ما پیروزیم چون بر حقیم
این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید
لیستی از نوشته های قبلی
این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد
مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.
من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم
لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید
لزوم مدرن شدن در انگاره های مختلف - فرشيد ياسائی
" انسان خود را تنها در درون خود می شناسد. از جهان پيرامون خويش است که از درون خود، آگاه ميشود. با هر چيز جديدی که حقيقتا شناخته شود، اندام و عنصر جديدی در درون ما شگفته ميشود..." گوته
مقدمه : درباره , لزوم مدرن شدن , در ميان جريانات مختلف اجتماعی ، فرهنگي و سياسي بر مبناي گرايشهاي نظري ويژه خود ، بحث و گفتگو های بسياری انجام گرفته و در جريان است و تقريبا بحث عمومی و عمده آن برای تعدادی تمام شده و برای تعدادی ديگر ناتمام است. اين پرسش وجود دارد که آيا بايد مجذوب و شيفته پيشرفتهاي کشورهائی بود که تقريبا بعد از دومين جنگ بزرگ در زمينه های مختلف در سياست ، تکنولوژی ، فرهنگ و... راه و رسم ديگری را غير از ما انتخاب و تجربه و نهايتا موفق شدند؟ آيا مدرن شدن ( بودن ) ترجمان غربی شدن و يا به سخن غير منطقی غرب زدگی است؟ آيا می بايد مانند مردم غرب آداب ومعاشرت .... و مانند آنان فكر كنيم و به تعبير تقي زاده , از موي سر تا بن ناخن بايد غربي شويم ,؟ يا مانند آل احمد و رهروان وی بدان بتازيم و نهايتا برای فرار از معضلات و گرفتاری های اجتماعی ، نسخه استبداد را هميشه ملکه ذهن خويش سازيم!؟
آغاز : در مباحث تئوريك ، مدرن شدن به معناي ,غربي شدن, نيست . بلکه مباحث بر محور تغييرات عمده و تجديد نظر در انگار ها می باشد که زمانی مطرح و اکنون ضرورت ندارد و بايد راهبرهای جديدی را انتخاب و تجربه کرد. تقريبا از زمان اميرکبير تا به امروز بخش عمده نيروهای تکنوکرات و بورکرات ، جامعه فرهيخته و شهروندان ساکن شهرهای بزرگ ايران تمايل و مفتون پيشرفت های عظيم و چشم گير دنيای غرب بوده و هستند. فرهنگ و تکنولوژی ، فلسفه و اخلاق ...غرب ؛ ايرانيان ( بهتر است گفته شود جهان را ) را تحت تاثير قرار داده است. جامعه ما در پرتو چنين تلاش هائی که جهت پيشرفت در دنيای غرب انجام پذيرفت ، تجربيات بسياری آموخت . تأسيس دولت مدرن ، نهادها و ساختار های مدرن ( وزارتخانه ها و...). اعزام دانشجو به غرب و بوجود آمدن نخبگان سياسي و فرهنگي ... اجتماعي بخشي از كارنامه مدرن شدن است که ضرورت آن را امروز لمس می کنيم. البته بودند و هستند " روشنفكرانی" که مدرن شدن و مدرن فکر کردن را سمی مهلک برای جامعه ميدانستند و ميدانند و عمر تعدادی از آنان کفاف نداد که تجربه کنند دردنيای امروز تا چه حد ارتباطات و معاوضه اطلاعات و تجربيات ، تعيين کننده سرنوشت و بود و نبود کشورها می باشد .
اخيرا در ميان تعدادی از صاحبنظران دانشگاهی کشور کوشش ميشود مدرنيته را از دالان دين عبور دهند. استدلال آنان نيز آن است که مردم متدين هستند ومدرنيته آنان نيز رنگ و بوی ايرانی همراه با دين است.آنانی که سکولاريسم را دين ستيزی ترجمه می کنند و ميکوشند ثابت کنند که دولت های ايران ( از صفوی تا امروز ) عموما دينی بوده و دولت اسلامی کنونی نيز يکی ازآنها و در ادامه اين تاريخ است. اما از گرايشات دينی ( احتمالا شاهان و نخست وزيران و امرا...) صحبت نميشود. چنين القا ميشود که دولت های گذشته مانند دولت اسلامی کنونی بوده، فقط نامش چيز ديگری بوده است. اين بخش از صاحبنظران نمی خواهند باور کنند که دين فقط ( تاکيد ميشود) يكى از عرصههاى اجتماعى جامعه ايرانى است. درست فرق مردم ايران ( برای مثال ) با تعدادی ازکشور های اسلامی در اين است که آنان غير از دين اسلام ، چيز ديگری نمی شناسند و بدون آن هويت خود را نيز از دست رفته خواهند پنداشت.اما در ايران بخاطر قدمت تاريخ و فرهنگ و اديان ، تمدن و هنر های مختلف...، داده های بسياری وجود دارند که دين نيز يکی از آنان محسوب ميشود.بدين خاطر است که هويت ايرانی تنها به دين آن مربوط نميشود. بحث اصولا براين محور نيست که مردم متدين هستند يا نيستند. مورد مناقشه هويت ايرانی مردم است که مدرنيته را خصوصا در رابطه با پيشرفت تکنولوژی و سهولت در محاورات و ارتباطات ورفاه ... دستيابی به دنيای مجازی غرب ( بخش عمده ) ترجيح ميدهند (گرچه شايد در ظاهر با آن خصوصا از جنبه مد و هنری آن مخالفت شود ) و از دين نيز انتظار رفرم و مدرن بودن دارند ، نه تحجر و سلف گرائی.
ما در بحث و عملکرد سوسياليسم نيز لزوم تجديدنظر و مدرنيسم را مشاهده می کنيم که در دنيای غرب بدان دامن زده شد و بخش عمده احزاب سوسياليست در خود رفرم کردند. مهم است كه بتوانيم درست در بطن اين مفهوم از مدرنيته چه انتظاراتی خواهيم داشت. اين سنت که صاحبنظران در ايران برای هر مفهومی برابر نهاد و ترجمه بومی خصوصا با قيودی ( خود ساخته ) خلق می کنند و عنصر دين را بدان دخالت ميدهند. موردی است که عملا جای بحث اساسی را به بيراه کشانده و موضوع اصلی در پس ابهام قرار گرفته است. اينکه مردم ايران متدين هستند چنانکه ميدانيم در تمام دنيا مردم به گونه ای از اعتقادات مذهبی خوی گرفته و با شدت و ضعف با آن زندگی می کنند. مورد مناقشه ( صرفنظر از رهبران حکومتی که با قدرت کامل سياست گذاری و تعيين و تکليف می کنند) استفاده ابزاری صاحبنظران از دين در عرصه توضيح جامعه شناسی اجتماعی در راستای انگاره های سياسی - فلسفی - با استفاده از ادبيات آخونديسم- جهت توجيه حکومت اسلامی است. گوئی ( چنين توجيه ميشود ) تمام جهان غرب بسيج شده است که مردم و جامعه متدين ما را به شکل خويش درآورند و از ايرانی اروپائی بسازند. و در نهايت با ازبين بردن فرهنگ و دين ، به ما هويت اروپائی داده و استقلال ما را ازبين ببرند. برای اثبات آن از مدل های آفريقائی نام برده ميشود و کوچکترين عنايتی به حوزه فرهنگی وتمدن و خلق و خوی ايرانی نميشود .
مدرنيسم مفهومی است غربي . مدلهاي توسعه و پيشرفت غربي در اين كشورها در برنامه ريزيهاي توسعه يا فرايندهاي مدرنيزاسيون معنا و مفهوم پيدا کرده است. نهادهاي حقوقي، فرهنگي و سياسی ... حاكم بر نظام های اين کشورها نيز بر مبناي مدرنيته پايه ريزي شده که عمدتا درخود رفرم و تغيير می پذيرد. امروزي شدن و مدرن بودن مفهوم بيگانه ای نيست که دائما بايد توسط صاحبنظران برای اجتماع توضيح داده شود. طبيعی است تعريف و الگوئی كه از مفهوم مدرن بودن به دست ميدهند، به معناي غربي شدن ( ما و ديگران نيست. مگر اينکه ما تعبير خود را درست بدانيم!) نيست . بلكه مرادشان بودن در عصر معاصر است . اولگوئی خلق کردند ويژه جوامع خودشان که کشورها با تمدن و فرهنگ های گوناکون می توانند از آن نسخه برداری کرده و يا نکنند. نظريه پردازان و سياستمداران غربی ( لااقل بعد از آخرين جنگ بزرگ) اصراری در غربی شدن ساير جوامع نيز ندارند.آنان نيز بخوبی واقفند : زمانی فرد يا جامعه شبيه چيزي غير از آنچه که هست و ريشه دارد؛ درآيد. از هويت و استقلال تهی ميشود .ادامه دادن تجربيات ( کلونياليسم ) خونبار گذشته با معيار ارزش های امروزی در تضاد خواهد بود.در نتيجه بايد اذعان شود که مدرن شدن ( بودن ) ضرورتا به معناي غربي شدن نيست ( آنچه را که غرب ستيزان می پندارند!) . حتي تفکرات غربيان نيزمرادشان از تجدد و مدرنيسم، غربي شدن ساير ملل نيست.
گفته ميشود ترجمان تجدد ( بنا بر پندار تجدد ستيزان . مفهوم تجدد نيز به تجدد نورانی وتجدد ظلمانی تقسيم شده است) به معناي غربي آن در سكولاريسم و دنيوي شدن است : " ... که مصداقي از , تجدد ظلماني , است كه در سيطره ولايت شيطاني ميباشد... ملاحظه پارهاي از سرچشمههاي مدرنيته نشان ميدهد كه انسان مدرن كارش را از حقايق نوراني آغاز نموده است و به تدريج به ظلمت و پوچي روان گشته است.." . در مورد تجدد ظلمانی گفته ميشود : " ...قرار گرفتن انسان مدرن در زير سيطره ولايت شيطاني است..... در تجدد نوراني همه چيز از ظلمت شروع ميشود و انسان به سوي خداوند متعال روان ميگردد؛ يعني از ظلمت نفس و استكبار انسان در برابر خدا آغاز ميشود و به خشوع و خضوع برابر درگاه الهی ختم ميگردد ....اگرتجدد نوراني يا مدرن شدن ديني پيش آيد؛ بايد گفت اين شيوه منحصر در عبوديت خداوند است.... انجام بندگي خداوند هم در عمل در شريعت اسلامي نهفته است! انسان متجدد ديني يك فرد متشرّع است. چنانكه جامعه ديني اهل ولايت الهي و شريعت اسلامي است... اراده ايرانيان در بهمن سال 1357 برای تأسيس نظام سياسي مبتني بر ولايت فقيه، بيانگر آن است كه آنان تجدد نوراني را بر تجدد ظلماني ترجيح دادند اگر نه اين است، چه دليلي دارد كه حكومت مورد حمايت غرب را سرنگون سازند...".
تجدد و پيشرفت از جمله آن مفاهيمي هستند كه در ميان صاحبنظران و در فرهنگ سياسی - اجتماعی ، جهان بينی های گوناگونی وجود دارد. عدهاي توسعه و پيشرفت و تجدد را مساوي غرب ( زدگی ) گرايي و سكولاريسم می دانند و برخي آن را در تا حد الحاد و بی ديني و دين ستيزی قرار ميدهند . عده ای توسعه و پيشرفت در راستای صنعتي شدن و حركت به سوي تكنولوژي مفروضند. برای عدهاي توسعه و پيشرفت بالاتر از رشد اقتصادي است و به مباحث سياسي و فرهنگي آن نيز توجه می کنند. بنابراين در يك جمله نميتوان گفت كه تعريف مشخصی از اين مفهوم به خاطر نفوذ نظريات دينی در عرصه نظريه پردازی ؛ وجود دارد.
توسعه يك فرايند چند گانه است كه يكي از جنبه های آن مربوط به اقتصاد و تکنولوژی است . جوانب ديگر آن مربوط به توسعه سياسی و فرهنگی است. برای مثال در کشورهائی ( چين ...) توسعه تکنولوژی و اقتصاد انجام پذيرفته اما از نظر سياسی ايستا و استبدادی عمل ميشود. با در نظر گرفتن تمام جوانب توسعه ، می توان دو جنبه آن را ارزيابی و بررسی کنيم. نخست از جنبه عملی و کارکرد توسعه و تجدد و مدرنيسم است، طبيعی است که جامعه بايد در راستای مدرنيسم قرار گيرد و شهروندان ( نه تنها تقليد از مد بلکه در تمام جوانب اجتماعی ) درراه مدرن شدن قرار گيرند. جنبه ديگربرای مدرن شدن بايد از هرگونه ايدئولوژی در مديريت اجرائی ( دولت و حکومت ) ممانعت کرد. بزبان ديگر برای اين مهم، سکولاريسم نمونه کارسازو مهمی است که بدون ربط با مبحث ما نيست. در هر حال توسعه و تکامل و پيشرفت ، روزی در مقابل ايدئولوژی قرار خواهد گرفت و مورد مناقشه است. می توان با استقرار ديکتاتوری به تکنولوژی پيشرفته نيزدست يافت .اما بعد اين پيشرفت محدود و بالاخره زمانی ميرسد که جوابگوی نياز آدمی مبنی بر آزادی و اختيار وی نبوده و يا بايد اين پيشرفت زمينی شود و در راستای عموم قرار گيرد و يا محکوم به فنا است. نمونه شوروی و اقمارش درسهای تاريخی جالبی است برای آنانيکه ايدئولوژی حکومتی را چاره ساز و حلال مشکلات جامعه می پندارند.
جامعهاي كه می کوشد در راستای توسعه قدم بردارد و همچنان هويت و فرهنگ خود را دست نخورده حفظ کند . نخست بايد مشکلات اخلاق و فضيلت و داده های اجتماعی خويش را شناسائی و بازتعرف کند. چون برای توسعه و تجدد مجبوريم راه غرب را طی کنيم و ميدانيم تمدن غرب، تمدنی است با ويژگی های خويش که با تمدن ما متفاوت است. هويت و فرهنگ ، اقتصاد و سياست خاص خود را دارد كه براساس آن توسعه و تجدد و پيشرفت را در درون خود پرورش داده است. اينکه توسعه يافتگی تمدن غرب چه مسائلی دارد و چه نقائصی درونش خفته است. مشکل غرب بوده و مشکل ما نيست. جوامعی مانند ما که الگوئی ويژه و بومی خود را ندارد ( صرفنظر از نظر سازمان حکومتی کشور هند، ژاپن تقريبا تمام الگو ها استبداد درونش خفته است ) که آزادی و اختيار را پرورش و صيانت کند و از نظر تکنولوژی در کمترين سطح پيشرفت هستند . بايد بديلی برای خويشتن خويش يابند که پاسخ نسل امروز را دهند و برای فردای آن برنامه داشته (باشند) آماده سازند. طبيعی است هر كشوري براساس ريشههاي فرهنگي و اجتماعي و تاريخي خويش مسيرش را تعيين و ادامه ميدهد. و به هيچ وجه حتی خود غربيان اصرار چندانی ندارند که از جامعه آنان الگوبرداری شود. اما بايد بدان واقف بود که دنيای تکنولوژی و مجازی امروز سرکشيدن و کنجکاوی به دنيای ديگران معنی يافته است.
امروز به ناچار بايد با فرهنگ مدرنيسم کنار آمد. گذار اجتنابناپذير ازمرحله جامعه سنتي به جامعه مدرن بودن به سرنوشت ما مربوط ميشود. مدرنيسم به عنوان نقطهعطفی سرنوشت ساز در جوامع مختلف است. برای رسيدن به فرهنگ مدرن . انگاره ها بايد مدرن و تغيير يابد. با اخلاق و فرهنگ بومی و سنتی نميشود ( نه در فرهنگ ، اقتصاد و سياست ) ادعای مدرن بودن را داشت. برای مدرن شدن انگاره ها بايد برای فراگيری از تجربيات و عملکردهای ديگران آماده شود. تقريبا از بعد از انقلاب مفهوم مدرنيسم مورد گفتگوی جامعه روشنفکری بيش از پيش بوده اما راه حل های ارائه شده ضعيف و ناتوان باقی مانده است. چون در جائی که دين و سنت سياست روز را تعيين می کند و پوپوليسم برآمده از آن ، بخشی از روشنفکران جامعه را تحت تاثير قرار داده و جهان بينی و سياست ورزی آنان نيز آغشته به ديدگاه های عقب افتاده و سنتی است . و در انتخاب راه روش سياسی - اجتماعی کمترين اختلافی با مسئولين مملکت ندارند چه بسی در مواقعی ارتجاعی تر فکر و عمل می کنند. جا دارد در مورد شعار های اين دسته از روشنفکران که از مدرن و مدرنيسم و بهره برداری از نيروی جوان صحبت می کنند ؛ با درايت و احتياط بيشتری برخورد کرد که گفتار و پندار آنان همآهنگ نيست. در خاتمه بايد ديد برای مدرنيسم در کليه امور و شئونات ( سياست . اقتصاد . فرهنگ و هنر . تکنولوژی ....) اجتماعی در جوامع ديگرنسبت به حل مشکلات از چه توان و چه متدی استفاده می کنند تا با کمترين هزينه از تجربيات و کاربردهای آنان- بدون آنکه لازم باشد شناسنامه هايمان را تعويض کرده - بهره گيريم. اوائل آگوست 08
13 مرداد 1387
زنان ايران و عربستان سعودی دومين مصرف کننده ماتيک و وسايل آرايش
14مرداد.برکات مکتب امام:زنان ايران و عربستان سعودی دومين مصرف کننده ماتيک و وسايل آرايش
*آزادی در مکتب امام:برداشتن موانع از سرراه زنان ,خودی, و ايجاد مانع برای بقيه زنان
روشنگری. در مقاله ای در ايرنا تحت عنوان ,نيازمندى هاى فرهنگى و اجتماعى
امروز زنان,، نويسنده چنين اظهار نظر ميکند: ,حقيقت آن است که ظهور انقلاب
اسلامى ، بسيارى از ممنوعيت ها را براى حضور زنان متدين در اجتماع برطرف
کرد., و اين را در مورد نظامی مينويسد که حتی حق زنان را برای تماشای ورزش
گرفته، واخيرا يک لايحه رسوا را به قصد هموار کردن تعداد , متعلقه, های
مرد به مجلس برده، و برای فقط نام بردن از حق کشی ها و احکام زن ستيز ديگر
آن يک رساله کامل لازم است. مقاله نويس در مکتب امام آموخته آزادی يعنی
رفع ممنوعيت برای زن,محجبه, , متعلقه, ها و ايجاد مانع برای کليه زنان
ديگر. نويسنده ضمنا اخباری در مورد ميزان مصرف وسايل آرايش و رفع چين و چروک و رژيم لاغری ميدهد که خود می نويسد آمار آن ها در ايران و عربستان سعودي، دو کشوری که بيش از همه در راه زنان ممنوعيت بوجود آورده اند، رکورد دار است. نويسنده از خود نپرسيده: شايد زنان ايران ميخواهند به ,مکتب امام, دهن کجی کنند تا جايی که گاهی حتی به خود هم لج می کنند. اگر حوصله خواندن تمام مقاله را که در زير آمده نداريد، اين قطعه را بخوانيد:
ايرنا
,ايران سومين مصرف کننده لوازم آرايشى در خاورميانه است و بنا بر آمار هاى غير رسمى 25 تا 30 درصد کل اين محصولات که بخش عمده اى از آن تقلبى و غير استاندارد است از طريق قاچاق و تجارت چمدانى وارد کشور مى شود.( روزنامه ايران 10 اسفند 1384 در گفت و گو با دکتر "على رادمنش" متخصص پوست و مو)
به نوشته روزنامه ها و مطبوعات ، سالانه حدود يک ميليارد دلار لوازم آرايشى و بهداشتى مصرف مى شود( روزنامه کارگزاران 8 خرداد 1387 ) در کنار اين رقم متوسل شدن به انواع جراحى هاى زيبايى را بايد مد نظر قرارداد . طبق آمار جهانى در هر ثانيه در جهان 22 روژ لب به فروش مى رسد که بخش عمده مشتريان اين مواد در عربستان سعودى و ايران وجوددارند. هم چنين استقبال فراوان از محصولات بهداشتى که به منظور لاغرى و زيبايى اندام استفاده مى شود حائز توجه است.روزانه در تهران بين 2 تا 4 هزار نفر براى تزريق داروى "بوناکس " و رفع چين وچروک ها ى پوستى به کلينيک هاى زيبايى مراجعه مى کنند تا آنجا که گفته مى شود هر سال بالغ بر 182 ميليارد تومان براى رفع چين و چروک ها هزينه مى شود. آمار جراحى پلاستيک زيبايى در کشور به طور دقيق ثبت نشده ولى گفته مى شود ايران حائز رتبه اول در جهان است.( توجه شود که در سال 2005 در آمريکا آمار جراحى پلاستيک 10 ميليون و 200 مورد بود و در رده دوم قرار داشت.) اگر رقم 182 ميلياردتومانى که هر سال در کشور صرف برطرف شدن چين و چروک ها مى شود را دقيق بررسى کنيم مى بينيم به طور تقريب هر سال در کشور هزينه اى معادل قيمت فروش 2ميليون بشکه نفت به از بين بردن چين و چروک ها اختصاص مى يابد.( منبع پيشين )
چه شده است که جامعه زنان ما ناگهان دستخوش چنين تغييرى شده است. يافتن پاسخ اين پرسش و آسيب شناسى اين مقوله از نيازهاى اساسى ما است. ,
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20080804014328.html
استدلال ها در مکتب نوليبرال ها
قافيه چو تنگ آيد...
![]() |
واقعیت را باید از آن زن بازمانده توفان کاترینا پرسید که از این تئوری ها برایش یک پتو با علامت ستاره و خط مانده است |
آيا ممکن است وقتی شکاف طبقاتی زياد ميشود، کم بشود؟ اگر اين جمله را متناقض و بی سروته يافتيد، از معجزات پژوهش ها و استدلال ها در مکتب نوليبرال ها بی خبريد. مثلا در نظر بگيريد وقتی بهای خانه بطور صعودی افزايش می يابد، هزينه خريد خانه های لوکس در شمال تهران برای آقا ها و آقازاده چه رقم سرسام آوری خواهد بود، ولی هزينه تهيه ,مسکن, برای يک کارتن خواب تفاوت زيادی نمی کند. با اين شيوه محاسبه می بينيم فاصله آقازاده قصرنشين با آن فقير کارتن خواب در اثر تورم کم ميشود نه زياد، زيرا ,ولی, های قصرنشين در جماران و شميران، بهای بيشتری برای تورم در بهای خانه می پردازند تا کارتن خواب ها. بنابراين شايد مقامات رژيم پر بيراه نگفته اند که مامور تحقيق و تفحص سابق خودشان آقای پاليزدار را به شايعه پراکنی متهم کرده و روانه سياهچال کردند. زيرا مثلا با توجه به سير تورم قيمت ها دختر بيچاره آقای رفسنجانی بايد به زودی به جای 100 هزارتومان، 200 هزارتومان برای اسب هايش هندوانه بخرد، اما کارگری که به زور ماهی يک قاچ هندوانه به دست بچه هايش ميدهد، حداکثر با يک توهم چند صدتومنی روبرو ميشود و اگر خانواده او اصلا هندوانه نخورد که فاصله اش با فرزند ,آقا, با شتاب بيشتری کم ميشود.
اگر فکر ميکنيد اينها فقط طنزهای تلخی هستند که از طريق وارونه نمايي، واقعيت های تلخ تر شکاف طبقاتی را برجسته ميکند، اشتباه ميکنيد. هفته نامه اکونوميست در شماره آخر ماه جولای خود مقاله ای دارد که در آن ,به روش علمی, اثبات شده اينها طنز نيست، ,فاکتور علمی, است، فاکتوری که اگر در نظر گرفته شود متوجه خواهيم شد شکاف بی سابقه درآمدها که بعد از اجرای طرح های نوليبرالی در 30 سال اخير در آمريکا بوجود آمده، در همان حال بوجود آمدن مشغول محو شدن بود. شايد هم کم درآمدها چيزی به صاحبان دارايی بدهکار شده باشند و به روی خود نمی آورند.
مقاله اين هفته نامه انگليسی که مدافع سرسخت اجرای سياست نوليبرالی است، گزارشی جانبدارانه است از رساله دو محقق آمريکايی به نام کريستين برودا و جان روماليس از مدرسه تجارت دانشگاه شيکاگو.
مقاله نويس نخست اين واقعيت را مورد تاييد قرار ميدهد که نابرابری درآمدها در آمريکا از اواسط دهه 80 رو به افزايش داشته و کارگرانی که کمترين دستمزد را ميگيرند، درآمدشان نسبت به بخش های بالا سقوط کرده است. حتی ميان بالايی ها هم فوق العاده ثروتمندها، ثروتمندان ديگر را به شدت پشت سر گذاشته اند. به گفته نويسنده مقاله اساسا دردهه اخير افزايش درآمد ملی در آمريکا کلا به جيب ثروتمندان رفته وقدرت خريد بخش بزرگی از جمعيت آشکارا از افزايش بازمانده و حتی سقوط کرده است. اما پس چرا تعداد آمريکايی هايی که از وسايلی مثل دی وی دی و ماشين رختشويی استفاده ميکنند، افزايش يافته است؟
,ارزان و نشاط بخش,
اکونوميست برای پاسخ به اين سوال است که به رساله دو پژوهشگر مزبور مراجعه ميکند.
بوردا و روماليس ميگويند معيارهای متداول برای سنجش نابرابری نشان نميدهند مردم در آمدشان را چطور خرج ميکنند. آدم ها به نسبتی که ثروتمند ميشوند شيوه زندگی شان را هم تغيير ميدهند. آنهايی که درآمد بالا دارند سهم بيشتری از درآمدشان را به خريد کالاهای با دوام و خدمات اختصاص ميدهند و سهم کمتری را به کالاهايی که دوام دار نيستند مثل غذا، لباس و کفش. درعرض سه دهه گذشته بهای اين نوع کالاها نسبت به کالاها و خدماتی مثل خانه، ماشين، تامين بهداشت خصوصی واستخدام خدمه کاهش يافته است. پس اگر اين تفاوت در نسبت تورم را در نظر بگيريم متوجه ميشويم افزايش نابرابری کاهش يافته و ,حتی ممکن است از بين رفته باشد.,
ملاحظه کرديد: کسی که بايد قصراعيانی خود يا مدل ماشين اش را نوکند، به بيمارستان سطح بالا ميرود و شايد محتاج چند عمل زيبايی است، کلی مزد به کلفت و نوکر ميدهد، چقدر ميتواند از ارزان شدن يک بسته ماکارونی ساخت چين نفع برده و خوشحال باشد؟ در حاليکه کلفت خانه او با ماکارونی ارزان تر يا به بازار آمدن يک دی وی دی ارزان شعف ميکند. همين رابطه خاص بين آدم کم درآمد و ماکارونی ارزان است که باعث شده اکونوميست نام مقاله را ,ارزان و نشاط بخش, بگذارد.[ وشايد برای کاهش ,آلام, ثروتمندان و رعايت ,اختلاف درنسبت تورم, است که سرمايه داران در دوره نوليبرالی دستمزد خدمه خود را کاهش داده اند.,
اکونوميست می نويسد دو پژوهشگر مزبور که اقتصاددان هم هستند برای دفاع از نظر خود بر اساس آمارهای رسمی و اطلاعات شخصی خودشان ازعادت متفاوت مصرف در خانواده های مختلف، يک ايندکس قيمت برای 12 گروه اجتماعی با درآمد متفاوت ساختند. اين ايندکس به آنها نشان داد سهم هزينه خريد مواد بی دوام [مثل غذا و پوشاک]، در فقيرترين خانواده ها 12 درصد بالاتر از ثروتمندترين خانواده هابوده است. از آنجا که در دوره مورد مطالعه – بين 1994 و 2005 - بهای کالاهای دوام دار بيش از بهای کالاهای بی دوام افزايش يافت، تورمی که ثروتمندان تحمل کرده اند بسيار بالاتر از تورم تحميل شده بر فقرا بوده است.
داستان گيراتر هم ميشود و به تدريج به ,بدهکاری, فقرا به ثروتمندان هم ميرسيم: اکونوميست می نويسد از آنجا که هنگام خريد کالاهای مشابهی که فقير و ثروتمند از آنها استفاده ميکنند، مثلا يک پاکت شير، ثروتمندان نوع گران تر آن کالا را ميخرند، بطور متوسط 25 درصد بيشتر برای همان کالا می پردازند. البته خود نويسندگان تاييد ميکنند اين پديده از آنجا ناشی نمی شود که فروشندگان ميتوانند راحت سر خريدار ثروتمند را کلاه بگذارند، بلکه به خاطر اين است که ثروتمندان کيفيت بهتری را انتخاب ميکنند، مثلا شير ارگانيک، که قيمت آن طبيعتا بالاتر است. [غذاهای ارگانيک بدون استفاده از کودهای شيميايي، آنتی بيوتيک ها، هورمون ها و دستکاری های ژنتيکی و امثال آن تهيه شده و حيوانات توليد کننده آن نيز در شرايط سالم و طبيعی پرورش يافته، سالم تر تغذيه شده و دستخوش دستکاری های فوق نميشوند. در نتيجه اين نوع غذاها گران تر هستند.ر]
اکونوميست در ادامه می نويسد در نظر گرفتن اين تفاوت در سهم فقير و غنی از تورم در کالاهای مصرفی مخصوص به خودشان، در محاسبه نابرابری از اهميت برخورداراست. مثلا اگر وضع خانوارهايی را که درست زير ده درصد بالاترين گروه درآمد قرار گرفته اند با وضع خانوارهايی که درست بالای ده درصد پائين ترين قرار دارند، مقايسه کنيد، براساس معيارهای استاندارد در سال 1994 خانواده ثروتمندتر 10.6 برابر خانواده فقيرتر درآمد داشت، اين رقم در سال 2005 به 11.2 درصد افزايش يافت. ولی دو اقتصاددان فوق می گويند اين نسبت بزرگ نمايی شده و نشان نميدهد که ثروتمندتر ها چقدر بيشتر از فقيرها به خاطر تورم کالاهای مخصوص به خود می پردازند. به عقيده آنها طی اين مدت دو سوم افزايش نابرابری در درآمدها، به خاطر پايين بودن , نسبت تورم, برای فقرا پاک شده و از بين رفته است.
تازه اين هم همه ماجرا نيست. آنها ميگويند مطالعه اقلام نشان ميدهد طی اين مدت طيف کالاهايی که فقرا ميخرند، از طيف کالاهای مخصوص ثروتمندان متنوع تر شده است.آن يک سوم باقی مانده نابرابری در درآمدها هم به اين ترتيب از بين رفته است.
ميماند بدهکاری که به آن می پردازيم.
,کشف,
اکونوميست در ادامه آورده است دو پژوهشگر مزبور کالاهای بيدوامی را که توسط مشتريان خريده ميشود، با اقلام وارداتی مقايسه نموده و , کشف, کرده اند تجارت با چين به پائين آوردن قيمت ها و تنوع اقلام کمک کرده است و اينکه: ,فقرا تمايل دارند در دالان هايی سوپر مارکتها که بيش از همه اجناس چينی در آنها افزايش پيدا کرده، خريد کنند., و در همين جاهاست که قيمت ها بيش از همه پائين آمده است. بنابراين واردات کالاهای چينی نزديک يک چهارم افزايش نابرابری درآمدها را حذف کرده است!
اما , کشف, دو اقتصاد دان مزبور مثل کشف آن شيخ است که شيره را خورد و گفت شيرين است. وگرنه همه ميدانند طبقات مزدبگيردر آمريکا با کاهش نسبی درآمد خود به خريد اجناس ارزان از جمله کالاهای ارزان چينی در سوپر مارکت های آمريکايی روی آورده اند و وال مارت که بزرگ ترين خرده فروشی زنجيره ای در آمريکاست با کمک اين کالاهای چينی است که بر رونق خود می افزايد. فقرا ميدانند آنها بايد خودشان چاره دردهای خود را از ميان امکانات دم دست پيدا کنند، دولت و کنگره به فکر بانکداران هستند و ديديم در همين بحران اخير با صدها ميليارد دلار به کمک آنها شتافتند. و اين همان دولتی است که قرار بود در کار بازار دخالت نکند و بنا برقاعده نئوليبرالی بايد اجازه ميدهد بانک هايی که کارايی نداشتند و ازطريق فساد و سفته بازی مردم را به خاک سياه نشانده اند ورشکسته شده و از بازار خارج شوند. اما موعظه های مربوط به عدم دخالت دولت توسط نوليبرال ها، مثل موعظه های آخوندهای خودمان برای ,عيال, نيست و وقتی خوب است که پای حق و حقوق مردم در ميان باشد نه پای بهره کشی سرمايه داران.
و باز کمترکسی است که سرش در سياست و اقتصاد باشد و نداند همين نقش کالاهای ارزان چينی در تامين مايحتاج مردم کم درآمد و حفظ سود برخی از بزرگ ترين بخش های تجاری در آمريکا بود که باعث شد دولتمردان آمريکا در رابطه با المپيک و حقوق بشر يک به نعل ويکی به ميخ بزنند. هم چينی ها و هم مقامات غربی مواظب بودند جنگ و نمايش قدرت شان به تجارت حسنه شان صدمه نزند.
اين از ,کشف, بازار اجناس ارزان چينی.بقيه کشفيات دو اقتصاددان مزبور و نويسنده اکونوميست چيزی بهتر از کشفيات شيخ ما در مورد شيرين بودن شيره نيست. چيزی که آنها با مصرف امکانات متعلق به مردم در دانشگاه و با دريافت حقوق های گزاف , کشف, کرده اند، نه دهه ها بلکه سده هاست هم بر مردم عادی روشن است، هم توسط جامعه شناسان، اقتصاددانان و روشنفکران پيشرو مطرح شده است، منتهی به عنوان ادعانامه عليه جامعه طبقاتی و حق کشی که بر اين مبنا بر انبوه زحمتکش ميرود.
اينکه نوع مصرف مردم زحمتکش با مردم دارا از زمين تا آسمان متفاوت است، بسياری از نعماتی که در جهان توليد ميشود هرگز به مصرف عادی انبوهی از زحمتکشان تبديل نميشود، تهيه مايجتاج اوليه، بخش اعظم مصرف اين طبقه است، کم درآمدها مواد مصرفی خود را معمولا از منابع ارزان تامين ميکنند، حالا زباله دانی و بقايای سفره ارباب و ,دوای, فالگير محل و زيارت قبر امام، يا مرکز فروش اجناس دست دوم و بازار روزهای ارزان و غيره... اين پديده را در علوم اجتماعی , برخورداری از کيفيت پائين تر زندگی, ميخوانند. از نظر انسانی محکوم کردن بخش بزرگی از بشريت به برخورداری از کيفيت پائين تر زندگي، نقض حقوق بشر محسوب ميشود و بزرگ ترين نقصان اعلاميه حقوق بشر نيز بی توجهی به همين اصل است. برهمين مبنا، فعالان پيشرو در دهه های اخيرخواهان آن شده اند اصل , برابری حقوق اجتماعی, به عنوان يک اصل حقوق بشری به منشور حقوق بشر اضافه شود.اما در اينصورت اصل ديگری بايد اصلاح شود: اصل مالکيت. و سرمايه داران البته حتی حاضر نيستندبه اين نوع حرف ها گوش کنند.
طبيعتا در دوره های رونق که کيفيت زندگی عموما بالا ميرود، دست طبقات فقير در تهيه مايحتاج اوليه خود بازتر شده و حتی ميتوانند بخشی از نعماتی را که از آنها محروم بودند، البته از بازار ارزان تر، تهيه کنند. اما در اين حال هم اختصاص سهم عمده ثروت به بالايی ها کيفيت زندگی آنها را نسبت به کيفيت زندگی کم درآمدها به مراتب بالاتر می برد و بر نابرابری کيفی بين آنها می افزايد. در عين حال کوچک ترين ضربه به کم در آمدها در اثر گران شدن کالاهای ,ويژه,ی خودشان ميتواند آنها را ناگهان در لب پرتگاه قرار داده و بخشی را به اعماق مغاک بيندازد. امری که با گران شدن مواد غذايی در همين دوره ای که در آن هستيم اتفاق افتاد.
برهنه خوشحال
اين نابرابری ماهوی را به کمک شگردهای ,علمی, برابری جلوه دادن کاری است که دست واعظان شعبده باز مارا هم از پشت می بندد.
اما وارونه کردن واقعيت، عيب های بازارسرمايه داری و جامعه طبقاتی را حسن جلوه دادن، و رياکاری در پژوهش علمي، از جمله محورهای اساسی نظريه پردازی ها و در واقع تاکتيک عمده نوليبرال ها در دفاع از نابرابری های اجتماعی بوده است.
اکونوميست , کشفيات , محيرالعقول دو پژوهشگر را خوش آمدگفته و در پايان مقاله پاراگرافی را با اين عنوان برجسته جدا کرده است: ,بگذار آنها شير ارگانيک بخورند., نويسنده سپس با اشاره به نظر مخالف کسانی که به کيفيت زندگی اشاره ميکنند، به شيوه بی قيدانه ی يک نئوليبرال شانه بالا می اندازد: ,به هرحال اگر چيزی که معمولا فقرا ميخرند، ارزان تر بشود، وضعشان مطمئنا بهتر شده است.,
يعنی اگر داراها به ,شيرارگانيک, خوش اند، فقيرها هم به نان ارزان.
برهنه خوشحال! داراها طی هزاره ها اين قصه را سرداده اند. امروز آن را ,تئوری, ميخوانند و از مراکز دانشگاهی صادر کرده، توسط رسانه های , وزين, در همه جای جهان بازتاب ميدهند. با اين تئوری ها بود که سرمايه داران به حقوق و مزايای مزدبگيران حمله کرده، ساختارهای مدافع حقوق اجتماعی آنها در دولت و جامعه مدنی را در هم شکستند و تعهدات دولت نسبت به مردم را وانهادند و کار را به جايی رساندند که پل ها در اثر عدم رسيدگی فروريخت و توفان چنان خانه های مردم را روبيد که گويی لوئيزيانا استانی است در ايران و تحت اداره نظامی چون جمهوری اسلامی که مردم را نسبت به حکومت پاسخگو ميداند نه برعکس. واقعيت را بايد از آن زن بازمانده توفان کاترينا پرسيد که از اين تئوری ها برايش يک پتو با علامت ستاره و خط مانده است که مغبون شدن اين زن، و مرگ نزديک يک ميليون عراقی را يکجا يادآوری ميکند.
اگرچه در آمريکا وضع مزدبگيران کم درآمد عموما به سطح فلاکت بار زحمتکشان ايرانی سقوط نمی کند، اما داستان قصه بر يک محور می چرخد: ,حق به نسبت حجم کيف پول تقسيم ميشود.هيچ عيبی هم ندارد., اين البته نقض پايه ای حقوق بشر و به شدت ضد دمکراتيک است و همين اصل ضد دمکراتيک است که نوليبرال های جهان ،در آمريکا يا ايران يا آفريقا، ميخواهند به آن رسميت بدهند.
اما اين اصل اگر بخش بزرگی از مزدبگيران آمريکايی را برای تامين مايحتاج خود به راهروی مخصوص فروش اشيای ارزان چينی می فرستد، در ايران اکثريتی از مردم را به خاک سياه می نشاند.
12 مرداد 1387 05:55
نگاهی به مقاله آقای دکتر اسماعيل نوری علا
2007.11.05 |
آیدین تبریزی |
چرا
ایشان اینقدر اصرار دارند که دعواهای تاریخی را وارد سیاست و از همه مهمتر
تعریف هویت ملی نمایند؟ آیا کشور آمریکا که چند صد سال بیشتر تاریخ ندارد، یک ملت بی هویت است؟ آیا ملت دانمارک که اجدادشان به روایت ویل دورانت تا
قرن 11 پس از میلاد آدمخوار بوده اند، امروز یک ملت مدرن نیستند و دچار
بحران هویت هستند؟ آیا تا به حال شنیده اید که رومانو پرودی نخست وزیر
ایتالیا در نطقهایش در پارلمان اروپا از عظمت تاریخی روم باستان سخن بگوید و به دیگر اروپاییان فخر فروشی کند؟! آیا به نظر شما کشورها ی اسکاندیناوی تازه ملت شده، متمدن تر و مدرن ترند یا ایتالیائیان وارث امپراتوری روم؟
آقای دکتر اسماعيل نوری علا در مقاله ای با عنوان "ملی گرائی افراطی چه صيغه ای ست؟" (1) در نقد سخنرانی آقای مهندس حسن شريعتمداری، به مساله ملی گرایی پرداخته است. نگاهی به این مقاله نشان می دهد که نویسنده با این که
سعی کرده با تکیه بر تعریف مدرن مفهوم ملت" به تعریف "ملی گرایی" بپردازد
و تفاوت آن را با نژادپرستی بیان کند، اما بسیار عجیب است که بلافاصله پس
از ارائه این تعریف مدرن از ملت و ملی گرایی، به نقض تعریف خود پرداخته و
به روشنی به سفسطه متوسل شده است! برای روشن شدن مطلب، تعریف آقای نوری علا را دوباره می آورم:
" در ترکيب «ملی گرائی»، واژهء «ملت»، در تعريف امروزی سياسی خود، مجموعه
ای مرکب از هزاران «نوع» آدم است که با داشتن رنگ پوست و ويژگی های نژادی
گوناگون و فرهنگ ها و آئين ها و اديان و مذاهب مختلف همگی در زير سقف
جغرافيائی ـ سياسی اين واژه گرد هم می آيند. مفاهيمی همچون ملی گرائی،
منافع و مصالح ملی، و هويت ملی نيز بر همهء آنان اطلاقی فراگير دارند. بنا بر اين واقعيت، هر آنچه نژادی را بر نژادی ديگر برتری دهد، مذهبی را بر مذهبی مرجح بداند و زبانی را والاتر و بهتر از زبانی ديگر بداند اساساً
نمی تواند در مقولهء «ملی گرائی» جای بگيرد، حتی اگر اين تفاوت گزاری ها تحت نام ملی گرائی انجام شوند."
بنابه تعریف فوق از ملت، به عنوان مثال، "ملت مدرن ایران" باید شامل
فارسها، ترکها، کردها، عربها و ... به صورتی کاملا برابر باهم باشد بگونه ای که زبان، تاریخ، فرهنگ، آ ئین، ادیان مذاهب هریک از آنها هیچ مزیتی بر
دیگری نداشته باشد و "ملی گرایی" بنا به تعریف فوق باید به معنی گرایش به منافع و تاریخ و فرهنگ تمام اجزاء تشکیل دهنده این "ملت" مدرن بنا به
ادعای نویسنده باشد. اما نویسنده بلافاصله پس از آنکه با این تعریف ملی
گرایی را جدا از نژادپرستی معرفی می کند، «هويت ملی ايرانيان» را تنها در
بازگشت و ارتجاع به تاریخ هخامنشیان که تنها مربوط به بخش فارس نژاد ملت
مدرن تعریف شده است می داند و اصل پیش گفته " ملی گرائی، منافع و مصالح
ملی، و هويت ملی نيز بر همهء آنان (اجزاء تشکیل دهنده ملت ایران) اطلاقی فراگير دارند" را نقض می کند!؟
آقای نوری علا می پرسد: " آيا فرهنگ خردمدار و انسانی ايران پيش از اسلام
واقعاً از فرهنگ وحشيانه ای که اعراب با خود به ايران آوردند بالاتر و
برتر نبود که اکنون اشاره به اين برتری (بی آنکه به امروز و به کل اعراب
مربوط شود و نيز بی آنکه جنبهء نژادی بخود بگيرد) بتواند از ما نژاد پرستانی فاشيست بسازد؟ " حال گیریم که این گزاره تاریخی ادعایی ایشان درست
باشد (هرچند وجود انبوه متفکرین و بزرگان علم و ادب پس از حمله اعراب به
ایران در مقابل عدم وجود حتی یک دانشمند مشهور پیش از اسلام در این منطقه،
قویا این ادعا را نقض می کند)، بنا به تعریف فراگیر بودن هویت ملی، تاکید
براین گزاره تاریخی به عنوان آنچه ایشان بخشی از هویت تاریخی ایرانیان که
نباید از هویت ملی جدا شود مطرح می کنند، چگونه می تواند فراگیر باشد و یک
عرب ایرانی عضو تعریف مدرن ایشان از ملت ایران را هم شامل شود؟! آیا او
باید خود را بازمانده "آورندگان فرهنگ وحشيانه اعراب به ایران" بداند؟! چگونه چنین تعریفی از هویت یک ملت می تواند نژادپرستانه نباشد و مجموعه ای
مرکب از هزاران «نوع» آدم با داشتن رنگ پوست و ويژگی های نژادی گوناگون و
فرهنگ ها و آئين ها و اديان و مذاهب مختلف را برابر باهم فرابگیرد؟! تاریخ هخامنشیان حداکثر می تواند جزئی از هویت تاریخی بخش فارس "ملت مدرن" در ایران باشد همانطور که دیگر دوره های تاریخی هم هویت تاریخی ترکها،
کردها، عربها و... می تواند باشد اما تعمیم تحمیلی هویت تاریخی یک جزء از
کلی که "ملت مدرن" نامیده می شود به کل آن هرگز قابل پذیرش نیست و هیچ
دوره تاریخی به تنهایی نمی تواند بیانگر هویت تاریخی کل "ملت مدرن" باشد.
چگونه یک کرد به عنوان یکی از بازماندگان مادها می تواند به کوروشی که
حکومت مادها را ساقط کرد، سرزمینهایشان را اشغال کرد، ثروتهایشان را به غارت برد و با این غنایم جنگی پارسیان به خوشگذراني مطلق پرداختند، به
عنوان یک قهرمان ملی و بخشی جدایی ناپذیر از هویت ملی خودش بنگرد؟! (2)
این یک سفسطه بازی آشکار است که آقای نوری علا ابتدا تعریفی جامع و فراگیر
از مفهوم مدرن ملت ارائه می کند و سپس آن را جدای از نژادپرستی هیتلری
نشان می دهد تا خواننده را قانع کند و بلافاصله با نقض همان تعریف خود
دوباره مفهوم نژادپرستانه ملی گرایی را تبلیغ می کند. آقای نوری علا هرچه
قدر هم داخل پرانتز اعلام برائت کند اگر مسائل تاریخی را به عنوان بخش
جدایی ناپذیر از هویت ملت مدرن بداند، جز به نژادپرستی منتهی نخواهد شد.
تناقض اینجاست که تعمیم ملی گرایی و هویت ملی به تاریخ که ایشان با اصرار
بر آن تاکید می کنند، بویژه اگر فقط تاریخ یک بخش از اجزاء تشکیل دهنده
ملت مدرن به عنوان تاریخ خودی ستایش شود و تاریخ سایر بخشهای همان ملت
مدرن به عنوان تجاوز بخش دیگری از همان ملت مدرن ادعایی (اعراب وحشی، ترکان بیابانگرد، ...) به سرزمین ایران تعبیر شود، به خودی خود اصل فراگیر بودن را نقض می کند و در ردیف نژادپرستی هیتلری قرار می گیرد.
بنابراین، اگر آقای نوری علا به مفهوم مدرن و فراگیر ملت اعتقاد دارد باید
"تقلیل" هویت ملی به حقوق شهروندی و رابطه قراردادی دولت و ملت را بپذیرد
و هیچ پیوست زائدی را به آن نیافزاید زیرا هر زائده دیگری در تعریف ملت،
مانع از فراگیر بودن و مدرن بودن آن است. در تعریف مدرن ملت، هر کس که
تابعیت یک کشور مثلا ایران را داشته باشد، جزئی از ملت ایران شناخته می شود. حال فرض کنیم یک آفریقایی به تابعیت ایران در آمده باشد و طبق قانون
مدرن جزئی از ملت ایران شده باشد، حال او چگونه می تواند در تعریف "تقلیل
نیافته" ایشان از هویت ملی بگنجد و رابطه خود را با تاریخ هخامنشیان که از
نظر ایشان مهمترین عنصر هویت ایرانی است برقرار نماید؟! آیا این تعریف "تقلیل نیافته" ایشان به صورت سیستماتیک، آن آفریقایی را یک شهروند درجه
دوم نمی داند که در بخش مهمی از تعریف هویت ملی (به نظر ایشان) نمی گنجد؟ چرا ایشان اینقدر اصرار دارند که دعواهای تاریخی را وارد سیاست و از همه مهمتر تعریف هویت ملی نمایند؟ آیا کشور آمریکا که چند صد سال بیشتر تاریخ
ندارد، یک ملت بی هویت است؟ آیا ملت دانمارک که اجدادشان به روایت ویل دورانت تا قرن 11 پس از میلاد آدمخوار بوده اند، امروز یک ملت مدرن نیستند
و دچار بحران هویت هستند؟ آیا تا به حال شنیده اید که رومانو پرودی نخست
وزیر ایتالیا در نطقهایش در پارلمان اروپا از عظمت تاریخی روم باستان سخن
بگوید و به دیگر اروپاییان فخر فروشی کند؟! آیا به نظر شما کشورهای اسکاندیناوی تازه ملت شده، متمدن تر و مدرن ترند یا ایتالیائیان وارث امپراتوری روم؟ آقای نوری علا نوشته اند: "چرا توجه نمی شود که حکومت اسلامی برای جوانان ما چاره ای باقی نگذاشته جز اينکه آنها، در برابر اسلام مبتذل و سبعی که بر کشورمان حاکم است، دست نياز به دامان چهره های تاريخی ماقبل اسلامشان بزنند" و من می پرسم که چرا این جوانان ب ه مدرنترین و امروزی ترین مکاتب
فلسفی و جامعه شناسی که مبتنی بر جدیدترین یافته های علمی بشر امروز است روی نمی آورند و عمق ارتجاع تاریخی ایران را از 1400 سال به 2500 سال
افزایش می دهند؟! چرا ما یکبار برای همیشه خود را از شر این تاریخ و فرهنگ ارتجاعی مان رها نمی کنیم تا با چشمانی باز و بدون مانع مفاهیم مدرن را ببینیم و درک کنیم و با فراع بال آن را در آغوش بکشیم. حال که شریعتی و بازرگان نتوانستند از دل اسلام 1400 سال پیش مفاهیم مدرن امروزی را بیرون
بکشند، چرا عده ای در تلاشی عبث به دنبال یافته های مدرن بشری در کتیبه
های پوسیده 2500 سال قبل می گردند؟ آیا حماقت آمیز نیست که عمر گرانمایه
را در این صرف کنیم که سکولاریزم و مفاهیم مدرن دیگر را در سنگ نوشته های
2500 سال پیش جستجو کنیم و فرصت مطالعه و تحقیق در عمیق ترین و علمی ترین
نوشته های دانشمندان امروزی و مطالعه جوامع پیشرفته موجود امروزی را از
دست بدهیم؟! در این عتیقه جات کهنه و پوسیده به دنبال احادیث کوروش و داریوش گشتن چه معنای دیگری جز کهنه پرستی و باستان پرستی دارد؟
تاریخ و باستانشناسی، علمی برای شناختن گذشته است که هدف اساسی آن در این
جمله زیبای ولتر فیلسوف فرانسوی خلاصه می شود: « دوست دارم بدانم كه انسان
در خط سير خود، از حالت توحش به مدنيت، چه گامهايي برداشته است.» (3) تاریخ، جعبه رمالی نیست که در آن راز خوشبختی و کلید تمام مشکلات جهان
نهفته باشد که آقای نوری علا بتواند از آن مدرنترین اندیشه های غرب را
استخراج کند و به رخ غربیان بکشد که آنچه شما تازه یافته اید ما هزاران
سال پیش یافته بودیم! البته اگر آنها نپرسند که اگر شما لالایی بلد بودید
چرا خوابتان نبرده است؟! اگر اسلامیستها توانستند که تمام یافته های علم بشر را در قرآن و احادیث بیابند، آقای نوری علا هم در این کار موفق خواهند شد.
(1): http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=43993&nid=haupt (2): ویل دورانت خوش گذرانی مطلق پارسیان را چنین تصویر می کند: "كار طبقة اشراف آن بود كه شكم خود را با خوراكهاي لذيذ پر كند؛ همان كساني كه پيشتر
در شبانروز بيش از يك بار غذا نميخوردند- و اين آييني در زندگي ايشان
بود- اينك به تفسير پرداخته، گفتند مقصود از يك بار غذا، خوراكي است كه از
ظهر تا شام ادامه پيدا كند؛ خانهها و انبارها پر از خوراكهاي لذيد شد؛
غالباً گوشت بريان حيوان ذبحشده را يكپارچه و درست نزد مهمانان خود برخوان مينهادند؛ شكمها را از گوشتهاي چرب جانوران كمياب پر ميكردند..."
(3): در این زمینه برای توضیحات بیشتر به مقاله قبلی با "عنوان باستانشناسی یا باستان پرستی " مراجعه شود: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=3122&nid=autor
|
سایت نویسنده: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=3&autorid=337 |
ایمیل نویسنده: aydin.tabrizi@gmail.com |
برگرفته از : ایران گلوبال |
انتشار از: کیانوش توکلی |
نظرات : |
پيدايش و تحول رژيم مافياها: مافيای عظيم خامنه ای
|