ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


 

لیستی از نوشته های قبلی

 

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

قسمتهایی از مصاحبه یزدی متهم به جاسوس آمریکا و سخنگوی نیروهای دست راستی و مرتجع

منبع

http://news.gooya.eu/politics/archives/2008/06/072752.php

...............................


* ‎‎برگرديم به مسايل داخلی ‌ايران. بهتر است ابتدا بدانيم که ماهيت انتخابات درمجلس هشتم چگونه ‏بود و درانتخابات رياست جمهوری اينده چگونه خواهد بود؟ ضمن آنکه‌ايا فکر می‌کنيد نيروهای بالا آمده ‏درمجلس هشتم، رويکرد نظام سياسی ‌ايران به نيروهای اصول گرای ميانه رو با توجه به تحولات ‏درخاورميانه است؟‎ ‎
بگذاريد نخست درباره انتخابات رياست جمهوری گذشته و انتخابات مجلس هشتم صحبت کنيم. با معيارهای ‏شناخته شده‌ای که امروز دردنيا وجود دارد و ‌ايران هم آن‌ها را تصويب کرده است، انتخابات رياست ‏جمهوری گذشته و انتخابات مجلس هشتم نه آزاد، ‌نه رقابتی ونه منصفانه بوده است. وقتی در انتخابات رياست ‏جمهوری شخصی مانند آقای‌هاشمی‌رفسنجانی که از تيرک‌های اين رژيم است، می‌گويد من به خدا شکايت ‏می‌کنم، منظورش چيست؟ آقای‌هاشمی‌از چه چيزی می‌خواهد شکايت بکند؟ از چه کسی يا کسانی می‌خواهد ‏شکايت بکند که جز به خدا به جای ديگری نمی‌تواند شکايت بکند؟ بايد ضمير سخنان آقای‌هاشمی‌را پيدا کنيم. ‏آقای کروبی می‌گويد طی دوساعت که به خواب رفته بود همه چيز عوض شد. پس اين انتخابات، چه نوع ‏انتخاباتی بوده است؟ دوم: قانون اساسی می‌گويد که رييس جمهور بايد از ميان رجال سياسی مذهبی باشد. ولی ‏آقای احمدی نژاد فاقد هرگونه سابقه‌ای به عنوان رجل سياسی ومذهبی است. پس بايد بگويند که‌ايشان دارای ‏کدام سابقه مذهبی وسياسی بوده است که شورای نگهبان او را به عنوان رجل سياسی يا مذهبی پذيرفته است؟ ‏پاسخ اين تناقضات بسيار جدی را چه کسی بايد بدهد؟ انتخابات مجلس هم انتخاباتی کاملا فرمايشی بود. در ‏چنين شرايطی انتخابات رياست جمهوری بهتر از اين نخواهد بود. اما مسئله را بايد از يک زاويه ديگری ‏بررسی کرد. به نظر من مجموعه عملکرد نظام جمهوری اسلامی‌داردآرام آرام به سوی قفل شدن کلان ‏حرکت می‌کند. يک اشکال کليدی واساسی در مجموعه مناسبات وجود دارد که هرکاری که می‌کنند اوضاع ‏بدتر می‌شود. اوضاع اقتصادی روز به روز بدتر می‌شود. آقای احمدی نژاد دانسته يا ندانسته، و برخلاف ‏قانون اساسی درحال تحميل فروپاشی اقتصادی به ‌ايران است. وقتی مجلس نهادهايی را مانند سازمان برنامه ‏وبودجه، يا هيات امنای صندوق ذخيره ارزی و يا شورای پول واعتبار را با قانونگذاری به وجود می‌آورد، ‏رييس جمهورقانونا حق انحلال آن‌ها را ندارد. رييس جمهور حق دارد برای انحلال آن‌ها به مجلس لايحه ‏بدهد، ولی حق ندارد آن‌ها را راسا منحل کند. اما چرا رييس جمهور اين نهادها را منحل می‌کند؟ اقدامات ‏رييس جمهور خلاف قانون و مخل منافع ملی است. حال زمانی يک رييس جمهورغيرقانونی عمل می‌کند، اما ‏نتايج غيرقانونی عمل کردن به گونه‌ای است که به بهبودی اوضاع مردم منجر شده ولذا مردم از آن راضی ‏هستند. ولی می‌دانيم که چنين چيزی نيست. همه اقتصاددانان ‌ايران اعم از اصولگرا وغيراصولگرا متفق‌اند ‏که تصميم گيری‌های آقای احمدی نژاد غلط است. ولی‌ايشان به رفتار خود ادامه می‌دهد. آقای رييس جمهور ‏اين قدرت را ازکجا به دست آورده که می‌تواندبه اين دست از اقدامات مبادرت کند؟‌ايا قدرت رييس جمهور ‏متکی به مجلس يا سپاه است؟‌ايا به دليل آنکه مقام رهبری ازاو حمايت می‌کند اين اعمال را انجام می‌دهد؟ اين ‏ها سوال‌های بسيار اساسی هستند. به طور مثال وقتی نمايندگان مجلس از وزير نفت سوال می‌کنند چرا ‏دوبرابر آن چيزی که تصويب شده، از صندوق ذخيره ارزی استفاده و بنزين وارد کرده‌ايد، می‌گويد که وی ‏مخالف بوده ولی دستورکتبی رييس جمهور است. چه کسی به رييس جمهور می‌تواند دستور بدهد که اين گونه ‏غيرقانونی عمل کند، غيراز مقام رهبری؟‌ايا مقام رهبری چنين دستوراتی داده است؟ نکته بعدی نيز اين است ‏که آقای احمدی نژاد غير از آنکه خلاف قانون رفتار می‌کند، خلاف مصوبات کلان کشور نيز عمل می‌کند. ‏بند ۸ اصل ۱۱۰ قانون اساسی می‌گويد که سياست‌های کلان کشور را مجمع تشخيص مصلحت نظام به ‏رهبری پيشنهاد می‌کند. اين موضوع تحت عنوان چشم‌انداز ۲۰ ساله کشور انجام شده است. ما هم نوشتيم که ‏چشم‌انداز مذکور اگر چه‌ايرادات و کمبود‌های جدی دارد اما در مجموع مثبت است و از طريق آن می‌‏توانيم بفهميم به کجا می‌رويم. مبتنی برچشم‌انداز ۲۰ ساله هم چهار برنامه ۵ساله تدوين شده است. معنای اين ‏بحث آن است که دولت‌های بعدی بايد در اين قالب حرکت بکنند. اما رييس جمهور فعلی همه اين برنامه‌ها را ‏زير پا گذاشته است. عرض بنده اين است که انتخابات مجلس ورياست جمهوری دارای اين‌ايرادات اساسی ‏بوده است و سياست‌های کنونی به سويی می‌رود که ‌ايران ناچاراست يک تصميم تاريخی اتخاذ کند ويک ‏چرخش اساسی را بپذيرد.

* ‎‎پيش بينی شما دراين باره چيست؟ سمت وسوی تحولات ‌ايران چه خواهد بود؟‎ ‎
در سال ۱۳۶۷ نهضت آزادی ‌ايران بيانيه‌ای در ۱۶۷ صفحه درتحليل وتفصيل ولايت مطلقه فقيه ارائه داد. ‏اکنون ۳۰ سال از انقلاب ‌ايران گذشته است. الان زمان آن است که عملکرد نظام مبتنی بر ولايت فقيه را مورد ‏ارزيابی قراربدهيم. ما معتقديم که مشکل اساسی ‌ايران در سيستم ولايت فقيه است. اين سيستم برای زمان ‏حاضر کارآيی ندارد. به نظر می‌رسد مجموعه نيرو‌های درون جمهوری اسلامی‌آرام آرام همگی به اين ‏جمع بندی می‌رسند که اين سيستم فاقد کارآيی لازم است. بدون شک عملکردرييس جمهور خلاف مصالح ملی ‏است. اين موضوع حتی در اظهارات دکتر احمد توکلی و سايرين نمايان است. اما عملکرد آقای احمدی نژاد ‏مورد حمايت کيست؟ من معتقدم که ‌ايران، افغانستان يا عراق نيست که به اوحمله کنند. ‌ايران، ليبی هم نيست ‏که تسليم شود به نحوی که تکنولوژی هسته‌ای اش را بار کشتی کند و به آمريکا بفرستد. ‌ايران کره شمالی ‏نيست که تسليم بشود. در ‌ايران مانند اوکراين انقلاب مخملی يا انقلاب نارنجی نظيرگرجستان رخ نخواهد داد. ‏پس شرايط کنونی ‌ايران به کدام سمت وسو می‌رود؟ من معتقدم ‌ايران به سوی الگوی شوروی حرکت می‌‏کند.‏

* ‎‎شما به کدام بخش از الگوی شوروی توجه داريد؟‎ ‎
ببينيد در شوروی انقلاب رخ نداد، حمله خارجی روی نداد. اما فشارهای خارجی به علاوه بی کفايتی و سوء ‏مديريت رهبران کشور، اقتصاد وسياست شوروی را به نقطه‌ای برد که رهبران شوروی خود به اين نتيجه ‏رسيدند که ادامه وضعيت امکان ناپذير است. آقای گورباچف و کل شورای مرکزی حزب کمونيست شوروی ‏به اين نتيجه رسيدند که ادامه روند موجود ميسر نيست.

* ‎‎درکتاب پروسترويکای گورباچف اين نکته هست که شوروی برای کشور برنامه و پول دارد ولی ‏مردم انگيزه مشارکت برای انجام امور را کاملا از دست داده‌اند و دست به کاری نمی‌زنند.‏‎ ‎
بله اين خود يک پديده تازه در قلمرو تحولات سياسی بود. يک نظام توتاليتر خود به جايی می‌رسد که می‌گويد ‏ديگر توانايی ادامه مسير را ندارد و لازم است که تغييراتی‌ايجاد شود. آن تغييرات سرآغاز سلسله حوادثی در ‏شوروی سابق شد. به نظر من رهبران و مديران کنونی ‌ايران، اعم از راست، چپ و افراطی و... به تدريج ‏دارند به اين سمت و سو حرکت می‌کنند.

* ‎‎تمايز ميان ‌ايران باشوروی چيست؟‎ ‎
ايران هيچگاه امپراتوری نبوده تا متلاشی شود. ما با خطر فروپاشی جغرافيايی روبرو هستيم، اما نه مانند ‏شوروی سابق.ايران امپراتوری نيست. مشکلات قومی‌داريم. اما اين اقوام، نظير کردها خود را ‌ايرانی می‌‏دانند. اگر کردها برخی مواقع سخنانی را مطرح می‌کنند به دليل ظلم مضاعفی است که درحق آنان روا داشته ‏شده است. ولی اوکراين يا گرجستان يا آذربايجان يا کشور‌های آسيای مرکزی هيچگاه خود را روس نمی‌‏دانستند. درانقلاب اکتبر اين کشورها با بلشويک‌ها همکاری کردند به دليل قولی که لنين داد.لنين به اين ‏کشورها وعده داد که اگر برای سرنگونی تزار همکاری کنند، بعد از پيروزی به آنان استقلال خواهد داد.ولی ‏بعد خلاف وعده خود عمل کرد. وضعيت در ‌ايران متفاوت است.بنابراين ما مشکل قومی‌داريم ولی خطر ‏تجزيه به دلايل اين چنينی را نخواهيم داشت. بلکه برعکس تغيير درسياست‌های درونی بسوی مردم سالاری، ‏موجب استحکام وحدت ملی خواهد شد. نکته مهم ديگر آن است که با فروپاشی اتحاد جماهير شوروی، عصر ‏مارکسيسم ـ لنينيسم به پايان رسيد. اما درايران، اگر اين تغييرات رخ دهد، عصر اسلام به پايان نمی‌رسد، بلکه ‏برداشت‌های جديد تری ظهورو بروزپيدا خواهند کرد. يعنی اگر چنانچه اين مجموعه تصميم بگيرد تغييراتی ‏اساسی‌ايجاد بکند، موجب نمی‌شود که اسلام از ميان برود. تاريخ اسلام مملو از اين دست از حوادث بوده ‏است.

* ‎‎به نظر شما به طور خاص آقای احمدی نژاد تسريع کننده چه فرآيندی است؟‎ ‎
آقای احمدی نژاد با عملکرد خود دارد فرآيند تجديد نظراساسی در سيستم سياسی ‌ايران را تسريع می‌کند. در ‏اين فرايند آخرين گروه‌هايی که مدعی انقلاب بوده‌اند درراس قدرت قرار گرفته‌اند و می‌خواهند مانند اوايل ‏انقلاب عمل بکنند. اين سخن به چه معنايی است؟ به معنای آن است که تعدادی آدم بی اطلاع برسرکار بيايند ‏ومجدداً همه امور را از نقطه صفر آغاز کنند. اين نگاه کار ساز نيست. از اين رو من تحولات ‌ايران را ‏درسمت وسوی يک تجديد نظر کلی می‌بينم. ‏

* ‎‎آيا با اين تحليل افراط گرايی ادامه خواهد يافت؟‎ ‎
خير، افراط گرايی ادامه نخواهد يافت. بلکه همه دست‌اندرکاران به اين جمع بندی می‌رسند که طرح ديگری ‏بايد بريزند.

* ‎‎برخی معتقدند که قدرت گيری آقای لاريجانی درمجلس ناشی از يک سياستگذاری در راس هرم ‏قدرت نظام سياسی ‌ايران است. تحليل شما چيست؟‎ ‎
قدرت گيری آقای لاريجانی نماد اين است که آقای احمدی نژاد نيرويی نيست که بتوانند به حمايت از آن ادامه ‏دهند، بلکه بايد کار ديگری انجام بدهند. ‏

* ‎‎حرکات بعدی چه خواهد بود؟‎ ‎
اين سوال مهمی‌است.بايد ديد که‌ايا مجلس رييس جمهوررا استيضاح خواهد کرد؟ مجلس طبق قانون حق ‏دارد رييس جمهور را استيضاح کند، اگر به دليل کارهای کنونی رييس جمهور فعلی وی را استيضاح نکنند، ‏پس برای چه چيزی مجلس بايد رئيس جمهور را استيضاح کند؟ اصلا چرا استيضاح رييس جمهور درقانون ‏آمده است؟ اين رييس جمهور با اين عملکرد و کارنامه، بهترين نمونه برای استيضاح است.‌ايا مجلس فعلی که ‏به صورت دستچين انتخاب شده با بودن آقای لاريجانی در راس آن به سوی استيضاح رييس جمهور حرکت ‏می‌کند؟‌ايا اراده بالاتری وجود دارد که احمدی نژاد را فدای تثبيت برخی از نارضايتی‌ها بکند؟ در تاريخ ‏سياسی اين تجربه وجود دارد. حال اگر ورود فعال آقای لاريجانی به صحنه و رياست مجلس مصداق فرآيند ‏تغييرات اساسی است بايد اين امر خودش را در استيضاح آقای احمدی نژاد نشان بدهد. ‏

* ‎‎روزنامه تهران امروز که در جناح آقای قاليباف قراردارد تلويحا اشاره کرده است که مجلس هشتم ‏درنقد عملکرد رييس جمهور جدی تر از گذشته عمل خواهد کرد. با اين همه سوالی که وجود دارد اين است که ‏آيا با مسايل عمده‌ای که ‌ايران با آن مواجه است، اين دست از سياست‌ها کارساز خواهند بود؟ يکی از اين ‏مسايل عمده که مثلا در انتخابات مجلس هشتم کاملا هويدا شد اين بود که مردم مشارکت جدی به عمل ‏نياوردند. چنين شرايطی فضارا برای حرکت‌های توام با فشار يابراندازانه فراهم می‌کند. به نظر می‌رسد که ‏مردم درشرايط کنونی با توجه به مشکلات عديده اقتصادی کاملا دچار احساس بی قدرتی شده‌اند. شايد تنها يک ‏آشتی ملی و سپس‌ايجاد فرآيندهای رقابت دموکراتيک است که می‌تواند در اين شرايط تغييری‌ايجاد کند.‏‎ ‎‎‎‏ ‏
فرآيندی که من توضيح دادم مبتنی براين فرض است که فضا به سويی می‌رود که همه، حتی مقام رهبری نيز ‏بپذيرند، که ادامه روند کنونی فايده‌ای برای ملت ‌ايران و نظام سياسی کنونی دربرندارد. برخی از دست‌اندر ‏کاران درحال حاضر اين موضوع را پذيرفته‌اند ولی مقام رهبری هنوز اين موضوع را نپذيرفته است. اين ‏فرايند که بنده مطرح می‌کنم، هنگامی‌به نقطه چرخش می‌رسد که مقام رهبری هم بپذيرند که سيستم فعلی ‏ناکارآمد است و بايد تغيير نمايد. اين هم يک پند وموعظه يا مکاشفه درون نيست. بلکه بايد براساس تجارب ‏حاضر و بن بست‌های کنونی تجربه بشود تا درنهايت به اين جمع بندی برسند که اشکال از اين فرد يا آن فرد ‏نيست، بلکه درکليت اين سيستم است.‏‎

* ‎‎بروز و ظهور رفع اين اشکال تاريخی چه خواهد بود؟‎ ‎
ابتدا اعتراف به اينکه همه حق حيات دارند. در اين جا آشتی يا وفاق ملی معنا می‌يابد. آن چيزی که ما ۵ سال ‏پيش تحت عنوان وفاق ملی به آن اشاره کرديم. وفاق دربرابر نفاق است. نفاق به معنای شکاف ودره است. يک ‏شکاف عظيمی‌ميان دولت وملت به وجود آمده است. وفاق به معنای با هم بودن و يکی است. اگر وفاق ملی ‏اعلام شد، معنايش اين است که نهضت آزادی نيزدر کنار موتلفه و ديگران حق حيات دارد. ما هم بدون ترس ‏از زدن وبستن و... می‌توانيم حرفمان را بزنيم. در چنين شرايطی مجموعه نظام خود را درجايگاهی قرار می‌‏دهد تا از همه نظريه‌ها بهره مند شود.

* ‎‎چه ساختار قانونی قادر خواهد بود اين وفاق ملی را به پيش ببرد؟‎ ‎
نکته اول اين است که قانون اساسی اول را، که دولت موقت تدوين کرده بود، آقای خمينی نيز امضا کرد. اين ‏موضوع به اين معنا است که قانون اساسی اول که درآن ولايت فقيه هم وجود ندارد می‌تواند قانون اساسی ‏جمهوری اسلامی ‌ايران باشد. پس هی نگويند که جمهوری اسلامی‌منهای ولی فقيه معنا ندارد. بنيانگذار ‏جمهوری اسلامی ‌ايران، يعنی رهبر فقيد انقلاب اسلامی ‌ايران آن قانون اساسی را که جمهوری اسلامی‌بود ‏منهای ولی فقيه، به رسميت شناخته و امضاء کرده است.‌ايشان و روحانيان حزب جمهوری و شورای انقلاب ‏حتی اصرار می‌کردند که همان قانون اساسی اول را که دولت موقت نوشته بود به رفراندوم بگذارند. حال ‏می‌گوييم که ۳۰ سال از آن زمان گذشته و تجربه پيدا کرده‌ايم، قانون اساسی که وحی منزل نيست لذا امکان ‏تغيير درآن وجود دارد برگرديم به همان قانون اساسی که به امضاء رهبرفقيد انقلاب هم رسيده بود.

* ‎‎فکر می‌کنيد با توجه به واقعيت موجود ‌ايران، تحقق جمهوری‌ای که درآن احزاب نقش تعيين کننده ‏داشته باشند محتمل است، يا يک نظام مشروطه سلطنتی مانند امپراتوری بريتانيا و يا ژاپن که رهبر درآن برای ‏حفظ وحدت ملی دارای کارکرد است نه اداره مملکت؟‎ ‎
ما در ‌ايران يک نظام جمهوری را متناسب با واقعيات موجود می‌بينيم. سلطنت درايران همواره دچار مشکل ‏بوده است. کمتر سلطانی درايران به مرگ طبيعی مرده است. هر چند می‌گويند که ‌ايرانی‌ها شاه پرست ‏هستند ولی هميشه سلاطين خود را کشته‌اند. بنابراين من احتماًل اينکه سلطنت به ‌ايران برگردد را بسيار ‏ضعيف می‌دانم. اين موضوع يک حرکت ارتجاعی هم خواهد بود. آخرين امپراتور جهان درنپال دارد آخرين ‏مراحل خود را طی می‌کند. البته اين درست که کشورهايی مانند انگلستان يا حتی سوئد که موفق ترين نظام ‏سوسيال دموکرات جهان است هنوز دارای نظام سلطنتی است. اما نهادهای دمکراتيک درسوئد تا آن‌اندازه ‏قدرتمند هستند که شاه وملکه محلی از اعراب ندارند. آنچه که من بيش از همه من محتمل می‌بينم نظام ‏جمهوری است.که من با توجه به قانون اساسی اول‌ايرادی نمی‌بينم که نام اش را جمهوری اسلامی‌بگذاريم. ‏از اين رو برگشت به قانون اساسی اول را بيش از ساير موارد محتمل می‌بينم.

* ‎‎بازگشت به قانون اساسی اول‌ايا لوازم تحقق خود را داراست؟‎ ‎
‏ منظريا روندی که شرح دادم معنايش اين نيست که بنشينيم تا مسئولان با مکاشفه درون به اين مرحله برسند و ‏تغييرات بنيانی‌ايجاد کنند. خير، بلکه يکی ازعوامل کارساز ومؤثردر اين فرايند وجود جنبش‌های مدنی برای ‏تحقق تغييرات است. از خرداد ۱۳۷۶ به بعد، و روی کارآمدن آقای خاتمی‌و سپس رويداد‌های بعدی، تلاش ‏زيادی صورت گرفته و می‌گيرد تا نهادهای مدنی را ازميان بردارند. ولی مشاهده می‌کنيم که در اين هدف ‏خود موفق نبوده‌اند. جنبش‌هايی نظير جنبش معلمان، جنبش زنان، جنبش کارگران، جنبش دانشجويی و... ‏کماکان حضور فعال وجدی دارند. حتی دامنه فشار را تا آن جا تسری دادند که دراويش را که معمولا آرامترين ‏وملايمترين گروه‌های اجتماعی هستندمی‌خواستند از ميان بردارند، ولی دراين بخش هم ناموفق بودند؛ به ‏عبارت بهتر زورشان نرسيد. حسينيه دراويش را خراب کردند اما جنبش درويشی را نتوانستند.جنبش ‏دانشجويی تحت فشار بسيار شديدی قرار دارد اما موفق نشده‌اند آن را ازبين ببرند. بنابراين ادامه جنبش‌های ‏مدنی از يک طرف، و فروپاشی اقتصادی از جانب ديگر، تورم مهارگسيخته، و... همه از عواملی است که ‏فشار به حاکمان برای پذيرش تغيير وارد می‌آورد. دراين فشارها، علائم زيادی می‌بينم که درنهايت نظام ‏سياسی ‌ايران تغييرات ضروری را بپذيرد.

* ‎‎شما نشانه‌های اين پذيرفتن را درکجا مشاهده می‌کنيد؟‎ ‎
شما فکر می‌کنيد که آقای‌هاشمی، که بسيار زيرک و باهوش است چرا مطرح کرد که با ولايت فقيه مخالف ‏بوده است؟ چرا‌ايشان اکنون مطرح می‌کند که به مرحوم آذری قمی‌گفته بود که اين ولايت فقيه که شما ‏دنبالش هستيد ناصرالدين شاه می‌شود؟ دوران ناصری عصر بی خبری شناخته شده است.‌ايا معنای سخن ‏آقای‌هاشمی اين است که ما با عصرنادانی روبرو هستيم؟آقای‌هاشمی‌اکنون رئيس مجلس خبرگان رهبری ‏است که بر طبق قانون اساسی وظيفه نظارت بر رهبر را بر عهده دارد. بنا براين کسانی که دارای دانش روز ‏هستند يا سی سال تجربه کرده‌اند، به اين نتيجه رسيده‌اندکه نمی‌شود فرد دارای همه اختيارات باشد ولی ‏درباره هيچيک به هيچ کس يا نهادی هم پاسخگو نباشد. اين خود مشکل اصلی است که به تدريج همه دارند به ‏آن پی می‌برند. تأکيد می‌کنم که دراين جا اشکال از احمدی نژاد نيست، اشکال از آن مجموعه‌ای است که ‏موجب پيدايش احمدی نژاد می‌شود. زيرا خودش را باز توليد می‌کند. ‏
‏ در اينجا مايلم به يک نکته مهم هم اشاره کنم وآن اينکه روحانيت درمجموع انعطاف پذيری اش از ما ‏روشنفکران بيشتر است. به اين معنا که سر به زنگاه‌ها خود را تغيير می‌دهد. آقای صانعی به راحتی می‌‏گويد که حقوق زن ومرد برابر است. چون خود را مفسر دين می‌دانند از اين روتوجيه دينی اش را نيز پيدا ‏می‌کنند.

************************

از افشا

بنظر میرسد توطئه جدیدی در راه است تا دوباره عاملان جهل و خرافه که رفتار سیاسی آنان ضد بشری و ضد ایرانی است مثل زمان خاتمی برای مدتی دیگر نفس تازه کنند.

با احمدی نژاد به اول انقلاب برگشتیم و حالا داریم به پاریس میرویم .

آیا محتمل نیست که روزهای قبل از پاریس هم دوباره تکرار شود؟

 

Posted on Saturday, June 14, 2008 at 02:35AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

لازمه اتحاد برای بر اندازی ملایان چیست؟

جمعه 24 خرداد 1387

تأملی بر مقولهء "آلترناتيوسازی"، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

هر کس که فريب هيجانات توده گير، وعده های کلی توخالی، و بی سوادی های عاميانه و غرضمندانهء کسانی را که گهگاه در ساحت سياسی ظهور می کنند بخورد و بکوشد تا فرمان ماشين دولت را به دست اين کسان بسپارد چاره ای ندارد که با بدبختی های متعاقب آن نيز بسازد. همه مان شنيده ايم اين حکمت عاميانه را که: "يا مکن با پيل بانان دوستی / يا بنا کن خانه ای در خورد پيل!"

**************************************************************

esmail@nooriala.com


در هفته های اخير بيشتر نوشته های من به مفهوم «دولت سايه» اختصاص داشته است. اين امر از آن روز که فکر می کنم امروز بيشتر از هميشه لازم است به اين مفهوم بيانديشيم و از غفلت ها و کج فهمی هائی که برخی از ما در گذشته نسبت به آن داشته اند درس بگيريم. به همين دليل مطلب اين هفته را نيز به مجموعه ای از مفاهيمی که «دولت سايه» نيز در ميان آنهاست اختصاص داده و نظر خود را در مورد پيوند اين مفاهيم با، بخصوص با تکيه بر روند «آلترناتيو سازی» و «رهبری» ارائه می دهم. چرا که اگرچه اين حرف تازه ای نخواهد بود اگر بگويم که حکومت «نابهنگام» و «قرون وسطائی» اسلامی در ايران را فقدان «آلترناتيو» سر پا نگاه داشته است. اما فکر می کنم گفتن اينکه ما خود مفهوم «آلترناتيو» را امری روشن و بديهی انگاشته و سرسری از روی آن رد شده ايم.
بگذاريد نخست از مفهوم خود «دولت» آغاز کنم. براستی که هرگاه به نهاد «دولت» و نقش قاهر و عظيم سازنده يا ويرانگر آن در زندگی جوامع و آدم ها می انديشم، و بخصوص وقتی به عمر رفتهء نسل خويش می نگرم و می بينم که چگونه دقايق و وقايعش را دولت های حاکم بر جامعه ای که در آن چشم به دنيا گشوده ايم تعيين کرده اند، تنم می لرزد از هيبت اين واقعيت تلخ که ما ايرانيان چگونه زندگی حال و آيندهء خود را با بی پروائی کامل به دست کسانی می سپاريم که يا هيچگونه اطلاعی از کارکرد و وظيفه و نقش دولت در جامعه ندارند و بر مسند قدرتش می نشينند و يا، با داشتن «برنامه ای پنهان»، می آيند تا زمام دولت را در دست گيرند و، با بکار گرفتن امکانات گستردهء آن، دمار از روزگار مردمانی که با «برنامهء نهان» آنها و ارزش ها و خط کشی های ناشی از آن نمی خوانند در آورند.
دولتی که در اينجا می گويم تنها در قالب تعاريف مدرن سياسی جا ندارد و بر همهء نهادهای تاريخی که حاکميت را در خود متمرکز کرده و کنترل جوامع را از طريق نهادهای اداری ـ مالی ـ ارتشی (و، در مجموع، ديوانسالاری) جامعه در دست داشته اند صادق است؛ هرچند که در هر مرحله از روند تحولات تاريخی جوامع، تعريف و نقش و کارکرد دولت تغيير کرده باشد. يعنی، مثلاً، آنچه دولت خواجه نظام الملک در ظل حاکميت سلجوقيان انجام می داده همانقدر بر زندگی مردمان آن عصر اثر داشته که آنچه اکنون دولت محمود احمدی نژاد، در درون حاکميت فقهای امامی، انجام می دهد بر زندگی تک تک ايرانيان اثر می گذارد.
باری، می خواهم بگويم که انديشيدن به نهادی که قاطعاً و واقعاً چگونگی حال و آيندهء ما را تعيين می کند شايد مهمترين کاری باشد که هر شهروند جامعه ای امروزی بايد به آن مشغول باشد و آنقدر صبر نکند تا کار مشقتی که از عملکرد دولتش می برد چنان بالا بگيرد که او ناچار، برای خلاصی مخاطره آميز خويش، دست به شورش و انقلابی بزند که اغلب با خودکشی دسته جمعی هيچ فرقی ندارد. به کلامی ديگر، بايد در مورد دولت دلخواه حاکم برخود بصورتی فعال و تعرضی صاحب عقيده و نظر بود و کوشيد تا راه های اجرائی کردن آن عقيده ها و نظرها را نيز پيدا کرد.
ما اگر خواستار آنيم که در جامعه ای زندگی کنيم که انسان در آن حق و حرمت داشته باشد، و ثروت ملی اش (حتی اگر ماليات نمی پردازد) خرج خودش، رفاهش، آينده اش و زيربنای اقتصادی و اجتماعی اش شود، هيچ چاره ای نداريم جز اينکه از ولنگاری های تاريخی خود دست برداريم و فضائی را بيافرينيم که در آن «دولت» تبديل به خدمتگزار ملت و پاسدار ثروت ها و حقوق و حرمت او باشد. و رسيدن به اين مقصود، متأسفانه يا خوشبختانه (بسته به نظر قضاوت کننده دارد)، لزوماً با شورش و قيام و انقلاب و هر امر حماسی ديگری به دست نمی آيد، مگر آنکه پيشاپيش مفهوم امروزين دولت مورد توافق عام قرار گرفته، خواست های ملت روشن شده و برنامه های تحقق آن خواست ها مورد بررسی قرار گرفته باشد و کسانی خود را برای نشستن پشت فرمان ماشين دولت و اداره کردن حرکات آن در راستای تحقق برنامه ها آماده کرده باشند. جز اين، «تغيير راننده» نمی تواند کمکی به افتادن جامعهء امروزی در صراط مستقيم فلاح و رفاه و عدالت و دموکرسی بنمايد.
پس، می توان تعيين لوازم کار را از اينجا آغاز کرد که نخست دريابيم مشکلات و خواست های مردممان چيست و آنگاه، پس از فراهم آوردن فهرستی از اين مشکلات و خواست ها، به اين امر بپردازيم که چگونه می توان به اين خواست ها پاسخ گفت و آن مشکلات را مرتفع ساخت. اگر در اين مرحله کسی به ما بگويد که کارمان بی فايده است چرا که رژيم جمهوری اسلام مادر و زايندهء اين مشکلات و گرفتاری هاست و تا اين رژيم را بر نياندازيم نمی توانيم مشکلی را حل کنيم، تنها کافی است تا از خود و او ـ هر دو ـ بپرسيم که گيرم دری به تخته خورد واين رژيم در آستانهء انحلال قرار گرفت؛ آنوقت چه می شود؟ چه کس و کسانی آماده اند تا دولت جديد را تشکيل دهند؟ برنامه هاشان چيست؟ چگونه می خواهند اين برنامه ها را اجرائی کنند؟ آدم هائی که مديريت امور را به دست خواهند گرفت چه کسانی هستند؟ چقدر می شود به آنها اعتماد کرد؟ چقدر در کاری که بر عهده می گيرند اطلاع و تخصص و مهارت دارند؟
حال اگر پاسخ حريف ما به اين پرسش ها منفی باشد آنگاه بايد پرسيد که مردم ما به سودای کدام «مابه ازا» ی بهتری به تخريب وضع موجود بپردازند؟
براستی آيا تعويض يک رژيم و بر سر کار آوردن دولتی نو، کم اهميت تر از خريد يک خانه و انتخاب رشتهء تحصيلی و گزينش شغل است؟ چرا راه دور برويم؛ آيا کسی کت و شلوارش را به اين راحتی عوض کرده است که ما حکومت مان را برانداخته ايم؟ آيا نه اينکه کت و شلوار را بايد امتحان کرد، اندازه هايش را سنجيد، نوع پارچه اش را و ميزان دوام آوری اش را در نظر گرفت، ديد در چه مناسبت هائی می توان آن را پوشيد، يا برای کدام آب و هوائی مناسب تر است، يا آيا رنگ و مدل دوختش را دوست داريم يا نه. و آنوقت از خود بپرسيم که آيا تجربهء انقلاب ۱۳۵۷ پيش روی ما قرار ندارد؟ آيا کسی می دانست که آيت الله خمينی، مردی که ۱۵ سال در نجف زيسته بود و چيزی از حکومت و چم و خم هايش نمی دانست، با آن «شورای انقلابش» که تا مدت ها بعد از پيروزی انقلاب هم اعضائش مشخص و معلوم نبودند، قرار بود، در پی برافتادن رژيم سلطنتی، با کشوری که بدستش می سپاريم چه بکند؟ آيا جز کلياتی تجريدی (که بعداً همهء آنها دروغ از آب درآمد) چيزی از عقايد او می دانستيم؟ آيا، مثلاً، آنگونه که حزب توده «خط امام» را تعريف می کرد، کافی بود که گردانندگان دولت تازه ادای ضد امپرياليست و مردمی بودن را در آورند؟
بنظر من حاصل اين تعمق چيزی نيست جز اينکه بپذيريم ما مردم خودمان حاکميت و دولت مسلط بر زندگی مان را در سال ۱۳۵۷ آسان تر از تعويض لباس عوض کرديم و آنگاه، بخود نجنبيده، دريافته ايم که لباس تازه يا بر هيکلمان گريه می کند و يا آنقدر آستين و پاچه هايش کوتاه است که به درد پوشيدن دلقک ها در سيرک می خورد؛ دکمه اش را که می بندی نفست می گيرد و ... و اينگونه است که نسل ما در برابر نسل های بعدی سرافکنده شده است؛ چرا که آنها را نسنجيده و نفهميده در سايهء اقتدار دولتی قرار داده که جملهء عيوب عالم را با هم دارد. دولتی هم نمی دانسته چکار می خواهد بکند تا مردم به «آرزوهای انقلابی» شان برسند و هم خيال داشته که دست آوردهای هفت هشت دهه پيشرفت و امروزی شدگی را بر باد دهد و ما را به هنجارهای وحشيانهء اجتماعات پيشامدرن برگرداند.
نتيجهء واقعی تر آن است که بپذيريم هر آنکس که فريب هيجانات توده گير، وعده های کلی توخالی، و بی سوادی های عاميانه و غرضمندانهء کسانی را که گهگاه در ساحت سياسی ظهور می کنند،بخورد و بکوشد تا فرمان ماشين دولت را به دست اين کسان بسپارد چاره ای ندارد که با بدبختی های متعاقب آن نيز بسازد. همه مان شنيده ايم اين حکمت عاميانه را که: «يا مکن با پيل بانان دوستی / يا بنا کن خانه ای در خورد پيل!»
باری، اگر آنچه نوشتم به نظر شما منطقی می آيد آنگاه گريزی نيست از اينکه فکر کنيم نسل کنونی جوان ايران از نسلی که در انقلاب ۵۷ شرکت داشت اگر عاقل تر نباشد بسيار با تجربه تر و کار آزموده تر است و بيهوده دچار هيجان های بی در و پيکر و «فراخوان» های از کنار گود نمی شود و از خود و از ما می پرسد: «گيرم که شرايطی فراهم شد و توانستيم به خيابان بيائيم و صدا بلند کنيم و غيره؛ اما در آن لحظه شعار ما چه خواهد بود؟ چه ها بايد بعنوان خواست های برتر ما مطرح شوند؟ و چه کس و کسانی ما را رهبری خواهند کرد؟ و خودشان تا چه حد برای اين رهبری آماده هستند؟ برنامه هاشان را کجا مطرح کرده اند و نفراتشان کيستند؟
استقبال سيزده سال پيش جوانان ايران از جريان خاتمی و دوم خرداد ـ با همهء فريبی که در آن بکار رفت و خلف وعده ای که همچون لکه ای بزرگ بر دامان خاتمی نشست ـ خود نشانهء آن بود که اگر گروهی دست به دست هم دهند، شعارهائی ملموس و ناظر بر واقعيت زندگی مردم مطرح کنند، و آدم های آشکار و شناخته شده نيز داشته باشند می توانند انبوه مردم را ـ لااقل برای ريختن رأی در صندوق ها ـ به خيابان بکشند. همچنين آن تجربه نشان داد که استقبال جوانان ايران آن روز از فکر «اصلاحات» که منطقاً هزينه های «تغيير» را پائين می آورد نيز ـ تا خيانت اصلاح طلبان آشکار نشده بود ـ خود نشانهء عقل و درايت شان بود.
اما، همانگونه که نوشتم، اين وضعيت، اگر به درستی از جانب سياستورزان ارزيابی نشده و در مورد آن اقدام لازم صورت نگيرد، چه بخواهيم و چه نه، نمی تواند به شورش کور و ويران کنندهء ديگری پايان نيابد.
در پی اين نکات، اجازه دهيد بگويم که چنين بحثی لاجرم ما را به درک ضرورت وجود «الترناتيو» ی سنجيده و آزمايش شده برای سامان دادن به مبارزه با دولت و حکومتی که از عملکردش راضی نيستيم می رساند. اما دربارهء اين «آلترناتيو» چقدر بحث کرده ايم. بگذاريد من بيشتر بر روی سوء تفاهمی تأکيد کنم که از اختلاط دو مفهوم «الترناتيو» و «رهبری» پيش می آيد.
واقعيت آن است که آلترناتيو (يا مابه زا و جانشين) برای هر چيزی بايد از «نوع» خود آن چيز باشد؟ آلترناتيو يک آدم آدمی ديگر است و آلترناتيو يک دولت، مجموعه ای از آدم ها که می توانيد بصورت منسجم جانشين آن شوند.
اما ما اغلب، با عنايت نکردن به همين امر بديهی، بحث «رهبری» و «آلترناتيو سازی» را با هم اشتباه می گيريم و مخلوط می کنيم. حال آنکه با کمی دقت می توان دريافت که اين دو مفهوم از يک «نوع» نيستند. «آلترناتيو» يک «دولت بر سر کار» بايد يک نهاد آماده برای «دولت شدن» باشد و، لذا، يک رهبر اپوزيسيون (که انواعش در ميان ما بسيار است بی آنکه هيچ کدام تشکيلات و برنامه ای پشت سر داشته باشند) نمی تواند جانشين يک آلترناتيو باشد. نکتهء مهمتر اينکه برای پيدايش آلترناتيو نياز چندانی بوجود يک رهبر نيست حال آنکه يک رهبر معين بدون در اختيار داشتن يک آلترناتيو برای ادارهء کشور اساساً نمی تواند رهبر خوانده شود و يا اگر شد کمتر تضمينی برای موفقيت کارش وجود دارد.
در اين مورد نمونهء بارزی در تاريخ معاصر خود داريم: سی سال پيش، اگر بخش عمده ای از نهضت آزادی و جبههء ملی (چه از داخل و چه از خارج کشور) به خدمت آيت الله خمينی در نيامده بودند، او ممکن بود سال های سال در همان حومهء پاريس بماند و به آن زودی پايش به ايران نرسد. يعنی آنچه او را به ايران و به «رهبری انقلاب» رساند نه سابقه و جنم خود او که وجود آدميانی بود که از دور و نزديک بر گرد او حلقه زده و آمادهء تحويل گرفتن نهادهای مربوط به دولت از رژيم در حال سقوط بودند. آنها هم «شورای انقلاب مخفی» و هم «دولت موقت آشکار» ی را بوجود آوردند که می توانست ارتش و ديوانسالاری فربه رژيم گذشته را تحويل بگيرد، آن هم بمدد کسانی از داخل همان ارتش و ديوانسالاری، اما در جبههء نارضايتی از آن، بوجود آمد. واقعيت آنکه در زمستان ۵۷ آيت الله خمينی و همپالگی هايش نه زبان اينگونه نهادها را می فهميدند و نه به با پيچ و خم کارشان آشنا بودند. اما «دولت موقت»، مثل يک ترانسفورماتور يا مبدل انرژی عمل کرد و راه را برای تثبيت رهبری خمينی گشود (هر چند که خود، پس از آنکه وظيفه اش را به پايان برد، بلافاصله همچون دستمال استفاده شده و کثيفی به دور انداخته شد).
بدينسان می توان نتيجه گرفت که اگرچه دو نهاد «رهبری» و «آلترناتيو»، بخصوص در شرايط بحرانی تغيير اجتماعی، لازم و ملزوم يکديگرند اما، از نظر اجرائی و تحقق پذيری، وجود کسانی که آلترناتيو را می سازند بر وجود رهبری آن آلترناتيو اولويت و تقدم دارد و حتی چه بسا که اگر اين يکی شکل بگيرد خود می تواند آن ديگری را بيافريند.
مثال بارز اين نکته اخير را در همان جريان دوم خرداد می توان بروشنی مشاهده کرد. تمام شدن جنگ، بازگشت فرماندهان بسيج و پاسدار به پايتخت، و ملاحظهء اينکه در غيبت آنان عده ای دور از انقلاب که در شرايط عادی يقيناً بايد خيلی حساب ها را پس می دادند بر صندلی های قدرت و ثروت نشسته اند، کليد پيدايش ناراضی هائی را ـ که بعداً با عنوان دوم خردادی و اصلاح طلب شناخته شدند ـ زد. هنگامی که، مثلاً، «حلقهء کيان» بوجود آمد و بازنگری مصاديق انقلاب را مطرح کرد هنوز از دينکاری به نام محمد خاتمی خبری نبود و يا اگر بود ديگران او را با عنوان مسئول تبليغات جنگ (يعنی کشاندن بچه های مردم به جبهه به عنوان گوشت دم توپ) و نمايندهء امام در روزنامهء کيهان و وزير ارشاد اسلامی کابينهء هاشمی رفسنجانی می شناختند. اصلاح طلبان ـ که بخش عمده ای از آنها پس از جنگ به خرج دولت در لندن به تحصيل علوم اجتماعی مشغول شده و پس از آشنا شدن با مفاهيم امروزی علوم سياسی به کشور بازگشتند ـ در احتجاجات خود دريافته بودند که ريشهء آنها همچنان به وجود حکومت اسلامی و ولايت فقيه مربوط است و اگر آنها سری در ميان سرها در آورده اند بخاطر وجود حکومت ولايت فقيه است. پس، بنا بر مصالح خود، متوجه مفاهيم سياسی مربوط به جريان «رفرماسيون» شدند که اگرچه در ايران به «اصلاحات» ترجمه شده اما معنای واقعی آن «تعيير تدريجی» است و ربطی به اصلاحات (که اغلب نوعی عمل جراحی سياسی است) ندارد. بدينسان رفته رفته گروه بزرگی گرد هم آمدند و توانستند، در آستانهء پايان گرفتن رياست جمهوری هاشمی، احزاب و برنامه هائی برای خود بوجود آورند. برخی از شرکت کنندگان در اين «جريان آلترناتيوسازی» در نوشته های خود شرح داده اند که با نزديک شدن زمان انتخابات تشخيص داده شد که «جنبش اصلاح طلبی» نيازمند وجود يک چهرهء شاخص است که بتواند نقش رهبر جنبش را بازی کند. يعنی آلترناتيو بوجود آمده بود و آنگاه به دنبال چهره ای برای رهبری خود (لااقل بصورت نمادين و سمبوليک) می گشت؛ و اينجا بود که برخی از آنان به ياد سيد محمد خاتمی افتادند که زمانی يشتر از سمت خود بعنوان وزير ارشاد استعفاء داده و آنک رئيس کتابخانهء ملی بود. شرح ملاقات نمايندگانی از اصلاح طلبان با خاتمی و اصرار آنها و انکار او در چند جا آمده است. تا اينکه او ورودش به صحنهء انتخابات را منوط به موافقت ولی فقيه می کند و از آن پس همان پيش می آيد که همه می دانيم.
در اينجا ما، آشکارا با موردی روبرو هستيم که آلترناتيو (مهم نيست که در زير چتر يک رژيم باشد يا عليه آن) نخست بوجود آمده و سپس خود برای يافتن رهبری قابل ارائه اقدام کرده است. اينکه آيا اصلاح طلبان آن روزگار در انتخاب خود درست عمل کردند و اينکه يافتن رهبری برای آلترناتيو ساخته شده از بيرون صفوف رده های تشکيلاتی شان کار درستی بود می تواند خود موضوع بحث ديگری باشد و، بنظر من، تا همينجا تاريخ معاصر نشان داده است که پاسخ به اين پرسش منفی است چرا که ديديم، پس از گذشت دو سه سال، دست و پای اصلاح طلبان اصلی در تور همان استوره هائی که برای خاتمی بافته بودند گير کرد و، به ناگزير، از حرکت باز ماندند.
بهر حال، سخن اصلی آن است که وجود آلترناتيو هم بر وجود رهبری مقدم است و هم اينکه وقتی چنين آلترناتيوی وجود واقعی و عينی پيدا کند خود قادر خواهد بود که رهبرش را بيافريند.
در انجا لازم است نکتهء مهمی را با شما در ميان بگذارم و آن اينکه در اين زمينه و در صفوف اپوزيسيون ما چنين «آلترناتيو» منظم و کارکرده ای را در قالب سازمان مجاهدين خلق و شورای مقاومتش دارا هستيم، با اين ملاحظه که آلترناتيو مزبور به لحاظ ايدئولوژيک بودن نمی تواند در صفوف اوزيسيون دموکرات و سکولار قرار بگيرد و، در نتيجه، از گستردهء سخنان کنونی من بيرون می ايستد. در واقع، قصد من از طرح اين نکات آن است که گفته باشم اکنون اپوزيسيون سکولار و غير ايدئولوژيک حکومت اسلامی، اگر چنين چيزی چه در داخل کشور و چه در بيرون از آن وجود داشته باشد، بيش از هميشه ناگزير است برای نشستن بر پشت فرمان ماشين دولت دست به آلترناتيو سازی زند، چه اسم اين آلترناتيو «دولت موقت» باشد و چه با شناسهء «دولت سايه»، به کار برنامه ريزی و تمرين و آمادگی بپردازد. يعنی، اگر امر مشترکی بتواند آدميان موجهی را کنار هم بنشاند و آنان را وا دارد تا دست به ساختن آلترناتيوی ـ نه همه گير اما واقعاً موجود و با برنامه ـ بزنند آنگاه سازندگان و اعضاء چنان تشکلی براحتی خواهند توانست بر اساس مصالح و منافع مردم کشور کسی را هم بعنوان چهرهء شاخص و رهبر جنبش سکولار پيدا کنند و بر صدر بنشانند.
چنين کاری در واقع پاسخگوئی صريح به انتظار مردم به جان آمده ای است که از صحبت دربارهء انتظار ظهور امام زمان بجان آمده اند اما خود نيز به انتظاری مزمن برای پيدايش يک آلترناتيو موجه نشسته اند.
همچنين، اين نکته اهميتی اساسی دارد که مردمان و دولت های دنيا نيز به مدد وجود چنين آلترناتيوی قادر خواهند بود تا با ملت ايران پيوند برقرار کنند. مثلاً، به اين واقعيت توجه کنيم که چگونه دولتمردان آمريکا کراراً گفته اند که پشتيبان ملت ايرانند و آماده اند تا در تحقق خواست های ملی ايرانيان مدد کارشان باشند. اما چرا چنين امری صورت نمی گيرد؟ بنظر من، درست بدين خاطر که مردم ايران نمايندگانی ندارند که بتوانند در برابر نوکران ولايت فقيه قد علم کنند و نشان دهند که اين آدميان ضد آدم و تمدن و حقوق بشر نمايندهء واقعی مردم ما نيستند. در اين صورت آيا طبيعی نيست که قدرت های جهانی نيز در اين انديشه باشند که در فقدان يک آلترناتيو موجه چگونه می توانند با انحلال حکومتی موافق باشند که در پی رفتن خود می تواند در حساس ترين منطقهء ژئوپليتيک دنيا آشوبی کنترل ناپذير بوجود آورد و زندگی کنونی و معتاد مردم ديگر جهان را برای مدت های دراز در دست انداز بياندازد؟
بدينسان، هنوز و همچنان، نه مردم و نه دولت های مؤثر جهان، وسيله ای برای آغاز ناسازگاری واقعی اما بدون خشونت با حکومت ولايت فقيه در دست ندارند و اگر در داخل کشور اين وضعيت می تواند به يک شورش کور و يک انقلاب ويرانگر بيانجامد، در جهان بيرون از ايران نيز نظرها لاجرم به سوی گزينه های عمليات نظامی جراحی کننده و سريع جلب می شود و خطر جنگی سخت ويرانگر را همچون چتری مخوف بر بالای سر کشورمان می گسترد.
بد نمی دانم که اين مقاله را با نقل قولی از يک شخصيت سياسی ايتاليائی که از سايت راديو فردا برگرفته ام به پايان رسانده و از خوانندگانم دعوت کنم که، با عنايت به آنچه در اين مقاله نوشته ام، اين سخنان را تفسير و تعبير کرده و به شدن و ناشدنشان بيانديشند:
جانی ورنتی، معاون سابق وزارت خارجه ايتاليا و از سياستمداران مطرح اين کشور، در جريان سفر مفتضح محمود احمدی نژاد به ايتاليا، گفته است: «بايد از حربه های ديپلماتيکی همچون تشديد تحريم ها و منزوی ساختن ايران در سطح بين المللی، استفاده کرد و حمايت فعال از اپوزيسيون دموکراتيک ايران را در دستور کار قرار داد، زيرا اين رژيم که از سوی جنبش های اجتماعی و اقليت های قومی به چالش کشيده شده است، روز به روز ضعيف تر می شود و با يک برنامه ريزی راهبردی می توان موقعيت را برای تغيير حکومت در ايران آماده ساخت.»
بيائيد کلاهمان را قاضی کنيم و بپرسيم که اين «اپوزيسيون دموکراتيک» از آن کيست؟ در کجا قرار دارد؟ و بنا بر چه قرائنی دموکراتيک خوانده می شو؟. اين که روشن شد سخنان آقای جانی ورنتی را هم می توان در معناهای ظاهری اش فهميد، پذيرفت، و يا رد کرد.

برگرفته از سايت «سکولاريسم نو» به سردبيری اسماعيل نوری علا:
http://www.NewSecularism.com

 

**********************************************************************************

از افشا

مقاله بالا ممکن است این توهم بوجود آورد که مشکل ما فقط یک مشکل سیاسی و در نهایت مثلا نبود دموکراسی است با این که دموکراسی یک رکن اصلی در این مورد است ولی همه مشکلات ما ایرانیان فقط سیاسی نیست.مشکل ما از عدم پیروی از عقل در اداره اجتماع است.منظور عقلی است که خود محور و آزاد و رها و منطقی است و جز خودش بکسی دیگر مثل کتب آسمانی و ...تکیه نمیکند.عقلی است که ماموریتش کشف حقیقت و جستجوی منافع بشر امروز و مردمان اینده است.این عقل منجر به عدالت و حقوق بشر میشود که دموکراسی هم زائیده همین عقل است.بعد از انقلاب مشروطیت دو مورد بی عقلی و عدم مراجعه به عقل مورد نظر داشته ایم

وطن پرستی افراطی و ایدئولوژی پان ایرانیستی که پنجاه و  سه سال طول کشید

دومی هم حکومت ایدئولوژیک ملایان دین ندار دین مدار است که فعلا سی سال طول کشیده است.

 : افشا

(تغاري بشكند ماستي بريزد
جهان گردد به كام كاسه ليسان)
شود يك انقلاب مردمانه
ولي سامان رسند مردم فريبان
خدايا ملت ايران نگهدار
ز ملايان شر اين دين فروشان
اگر چه خائنين آماده بودند
بچاپند ثروت و هستي ايران
چرا ما مردمان عاقل نبوديم
نكرديم كارها بر عقل بنيان
پي ملا خميني رفته باختيم
تمام عزت خود را چه آسان

نتیجه این دو بی عقلی بر پا شدن حکومت دلال وابسته بتولیدات غربی و فعالیتهای ضد بشری و ضد ایرانی این دو رژیم بوده است.

رهایی ایران با ایجاد دموکراسی و خود کفایی علمی و اقتصادی توام با ان است  و گر نه دوباره یک ادئولوژی دیگری همین حکومت دلال وابسته را بشکل ظاهری و خشن تر و یا معتدل تر از ملایان بر قرار خواهد کرد.

اپوزیسیون به اتحاد نمیرسد برای این که نمیخواهند حول عقل موصوف گرد هم بیایند و اهداف طبقاتی و ضد دموکراتیک خود را علیرغم ضدیت واقعی با ولایت فقیه دنبال میکنند ضدیتی از جنس سلطنت طلبان با خمینی و نه برای حقوق بشر و دمکراسی و آزادی و برابری.

*****************************************************************************************

در باره سایت سکولاریسم نو و کار های اسماعیل نوری علا

در سایت نظرات خوانندگان منتقل نمیشود مثلا در مورد مقاله بالا آدرس ایمیل برای تماس گذاشته اند و شماره فکسداده شده است .این تمهیدات کارایی لازم را ندارد .امروز هر وبلاگی دارای پنجره نظر دادن است ولی وبلاگی با این محتوا و ادعا برای سکولاریسم فاقد آن است.

من همیشه از سایتهای یک سویه  خوشم نمیاید زیرا فکر میکنم که برای هدف فردی و فریب و ایجاد افکار عمومی و در نهایت نشاندن سفسطه بجای عقل بکار گرفته میشوند.مثل سایتهای ملایان.

ایشان در مقاله ای از شاهرخ مسکوب از سایت میرفطروس که همین شرایط و شاید بدتر را برای ارائه نظر خوانندگان دارند مقاله ای در سایت سکولاریسم نو آورده اند و رضا شاه دیکتاتور و ضد مشروطه و نتایج آن انقلاب را ثمره صدیق آن انقلاب نامیده اند.سکولاریزم منتج به دموکراسی نخواهد شد اگر بر پایه عقل و عدالت منتج از عقل موصوف نباشد. این فریب را نباید خورد که هر کس از سکولاریسم بگوید دموکرات است و هر کس با ملایان بد باشد با مردم است.

*****************************

در تاریخ سی خرداد نوشته تکمیلی زیر منتشر میشود تا همه دانسته هایم را گفته باشم

در سایت سکولاریسم نو تحلیل و نقد های انجام شده بر این مقاله را منتشر کرده اند ولی این نقدها را  در یک مقاله  جداگانه دیگر منتشر  کرده اند و من این مقاله حاوی نقد ها را  در سی خرداد یا امروز دیده ام با آدرس زیر

http://www.newsecularism.com/2008/0608-B/061608-Chand-Nazar.htm

Posted on Friday, June 13, 2008 at 11:01PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

شاعر بی شعورنداریم اگر باشد یکی هم خمینی است

شعر خمینی و دیدار او با نادر نادرپور

 نادر نادرپور صدرالدین الهی


منبع

http://www.khandaniha.eu/items.php?t=sarmaghaleh&id=30
استفتاء: آیا خمینی شاعر بود؟
آقای عبدالهی (با همین املا) از انگلیس فاکسی برای این بنده فرستاده‌اند. از آنجا که سؤالشان مستلزم ثبت یک خاطرۀ تاریخی است لاجرم ابتدا فاکس را با حذف تعارفات چاپ می‌کنم.

«مدتی است که مطلبی ذهنم را مشغول کرده و به‌نظرم، نظر شما می‌تواند راهگشا باشد و اگر مناسب دیدید آن را مطرح کنید شاید افراد دیگری را نیز راهنما باشد.مطلب راجع به احاطۀ آقای خمینی به ادبیات فارسی است. چون ایشان در سخنرانی‌ها بسیار عامیانه صحبت می‌کرد و همین باعث تمسخر و ریشخند عده‌ای می‌شد. ولی شادروان نادرپور نقل کرده بود که شبی به‌اتفاق همکلاسیش (آقای ثقفی) برادر خانم خمینی، در قم ساعتها با آقای خمینی راجع به ادبیات بحث داشته‌اند و احتمالا آقای نادرپور با شما در این زمینه صحبت کرده‌اند.

ثانیاً اشعار آقای خمینی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ و اگر آنطور که عده‌ای می‌گویند منتسب به استاد شهریار باشد چگونه است که کلمۀ اول بعضی ابیات (فاطی) نام خانم سید احمد خمینی است و شما که با سبک شعر شهریار آشنا هستید آن را چگونه می‌بینید.آخرین مطلب نیز نقل قولی از مهندس بازرگان است که مطرح کرد که آقای خمینی با ما با یک زبان دیگری صحبت می‌کند به‌غیر از زبانی که با مردم عادی.
با تشکر ـ عبدالهی از انگلیس

جواب: بله، خمینی شعر هم می‌گفت اما...
در جواب آقای عبدالهی باید اول این خاطرۀ شادروان نادرپور را که شخصاً برای من با دقتی که خاص خود او بود نقل کرده است و احتمالاً برای کسانی دیگر هم گفته و آقای عبدالهی از آن راه شنیده است، بیاورم. نادرپور می‌گفت:

من با رضا ثقفی برادر همسر آقای خمینی از سالهای دور دوست بودم و ثقفی مرد ملای درس‌خوانده‌ای بود. در حدود سالهای چهل که سر و صدای خمینی در قم بلند شد من به‌اعتبار این که خمینی دارای افکار مخصوص به خود است و از نظر اسلامی تندرو به‌نظر می‌رسید به ثقفی ایراد می‌گرفتم که این شوهر همشیرۀ تو چه می‌گوید؟ یک دفعه وقتی کارم با او به جرّ و بحث جدی کشید. ثقفی به من گفت چه عیبی دارد که او را از نزدیک ببینی و حرفهایش را بشنوی. من موافقت کردم و به‌اتفاق او به قم به دیدن خمینی رفتیم. محل ملاقات، مَدرَس خمینی بود و نه خانۀ او. به این معنی که مدرس مانند همه اماکن مشابه، حجره‌ای بود نسبتاً وسیع و نسبتاً نیمه‌تاریک در صحن حضرت معصومه.

ثقفی که قبلا آمدن ما را خبر داده بود مرا به داخل اتاق برد که باز هم طبق سنت حجره‌ای، مخدّه‌ای در بالای اتاق بود و متکایی چند و همین. خمینی بلند شد و تواضعی کرد و ما را به نشستن دعوت کرد. صحبت کردیم و ثقفی حرفهای مرا تکرار کرد و خمینی به‌دقت گوش کرد. جلو رویش کتابی بود نسبتاً ضخیم. با لحنی آرام و شمرده و بیانی کاملا فصیح و روشن حرف می‌زد و به اشعار متعددی استناد می‌کرد و بیشتر تکیه بر آراء فلاسفه و حکمای اسلامی داشت و نیز شواهدی از عرفان فارسی به شعر و نثر می‌آورد.

صحبت که گل انداخت کتاب را باز کرد. مثنوی مولانا بود و حکایتی از مثنوی را شروع به خواندن کرد. صحیح و با جلای تمام. در اواخر حکایت ناگهان پردۀ حجره بالا رفت و شیخکی که پیدا بود از مریدان است به درون آمد. خمینی بلافاصله مثنوی را بست و دست روی آن گذاشت و این بیت حافظ را خواند:

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد

و این نشان می‌داد که او با مریدان به طرز دیگری سخن می‌گوید.

نادرپور افزود:

بعد از آن اولین و آخرین ملاقات، من دیگر خمینی را ندیدم تا در تلویزیون ظاهر شد و شروع به صحبت کرد. از شنیدن طرز تکلم، جمله‌سازی و نحو کلامش دچار حیرت شدم. این، آقای خمینی سخنور، تحلیلگر، مسلط به زبان فارسی نبود. یک دهاتی عمامه‌ای بود که به زبان مردم بیسواد دهاتی حرف می‌زد و من هنوز معتقدم که خمینی از روز ظهور در انظار عام، عمداً این زبان کج و معوج و عجیب را به‌کار می‌برد تا شاید به‌قول معروف به زبان عامه صحبت کند.

این عین نقل قولی است که من از نادرپور به‌خاطر دارم. اما پیش از پاسخ‌گویی به سؤال دوم آقای عبدالهی به قسمت سوم سؤال ایشان که مربوط به بخش اول است اشاره می‌کنم. من هرگز این گفتۀ آقای بازرگان را که نویسندۀ محترم آورده است نشنیده‌ام ولی ‌شنیده‌ام که بسیاری این نقل قول را از بازرگان کرده‌اند.

و در تأئید آن باز هم استاد راستگوی به‌قول عربها «ثقه»ای برای من تعریف کرده که مرحوم شهید اول مطهری به او گفته بوده است که زبان خلوت آقای خمینی با زبان جَلوت او دوتاست. و من طبعاً به‌یاد می‌آورم خواجه را که می‌فرماید:

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

و به‌نظر می‌رسد که کار دیگر امام در خلوت، همانا حرف زدن به زبان آدمیزاد بوده است.
اما سؤال دوم ایشان دربارۀ این که اشعار امام خمینی مال خود اوست یا شهریار ساخته و به‌نام او منتشر کرده و قضیه «فاطی» جون در شعر او هم چیست؟ به‌خاطر دارم که یک بار این بنده در همین صفحه مفصلا به کار شعر امام پرداخته‌ام. مسلماً و یقیناً اشعار امام از وجود خود او ساطع شده است و انوار تاریکش هیچ شباهتی به شعر باریک و دل‌انگیز شهریار غزل ندارد. و غزلهای دوران شوریدگی شهریار ـ و نه اشعار مذهبی او ـ از عشق ناب است ولاغیر.

نقش فاطی‌جون در شعر آقاجون
اما برای آن که قضیۀ فاطی خانم هم روشن شود باید بنویسم که مقدمه دیوان امام به‌قلم خانم فاطمه طباطبایی عیال شهید مسموم احمد خمینی در تاریخ 23 مهرماه 1368 نوشته شده و درآن فاطی خانم امام را مخاطب قرار می‌دهد و می‌نویسد:

«پدرم! تو که از حال عاشقانت آگاه بودی، تو که از جان شیفته‌ام خبر داشتی و می‌دانستی که من شیدا و بیقرار تو هستم، چگونه تنهایم گذاشتی. آخر آن که عمری را در پرتو وجود تو سپری کرده در ظلمات چگونه تواند زیست؟!»
مقدمه دیوان امام ـ ص 33

در همین مقدمه است که در تأیید حرف نادرپور، خمینی از فلسفه و حکمت تبری می‌جوید و به فاطی هم به طنز هشدار می‌دهد که:

فاطی که فنون فلسفه می‌خواند
از فلسفه فا و لام و سین می‌داند
امید من آن است که با نور خدا
خود را ز حجاب فلسفه برهاند

این مقدمه پرمعنا را باید در فرصتی یکجا چاپ کرد تا به راز بریدن خمینی از فلسفه پی برد و نیز دریافت که امام در کار شعرش، مانند، کار سیاست، ناگهان صد و هشتاد درجه تغییر جهت داده است. شعر امام شعر متوسط مقلدانه‌ای است که محصول تأمل و بازخوانی اشعار عاشقانه به ویژه «تن‌کامه‌»های شعر فارسی است و فرضاً نگاهی به شعر بلندقامت هوس‌انگیز شیخ اجل در غزل:

امشب مگر به‌وقت نمی‌خواند این خروس
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس

و امام علیه‌السلام به استقبال رفته و فرموده است:

امشب که در کنار منی خفته چون عروس
زنهار تا دریغ نداری کنار و بوس
ای شب بگیر تنگ به‌بر نوعروس صبح
امشب که تنگ در بر من خفته این عروس
یارب ببند بر رخ خورشید راه صبح
در خواب کن مؤذن و در خاک کن خروس

گویا امام مثل من خیلی به شیخ ارادت داشته که می‌فرماید:

یک امشبی که با منی از راه لطف و مهر
جبران شود بقیه عمر ار بود فسوس

و یادش رفته که حضرت شیخ چه زیباتر فرموده:

ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم

حیف که امام «هندی» است و لذت شاهی شیراز را نمی‌شناسد و خود به لفظ مبارک، آمدن از هند را می‌ستاید و می‌فرماید:

«هندی» ز هند تا به سر کویت آمده
کی دل دهد به شاهی شیراز و ملک طوس

امیدوارم آقای عبدالهی قانع شده و نیازی به خواندن آن مقالۀ مفصل این بنده دربارۀ شاعری امام نداشته باشند چون مقاله را ندارم که خدمتشان بفرستم


*************************************************************

از افشا

خمینی شعری داردیک بیتش چنین است

من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم

این بیت دستمایه ای شد در بیست سال قبل برای نوشته زیر

از افشا: خميني بعد از مرگ



خميني وقتي بدرك واصل شد در محضر نكير و منكر بود و نوبتش كه شد شروع به اعتراف كرد:

************************************************** *********************
پاسخ به نكير و منكر

مكان و زمان:شب اول قبر
گزارش خميني به فرشته شب اول قبر:

من نه تدبير خودم بود كه بد كار شدم
بنده نفس پرستم كه گرفتار شدم
راه دين را نگزيدم كه شوم خادم دين
در ره خدمت بيگانه ستم كار شدم
من ندانم كه چه سحري است در اين خطه ري
كه پس از ابن زياد عامل كشتار شدم
حق پرستان وطن را همه زندان كردم
در پي كشتن حق ظالم و جبار شدم
هر كه بر موضع حق ماند بكشتم بسيار
من ز دل بستگي و عشق جه بيزار شدم
شب يزيد آمده در خواب من هي مي گفت
من حسين كشتم وبسيار گرفتار شدم
زينب اش موضع او داشت و رسوايم كرد
هر چه او گفت پذيرفته و بي عار شدم
اي خميني تو حسين همره زينب كشتي
من كه در ظلم كسي بوده پيشت خوار شدم
هر چه گند است و فساد است به خود جمع كردم
نام حق برده و با حق به پيكار شدم
الحق آن طاغي و فاسد في الارض منم
قبله خود شده كور و كر و بيمار شدم
************************************************** *********************
بعد از تمام شدن حرف هاي خميني فرشته ديد كه علامت تمام شدن اعترافات را نمي بيند و سر درگم بود كه چه بكند . خلاصه با خدا ارتباط بر قرار كرد و نظر خواست. از خدا جواب شنيد كه اين آدم حوصله ندارد تا قيامت صبر كند و چون خيلي خودپرست است دوست دارد كه همه جا برايش پارتي بازي بشود و تكليفش زودتر معين شده به معبودش برسد. خدا در پايان گفت كه خميني اعتراف اضافي ندارد و اين كه تو فرشته ما در اين ماجرا گيج شده اي ربطي بتو ندارد و از ستون پنجم ما اطلاعات توسط شيطان درز شده است و خادمش كه خميني باشد از اين اطلاعات سوء استفاده كرده ، فرشته ما غمگين نشو.شيطان كه از دور شاهد ماجرا بود و منتظر شاگردش التماس بخدا ميكند كه الهي من رهروي بهتر از اين نداشته ام، من و تو كه ميدانيم جهنمي است، اجازه بفرمائيد پيش خودم به جهنم ببرمش.
خدا ميگويد در دستگاه ما پارتي و تقلب نيست ولي بتو آزادي داده ام كه هر كاري را كه قدرتت ميرسد بكني حالا هم از علم شيطاني خودت استفاده كن.خلاصه شيطان كه مشتاق شناختن بهتر خميني بود با حيله هاي شيطاني خميني را به جايگاه مخصوصش در چهنم بردو منتظر ماند تا به هوش آيد:
خميني در حين بيدار شدن:...كلمه الله و خداي تبارك و تعالي....
شيطان كه دهانش از تعجب باز مانده بود فرياد زد: كات ... كات آفرين نقشتو خيلي عالي بازي كردي ، آفرين آفرين......... ولي احمق تر از تو تا حالا نديدم

*****

بعد از تحریر

با اسلام لازم است مثل دیوان شعر سعدی و حافظ بر خورد کرد اسلام و قوانین آن منشا عدالت و انصاف نیست و اسلام انحطاط و خرافات است.تایید اسلام و حسین و زینب و بد بودن یزید هدف این شعر نیست.فقط برای رسوایی ملایان از موضع درون دینی موضوع بررسی شده است.

 

Posted on Thursday, June 12, 2008 at 02:11AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

باج دهی بغرب از سوی رژیم ملایی

چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۷ - ۱۱ ژوئن ۲۰۰۸   

منبع

http://www.khandaniha.eu/items.php?t=sarmaghaleh&id=30

نقش یکسان بهزاد نبوی و محمود احمدی نژاد

منوچهر هنرمند - می گویند تاریخ دو بار تکرار میشود. یک بار به صورت تراژیک و بار دیگر به صورت کمدی ! در ماجرای ابلهانه گروگانگیری سفارت امریکا در تهران ، غرب از فرصت استفاده کرد و میلیاردها دلار از دارائی ایران را بالا کشید و از "هضم رابع" گذراند .چه اینکه این بار" گروگانگیری" به "انرژی هسته ای " تبدیل شده ولی یه نظر می رسد که حاصل دو ماجرا، یکی خواهد بود .

در آن گروگانگیری وقیحانه ، حکومت اسلامی که خود از پایه گذاران بنام " خبر چینی " است ، سفارت یک دولت خارجی را اشغال کرد و آن را " جاسوسخانه" نامید و دیپلماتهای آن را به گروگان گرفت لیکن پس از گذشت بیش از یکسال و پیش از رسمیت یافتن ریاست جمهوری "رونالد ریگان " در امریکا، متوجه شد که هوا پس است و گروگانها را آزاد کرد .از میزان حجم دارائیهای ایران که در آن زمان مسدود شد و بخش بزرگی از آن از بین رفت هنوز آمار دقیقی در دست نیست . در این مورد ارقام مختلفی ارائه شده که گاه تا ٦٠ میلیارد دلار می رسد .

" بهزاد نبوی " که دانش او محدود به اثر مهر نماز روی پیشانیش بود، نمایندگی ایران در الجزایر را به عهده داشت تا در برابر امریکا و وکلای کارکشته بین المللی بنشیند و دعوا را با واسطه گی دولت الجزایر حل کرده و به اصطلاح از منافع کشور دفاع کند!


بهزاد نبوی

نتیجه آن مذاکرات که منجر به صدور "بیانیه الجزیره " شد و اثرات ناگوار " ترکمانچای دوم " بر خزانه و اقتصاد کشور را همه کم و بیش می دانیم . بخشی از اجرای مفاد بیانیه به دادگاه ویژه ای به نام " ديوان دعاوي ايران ـ‌ ايالات متحده" سپرده شد که هنوز پس از گذشت نزدیک به سه دهه ، با کبکبه و دبدبه در شهر لاهه در کشور هلند به کار خود ادامه می دهد. نگاهی به فعالیت نهاد ایرانی مربوط به این دادگاه در ٢٧ سال گذشته ، می تواند نمونه کوچکی از بار مالی و حیف و میل ثروت ملی ایران را در اینگونه دعاوی به ما نشان دهد .

بر اساس گزارش تحقیق و تفحص مجلس که روز سه شنبه سی یکم اردیبهشت ١٣٨٧ در جلسه علنی مجلس قرائت شد
اینجا دفتر خدمات حقوقی که از طرف جمهوری اسلامی در وظیفه هماهنگی امور ایران را در دادگاه به عهده دارد تاکنون ١٠٥٣ حکم ماموریت خارج از کشور برای ٤٤٥ نفر به مقصد کشورهای ایالات متحده آمریکا ، انگلیس ، هلند ، سوئیس ، فرانسه ، ونزوئلا ، بلژیک ، الجزایر ، ترکیه ، کویت ، سوریه ، کانادا ، دانمارک ، پاکستان ، چین ، یونان ، هند ، آلمان ، سوئد ، ایتالیا ، آفریقای جنوبی ، امارات متحده عربی و قبرس صادر کرده و هزینه های گزاف آن را از کیسه ملت ایران پرداخته است .

همین گزارش می گوید :" این دفتر بدون هیچگونه مجوز قانونی تعداد ٧٣ نفر از پرسنل شاغل ، مامور و غیره که رابطه کاری یا استخدامی با آن دفتر نداشته اند را جهت ادامه تحصیل در مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا به خارج از کشور با هزینه دفتر اعزام نموده است! در این گزارش از جمله آمده است ، دفتر فوق از خدمات بیش از ٣٠٠ وکیل دعاوی استفاده کرده است که دستمزدهای ساعتی آنان در ظرف ٢٧سال گذشته رقمی نجومی تشکیل می دهد . این هزینه های کمر شکن تنها مربوط به دفتر حقوقی است و میزان خرج سر سام آور دادگاه در سه دهه گذشته شامل هزینه های جاری و حقوق و مزایای قضات و کارمندان و مترجمین را باید به آن اضافه کرد .

متاسفانه روال این دادگاه بر پرده پوشی و مخفی کاری استوار است تا با خیال راحت بتوانند" شیره جان " ملت ایران را مکیده و در قالب جملات و مواد پر طمطمراق قانونی به این آن ببخشند . چندی پیش پاسخ نهائی رئیس این دادگاه در برابر اصرار نگارنده برای مصاحبه با مسئولین دادگاه - پس از نامه نگاری و تلفنهای متعدد - در این جمله خلاصه شد : "ما با کسی مصاحبه نمی کنیم !" . در باره بیانیه الجزایر ، سید ابوالحسن بنی صدر ، رئیس جمهور پیشین اسلامی می نویسد : "... در آن زمان پولها را ﺁقایان رجائی و بهزاد نبوی ، با امضای قرارداد الجزایر، بر باد دادند و می گویند بدستور ﺁقای خمینی مرتکب این خیانت شده اند..."!


محمود احمدی نژاد

امروز نیز حکومت اسلامی با دستاویز قراردادن "حق انرژی هسته ای " گام در راهی گذاشته که نتیجه آن چیزی جز تکرار تاریخ و آن آن "تراژدی" نیست . تنها تفاوت در این است که به جای خنداندن ایرانیان به "کمدی"، اشک از دیده آنان جاری می کند !

رسانه های غربی روز دوشنبه ٢٠ خردادماه خبر دادند که لبه تیغ تحریمها علیه ایران تیز تر شده و اتحادیه اروپا تصمیم گرفته است مجازاتهای تازه ای را در باره آن بخش از نهادهای اقتصادی کشور که تا کنون کم و بیش از آسیب تحریم به دور مانده بود اعمال کند . از جمله نشریه دیلی تلگراف چاپ لندن در گزارشی که در خبرگزاریهای ایران نیز بازتاب داشت نوشت :

"..اتحادیه اروپا برای تحریم بانك‌های ایران به شدت تحت فشارهای آمریكاست و واشنگتن توانسته است شورای امنیت سازمان ‌ملل متحد را به كنترل هر چه بیشتر فعالیت‌های دو بانك اصلی ایرانی از جمله بانك ملی و بانك صادرات متقاعد كند. طبق گزارش منتشرشده توسط دیپلمات‌های غربی، از سوی دولتمردان ایرانی به بانك ملی ایران دستور داده شده كه اموال این بانك‌ها را به داخل ایران بازگردانند. دولت آلمان اخیرا بازرسی‌هایی را از بانك ملی شعبه هامبورگ انجام داده و به این بانك دستور داده است تا انجام تحقیقات لازم، فعالیت‌های خود را متوقف كند..." .

در واکنش به انتشار این خبر ، محسن طلائی معاون اقتصادی وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی تلویحا این خبر را تائیید کرد و در گفتگو با یکی از خبر گزاریهای داخلی گفت :

"با تصمیم كارگروه ویژه دولت بخشی از دارایی‌های ارزی ایران به دارایی‌های واقعی مانند طلا و بخشی هم به سهام تبدیل شده است " وی همچنین تائید کرد که بخش دیگری از دارائیهای ایران نیز به بانك‌های آسیایی منتقل شده‌ است "

در این باره سعید لیلاز در سرمقاله روز سه شنبه ٢١ خرداد ماه نشریه کارگزاران می نویسد
اینجا :

"تصمیم اخیر دولت درخصوص انتقال دارایی‌های خارجی به بانك‌های آسیایی یك تصمیم ژئوپلتیك ارزیابی می‌شود كه به وخیم‌تر شدن پرونده هسته‌ای ایران و تهدیدهای غرب مربوط می‌شود. البته این نخستین‌بار نیست كه چنین موضوعی مطرح می‌شود. پیش‌تر هم این بحث شنیده می‌شد كه با افزایش روزانه ذخایر ارزی، بهتر است این ذخایر هرچه بیشتر پراكنده شود ولی انتقال این ذخایر ارزی به بانك‌های آسیایی، تصمیم به مراتب بدتری است.."

ماجراجوئی خمینی برای گروگانگیری و" شهوت قدرت" سید علی خامنه ای برای بمب هسته ای هر دو به نتیجه یکسان خواهد رسید و بهای آن از جیب من و شما پرداخت خواهد شد . تفاوت در این است که بار اول "بهزاد نبوی " عامل خیانت بود ، این بار نوبت محمود احمدی نژاد است !

 

Posted on Thursday, June 12, 2008 at 12:38AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

روشنفکر خواستار تعقل منطقی و عدالت در روابط انسانی است

]

   Arash Bikhoda's Blurbs

About me:
I'm an ex-Shia Muslim, a rationalist Atheist. I believe in human rights and liberal democracy. I'm republican, capitalist, naturalist, a secular humanist and I'm pretty much against Islam, Racism and Communism. I support UN's universal declration of human rights. I'm a freedom fighter and I oppose Iran's fascist totalitarian collectivist theocratic government. I am pro-war and pro-Bush. I don’t believe in peace if it causes suffering to other people. People who oppose the war on Iraq are mostly fags and bitches or who people who suck at thinking and who are brainwashed by leftist, islamist bullshit. Americans have fought and defeated Nazism, Fascism, Communism and all other evil ideologies, and now it’s time to fight Islamofascism. And we all owe so much to Americans for saving the world. Thank an American today. I am being accused of being an ass kisser by many people, well screw you stupid socialist, islamist, nazi, and ultra conservative nationalists, why would I give a fuck what you assholes think of me? I'm against Iran's current regime, because it's an Islamic, theocratic, totalitarian, collectivist, terrorist and a fascist regime, I believe this regime must be changed with international sanctions and all kinds of pressures (including military action) and internal will of people who are against this government and pro-democracy. Any other way of opposing this government is STUPID and unrealistic. Iran’s government is the mother of all international terrorism, believe it or not, there is not going to be security and peace on this planet until Mullahs are in power in Iran. Ahmadinejad does not represent Iranians because he was not elected in a free election, the results of a non-free election can never be valid. Iranian.com and activistchat.com are two good websites for people who want to know more about Iran. These are some eye openingvideo clips that I urge everyone to watch, in order for you to understand what kind of people Islamists are and why they need to be defeated. http://www.efsha.co.uk/english/beheadings.htm

منبع

http://profile.myspace.com/index.cfm?fuseaction=user.viewprofile&friendid=82515156

****************************************************************************************************************

 

ایشان نوشته های زیادی در سایت ضد مذهبی افشا دارند.البته وبلاگ بنده هیچ گونه بستگی به این سایت افشای ایشان ندارد.جناب آرش در سایت

my space

 خود را بشرح زیر معرفی کرده اندمن قبلا یک مسلمان شیعه بودم ولی حالا معتقد به بیخدایی عقل گرا هستیم و به لیبرال دمکراسی معتقدم.من  جمهوری خواه کاپیتالیست انسان گرا طبیعت گرا هستم و کاملا مخالف اسلام ؛ کمونیسم و نژاد پرستی هستم من اعلامیه  حقوق بشر .سازمان ملل متحد را میپذیرم و برای آزادی میجنگم و بر ضد رژیم اسلامی فاشیستی ملایان ایرانم هم هستم.موافق پریزیدنت بوش و حمله او بعراق هم هستم.من بصلحی که مردم در آن رنج میبرند نیستم. آنهایی که مخالف جنگ عراق هستند آدم های نادان و بدون قدرت تفکر هستند و یا این که از سوی نیروهای چپی و اسلامیستها  شستشوی مغزی شده اند.آمریکا بر ضد نازیسم ؛ کمونیسم و ایدئولوژیهای منحط دیگر جنگیده اند و حالا نوبت آنان برای جنگیدن بر علیه فاشیسم اسلامی است.ما مدیون

آمریکایی ها

.................... هستیم که جهان را برای ما حفظ کرده اند

********************************************************************

چهار میلیون نفر در عراق آواره شده اند.از این انسان شریف سوالم این است که این چهار میلیون نفر آیا حقوق بشری نداشته اند چرا این چهار میلیون نفر نمیتوانند در وطن خود زندگی کنند زمان صدام زورگویی بوده است و نه تا به این حد که فقط چهار میلیون تن جابجا شوند.در ضمن مزدوران همان ملایی که شما با آنان خیلی مخالف هستید همزمان با حمله آمریکا و انگلیس بداخل خاک عراق رفته اند و ساختمانهای دولتی را و مواضع حساس را اشغال کرده اند و در اینجا هم همکاری ملایان با جمهوریخواهان که در اکتبر سورپرایز انتخابات ریگان -کارتر بود و در ایران کنترا هم شاهد آن بودیم ولی در همان زمان ملایان داخل ایران شعار میدادند

خلیج فارس ایران

محل دفن ریگان

راستی چرا اولین دستور بوش پس از انتخاب بریاست جمهوری این بود که اجازه انتشار اسناد مربوط به روابط ملایان و حکومت جمهوری خواهان (بوش پدر و ریگان ) را ندهد با این که قانونا موعد انتشار آن اسناد سر رسیده بود؟

هیتلر حاکمیت جهانی میخواست و بملل دیگر حمله کرد تا بقدرت جهانی برسد و فعلا هم همین خواسته در آمریکا جریان دارد و امریکا در پی منافع خود است تا این که در پی استقراد دمکراسی باشد اصولا رفتار آمریکا مخالف حقوق بشر و دمکراسی هم بوده است مثل زیر پتا گذاشتن مقررات کنوانسیون ژنو و آواره کردن و رنج مردم عراق و حتی افغانستان که با وجود اشغال آن تولید افیون و سلب حقوق مردم نه تنها از بین نرفته است بلکه بیشتر شده است و تازه طالبان عقب مانده تقویت هم شده اند.

این طرز فکر از یک روشنفکر بعید است زیرا بر خلاف عدالت و حقیقت جاری است.

دمکراسی عبارت است از بر قراری عقل و عدالت.عقل مورد نظر عقلی است که ماموریتش یافتن حقیقت و منافع همه انسانهای امروز و آیندگان است و عدالت مورد نظر هم حداقلش حقوق بشر سازمان ملل است که بار ها توسط همکاری آمریکا با مستیدان و حتی ملایان این عدالت و حقوق بشر زیر پا گذاشته شده است.شما هم مثل امریکا بحقوق بشر معتقد نیستید و یا نمیدانید که حقوق بشر و دمکراسی چیست و یا این که همان حرفهای حاکمان جهانی را میزنید که فعالیت دهه های اخیر آنان فقط فقیر تر کردن فقرا و ثروتمند کردن اغنیا بوده استیعنی همان سیاستی که ملایان هم در ایران پیاده کرده اند.

 

Posted on Wednesday, June 11, 2008 at 10:02PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment