزیتی محسوب میشد. همزمان راه‌آهن و بنگاه‌های اتوبوس و مینی‌بوس‌رانی رونق می‌گرفتند. فضا ببوی تحول آغشته شده بود. بازاریان متعصب، آخوندهای مخالف که حالا بسیار محتاطانه حرکت می‌کردند، هیئت‌های خود را گسترش می‌دادند. بی‌صدا. ترس از جذب‌شدن بچه‌ها به این دنیای جدید، که آنها را بشدت نگران می‌کرد. بچه‌های بازاری و کسبه فعال شده بودند و یارگیری می‌کردند. جنگ اعلام‌نشده‌ای بین جوانان باصطلاح متجدد و سنتی جریان داشت. انجمن حجتیه بسیار فعال‌تر گردیده بود.
فضای آرام و رخوت‌انگیز شهر دیگرگون می‌شد،. لباسها نو. شلوار‌های دمپا گشاد، همراه با مغازه‌های خیاطی با خیاطانی که در تهران خیاطی یاد گرفته وحال بشهر خود باز گشته بودند، سلمانی هائی که قادر بودند مو‌ها را "الاگارسونی " اصلاح کنند بازارشان رونقی عجیب یافته بود. "کت وشلوارت را کجا می‌دوزی "دوزندگی لوکس رضوی " سرت را کجا اصلاح می‌کنی آرایشگاه "شمشاد طهماسبی ".
لباسهای شیک خوش دوخت، صورت اصلاح کرده و موهای بلند بدقت شانه زده روز به وز بیشتر می‌گردید. جوا نها ونوجوانها به خانواده‌ها فشار می‌آوردند و آنها را ناگزیر می‌ساختند که قبول کنند این دنیای جدید وپر نشاطی که روحیه بچه‌هایشان را داشت تغیر می‌داد. فضای تازه‌ای که نیاز‌های جدیدی بوجود می‌آورد و تلاش بیشتر را طلب میکرد.
اتوبوس‌های ایران پیما با راننده‌های کراوت زده که ظهر‌ها مقابل مهمانخانه مقدم صف می‌کشیدند و توریست‌های جوان وعمدتا هیپی مسافران آن‌ها بودند. منطقه جذابی برای رفتن بلغور کردن انگلسی دست پا شکسته جوان‌ها گردیده بود.
گرامافون‌های تیپاز به میدان آمده بودند، رادیوهای کوچک توشیبا و صدای موسیقی که حال از خانه‌های بسته، سنتی و مذهبی زنجان شنیده می‌شد. تقلید راه‌رفتن افسران برای ما بچه‌های دبستانی یکی از سرگرمی‌ها بود. دنبال سربازان و افسران آمریکائی راه می‌افتادیم. هلو! هلو! آنها هم دستی تکان میدادند و ما خوشحال از این دست‌تکان‌دادن‌ها به خانه می‌رفتیم.
معلم قرآن می‌گفت: مبادا به آمریکائی‌ها سلام بدهید. بابت هر سلام در آن دنیا جوابگو هستید، اینها کافرند. به حمام شهرداری نروید؛ برای هر فیلمی که به دیدن‌اش بروید، در جهنم یکبار در دیگ خواهید جوشید و... ما می‌خندیدیم، چرا که لذت سینما با فیلم خورشید می‌درخشد چیز دیگری بود.

ابوالفضل محققی

Posted on Sunday, September 29, 2024 at 10:56PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

شهر کوچک ما داشت از خواب بر میخاست، ابوالفضل محققی


حاشيه نشينان در اطراف شهر هاى بزرگ جذب شعار هاى خمينى شدند. اين حاشيه نشين ها كه اصالت روستايى داشتند بعد از اصلاحات ارضى شاه از زمين هاى كشاورزى كنده شدند و به شهر ها پرت شدند. با توجه به عدم تحصيلات آنان و نداشتن ثروت كافى در حاشيه شهر ها خوش نشين شدند. مثلا در تهران زمان انقلاب كه پنج ميليون جمعيت داشت يكى نيم ميليون حاشيه نشين داشت كه در مناطق خارج از محدوده تهران شامل ده ها محله ساكن بودند. قرار بر اين بود كه اين مناطق در بيست و پنج سال بعد به مناطق شهرى افزوده شوند و خدمات شهرى مثل آب و فاضل آب، برق و خدمات پاكيزه سازى روزان و دفع زباله داشته باشند ولى اين جمعيت در بهشت شاهنشاهى بحال خود رها شده بودند. اگر خانه اى مى ساختند مأموران شهردارى بنا بماده صد شهردارى ها و ساخت و ساز بدون اجازه خواب مى كردند. كوچه ها گلى بود . اينان حتى نمى توانستند جياط آلونك هاى خود را كاشى كنند تا از گل و لاى رها شوند. قدرت خدمات شهرى شهردارى تهران محدود بود و اين خدمات محدود در اختيار ايادى دربار و كله گندم ها بود تا بيابانهاى جردن و عباس آباد و اطراف را بهرقيمت طلا به خلق اللهربغروشند. اينها صبحانه را در تهران و انهار را در پاريس و شام را در نيويورك مى خوردند و بحان اعلاحضرت دعا مى كردند وصداىراينها را در نوشته هاى بعد از انقلاب بهمن مى بينيم كه نوينالژى بسيار غريبى براى آن روزها دارند.  اين وضع جوقه هاى انقلاب را با شعار هاى خمينى و آب و برق مجانى و اتوبوس مجانى و…. زدند.  چرا انقلاب شد سرمایه داران ایرانی با داشتن قدرت اقتصادی و تبلیغات دولتی همسو با غرب فاقد قدرت سیاسی لازم بودند و ایادی دربار با تبعیض حقوق آنها را زیر پا میگذاشتند و از این وضعیت نا برابر ناراحت بودند.اینها هم در فرو ریختن نظام به امید تاسیس نظامی مشابه شاه ولی دارای آزادیهای سیاسی با ملایان همکاری کردند عروج آخوندیسم ارتجاعی با کشاندن خمینی بپاریس از سوی ارتجاع جهانی انجام شد و خمینی عامل و مزدور ارتجاع جهانی بود که رسانه های ارتجاعی در سطح جهانی از این مزدور حمایت و بنفع او تبلیغات میکردند بنظر میرسد در سر یک بزنگاه و نقطه عطف تاریخی که میباید به سمت آزادی نیروهای بیشتر سیاسی حرکت میکردیم.تا صنایع مونتاژ بسمت صنایع تولیدی با کمک سازندگان صنعتی کشور برود و ایران خودکفا شود، شاه با اعلام تک حزبی رستاخیز بند سیاسی بر نیروهای اجتماعی و سیاسی را تشدید کرد و از این فرصت نیروهای ارتجاع اسلامیست ضد شاهی با همکاری ارتجاع جهانی بقدرت رسید تا این ارتجاع در ایران حکومت را ناحق غصب کند و ارتجاع جهانی ده ها بار بیشتر از زمان شاه ایران را چپاول کند.روزی این ارتجاع باید تنبیه خودش را تحمل کند.این هم با همکاری ملت و با تاسیس حکومتی دمکراتیک بر اساس ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو با حقوق بشر میسر است.این حکومت لازم است برای بقای خود عقب ماندگی های علمی و اقتصادی ایران را رفع کند.ایران از نظر اقتصادی کشوری هم چون هلند و یا سوئد باید بشود  خمينى با استفاده از شبكه مساجد و حاشيه نشينان شهرى و طبقه متوسطى كه در پى آزادى هاى سياسى بود با سازش با ارتجاع جهانى و با مشورت اين ارتجاع در ارسال بنى صدر و يزدى و قطب زاده كه به خمينى تعليم دادند در پاريس دم از حكومت اسلامى و ولايت فقيه و شلاق زدن و دست فطه كردن و چشم كور كردن نزند و بجايش دم از دمكراسى و جمهور مردم و خواسته مردم بزند. او گفت ملايان و خودش در حكومت شركت نخواهند كرد. در توسعه استبداد شاهى و گسترش اسلام خواهانه شاه كه بنا به دستور اربابش آمريكا براى مبارزه با كمونيسم لازم بود ، دست اسلاميستها را باز گذاشت و هر حركت سياسى غير اسلامى را سركوب كرد. در اين بلاهت سياسى مردم و بضاعت دينى و اجتماعى بار آمدگان در استبداد شاهى مردم از چاله شاهى بهرچاه جمهورى اسلامى افتادند. نجات ايران در بر پايى حكومت دمكراسى حقوق بشرى ورفع عقب ماندگى هاى علمى و اقتصادى كشور توسط اين حكومت است.

نوشته بالا نقدی بر مقاله زیر است
https://news.gooya.com/2024/09/post-91139.php

شهر کوچک ما داشت از خواب بر میخاست، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi.jpg

زنجان شهری که با وجود قرار گرفتن در شاهراه تهران تبریز ، اما شهری بود پرت افتاده و گرفتار در بند اربابان بزرگ که اکثریت تخم وترکه شاهزادگان قاجار بودند . سالیان سال به نسبت درجه شاهزادگی چند روستا را صاحب می شدند .دمار از روزگار روستائی میکشیدند .از جهان شاه لو افشار با متجاوز از سیصد پارچه ده ، تا خانواده ذوالفقاری آن هم با صد ها ده .داستان این روستا ها وستمی که طی سالیان بر روستائیان رفت .داستان اشگ وخون است .داستان قرن ها ستم و مصلوب الحقوقی ده ها هزار روستائی دم فرو کشیده وکینه اندوخته ای بود که قرن ها از تمدن بشری عقب مانده بودند.داستان شهری بنام زنجان که مرکز تجمع این فئودال های گردن کلفت بود.همپیوندی آنهادسته جات و هیئت های مذهبی ،لات ها و چاقو کشانی که هراس در دل مخالفان می افکندند.آنهاطی سال ها شهر را زمین گیر ومانع از حرکت مستقل مردم وتحول در بافت شهری که متکی به کشاورزی وکار روستائیان آن هم در شکل بدوی بود،میگردیدند.

تسلط قدرتمند فئودال هائی نظیر خانواده ذو الفقاری که طی ده ها سال اکثر امورات شهر را بر دست داشتند. اما حتی یک مدرسه کوچک،یک بیمارستان برای این شهر نساختند. حال بوی تحولی در فضا پیچیده بود.
شهر خمیازه می کشید .دهن دره می کرد، مشت های بسته خود را به سینه می کوبید،چشم های خماروبسته شده خود را بر تحولات در راه باز می کردو باتعجب به اطراف خود می نگریست .
روابط ارباب رعیتی که اساس مناسبات این شهر را تشکیل می داد با اصلاحات ارضی در هم ریخته بود. آرام آرام هزاران روستائی رها شده از قید مالکان بزرگ ، آزادی این را یافته بودند که بدون ترس از مالک ومباشر آزادانه به شهر بیایند در گوشه ای از شهر صفر آباد ،گونیه ، جاده همایون و رازین سکنا بگیرند. در دل مناسبات تولبدی جدیدی که داشت شکل می گرفت حل شوند. ترکیب این دوره کارگران عمدتا ساختمانی وتا حدی صنعتی، همراه با سیل بیکاران حاشیه نشین را همین روستائیان تشکیل می دادند. روستائیانی که دستشان در شهر بود و ذهنشان در روستا
کسانی که سال ها بعد با زاد ولد بی وقفه و شبانه روزی خود بیشترین سیاهی لشگر انقلاب را تشکیل دادند. حضوری میلیونی فاقد تفکر مستقل .جمعیتی که قادر به تفکر انتزاعی نبودند و سال ها بعد تمام خواسته های خود را در وجود خمینی مجسم کردند. سیل بنان کن جاری شده از کوه های طارم ، دامنه های میانه ،راه های پر پیچ خم منتهی به کردستان به تکاب ،افشار گروس و خدابنده که در سر راه خود همه چیز را ویران میکرد .
مناسیات بازاریان وکسبه نیز با روستائیان در حال تغیر بود .دیگر آن سربه سر گذاشتن توام با تحقیر، داشت کم رنگ می شد. بازاری زنجانی که یک عمر سر وگردن در لاک کشیده وجز جلوی پای خود را نگاه نمی کردو حاضر به هیچ تغیر وتحولی نبود! حال آستین بالا زده ودر کار نو ونوار کردن حجره ها وگشودن در های خود به روی کالا ها ونیازهای جدیدی بود که از او طلب میشد .
بازاریان جوان سر ووضع خود را مدرن می کردند و استفاده از ماشین را رواج می دادند.
ذائقه قدیمی مردم داشت تغیر می یافت .اکراه نخستین در خوردن روغن نباتی جای خو درا به تعریف ازارزانی ومزایای آن می داد .روغن حیوانی راه غربت در پیش گرفته بود.
جای" دوغ "،"شربت سرکنجبین و خاک شیر"را" لیموناد و "گرد" کانادا درای" می گرفت! "پپسی کولا" آماده دخول به شهر بود.
بیسکویت "ویتانا" داشت عرصه را بر نان چای شیرین های" نخودحسین "قناد" سر خیابان ما تنگ می کرد. شکلات" مینو" مچ" قنفیات وشکلات کشی" را خوابانده بود. ظروف پلاستیکی وملامین درحمله ای برق آسا و فرا گیر طشت ولگن وظروف مسی را به عقب رانده وفاتحانه در اکثر دکان ها جا خوش کرده بودند.
لوله کشی شهر شروع شده بود. آب انبار ها با مزمت آلوده بودن !مریض کردن اهالی از رده خارج می شدند. کار یخچال های طبیعی ویخ های آلوده به گل ولای و پر پرندگان جای خود را به یخ های قالبی ساخت کارخانه یخ سازی مدرن مهندس شعیبی می دادند. تاجر های بزرگ به سرعت در تدارک گرفتن نمایندگی بودند .
"چوبک" در مبارزه با "فاب" تن به شکست داده از میدان خارج می شد. روغن" شاه پسند" ،"اطلس وقو"دمار از روزگار روغن حیوانی کشیده و در تیم چه های بازار جا خوش می کردند . آدامس "خروس نشان" جای" سقزمحلی " را می گرفت . محصولات آرایشی داروگر و بایر آلمان جای سرخاب وسفید آب را.
درشگه ها به تمامی از رده خارج می شدند. اسب ها اگر شانسی داشتند برای مدتی قبل از آن که تاکسی بار به میدان بیاید به اسب گاری بدل می شدند. "کفش ملی" "گیوه وچارق" را فتیله پیچ کرده و رمق از آن ها گرفته بود ! " صابون عروس" دستبند بر دست گل سرشوی زده و گناه خودرا پاک می کرد.(یا گنهش پاک کن! یا بزنش دسبتد !)شعار تبلیغاتی "صابون عروس "
موسیقی جاز داشت جای پای خود را باز می کرد و ویگن سوار بر اسب سم طلا در حال تاختن بود.بیتل ها در تهران غوغا می کردند ودر زنجان نیز قند در دل خیلی از جوان ها آب. اتوبوس های ایران پیما که جلوی مهمان خانه مقدم می ایستادند همیشه تعدادی از جوانان غربی در سیمای بیتل ها را داشتند که مایه تعجب ، سرگرمی و آرزوی جوان های زنجانی باشند .دریچه هائی که توریسم و گسترش مراودات و ترانسپورت مدرن دراین شهرمی گشود. فئودال های گردن کلفت ،خانواده های اعیانی حنایشان کم رنگ ترمی گردیدونقش کارمندان دولتی متوسط شهری پر رنگ تر.
قشر جدیدی که خواسته های جدید خود را طلب می کرد .
قهوه خانه ها ، شیره کش خانه ها ، مسافر خانه های در پیتی ،جگرکی ها داشتند از صحنه خارج می شدند وجای خود را به هتل بیمه ، غذا خوری مقدم وساندویچی آقا مهدی و آقا یحیی می دادند .
تقدس خان وخان زادگی بدل به دشنام ."آی آی خان آقا یقشدر .آی آی خان آقا جمعش کن " شده بود.
آمدن ارتش ، گسترش بخش راه آهن ، فعال شدن بانگ ها ،وام های مناسبی که بانگ کشاورزی در اختیار روستائیان می نهاد ، گردش پول بیشتر در دست مردم ،همه وهمه خبر از تحول می داد. تشکیل سپاه دانش ورفتنشان به روستا ها داشت پایه های تحجر وعقب ماندگی روستا ئیان را می لرزاند .امری که آخوند های شهر را سخت آزار می داد.آبی در خوابگه مورچه گان .
دکان های جدید در خیابان ها گشوده می شدند .کار خانه کبریت سازی فعال تر شده بود .کشاورزی مدرن داشت شکل می گرفت .نخستین باغ مدرن سیب در اعتمادیه توسط آقای عباس خان اعتماد امینی (گمانم عموی همسرآقای رضا پهلوی ) یکی از ملاکان ثروتمند که فردی تحصیل کرده وفرنگ رفته بود احداث گردید. باغی مدرن وزیبا با درختان سیب"لبنانی" که بعد انقلاب مصادره بخشی دانشگاه آزاد شد وبخش عظیم تر قطعه ،قطعه شده بفروش رفتند.باغ سیبی که اگر پروژه اولیه انجام می گرفت شهر زنجان بعنوان یکی از بزرگترین مراکز تولید سیب حداقل در خاور میانه بدل می گردید.
لات های دو اسمی شهر داشتند صحنه را ترک می کردند. دیگر آن عربده جوئی های شبانه کم شده بود. چاقو کشی ولات بازی امری سخت مذموم

Posted on Sunday, September 29, 2024 at 10:42PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

درباره قانون اساسی مشروطیت

این نوشته درباره کاستی های قانون اساسی مشروطیت است.
این طور به نظر می رسد که  مشروطه خواهان بعد از به پیروزی رسیدن مشروطیت  نتوانستند 
که خود را به کلی  از اسلام و شاه  در اداره کشورآزاد کنند. در نتیجه   با اسلامیست  ها  مدارا کردند و باید پذیرفت که علیرغم این که  شیخ فضل الله نوری هم اعدام شد ولی ملایان همراه مشروطه انتظار داشتند که در حکومت دارای قدرت و  مقتدر باشند و موضوع پنج تن از ملایان برای نظارت بر قوانین مجلس و  فسخ قوانین خلاف اسلام در قانون اساسی پذیرفته شد. در مورد شاه سخن مستقیمی در  قانون اساسی در مورد تشریفاتی بودن شاه نیامده است و در لفافه با آن برخورد شد.
اصل چهل و چهارم شخص پادشاه از مسئوليت مبري است وزراء دولت در هرگونه امور مسئول مجلسين هستند.
در نتیجه مثلا بر طبق متمم قانون اساسی و اصل بیست و هفتم شاه در قانون گذاری 
اصل چهل و پنجم كليه قوانين و دستخطهاي پادشاه در امور 
مملكتي وقتي اجرا ميشود 
كه به امضاي وزير مسئول رسيده باشد
 و مسئول صحت مدلول آن فرمان 
و دستخط همان وزير است.

اصل چهل ششم عزل و نصب وزرا بموجب فرمان همايون پادشاه است.
اصل چهل و هفتم اعطاي درجات نظامي و نشان و امتيازات افتخاري
 با مراعات قانون مختص شخص پادشاه است.


اصل چهل و نهم
صدور فرامين و احكام براي اجراي قوانين از حقوق پادشاه است بدون اينكه
هرگز اجراي آن قوانين را تعويق يا توقيف كنند. اصل پنجاهم فرمانفرمائي
كل قشون بري و بحري با شخص پادشاه است.

اصل پنجاه و يكم
اعلان جنگ و عقد صلح با پادشاه است.

خوب روشن است که اگر ارتش در اختیار شاه باشد و
اعلان جنگ و صلح با شاه باشد معلوم است با سابقه سه هزار ساله 
در استبداد در ایران معلوم است که استبداد در ایران حاکم می شود.
این است نتیجه عدم قانون اساسی روشن و قاطع در باره شاه و
اسلام نتیجه ای جز به تحلیل رفتن پیروزی های
مشروطه خواهان نخواهد داشت.
از این ها باید نتیجه کرفت که لازم است پس از براندازی
جمهوری اسلامی بدست مردم قانون اساسی
حکومت دمکراسی حقوق بشری ایران باید بنحو قاطع
و روشن از  قدرت اسلام و ملایان پیشگیری کند و  قوانین اساسی درباره رئیس
  دولت حکومت دمکراسی حقوق بشری 
خیلی روشن و محدود کننده باشد تا  رئیس دولتها نتوانند  دوباره 
دیکتاتوری و استبداد را  حاکم کنند.
************************************************

بحثی در مورد دیکتاتوری شاه پیش آمد:

نوشتی:شاه ديكتاتورى بود وابسته كه در تاريخ گم شده است.
مزخرف گوئی هم اندازه ی دارد.
اگر شاه گم شده چرا هنوز آنهائی که در ایران در تضاهرات در برابر سگهای خونخوار رژیم او را یاد میکنند؟
بعد میخواهی مثل یک انسان بحث در باره شاه بکنی؟ بفرما.
درباره دیکتاتوری و وابسته بودن شاه بگو تا جوابت را با سند بدهم.

جواب دادم که:

فردى كه شاه را كه بر خلاف قانون اساسى تك حزبى اعلام مى كند ، ديكتاتور نمى داند بايد قضاوتش غلط باشد. شاه مهندسى انتخابات مى كرد باز در رژيم ديكتاتورى آخوندى اين را به وسيله شوراى نگهبان ملايان مى كند ولى در زمان شاه با دستور همايونى معلوم مى شد كه نام چه كسى از صهدوق انتخابات بيرون بيابد و حتى مثل ملايان با كارهاى خلاف شوراى نگهبان نبود. هم شاه و هم پدرش مزدور بودند و با حمله شهريور ١٣٢٠ متفقين و كودتاى بيست و هستم مرداد در قدرت باقى ماند.
كسى كه ساده ترين اصل بحث را زير پا مى گذارد و در جهت خواسته حكومت ملايان كه نام پهلوى رضا شاه روحت شاد را در آورده اند چون مى دانند سلطنت و اسلاميست در آينده سياسى ايران بى تاثير است و اگر از قدرت بيفتند براى هميشه است. اين بازى رضا شاه روحت شاد را در آورده اند .

هم شاه و هم خميني خدمت غرب كرده اند
گر چه كه ضد همند يك سكه ضرب كرده اند
ملت ايران بيا حل معما بكن
نه كراوات را طلب نه فكر عمامه كن
تا كه عقب مانده ايم در ره علم و هنر
آمده اين فاجعه بر سر ما چون شرر
تا كه به دريوزگي دست بريم سوي غرب
نان و غذا و دوا خواسته از كوي غرب
مهره غربي شديم كشور و دين رفت ز دست
هان منشين بي هنر چاره اي آور بدست
علم نداري به كف بنده هر نا كسي
علم و هنر پيشه كن تا كه به عزت رسي
ملت ايران بيا كار دليرانه كن
تا كه به چنگ آري علم همت شيرانه كن
گر نرسيم ما به علم نوكر غربي شويم
هر كه كند رهبري برده غربي شويم

خمینی و شاه ماهیتا یکی هستند و من قبول دارم خمینی وحشیانه تر
؛ آدم کش تر ؛ دزدتر؛ و ...از شاه عمل کرده است ولی هر دوی آنان
دولتهای نفتی بورژوازی کمپرادور تشکیل داده اند و منافع هر دوی آنان
همسو با سرمایه داران جهانخوار بوده استو بر ضد منافع و آینده ملت
ایران عمل کرده اند. هر دوی آنان دو روی سکه استبداد در ایران بوده اند.
من متعجم که بعضی ها از این درک ساده که شاه مستبد و ضد بشر بود را
چرا درک نمیکنند.شاه دیکتاتور کورش دیکتاتور را بنیان گزار حقوق بشر
میدانست و به آن فخر میفروخت و دیکتاتوری و استبداد راه میانداخت.

خمینی و شاه در واقع یک زمزمه داشته اند.کشتار مردم و چپاول ثروت
کشور زیر نام یک امر مقدس. شاه با وطن پرستی افراطی و کورش پرستی
و آریا پرستی و ملایان با اسلام سیاسی و ولایت فقیه.

اینجا هر دوی طاغوت و یاقوت بیک نقطه رسیده اند: دنیا طلبی و
ضدیت با حقوق مردمهر دو فرهنگ عاشورایی و ولایت فقیهی و آریایی
هدفشان ادامه استبداد و حق کشی و نوکری بیگانگان است
شاه و پدرش با سه کودتای بیگانه در 1299-1320 و 1332 بقدرت رسیدند
و خود را وطن پرست هم مینامیدند مگر اینکه وطن طرفداران شاه انگلستان و
آمریکا باشد آن هم نه مردم دلاور آمریکا بلکه سرمایه دارانی که با دوز
و کلک قدرت را در دست دارند


نیروهای مذهبی و ملی استبدادی دو روی سکه استبداد و نوکری بیگانه هستند.
در مورد ملایان که همه چیز روشن است مثل ساخت و پاخت خمینی ملعون
با ریگان و یا فریب ملت در پاریس و ...شاهان پهلوی با سه
کودتای 1299-1320و 1332 بقدرت رسیدند و نوکری خود
را به اجانب قبلا اثبات کرده بودند که در آن سه کودتای اجانب از
این شاهان طرفداری شد و سلطنت را به آنها دادندولی این نوکران
اجنبی خود را وطن پرست خواندند و وطن پرستان واقعی را بی وطن نامیدند
همه دانند که شاه و ملا پستند
مثال تیغه های قیچی هستند
اگر ملت شکسته تیغه شاه
شکست تیغ ملا هست در راه
نجات ایران در بر پایی حکومتی دموکراتیک بر اساس ارزشهای
حقوق بشری و رفتن بسوی خود کفایی علمی و اقتصادی است

جواب داد:


تو از همین اول داری فرار به جلو میکنی و این نشانه نوکری تو برای استمرار این رژیم یا تفکرات ارتجاعی است.
نوشتی:
فردى كه شاه را كه بر خلاف قانون اساسى تك حزبى اعلام مى كند.
حال من میپرسم؛
تو بگو در کدام اصل قانون اساسی آمده که در ایران تک حزبی قانونی نیست؟
اگر نتوانی آن اصل را بیاوری باید اغراق کنی سوادی نداری و نوکر ارتجاع هستی.
نوشتی:
مزدور بودند و با حمله شهريور ١٣٢٠ متفقين و كودتاى بيست و هستم مرداد در قدرت باقى ماند.
من میپرسم؛
سندها نوشته بالا که بوی بیسوادی و ندانستن تاریخ ازش میبارد را داری؟
اول؛‌ در سال ۱۳۳۰ متفقین ایران را اشعال کردند؛ و با فشار انگلیس رضا شاه را به تبعید فرستادند؛
دوم؛ اگر رضا شاه مزدور بود چرا او را تبعید کردند؟


این نوشته تو نشان از این دارد که سوادی نداری وبرای همنی است که بایدچرندیات سر هم کنی و مانند همه یارانت فرار به جلو را شروع.
۲۸ مرداد هم که طبق قانون اساسی که شاه نخست وزیر را انتخاب میکند؛ و با نبود مجلسی که رای اعتما به آن نخست وزیر داده منحل شود؛ شاه میتواند او را عزل کند.
و شاه نامه عزل مصدق را در روز ۲۴ مردا فرستاد؛ ولی مصدق خودپسند تر و سرکشتر و از قانون گریزتر از این حرفها بود و به قولی؛ بسر نروی با کون خواهی رفت. و چنین شد.
پس باید گفت شماها این مزخرفات و دروغهائی را که مرتجعین سرخ و سیاه برای بدبحت کردن مردم ایران در سالهای ۱۳۵۰ سر هم میکردند دست برداری زمان این مزخرفات تمام شده.

 

جواب دادم:


باز چرند نوشتى:
ورود، فعالیت و تأثیرگذاری تشکل‌های سیاسی و احزاب در عرصه سیاست کشور را می‌توان از عصر مشروطه دانست. در واقع پیروزی انقلاب مشروطه فتح‌بابی بود برای ورود پر فرازونشیب تشکل‌ها و احزاب سیاسی در بستر جامعه. همزمان با سیاست‌های تجددگرایانه در ایران که با الگوبرداری از غرب صورت گرفت، احزاب نیز با تقلید از کشورهای اروپایی تأسیس شدند. با وقوع مشروطه و تشکیل مجلس شورای ملی، یکی از ابزارهای لازمی که در ساختار سیاسی جدید احساس نیاز می‌شد، حزب بود

بنابراين وجود چند حزبى بنا به تاريخ بعد از مشروطه هيچ گاه غير قانونى نبود و مطابق روح مشروطيت هم بوده است.
شما خود ماده تك حزبى بودن مشروطيت را نشان دهيد و گرنه بى سوادى شما محرز است.
با اين كه قانون اساسى مشروطه نسبت به احزاب سكوت كرده است روح اين قانون اساسى تعدد احزاب است:

در قانون اساسی مشروطیت و متمم آن مطلبی درباره احزاب و امکان تشکیل آنها نیامده است. فقط در اصل ۲۱ متمم به مساله اجتماعات اشاره شده که ممکن است آن را بر جواز تشکیل احزاب تعبیر نمود. اصل ۲۱ می‌گوید: «انجمن‌ها و اجتماعاتی که مولد فتنه دینی و دنیوی و محل نظم نباشند، در تمام مملکت آزاد است، ولی مجتمعین با خود اسلحه نباید داشته باشند و ترتیباتی را که قانون در این خصوص مقرر می‌کند، باید متابعت نمایند. اجتماعات در شوارع و میدان‌های عمومی همه باید تابع قوانین نظمیه باشند.»
در مورد كودتاى بيست و هشتم مرداد اشتباه مى فهميد . شاه كودنا نكرد بلكه اربابان شاه كودنا كردند و شاه بازيچه نيروهاى خارجى بود. همين براى عدم كفايت سياسى شاه كافى است.


تشکل‌ها و احزاب سیاسی در بستر جامعه. همزمان با سیاست‌های تجددگرایانه در ایران که با الگوبرداری از غرب صورت گرفت،
  او جواب داد:
قانونی که که با الگوی قانونی طراحی میشود باید ذات آن قانون را با خود داشته باشد.
و ۵۷ها تنها برای دست آویزی که برعلیه پهلویها به دروغ زیر پا گذاردن قانون اساسی را علم میکنید.
و میگوئید:
قانون اساسی مشروطه کپی قانون اساسی یکی از کشورهای پادشاهی اروپائی نوشته شده.
این حرف خلاف حقیقت است؛ اگر اینطور بود قانون اساسی مشروطه باید به همان اندازه قوانین اروپائی یا غربی سکولار باشد؛ در صورتی که متمم ۲۱ قانون اساسی به خوبی نشان میدهد؛ (با احترام به بزرگان مشروطه) نویسندگان قانون اساسی مشروطه نتوانسته اند خود را از دین و اسلام جدا کنند؛ همانظور که کشورهای غربی آزاد کزده اند.
و همانطور که در اصل ۲۱ متمم قانون اساسی که در بالا آوردی؛ که تنها اصلی از قانون اساسی است که درباره انجمنها و دسته و تشکلات حرف میزند؛
اول؛ اسلام را فرامش نشده و بر اساس اسلامی بودنش آزاد میداند.
دوم؛ انجمنها و اجتماعات احزاب نمیتوانند باشد؛ چون اگر احزاب بود چرا نویسندگان قانون اساسی از حزب و یا اجزاب استفاده نکرده اند؟
حودت ضعف استدلال خود را میدانی و میگوئی بعضیها انجمنها و اجتماعات را احزاب میدانند.
و ۲۸ مرداد؛ عزل مصدق و کودتای او یر علیه قانون اساسی؛
کرولت روزولت طراح رهبر گروه آزاکس که به حساب کودتا کردند؛ میگوید:
ما شش یا هشت نفر بودم و ده یا دوازده روز قبل از ۲۸ مرداد وارد ایران شدیم؛ و از او پرسیده میشود جقدر با خود داشتی؟
او جواب میدهد؛ هفصد یا هشتصد هزار دلار.
باز از او پرسیده میشود: جقدر از آن پول را خرج کردید؟
مگوید: ده هزار دلار.


از اوپرسیده میشود؛ چرا انقدر کم؟
میگوید: چون مردم ایران میخواستند که مصدق برود و همه کار ها را خودشان کرده بودند.

جواب دادم:


كسانى كه در زمان مشروطيت بويژه در مجالس اول تا چهارم شركت كرده اند بنام حزب شركت كرده اند و مسئله اى هم نبوده است. اين که قانون اساسى اسم نبرده است ولی قانون مشروطه نافى آن نبوده است. قانون مشروطه از تجمعات نام بوده است كه شامل هر تجمعى حتى حزب هم است و شركت انچام یافته احزاب در انتخابات قبل درستى حرف مرا نشان مى دهد كه حزب جزو تجمعات محسوب مى شده است. بنابراين شاه حق فسخ تجمعات را نداشته است و اين که تجمعات فقط بايد در حزب رستاخيز باشد رابطى به قانون مشروطيت ندارد و جلوگيرى از احزاب ضد قانون اساسى بوده است و شاه ديكتاتور بوده است. در تغيير تقويم از هجری شمسی به کورشی هم شاه ديكتاتورى كرد.
اين رفتار ها و باور هاى شما نشان دشمنى تو با آزادى و احزاب است . وضعى كه در عمل در جمهورى إسلامى هم وجود دارد.
در مورد ده هزار دلار كودتا بايستى دروغ باشد زيرا به ملايان ضد مصدق خيلى بيشتر داده اند.

 

او جواب داد:


اولین گروهی که به نام حزب بعد از برپائی مشروطه در انتخابات مجلس شرکت کردند؛ دموکرات عامیون و اجتماعیون اعتدالیون بودند که این در زمان انتحابات مجلس دوم بوده.
پس قانون گذاران قانون اساسی اگر میخواستند حزب را هم میتوانستند به انجمن و دسته ها تشکیلات اضافه کنند.
پس وجود حزب پایه قانونی در قانون اساسی نداشته؛ و تنها با پیدایش احزاب یک پایه عرفی به خود گرفته.
گذشته از این؛
طبق اصل ۲۷م متمم قانون اساسی مشروطه؛ قسمت اول؛
شاه اجازه دادشت؛فعالیت احزاب را با همراهی محلس منجل کند: همان احزابی سه چهار سال بعد در سال ۵۷ دیدیم بیشتر آنها در خدمت بیگانگان در براندازی حکومت قانونی ایران را داشتند

اصل بیست و هفتم (متمم قانون اساسی مشروطه)
قوای مملکت بسه شعبه تجزیه میشود:
اول– قوه مقننه که مخصوص است بوضع و تهذیب قوانین و این قوه ناشی میشود از اعلیحضرت شاهنشاهی و مجلس شورای ملی و مجلس سنا و هر یک از این سه منشاء حق انشاء قانونرا دارد


دوم – قوهٔ قضائیه و حکمیه که عبارت است از تمیز حقوق و این قوه مخصوص است بمحاکم شرعیه در شرعیات و بمحاکم عدلیه در عرفیات.
سیم – قوهٔ اجرائیه که مخصوص پادشاه است .
پس طبق قانون اساسی(چه دوست داشته باشیم یا نه) قدرت پادشاه بسیار بوده؛ و اجازه داشته که هم نخست وزیر را عزل کند و هم احزاب را منحل نماید.


روح قانون اساسی مشروطه این بوده است که شاه مقام مسئول نباشد و این ورد زبان احمد شاه تنها شاه قانونی مشروطه این بود که من مقام مسئول نیستم. کسی که مسئول نباشد قدرت حکومتی نباید باشد. این وضع به علت انقلابیون مشروطه بوده است که خواسته اند رودررو با مقام شاهی درنیفتند ولی در لفافه حرف خود را زده اند. این طور که شما تفسیر میکنید شاه موجود دیکتاتور تر از ناصرالدین شاه است و این با روح مشروطه نمیخورد. حالا مزدوران جمهوری اسلامی میخواهند قلمداد کنند که رهبر در واقع همان شاه است و قانون مشروطه اجرا می شود ولی برای ملت این پذیرفته نیست. سو استفاده شاه و شیخ از قدرت سیاسی در واقع راهی بجز از اتقلاب باقی نمیگذارد و با براندازی انقلابی جمهوری اسلامی طومار شیخ و شاه در تاریخ ایران پیچیده شده و به زباله دان تاریخ انداخته خواهد شد. آن روز نزدیک است و مرتجعین را باید شناخت و راه نفوذ آنان را بستو افشایشان کرد تا مردم را فریب ندهند.

او جواب داد:


این یعنی چه گه نوشتی؟
روح قانون اساسی مشروطه این بوده است که شاه مقام مسئول نباشد!!؟؟
باز داری مزخرف مینویسی؛
تو فکر میکنی قانون اساسی؛ چون به شاه (چه خوشمان بیابد چه نه) قدرت فروانی داده را ول کنیم و به (روح) قانون اساسی بچسبیم؟ زیرا شما دوست نداری؟
تو اصلا میدانی منظور از روح قانون چه است؟
وقتی تدوین کنندگان قانون اساسی به طرحت قوانین را نوشته اند کسی نمیتوان به نام روح قانون آن نوانین را تعقیر دهد.
بله: شماها ۷۰ اندی سال است که قانون اساسی را به دلخواه خود دستمایه خود نموده اید و برای شدن شاه از آن استفاده کردید. زمان این مزخرفات شما تمام شده.
طبق قانون اساس؛ این در قدرت شاه بود؛ که با نبود مجلس؛ نخست و زیری که از آن مجلس رای اعتماد گرفته وبود را عزل کند؛ و یا حزبهای ضد ایرانی نوکر دولتهای خارجی که بر ضد منافع ایران بوند را منجل کند.

در هر جا که درباره قانون و آزادی حرف میزنی باید به قانون اساسی رجوع کنی و سند خلافکاری شاه را از طبق قانون اساسی بیاوری؛ نه از خود مزخرف سر هم کنید.

 

جواب دادم:


در مشروطه شاه قدرت اجرائى نداشته است و مانند دفتر اسناد رسمى به وقايع رسميت مى بخشيد يعنى سلطنت مى كرد نه حكومت. مثلا شاه تاييد مى كرد فلانى نخست وزير بر طبق تاييد مجلس شده است.بنابراين شاه مقام اجرائى مسئول نيست.
در قانون اساسی مشروطه، نحوهٔ انتخاب نخست‌وزیر تصریح نشده بود. عرف مشروطه غیر از دوران رضاشاه یا بعد از کودتای ۲۸ مرداد ( حاكميت ارتجاع مزدور بيگانه و ديكتاتورى) بدین صورت بود که پس از رای استمزاجی مجلس به نامزدهای مطرح شده در مجلس برای نخست‌وزیری، فرد منتخب مجلس از سوی شاه به مجلس معرفی نامه صادر شده تا به‌صورت رسمی به مجلس معرفی شود. در صورت اخذ رأی اعتماد از سوی مجلس، فرمان نخست‌وزیری برای نامزد منتخب مجلس صادر می‌شد.

همچنین اگر نخست‌وزیر وقت از مجلس رأی عدم اعتماد دریافت می‌کرد، نسبت به تمایل مجلس به زمامدار آینده، در یک جلسهٔ خصوصی رأی‌گیری شده و نتیجه به اطلاع شاه می‌رسید تا شخص موردنظر مأمور تشکیل دولت شود. در دورهٔ پادشاهی احمدشاه (س. ۱۳۰۴–۱۲۸۸) و دورهٔ اول سلطنت محمدرضاشاه (۱۳۳۲–۱۳۲۰) این سنت‌ها رعایت می‌شد؛ اما در دورهٔ رضاشاه (س. ۱۳۲۰–۱۳۰۴) و پس از کودتای ۲۸ مرداد، محمدرضاشاه (س. ۱۳۵۷–۱۳۲۰) رأساً به نصب و عزل نخست‌وزیر بدون رعایت این سنت اقدام می‌کردند. همچنین بر اساس یک سنت پارلمانی، با آغاز دورهٔ جدید فعالیت دو مجلس[الف] نخست‌وزیر از سمت خود استعفا داده و پس از مأمور شدن مجدد از سوی شاه به تشکیل دولت، هیئت دولت جدیدی را ابتدا به شاه و سپس به مجلسین معرفی می‌کرد.


شما كه مرا مرتجع خوانده بودى ، چرا نتوانستى يك مورد ارتجاعى در نوشته هاى من پيدا كنى. ذاتا دروغ و مرتجع هستى ، افرادى مثل شما مايه شر و خجالت براى كشور است.

 

 

Posted on Sunday, September 29, 2024 at 12:18AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

هرچه سکولارتر دوست‌داشتنی‌تر، اکبر کرمی




بايد توجه كرد در جامعه افراد دينى هم هستند و باورهاى دينى دارند. به اينها بايد فرصت داد كه تغيير باور هاى خود را يا اهميت دادن به سكولاريسم و بالتبع حقوق بشر و دمكراسى را از زاويه دينى خود ببيند و وجود خود را در جامعه دمكراتيك تصور و مجسم كنند.
در مورد قاطی کردن دین با سیاست در نزد اصلاح طلبان و بنی صدر و ...
من نمیدانم چرا درجایی با کمک حقوق بشر و دمکراسی بدون هیچ گونه شک و تردیدی نسبت به ادعاهای دینی میتوان همین نتیجه سیاسی و حقیقتی را گرفت ، عده ای میایند دنیای سیاست را با مذهب پیوند میزنند.بنظرم این کار نوعی ارتجاع و عقب زدن سکولاریسم است.شیطان و آخرت و ...مربوط به اسلام چه ربطی به مبارزه سیاسی دارد.آن هم اسلامی که یک دین سازمان یافته است و دکان سیاسی است . مگر ندیدید که بازرگان این راه را رفت و نردبان ترقی ملایان برای بر پایی استبداد شد. چون بازرگان راه را برای تحمیق توده ها باز کرد .مردم میگفتند استاد دانشگاه اسلام را قبول دارد و خمینی هم که مبارز بزرگی است پس اسلام بر حق است و این در واقع تحمیق توده ها بود. چرا اسلاميستها از این وضع هنوز درسی نگرفته است.
وقتی که به تاریخ نگاه میکنیم میبینیم خمینی با رای زنان مخالف بود و آن غیر اسلامی میدانست منتها با فرهنگ سازی غربی شاه (شاه نوکر غربی و ارزشهای غرب را ترویج میکرد و رای زنان هم یک ارزش غربی است) امروز رای زنان حتی در حکومت اسلامی هم پذیرفته شده است.این موارد نشان میدهد مبارزه غیر دینی بیشتر تاثیر گذار است تا مبارزه افراد غیر ملا و دینی.اصولا رفتار بر اساس دمکراسی در نگاه کلی ضرری به آخرت کسی نمیزند.اخلاق دمکراتیک و حقوق بشری تضادی با دنیای آخرت ندارد.تنها فرقش این است که اسلامیست نمیتواند بزور عقیده اش را بدیگری تحمیل بکند و اسمش را امر بمعروف و نهی از منکر بگذارد و یا شکنجه کند و اسمش را تعزیر بگذارد.
رفتار روحانیت نشان میدهد که اسلام فقط دکان سیاسی بوده است و لاغیر و این ذاتی ادیان سازمان یافته است.
خمینی چه شد که در اوج قدرت سیاسی حق رای زنان را ملغا نکرد .مگر در مخالفت با این حق رای زنان به شاه اعتراض نکرده بود؟اجازه ندهیم دین و آخرت ما توسط قدرت طلبان ببازی گرفته شود
علت پدید آمدن دیدگاه های مرکب مثل ملی مذهبی ، دمکراسی دینی ، جمهوری اسلامی ، پان ایرانیست دمکراسی
طلب و..... چیست؟ آیا در پی این ترکیبات هدفی برای فریب وجود ندارد؟ یک زمانی ترکیب دمکرات مسیحی زیاد شنیده میشد مثلا حزب دمکرات مسیحی آلمان در سی ، چهل سال قبل ولی اکنون دیگر خبری از این اسامی و احزاب نیست!!یعنی این احزاب در المان بر ایدئولوزی دوگانه خود تاکید نمیکنند و سعی بدور شدن از حالت ایدئولوزیک دارند.
بینشهای التقاطی نشانی از تنش در باورهای سنتی جامعه دیده میشود یعنی جامعه سعی دارد با این بیشنهای التقاطی بسمت ارزشهای جدیدتر برود و در واقع ارزشهای دنیای غرب و انقلاب صنعتی و مدرنیته را در فرهنگ خود ترکیب کند و در برابر این واقعیت نیروهای ارتجاعی و سنتی هم سعی دارند با ایجاد تحریف و سر در گمی اجازه این متحول شدن ارزشهای سنتی را ندهند و توازن قوا بین نیروهای چپاولگر در جامعه و نیروهای چپاول شونده را بدون تغییر نگه دارند.کشتار نیروهای سیاسی ضد ولایت فقیه توسط جمهوری اسلامی که همسو با ارتجاع جهانی است ،فقط این معنا را میدهد : نوکری بیشتر و همسویی بیشتر حاکمیت ارتجاعی ایران با ارتجاع جهانی.
شایسته است که از این قدرت تغییر دهندگی ارزشهای سنتی توسط این ارزشهای التقاطی استفاده کرد و در عین حال باید سعی نمود از اثرات تحریفی این التقاطها بر مفهوم ارزشهای مدرنیته ای (سکولاریسم و دمکراسی همسو با حقوق بشر ) کاست
التقاط های سیاسی در ایران را میتوان براحتی در سازمان مجاهدین خلق دید که منجر بدو پاره شدن این سازمان اسلامیستی شد یعنی ایدئولژی مارکیستی از آن جدا شد.
اصولا وجود زیاد ترکبیات التقاطی اسلامی ، مثل مورد مجاهدین و مارکسیستهای اسلامی ، ایران باستان گرایی احمدی نژاد و باند همراه و بهار بهار کردن، مورد بنی صدر که سعی میکند اسلام را به دمکراسی پیوند بزند و ....همه بیان گر این است که در جامعه ایرانی اسلام سیاسی و اسلام بعنوان دین دچار تزلزل و تضعیف است.به امید روزی که دین داری مردم از حالت دین سازمان یافته و دکان سیاسی خارج شود تا بازیچه ملایان قدرت پرست بنام خدا و دین نباشند. هر کس خدای خودش را بطور شخصی و بدون تحمیل عقاید خود بدیگران بپرستد و از سکولاریسم موجود درجامعه همه ما ، بی دین و دیندار و تمام اقلیتها دفاع کنند.کار حکومت با عقلانیت و برابری و کمک مساعدت همه برای همه است و نه این گروه بالاتر از آن گروه است
نجات ايران در بر پايى حكومت دمكراسى حقوق بشرى است و اين حكومت بايد عقب ماندگى هاى علمى و اقتصادى كشور را جبران كند.و در واقع ما را به مدرنيته برساند كه آينده همه بشريت است:
مدرنيته : ارزش هاى حقوق بشرى، اصول دمكراسى و سكولاريسم همسو با آنها بعلاوه داشتن قدرت توليدى براى رفع نياز هاى روزمره و بقاى جامعه.
نوشته بالا نقدى است بر مقاله زير:

هرچه سکولارتر دوست‌داشتنی‌تر، اکبر کرمی

Posted on Thursday, September 12, 2024 at 10:58PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

نامه فایزه هاشمی از زندان اوین


نقدی بر نامه فایزه هاشمی از زندان اوین

باز هم باورمندان ايدئولژى و در حقيقت مخالفين دمكراسى و حقوق بشر ديكتاتورى اعمال كرده اند و اين تعجب آميز نيست.
اپوزيسيون مثل حكومت ملايان عقايد ايدئولژيك و ضد بشرى دارد و اين سبب مى شود كه آنها با دمكراسى و حقوق بشر خواسته و با ما خواسته ضديت كنند. اگر اپوزيسيون ايدئولژيك تعدادشان زياد باشد اپوزيسيون را مشابه حكومت مى كند. خيلى جاى تعجب است كه زندان رفتگان ما ندانند كه درد اصلى ما استبداد و حاكم مزدور است زيرا استبداد در ايران بدون همراهى با دول قدرتمند و ارتجاع جهانى ممكن نيست .
دشمنان دمكراسى اسلاميستها ، سلطنت طلبان آريامهرى ، و كمونيستها ما را از راه مبارزه اصلى كه تاسيس حكومت دمكراطى حقوق بشرى است دور مى كنند و خودشان مانعى براى رهايى ملت و كشور هستند.
در آينده سياسى ايران اين دشمنان دمكراسى چه بخواهند و يا نخواهند نقسى نخواهند داشت و اگر باديازش با بيگانه و فريب ملت بقدرت برسند ادامه استبداد و عقب ماندگى ايران خواهند بود و كشت و كشتار هم ادامه خواهد يافت.
************************
https://iranwire.com/fa/news-1/133761-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%B5%DB%8C-%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%D9%81%D8%A7%D8%A6%D8%B2%D9%87-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%BA%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86/?fbclid=IwY2xjawFQhxpleHRuA2FlbQIxMAABHcfZUl-KdR9XlY37PCrH-RoFHp7zbxutRZDrL60v39_ssv0gMgXduBNPMA_aem_KH6OOR__S4OAGT3wHJfMrw

 

 

متن کامل یادداشت فائزه هاشمی را می‌خوانید: 

زندان در زندان

روزی یکی از مدیران زندان پرسید از مواضعت کوتاه آمده‌ای؟ گفتم نه، حکومت همان است و حتی در این دو سال بدتر نیز شده است، بنابراین دلیلی برای کوتاه آمدن وجود ندارد، ولی مشاهداتم در زندان حالم را از هر مبارزه‌ای به هم می‌زند، مانده‌ام بر سر دوراهی؛ و اما چرا؟ قبل از شروع به بیان موضوع اصلی لازم است گفته شود که این سطور را با اشک و آه می‌نویسم و یکی از سخت‌ترین تصمیمات در طول زندگی ۶۰ ساله‌ام می‌باشد، بعد از ۲۲ ماه همراهی و گوشزد و گفتن و هشدار و ندیدن نتیجه، برای بیان حقیقت و آگاهی عمومی که از ویژگی‌های شاید خوب و شاید بدم باشد، راهی جز نوشتن و انتشار برایم نمانده. حق مردم است که واقعیت را بدانند.

آزادی بیان، آزادی عقیده، رفع تبعیض‌های جنسیتی و عقیدتی، مقابله با ظلم و دیکتاتوری، عدالت، شفافیت، پاسخگویی، صداقت و حق‌گویی، انتخابات آزاد و دموکراسی آرمان‌ها‌یی بود که دهه‌ها (از ۱۳۷۰) مرا زیر ضربات گروه‌های فشار (|انصار و حزب‌اله، بسیج، لباس شخصی‌ها، سعید تاجیک‌ها) قرار داد. به بازپرسی‌ها و دادگاه‌ها (۱۲ پرونده) کشاند و در نهایت یک بار در ۱۳۹۱ و بار دوم مهر ۱۴۰۲، راهی زندان کرد. (با ۵ نوبت محکومیت جمعا حدود ۱۲ سال)

زندان اوین، بند زنان سیاسی، همجواری با مبارزین نام آشنا، خاطرات خوب و بد، تلخ و شیرین، باورهای مشترک و گاها در عمل متفاوت. در کلام عالی و در عمل خالی، نظریه‌پردازانی از درون تهی. دیکتاتورهای کوچکی که آنچه را که سال‌ها با آن مبارزه کرده‌اند، بر سر هم‌بندی‌های خود می‌آورند. هم‌بندیانی که کمتر یارای نقد کردن و یا ایستادن در مقابل آن‌ها را دارند که در این صورت، تنگ‌نظری‌ها، تهمت‌ها، پرونده‌سازی‌ها، هتاکی‌ها، حذف و طردها، تخریب شخصیت‌ها و گاها ضرباتی را نوش جان می‌کنند. به عبارت دیگر، هم‌بندی (بخوانید گروه فشار داخل بند) هم‌بندی را می‌پاید، برای او تعیین تکلیف و خط قرمز مشخص می‌کند، آزادی او را سلب می‌کند، به او انگ و تهمت می‌زند، او را تهدید می‌کند، آرای او را دور می‌ریزد، ضرب‌و‌شتم نثارش می‌کند، فضای وحشت و خفقان می‌آفریند؛ چرا؟ چون با او همراه نشده، یا نقدی بر او وارد کرده و پا روی سلطه و اقتدار او نهاده و عجیب‌تر، سکوت یا همراهی و ادامه‌ دوستی برخی دیگر از مشاهیر در بند با این اندک سلطه‌گران است. بارها پرسیده‌ام چگونه است که می‌شود با این افراد همراه شد، ولی با مستبدین در کشور نه؟ یعنی هم چوب را بخوریم و هم پیاز را، هم در زندان باشیم و هم با دیکتاتور سازش کنیم؟ چرا کور و کر شدیم؟

وضعیت به گونه‌ای است که جز زندانیان ریشه‌دار و یا قدیمی، جدیدالورودها (بالای ۹۰٪) در کمتر از حداکثر یک هفته، البته اگر ماندگار شوند، شوکه و مبهوت و پشیمان که این‌ها بودند چهره‌هایی که آرزوی دیدارشان را داشتیم؟ چه فکر می‌کردیم و چه دیدیم؟ چگونه از چاله به چاه افتادیم؟ و در آرزوی خلاصی و پی گرفتن زندگی و پشت سر را نگاه نکردن. می‌گویند در زندان که قدرتی ندارند این‌گونه‌اند، وای اگر قدرتی بگیرند. متاسفانه و شوربختانه راضی می‌شوند به شرایط موجود حاکمان و در انتظار و در تلاش برای آزادی، با وثیقه و یا بی‌وثیقه آزاد می‌شوند و غیر از مواردی انگشت‌شمار، دیگر خبری در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی از آن‌ها نمی‌شنویم.

برای من که در سال ۱۳۹۱ نیز در زندان بودم، در مقایسه با این دوره چنین شرایطی به ابتذال کشیدن مبارزه است. در آن سال چپ‌ها و پادشاهی‌خواهان را نداشتیم. می‌گویند برخی از چپ‌ها هرجا و هر زمان که تعدادشان زیاد می‌شود، باند تشکیل می‌دهند، دسته‌جمعی به دیگران تهاجم می‌کنند، از خطاهای هم‌حمایت می‌کنند و دیگران را به خاک سیاه می‌نشانند. (به یاد بیاوریم وضعیت حکومت کمونیست‌ها را در کشورهای اروپای شرقی و شوروی سابق و کشورهایی در قاره آمریکا که فروپاشیدند از فساد و دیکتاتوری و فقر و همچنین کره شمالی و ونزوئلای امروزی را.) مردان زندانی نیز تجربه‌های مشابهی دارند. متاسفانه برخی مدافعین حقوق‌بشر زندانی نیز به این‌ها پیوسته‌اند. انگاری تقسیم کار کرده‌اند در سلطه بر دیگران، ولی با نقشه‌ای متفاوت. وضعیتی که در اپوزیسیون در داخل و خارج کشور و در فضای مجازی نیز مشاهده می‌شود.

برای برخی از این مبارزین، زندان مکانی است که با آن شخصیت و اعتبار و شهرت کسب کرده و می‌کنند. فقط بودن در زندان برایشان ارزش است و عملا در تعارض با آرمان‌های سابق خود روزگار سپری می‌کنند.

و اما بعضی نمونه‌ها از این رفتارهای فاشیستی که ذکر همه آن مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود:

۱. در جلسه عمومیِ بند موضوعی رای می‌آورد برخلاف نظر این افراد که در اقلیت بوده‌اند. جلسه تمام نشده با داد و ایجاد فضای همراه با وحشت و ارعاب به این رای‌گیری اعتراض و آن را باطل می‌کنند. می‌گویند چون ما سال‌ها در زندان بوده و هزینه زیادی داده‌ایم، نمی‌شود افراد جدید تصمیمات قدیمی‌ها را کنار بگذارند، چنین حقی ندارند. (مقایسه کنید با سماجت و مقاومت و برخورد حکومت در پاسخ ندادن به مطالبات نسل‌های جدید و اکثریت جامعه، ازجمله در مورد حجاب اجباری و تغییرناپذیری تبعیض‌های جنسیتی و عقیدتی و گاها نژادی.)

۲. نسبت به افراد غیرهمراه با خود و یا منتقد خود با انگ‌های نادرستی چون مزدور، دارای ماموریت، آدم‌فروش، جاسوس، حکومتی، کارمند دولت در اینجا و ... وارد شده و مشابه گروه‌های فشار با ایجاد فضای وحشت و خفقان سعی در ساکت کردن آن‌ها کرده و بعضا موفق هم می‌شوند. (مقایسه کنید با عملکرد حکومت در استفاده از عناوین اتهامی چون تبلیغ علیه نظام، اجتماع و تبانی، اقدام علیه امنیت ملی، توهین به مقدسات، توهین به رهبری و به تبع آن احضارها و دادگاه‌ها و زندان‌ها و اخراج‌ها و تعلیق‌ها و مصادره‌ها و ... برای ساکت کردن مخالفین و منتقدین و درس عبرت برای سایرین.)

۳. با ایجاد هیاهو و فحاشی و شعار مانع رای دادن برخی از زندانیان در انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر شدند. از ۸ صبح تا ۱۲ شب روز جمعه در راهروی منتهی به درب خروجی بند نشستند، هم‌بندی‌هایشان را چون ماموران امنیتی پاییدند و اجازه عبور ندادند. فضا به‌قدری خوفناک بود که زندانبانان نیز جرات باز کردن درب برای عبور رای‌دهندگان را نداشتند و این ۸ نفر نتوانستند رای بدهند. (مقایسه کنید با مهندسی انتخابات‌ها در کشور توسط حکومتی‌ها.)

۴. برخی از زندانیان به‌دلیل نگرانی از طرد و تنها و تهدید شدن در محیط بسته زندان و بدون تمایل قلبی با برنامه‌های اعتراضی زندانیان همراهی می‌کنند. (مقایسه کنید با شرکت بعضی شهروندان در انتخابات‌ها و راهپیمایی‌های ۲۲ بهمن و روز قدس و شرکت در نماز جمعه و ... از ترس از دست دادن موقعیت کاری و قطع شدن یارانه‌ها و عدم پذیرش در آزمونهای استخدامی و...)

۵. خبرسازی از طریق انتشار اخبار مبالغه‌آمیز و نادرست درباره افراد و وقایع داخل زندان. در فرهنگ لغات آن‌ها، ممنوع‌الملاقاتی یعنی تبدیل یک جلسه ملاقات حضوری به ملاقات کابینی. عدم دسترسی به پزشک، یعنی ویزیت شدن زندانی دو هفته یکبار توسط پزشک زنان، دو نوبت یا بیشتر سونوگرافی در دوران حاملگی، چک شدن فشار و قند و ... چندبار در هفته و حضور پرستار در موارد ضروری. تغذیه نامناسب، یعنی در اختیار داشتن مواد غذایی خام ماهانه ازجمله لبنیات و حبوبات و برنج و ... و دریافت ناهار و شام آماده به‌صورت روزانه با هزینه زندان و امکان خرید روزانه از فروشگاه کوچک زندان و خریدهای هفتگی از بیرون با خرج از جیب خود. دفاع از خود، یعنی حمله. بدنی کبود، یعنی یک نقطه سرخ شده به اندازه حداکثر ۲ در ۲ سانتی‌متر. در صورت اعتراض به این نحوه نادرست خبررسانی، متهم می‌شوی به انجام ماموریت حکومتی برای عادی‌سازی ظلم و شرایط زندان و یا شنیدن این عبارات «آنچه ما می‌گوییم درست است و هرکسی غیر از این، این عبارات را معنا کند گُه خورده است و متعاقبا دریافت بارانی از حملات و تخریب‌ها و تهدیدها. (مقایسه کنید با مطالب خلاف رسانه‌ها و مقامات حکومتی در هر رویداد و اتفاقی و جرم‌انگاری و برخوردهای قضایی برای کسانی که غیر از آن را بگویند.)

۶. پیشنهاد مناظره و گفت‌وگو آزاد در جمع هم‌بندیان را با هدف آسیب‌شناسی این شرایط و بازگشت به اخلاقیات، به‌جای پچ‌پچ‌های بی‌اثر در تخت‌ها و فضای خصوصی به دو نفر از این جمع ارائه کردم. هدفم عمومی شدن نقدها، آزادی بیان و امید به اصلاح بود. جواب شنیدم فعلا اولویت، پرداختن به مقابله با احکام اعدام‌ها است، مناظره رد شد و نفر دوم نیز بی‌جواب گذاشت. (مقایسه کنید با جمله «لحظه حساس کنونی» که همیشه سلاحی در دست حکومت برای امنیتی کردن بیشتر فضا و سرکوب بیشتر منتقدین و مخالفین و باز نکردن فضای سیاسی است.)

با در نظر داشتن دو نکته:

الف- فضای کوچک زندان با ۶۵ زندانی در قیاس با کشور وسیع ایران با ۹۰ میلیون جمعیت.

ب- ابزارِ نداشته در زندان در قیاس با حکومتی که تمام‌وکمال همه ابزارهای قلدری و ستمگری را در اختیار دارد.

قضاوت را به شما می‌سپارم؛ آیا تفاوتی بین مستبدین حکومتی و فاشیست‌های بند در تحمیل عقاید خود بر دیگران، محدود کردن آزادی‌ها، وجود باندها و نگاه خودی و غیرخودی، خودمحوری و ایجاد سلطه و حفظ آن با هر وسیله‌ای و ترفندی وجود دارد؟

و در خاتمه:

-  در این زندان آموختم که ما مبارزین طبلی توخالی و دیکتاتورهای حقیری بیش نیستیم. سرود آزادی و عدالت می‌خوانیم و در چرخه زندگی، ستم را بازتولید می‌کنیم. از دموکراسی و فرهیختگی می‌گوییم، ولی با زبانی سرکوبگر و طردکننده دیگری بازتولید سلطه و استبداد را رقم می‌زنیم.

-  در این زندان آموختم سال‌ها و حتی دهه‌ها تا نهادینه شدن دموکراسی در خود به‌عنوان پیش‌نیاز اصلاح جامعه و حکومت فاصله داریم.

-  در این زندان آموختم که در کنار حقیقت بودن حتی در زندان و در بین مبارزین راه آزادی، هزینه گزافی دارد.

-  در این زندان بیشتر آموختم تنها راه رسیدن به آزادی و عدالت و برقراری یک حکمرانی خوب، اصلاحات و به‌ویژه اصلاحات ساختاری است.

با سخنی از بزرگان نوشته خود را به پایان می‌برم، با امید به اصلاح و عبرت و درس گرفتن:

«بزرگترین استعداد یک دیکتاتور، قدرتش در فاسد کردن است و بزرگترین شانس یک دیکتاتور این است که مشتاقان فاسد شدن کم نیستند حتی در زندان سیاسی و در بین مبارزین راه آزادی» و بالاخره، «زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد.»

دختر عمویم که به تعبیر خواب‌هایش باور جدی دارد، چندی پیش در خواب دیده که در زندان توسط هم‌بندی‌ها کشته می‌شوم. از ما گفتن بود، خود دانید.

فائزه هاشمی‌، شهریور۱۴۰۳

زندان اوین

 

 

Posted on Thursday, September 12, 2024 at 10:50PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment
Page | 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | Next 5 Entries