ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


 

لیستی از نوشته های قبلی

 

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

توکلی: فساد در یک سال ۳۴ میلیارد دلار برای اقتصاد ایران هزینه داشته است، مهر

 

از افشا

 من بجای مشروعیت که از شرع و دین خرافی میاید از واژه حقانیت استفاده میکنم ولی تمام حرفهای این بابا در مورد اقتصاد و فساد ناشی از دو

محور است سنن و یا باور ها و یا اعمال ضد دمکراسی و حقوق بشر و اقتصاد وابسته و دلالی بر اسا واردات.

چرا اقتصاد دلالی و کمپرادور بر اساس واردات بر ضد دمکراسی و همراه با دیکتاتوری است

http://efsha.squarespace.com/blog/2011/3/1/610018224505.html

این همه فساد هم یک روزه و دو روزه بوجود نیامده است و گوینده و مخبرش هم در آن مقصر است سالها این فساد بوده است و تازه این مشتی از خروار است

________________________

توکلی: فساد در یک سال ۳۴ میلیارد دلار برای اقتصاد ایران هزینه داشته است، مهر

رئیس مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی گفت: با برآورد سازمان شفافیت بین المللی تنها در یک سال، فساد 34 میلیارد دلار برای اقتصاد ایران هزینه داشته است.

به گزارش خبرنگار پارلمانی مهر، امروز یکشنبه احمد توکلی رئیس مرکز پژوهش ها در نطق میان دستور خود به بررسی رابطه پرونده فساد اخیر با امنیت ملی کشور پرداخت.

نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی گفت: امنیت ملی با مشروعیت پیوندی ناگسستنی دارد. فساد در شکل سیستمی اش سم مهلک اعتماد عمومی است که به مشروعیت آسیب می زند.

وی تصریح کرد: در فساد سیستمی بعضی افراد در فرایند مبارزه با فساد مصونیت پیدا می کنند. رهبری این افراد را دانه درشت ها و حلقه پیوند قدرت و ثروت خوانده بودند.

توکلی با بیان اینکه اعتماد مردم به امام امت و رهبر معظم انقلاب و اکثر مسئولان رده اول کشور محصول انقلاب اسلامی بود، گفت: بنا بر گزارش انجمن اقتصاد جهانی داووس درجه اعتماد عمومی مردم ما به سیاستمدارانشان بسیار بهتر از وضعیت امثال ترکیه یا تایلند بوده است یعنی شاخص ایران 39 ، ترکیه 81 و تایلند 83 است ولی این امر نباید ما را غافل کند.

رئیس مرکز پژوهش های مجلس فساد را عامل اصلی رواج رفیق بازی، تبارگرایی، رشد انحصار ، منفعت طلبی مدیران، کاهش اعتبار دولت، کاهش اشتغال و گسترش فقر خواند.

وی تاکید کرد: طبق برآورد سازمان شفافیت بین المللی تنها در یک سال فساد 34 میلیارد دلار برای اقتصاد ایران هزینه داشته که 31 میلیارد از کاهش بهره وری و 3 میلیارد با راندمان سرمایه گذاری خارجی رخ داده است.

توکلی فساد را جرم یقه سفیدها خواند و گفت: جرمی که یک فرد محترم و صاحب نفوذ اجتماعی در فرآیند شغلی خویش مرتکب می شود فساد است چون آنها آموخته اند که چگونه از موقعیت خویش در حاکمیت یا عرصه کسب و کار برای انباشت ثروت استفاده کنند.

وی با بیان 25 نوع جرم یقه سفیدها گفت: تقلب در عملیات بانکی، تقلب در اعلام ورشکستگی، جعل اسناد، تقلب در بیمه سلامت، پولشویی، رشوه، تقلب در بیمه تجاری، حسابداری شرکت ها، بازار سهام، جنایات پیچیده مالی است که توسعه فقر، فلاکت، بیکاری، تاخیر ازدواج ها و ... را در پی دارد.

توکلی در پایان با بیان اینکه تمام بار احیای اعتماد از دست رفته و آثار آن بر امنیت ملی به دوش قضات است، گفت: تمام اقدامات متقلبانه اخیر کاری کاملا تشکیلاتی بوده که از طریق افرادی مدیریت شده که طی 5 سال ثروت خویش را 94 هزار برابر کردند.

 

Posted on Sunday, December 18, 2011 at 02:26PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

آنچه ما کم داشتیم ... الاهه بقراط، کیهان لندن

 

از افشا

نوشته های ایشان واقع گرایانه و درست بنظر میاید.در تاثیر کلی از ایشان بدرست و یا بغلط به این استنباط رسیده ام که سلطنت طلب آریامهری هم است.البته باید این استنباط را مورد تحقیق بیشتر قرار بدهم.به هر حال ایدئلوزی ناسیونالیستی چون با عالم قدسی ...وابستگی روشنی مثل دین ندارد(بگذریم از خدا شاه میهن و سلطنت موهبتی است الهی)بنابراین مدرن تر از ایدئولوزی های دینی است.و ظاهرا ملت را بهتر میشود با آن ایدئولوزی ناسیونالیستی فریب دادو خود را هم مدرن جلوه داد ولی برای دیکتاتوری هم چیزی کم ندارد و ضدیت ناسیونالیسم با حقوق بشر بویژه در فرهنگ ایرانی که هفت هزار سال در دیکتاتوری و استبداد غلتیده است راه شاهان را تاکنون بطرف استبداد کشانده است تا دمکراسی.عدم اشاره این بانو به اقتصاد یک سان ملایان و شاهان پهلوی یا اقتصاد دلالی براساس واردات و ادامه و تشدید عقب ماندگی است ؛ نشان از حذف واقعیتی روشن در دیگاه این بانوی خوش قلم است.مهارت ایشان در پوشش این اقتصاد یک سان ملا و شاه فوق العاده است. این اقتصاد هم ذاتا و بطور خودکار استبداد زاست
چرا اقتصاد دلالی و کمپرادور بر اساس واردات بر ضد دمکراسی و همراه با دیکتاتوری استhttp://efsha.squarespace.com/blog/2011/3/1/610018224505.html
_______________________

آنچه ما کم داشتیم ... الاهه بقراط، کیهان لندن

 

www.alefbe.com

www.kayhanlondon.com

من معتقدم تجزیه و تحلیل سیاسی بدون پشتوانه فکری و فلسفی در انبوه آنچه ژورنالیسم به مثابه یک تولیدکننده به بازار روانه می‌کند، راه به جایی نمی‌برد؛ انشاءنویسی و غلیان احساسات و نثرهای مغلق و صدور احکام به جای خود.

حتا مشهورترین رسانه‌های جهان نیز در تولید انبوه خبر و گزارش و تفسیر، کم دارند مواردی که به مستند فکری تبدیل شود و تأثیری بر تاریخ و تفکر فلسفی بگذارد. این تفکر است که در بسیاری موارد به تجربه نیز تبدیل شده‌ و در یک چرخه فکری به بازتولید اندیشه می‌پردازد.

روی آوردن من به ژورنالیسم، از آغاز، تنها به این دلیل بود که معتقدم پیچیده‌ترین مباحث و مسائل تاریخی و فلسفی را باید بتوان به زبان ساده به مردم و جامعه توضیح داد زیرا سرنوشت آنها در گرو این مباحث است. بیشترین آنها نمی‌دانند آنچه خودشان به ساده‌ترین شکل در تاکسی و اتوبوس و جمع‌های دوستانه مطرح می کنند، از یک پشتوانه فکری و فلسفی برخوردار است که پیش از این، سرنوشت مردمانی را در آلمان هیتلری و روسیه استالینی رقم زده و مردمانی دیگر را به جوامع باز هدایت کرده است.

سدّ تاریخی، مانع پیشرفت

فکر می‌کنم کمبود و ضعف یک تفکر فلسفی پیشرو و آزادیخواه در نیمه دوم قرن بیستم در کشور ما، یکی از مهم‌ترین دلایل بازگشت و به قدرت رسیدن «مشروعه‌خواهان» در سال 1357 بود. جمهوری اسلامی نه ادامه انقلاب مشروطه و نه پاسخ به آن بود، بلکه انتقام از تفکری بود که با همه تناقض‌هایش می‌رفت تا دست «حکومت مذهبی» را که همواره نه در کنار «حکومت سیاسی» بلکه از بالای سر آن، راه هرگونه تغییر و تحول و پیشرفت را با خشونت و خیانت سدّ می‌کرد، برای همیشه کوتاه یا دست کم فلج کند. همان «حکومت مذهبی» که حتا قادر به تحمل آرزوهای ناپخته برخی پادشاهان مؤمن و خرافاتی قاجار نیز نبود و کوچک‌ترین تمایل آنان را برای تحولی که ممکن بود تغییری در موقعیت خودکامه و مسلط روحانیت و ملایان به وجود آورد، نمی‌پذیرفت. از این نظر امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه اقدامی سترگ بود که نفس روحانیت حاکم را بند آورد و نقش آنان را برای دهه‌های متمادی و زمانی که دیگر سلسله قاجار هم وجود نداشت، به شدت تضعیف کرد بدون آنکه بتواند همزمان یک اندیشه مدرن سیاسی را به جای آن تفکر واپسمانده بنشاند. تفکری که می‌بایست پشتوانه آن مظاهر مدرنی شود که در طول دهه‌های بعدی از جمله به دلیل نقش روزافزون زنان در جامعه و هم چنین اصلاحاتی که به «انقلاب سفید» معروف شد، تیر خلاص را به نقش روحانیت در حکومت ‌می‌زد.

همه این اقدامات نه تنها بدون آن پشتوانه فکری بودند بلکه ملی‌گرایان و چپ‌گراها و به اصطلاح روشنفکران نیز با آن سر دشمنی کینه‌توزانه داشتند. تفکر موجود و قدرتمند، از شوربختی، همانی بود که به حاشیه رانده شده و با کینه‌ و خشمی تاریخی از حجره‌های تاریک خویش به تماشا نشسته بود تا سر بزنگاه خلاء فکری جنبشی را پر کند که آخرین انقلاب قرن بیستم نام گرفت. انقلابی برای آزادی بیشتر و رفاه که پشتوانه فکری‌اش به دنبال احیای حکومت روحانیت در کنار سلطنت و دست کم بازگشت به دوران قاجار بود!

تاریخ اما جایگاه و آزمون دیگری برای روحانیت در نظر گرفته بود. دوران نقش آفرینی «روحانیت» در کنار «سلطنت» به سر آمده بود. ایران گام به قرون وسطای خود می‌گذاشت: روحانیت به سلطنت رسید! و این نخستین بار بود که روحانیت ایران با حذف نقش «پادشاه» آغاز به کندن گور خود در حکومت نمود، آن هم در شرایطی که خود حاکم مطلق شده بود!

پاداش آن انقلاب برای این روحانیت همانا چند دهه حکومت و تاخت و تاز بی‌رحمانه در همه عرصه‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی بود که هنوز ادامه دارد. تاوان آن اما برای روحانیت حاکم، تعیین تکلیف تاریخی قدرت سیاسی در ایران با حکومت دینی است: حکومت عرفی، سکولاریسم، جدایی دین و دولت، تعیین تکلیف علم حقوق با احکام شریعت، و در یک کلام، به رسمیت شناختن حقوق بشر به جای حقوق مسلمان و حس برتری و احکام نژادپرستانه مسلمانان، آن هم به ساده‌ترین دلیلی که یک کودک دبستانی نیز قادر به درک آن است: هر مسلمانی بشر است، ولی هر بشری الزاما مسلمان نیست! راز آسایش و امنیت انسان در یک جامعه باز در درک و تحقق الزامات این نکته نهفته است.

مخالف استبداد، منتقد دموکراسی

تفکر رژیم حاکم بر ایران اما خودسرانه‌تر و خودکامه‌تر از برتر شمردن مسلمانان است. جمهوری اسلامی به دلیل نشاندن دین به جای یک ایدئولوژی زمینی و سپردن سر نخ همه کردار و گفتار خود به آسمان و تراشیدن «الله» به مثابه قدرتمندترین حامی خویش، جنایتکارتر از مجموعه همه ایدئولوژی‌های زمینی از آب در آمد! آن هم نه به دلیل شمار کمّی کشتارهایش، بلکه به دلیل کیفیت فراگیر سرکوبش: در کنار آن توده خاموش شده که در هر فرصتی صدای خود را بلند می‌کند، هیچ کس در جمهوری اسلامی، حتا مسلمانان، امنیت جانی و مالی ندارد مگر آنکه مراتب سرسپردگی‌اش به رژیم به اثبات رسیده باشد. بین افراد این گروه اخیر نیز کوچک‌ترین انتقاد و اعتراض، در بهترین حالت به حذف و حبس می‌انجامد. کم نیستند شخصیت‌هایی که جزو بنیانگذاران و مؤمنان جمهوری اسلامی بوده‌اند، و با این همه رژیم از همان آغاز تأسیس خود، به دلایل و اشکال مختلف، از جمله ترور، سرشان را زیر آب کرده است. همین ویژگی توسل به دین و مذهب، جمهوری اسلامی را روی دست فاشیسم و استالینیسم بلند کرده است. اگر در آن دو رژیم، عدم تعلق به گروه‌های «دشمن» و صرف مخالفت نکردن با حکومت، سبب یک شعاع امنیتی پیرامون فرد می‌شد، در جمهوری اسلامی «دشمن» نبودن و مخالفت نکردن نیز کافی نیست: باید سرسپرده بود تا از گزند رژیم در امان ماند. آنچه جمهوری اسلامی با یاران خود کرده و باز هم شاهد آن خواهیم بود، چیزی جز بازتاب این واقعیت مخوف نیست. بر همین زمینه سیاه اما اندیشه‌ای که انقلاب مشروطه را بر شانه‌های نحیف خویش حمل کرد، جان می‌گیرد و شفاف می‌شود. با این همه دلیلی ندارد که از هر سو با خطر روبرو نباشد.

پیش از این هم نوشتم این ادعا که دموکراسی‌ها علیه یکدیگر به جنگ نمی‌پردازند یک ادعای ثابت نشده است چرا که هنوز همه کشورهای جهان دارای دموکراسی نیستند تا ما آن را تجربه کرده باشیم. امروز هم دلیلی ندارد که دموکراسی‌ها با یکدیگر به جنگ بپردازند زیرا طرف دیگری هست که این جنگ را به آنها تحمیل ‌کند. بررسی جهانی را که دموکراسی بر آن حاکم است و قطعا دارای مناسبات سیاسی و اقتصادی دیگری خواهد بود به آیندگانی بسپاریم که آن را تجربه خواهند کرد. آنچه ما می‌دانیم این است که فعلا دموکراسی‌ها نه تنها به طور متعارف و غیرمتعارف وارد جنگ می‌شوند، بلکه اقدامات ابلهانه و خطا نیز می‌کنند. ساختن یک ایدئولوژی بی عیب ونقص از دموکراسی و همزاد آن، لیبرالیسم، راهی است که سرانجامش به خودکامگی خواهد رسید به ویژه در کشورهای عربی و خاورمیانه که به دلایل فرهنگی به شدت مستعد مستبدان هستند و ایران نیز جزو آنهاست.

به نظر من کسانی که آزاداندیش و مستقل هستند و افکار دیگران، از جمله «بزرگان» را به ایدئولوژی خود تبدیل نمی‌کنند، همواره مخالف سرسخت استبداد، از هر نوع، و منتقد پیگیر دموکراسی، به هر شکل، هستند. این منطقی‌ترین شیوه‌ای است که بر اساس آن می‌توان به بررسی ساختارهای مستبد و توضیح تناقض‌‌ها و کمبودهای دموکراسی‌ها پرداخت. گذر از استبداد تنها با از میان برداشتن آن و حفظ دموکراسی تنها با نقد آن ممکن است. منتقدان دموکراسی اما همواره باید این نکته را گوشزد کنند که نقد دموکراسی با هدف دستیابی به «دموکراسیِ بیشتر» صورت می‌گیرد و نه برای بازگشت به ایده‌هایی که در تجربه شکست خورده‌اند (فاشیسم، کمونیسم، تئوکراتیسم). این نقد اتفاقا برای انزوای هر چه بیشتر آنهاست چرا که آنها هم اینک نیز در جوامع باز و ساختارهای دمکراتیک به صورت راست‌گرایی افراطی، چپ‌گرایی افراطی و بنیادگرایی مذهبی (عمدتا اسلامی) از نقاط قوت دموکراسی‌ که یکی از آنها تحمل وجود آنان است، برای تضعیف جوامع باز سوء استفاده می‌کنند.

آنچه ما در انقلاب مشروطه و سپس در انقلاب 57 کم داشتیم، همین پشتوانه فکری بود که در غرب به ویژه از چهار قرن پیش به این سو پرورش ‌یافت و به طور متناقض به ظهور دموکراسی و دیکتاتوری‌های توتالیتر (تمامیت‌خواه) انجامید. خلاء این پشتوانه فکری را در ایران، همواره روحانیت با دم و دستگاه عریض و طویل خود که در موقع لزوم از انجام هیچ توطئه و خیانت و خشونتی پروا نداشت، پر کرده است. اینک شرایط برای پذیرش تفکر بشردوستانه دموکراسی که در کشور ما زمینه‌های معین تاریخی دارد، آماده شده است. آنچه ما در دو انقلاب کم داشتیم، اندک اندک شکل مشخص می‌یابد و گسترش آن مرهون تکنولوژی ارتباطات است که دامنه آن به فکر متفکران و فلاسفه حتا سه دهه پیش هم نمی‌رسید.

با این همه یک نگرانی واقعی وجود دارد: آن تلاشی که چه بسا ناآگاهانه نه تنها به تحریف دموکراسی در قالب احکام دینی مشغول است بلکه گاه احکام خود را، از جمله در «نقد» دموکراسی، عین دموکراسی می‌شمارد و رگه‌های خودکامگی مذهبی و جزم‌گرایی ایدئولوژیک را در آن نمی‌بیند. این فکر و این روش را ما نه تنها هیچگاه کم نداشتیم، بلکه وجود و وفور آن، به ویژه در میان مدعیان روشنفکری، بیشترین ضربه‌ها را در هر دو انقلاب بر پیکر ایران وارد آورد: در یکی به تحریف پشتوانه فکری مشروطه به سود مشروعه‌خواهان پرداخت و در دیگری مقدمات فکری به قدرت رسیدن مشروعه‌خواهان را فراهم آورد

 
 

 

 

 

Posted on Saturday, December 17, 2011 at 09:30PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: نسبت نوانديشی با اصلاحات 

 

 از افشا

مقاله تازه ای از دکتر اسماعیل نوری علا با نگرش تازه ای به اصلاح طلبان حکومتی و نو اندیشان دینی

***********************************

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: نسبت نوانديشی با اصلاحات

___________________________


 

ویژه خبرنامه گویا

esmail@nooriala.com

در اواخر جنگ ايران و عراق، دو مفهوم نوظهور، در قالب «نوانديشی» از يکسو و «اصلاحات»، از سوی ديگر، هر دو اغلب با پسوندهای اسلامی و دينی و مذهبی، به مجموعهء مفاهيم سياسی ـ دينی در زبان فارسی افزوده شدند. امروزه، در ادبيات سياسی ما، اين دو مفهوم اغلب يکی گرفته می شوند؛ چرا که چهره های مطرح شده در اين دو قلمرو در اکثر مواقع يکی بوده اند. و، در نتيجه، نوانديشان دينی را نمی توان براحتی از اصلاح طلبان دينی (يا مذهبی) تفکيک کرد. مطالب مربوط به اين دو قلمرو نيز بشدت در هم آميخته و يکی انگاشته شده اند؛ حال آنکه اين دو نه تنها قابل تفکيک از يکديگرند بلکه، در ساحت کارکردهاشان، اغلب در برابر هم قرار گرفته و خلاف هم عمل می کنند. با توجه به اين اغتشاش، که اثرات مهمی بر تفکر سياسی ـ اجتماعی ما داشته است و دارد، فکر کردم بد نباشد مطلب اين هفته را به اين تفکيک و تضاد اختصاص دهم تا شايد سررشتهء بسياری از سوء تفاهم ها و بن بست ها به دست آيد.

***

نوانديشی، در معنای واقعی خود، تلاشی است برای «بازبينی مفاهيم کهن رايج» در هر قلمروئی، و کوششی است برای به دست دادن درک و قرائت نوينی از آنها. نوانديشی در هر زمينه ای يک ضرورت گريز ناپذير انسانی است. جرا که انسان و جامعه ای که در آن می زيد دستخوش تغيير و تحول دائم اند و انسان در هر گام فن آورانه و فن شناساسنه ای که بر می دارد جهان خود را، و خود را در درون آن، متحول می سازد و در هر برهه از تاريخ پوست می اندازد و جوان می شود. اما آنچه که انسان می آفريند، چه مادی و ملموس و چه ذهنی و تجريدی، بخودی خود متحول شونده و تغيير کننده نيستند. در واقع آفريده های انسان، در خويشتن خويش، يا متوقف و متصلب می شوند و يا راه انحطاط و فنا را در پيش گرفته و بتدريج قابلت تطبيق خود با شرايط زمانی و مکانی دائم التغيير را از دست می دهند. حال، از آنجا که آفريده های انسان ابزارهای اويند و قرار است که کار او را در روياروئی با جهان و جامعه تسهيل کنند، ثبات آفريده ها و تغيير دائم شرايط بيرونی موجب می شوند که آفريده های انسانی روز به روز ناکارآمدتر و بی فايده تر شده و عاقبت به پديده هائی دورانداختنی و از ميان بردنی تبديل شوند.

انسان در برابر اين وضعيت تنها يک وسيلهء مهم در اختيار دارد و آن «نوانديشی» است. نوانديشی ابزارها و آفريده های او را «به روز»، کار آمد و مفيد می کند و تنها پديده هائی که قابليت تطبيق خود با شرايط جديد را از دست داده باشند نمی توانند پايدار بمانند و دور انداختنی می شوند.

از اين منظر عمومی می توان به هر پديده ای، مثلاً دين، نيز نگريست. «دين»، چون بوجود آمد، يک پديده و آفريدهء انسانی می شود ـ چه به مبداء قدسی يا آسمانی آن اعتقاد داشته باشيم و چه نه. اين پديده در طول زمان بصورت مجموعه ای از باورها، هنجار ها و ارزش ها و نهی ها و امرها در آمده و بمرور تمايل به سنگ شدگی و تغيير ناپذيری پيدا می کند و بين اجزاء آن و مقتضيات روزمرهء جهان زمانمند فاصله می افتد.

***

دين مداران، در رابطه با اين مجموعه، حداقل به دو گروه تقسيم می شوند: محافظه کاران و نوانديشان. هر کدام از اين دو دسته برای موضع خود دارای دلايل آشکار مادی و معنوی (يا ذهنی) اند. آنکه از راه اعمال احکام دينی سنت شده به جاه و قدرت و ثروت رسيده است ميل به تغيير احکام ندارد و خواستار «حفظ دين» است و آنکه منافع خود را در منطبق کردن دين با مقتضيات روز می يابد خواستار بکار بردن تکنيک های نوانديشی است.

در اين منظرگاه دوگانه، نوانديشی، در هر حوزه که اتفاق افتد، همواره آماج حملهء محافظه کاران آن حوزه است و مقاومت حريف کهنه کارش را درک می کند. مثلاً، شاعری همچون نيما يوشيج که به نوانديشی در زمينهء تعريف معنوی شعر و لوازم ظاهری آن دست می زند خود بخود بايد آمادهء دريافت اعتراضات و حملات شاعران و اديبان کلاسيک مداری باشد که بخشنامه های عروض و قافيهء هزار ساله را تغيير ناپذير می انگارند و «شعر نو» را به سخره و فحش می گيرند.

نوانديشی، در هر زمينه ای، قيام عليه تصلب و انحطاط ارتجاعی محافظه کاران است و اغلب به دست همان ها نيز سرکوب می شود. به همين دليل هم هست که نوانديشی در صورتی امکان تحقق می يابد که محافظه کاران دارای قدرت سرکوبگر نباشند و نتوانند از آن برای متوقف ساختن جريان نوانديشی استفاده کنند. يعنی، نوانديشی، بيشتر در سايهء قدرتی که «بی طرف» باشد امکان حدوث می يابد والا نوانديشان اغلب بايد تن به هجرت و گريز از موطن خود بدهند و در اطراف و اکناف جهان مأمن و مسکنی بيابند؛ بی آنکه مطمئن باشند که دست بلند «محافظه کاران دستگاه انديشهء سنگ شده» مغزشان را، همچون تروتسکی ِ پناه جسته از دست استالين به مکزيک، بر روی ميز کارشان پريشان نخواهد کرد. ارتداد و تکفير و به هدر رفتگی خون ("مهدور الدم" شدگی) همه از جانب توپخانهء محافظه کاران عليه نوانديشان بکار رفته و همه از قدرت نمائی حافظان و نگاهبانان سنت متصلب حکايت می کنند.

***

نوانديشی دارای شدت و ضعف هم هست. گاه می کوشد در «سنت متصلب» انقلاب ايجاد کند و گاه به اصلاحاتی چند در آن اکتفا می کند. و هرچه ميزان تغيير خواسته شده بيشتر باشد مقاومت در برابر آن نيز بيشتر می شود. گاه نوانديشان و نوآوران انقلابی تا پای مرگ نيز می روند. عيسای يهودی را دينکاران يهودی به دست سربازان رومی به صليب می کشند، منصور حلاج و شيخ سهروردی را حجة الاسلام ها بقتل می رسانند، سيد عليمحمد شيرازی را آيت الله ها به جوخهء تيرباران می سپارند و، در ايدئولوژی های چپ نيز، به نام «بدعت آوری» و «ريويزيونيسم»، گولاگ ها را از مؤمنان مارکسيست پر می کنند. اصلاحات نوانديشانه اما از خطر کمتری برخوردار است و می تواند بکوشد تا بصورتی تدريجی و مقاومت برنيانگيز در سنت متصلب تغيير ايجاد کند.

***

نکته در اين است که نوانديشی، چه به صورت اصلاحات و چه با روش های انقلابی، در حوزه های مختلف و مستقلی ظهور می کند و بدون در نظر گرفتن استقلال اين حوزه ها، به تداخل و اغشاشی می رسيم که مقالهء حاضر در راستای فهم و بيان آن نوشته می شود. يعنی، نوانديشی در حوزهء هنر ويژگی های خود را و در حوزهء فلسفه مختصات مخصوص خويش را دارد و نمی توان براحتی حوزه های مختلف نوانديشی را در هم ادعام کرده و از آن کليتی لزوماً بهم پيوسته به دست داد.

نمونهء چنين ادغامی را می توان در حوزهء سياست کشورمان مشاهده کرد. در حکومت اسلامی، و پس از آنکه رزمندگان جبهه های جنگ ايران و عراق به پايتخت بازگشتند و دريافتند که در غياب شان «رندان» همهء مناصب و امتيازات را از آن خود کرده اند، جريانی سياسی بوجود آمد که بعدها «جنبش اصلاحات» نام گرفت.

اين اصلاح طلبان اما برای اصلاح دين قيام نکرده بودند و از آنجا که کارشان در حوزهء دين نبود و به سياست توجه داشت اساساً نمی شد آنها را «نوانديش دينی» خواند. آنها خواستار اصلاح سيستم حکومتی و بدست آوردن سهم خود از قدرت بودند.

در واقع، آنچه به اصلاح طلبی رنگی از «نوانديشی دينی» بخشيد آن بود که حکومت انقلابی دينکاران امامی پايه های خود را بر يک سلسله «مفروضات دينی» ساخته بود و با ارائهء برداشت خاصی از احکام شرعی می کوشيد قدرت خود را موجه و مشروع جلوه دهد و، در نتيجه و بوجهی ناگزير، اصلاح طلبان را وادار می کرد که، برای اثبات ناموجه بودن مشروعيت حاکمان، به نوانديشی در احکام دينی، آن هم فقط در شاخهء سياسی ديانت، متوسل شوند.

***

بدينسان می توان جدال بين حاکمان و رقبای آنها را «جدالی سياسی» دانست که برای بيان شدن از زبان دين استفاده می کند، بی آنکه لزوماً به نوانديشی دينی متحول شود. و طرفه اينکه طرفين اين جدال سياسی می کوشند که دعوای سياسی شان منجر به نضج گرفتن کار نوانديشان واقعی دينی نشود؛ مبادا که شيرازهء امور از دست شان به در شود.

در واقع، از زمان علامه وحيد بهبهانی (ملقب به مجدد، در فاصلهء پايان صفويه و آغاز قاجاريه) تا به امروز، مذهب تشيع اثنی عشری جريان نوانديشی دينی خاصی را که مستقل از امر سياست (ملغمه ای از قدرت و ثروت) باشد بخود نديده است و، در نتيجه، با همهء تحولاتی که در جايگاه سياسی دينکاران اين مذهب اتفاق افتاده است، ميزان نوانديشی دينی در ميان دستگاه فکری آن در حداقل بوده و همين واقعيت به روشنی عدم تناسب حکومت فعلی با جهان مدرن را بيش از پيش، و در عمل، به نمايش گذاشته است.

***

باری، نتايجی که می خواهم از اين نکته ها بگيرم از اين قرار اند:

ـ نوانديشی دينی يک کوشش مستقل از سياست است و در درون عالم دينکاران انجام می پذيرد و احکام فقهی و شرعی را به روز می کند. در واقع، فکر اصلی در مورد ايجاد پديده ای به نام «اجتهاد» (که، در کنار قرآن و سنت و اجماع علمای سلف، رکن چهارمی به نام «عقل» را می نشاند) راهگشائی بر نوانديشی کنترل شده در احکام شرعی محسوب می شده که کارش، پس از درآميزی مذهب با حکومت در عهد صفويه، به تعطيل کشيد و پس از سقوط صفويه هم نتوانست قد راست کند و کارا شود.

- تخالف و تضاد بين محافظه کاران و نوانديشان نيز در صورتی به شکل طبيعی قابل حل و فصل است که بدون دخالت قدرت سياسی جريان داشته باشد. محافظه کاران البته هميشه می کوشند تا، با وام گرفتن از قدرت سياسی، نوانديشان را سرکوب کرده و از نوسازی شريعت و احکامش جلوگيری کنند؛ اما قدرت سياسی مستقل از محافظه کاران هم اغلب تقويت جريان نوانديشی را به سود خود (و تضعيف دينکاران بزرگ) می يابد و، بجای سرکوب نوانديشی، به انحاء مختلف به آن دامن می زند. داستان پشتيبانی دستگاه محمد شاه قاجار، و بخصوص حاکم اصفهان، از سيدعليمحمد باب خود نشان از کوشش آن دستگاه در تضعيف روحانيت دارد؛ سياستی که تنها با بقدرت رسيدن ناصرالدينشاه و اميرنظام (اميرکبير بعدی) تغيير يافته و به سرکوب بابيان منجر شد و با قدرت گرفتن ديگربارهء دينکاران بزرگ در دربار ناصری به خلع و قتل خود اميرکبير انجاميد.

- نوانديشی واقعی در کشور ما سابقهء چندانی ندارد. از اسدآبادی گرفته تا شريعتی و سروش، کمتر به موردی می توان برخورد که اين نوانديشان وجههء همت شان را بر استخراج «نظريهء سياسی قدرت» نگذاشه و به نوانديشی دينی بعنوان امری غير سياسی بيانديشند و بپردازند.

- هنگامی که می بينيم در نظام های سياسی عرفی نيز جلوگيری از نوانديشی دينی از جانب حکومت امکان پذير است، آنگاه می توان تصور کرد که در حکومتی که به دست دينکاران محافظه کار افتاده باشد چه وضعيتی برقرار خواهد بود. هم اکنون خارج کشور مالامال از نوانديشان دينی فرقهء اماميه است که در زمان حکومت پهلوی از آزادی عمل بسياری برخوردار بودند، اما با سياست بازی به فرصت سوزی پرداختند و اکنون کلاً در ايران از کارشان ممانعت می شود.

ـ در عين حال، کوشش برای اصلاح نظام سياسی، حتی اگر آن نظام بر اساس موازين دينی بوجود آمده باشد، نه می تواند زايندهء نوانديشی دينی واقعی باشد و نه به برقراری تناسبی سازنده و کارا مابين حکومت مذهبی و مقتضيات روز جامعه می انجامد. عدم انطباق احکامی که هم اکنون در حکومت اسلامی جاری است با موازين شناخته شدهء بين المللی و مفاد اعلاميهء جهانی حقوق بشر خود از تصلب سخت اين احکام بعلت فقدان نوانديشی دينی جدا از سياست خبر دارد. اينکه اسلاميست ها ابتدا به قدرت رسيدند و «سپس»، در روياروئی با مشکلات مربوط به ادارهء جامعه، خواستند تا به نوانديشی دينی بپردازند نيز دال بر همين نکته است.

- سوء استفادهء سياسی دولت های ديگر از وجود نوانديشان دينی سياست زده نيز مفر ديگری برای به بيراهه کشيده شدن جريان نوانديشی دينی است. آنان را، بقول خافظ، از آن به دير مغان عزيز می دارند، که اين نوانديشان همگی صرفاً نظريه پردازان سياسی حکومت اسلامی اند و، با ارائهء نظريه های متضاد با مبانی حکومت فعلی، بهترين وسيله برای شکست دادن محافظه کاران در قدرت نشسته محسوب می شوند. به دانشگاه های مغرب زمين بنگريد و حضور گستردهء نوانديشان سياست زدهء امامی را در دپارتمان های اسلام شناسی و ايران شناسی مشاهده کنيد. نوانديشی صرفاً مذهبی اينان برای مغرب زمينی ها اهميت چندانی ندارد و تنها بخش سياسی نظرات آنان است که مفيديت شان را برای مغرب زمينی ها توجيه می کند. روزی هم که حکومت مذهبی در ايران سقوط کند اين آقايان علمای نوانديش مشاغل دانشگاهی خود را از دست خواهند داد.

- نوانديشان تشيع امامی تا زمانی که در نيابند که نوانديشی واقعی و مفيد بحال جامعه تنها در سايهء يک حکومت سکولار ـ دموکرات ممکن است و، بی اعتناء به اين اصل روشن، به مغازلهء خود با امر قدرت سياسی و مذهبی کردن آن ادامه دهند، محکوم به عقب ماندگی از تاريخ اند و هنگامی که پايه های حکومت دينی فرو ريزد کتاب کوشش های آنان نيز يک سره بسته خواهد شد.

- در واقع، بدترين «نوانديشان مذهبی» همان «اصلاح طلبان سياسی در حکومت مذهبی» اند که، بخاطر در آميختن اجتهاد مذهبی با کشاکش های سياسی، اثری پايدار و ماندگار در تاريخ مذهب خويش باقی نمی گذارند و با فرو نشستن گرد و غبار «حادثه» و انحلال حکومت مذهبی، آنان نيز به فراموشخانهء تاريخ فرستاده می شوند.

Posted on Saturday, December 17, 2011 at 12:03AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

مخالفین ارزشهای حقوق بشری مرتجع و ضد ایرانی هستند

 

موضوع اساسی برای امروز ایران بر پا داشتن اتحاد بین مردم برای خلاص شدن از دست حکومتهای استبدادی مثلا حکومت آخوندی و ایجاد حکومت عادلانه و آزادی خواه است.هر مانعی برای ایجاد اتحاد بین ایرانیان باید بر طرف شود.یکی از این موانع ایجاد اتحاد باور های استبدادی و دیکتاتورانه در اپوزیسیون و حکومت است. هر کس از این باور های استبدادی دفاع کند و یا با وسایلی که میتواند این باور های استبدادی را از بین ببرد  ضدیت بکند وابسته بنیروهای ضد ایرانی و مرتجع خواند بود.باور به ارزشهای حقوق بشری یکی از وسایلی است که میتواند باور های استبدادی را از بین ببرد.هر کس با ارزشهای حقوق بشری مخالف باشد و آن را بد بداند وابسته بنیروهای ضد ایرانی و مرتجع خواهد بود.زیرا نبود ارزشهای حقوق بشری در جامعه خودش یکی از دلایل ایجاد استبداد و باز تولید استبداد است

باز تولید استبداد در ایران چگونه صورت میگیرد

http://efsha.squarespace.com/blog/2010/4/17/116421137335.html

 

 به مخالفین حقوق بشر چه باید گفت:
دوستانی که با حقوق بشر مخالفند چه چیزی را میتوانند جای گزین آن بکنند.بقول مرحوم دکتر کاظم سامی که نماینده مجلس در اوایل انقلاب شده بود و دیگر نماینده های خودفروش به او حمله میکردند و وی را لیبرال میخواندند و او را مزدور بیگانه خطاب میکردند.ایشان میگفت که فقط نگویید مخالف من هستید بلکه بگویید چرا با من و نظراتم مخالفید؟یعنی عقلانیت بکار ببرید و با ماموریت سیاسی - جناحی و یا از روی احساسات با من مخالف نباشید.شما هم همین طور عقلانیت بکار ببرید و بگویید چرا با حقوق بشر مخالفید و نمیخواهید حقوق بشر بر قرار باشد.آیا این که یک دولی از حقوق بشر سو استفاده کرده اند باید حقوق بشر را کوبید و بوسید و کنار گذاشت؟ شما حقوق بشر را اگر رد بکنید مجبورید بجایش ایدئولوزی بگذارید.ایدئولوزی یا دینی است مثل اسلام ملایان و یا مثلا کمونیستی است و به هر حال با دیکتاتوری سر و کار دارد.پس کسی که واقعا با حقوق بشر مخالف است ضد حقوق بشری مردم هم خواهد بود.تازه اگر دولتی هم از حقوق بشر سو استفاده کرده است مثل دولت جرج بوش منفور و محکوم شده است زیرا حقوق بشر مثل دین و ایدئولوزی بر اساس خرافات بنا نشده است بلکه کاملا با علم و حق همسو است.
اهمیت حقوق بشری برای دفع استبدادها بسیار مهم است مثلا استبداد ناسیونالیسم آریایی از قبیل سلسله پهلوی دوستان و یا استبداد ادیان خرافی مثل اسلام که بر ضد حق مردم هستند.اگر حقوق بشر بر روی کاغذ پیروز نشده بود این طور نمیشد که هر حکومتی از ملایان گرفته تا حکومتهای غربی سعیشان این است که خود را بحقوق بشر بچسبانند و با آن اقلا از نظر تئوری مخالفت نکنند.
این گونه ضدیت با حقوق بشر منعکس کننده اکثریت استبدادی اپوزیسیون ایرانی است یعنی هم حاکمین و هم اپوزیسیون رفتار دیتکاتورانه و استبدادی دارندو این رفتار استبدادی در نود سال اخیر که ارزشهای ناسیونالیستی فاشیستی و سپس ارزشهای فاشیستی دینی و اسلام سیاسی حاکم شده اند عقب ماندگی ایران تشدید شده است بلکه استبداد هم شدیدتر شده است که نشانه غلط بودن هویت ایرانی ناسیونالیستی و یا هویت مذهبی ایرانی بوده است
بنابراین لازم است که هویت ما هویتی نزدیک به مدرنیته و انقلاب صنعتی باشد و این هویت هویتی حقوق بشری و دمکراتیک خواهد بود یعنی تا زمانی که همه ایرانیان معتقد به ارزشهای حقوق بشری و اصول دمکراسی همسو با ارزشهای حقوق بشری نباشند هویت ایرانی مشکلی از انان را حل نخواهد کرد
نیروهای مرتجع فعلی اسلامیستهای ولایت فقیهی و مجاهدین و طیفهای مجاهدین انقلاب اسلامی و غیره بهمراه آریا طلبان اریامهری فاشیسم هستند که متاسفانه اکثریت اپوزیسیون را تشکیل میدهند

یعنی اپوزیسیون ما ضد حقوق بشری و ضد دمکراسی و سکولاریسم است با این اپوزیسیون وضعیت آچمز ادامه خواهد یافت.

منظورم از وضعیت اچمز ادامه استبداد و نبودن راه رهایی از ان است که بعلت مقدور نبودن اتحاد برای این اپوزیسیون استبدادی و خود محور است که بجز خود هیچ نیرویی را قبول ندارد و به هیچ اعتقادی که همه ایرانیان را پوشش بدهد هم مسلح نیستند.دیگر حنای ناسیونالیسم افراطی و اسلام سیاسی ریخته است نیروهای دلسوز و مترقی جامعه مثل روشنفکران -دانشجویان - کارگران لازم است سعی نمایند که جبهه حقوق بشری و دمکراسی طلبی قوی در کشور تشکیل بشود.در نبود جبهه مشترک دمکراسی طلب حول ارزشهای حقوق بشری این وضعیت آچمز ممکن است سالها ادامه یابد و یا بین اپوزیسیون استبدادی و حاکمیت استبدادی جابجا شود و ملت هم چنان در استبداد غوطه ور بماند و عقب ماندگی هر روزه تشدید شود.ما لازم است به این مسئولیت تاریخی خود بها بدهیم و موانع اتحاد را که همان باور های ضد حقوق بشری در بین آحاد ملت واقتصاد دلالی و کمپرادور ی در ایران است را در هم بشکنیم تا از با زتولید استبداد در ایران جلوگیری کنیم
 
Posted on Thursday, December 15, 2011 at 01:52PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

کارگران ایرانی در خطر مرگ

از افشا

سود جویی و عدم رعایت مسایل ایمنی کارگران ایرانی در خطر مرگ نگه میدارد.البته این دولت فاسد هم مقصر است که فرهنگ ایمنی را نه تنها گسترش نمیدهد بلکه آن را بخطر میاندازدو در عین حال ادعای اخلاق و معنویت و اداره جهان را دارد.این توهمات نتیجه اش صدماتی است که به انحای مختلف به کشور وارد میشود.م باید فرهنگی را بسازیم که ایمنی مافوق همه مسایل ما باشد.

__________________________

چهاردهمين مصدوم فولاد غدير نيز جان باخت/ اعلام اسامی کشته شدگان
يزد - خبرگزاری مهر: مديرکل پزشکی قانونی استان يزد از افزايش شمار کشته ‌شدگان حادثه انفجار فولاد غدير يزد خبر داد و گفت: چهاردهمين مصدوم اين حادثه که يک تبعه هندی بود نيز جان باخت.

علی سيلمان ‌پور در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار داشت: تعداد کشته ‌شدگان در ساعات اوليه پس از وقوع حادثه هفت نفر و تعداد مجروحان 14 نفر اعلام شده بود که طی چند روز اخير، هفت نفر از مجروحان به دليل شدت جراحات وارده و شدت سوختگی جان خود را از دست دادند.

وی افزود: هم‌ اکنون تعداد کشته ‌‌های حادثه انفجار کوره فولاد غدير يزد به 14 نفر رسيده است که پنج نفر از آنها در صحنه حادثه، دو نفر يک روز بعد، سه نفر در دومين روز بعد از حادثه و چهار نفر در سومين روز پس از حادثه جان سپردند و اجساد کشته ‌شدگان پس از طی مراحل قانونی برای خاکسپاری به بستگان آنها تحويل داده شد.

سليمان‌ پور همچنين در مورد يکی از تبعه ‌های کشور هندوستان که از جمله مصدومان اين حادثه دلخراش بود، بيان کرد: يکی از اتباع کشور هندوستان به نام "جاسبير سينگ" که در حادثه روز يکشنبه، 21 آذرماه به شدت دچار جراحت سوختگی شده بود، به بيمارستان سوانح سوختگی منتقل شد اما با وجود تلاش فراوان کارکنان اين بيمارستان به دليل شدت و وسعت سوختگی درگذشت.

وی عنوان کرد: جسد وی نيز به پزشکی قانونی منتقل شده است و با طی مراحل قانونی به بستگان وی تحويل داده می ‌شود.

سليمان ‌پور افزود: از ميان مصدومان حادثه هم ‌اکنون پنج نفر مجروح و در بيمارستان بستری هستند که البته دو نفر در همان روزهای اول مداوا و از بيمارستان ترخيص شدند.

پزشکی قانونی استان يزد اسامی کشته ‌شدگان اين حادثه را به شرح زير اعلام کرد: عدنان عزيزی فرزند رشيد، عبدالحميد صادقی فرزند الله ‌داد، مصيب کريمی ‌راد فرزند رحمت‌الله، مراد خالق ‌پور فرزند محمد، ايرج مهاجری فرزند عزيز، ولی محمدی فرزند علي، رحم ‌الدين نورزهی فرزند نصرالدين، خدارحم اوليازهی فرزند درمحمد، محمد ايزدی فرزند مرتضي، هاشم عابدينی فرزند سيف ‌الله، رضا خالق ‌پور فرزند عليداد، رضا خالق ‌پور فرزند چراغ، پويا عزيزی فرزند عدنان و جاسبير سينگ فرزند ميخی ‌رام.

24 آذر 1390 14:07

 

Posted on Thursday, December 15, 2011 at 12:46PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment