ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


 

لیستی از نوشته های قبلی

 

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

اسلام اگر عقلی است از سیاست دمکراتیک جدا نباشد

دوشنبه 27 خرداد 1387

اسلام سياسی (به ياد علی شريعتی)، احمد فعال

با شريعتی مخالفت می شود، زيرا اسلام شريعتی اسلام سياسی بود. با شريعتی مخالفت می شود، زيرا شريعتی را مسبب اوضاع کنونی کشور می شناسند. اين مخالفت‌ها هرگز به اين حقيقت توجه ندارند که بنيادگرايی و استبداد دينی، همواره متکی بر رابطه استعبادی و مريد و مرادی در يک جامعه سنتی است. به اين حقيقت توجه ندارند که تمام کوشش های شريعتی، با مستقيم نشان دادن رابطه انسان با خدا، همواره در نفی چنين رابطه ای بوده است

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&.

اصل مقاله را در لینک زیر بخوانید

http://www.ahmadfaal.com/viewpost.aspx?id=75

 

*********************************************************************

 .نقدی  از افشا بر مقاله فوق

برداشت شما از اسلام هیچ گاه پذیرفته نشده است چون اسلام هیچ گاه مطابق عقل آزاد و رها و منطقی نبوده است.

اسلام مخالف کدام عقل است؟
اسلام مخالف عقلی است که ماموریتش یافتن حقیقت و منافع بشریت فعلی و آینده است.عقول دیگر ناقص و ضد عقلی هستند مثلا عقل اسلامی عقلی است که در حرفهای محمد شکی ندارد و با گشتن در تاریخ و هستی دنبال مطالبی است که محمد را تایید کند .عقل اسلامی همان عقل هیتلری است هیتلر میگوید انسان آلمانی بر تر است و عقل هیتلری عقلی است که این بر تری را اثبات کند حتی اگر مخالف عقل مورد نظر و موصوف ما باشد.
چون اسلام مخالف عقل است و چون عقل منشا عدالت است و چون دمکراسی و حقوق بشر موافق عقل هستند پس اسلام ضد عدالت و ضد عقل و ضد حقوق بشر است

در اسلام اگر کسی به برتری عقل موصوف معتقد باشد از شمول اسلام خارج است.وحی ایی که به تفخیذ و عشق بازی با ران دختر بچه نوزاد برسد ببرده داری و سلب حقوق بردگان و حتی فرزندان بی گناه برده برسد و ....نمیتواند مطابق با عقل باشد.بنابراین شما آن کثافت کاریهای ضد عقلی (تفخیذ  برده داری و .) بپذیرید و وحی را بر عقل ترحیح بدهید و مسلمان باشید و یا این که عقل گرا باشید که باید از زیر چتر مسلمانی بیرون بیایید.
اصولا با آن عقل نه وجود خدا و نه پیامبری کسی اثبات نشده است.اگر بقران اعتقاد داشته باشیم در واقع بدون اثبات وجود خدا و رسالت پیامبران از نظر عقلی ما مروج خرافات و بی عقلی خواهیم بود.سرچشمه عدالت و حقوق بشر عقل است و اسلام چون مبنای عقلی ندارد ضد عدالت و ضد حقوق بشر است.مقاله شما پر از داده های غلط و غیر عقلی است.
از نظر من دموکراسی بر پایه عقل و عدالت است عقلی که آزاد و رها و منطقی و خود محور است و نوکر ایدئولوژی نیست و ماموریتش کشف حقیقت و منافع انسانهای امروزی و آینده و انتشار ستم های رفته شده بر گذشتگان است.حداقل عدالت هم در دموکراسی حقوق بشر است.
اسلام با تحمیل عقاید اثبات نشده خود بدیگران حتی تا مرز کشتن کافر ومرتد متجاوز و ضد عقلی و ضد عدالت است.
این نوع دمکراسی با دین اسلام جور در نمیاید و کسانی که اسلام را در هر لباسی تبلیغ میکنند بر ضد مردم و بر ضد عقل و بر ضد عدالت هستند

اسلام از سیاست میتواند جدا نباشد اگر درستی نظراتش را با عقل موصوف اثبات کند.اگر قادر به این اثبات نباشد مزاحم حقوق مردم خواهد بود و نمونه اش حکومت اسلامی ملایان است.

اگر کسی بخدا اعتقاد دارد نمیتواند از زبان خدا  مروج خشونت و آدم کشی باشد از این رابطه فقط خوبی کردن بدیگران تازه آن هم اگر دیگران اجازه بدهند بیرون خواهد آمد..

این نقدبه سایت نویسنده مقاله ارسال شده است اما برای روشن شدن افکار خوانندگانش آن را منتشر نکرده است.بنظر میرسد سایت این شخص از گروه سایتهایی است که سانسورچی هستند و میخواهند افکار عمومی را با تیلیغات و ریا بسازند.این گونه افراد برای جامعه ما خطر ناک هستند

&&&&&&&&&&&&

امروز سوم تیر نقد بنده را نویسنده در سایت خود منتشر کردکه از ایشان تشکر کردم.

جواب بنوشته های ایشان هم دادم

******************

اول پاسخ ایشان بنقد قبلی بنده آورده میشود

دوست عزيز
انتقاد شما را پيشتر دريافت نكرده بودم. اكنون كه دريافت شد منتشر شد.
انتقادات شما به اسلام، همه متاثر از منابع فقهي است كه اين قلم را با آن منابع و با آن اسلام هيچ سروكاري نيست.
اما از اين منابع كه بگذريم، عشق بازي با دختر بچه و...بر ضد كرامت انسان و حقوق انسان است. اين اتهام بايد متوجه كساني باشد كه اسلام خود را از پاره اي از همان منابع دريافت مي كنند. با وجود سروكار نداشتن اسلام نويسنده با آن منابع، با اين وجود بعضي از همين منابع هستند كه چنين رفتارهايي را دون شأن انسانيت مي شمارند.
برده داري نه بر خلاف كه بر ضد اسلام است. توضيح اينكه برده داري به مثابه يك نظام اجتماعي اساسا به ملل مشرق زمين مربوط نمي شود. بنا به تحقيقات از زمان ماركس تا امروز، برده داري مربوط به دوره‌اي از تاريخ مغرب زمين است. مثلا در آتن از 300هزار نفر جمعيت تنها 30 هزار نفر بودند كه از حقوق شهروندي برخوردار بودند و بقيه برده بودند. در شرق و در دوره پيامبر بردگان در شمار افراد معدود، تنها به كار خانگي مشغول بودند و به عنوان نيروي كار و توليد محسوب نمي شدند. كوشش پيامبر در برچيدن اين رسم زشت و ضد انساني بود. برچيدن اين رسم به ناگهاني ممكن نبود. چه آنكه نه در آن ايام بلكه در هر زمان، تا مادامي كه رابطه انسان با قدرت به رابطه با آزادي بدل نشود، تغيير صورت نخواهد گرفت. از همين روست كه قرآن مي گويد تا وقتي كه تك تك نفوس تغيير نكنند، تغيير در نظام اجتماعي صورت نمي گيرد. رسم برده داري هم از اين قاعده مستثناء نيست. لذا تغيير اين رسم بايد به موازات تغيير رابطه انسان با قدرت صورت بگيرد. در قرآن و حتي در پاره اي از همان متون فقهي ملاحظه مي كنيد كه قرآن هر بابي را بهانه قرار مي دهد تا بنده اي را آزاد كند. مثلا در وقت خوردن روزه مي توان آن را با آزاد كردن بنده‌اي جبران كرد. و يا در زمان پيامبر گفته مي شد، هر برده با آموزش دادن يك نفر حكم آزادي خود را مي گيرد و... مي بينيد كه اين روش ها به نظر من شكوهمندترين و انقلابي ترين جلوه هاي الغاء رسم برده داري بود كه زمان پيامبر اجرا مي شد. و اگر اكنون بعضي ها به استناد بعضي از منابع به برده‌داري معتقد مي شوند، اين برخلاف روح قرآن است.
در باره حكم به كشتن مرتد و كافر، شما را به مقاله خود به نام روشنفكري ديني و ثنويت حق و تكليف در آرشيو شهريور 1385 و در باره بحث عقل شما را به دو مقاله روشنفكري ديني و دوآليسم فلسفي در آرشيو خرداد و مرداد 1385 مراجعه مي‌دهم.
وب لاگ شما را هم ملاحظه كردم، وب لاگ خوبي داريد.
با آروي موفقيت
احمد فعال

*************************************

با تشکر از شما که سدی برای اندیشه نشده اید.


شما صلاحیت این که اسلام چیست را نداریدو این صلاحیت در ملایانی است که خود را ایت الله مینامند.بنابراین این که من و شما اسلام آنان را قبول نداریم بمعنای درست بودن اسلام من و شما نیست. از نظر من دین شما یک دین شخصی است وشما نباید آن را اسلام بنامید.
مثلا در مورد برده داری ایت الله مصباح یزدی گفته است که دولت اسلامی میتواند برده ها را آزاد کند ولی حق لغو برده داری را ندارد.یعنی منظور این ملا این است که خدای محمد برده داری را تایید کرده است و برده داری حق است و مثل قران باید فرا زمانی و فرا مکانی در نظر گرفته شود.
در ضمن برای خطا جریمه بزرگ میگذارند و آزاد کردن برده بمعنای پایان دادن ببرده داری نیست و هیچ نظام مذهبی برده  داری را از بین نبرده است ادیان سامی برده داری را پذیرفته اند ولی این نیرو های مدرنیته طلب غیر مذهبی بودند که برده داری و استبرا و ...را از بین برده اند.مثلا در مورد ازدواج با زنان قران میگوید .......اگر نمیتوانید زن آزاده بگیرید با زنانی که صاحب آنانید ازدواج کنید (انسان را قران به شئی تبدیل کرده است و مورد خرید و فروش قرار داده است) با آن زنان یعنی برده زن یا کنیز ازدواج کنید و این برای تمام زمانها و تمام مکانهاست. این گفتار قران غیر عقلی و غیر عادلانه است.بقران باید مثل دیوان حافظ نگاه کرد و نه حرف خداوند عالم.

این که پیامبر نمیتوانست بناگهان برده داری را تعطیل کند منطقی نیست ایشان بناگهان نوشیدن الکل را ممنوع کردند و بناگهان موضوع عدم ازدواج با زن پسر خوانده را منسوخ کردند ولی چرا برده داری نمیتوانستند منسوخ کنند مگر ایشان برای عدالت و اخلاق قیام نکرده بودند؟

پیامبر وظیفه اش اصلاح اجتماع بعنوان عامل اجرایی نیست بلکه پیامبر راه درست را بمردمان میآموزد و .این که پیامبر با برده داری مبارزه نکرد به این علت بوده است که فکر میکرد که برده داری بر حق است و بنفعش هم است او برده دار و برده فروش بودکه بدروغ برای ما او را پیامبر رحمت نام داده اند.منشا پیدا کردن زنان جدید و پول برای جنگهایش برده داری بوده است.


ملت ما باید آگاه باشد که با توسل بخرافات عقب  ماندگیش بیشتر میشود و هر کسی که قران را بخواهد در جامعه و اداره آن جا بزند گمراه  و بر ضد ملت ایران است زیرا همان گونه که اسلام و قران شیمی و فیزیک نمیدانند از اداره اجتماع هم هیچ نمیدانند.
شما بعنوان روشنفکر  از عقل موصوف در پست قبلی بنده لازم است پیروی کنید و نه حرفهایی که ادعا میشود حرف خدا بوده است.اگر شما معتقد به آن حرفها بعنوان کلام خدا هستید برای من بسیار محترم است ولی تا زمانی که نخواهید آن اعتقاد را بزور بمن و دیگران تحمیل کنید.
رابطه بین افراد با عقل موصوف و عدالت ناشی از آن تعیین میشود و نه نوشته های کتابی که ادعا میشود کلام خداست و ادعایی که تاکنون کسی آن را اثبات نتوانسته بکند الا با زور و شمشیر برای اعتقاد خود برهان قاطعی!! ساخته باشند.

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

جواب از آقای احمد فعال

دوست عزيز خوب است توجه شما را به يك مثال جلب كنم. من با ماركسيسم مخالف هستم اما احترام ويژه اي براي ماركس قائل هستم. آراء ماركس بعضا درست و بعضا غلط بودند، اما ماركس را از زبان ماركس بايد خواند نه از زبان استالين. اگر من با ماركسيسم مخالف هستم اما با استالينيزم دشمني دارم. اكنون فرض كن من و شما هر دو در روسيه 50 سال پيش زندگي مي كنيم. من از ماركسيسم دفاع مي كنم و شما به من مي گوييد ماركسيم چيزي جز قرائت رسمي استالين و هواداران استالين نيست. اكنون بدون اينكه ادعا كنم كه مقايسه من درست بود، اما حرف من اين است كه شما نمي توانيد بگويي كه تنها تفاسير درست تفاسير رسمي هستند. انتظار ندارم كه در باره اسلام داني من چيزي بدانيد، اما زمان هميشه بر پاشنه قدرت نخواهد چرخيد.
با سخن شما موافقم كه هر بخواهد دين را بر جامعه تحميل كند و به خصوص اينكه بخواهد از راه قدرت و دولت دين را بر زندگي تحميل كند و هركس بخواهد عقايد خود را چه ديني و چه غير ديني بر رسم و مشي زندگي و اقتصاد تحميل كند، نمي تواند مدعي آزادي، نجات و پيشرفت جامعه باشد.
در پايان خوب بود آيه اي هم كه در باره ازدواج با كنيزان به قران نسبت داديد، دقيقا مشخص مي كرديد (چون الان در شرايطي نيستم كه خودم مستقيما به قرآن مراجعه كنم) تا با كمك يكديگر ترجمه درست آن را فهم كنيم.
با آرزوي موفقيت و پيرزوي براي شما
احمدفعال

********************************

جواب بنده به ایشان

آیات ازدواج با کنیزیا برده زن در قران:
سوره بقره آیه 221
سوره نسا آیه 25


سوره نسا(۴) آیه ۲۵

و هر که وسعت و توانایی آن نباشد که زنان(آزاد) پارسای با ایمان گیرد

..........پس کنیزان مومنه که مالک آن شدید بزنی اختیار کنید و خدا آگاهتر

روحانیت در زمان شاه هم که در قدرت نبود همین حالت فعلی رانسبت به اسلام دارد و مردم از خمینی تبعیت کردند و نه از بازرگان.این هم طبیعی است زیرا این عده سازمان دینی شعبه های اسلامی را میچرخانند.اسلام یک معنا ندارد و بعد از محمد هر کس اسلام خودش را تحمیل کرده است تا به این شعبات اسلامی رسیده ایم.جامعه بشری در گذشته  از مذهب مسموم شده است و هر چیز را با مذهب و دین سنجیده اند ولی ما میخواهیم از این مسمومیت مذهبی رهایی یابیم و بر اساس عقل موصوف که ضدیتی با خدا ندارد (یعنی نمیتواند وجود خدا را نفی ویا اثبات کند) زندگی خودمان را بسازیم.اگر دین و مذهب ادعایی دارد و عقل را در برابر وحی ناچیز میشمارد باید حرفهایش را ثابت کند و نه اثباتی که محمد با شمشیر کرد حتی ابوطالب و عبدوالمطلب و عموهای محمد ادعای او را قبول نکردند.ابی لهب دو دختر محمد را عروس پسرانش کرده بود و او را از نزدیک میشناخت محمد را باور نمیکرد.افراد دیگری هم بوده اند که در زمان محمد تشکیل حکومت داده اند اگر آنها پیروز میشدند حالا ممکن بود در تاریخ محمد را بنام کذاب بنامند.
به هر حال هر چه که شما و علی شریعتی و بازرگان و دیگران هم فریاد بکنند بنفع ملا تمام میشود وقبلا هم  شده است و چه بهتر که ملایان باید جوابگو باشند که اسلام و شیعه چیست.
در ضمن مارکس ادعای وحی نکرد و عقل را قبول داشت و هر کس میتواند بر اساس عقل کمونیسم را تفسیر و تعبیر کند و امروزه نقدهای نیروهای کمونیستی نشان میدهد که رهبران کمونیست کجا اشتباه کردند و استالین و حتی لنین هم خلاف نظر مارکس عمل کرده اند.
مقایسه کمونیسم و اسلام از یک جنس نیست و مثال درستی نیست شما تحول مسیحیت را باید مثال میزدید که تحولش از دل کلیسا و مذهب (شروع شد(پیدایش پروتستانها

یعنی اگر شما هم قبول دارید که این اسلامی که در حوزه های شیعه عرضه میشود اسلام واقعی نیست لازم است با تاثیر گذاری بر حوزه ها این کار را بکنید که کارتان از حالت محفلی بیرون برود.


&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

Posted on Wednesday, June 18, 2008 at 12:33AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

آیا سایت سکولاریسم نو در خدمت دموکراسی واقعی است

اخیرا یکی از طرفداران سازمان مجاهدین خلق مقاله ای نوشته است و به عدم اقبال این سازمان از سوی مردم پرداخته است و آن عدم اقبال را غیر عقلانی میداند نویسنده مقاله بنام محمد هادی است که ممکن است اسم مستعار هم باشد

سه شنبه 14 خرداد 1387

مبارزۀ خوب! ايدئولوژی بد! محمّد هادی

ميگويند: مجاهدين با آخوندها خوب می جنگند، ولی حيف که ايدئولوژيک اند!
در حاليکه همان ايدئولوژی، دليل خوب جنگيدن آنهاست

................................

*****************************************

 .من دو هفته پیش نقدی بر این مقاله نوشتم که در سایت خودم  موجود است. نمیدانم که هدف سایت سکولاریزم نو از انتشار این مقاله چیست و لی شاید مورد پسندشان باشد.با توجه به این که  سکولاریسم نو نظرات خوانندگان را منتشر نمیکنند و اگر هم پنجره ای موجود است ارسال پیام هم مقدور نیست و با این که بنده در مورد مقاله دیگری هم از این سایت که نویسنده اش نوری علا بوده است  با دستگاه  فاکس نقدی و اشکالی فرستادم فعلا  حدودا بیشتر از چند روز از آن گذشته  است ولی از انتشار آن خوددرای کرده اند .البته  این نقد را  درسایت خودم گذاشته ام .

هم زمان دیروز هم مقاله ای از یک تجزیه طلب منتشر کرده اند ولی دیگران  امکان پاسخگویی را در سایت  سکولاریسم نو ندارند و احتمالا ممکن است عمدی هم باشد.

رفتار های این چنینی بنظر میآید که ربطی بدمکراسی حقیقی و دمکراسی خواهان ندارد.

این گونه سایت ها باید شفافیت بیشتری در عمل کرد خودشان داشته باشند و در غیر این صورت به بدبینی ها دامن میزنند و مانعی در برابر وحدت نیرو های ضد استبداد و دمکراسسی خواه خواهند بود.

بنظر من این گونه میاید البته حدس میزنم واز روی قرائینی که دیده ام این حدس را پرداخته ام و آن این که سایت سکولاریسم نو و ایده های وطن پرستی و سلطنت طلبی را بطور خزنده تبلیغ میکند..

نقد بر نوشته نوری علا تاملی بر مقوله آلترناتیو سازی

مقاله بالا ممکن است این توهم بوجود آورد که مشکل ما فقط یک مشکل سیاسی و در نهایت مثلا نبود دموکراسی است با این که دموکراسی یک رکن اصلی در این مورد است ولی همه مشکلات ما ایرانیان فقط سیاسی نیست.مشکل ما از عدم پیروی از عقل در اداره اجتماع اشت.منظور عقلی است که خود محور و آزاد و رها و منطقی است و جز خودش بکسی دیگر مثل کتب آسمانی و ...تکیه نمیکند.عقلی است که ماموریتش کشف حقیقت و جستجوی منافع بشر امروز و مردمان اینده است.این عقل منجر به عدالت و حقوق بشر میشود که دموکراسی هم زائیده همین عقل است.بعد از انقلاب مشروطیت دو مورد بی عقلی و عدم مراجعه به عقل مورد نظر داشته ایم

وطن پرستی افراطی و ایدئولوژی پان ایرانیستی که پنجاه و  سه سال طول کشید

دومی هم حکومت ایدئولوژیک ملایان دین ندار دین مدار است که فعلا سی سال طول کشیده است.

 : افشا

(تغاري بشكند ماستي بريزد
جهان گردد به كام كاسه ليسان)
شود يك انقلاب مردمانه
ولي سامان رسند مردم فريبان
خدايا ملت ايران نگهدار
ز ملايان شر اين دين فروشان
اگر چه خائنين آماده بودند
بچاپند ثروت و هستي ايران
چرا ما مردمان عاقل نبوديم
نكرديم كارها بر عقل بنيان
پي ملا خميني رفته باختيم
تمام عزت خود را چه آسان

نتیجه این دو بی عقلی بر پا شدن حکومت دلال وابسته بتولیدات غربی و فعالیتهای ضد بشری و ضد ایرانی این دو رژیم بوده است.

رهایی ایران با ایجاد دموکراسی و خود کفایی علمی و اقتصادی توام با ان است  و گر نه دوباره یک ادیئولوژی دیگری همین حکومت دلال وابسته را بشکل ظاهری و خشن تر و یا معتدل تر از ملایان بر قرار خواهد کرد.

اپوزیسیون به اتحاد نمیرسد برای این که نمیخواهد حول عقل موصوف گرد هم بیایند و اهداف طبقاتی و ضد دموکراتیک خود را علیرغم ضدیت واقعی با ولایت فقیه دنبال میکند ضدیتی از جنس سلطنت طلبان با خمینی و نه برای حقوق بشر و دمکراسی و آزادی و برابری.

*******************************************

 

در تاریخ سوم تیر هشتاد و هفت این قسمت را افزده ام نقد بالا به اختصار در مقاله دیگری جدا از اصل مقاله در سایت سکولاریسم نو منتشر شده است البته بعد از این که بنده این پست را زده بودم ولی در مورد مقاله فرد تجزیه طلب فعلا در سایت سکولاریسن نو چیزی نمیبینم.

*****************************************************************************************

در باره سایت سکولاریسم نو و کار های اسماعیل نوری علا

در سایت نظرات خوانندگان منتقل نمیشود مثلا در مورد مقاله بالا آدرس ایمیل برای تماس گذاشته اند و شماره فکس داده شده است .این تمهیدات کارایی لازم را ندارد .امروز هر وبلاگی دارای پنجره نظر دادن است ولی وبلاگی با این محتوا و ادعا برای سکولاریسم فاقد آن است.

من همیشه از سایتهای یک سویه  خوشم نمیاید زیرا فکر میکنم که برای هدف فردی و فریب و ایجاد افکار عمومی و در نهایت نشاندن سفسطه بجای عقل بکار گرفته میشوند.مثل سایتهای ملایان.

ایشان در مقاله ای از شاهرخ مسکوب از سایت میرفطروس که همین شرایط و شاید بدتر را برای ارائه نظر خوانندگان دارند مقاله ای در سایت سکولاریسم نو آورده اند و رضا شاه دیکتاتور و ضد مشروطه و نتایج آن انقلاب را ثمره صدیق آن انقلاب نامیده اند.سکولاریزم منتج به دموکراسی نخواهد شد اگر بر پایه عقل و عدالت منتج از عقل موصوف نباشد. این فریب را نباید خورد که هر کس از سکولاریسم بگوید دموکرات است و هر کس با ملایان بد باشد با مردم است

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&7

نقد بر مقاله تجزیه طلب

**********************************************************************

از افشا

1-این مقاله اطلاعات غلط میدهد مثلا خود را دموکرات میداند ولی بخاک وو خون و فقط آذربایجانی فکر میکند.

2- قومی بنام فارس وجود ندارد و زبان فارسی یک زبان قومی نیست بلکه زبان حکومت گران بر ایران بوده است چه ترک و غیر ترک و شاعران زبان دیوانی دولتی راکه همان فارسی باشد بکار برده اند و هر منطقه ای از ایران زبان بومی خودش را داشته است کرد و مازنی و گیلک و بلوچ و ...حتی شیراز هم زبان بومی خودش را داشته است. متکلمان به فارسی در زمان فعلی از جمله خود من و دیگران دست پروده رضا شاه نوکر انگلستان هستند که در زمانی که وسایل ارتباط جمعی مثل رادیو و تلویویزیون و
سینما و ...بوجود آمدند قدرت سیاسی و. حکومتی را با کودتای خارجی 1299 در دست داشتند و در جهت منافع انگلیس این فارس زبانان را که از اقوام ایرانی هستند تربیت کرده اند.ما فارس شونیست نداریم اینها عوامل مستقیم خارجی هستند که با بازی با ادبیات ملی ما که اکثرا بفارسی بوده است نوکری خود به امپریالیسم را گسترش داده و دشمن را قوی کرده اند و ما را ضعیف و بیچاره نه فقط ترک را و عرب را بلکه گیلک و مازنی و کرد وبلوچ و...و برای بستن زبان خلق از علاقه مردم بفرهنگ مکتبوب فارسی سو استفاده کرده اند یعنی همان استفاده ای که ملایان از فرهنگ دینی همین مردم مسلمان کردند و بضد مردم (برایشان کشت و کشتار و فساد و ...آورده اند) و بنفع غربیان که با اقتصاد جنگ و صلح بنفع آن تبدیل بدلال تولیدات غربی و سنگین تر کردن وابستگی ما به غرب میشوند که نهایت این راه همان مرگ ملی است.

3-حل مسایل ملی ایران بر اساس دموکراسی و حقوق بشر خواهد بود و نه بر اساس خاک و خون که جنگ بین اقوام ایرانی پی آمد آن است و این نویسنده آذربایجانی برای من همان قدر غیر قابل تحمل است که پان ایرانیستهای طرفدار وطن پرستی رضا شاهی..
دمکراسی نوین بر اساس عقل و عدالت است و عقل مورد نظر هم عقلی منطقی و آزاد و رها از هر نوع بینش ایدئولوژیک میباشد که در واقع خرد جمعی است. هر جای ایران همه زبانهای ایرانی باید قابل دسترسی و آموزش در دوره های ابتدایی و شاید تا سال نهم باشدمثلا هر جا که ده هزارتن از قومی در آن ساکن باشند حق دارند آموزش ابتدایی را بزبان خودشان (هر چه که باشد بخواهندو دولت موظف است که بر آورنده وسایل اجرایی آن خواسته باشد.
هر جای ایران به هر ایرانی از هر قومی تعلق دارد .بین ایرانیان خط و مرز نمیتوان کشید.

4- البته من نمیدانم که گردانندگان سایت نوسکولاریسم به چه نوع دمکراسی ایی اعتقاد دارند. آیا اعتقاد آنان بهمان دمکراسی نوع خمینی است که میگفت حتی کمونیستها هم آزادند فعالیت سیاسی در حکومت اسلامی داشته باشند ولی بعدا حتی حق حیات و تحصیل و شغل و ...آنها را هم انکار کرد .امثال رضا پهلوی هم ادعای دمکراسی دارند و با ادعای دمکراسی مسئله ما حل نمیشود باید در کنار آن گفته شود این دمکراسی بر چه اساسی است مثلا دکتر معین دمکراسی اش بر اساس اعتقاد به اسلام و ولایت فقیه بوده است که اصلا در واقع دموکراسی نباید نامیده شود و نشانگر سو استفاده از دموکراسی برای فریب دیگران است.
من میدانم که با خط سلطنت طلبی از نوع آریامهری بدمکراسی نخواهیم رسید.

این نوشته از افشا برای درج در سایت سکولاریسم نو ارسال شده است.زیرا این مقاله هم از همان سایت کپی شده است.

پیامگیر ارائه نظرات سایت سکولاریسم نو معیوب است و انشااله که عمدی نباشد.

Posted on Tuesday, June 17, 2008 at 11:15PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

خاک و خون ربطی بدموکراسی نداردو بدون دموکراسی ایران در خطر است

خرداد 1387 ـ ژوئن 2008

يادداشت های يک تجزيه طلب

يعقوب (از هلند)

1. فدرالیزم تلاش مذبوحانه ای برای جلب اعتماد و ترحم شوونیسم فارس در جهت برسمیت شناختن حقوق ملل تحت ستم

در طول تاریخ هشتاد ساله اخیر توسط رژیمهای شوونیست فارس آنچنان داغی بر دل ملل غیر فارس زده شده که هیچگونه تفاهم و احترام و اعتماد متقابلی در میان نیست چون تاریخ نشان داده هر موقع شوونیست های فارس در موضع ضعف بوده اند التماس کرده اند مثل انقلاب یا جنگ و وقتی خطر برطرف شده جز تحقیر و توهین چیز دیگری نصیب ملتها نگردیده است. محافظه کارانه و محتاطانه و دست به عصا راه رفتن و التماس و با طلب عافیت و عنایت و دست به دامن شدن از شوونیسم فارس برای مرحمت بی نتیجه است؛ چون ما با یک شوونیسم سطحی و معمولی طرف نیستیم. ذهنیت شوونیسم در پیش فارس زبانان تبدیل به یک فرهنگ ملی و توده ای گردیده است و با شخصیت آنها گره خورده و اجین شده و ذهنیت ایران یعنی فارس از هشتاد سال پیش زمانی که حتی تلویزیون نبود در قهوه خانه ها در ماههای رمضان بعد از افطار نقال هائی در تمام نقاط ایران داستان رستم و سهراب را دقیقا شبیه سریال های تلویزیونی هر روز یک قسمت را با چنان آب وتاب و مجانی برای پیر و جوان که در آن موقع هیچگونه مشغولیتی نبود تعریف می کردند و چنان شعر مسموم چو ایران نباشد تن من مباد را در وسط داستان در مغز و مخ پیر و جوان و حتی کودکان حک می کردند که این رسوبات ذهنی که با مرور زمان تبدیل به سنگ گردیده و خلاصی از آن کار حضرت فیل است و به این سادگی ها نیست که با مطرح کردن تو بمیری من بمیرم از شر شوونیسم خلاص شد, سرطان ریشه دار هشتاد ساله چو ایران نباشد تن من مباد را نمی شود با تجویز آسپرین فدرالیستها مداوا کرد این تومور سرطانی هشتاد ساله باید با جراهی از وجود پیکر ملتها خارج شود.

فدرالیسم برای اولین بار توسط سوسیال شوونیستهای گروههای چپ مطرح گردید, و در واقع نه برای به رسمیت شناختن حقوق ملل تحت ستم بلکه در واقع اعلان زنگ خطر برای شوونیسم کنسرواتیو که اخطاری بود برای هوشیار کردن آنها, از قدیم گفتند قبل از وقوع زلزله مارها از سوراخهایشان بیرون می آیند و سگها پارس کنان شهر را ترک می کنند بخاطر آنکه توانا ئی شنیدن صداهائی با فرکانس خیلی پایین را دارند و خطر را قبل از همه حیوانات احساس می کنند در واقع مطرح کردن فدرالسیم با نیت خدمت به ملل تحت ستم نبود بلکه درواقع آگاه کردن حاکمیت در جهت سرکوب علمی و با ژشست مدرن نمائی فدرالیستی بود, به قول معروف علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد.

روشنفکران از ملت های تحت ستم بدون بررسی ریشه دقیق پیداش شوونیسم افراطی و علل مطرح شدن فدرالیسم توسط سوسیال شوونیستها و انگیزه طرح آن, خواسته یا ناخواسته در قربانگاه شوونیستهای دوراندیش قرار خواهند گرفت یعنی درواقع امر پایان ماجرا به سود فدرالیست شوونیستهای دورانیش تمام خواهد شد تنها ویگانه راه خلاصی رهائی کامل از هرگونه سلطه شوونیسم می باشد.

فدرالیسم شوونیسم دوراندیش باتلاقی است که اگر ما با نسخه فدرالیستها به آن باتلاق گام بگذاریم و با آهنگ فدرالیسم برقصیم هر روز و هر روز بیشتر در باتلاق شوونیسم فرو خواهیم رفت و آن حداقلی که در دست داریم در آینده از دستمان خواهند گرفت و ما تا جائی که توان داریم از رفتن هم وطنان فدرالیست به سوی باتلاق شوونیسم ممانعت خواهیم کرد, تجربه برای عاقلان یکبار بس است بلائی که بر سر ستارخان آوردند باید هر آن آویزه گوش خود قرار دهیم.

شوونیسم از نوع شوونیسم فارس با مغزی کنسرواتیو یک نمونه نادر واستثنائی در تاریخ بشریت است اگر تبلور تمام قوانین دمکراسی دنیا را از مونتسکیو گرفته تا به امروز را تبدیل به یک میخ بکنی و آن را بر کله شوونیستها ی فارس بگذاری و با یک پتک صد کیلوئی بر سر میخ بکوبی تا میخ دمکراسی در مغز اینها فرو رود باید مطمئن باشی بعد از اصابت پتک کمانه کرده و به صورت خودت برگشته و صورتت دغون خواهد کرد و میخ دمکراسی حتی نخواهد توانست کوچکترین خراشی در مغز شوونیست فارس بوجود آود.

شما اگر نامه ورجاوند به خاتمی را بخوانید خواهید دید که حتی از غلظت شوونیسم سعی کرده در واقع فعالین آذربایجان و نحوه عملکرد آنها و اینکه مثلا چه کسانی به آنها کمک میکند و به چه نحو ی عمل می کنند در لابای درد ودل شوونیستی چوغولی و جاسوسی هم برای جمهوری اسلامی کرده است.

مطمئن باشید زندگی در اروپا وآمریکا وهمزیستی بیش از بیست ویا سی سال در دامان دمکراسی هم نتوانسته غلظت شوونیسم را در وجود اینها حتی یک ذره بکاهد, باور نمی کنید به رادیو فردا و یا به رادیو زمانه نامه بنویسد و از آنها توضیح بخواهید که چرا به زبان ترکی برنامه ندارید و موسیقی ترکی پخش نمی کنید شما که بودجه اتان از طریق آمریکا و اروپا تامین می شود و بودجه فقط مختص فارس زبانها نمی باشد اگر یک قرن هم صبر کنید و منتظر بمانید جوابی نخواهید گرفت نه تنها از آنها بلکه از تمام گروهها وتشکیلات اپوزیسیون, چون آنها دمکراسی را یاد نگرفته اند که در زندگی روزمره به اجرا در آورند یاد گرفته اند تا حد ومرز تبیض نژادی را بشناسند و بی گدار در یک اجتماع عمومی به دیگر ملتها توهین نکنند اگر به نامه ها جواب نمی دهند چون وحشت دارند لب تر کنند در برابر قانون قرار گیرند و خوب می دانند با افرادی مثل میلسویچ چگونه رفتار می شود و تعجب من از این است فدرالسیتهای هموطن ما از اینها طلب برسمیت شناختن ما را دارند و دست دوستی به سوی اینان دراز می کنند و می خواهند بر سر یک میز بنشنند و البته بدون لهجه با آنها مذاکره کنند چون با لهجه مورد تمسخر واقع خواهید شد آیا ما باید یک ستارخان دیگری را باید به مسلخ اینها روانه کنیم تا باورمان بشود که اینها لایتغیرند؟ لطفا فریب کلماتی مثل آذربایجانی های سلحشور , غیور, باغیرت وجان بر کف را نخورید, آنها فقط و فقط از جرئت ما و پشتکار ما در سرنگونی رژیمها بهره برداری کرده و بعد از پایان ماجرا همان آش و همان شوونیسم و هر طور با آنها کناربیائی در نهایت کلاهت پس معرکه است وبعد از حصول اهدافشان خواهند گفت برو بابا کشکت را بساب, و از این جهت کلماتی مانند سلحشور و غیور و جان بر کف از هر نا سزا ئی و توهینی رکیک تر است.

از بزرگترین شگردهای نئو فدرال شوونیسم دوراندیش نفوذ در گروههای رهائی خواه آذربایجان و به انحراف کشاندن آنها و ایجاد تفرقه در بین آنها و ایجاد یاس و نامیدی می باشد با مطرح کردن اینکه آذربایجان جنوبی بدون ارتباط اقتصادی و اجتماعی قادر به ادامه حیات نیست از جمله مثلا ما آب باران کمتری داریم با طراحی و مطرح کردن سئوالاتی در جهت اشغال ذهن شنونده و یا خواننده و به طور غیر مستقیم و القائی و ایجاد یک نوع نامیدی و دلسردی و سوق دادن مخاطب به شکل نا مرعی به سوی عدم اعتماد بنفس به پتانسیلهای رهائی از سلطه شوونیسم, بخاطر نا توانی ما و اینکه بدون اتکا به شوونیسم ما در عمل قادر به حفظ تعادل خود نخواهیم بود و در نهایت شرمنده به آغوش شوونیسم فارس بر خواهیم گشت و طلب مغفرت خواهیم کرد

و در اینجاست که باید به شوونیسم فارس گفت: عطایتان را به لقایتان بخشیدیم

از طلا گشتن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید

2. عدم درک صحیح دمکراسی و متعاقب آن برسمیت نشناختن موجودیت دیگر انسانها

قلمی برداشتند و یک خط هندسی بسته به شکل گربه کشیدند و ایرانش نامیدند, و برای ارضا خود و توجیه عمل خود شروع به تاریخ سازی و داستان سرائی و سند سازی کردند, همه آدمهائی که در داخل این خط قرار گرفته اند ششدانک پارس آریائی هستند, و اگر اشتباها به زبان دیگری صحبت می کنند, به خاطر حمله عمر و چنگیز به ایران زبان آنها به زبانهای دیگری مثل عربی و ترکی تغییر یافته و با نامیدن قوم و قبیله های فارس ترک شده و یا فارس عرب شده و غیره عمل خود را توجیه کردند, و برای فرار از واقعیات چنان گسترده و وسیع در مورد تئوری خود در بین مردم تبلیغ کردند تا جائی که خودشان نیز به داستان های ساختگی شان باور کردند , همانند گورینگ مامور تبلیغات هیتلر که چنان شایعاتی می ساخت و آنقدر تبلیغ می کرد که بعدا خودش به شایعات خود ساخته اش باور می کرد ولی آنهائی که قلم ترسیم در دستشان بود نفهمیدند که با ترسیم این خط چه خانواده هائی را در زیر این خطوط هندسی از هم پاشیده شد, و ناله های جدائی خانواده ها در دو طرف رودخانه ارس سالهای سال شنیده می شد و دهها ترانه به ارس خوانده شد که ای ارس دلت خون شود که دل ما را خون کردی
ولی برای شوونیسم انسان مطرح نیست واقعیت ملموس مطرح نیست به تمام شگردها در طول هشت دهه دست زده تا عکس خوشگل گربه اش که ترسیم کرده بی سر نماند این سر گربه خیالی شما وطن ماست زادگاه ماست تمام کوهها و رودخانه های آن از آن ماست با عوض کردن نام های محل زیست ما مثل آخماقایا به احمقیه و یا بوزگوش به بزکش و غیره نمی شود ملتی را از حدیده شوونیسم گذرانده و موجودات جدید و دلخواه خلق کرد.

در دنیای کنونی به علت درک دقیق و عمیق دمکراسی در پیش همه ملل و اجرای واقعی آن در پیش ملل مترقی شما در آنچنان تنگنای جواب گوئی قرار خواهید گرفت و مجبور به اعتراف در مقابل ارگانهای حقوق بشر و سازمان ملل خواهید بود و مجبور خواهید بود و بعنوان مجرمان تاریخی که آگاهانه با هدف نابودی زبان و فرهنگ دیگر ملل به محاکمه کشیده خواهید شد و جوانان آذربایجان تازه به بلوغ هویت طلبی پا گذاشته اند و این تازه شروع کار است و از قدیم گفتند,, می بخور منبر بسوزان بر حرم آتش بیفکن آشیان ویران مکن,, شما آشیانه ملتها را با بلند پروازی ها فاشیستی تان ویران کردید ولی بترسید از آمدن آنروزی که ملت آذربایجان یکدست ویکصدا بپا خیزد و رو در روری شما بایستد, و باید بدانید این آرامش قبل از طوفان است این دمل چرکین هشتا ساله تبدیل به یک انفجاز عظیم ملی خواهد شد, و بترسید از آن روز که زیاد دور نیست , رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد.
3. من وحشت از حرف زدن دارم

هر آن فکر می کنم اگرحروفاتی به مثل ج چ ق را مثل تو تلفظ نکنم گناه کبیره ای متوسل شده ام و بعنوان خر یا ترکه خر خطابم خواهی کرد پس من هر آن باید مواظب لهجه ام باشم تا بدون لهجه حرف بزنم در غیر اینصورت من تار جدا بافته از این جامعه ایران و فارس خواهم بود من باید یاد بگیرم مثل تو تلفظ کنم مثل تو بنویسم مثل تو حرف بزنم ولی آیا فکر کردید چرا من باید اینکار را بکنم و تو نه , من از یک مادر ترک متولد شده ام با زبان و فرهنگ ترکی بزرگ شده ام و با آن زندگی می کنم و می خواهم ترک بمیرم, و تو چه اصراری داری که حتما از من ترک یک فارس بسازی اگر مریضی برو خودت را معالجه کن چه کار به من داری اگر مرض آنرا داری که همه مردم دنیا فارسی حرف بزنند در آنصورت تو سالهای سال باید روان تراپی بشوی تو حق نداری خودت را در آسمان هفتم ببینی وهمه چیز را در ید قدرت خود ببینی تو هم انسانی من هم انسانم توهم یک فردی من هم یک فردم تو هم یک قلب داری من هم یک قلب دارم پس تو از کجا این برتریت را در فارس بودن برای خودت اکتشاف کرده ای چه عللی باعث شده تو تصور میکنی دیگر ملل از تو کمترند.
4. رویاهای افسانه ای اشرافیت ورشکسته شوونیسم پارس آریائی

کلیه کتابها و مجلات وروزنامه ها و وبسایت ها و رادیو تلویزیون ها که در تمام زمینه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در داخل و در خارج مشغولند, که توسط گروههای دولتی و یا مخالفین دولت چه دست چپی یا دست راستی یا مذهبی یا لیبرال همگی با قلم های تند وتیزو یا ملایم و یا با فریاد و یا با متانت نظریات خود را بیان می کنند, که به نحوی کلیت ایران رابه عنوان مدینه فاضله خود می شناسند دارای یک وجه مشترکی هستند, و آن اینکه همه قریب به اتفاق سکوت مرگبار در مقابل مساله ملی ملیتهای مورد تبعیض واقع گردیده ایران دارند, و تو تا لب تر می کنی و چیزی در مورد ظلم مضاعف در مورد ملتهای مورد تبعیض بگوئی و یا بپرسی یا سکوت مطلق و یا می گویند حالا وقت این حرفها نیست و یا این حرفها باعث تفرقه ملی می شود و یا شما می خواهید ایران را با تجزیه روبرو کنید, و یا ممالک دنیا و کشورهای همسایه با خواست شما موافق نیستند, البته عقاید خود را با نسبت دادن به سازمان ملل و کشورهای همسایه بیان می کنند و یا در موارد دیگری می گویند در شریطی که دنیا دست در دست هم داده تا یکپارچگی ایران را تکه پاره کنند شما آب در آسیاب امپریالیزم می ریزید و ما را متهم می کنند که شما می خواهید بدست آنها آتو بدهید خلاصه اینکه بزبان ریاضی اگر از تمام عکس العمل های این طیف انتگرال بگیری جواب یک چیز است, کشور یعنی ایران و ایران یعنی فارس و بقیه مسائل ملی ملل وجود ندارد و ما در واقع تهمت می زنیم و اغراق می کنیم و اگر هم باشد بدست فارس مردان دوراندیش صاحبان اصلی مملکت قابل حل و فصل است احشام گونه بدنبال سرحشم باید راه افتاد, باید چسبید به ایران و کتاب مقدس شاهنامه و اگر می خواهید مرتد نشوید هرگز شک نکنید به فارس بودنتان اگر هم بطور اتفاقی ترکی حرف می زنید یا عربی آنها زبانهای قبیله ای هستند که در مرور زمان منقرض میشوند زبان فارسی را بچسبید و سعی کنید در خانه هایتان هم با بچه هایتان فارسی حرف بزنید تا در مدرسه و دانشگاه مشکل زبان نداشته باشند و در سطح دنیا شما می توانید در همه جا فارسی صحبت کنید آنچنان صحبت می کنند که ما مثل قارچ از زیر بوته در آمدیم و چنان سهل و آسان موجودیت تاریخی ملتی را انکار میکنند و انتظار دارند تا ما هم بگوئیم حق با شماست اصلا پدران و مادران ما گناه کبیره مرتکب شده اند که به ما ترکی یاد داده اند و همه اشان در آتش جهنم خواهند سوخت و ما باید خود را از آتش جهنم خلاص کرده و به آغوش فارسی هخامنشی برگردیم.

ما نمی توانیم تاوان جاه طلبی و زیاده خواهی های شما را بپردازیم, اگر در رویای امپراتوری بزرگ و قدر قدرتی هستید بروید با تاجیکستان و افغانستان که در تمام موارد با هم وجه مشترک دارید, با آذربایجان چه کار دارید ملت آذربایجان با شما هیچ وجه مشترکی ندارند نه در زبان و نه در فرهنگ در گذشته از روی جاه طلبی و با حمایت مخالفین صدام به امید الحاق عراق هم به خاک ایران جنگ هشت ساله را به مردم تحمیل کردید که باعث مرگ هزارن آذربایجانی معصوم وبیگناه گردید و امروز با نامیدن بحرین بعنوان یکی از استانهای ایران شر دیگری می خواهید بپا کنید و با رویای ساخت بمب اتم می خواهید امپراطوری شیعه هخامنشی را بر کل دنیا حاکم کنید و ارتش تمام کشورهای قدرتمند دنیا را تحریک کرده به خلیج فارس کشانده اید و عملا باعث بی ثباتی منطقه خاورمیانه گردیده اید ولی اینبار اگر اتفاقی بیافتد و جنگی و یا درگیری صورت گیرد خودتان از ایران خودتان باید دفاع کنید و بدانید این بار ما نیستیم هیچ آذربایجانی به هیچوجه حاظر نخواهد شد تاوان جاه طلبی فاشیستی شما را با خون خود بپردازد در هر حال شما باید تنها مانده و تنبیه تاریخی بشوی.

دو تاوان اقدام به سلطه گری و اقدام به نابودی ریشه های ملتهای غیر فارس را بپردازید تا یاد بگیرید احترام به دیگر ملل را, تا بفهمید که دنیا بر روی محور آرزوها و رویاهای شما نمی چرخد
5. رشد چند تکه شده یک پدیده جدا از هم و یا جدا از هم رشد کردن مقوله ایست بغرنج و نامرعی و خزنده وغیر ملموس در روند زمان درعلوم اجتماعی و سیاسی

برای رسیدن به هدف های جاه طلبانه بر اساس پایه های پوچ و واهی و دست یابی به قدرت های مالیخولیائی و ماورا واقعیت , و برای رسیدن به اهداف خود با ساختن شرایطی که منجر به زخمی التیام ناپذیر تاریخی در پیکر آذربایجان گردیده است, که با ایجاد فشارها وتنگناهای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی باعث رشد ناهمگون و غیر متعادل در همه زمینه ها, که انکار کردن خود یک نوع تکامل تلقی می گردید ومبدل به یک فرهنگ در بدر و بیخانمان گردید که با هیچ راه و روشی قابل درمان و حل نمی شد شرایطی که ترک دیار یک نوع آرزو و یک امید رهائی از بند محسوب می شد ترک زادگاه مادری به مفهوم آزادی از عدم امکان تکامل در چهارچوب جغرافیای آذربایجان اتلاق می گردید, البته برای درک علمی بلایایی که برسرمردم و ملت آذربایجان آمده باید بتوانیم کمی عقربه های زمانی ذهنمان را به سالها پیش بچرخانیم و در واقع در تاریخ به عقب برگردیم تا بتوانیم ریشه های پدیده های شوم امروز را در گذشته جستجو کنیم, بازگوئی ماوقع با زبان ادبیات دو بعدی مقدور نیست چون هرچه بگویم تکرار خواهد بود و تکراریعنی کسالت در پروسه زمانی دراز مدت اقدام به کاری شده که حل این پدیده معضل و بغرنج خارج از مخیله و چهار چوب ذهنی انسانها می باشد, یعنی فرار انسان از خود و موجودیتش.

من مجبورم با اتکا به علوم ابعاد مکنون فکریم را توضیح دهم و تاریخ مصیبت بار ملتم که مورد تاخت وتاز سه و چهار جانبه گردیده مجسم کرده و تبلور واقعیات غیر قابل جبران و غیر قابل برگشت به رشد طبیعی و واقعی ملت آذربایجان را با شما در میان بگذارم در شروع می خواستم توضیح مختصری در مورد ابعاد در طبیعت بنویسم انسان موجودی است که قادر به دیدن تنها دو بعد در طبیت می باشد یعنی طول و عرض, و به کمک اطلاعات حاصله از دو بعد عمق یا ارتفاع را در ذهن ساخته و تصور می گردد و بعد چهارم یعنی زمان که نقش فوق العاده و اساسی در تکامل یک پدیده دارد و غیر ملموس است یعنی اگر یک جسمی از نقطه ای به نقطه ای در مدت زمان ت حرکت کند بعد چهارم نامیده می شود و اگر این ماده یعنی به نقاط مختلفی در زمانهای مختلف انتقال یابند بعد پنجم را تشکیل میدهند و پدیده هائی که در شروع مرکز مختصات دارای یک خاصیت بودند تبدیل به پدیده های جدید ومتفاوتی می گردند اتفاقی که با ملت ما افتاده چیزی شبیه بعد پنجم است, تنگناها و مجبوریت های اقتصادی و تحصیلی به صورت یک عامل جبری باعث ترک زادگاه خود و اسکان در مکانهای متنوعی گردیده است.

در واقع دیاسپورا هر کسی جدا از هم در منطقه ایی جدا از هم رشد کرده اند و دارای نسل های جدید شده اند و حالا این نسل جدید که همگی از یک ریشه و بن می باشند قادر به شناخت وبازشناخت هم نیستند و وقتی به هم می رسند احساس شبیه بودن می کنند ولی مشکل می توانند با هم ارتباط گرم برقرار کنند چون خاطره مشترک ندارند و این است فاجعه جاه طلبی شوونیسم فارس بعد از هشت دهه شاید شما تصور می کنید که همه چیز این ملت مهاجر را از بین برده اید ولی فراموش نکنید که ملت آذربایجان در هر کجای دنیا که باشند یک وجه مشترکی با هم دارند و آن اینکه اگر کارد به استخوان برسد هیچ بنی بشری قادر به سرکوب این ملت نیست و امروز شما در همه جا از تبریز گرفته تا تهران و قم از باکو گرفته تا اروپا و آمریکا و کانادا و تا استرالیا همه آذربایجانی ها دارند تبدیل به ید واحدی می شوند, و آنروز زیاد دور نیست که ما سرزمین های اشغال شده آذربایجان را از چنگ فارس و ارمنی رها خواهیم کرد و پرچم آذربایجان یکپارچه را به اهتزاز درخواهیم آورد و مطمئن باشید که تمام کشورها ی مترقی و معتقد به اصول دمکراسی از تمامیت ازضی آذربایجان یکپارچه حمایت خواهند کرد.
6. استفاده ابزاری از زبان جهت استثمار اقتصادی دیگر ملل تحت ستم

استفاده ابزاری در خوار شمردن زبان و فرهنگ در جهت اعمال سیادت و رجحان اقتصادی و سیاسی و ااجتماعی بر ملل دیگر تحت ستم. تلقین و القا و تبلیغ در تمام ابعاد گفتاری و نوشتاری اجتماعی اعم از مراکز تحصیلی و آموزشی و ادبی و تاریخی و جغرافیایی مبنی بر اینکه زبان و فرهنگ ملل دیگر تحت ستم هیچگونه ریشه ای ندارند و مثل علف هرز باید نابود و ناپدید شوند .

استعمار و استثمار یک ملت بواسطه خوار شمردن زبان محاوره ای آن ملت و با نیت نابودی زبان و فرهنگ یک ملت بی رحمانه ترین و ظالمانه ترین و خشن ترین نوع استعمار در تاریخ بشریت است .

اگر مستعمره های قدیمی کشور های اروپایی را در دهها سال قبل در کشور های آفریقائی و آسیائی را مد نظر قرار دهیم می بینیم که هرگز اروپائیان اقدام به نابودی زبان و فرهنگ ملتی اقدام نکرده اند. حتی آلمان نازی در جنگ جهانی دوم با در نظر گرفتن تمام خلق و خوی درندگی فاشیسم , در کشورهای اشغال شده اقدام به نابودی زبان و فرهنگ هیچ ملتی نکرد .

هر انسانی که مجبور به تکلم به زبان دیگری است به خودی خود فلج والیل در دفاع از حقوق حقه خویش می باشد .

چون مغز انسان در لحظه تکلم نیاز به انرژی و زمان دارد, به موضوع باید فکر کند, لغات مورد نیاز را در بایگانی مغز بجوید, در قالب دستور زبان بگنجاند , جمله بسازد و بیان کند . در لحظه شنیدن , نیاز به انرژی و زمان و آنالیز لغات دستور زبان واصطلاحات وپی بردن به موضوع را دارد. وقتی فرد به زبان مادریش صحبت می کند تمام انرژی تکلم فرد معطوف تفکر در مورد موضوع می شود .
در صورتی که فردی که به زبان دیگری صحبت می کند بین 50 تا 80 در صد البته در مورد افراد مختلف انرژی مغزی فرد معطوف زبان و فقط 20 الی 50 در صد توانائی مغز صرف موضوع و دفاع از حق و حقوق اقتصادی, اجتما عی , سیاسی میشود ودر نتیجه شخص همیشه در دفاع از خود کم می آورد و لاجرم بجای موضع تهاجمی همیشه در موضع دفاعی قرار گرفته و مجبور به پذیرش خواری می گردد .

اینگونه افراد در سنجش های اجتماعی پائینترین موقعیت اجتماعی نصیبشان می شود و در نتیجه همیشه در یک موقعیت نا برابر و پائینتر از میانگین سطح اجتماعی ارزش گذاری می شوند .

و دقیقا کنه مطلب ( عدم تقبل زبان دیگر ملل ) در اینجا نهفته است , یعنی در وضع دفاعی قرار دادن دیگر ملل به کمک خوار شمردن زبان مادری آنها و در نتیجه کسب امتیازات اساسی بیشتر اقتصادی و سیاسی و اجتماعی نسبت به دیگر ملل و اعمال حاکمیت و هژمونی و برتری خود .
7. شروع قرن بیست و یکم و انقراض نسل دیکتاتورها در چهار گوشه جهان

با رشد امکان ارتباطات ماهواره ای و ارتباط ملل محروم بوسیله تلویزیون و کامپیوتربا دنیای خارج و مقایسه سطح زندگی و رفاه وآزادی خود با دیگر ملل جهان باعث پیدایش رشد سریع آگاهی در بین نسل جدید گردیده است , این پتانسیل آگاهی در کشورهای غیر نفتی بخاطراتکا مالی دولت به نیروی کاری و فکری ملت به راحتی تبدیل به یک حرکت اجتماعی و آزادی بخش در جهت پی ریزی دمکراسی و تغییر رژیم های دیکتاتور گردیده است .

ولی در کشورهای نفت خیز بخاطر عدم اتکا دولت به نیروی کاری و فکری ملت و با دردست داشتن سود باد آورده نفت وبا به خدمت گرفتن صدها هزار مزدور و با پرداخت مبالغ هنگفتی به آنها توانسته اند صدای مردم را در گلو خفه کنند . و بعضا بخاطر عدم درک صحیح بعضی روشنفکران جهان از وضعیت کشورهای نفت خیز همیشه با مطرح کردن اینکه ,اگر ملت این کشورها آگاهی لازم را دارند پس چرا به پا نمی خیزند؟

باید گفت بپا می خیزند ولی بی رحمانه سرکوب میشوند دولت های نفت فروش که نیازی به جامعه ندارند آنها خواهی نخواهی در آمد خود و مزدوران خود را دارند و هیچ اتکائی به مردم ندارند , نه احتیاجی به رای آنها و نه احتیاجی به تلاش آنها دارند. قیام میلیونی اول خرداد 1385 نمونه بارز خیزش ملت آذربایجان که با عایدات باد آورده نفتی و به کمک جیره خواران به خاک و خون کشیده شد .

پس در این میان کشورهای صنعتی جهان در کنار این ملت باشند و با قطع کامل داد وستد نفتی دولت را در مقابل ملت ضعیفتر کنند و بدین منوال حاکمیت را از داشتن قدرت سرکوب اقتصادی خلع سلاح کنند و بدین وسیله برای انقراض عقب مانده ترین دیکتاتورها با ملت همگام شوند .

دیکتاتورها هرگز از تاریخ درس یاد نمیگیرند صدام حسین تا آخرین لحظه باور نمی کرد که کارش تمام است و حاکمان ایران نیز هنوز که هنوز است باورشان نمی شود که تاریخ مصرفشان گذشته ولی چه می شود کرد تا طناب را دور گردن خود لمس نکنند باورشان نمی شود وبا تلفین امیدهای واهی به خود و اطرافیان خود و با توکل به موهومات و ایشالله و ماشاالله گفتن ها و با توسل به چاه چم کران در انتظار فردا? و فردا روز دردناکی است
8. فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی و یوگسلاوی و اینک نوبت شروع بحران و فروپاشی کشور کثیرالمله ایران

کشورهای کثیرالمله جهان جهت اعمال سلطه و حاکمیت خود بر دیگر ملل تحت ستم واقع در بین محدوده غیر واقعی و ظالمانه خطوط جغرافیائی کشورگشایان که با افسانه سرائی و تاریخ سازی و با اقدام به جعل هرگونه سند تاریخی جهت طبیعی جلوه دادن تجاوز وسلطه و استعمار خود بر دیگر ملل و با سوئ استفاده از نا آگاهی اجداد و پدران این ملل در گذشته چه با تبلیغات مکتوب ( کتب درسی ) و شفاهی ( نقالی شاهنامه در قهوه خانه ها ) توانسته بودند تا این قرن آقائی خود را بر دیگر ملل اعمال کند.

ولی نسل جوان امروز با بهره مندی از برکات تکامل صنعت ارتباطات و رشد و همگامی خود با این صنعت وهمچنین ارتباط تاریخ شناسان و جغرافی دانان جوان امروز و پی بردن آنها به ناموثق و جعلی بودن تاریخ گذشتگان ما و امروز بهتر از ما می داند که چه بلائی برسر ما و اجداد ما آورده اند.

با در نظر گرفتن بحران های هویت طلبی در گوشه و کنار ایران و با در نظرگرفتن آگاهی نسل جوان بعید به نظر می رسد که این کشور را به زور چسب دوقلو به هم چسباند دیگر مذهب شیعه گری و ایران گرائی هم نمی تواند کمک کند.

ملت آذربایجان جنوبی امیدوار است که این فروپاشی بدون حماقت حاکمان ایران بدون خونریزی فیصله یابد چیزی حداقل شبیه شوروی وبدون قتل وکشتار و خونریزی ولی اگر حاکمیت و پان ایرانیست ها لجاجت بخرج دهند امکان بروز اتفاقات هولناکی شبیه یوگسلاوی بعید نیست , نصیحت ملت آذربایجان به ترک زبانهائی که خود را در پناه شوونیسم فارس قرار داده اند و در خدمت آنها هستند می رساند بلائی که امروزه برسر ملل غیر روس در شهرهای روس نشین می آید ومشابه آن در یوگسلاوی و فراموش نکنید وقتی که در آینده سلطه شوونیسم فارس از سرما کوتاه شود , مطمئن باشید آنها بد تر از روس ها و یوگسلاوها با دیگر ملل برخورد خواهند کرد.

بی جهت نیست که سیاست مداران کار کشته و کهنسال جهان قریب به اتفاق فروپاشی ایران را قطعی می دانند و حتی پیدایش حداقل پنج کشور مستقل بنامهای جمهوری آذربایجان, جمهوری الاحواز, جمهوری کردستان, جمهوری بلوچستان و جمهوری فارسستان را به دوراز واقعیت نمی بینند.

9. مالکیت تصمیم گیری در نهوه زندگی هر فرد در محدوده زمانی بین تولد و مرگ متعلق به خود آن فرد است

پس من و من ها در این محدوده زمانی حق انتخاب چگونه زیستن داریم که این چگونه زیستن را هیچ بنی بشری از ما نمیتواند بگیرد و یا حق تعیین تکلیف به ما را ندارد, ما یکبار زاده شدیم و یکبارهم می میریم و حیات همه یکبار است واین حیات هدیه ای است از طرف خدا یا طبیعت به ما و ما از مادرانمان آموخته های فراوانی داریم از جمله آنها زبان مادری است برای یادگیری هر کلمه و لغت مادرانمان همراه ما هزاران بار تکرار ونحوه حرف زدن را به ما آموخته اند, ولی نمی دانم چه نوع ویروس و یا بیماری ژنتیک ادواری باز مانده از دوران خشایارشا در ژن های خاندان پهلوی و جمهوری اسلامی و پان ایرانیستها حلول کرده, که از فردوسی واهورامزدا آیه صادر می کنند که نه شما تاریخ خودتان را نمی دانید ما بهتراز شما تاریختان را می دانیم , آن چیزی که مادرت به تو یاد داده اشتباه است, تو فارس بودی اشتباهات تاریخی باعث شده که فارسی در مغز تو مفقود شده و باعث شده اجداد تو تورک از آب درآمده اند تو بایستی آب توبه ترک زدائی به سرت بریزی و به راه راست فارس ناب 24 عیار کوروشی و خشاریاشائی باید هدایت شوی.
10. موانع موجود در مبارزات فعالین ملت ترک زبان آذربایجان مقیم وطن و مهاجرین در کشورهای دیگر دنیا

راه کارها و راه حل های مثمر ثمر در از میان برداشتن موانع و کمبودهای مالی و انفکاک و انسداد در ارتباط با سیاست جهانی, حقیقتی است مطلق وانکار نا پذیر که فعالین آذربایجان بخاطر عدم تغییر و تطبیق خود با خواسته ها و امیال حکومت فارسیزاسیون در انکار هویت ملی و زبان در موقعیتی به مراتب پائین اقتصادی هستند که امکان حمایت مالی پائینتری می توانند داشته باشند البته برخلاف خودمنکران لحظه خوش. و از این رو در تبلیغ و ترویج افکار خود در بین ملت آذربایجان در تنگنای مالی قرار دارند و متعاقبا ملت آذربایجان هم بخاطر ضعف اقتصادی و بعلت عدم دسترسی اکثریت مردم به اینترنت و یا حتی تلویزیون قادر به اخذ اخبار آگاهگر نیستند .
11. طهران مظهر انقلاب و قبله گاه افراطیون تروریست به اصطلاح مسلمان در خاور میانه و کشورهای آفریقائی و خاور دور و مهاجرین مسلمان اروپا, آمریکا, کانادا واسترالیا

در شرایط حاظر تهران بعنوان مظهرو مرکز فکری و ایدوئولوژیک اسلامی برای مسلمانان به اصطلاح انقلابی پوپولیست آنارشیست و تروریست در تمام نقاظ دنیا واقع گردیده است ,دقیقا همانگونه که مسکو در گذشته مظهر وقبله گاه کمونیست های دنیا بود و اگر در مسکو برف می بارید کمونیست های دیگر نقاط جهان چتر به سر می گرفتند و بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمونیستهای جهان شاهد پوچی و عقب ماندگی این سیستم فرسوده بودند , به قول معروف صدای دهل از دورخوش است و اینک مو دماغ جدید با آرمانهای عهد عتیق تصمیم به صدور اسلام 24 عیار ناب محمدی به تما نقاط دنیا را دارد نویسنده مسلمان انقلابی ترکیه که تصور می کرد تهران بهشت موعود می باشد نتوانست بیش از بیست روز در ایران اقامت کند , یقینا با مشاهده 600 هزار دختر ویا مادری که برای تامین نان شب و یا برای تامین شیر بچه اش بالاجبار دست به خود فروشی می زنند وجوانان نا امید از فرط بیکاری و افسردگی دست به دامن مواد مخدر می شوند و یا انسانهائی که برای پرداختن بدهی خود مجبور به فروش اعضای بدن خود از جمله کلیه هایشان میگردند.

امروز حاکمیت جمهوری نئوپان فارسیسم اسلامی می تواند بدست جونان بزرگ شده آذربایجانی در تهران ساقط گردد,و با سقوط مرتجعترین و عقب مانده ترین حکومت قرون وسطائی می توان دنیا را به صلح و آرامش سوق داد و تمام سمپاتیزان های ساده لو ح در دیگر نقاط دنیا را با افکار تروریستی دلسرد کرده و به پوچی آن پی ببرند و در نتیجه نه تنها آذربایجان بلکه تمام منطقه و دنیا به آرامش سوق یابد, همانگونه که کمونیست های متعصب دو آتشه دنیا بعد از فروپاشی مسکو عیان وآشکار و بدون ماسک شاهد واقعیات واهی کمونیسم شده و دلسرد شدند
11. کمبود بنزین و تولید اورانیوم غلیظ شده: نان نداریم بخوریم پیاز می خوریم تا اشتهایمان باز شود

حاکمان جمهوری اسلامی ایران سالهاست بوق و کرنا به راه انداخته اند که کشور چهار نعل در جهت علم و دانش و اختراعات واکتشافات به پیش می تازند و حتی کشورهای صنعتی و مترقی دنیا هم قادر به رقابت با صنعت و تولید ما نمی باشند و آنها هنوز کم مانده به ما برسند وآنها باید خیلی چیزها را بیایند پیش ما بیاموزند.

با تولید دو سه مثقال اورانیم با غلظت 4 درصد با عقب مانده ترین سیستم با گرانترین وغیرقابل سرفه ترین سانتریفوژهای عهد بوق که بعلت انقراض نسل این نوع تولید که حتی در زباله دانهای نیروگاه های اتمی آمریکا و اروپا هم دیگر یافت نمی شود و شاید بتوان در موزه های علمی تاریخی قدیمی یافت و چنان چشم دنیا را می خواهند در بیاورند که گوئی دنیا باید در مقابل اینها سرتسلیم و تعظیم فرود آورند, با تصور خام وخیال و واهی و با تجربه تحقیر ملل تحت ستم تصور می کنند که با دنیا هم می توانند همان کار را بکنند مثلا اسرائیل را یک شبه می خواهند به دریا بریزند و الاآخر.

فرهنگ گنده گوئی و از کاه کوه ساختن ها و دست آوردها و یافته ها و زحمات دیگران را به نام خود ثبت کردن البته با ریشه های فکری تاریخی حاکمان شوونیست مال خودم مال من مال مردم مال من امری است کاملا طبیعی ومی تواند فقط خوراک تبلیغاتی خوبی برای شوونیست های داخلی و خارجی باشد و آنچه که ما در عمل شاهد آن هستیم این است که بعد از سی سال حاکمیت, و اعلان خود کفائی اقتصادی و با دارا بودن بزرگتری منابع نفتی هنوز قادر نیست بنزین مصرف داخلی خود را بدست دانشمندان برومند خود تولید کند و بالاجبار باید پنجاه درصد بنزین داخلی را با قیمت لیتری 550 تومان از خارج تامین نماید.

بهتر است از چاه چم کران کمی فاصله گرفته به واقعیات آنطور که هست بنگرید, در دنیای امروز که همه چیز بر پایه واساس ارتباطات گذارده شده شما نمی توانید با بستن چشم وگوش مردم و گنده گوئی بتوانید در تلاطم رقابت اقتصاد بین الملل دوام بیاورید و زمان موعظه به سرآمده و برای هر ادعائی در دنیای مدرن امروز سندی مدلل باید ارائه گردد.
12. به صلابه کشیدن و سانسور اعتراضات هویت طلبانه آذربایجانی ها در اروپا وآمریکا ودیگر ممالک خارجی توسط مهاجرین پان ایرانیستی که خود را اشرف مخلوقات می دانند

سابقه مهاجرت و اقامت آذربایجانی ها در اروپا و آمریکا مدت زمان کوتاهی است, در صورتیکه فارس زبانها چه قبل از انقلاب و چه در جریان انقلاب با هجوم میلیونی مهاجرین درباری وساواکی و ارتشی و دیکر گروههای سیاسی وغیرسیاسی که به نهوی با پان ایرانیسم وایران ستا در ارتباط بودند و با مغزهائی آلوده به سرطان بدخیم و علاج ناپذیر چو ایران نباشد تن من مباد که همگی به علت قدمت اقامت و یادگیری زبان و واقع شدن در روابط اجتماعی کشور محل اقامت خود شانس آنرا داشته اند که در اکثر ارگانهای خبری و ارتباطی و همچنین در اکثر مراکز و موسسات و انستیتوهای تحقیقاتی و فرهنگی مربوط شرق و ایران موقعیتی را برای خود دست وپا کنند و پست ومقامی را احرازکنند البته بدون معالجه و با به همراه بردن مغزسرطانی بدخیم چو ایران نباشد تن من مباد به محل کار خود, واینان عملا شبیه به چاله های سیاه فضائی هستند که هر نور ویا انرژی تابیده شده از فضا را درخود می بلعند و هیچ نوری از آنها بر نمی گردد, تمام اخبار و اطلاعات واعتراضات ونامه ها شکوائیه ها از جانب هویت طلبان دیگر ملل تحت ستم در محدوده اینها معدوم و نابود می شوند و در هیچ جائی منعکس نمی شوند و حتی بعید نیست که هویت نگارندگان نامه ودیگر مطالب را به نحوی در اختیار ژیم قرار گیرد. وظیفه مهاجرین آذربایجانی هویت طلب و دیگر ملل تحت ستم درکشورهای خارجی در اولویت قرار دادن حساسیت این مسئله وافشا ورساندن آن به گوش خبرگزاری های معروف بین المللی و پارلمان های کشورهای محل اقامت خود می تواند در شرایط حاظر اهمیت بسزائی داشته باشد, ما اجازه نمی دهیم که خواسته ها ی بر حق ملیمان در کشور های مهد دمکراسی هم سانسور و در نطفه خفه شود واز این رو هموطنان مسلط به ادبیات ونامه نگاری به زبان های انگلیسی و آلمانی وفرانسه و غیره می توانند در این برهه زمانی نقش موثری ایفا کرده ما را یاری رسانند,, تا بعد,, شب آبستن است تا چه زاید سحر.


http://www.atropetan.com/az_animatie_6

**********************************************************************

از افشا

1-این مقاله اطلاعات غلط میدهد مثلا خود را دموکرات میداند ولی بخاک وو خون و فقط آذربایجانی فکر میکند.

2- قومی بنام فارس وجود ندارد و زبان فارسی یک زبان قومی نیست بلکه زبان حکومت گران بر ایران بوده است چه ترک و غیر ترک و شاعران زبان دیوانی دولتی را را که همان فارسی باشد بکار برده اند و هر منطقه ای از ایران زبان بومی خودش را داشته است کرد و مازنی و گیلک و بلوچ و ...حتی شیراز هم زبان بومی خودش را داشته است. متکلمان به فارسی در زمان فعلی از جمله خود من و دیگران دست پروده رضا شاه نوکر انگلستان هستند که در زمانی که وسایل ارتباط جمعی مثل رادیو و تلویویزیون و
سینما و ...بوجود آمدند قدرت سیاسی و. حکومتی را با کودتای خارجی 1299 در دست داشتند و در جهت منافع انگلیس این فارس زبانان را که از اقوام ایرانی هستند تربیت کرده اند.ما فارس شونیست نداریم اینها عوامل مستقیم خارجی هستند که با بازی با ادبیات ملی ما که اکثرا بفارسی بوده است نوکری خود به امپریالیسم را گسترش داده و دشمن را قوی کرده اند و ما را ضعیف و بیچاره نه فقط ترک را و عرب را بلکه گیلک و مازنی و کرد وبلوچ و...و برای بستن زبان خلق از علاقه مردم بفرهنگ مکتبوب فارسی سو استفاده کرده اند یعنی همان استفاده ای که ملایان از فرهنگ دینی همین مردم مسلمان کردند و بضد مردم (برایشان کشت و کشتار و فساد و ...آورده اند) و بنفع غربیان که با اقتصاد جنگ و صلح بنفع آن تبدیل بدلال تولیدات غربی و سنگین تر کردن وابستگی ما به غرب میشوند که نهایت این راه همان مرگ ملی است.

3-حل مسایل ملی ایران بر اساس دموکراسی و حقوق بشر خواهد بود و نه بر اساس خاک و خون که جنگ بین اقوام ایرانی پی آمد آن است و این نویسنده آذربایجانی برای من همان قدر غیر قابل تحمل است که پان ایرانیستهای طرفدار وطن پرستی رضا شاهی..
دمکراسی فعلی بر اساس عقل و عدالت استن و عقل مورد نظر هم عقلی منطقی و آزاد و رها از هر نوع بینش ایدئولوژیک میباشد که در واقع خرد جمعی است. هر جای ایران همه زبانهای ایرانی باید قابل دسترسی و آموزش در دوره های ابتدایی و شاید تا سال نهم باشدمثلا هر جا که ده هزارتن از قومی در آن ساکن باشند حق دارند آموزش ابتدایی را بزبان خودشان (هر چه که باشد بخواهندو دولت موظف است که بر آورنده وسایل اجرایی آن خواسته باشد.
هر جای ایران به هر ایرانی از هر قومی تعلق دارد .بین ایرانیان خط و مرز نمیتوان کشید.

4- البته من نمیدانم که گردانندگان سایت نوسکولاریسم به چه نوع دمکراسی ایی اعتقاد دارند. آیا اعتقاد آنان بهمان دمکراسی نوع خمینی است که میگفت حتی کمونیستها هم آزادند فعالیت سیاسی در حکومت اسلامی داشته باشند ولی بعدا حتی حق حیات و تحصیل و شغل و ...آنها را هم انکار کرد .امثال رضا پهلوی هم مادعای دمکراسی دارند و با ادعای دمکراسی مسئله ما حل نمیشود باید در کنار آن گفته شود این دمکراسی بر چه اساسی است مثلا دکتر معین دمکراسی اش بر اساس اعتقاد به اسلام و ولایت فقیه بوده استکه اصلا در واقع دموکراسی نباید نامیده شود و نشانگر سو استفاده از دموکراسی برای فریب دیگران است.
من میدانم که با خط سلطنت طلبی از نوع آریامهری بدمکراسی نخواهیم رسید.

این نوشته از افشا برای درج در سایت سکولاریسم نو ارسال شده است.زیرا این مقاله هم از همان سایت کپی شده است.

پیامگیر ارائه نظرات سایت سکولاریسم نو معیوب است و انشااله که عمدی نباشد.

**************************

نظری دیگر در باره این مقاله و سایت سکولاریسم  نو

Friday، May 16، 2008

معتقد به دمكراسى

Monazer گرامى، با عرض احترام، راستش من هم آن لينك هايى را كه آقاى اسماعيل نورى علا در ستون نظرات مقاله شان “سند مالکيت خليج فارس در آذربايجان امضا شد” زده بودند ديدم و از خودم پرسيدم و هنوز هم مى پرسم پس چرا نظر بنده را در آن ستون نزده اند. به نظر ميرسد آقاى علا ريگى به كفش دارند! كه اين لينك هاى عجيب و غريب را منتشر ميكنند اما نوشته ما را پنهان مى كنند. بنده نه اين سايت atropetan را مى شناسم و نه علاقه اى به اين جورچيز ها دارم. آقاى یعقوب گودیان را هم نمى شناسم. اين از اين.
بنده فكر ميكنم معتقد به دمكراسى هستم و خودم را به آن مقيد مى دانم چرا كه راه ديگرى نمى شناسم. هر آنچه موافق با امور و شيون دمكراسى و در راستاى گسترش آزادى و قدرت بخشيدن بيشتر به راى و اراده مردم باشد در نظر و ديده من قابل احترام و قابل پشتيبانى است. اگر مردم آذربايجان پس از يك دوره مبارزه سياسى در محيطى نسبتا سالم و آزاد زبانم لال به سلطنت طلب ها راى دادند تا آنها براى چهار سال آينده سكان امور را بدست بگيرند آن موقع من تنها يك راه دارم و آن احترام به راى و نظر مردم است. اما از فرداى آن روز هم از تمام سازوكارهاى دمكراتيك استفاده خواهم كرد تا در راى گيرى بعدى سلطنت طلب ها به گريه بيفتند!
در حال حاضر به نظر مى رسد كه كشور ايران در صورت ايجاد تحولى در نظام فعلى راه ديگرى غير از فدراليسم ندارد اگر مى خواهد بقول معروف تماميت ارضى اش را حفظ كند. من شخصا به هيچ عنوان حاضر نيستم سرنوشت من در تهران رقم بخورد. خودم عقل دارم و امورات خودم را بهتر از همه مى شناسم و مى گردانم. دوران حكومت متمركز در ايران به سر آمده است. هر كس اين را نمى بيند معلوم است كه خيلى چيز هاى ديگررا هم نمى بيند. هشتاد و اندى سال بس است. زمان آن رسيده است كه ما خودمان بر سرنوشت خودمان حاكم باشيم. اين موضوع بايد در گوش همه برود و خودشان را براى يك خانه تكانى بزرگ آماده كنند. اميدوارم روزى كه پارلمان انتخابى آذربايجان اولين نشستش را برگزار مى كند زياد دور نباشد.

منبع


http://maralan-tabriz.blogspot.com/2008/05/blog-post_16.html

*****************************

 

Posted on Monday, June 16, 2008 at 10:26PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

آیا به آزادی ما راه درازی نمانده است؟

پی آمد قیام پنجاه و هفت  رسیدن ملایان بقدرت بود قیامی  که در واقع یک قیام خودجوش  واقعا داخلی نبود بلکه از سوی دمکراتهای آمریکایی و فضای باز سیاسی شروع شد من و بعضی ها ممکن است معتقد باشیم که غربیان این ملایان را حاکم کردند و روند قیام را بسود آنان تحت تاثیر قرار دادند.بنظر من لازم است حاکمیت فرهنگ دینی را هم در نظر گرفت اگر چه غربیان جهانخوار ملایان را در بقدرت رسیدن کمک کردند ولی چرا در بین اپوزیسیون هم نیروهای مذهبی قویتر بودند مثلا سازمان مجاهدین خلق .مجاهدین دارای سمپات و عوامل بیشتر نسبت به نیروهای دیگر اپوزیسیون بودند وبا آخوندها بیشترین درگیری های سیاسی و نظامی را داشتند.از این وضعیت باید نتیجه گرفت که زمینه مذهبی و در واقع زمینه ضد عقلی در جامعه ما در زمان انقلاب بسیار بالا بوده است.این که آخوندها بقدرت رسیدند این حسن را هم دارد که زشتی ها و زورگویی های این فرهنگ دینی در عصر اینترنت بخوبی بزیر ذره بین برود و با وسعت زیادی در بین ایرانیان نشان داده شود.بنابراین حاکمیت آخوندها و زشتی رفتار آنان میتواند بما در برون رفت از این رفتار های فرهنگ دینی و ضد عقلی کمک نماید.این که جامعه اسیر فرهنگ دینی و ضد عقلی است درد بزرگی است که لازم است دوای آن را یافت.

مجاهدین بیشترین قدرت اپوزیسیونی و نظامی را داشتند و با ملایان زورمندانه تر مبارزه کردند.یک علت مبارزه قویتر مجاهدین بقدرت بیشتر آنان بر میگردد و علت دیگر شاید این باشد که مجاهدین زودتر از دیگر  نیروهای اپوزیسیون بهدف خمینی که همان نابود کردن تمام گروه های غیر خودی و ایجاد استبداد  بود پی برده بودند.شاید اگر مبارزه بر علیه خمینی با هم بستگی تمام نیروهای اپوزیسیون صورت میگرفت و مردم هم پشتیبانی میکردند میشد از قدرت گیری خمینی جلوگیری کرد ولی حکومتی که بر سر کار میامد لزوما معتقد بحقوق بشر و دمکراسی نمیبود و زمینه حاکمیت فرهنگ دینی از بین نمیرفت.

باید از این موقعیت بدست آمده که ناشی از حکومت آخوند ها و نشان داده شدن زشتی رفتار های آنان و بی حاصل بودن باور های دینی برای بر پایی عدالت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی استفاده کرد و به بر پایی حکومت دمکراتیک مبتنی بر عقل آزاد و رها و حقوق بشر بهمراه خودکفایی علمی و اقتصادی کمک کرد.

 

Posted on Monday, June 16, 2008 at 12:34AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

راه حل نجات ایران ددر دموکراسی مبتنی بر خرد جمعی و حقوق بشر بعلاوه خودکفایی علمی و اقتصادی است

جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۸۷ - ۱۳ ژوئن ۲۰۰۸   

سخنی با جوانان دیروز و امروز

 صدرالدین الهی
این مائیم از میان‌ارّه‌شدگان سخت‌ریشه

منبع

http://www.khandaniha.eu/items.php?id=450&author=sa



1- یادداشتهای این هفته در حقیقت نوعی ادامۀ یادداشتی است که چندی پیش تحت عنوان غربت و مهاجرت نوشتم. این یادداشت نیز مانند آن، برگرفته و تلخیص شدۀ یک سخنرانی است که هرگز به‌چاپ نرسیده است. این سخنرانی چندین بار در محافل ایرانی چه به‌صورت یک صحبت انفرادی و چه به‌شکل شرکت در یک میز گرد ایراد شده است که مهمترین آن دو مورد زیر است.

2- اولین بار درست سه سال بعد از انقلاب اسلامی، ایرج گرگین دوست دوران دانشکدۀ ادبیات من که اولین رادیو فارسی‌زبان مرتب را در لس‌آنجلس با نام «رادیو امید» به‌طور روزانه راه‌انداخت با فکر تشکیل میز گردی مرا به سخن گفتن در آن فراخواند. در این میز گرد، همکلاس ازدست‌ رفته‌ام حمید محامدی و دو تن دیگر که اکنون نامشان به‌خاطرم نیست، حضور داشتند. میز گرد را گرگین در شمال کالیفرنیا و به کمک محامدی که در دانشگاه بود، ترتیب داد و این برمی‌گردد به سال 1982 یعنی 26 سال پیش. صحبت در آن میز گرد، نوعی ارزیابی شتابزده از رویارویی ایرانیان با امر تجدد بود.

3ـ 17سال بعد از آن، گروه فرهنگی معتبری که با علامت اختصاری NIPOC در اورنج کانتی در جنوب کالیفرنیا فعالیت دارد و در طول سالها، فعالیتهای فرهنگی در خور تحسین ازجمله برگذاری جشن مهرگان را باعث و بانی بوده است، از من خواست که برای جلسۀ ماهانه این جمعیت که در حقیقت انجمن متخصصان ایرانی در آن منطقه است، صحبت کنم. زیبا خانم و دکتر احمد مصباح، خویشان دوست من و دوستان خویشاوندم، واسطۀ این دعوت بودند و به من متذکر شدند که در سرلوحۀ جلسۀ انجمن آمده است که این انجمنی است غیر انتقاعی، غیر سیاسی و بدون در نظر گرفتن اعتقادات مذهبی و طبعاً و تلویحاً به بنده فهماندند که از بازار سیاست باید دور باشم.

4ـ یادداشتهای آن میز گرد را یافتم و این بار با تأمل بیشتری با مراجعه به مآخذ قدیم و تازه و نگاه کردن به ریشه‌های فکری تجدد در ایران، مرتبش کردم و نام آن را «توسعه بدون دموکراسی در برابر دموکراسی توسعه‌نیافته» گذاشتم و صحبت بحث دائمی را به دنبال داشت.

5 ـ چهار پنج هفته پیش در محفلی بودم خیلی قابل توجه، به این معنا که گروهی از جوانان نسل بعد از انقلاب از ایران به آمریکا آمده، در اینجا درس‌خوانده و شیوۀ دموکراسی غرب را از نزدیک دیده و امتحان کرده، با هم جدل داشتند و طبعاً با این بنده نیز. برخی از آنان معتقد بودند که ما در غرب مانده‌ها، فاسد شدۀ طرز تفکر غربی هستیم از یک سو و غریبه با جامعۀ امروز ایران از دیگرسو؛ و برخی اعتقاد داشتند که در درون جامعۀ امروز ایران چیزی می‌جوشد که سابقه نداشته و گسترش ارتباطات جهانی به‌یاری تار عنکبوت‌های کهکشانی، مجالی برای خط کشیدن بین سیاه و سفید باقی نمی‌گذارد.

دستۀ اول ما را سبکباران ساحل‌ها می‌خواندند و دستۀ دوم غافلان از قافله جامانده.

6 ـ در هر دوی آنها میلی بود به بازگشت به میهنی که یا در خردسالی ترکش کرده‌اند و یا پس از بزرگ شدن در یک خانوادۀ مهاجر خود را در اینجا بی‌ریشه و بی‌سایه می‌بینند و بدتر از همه، آنهایی بودند که می‌روند و می‌آیند و به‌اصطلاح قدیم «کبوتر دو برجه» شده‌اند و آنگاه با دیدن و خواندن سابقۀ سالهای نه‌چندان دور و پای صحبت نسل این بنده نشستن و بدتر از همه روبرو شدن با پدران خود که انقلاب کرده و پشیمانند، نمی‌دانند که چه باید کرد و در یک چه‌کنم و چه باید کرد گنگ و نامعلوم دست و پا می‌زنند.

7 ـ بدتر از این دو گروه، در این سالهای پایانی، قضاوت‌هایی است که نسل من دربارۀ گذشته می‌کند و نوعی سعی در «مسؤولیت‌ها را به گردن آن دیگری انداختن» دارد. این سعی، ناگزیر به اختلاف عقیدۀ سیاسی و عقیدتی همنسلان من می‌انجامد که از روبرو شدن با دیروز خود و رویارویی با آنچه که تجدد می‌خوانده‌ایمش، می‌هراسد و می‌گریزد.
همه اینها را که کنار هم گذاشتم دیدم دستی به سر و روی صحبت 26 سال پیش کشیدن و بار دیگر کمی عریان صحبت کردن ضرری ندارد اما حقیقت آن که در من هم حوصلۀ جدل کم شده است؛ ناچار باید به همفکر یا همفکران متوسل می‌شدم و چنین کردم و این تقدیم‌نامچه را به دو تن پیشکش می‌‌کنم.

... یک تقدیم‌نامچه
دو کتاب از دو همکار من که هیچگاه تا پیش از کیهان لندن در کنار هم نبوده‌ایم مرا وادار کرد که این حرفها را مقاله کنم و به آن دو پیشکش نمایم.

اول ـ کتاب «کالبدشکافی یک طغیان» کار احمد احرار سردبیر، که در یک کتاب کوچک 158صفحه‌ای، تصویری به دست داده از آن ریشه‌ای که من بدان اشاره دارم و حکومت اسلامی را امتداد تاریخی ریشۀ در خاک ماندۀ ما می‌داند.

دوم ـ کتاب «صد سال کشاکش با تجدد» از داریوش همایون که او از وجهی دیگر و با زبان ویژه‌اش ما را از کوچه‌پس‌کوچه‌های تجددی که با آن در ستیز و آشتی دائم بوده‌یم عبور می‌دهد و چراغی پیش پایمان می‌گذارد.

ما هر سه هر کدام به شیوۀ تفکری تعلق داریم که شباهتی به هم ندارد اما در یک نکته با هم شریکیم و آن، این که هر کس حق دارد حرفش را بزند و می‌تواند بگوید چه می‌اندیشید و از کسی نهراسید.


(1)
راه‌آهن گر بیاید
بهتر آن می‌دانم که مقاله‌ام را با نتیجه‌گیری آقای دکتر جمشید بهنام استاد سرشناس، در مجله ایران‌نامه در مورد تجدد در ایران آغاز کنم.این مقالۀ جامع و کم‌نظیر را می‌توانید از ایران‌نامه بخواهید و بخوانید و نیز به‌یادداشته باشید پاسخ درخشان داریوش آشوری را به کتاب غرب‌زدگی جلال آل‌احمد.

دکتر بهنام می‌نویسد:
از 1952 به بعد، دوره دوم نوگری (مدرنیزاسیون) آمرانه در ایران شروع شد و هدف آن رشد اقتصادی بود و به همین علت هم آن را مدرنیزاسیون اقتصادی و فنی خواندند. رفرم ارضی، ایجاد شبکه ارتباطی، ایجاد کشتزارهای بزرگ، ایجاد صنایع متوسط و توجه به مسأله نیرو، ارکان اصلی سیاست محمدرضاشاه بود. درآمد سرشار نفت نیز به این توسعه کمک کرد. آموزش در همه سطوح توسعه پیدا کرد و به بهداشت و درمان توجه خاص شد. آثار این کوششها را در همه گزارشها و سالنامه‌ها می‌توان جستجو کرد و مشاهده کرد که این توسعه در ابعاد اقتصادی خود بسیار موفق بود و در زمانی کوتاه راهی دراز پیمود.

ولی در ضمن تعادل قدیم را از بین برد و گروهی را ناخوش آمد. این نوسازی اقتصادی با نوگری سیاسی که لازمه آن است، همراه نبود. فعالیت رژیم پارلمانی بدون حزب و انتخابات واقعی و بدون مشارکت مردم در همه سطوح مملکتی امکان‌پذیر نبود. از سوی دیگر، به ابعاد فرهنگی نیز توجه لازم نشد و بسیاری از نمودهای غیر لازم تمدن غرب نسنجیده و با شتابزدگی وارد جامعۀ ایرانی شد.در این زمان جمعیت ایران و بخصوص جمعیت شهرنشین با سرعت رو به افزایش بود. در این میان گروه جوانان کمتر از بیست ساله بیش از نیمی از جمعیت را تشکیل می‌دادند و زنان در بسیاری از زمینه‌ها آزادیهایی هم به‌دست آورده بودند و قانون حمایت خانواده روابط تازه‌ای را میان زن و مرد و میان نسلها به‌وجود آورده بود.

طبقات متوسط در شهرها اکثریت پیدا کرده بودند و تحرک اجتماعی بر اساس مشاغل امکان‌پذیر بود و دانش آموختگی و دانش تخصص راه را به سوی این مشاغل باز می‌کرد.
ولی با اینهمه نارضایی وجود داشت و ایرانیان که از سیاست دول غربی سرخورده بودند و به اندیشه‌های سیاسی غربی نیز دیگر ایمانی نداشتند با دولت که در نظر آنها نماینده تجدد بود به مخالفت برخاستند و دولت ستیزی مترادف ضدیت با تمدن غرب شد.

مسألۀ رشد و توسعه آقای دکتر بهنام که جزء پنجم از بخش اول مقاله «تجدد در ایران» ایشان است، همین بود که خواندید و دربارۀ محتوای آن هر کس به سلیقه خویش می‌تواند قضاوت منفی و یا مثبت داشته باشد.

اما بنده از همین بخش توسعه که ایشان به‌سرعت و چندپهلو، به اشاره‌هایی صاف و کج به دموکراسی از آن رد شده‌اند شروع می‌کنم. آنهم نه در وجه سیاسی آن.من می‌خواهم مثل یک خبرنگار عکاس تصویرهایی به شما بدهم از توسعه، از دموکراسی و از دشمنی که در برابر این توسعه و دموکراسی قد برافراخت. اما این توسعه و این دموکراسی و این دشمن در جامعۀ ایرانی نبود. تصویرهای من از انسان ایرانی گرفتار عارضه توسعه و دموکراسی است.

سالها پیش، پیش از آن که مرحوم تقی‌زاده آن جملۀ معروف خود را ـ منظورم آلت فعل نیست ـ در مورد تجدد بنویسد که ایرانی باید «قلباً و جسماً و روحاً فرنگی بشود» و مجله کاوه درتعریف وطن‌پرستی فقط بگوید حفظ زبان و ادبیات فارسی برای حفظ وطن کافی است و در سایر موارد باید مطلقاً تسلیم اروپا شد، ما تسلیم اروپا شده بودیم.

یعنی وقتی ناصرالدین‌شاه به فرنگ می‌رود و ماشین بخار و ماشین دودی را می‌بیند عملا پرچم سفید تسلیم را برمی‌افرازد. آوردن تمدن اروپایی به ایران الزاماً همزمان است با قبول تمام عوارض نیک و بد آن و ازجمله از همان روز نخست، فاصله محسوس میان ظاهر تجدد و باطن آن، یعنی دیدن ماشین بخار و ندیدن طول سالهای تجربه و کوشش برای خلق این ماشین.

از همین جا انسان ایرانی به‌ظاهر متجدد که خواه ناخواه در درازمدت مجموعۀ آن جامعه نخبۀ ایرانی را هم تشکیل می‌دهد به تجدد ظاهری و تجدد باطنی به‌صورت دو امر مجزا از هم می‌نگرد و مانیفست کاوه و آقای تقی‌زاده هم عملا این افتراق را تأیید می‌کند وگرنه ضرورتی ندارد که تجدد قلباً و جسماً بیاید.

اگر تجدد به‌معنی یک واژه واحد در ذهن ما جا دارد تقسیم آن به قلبی و روحی و جسمی یا لفاظی است یا سعی در پوشاندن آن شکاف موجود.

ناصرالدین شاه که از فرنگ برمی‌گردد صحبت راه‌آهن در ایران راه می‌افتد، افسانۀ حیوان آهنی آتشین‌دهانی که می‌غلتد و می‌رود و با آن ترقی و کمال و آبادانی می‌آید. و این راه‌آهن می‌شود عقدۀ بزرگ ملی تا زمان رضاشاه، همچنانکه ذوب آهن تا روزگار محمدرضاشاه. اما راه‌آهن، این امامزاده تجدد نیامده عشاق سینه‌چاکی دارد. دسته‌ای در مناقب اقتصادی و فواید آن رساله‌ها و بیانیه‌ها می‌نویسند و ایرانی دیگری که راه‌آهن را ندیده و شاید عکس یا تصویر نقاشی شده‌اش را دیده با رعایت مصالح اسلامی دربارۀ آن می‌گوید:

راه آهن گر بیاید مملکت آباد می‌گردد
روزجمعه رفتن شابدولعظیم آزاد می‌گردد
خانمی در واگنی شیرین‌صفت دل می‌‌رباید
واگن مردانه ناگه سر به‌سر فرهاد می‌گردد
خیل کبکان عشوه‌ریز اندر فرار اما
کبک چاق و چلۀ من در پی صیاد می‌گردد

پیداست که شاعر حتی از مدیریت بعدی راه‌آهن بلژیکی حضرت عبدالعظیم که واگنها را زنانه مردانه کرده خبر داشته و برای او توی واگن مردانه نشستن و از دور عشقی به واگن زنانه رساندن نهایت تجدد بوده است.

اما همه این چنین شیفته تجدد نیستند. سالها پیش از این منکران فلسفی و عقیدتی غرب، منکران عینی این تمدن در برخورد با مظاهر آن مسخره‌اش کرده‌اند. اواسط سلطنت مظفرالدین شاه وقتی برج ایفل به‌عنوان شاهکار معماری آغاز قرن بیستم همه را به پاریس می‌کشد عین‌الملک نامی که نسبتی با پدر مرحوم امیرعباس هویدا نداشته است همراه تنی چند ازجمله خاصه‌تراش و شاعر خاصۀ آستانه‌اش، روانۀ فرنگستان می‌شود که هم استخوانی سبک کند و هم برج ایفل را ببیند. در پای برج ایفل در حالی که ظاهراً عین‌الملک از عظمت برج افسرده بوده شاعر همراه، فی‌البدیهه می‌سراید که:

برج ایفل که به‌پاریس زند سر به‌فلک
زورکی تا کمر قوزک عین‌الملک است

(2)
تجدد با تحکم
این دو تصویر که هزارها چون آن را می‌توانم برایتان ارائه بدهم حکایت از یک فاجعه با بُعد بزرگتری دارد. فاجعه، حضور تمدن غرب و تجدد در نزد ماست بدون مهیا بودن زمینۀ قبول آن و آنگاه به‌قول آقای دکتر بهنام، کوششی از جهت نوگری آمرانه یا به لغت من تجدد با تحکم.

چرا نمی‌خواهیم با خود بیندیشیم به‌گفتۀ حکیم ناصرخسرو قبادیانی که خلق همه یکسره نهال خدایند، یعنی اینطور فکر کنیم که انسان ایرانی درختی است روئیده بر خاکی با مشخصات اقلیمی ویژۀ خویش. این نهال را اگر می‌خواهیم به نحوی به باروری بیشتر و یا حتی شکل رشد دیگر دربیاوریم لازمه‌اش آن است که کلیه امکانات تغییر جهت را برای او فراهم کنیم نه این که او را آمرانه به تغییر جهت واداریم.

تجدد هنگامی که به ایران می‌آید با فریبندگی‌های ظاهری و معنویش در ذهن نخبگان روزگار ولوله‌ای می‌افکند. مشکل در اینجاست که این نخبگان از همان آغاز خود در درون خود از میان به دو نیم شده‌اند. نیمی که به‌ظاهر تجدد یعنی توسعه متمایل است و نیمی که به روح آن یعنی دموکراسی دلبسته. آن وقت این هر دو معنی توسعه و دموکراسی در یک قالب جای می‌گیرد و متبلور می‌شود. نام این آقا در یک زمان دولتمرد و مدافع است، هنگامی که دستش به کار دولت بند است و یک زمان روشنفکر و معترض، وقتی که دستش از کار دولت کوتاه می‌شود.

سرگشتگی او که سخت بیگناه است در اینجاست که مجموعۀ تجدد را به‌صورت یک واحد تجزیه‌ناپذیر در جان خود جای داده است. از این رو، او حتی ظواهر سیاسی تجدد یعنی تحزب و پای‌بندی به نظام کار دسته‌جمعی را جزء وظایف نیمه دوم خود یعنی نیمه دموکراسی قرار می‌دهد. حزب را برای این می‌خواهد که به قدرت سیاسی برسد و چون رسید یا منحلش می‌کند یا این ارگان جاندار را به یک اداره بیجان در حد بایگانی مبدل می‌سازد. گاهی حتی حزب برایش در حد چشم و ابروی یار است. شاهزاده افسر، شاعر نکته‌سنج، وکیل مجلس و مؤثر در سیاست از انقلاب و اعتدال که نشانۀ احزاب دموکرات و اعتدال صدر مشروطه است در قالب معشوقه یاد می‌کند:

ای چشم تو چو نرگس، وی ابرویت هلالی
خوی تو انقلابی قد تو اعتدالی

و یا ایرج فکر می‌کند همه زنهای چادر به‌سر قابل بردن در داخل هشتی هستند و همه خانمهای باسواد به‌دعوت داخل هشتی، جواب نه می‌دهند.

زن رفته کلژ، دیده فاکولته
اگر آید به پیش تو دکلته
تمنای غلط از وی محال است
خیال بد در او کردن، خیال است

(3)
شرم ملی
این تفکر دوگانه در ‌انسان ایرانی در سالهای نخست تجدد، چندان قوتی نداشت و فقط محسوس بود. هرچه جلوتر آمدیم و ارتباط با اروپا و آمریکا بیشتر شد و هرچه بیشتر شاگرد به فرنگ فرستادیم و هرچه بیشتر فاصلۀ تکنولوژی را احساس کردیم و سرعت آنان و کندی خویش را دریافتیم؛ این دو فکر متعارض در درون هر یک از ما بیشتر سرکشی کرد و به جدال افتاد. به این جهت اجازه بدهید من دوربین خود را جلوتر بیاورم و درست تصویرهایی را بدهم از همین دوران که آقای دکتر بهنام به‌سرعت از روی آن عبور کرده‌اند.

دورانی که به‌فرمودۀ ایشان دورۀ دوم نوگری آمرانه در ایران و مدرنیزاسیون اقتصادی و فنی بود. فکر توسعه و جریان عقب‌ماندگی از زمانی در ایران رونق گرفت که متخصصین جوان علوم اجتماعی آن روز از اروپا برگشتند و سالهای سازندگی بعد از جنگ دوم جهانی شروع شده بود و سازمان ملل و جامعه‌شناسان اصطلاح کشورهای توسعه‌نیافته را برای ممالکی که ویژگیهایی از جهت درآمد سرانه، مرگ و میر کودکان، درصد سواد و توزیع جمعیت و غیره داشتند وضع کرده بودند.

و این یک اصطلاح عام بود و ربطی به وضع سیاسی کشورها و یا مناطق جهان که یا در بند استعمار بودند و یا حلقه‌به‌گوش استعمار نو، یا بظاهر مستقل، نداشت. ایران در این روزگار از آن دسته کشورها بود در حالی که هم قدرت انسانی و هم قدرت مالی بیرون جستن از این دایره را داشت. و هرچه سالها جلوتر آمد و تنش‌های سیاسی ایران جای خود را به تجدد با تحکم داد و ایران ثروتمندتر شد، سعی نسل تربیت‌یافته در اروپا که دچار وحشت جهان سومی بودن بود، برای رهایی از این «شرم ملی» بیشتر و بیشتر شد تا آنجا که به‌یاد دارم یک بحث لغوی درگرفت و اندک اندک نوگری آمرانه به‌قول دکتر بهنام به‌آن هم سرایت کرد و قرار شد به ما بگویند کشور در حال توسعه.

اما کوششهایی که آغاز شد تا این حصار بشکند موازی و هماهنگ با تربیت کافی مردمی نبود که باید برای زندگی پس از خروج از مدار عقب‌ماندگی آماده می‌شدند. مشکل بزرگتر آن بود که دولتمردان این دوران و علمداران تز مملکت در حال توسعه که نمی‌خواستند در روی صندلی جهان سومی ها کنار هند فقیر و مصر آشوب‌زده بنشینند، آنها که قریب‌به‌اتفاق تحصیلات عالیه خود را در ممالک غربی به‌پایان برده بودند، از هیچ گونه خط مشی فکری ثابت و محکمی که به آن اعتقاد داشته باشند پیروی نمی‌کردند.

گناهی بر آنها نیست. زیرا وقتی که در اروپا بودند و تحصیل می‌کردند و فرضاً مبارزات سیاسی احزاب چندگانه را در ممالک غربی دیده بودند؛ با مفاهیم دموکراسی یعنی گفتگوی آزاد و انتخابات پارلمانی آشنا شده بودند اما در مراجعت از یک سو با خلأ احزاب سیاسی واقعی مواجه می‌شدند و از سوی دیگر یک آیندۀ روشن اداری پیش رویشان بود. آینده‌ای که به تخصص آنها مربوط می‌شد، به رشد اجتماعی آنها کمک می‌کرد و احتمالا به مقامات عالیه رهنمونشان می‌ساخت.

در برابر آن «نبود» و این «بود» جوان تازه از فرنگ برگشته با دو مفهوم توسعه و دموکراسی در یک قالب «واحد» سرگیجه می‌گرفت و بلافاصله این دو را از هم جدا می‌کرد و در دو قالب می‌ریخت. اولی را به‌کار می‌گرفت و ای بسا بسیار صادقانه و معمولا نیمۀ کارآمد خود را پشت سر خدمت در حد تخصص و نه مشارکت در خیر و شرّ؛ و نیمۀ دوم دموکرات و آزادیخواه را در صندوقچه دل می‌نهاد و ای بسا بسیار با خشم و افسوس از در هم شکسته شدن یک رؤیای مطهر.

پس او مظهر یک توسعه بدون دموکراسی بود که در جامعه حضور داشت و دموکراسی پنهان در ته صندوق قلبش هم چون مجال ریشه زدن و رشد نیافته بود می‌شد یک دموکراسی توسعه‌نیافته با خار خاری از هوس شکفتن و وسوسه‌ای برای عصیان که هیچ در قاموس دموکراسی جایی ندارد.


(4)
آدمهای ارّه شده
اجازه بدهید تصویر من به این صورت باشد که ما انسان ایرانی را با قرار دادن در معرض تشعشعات مافوق تصور توسعه و دموکراسی در جهان غریبه غرب و بازگرداندن او به دنیای آشنای حقایق سنتی شرق به‌ناگهان از میان اره کردیم. یعنی در جوهر وجود هر انسان ایرانی از نسل ما به بعد، دو آدم آفریدیم که تازه ریشۀ اصلی این آدم در خاکی بود که بعداً به آن اشاره می‌کنم.

در این کار، فرستادن محصل به فرنگ و قرار دادن هرچه بیشتر انسان ایرانی در معرض این تشعشع توسعه و دموکراسی، به تحولات بعدی کمک بسیار کرد. ما که ناگهان از سالی دو محصل به اروپا فرستادن عباس میرزای قاجار در 1811، به سالی صد محصل رضاشاه پهلوی در سالهای 30 و آنگاه به عدد نجومی 147000 دانشجوی ایرانی تنها در سال 1976، آنهم فقط در دانشگاههای آمریکا می‌رسیم و دولت ایالات متحده اعلام می‌دارد که 5/17درصد کل دانشجویان دانشگاههای آمریکا ایرانی هستند طبعاً باید منتظر حرکتهای زلزله‌آسایی در بنیادهای جامعۀ خویش باشیم. چرا؟

زیرا که از نسل من و شاید یکی دو نسل پیشتر که تعداد فرستاده‌شدگان به اروپا و آمریکا فزونی می‌گیرد طیف اجتماعی این شاگردان وسعت می‌یابد. بسیاری از آنها از طبقات زیر فقیر، به‌قصد رشد آینده با عرق جبین و کد یمین خانواده‌ها به فرنگ می‌رسند که در بازگشت حتی از بازشناختن آن خانواده شرم دارند. اما در ته دلشان رنج روزهای محنت را پنهان داشته‌اند و بعد اکثر این محصلان بدون هیچ آرمان وطنخواهی و خدمت به وطن روانۀ اروپا و آمریکا می‌شوند، یعنی شتاب در توسعه و میل به داشتن هرچه بیشتر آدم متخصص، فضیلت اخلاقی تخصص را که خدمت اجتماعی است نادیده می‌انگارد.

آرزوی ملا شدن که در اصطلاح قدیم ما، رؤیای مادران به هنگام سپردن کودکان به مکتب‌ها بود، به‌سرعت تحقق می‌یابد و همه ملا می‌شوند و گاه حتی نخوانده ملا.

اما آرزوی بزرگ متفکران ما که ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل، همچنان در حد آرزو باقی می‌ماند و شیخ همچنان با چراغ گرد شهر می‌گردد که از دیو و دد ملول است و در آرزوی یافتن انسان.مهمتر از همه آن که حضور وسایل الکترونیکی و دیگر امکانات آگاه کننده، انسان این زمانی را از محدودۀ اطلاعات سیاسی ـ اجتماعی روزگاران پیش بیرون می‌آورد و ارائه اعتقادات سیاسی رنگارنگ حتی در یک جناح، فرضاً از انورخوجه تا استالین و از مائو تا لنین امکان انتخاب دموکرات‌منشانه‌ای را حتی در محدودۀ دیکتاتوری پرولتاریا به همه می‌دهد.

محصل ایرانی که می‌داند برخی از این میوه‌ها ممنوعه هستند به یاد باباآدم و به وسوسۀ حوای حرامخوارگی تا می‌تواند جیب کله‌اش را از این میوه‌ها پر می‌کند و پنهان از باغ بیرون می‌جهد و به وطن برمی‌گردد و باز در صف خدمتگزاران توسعه می‌ایستد.
همسن و سالهای من بی‌انصاف و کم‌لطف‌اند اگر این دو پاره بودن را انکار کنند. توسعه‌طلب‌های بدون دموکراسی و دموکرات‌های توسعه‌نیافته. این ما بودیم... می‌خواستیم پشت میز بنشینیم.

آی‌فون و تلفن و سکرتر ملوس و رئیس‌ دفتر مخصوص و پردۀ شرابه‌دار و میز استیل داشته باشیم. از خاله چادری و عموی گیوه‌به‌‌پای خود خجالت بکشیم و خویشاوندیمان را با آنها انکار کنیم و آن وقت شب که به خانه می‌رویم، دوستان را جمع کنیم، یک ویسکی زهرماری کوفت کنیم و برای آزادی از دست‌رفته‌ای که زیر قدمهای رژیم له‌شده است زبان بگیریم و گاهی هم با ملاحظه حضور رفقایی که چندان امن نیستند شعار ملایمی بدهیم و اشک مختصری بریزیم.


(5)
آه از آن ریشه... آه از آن خاک
این تصویر ما انسانهای دوپاره و از میان ارّه شده در طول حد اقل پنج نسل اخیر است. اما گفتم که این نهال از میان ارّه‌شده ریشه در خاکی دارد که کندن آن به این آسانی میسر نیست.

در عمق همه ما یعنی این انسانهای از میان ارّه‌شدۀ توسعه‌طلب به‌روز قدرت، و دموکرات به‌روز خانه‌نشینی، کسی دیگر هم می‌زیست. این کسِ دیگر باورهای ما در حق مذهبی بود که شب شش در گوشمان اذان و اقامه‌اش را گفته و آنگاه ما را با همان اذان‌ها رویانده و بالا آورده بودند و روز سفر از زیر قرآن و از درون قلعۀ یاسین ردمان کرده بودند. این دیگر کار کسی نبود. حکایت یک باور طولانی قرنها بود که با پس و پیش شدن انسان دوپاره و غلبۀ من توسعه‌طلب بر دموکرات یا بالعکس از جایش جُم نمی‌خورد.

و عجبا که هرچه این دو انسان در یک تن بیشتر جا می‌گرفتند و جنب و جوش می‌کردند پای آنها در خاک این اعتقاد استوارتر می‌شد. هم من توسعه‌طلب گوش به اذان داشت و هم من دموکرات الله‌اکبر می‌گفت و این هر دو من، نیمه و ناتمام، در یک من ریشه‌ای مستحیل می‌شدند. به این تصویر خوب نگاه کنید با این که در دیار فرنگیم و من شهر فرنگی نیستم.

زیور خانم و اسماعیل آقا آمدند به شهر بزرگ. یک پا گیوه و یک پا چارق. زیور خانم خودش بود و سنگ پایش و صورتی سوراخ‌سوراخ‌تر از سنگ پا و اسماعیل آقا خودش بود و لنگش و سری گر با چند شبت مو.

توسعه... ترقی... پیشرفت... بادکنکهای رنگین پیش چشم اینها بود که تا چشم به‌هم زدیم دیدیم زیور خانم سنگ پا را دور انداخت و پای چاق پشمالویش را پیش زنی دیگر دراز کرد که پدیکور کند و اسماعیل آقا لنگ چاله‌حوضش را کنار گذاشت تا کنار استخر پر از آب تصفیه‌‌شده، مایوی پی‌یر کاردن با یک «پی» سر کج بپوشد. و همه این ترقی در چهار پنج سال حاصل شد.

ترقی، ترقی... توسعه، توسعه... و زیور خانم و اسماعیل خان تاختند تا روزی که خبر شدیم بعد از یک مسافرت ششماهه به آمریکا و دیدار از نور چشمان که در رشته‌های مهم و علمی اینتریور دزاینینگ و هِر استایلینگ تحصیل می‌کردند و می‌خواستند تخصص عالی بگیرند به ایران برگشته‌اند. زیور خانم را دیدیم که به ماه شب چهارده طعنه می‌زند و از سوراخهای سنگ پا خبری نبود. پرسیدیم چه شده؟ گفتند «فِیس‌لیفتینگ» فرموده‌اند.

اسماعیل خان را دیدیم با موی انبوه و شبق‌رنگ و ترکه‌ای و خوش‌اندام، باز پرسیدیم چه شد؟ گفتند لاغر فرموده‌اند در «مایو کلینیک» و مو کاشته‌اند در همانجایی که رانک‌سیناترا کاشته و در همان مجلس، عمقزی رضوان خانم یادآوری کرد که در غیبت آنها، روز بیست و هشتم صفرالمظفر شله‌زرد نذری بچه‌ها را با تمام مراسم و مخلفات پخته و برای منزل جناب آقای رئیس حسابداری وزارت راه و ترابری در همان ظرف کریستال معروف فرستاده که دیگر پس نیاید و آش با جاش باشد.

گاو و گوسفند فرنگی
گمان نمی‌برم هیچ مبالغه‌ای در این عکس زیور خانم و اسماعیل خان وجود داشته باشد که آن را از صورت عکس به شکل کاریکاتور درآورد. از این دست، اسماعیل‌خان‌ها و زیور خانم‌ها بسیار بودند و اسماعیل‌خان‌ها بسی وحشتناکتر.

در بحبوحۀ عصر توسعه و ترقی وقتی گذارتان به یک اداره‌ای می‌افتاد و با رئیس کاری داشتید، منشی شیرین لب شکرگفتار با لبخند بازدارنده‌ای از کمیسیون حرف می‌زد و از گرفتاری آقا... و گرفتاری آقا در آن ساعت روز، گپ زدن با مدیر کل اتاق بغل‌دستی بود که مدل کراوات «لویی‌فرو» امسال پهن‌تر است یا «ژیوانشی»؛ و گلایه و شکایت که چرا ساحل «کان» اینهمه از اعراب بی‌سر و پا پر شده و قیمت خرید یک آپارتمان برای استراحت پانزده‌روزۀ تابستانی و تبدیل آن به گارسنیۀ زمستانی در «کُت‌دازور» مناسبتر است یا «پالم‌بیچ».

من خود در سر یک میز ناهار شاهد گله‌گذاری یکی از این صاحب‌منصبان معتبر فرهنگی با مدارک عالیه بودم که در مطبوعات و رادیو ‌تلویزیون از لزوم بازگشت به خود و ملعنت فرهنگ غرب حرف می‌زد و داد سخن می‌داد و آن روز به‌وقت ناهار از این که دیشب از پاریس که برمی‌گشته توانسته پنیر و گوشت حسابی برای مصرف یکی‌دو هفته با خود بیاورد، حکایتها می‌گفت و گاوان و گوسفندان وطنی و در حال توسعه را حتی لایق هم‌آخوری با بهائم توسعه‌یافته نمی‌دانست. این نصفۀ توسعه‌یافته آقا بود.

نصفۀ دموکراسی‌زدۀ آقا هم شب در مجالس باده و مهتاب آنهم بر فراز تپه‌های امانیه یا قیطریه ناگهان شکوفا می‌شد با ارائه آخرین نظریه‌های انقلابی جهان سومی که از تسخیر شهرها به دست نیروهای دهقانی آغاز می‌گردید و به جنگهای استراتژیک چریکی بر اساس تئوریهای چه‌گوارا ختم می‌شد.

بیچاره انسان از میان اره‌شده نمی‌دانست که در کدام طرف قضیه قرار دارد. او اصلا گناهی نداشت. بی‌اطمینانی او از هر دو طرف سرگردانی آونگ‌صفتی به وی داده بود.انسان اره‌شده در روز احساس مسؤولیت اداری می‌کرد و شب‌هنگام احساس گناه مشارکت و این هر دو احساس او را به طرف ریشه‌ای برمی‌گرداند که در آن ندامت و آنگاه توبه، اصل فلاح و نجات بود. در ذهن او آمده بود که تا وقتی درهای توبه باز است، آدمی می‌تواند به رستگاری خود دلبسته باشد.


(6)
... و در پشت چادر توبه
و در پشت چادر نامرئی و بی‌انتهای توبه، بهشت آسایش روح و آرامش خاطر قرار داشت. پس ما که در درون خود از یک سو توسعه‌طلبی ضد دموکراسی بودیم و از دیگر سو دموکراتی بدون توسعۀ فکری، در یک جا می‌توانستیم از این چون کشتی بی‌لنگر کژ و مژ شدن، به‌قول مولانا نجات یابیم و آن شتافتنی به سوی ریشه‌ای بود که با توبه‌ای و اذانی و نمازی ما را به وحدت خود بازمی‌گرداند.

عاشق توسعه بودیم ولی این توسعه را آنطور که خودمان دوست داشتیم می‌خواستیم نه آنطور که باید می‌بود. می‌آمدیم خانه، موکت را پارکت، پارکت را موزائیک و موزائیک را کاشی، کاشی را مرمر می‌کردیم و یک کلمه از همسرمان نمی‌پرسیدیم که نظر شما چیست؟ چون در این توسعه، دموکراسی معنی نمی‌داد. آقا تصمیم به تغییر فرش خانه گرفته بود. اگر روی حرفش حرف می‌زدند اوقاتش تلخ می‌شد، چون یاد گرفته بود که اگر روی حرف وزیر حرف بزند اوقاتش تلخ می‌شود و اگر به تیمسار فرمانده بگوید اشتباه کرده است، تنبیه انضباطی خواهد شد.

عاشق دموکراسی بودیم ولی آنطور که ما آن را معنی می‌کردیم. اظهار نظر پسرمان دربارۀ وقایع دنیا باید طوری باشد که به منافع اداری ما لطمه نزند و ضمناً با رفقای ناباب که کتب ضالّه می‌خوانند معاشرت نکند و دخترمان البته آزاد است که همسر آینده‌اش را انتخاب کند ولی این پسرۀ جعلق که مادر و پدرش هم‌سنخ ما نیستند و زلف دراز دارد و گیتار می‌زند و گاهی هم حرفهای سیاسی از دهانش درمی‌آید و مثل آن وقت‌ها که خودمان جوان بودیم سرش بوی قرمه‌سبزی می‌دهد، بدردخور نیست. خانم البته از کلیه حقوق مساوی برخوردارند ولی در مسایلی که مربوط به عقل معاش است اگر دخالت نکنند بهتر است. بالاخره هرچه باشد عقل آقایان بهتر می‌رسد.

این مجموعه‌ جامعه‌ای بود که افراد مؤثر آن یعنی نخبگانش از وسط اره شده بودند بدون آن که ریشه‌هایشان از اذان و اقامه، سفره نذری، زیارت و صدقه و استخاره و توسل بریده شده باشد و مراجعت به آن ریشه که مستقیم و محکم در خاک بود همیشه این دو پاره متزلزل را امیدوار می‌کرد.

اما مشکل بزرگ در این بود که تصویر این ریشه فقط در آئینۀ تصور همه ما زیبا بود و حقیقت را عریان و واقع‌بینانه در تکانهای بعدی در خود شناختیم. باز هم قصدم رفتن به دنیای سیاست نیست. ما در این تکان خوردن دموکراسی و توسعه و بازگشت به ریشه متوجه شدیم که دربارۀ ریشه‌های خود به‌مراتب کمتر از سارتر، چه‌گوارا، فانون و امه‌سزر می‌دانیم و لاجرم حالا در ته آن ریشه باز در جستجوی هویت دیگری هستیم که در وقتی دیگر باید به آن پرداخت. و مهمتر از همه تازه داریم می‌فهمیم که بوسعید و بایزید الزاماً امام جماعت نمازهای عبادی‌ ـ سیاسی نبوده‌اند.

امروز بعداز توفان، ما در جایی ایستاده‌ایم که من امیدوارم تصویرهای درستی از آن داده باشم.

کار ارائه آن تصویرها که با ذهن همه شما آشنا بود، به همین جا خاتمه می‌یابد. بنابراین اجازه بدهید که من دوربین پر از شیطنت خبرنگاری را ببندم و بیرون از قالب یک روزنامه‌نگار حرفهایی هم دربارۀ فردا بزنم. آخر این که نشد ما مرتب بیاییم و در آئینۀ گذشته به خودمان دهن‌کجی بکنیم و برویم و شب تا صبح با کابوس «چه بد کردم» دست به گریبان باشیم.

شما گروه متخصصی هستید که شاید فاصلۀ سنی زیادی با حقایق دیروز ایران دارید و از واقعیات امروز شاید بسیار بدورید. اما اگر واقعاً ایرانی هستید و متخصص و می‌خواهید که روزی به ایران برگردید به این یک بیت کهنسال فارسی خوب فکر کنید:

هرکه نامخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار

(7)
معرفت ناقص
و بعد به‌یاد بیاورید که توسعۀ بدون دموکراسی، فقط تقلید است و با خود بخوانید «خلق را تقلیدشان بر باد داد».به‌خاطر داشته باشید که دموکراسی توسعه‌نیافته یعنی معرفت ناقص و فهم نادرست و با خود بگویید «مُردم اندر حسرت فهم درست» و از یاد مبرید که مسلمانی به زبان نیست بلکه به دل است و مسلمانانِ زبانی آنها هستند که باید برایشان خواند «وای اگر از پس امروز بود فردایی».

ایران برای قرنی که آغاز خواهد شد به تخصص‌های بسیار نیاز دارد اما این تخصص‌ها باید که حتماً رنگی از فضیلت اخلاقی و احساس تعهد ملی با خود داشته باشند. وگرنه چه فرق است میان مزدور آمریکایی تعمیر توربین و رانندۀ بی‌تفاوت کامیون اهل فیلیپین با آن متخصص ایرانی که فکر می‌کند سفت کردن هر پیچ، روشن کردن هر چراغ و گشودن هر راه باریک، وطنش را استوارتر، روشنتر و رهروتر خواهد ساخت.

برای رسیدن به آن آرزوی بزرگ باید یک انقلاب بزرگ کرد. نه انقلاب اجتماعی و خیزش توده‌ای بلکه یک انقلاب انفرادی. باید از درون دگرگون شد. باید به‌سراغ جاندارویی رفت که عشق است، عشق این آفرینندۀ کائنات که جوهر جویندگی، پویندگی و پایندگی است و باید بی‌دریغ زمزمه کرد که اول کار این جهان عشق است. آقای تقی‌زاده می‌خواست ما قلباً، روحاً و جسماً فرنگی بشویم. آقای کسروی می‌گفت که این شط آلودۀ غرب خانه‌های گلین ما را خواهد شست و خواهد برد. اقبال لاهوری فریاد برداشت اصل و بنیان جهان عشق است عشق.

آدمیت زار نالید از فرنگ
زندگی هنگامه برچید از فرنگ

آقای آل‌احمد در غرب‌ستیزی «جانرهایی» سیاسی را جستجو می‌کرد و در همه این آری و نه گفتن‌ها کمتر کسی به این اندیشید که پرداختن و ساختن انسان واقعی، آن جوهر نایافتۀ شیخ در هنگام روز و در هنگامۀ بازار، شاید تنها چارۀ ما باشد.

رو به غرب آوردن کور را تجربه کرده‌ایم. دموکراسی توسعه نیافته را در بوتۀ آزمایش گذاشته‌ایم. پشت به شرق و غرب کردن را آزموده‌‌ایم و مشکل این است که هنوز از راههای سیاسی و رهبران سیاسی توقع سازماندهی فکری داریم. این سازمانها وقتی حقیقی می‌شوند که از روی شعور و احتیاج ما یعنی با توسعۀ دموکراسی خود‌به‌خود به‌وجود بیایند وگرنه همان دوره‌های شب‌چره و تقسیم مقام گذشته خواهند بود و رهبران سیاسی هنگامی می‌توانند سکان را به‌دست گیرند که خود از درون به دو یا سه پارۀ خودستیز تقسیم نشده باشند.

فرصت خود را ساختن و خود را یافتن بخصوص در فشار زندگی سخت، آسانتر از هر زمان دیگر است. بسیاری از شما در تخصص‌هایی هستید که به‌سرعت دست‌فرسود زمان می‌شود. دلهرۀ بیهوده‌ ماندن در سالهایی که خواهد آمد، شوق زیستن در سالهایی را که هست از شما دور می‌کند. اگر به پایداری و سرسختی چشمه‌های روان باشید همواره قطره‌ای به سوی دریا خواهید بود و اگر به ماندن و ایستادن دل خوش کنید چونان هر برکۀ بسته‌ای در عفونت تکرار آوای غوکان و کسالت مذلت‌بار خزیدن خزه‌ها خواهید بود.

شما در برابر ایرانی که به آن فکر می‌کنید مسؤولیت دارید که نمونۀ انسان متعالی باشید با خردی که جای هر چیز را به نیکویی می‌شناسد. انفجار جمعیت و جوانی کل جامعه که اینک ایران با آن روبروست، چیزی نه آسان است. تخصص شما هرچه می‌خواهد باشد باید در خدمت چاره‌جویی برای این مشکل ناخواسته قرار گیرد.

جامعۀ ایران در برگردان قرن، جامعه‌ای خواهد بود لبریز از مشکلات اقتصادی و اجتماعی و چاره‌جویی برای این مشکلات به دست متخصصینی است که از هم اکنون به کمک خرد پوینده و فضیلت در علم و تقوای در عمل بتوانند غیر منتظره را پیش‌بینی کنند و آن دردها را که حتی نمی‌توان دید اما می‌توان علائمش را احساس کرد، چاره نمایند.

برای این کار نه ضرورتی دارد که روحاً قلباً و جسماً فرنگی شویم؛ نه لازم است که به مشیت الهی تن دردهیم و نه جای آن دارد که با خشم و خروشهای بظاهر ملی یا جهان سومی یا مستضعف و مستکبری به مصاف روزهای غیر قابل پیش‌بینی برویم؛ نه خوشبینی ساده‌لوحانه این که ایران هرگز از میان نخواهد رفت را علم تفکر کنیم و نه آن بدبینی نوکرمآبانه را که ما جزئی از تصمیمات بزرگ اربابان جهانیم، چراغ راه خود قرار دهیم.

شناختن غرب که شما در آن زندگی می‌کنید برای تک‌تک شما باید به‌صورت یک واحد فکری توسعه و دموکراسی به‌نحو تفکیک‌ناپذیر درآید. باید آن را خوب بشناسید و قوانین بازی و معامله با آن را یاد بگیرید. و بعد، واقعاً در سایه این شناخت هر کس در تخصص خود توسعه و دموکراسی را چون یک واحد مستقل تفکیک‌ناپذیر تلقی کند.

دوستان جوان من! این مفهوم یگانه توسعه دموکراتیک را برای یک جامعۀ کهنسال که سنت‌های آزادگی آن بلندتر از مناره‌ها و درخشانتر از گنبدهای مطلاست، باید به ارمغان برد. باشد که صدایی به جایی برسد.

************************************

از افشا

از این که تضمینا گفته میشود توسعه علمی و اقتصادی هم جهت و توامان با توسعه فکری فرهنگی و سیاسی است خیلی سپاسگزارم.
این مسئله بسیار بزرگی است که هر ایرانی لازم است آن را مد نظر داشته باشد.بدون توسعه علمی و اقتصادی دولتهای کمپرادور دلال تولیدات غربی مثل شاه و شیخ بر سر کار خواهد آمد و بدون دموکراسی هم به آن توسعه علمی و صنعتی نخواهیم رسید.گر چه این راه در غرب با ستم بتوده ها هموار شد با دانش و بینش میتوان حداقل معاش و رفاه فرهنگی را برای همه بر قرار کرد اگر عدالت و دموکراسی هدف نهایی همه ما باشد.

 

Posted on Sunday, June 15, 2008 at 10:07PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment