ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


 

لیستی از نوشته های قبلی

 

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

ملایان نمیدانند که عصر شتر سواری بسر آمده است

سوم مرداد.اتحاديه اروپا خواستار توقف سنگسار 9 نفر شد

بی بی سی
اتحاديه اروپا از ايران خواسته که از سنگسار هشت زن و يک مرد که متهم به زنا شده اند، جلوگيری کند.
گروههای حقوق بشر در ايران روز يکشنبه اعلام کردند که 9 نفر در پرونده های جداگانه در شهرهای مختلف ايران به سنگسار محکوم شده اند.

3مرداد.اتحاديه اروپا خواستار توقف سنگسار 9 نفر شد

بی بی سی
اتحاديه اروپا از ايران خواسته که از سنگسار هشت زن و يک مرد که متهم به زنا شده اند، جلوگيری کند.
گروههای حقوق بشر در ايران روز يکشنبه اعلام کردند که 9 نفر در پرونده های جداگانه در شهرهای مختلف ايران به سنگسار محکوم شده اند.

روز دوشنبه نيز روزنامه گاردين، چاپ لندن خبر اين سنگسارها را منتشر کرده بود. اين روزنامه به نقل از حقوقدانان نوشته بود که اکثر زنانی که خبر حکم سنگسار آنان انتشار يافته است قربانيان خشونت هستند و سواد کافی برای درک اتهامات عليه خود ندارند و علاوه بر اين، بيشتر اين احکام پس از برگزاری محاکمات غير علنی و بدون حضور شهود و وکلای مدافع صادر شده است.

بر اساس قوانين اسلامي، زنا در ايران حکم سنگسار دارد.

اتحاديه اروپا در بيانيه ای اعلام کرده که ايران "قول داده است که حکم سنگسار را متوقف کند" و اضافه کرده که اين کشور بايد به تعهدات بين المللی و قوانين حقوق بشر بين المللی پايبند باشد
روز دوشنبه نيز روزنامه گاردين، چاپ لندن خبر اين سنگسارها را منتشر کرده بود. اين روزنامه به نقل از حقوقدانان نوشته بود که اکثر زنانی که خبر حکم سنگسار آنان انتشار يافته است قربانيان خشونت هستند و سواد کافی برای درک اتهامات عليه خود ندارند و علاوه بر اين، بيشتر اين احکام پس از برگزاری محاکمات غير علنی و بدون حضور شهود و وکلای مدافع صادر شده است.

بر اساس قوانين اسلامي، زنا در ايران حکم سنگسار دارد.

اتحاديه اروپا در بيانيه ای اعلام کرده که ايران "قول داده است که حکم سنگسار را متوقف کند" و اضافه کرده که اين کشور بايد به تعهدات بين المللی و قوانين حقوق بشر بين المللی پايبند باشد

1387/5/3

Posted on Friday, July 25, 2008 at 02:00AM by Registered Commenterافشا | Comments1 Comment

ناصر زرافشان را ناجوانمردانه دستگیر کرده اند

3مرداد.دکتر زرافشان و چند نفر ديگر از اعضای کانون نويسندگان بازداشت شدند.

خبرنامه شيراز: دکتر ناصر زرافشان وکيل برجسته و از اعضای کانون نويسندگان ايران، طی مراسم سالگرد درگذشت احمد شاملو در کرج دستگير شد. شنيده ها حاکی از اين است که به همراه وی تعداد ديگری از اعضای کانون نويسندگان نيز بازداشت شده اند.
بنا به گزارشات رسيده به خبرنامه شيراز، دکتر زرافشان و چند نفر ديگر از اعضای کانون نويسندگان پس از بازداشت به زندان اوين منتقل شده اند.
مراسم سالگرد درگذشت شاملو قرار بود که روز 2 مردادماه در محل آرامگاه وی برگزار شود که با دخالت نيروهای امنيتی و انتظامی از برگزاری اين مراسم جلوگيری به عمل آمد. جالب است ذکر شود که علت اين ممانعت، نداشتن مجوز برگزاری مراسم ذکر شده است و اين در حالی است که در هيچ جای دنيا، برگزاری مراسم درگذشت و ترحيم به مجوزی احتياج ندارد.
دکتر ناصر زرافشان تا کنون وکالت پرونده های حساسی از جمله پرونده قتل های زنجيره ای و بازداشت دانشجويان در آذرماه 86 را در دست داشته است و سال های زيادی را نيز در زندان به سر برده است. وی از اعضای کانون نويسندگان ايران می باشد که تا کنون چندين جلد کتاب را به فارسی ترجمه کرده است.
تا کنون تلاش ها برای برقراری ارتباط با خانواده زرافشان و کسب اطلاع از وضعيت وی و ديگر بازداشتی ها بی نتيجه مانده است.
اسامی افراد ديگری که در مراسم بزرگداشت شاملو بازداشت شده اند تا کنون منتشر نشده است و در صورت کسب هر گونه خبری از وضعيت آنها، به اطلاع خوانندگان رسانده می شود.
3 مرداد 1387    00:15
Posted on Friday, July 25, 2008 at 12:23AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

اسلام را باید از ریشه شناخت

همه می دانند، که نظام جمهوری اسلامی برای اين سر کار است، که مردم ايران به اسلام اعتقاد دارند، وگرنه، هيچگاه امکان نداشت مشتی آخوند دزد و جنايتکار بتوانند بر کشوری حکومت کنند، که مردمش آگاهی کاملی از اسلام و پی آمدهايش دارند.
اينکه نقدی از قرآن، تاريخ اسلام، رساله ها و تاليفات سران فقه شيعه و حکومت اسلامی از سوی هيچکدام از نيروهای چپ صورت نگرفته است، اشاره به دو موضوع دارد:
1-چپ های ما به تقسيم کاری ناگفته و نانوشته ايمان دارند: ايشان مبارزهء اقتصادی-سياسی را وظيفهء خودشان می دانند، ولی پرداختن به ارکان ايدئولوژيک جمهوری اسلامی را وظيفهء هواداران سلطنت و بورژوازی ليبرال به شمار می آورند.
2-چپ های ما از دانش کافی دربارهء اسلام برخوردار نيستند.
در سالهای آغازين انقلاب يک سری مناظره های ايدئولوژيک از سوی جمهوری اسلامی برپا شد، که با کم دانی و نادانی فرخ نگهدار و سازشکاری احسان طبری همراه بود.
موضع کلی مارکسيستها دربارهء دين بطورکلی چيزی است، که در شرايط کنونی کشور ما قابل دنباله روی مکانيکی نمی باشد. اگر دين اسلام در مسجدها و کنج خانه ها بوده و امر خصوصی هر شهروند می بود، لزوم چندانی به نقد گسترده و پيگير اسلام نمی بود. اما امروزه اين دين به همهء کارهای مردم ما در زندگی خصوصی، اجتماعی، حقوقی، سياسی-اقتصادی و کلا همهء جنبه های زندگی مردم کار دارد و سرش را به هر سوراخی فرو می کند.
در چنين شرايطی، که سرکوب همه جانبهء تودهء مردم بواسطهء همين دين در قدرت انجام می شود، وظيفهء انقلابيان است به نبرد ايدئولوژيک با اين دين و اجرا کنندگانش بپردازند، تا زمينهء ايدئولوژيک حضور ملايان در حکومت را از بين ببرند و تودهء مردم را آمادهء پذيرش سکولاريسم بنمايند. تا زمانی، که مردم به زيارت می روند، نذر می کنند و .... آخوندها در حکومت خواهند بود. نبرد ما پيش از هر چيز، نبردی ايدئولوژيک است.
اين کار بايد سنجيده و پيگيرانه باشد. شعار «مرگ يك بار و شيون يك بار » نشان از بی حوصلگی ، خستگی و ناپيگيری دارد. نشان از اين دارد، که عنصر انقلابی روش درست مبارزه را نمی داند و اکنون آخرين کارش را اين می داند، که بايد سر به ديوار بکوبد.
چرا خامنه ای و ديگر ملايان می توانند یساط شعبده بازی خودشان را در کشورمان برپا کنند و چرا هنوز هم شمار بسياری از هم ميهنانمان به دور بساط آنها جمع می شوند؟ پاسخش ساده است: در اين سی ساله هيچکدام از چپ ها هرگز به زدن پنبهء ايدئولوژی اسلام نپرداخته و مبارزهء ايدئولوژيکی با حکومت اسلامی را تبليغ و ترويج نکرده است. مبارزهء چپ ها با حکومت اسلامی همواره مبارزه ای سياسی بوده است و هرگز به «ولايت فقيه» از جنبهء ايدئولوژيک و حقوقی پرداخته نشده و يا بسيار کم و گذرا پرداخته شده است، بگونه ای، که آثار و پی آمدهای چنين نقدی ملموس و آشکارا حس نمی کنيم.
در شرايط کنونی کشور ما، بردن آگاهی های آتئيستی و سکولاريک به ميان تودهء مردم بسيار مبرم و حياتی است

بدبختي در اينست كه بيش از 97 درصد ملت ايران نه تنها به اين باور سخيف ذاتا معتقدند بلكه از نظر علمي آمادگي پذيرش حقايق را ندارند مگر در چهارچوب همين باور. از ديگر سو كساني كه با تزوير چنگ به حاكميت ميزنند از اين واقعيت كاملا مطلعند و هر گز بخود اجازه نميدهند كه خلاف آن سخني بگويند و اين متائسفانه يك حقيقت تلخ است. آنعده تحصيلكرده خود فروش هم كه از واقعيت آگاهي دارند بحساب خودشان براي حفظ منافع و ارجحيت خود بناچار دنباله روي ميكنند. اينها حقايقي تلخ و دردناك است. لذا براي آگاهي مردم و خروج آنان از اين باور هولناك مستلزم پيش بيني و اقدامات متعدد بوسيله فرهيختگان پرشكيبا و روشن كردن آهسته آهسته ملت و تدابير پيش بيني شده رفاهي و ملموس است مشروط بر اينكه اين فرهيختگان ميهنپرست در رائس امور باشند و كردارشان استمرار داشته باشد. تازه با مهيا بودن چنين عواملي باز هم هوشياري در برابر فتنه انگيزي و دسيسه بازي عمامه بسران جنايتكار لازم بوده و از همه مهمتر مراقبت شديد از نفوذ عوامل خارجي كه نفع خود را در اغتشاش بين ملت ميبينند لازم و ملزوم يكديگرند. حال انسان هرچقدر هم خوشبين باشد تعدد مشكلات و تشتت افكار در بين مردم راه حل عاجلي را بر نميتابد. بديهي است كه اسقراردموکراسی بر اساس عقل و عدالتی که بارها تعریفش را کرده ام تنها راه رهايي بشريت است اما اعمال چنين امري در حال حاظر اگر نگوييم محال حداقل بينهايت و خارج ار اندازه مشكل است. اما از اينكه كشت و كشتار راه حل نيست هم احتياجي به اثبات ندارد بنا بر اين با تلاش پيگير و ادامه روند تكوين ايده  دموکراسی براساس عقل و عدالت هنوز فاصله بسيار زيادي دارد تا بشريت بر پايه جبر طبيعت به اعتلاي اين رشد برسد

البته فرهیختگان ما لازم است با بررسی و غور در اسلام دشمنی این دین را با عقلانیت ازاد و رها و منطقی نشان دهند عقلانیتی  که هدفش کشف حقیقت است و رفاه جامعه انسانی  و بر قراری عدالت استو این عقلانیت به حقوق بشر منتهی خواهد شد که حداقل عدالت است.

به هر حال هر قدر که میتوانیم باید برای مبارزه با این رژیم ملایی و ادیئولوژی آنان مبارزه کنیم. مهم این است که ملایان غلط فکر میکنند و ملت و کشور ما را بعقب خواهند برد.

استراتژی و تاکتيک جمهوری اسلامی، بردن جامعهء ايران به دوران «صدر اسلام» بوده است. اين واقعيت دارد. اگر واقعا به اين مساله بيانديشيم و به همهء ابعاد آن- فرهنگی، سياسی، ايدئولوژيکی، اقتصادی، اخلاقی و ...- نگاه کنيم، وظايف سنگينی را، که در برابر اين ماشين تخريب به عهده داريم بهتر درک خواهيم کرد.
در زمينهء زبان : به جمله بنديها و کاربرد واژه های اين حکومت نگاه کنيم. هرچه را سران و دست اندر کاران جمهوری اسلامی می گويند به دور بيافکنيم. سخن خود را از آلوده های آنان پاک کنيم. روش انديشيدنشان را، گفتارشان را، واژه هايشان را نپذيريم. اين نبرد انديشه است. اگر در اين کارزار پيروز شويم، ضربه ای اساسی وارد آورده ايم.
بايد بتوانيم به سربازگيری ايدئولوژيک آخوندها پايان بدهيم. مساله- جذب نيروهای جوان است. بايد زبان فارسی درستی را به مردم کشورمان نشان بدهيم و از واژه های تازه ای، که آنان به کار می برند بپرهيزيم: مثلا تا در ايران مد می شود بگويند «شفاف»، همه در خارج کشور هم می گويند: شفاف. و حتی در سخنان جرج بوش را هم واژهء «شفاف» را می گنجانند! در صورتيکه جرج بوش هرگز در سخنانش واژهء «ترانسپارانت» را به کار نبرده است. پس مترجمان و خارجه نشينان از کجا اين واژه را به جای «روشن»(کلی ير) می گذارند؟
شفاف(ترانسپارانت) يعنی آنورش پيدا. در هيچکدام از مقاله های مجله های انگليس زبان به جای کلی ير، تارنسپارانسی، ترانسپارانترانت به کار نرفته است، مگر آنجا که خواسته باشند سخنان سياستمداران جمهوری اسلامی را دقيقا ترجمه کنند..
اين تنها يک نمونه از کارزا فرهنگی می باشد. اگر در هر موردی با همين نکته سنجی و خرده گيری به نبرد با جمهوری اسلامی بپردازيم، يقين داشته اشيد پس از يکی دو سال، جمهوری اسلامی فرسوده تر از آنی خواهد بود، که بتواند ادامه داشته باشد.

منبر این باورم که آنچه در این فلات پهناور در حال روی دادن است، روند تعارض دین، فلسفه و "انسان" است!
با اعتراف به کم سوادی و بی پایگی ِجنبش کمونیستی در این میهن (در اثر قرن ها اختناق و قلع و قمع این مدافعین آزادی، صلح و عدالت) با اعتراف به کلاه گشادی که از طرف همهء مدافعین "مذهب علیه مذهب" در دفاع از حقوق اولیّهء مردم در مقابل اژدهای دولت ایدئولوژیک، بر سر ِهمگی مان رفته است، امروز در سراسر کشور مردم به ناچار و برای ادامهء حیات، به "خود" باز می گردند.
در آغاز انقلاب که "شخصیّت والا"ئی! چون زهرا خانم در دانشگاه تهران بازجوئی علنی از ازادیخواهان را آغاز کرده بود، به هر کسی که می رسید می گفت: "چی هستی؟"!
مخاطب ایشان نیز بدون تعجب، در آن آزادی بی قید و شرط ِفردای انقلاب، بادی به غبغب می انداخت و می گفت: "مجاهد، فدائی، پیکاری، رزمندگانی و ...." بجز توده ای!
البته این جماعت هم در میان جمع بودند ولی از همان روز نخست؛ بر خلاف دیگران؛ در همین فضای آزاد، خود را "خط امامی" معرفی می نمودند.
حال امروز بروید و از جوانان این مملکت بپرسید: "تو چی هستی؟"
پاسخ عمومی تر این است:
"بتوچه"!
جواب عمومی دیگر این است:
"یعنی چه؟ من خودم هستم. من یک ایرانیم."
البته اقلیّتی از این مردم هنوز خود را با این دین و یا ان ایدئولوژی معرّفی می نمایند امّا این باورمندان به این دین و یا آن ایدئولوزی؛ برغم رشد جمعیّت و رشد سواد ِخواندن و نوشتن بویزه در بین جوانان؛ بسیار در حال ریزشند.
از نظر من این را می گویند اثر یک انقلاب در رشد فرهنگ توده ها. این را می گویند اثر جنایات رژیم ِجمهوری اسلامی در روشنگری ذهن توده های صادقی که به این قدرت "روحانی" اعتماد نمودند.
این را می گویند:
"عصر آگاهی توده ها! دورانی که دیگر در سراسر ِاین فلات پهناور توده های مردم به شاه، شیخ و قهرمان اعتماد نخواهند کرد. دورانی که در فردای جمهوری اسلامی، مردم دموکراسی مستقیم توده ای را در سراسر ایران تجربه خواهند نمود".
به به چه دورانی آیا من در این دوران هنوز نفس خواهم کشید؟


Posted on Wednesday, July 23, 2008 at 07:18PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

هنوز اسلام واقعی نیامده است این روزهای خوشی شماست


1مرداد.کشور ثروتمند، شهروند مستمند

اعتماد
نيازمند کمکم

بنده 37 ساله اهل و ساکن شهرستان ملاير، متاهل و داراى دو فرزند خردسال و متکفل پدر و مادر پير و سالخورده هستم. پدر اينجانب 70ساله و از حکومت طاغوت تا حکومت جمهورى اسلامى عملگى کرده و اکنون به رغم پيگيرى هاى مکرر متاسفانه بى هيچ درآمد و مستمرى خانه نشين شده است. خودم نيز قبل از خدمت سربازى با کارگرى و پس از خدمت وظيفه به مدت پنج سال به صورت پيمانى در يکى از نهادها مشغول به خدمت بوده ام و پس از آن نيز به صورت روزمزد در بعضى ادارات خدمت کرده ام. در زمان خدمت به علت حادثه تصادف از ناحيه ستون فقرات و سر دچار صدمه شدم که آثار و عوارض آن تاکنون ادامه داشته و مانع از انجام کارهاى جسمى و سخت براى اينجانب شده است. اکنون مدت چهار سال است که عملاً بيکار هستم و متاسفانه هيچ نهاد و سازمانى طبق قانون هيچ حقى براى اينجانب قائل نشدند. بابت بيکاري، حق بيمه يا صدمات ناشى از تصادف (به علت نداشتن مدارک کافى) حتى يک ريال به اينجانب تعلق نگرفته است. جهت درستى و صحت اظهاراتم مدارک و شواهد کافى دارم.اکنون به علت مشکلات سرسام آور زندگى و تامين هزينه هاى معاش، درمان، اجاره هاى منزل عقب افتاده، بدهى هاى زياد ناشى از تامين هزينه هاى مذکور، براى خانواده خود و پدر و مادرم نياز مبرم و فورى به کمک هاى نقدى افراد خير و نيکوکار دارم.

شهروندى از ملاير

اعتماد؛ مشخصات اين خواننده محترم در روزنامه موجود است.


1 مرداد 1387    22:53
Posted on Wednesday, July 23, 2008 at 02:43AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

انسانیت و انسان در سایه حقوق بشر شکل میتواند بگیرد

نلسون ماندلا و زندانبانش گرگوری
محمد ربوبی





جزيرۀ Robben Island در جنوب دماعۀ کاپ، يکی از بد آب وهوا ترين مناطق جهان است. استعمارگران سفيد پوست، پس از اشغال جنوب آفريقا و درهم شکستن مقاومت اهالی سياهپوست بومي، اين جزيره را زندان مخالفين رژيم، ياغی ها، جنايتکاران وجزامی ها ساختند. ساختمان های اين جزيره را خودِ زندانی ها از سنگ هايی که استخراج کرده وتراسيدند ساختند.اگرچه فاصلۀ اين جزيره تا ساحل قاره ده کيلومتر بيشترنيست ولی حتی يک زندانی نتوانسه است فرار کند وجان سالم به ساحل رسد. اگر زندانی دور ازچشم نکهبانان از دو رديف سيم های خا ردار عبور می کرد و طعمۀ سگ های شکاری که درگرداگرد اين جزيره رها شده بودند نمی شد،از نهنگ ها وکوسه ماهی هايی که درامواج سهمناک برخورد دو اقيانوس هند واتلانتيک در پی شکار طعمه اند جالم سالم به در نمی برد.
جيمز گرگوري، اين آدم تنومندِ کم حرف ومعتقد به فضا وقدر که ساليانی ناخدای کشتی ماهيگيری بود و چندی پليس راهنمايی شد درسن بيست و چهار سالگی برای نگهبانی به اين جزيره اعزام گرديد. او در خاطراتش می نويسد: , تقدير چنين بود که من برای نگهبانی اين جزيره متولد شدم ,.
موقعی که گريگوری وارد اين جزيره شد،ايمان راسخ داشت که مسئوليتِ مرگ و زندگی سفيد پوستان و مقدراتِ آنان درآفريقا برعهدۀ او واگذار شده است. نخستين بار که فرماندۀ زندان گرگوری را همراهی کرد به او گفت:, بيا باهم برويم و نشانت دهم که ما اين حيواناتِ وحشی را چگونه نگهداری می کنيم.,.سپس به بلوک های مختلف سرکشی کردند.و وقتی به بلوک B رسيدند فرماندۀ زندان گفت: ,اين جانوران وحشی گوشتِ سفيد پوستان را دوست دارند. اگر مراقب آنها نباشی خواهی ديد که چه بلايی برسرتو و خانواده ات می آورند. ,
درآن موقع، گرگوری حتی لحظه ای هم ترديد نمی کرد که با اين , تروريست های خطرناک, طورديگری بايد رفتار کرد.
وضعيتی که زندانيان به سر می بردند به نظرش عادلانه بود. رهبران جنبش آزادی بخش می بايست جسماّ و روحاّ درهم شکسته و تباه شوند. اينان درسلول هايی انفرادی که بيش ازچهار مترمربع گنجايش نداشتند زندانی شده بودند. روی تشک هايی که از پوشال انباشته بود می خوابيدند. به هر زندانی برای رفع حاجت يک سطل حلبی داده بودند که سر پوشش برای شستشو بود. پوشاک آنان اونيفرم های ژنده با شلواری کوتاه وکفش های دم پايی بود که خودشان از لاستيک چرخهای فرسودۀ اتومبيل ها ساخته بودند. خوراکشان آش ذرت فاسدشده بود. ساير زندانيان خوراک بهتری داشتند( نان واندکی روغن نباتی).ازسحرگاه تا شامگاه در گرمای طاقت فرسای تابستان و سرمای سوزان زمستان می بايست درمعدن استخراج سنگ کارکنند. درطول کار حق سخن گفتن و آوازخواندن نداشتند واگر سهميۀ تعيين شدۀ کارشان را انجام نمی دادند همان مختصر جيرۀ خوراکی روزانه شان قطع می شد. به منظور درهم شکستن روحيۀ زندانيان به بهانه های واهی تنبيه می شدند: زندانی را وادار می کردند گودالی حفر کند ووارد آن شود. سپس زندانبانان با قهفهه رويش می شاشيدند. تا آنجاکه ممکن بود از تماس اين مخالفين رژيم با دنيای خارج جلوگيری می شد. دريافت روزنامه و مجله و کتاب در ابتدا ممنوع بود.هر زندانی حق داشت هر ششماه يک نامه دريافت کند و يا ارسال دارد . همسر و يا اعضای خانواده فقط سی دقيقه حق ملاقات داشتند .
گرگوری چون به دوزبان اهالی بومی که به بيش ازساير زبان ها رايج بود آشنايی داشت،به عنوان سانسورچی مکاتبات و گفتگوهای زندانی ها با خانواده شان در ساعات ملاقات به کار گماشته می شد. او اين دو زبان را در کودکی به هنگام بازی باساير کودکان محله فرا گرفته بود.سپس، وقتی وارد دبستان شد با تبليغات نژادپرستان سفيد پوست آشنا شد. کتابهای درسی را فرامی گرفت ونژادپرستی شد مانند اغلب سفيدپوستان. دراين کتابهای درسی نوشته شده بود که قرن ها پيش يکی از سرکردگان قبيلۀ Zulu سرزمين های خشک و باير بخش جنوبی آفريقا را به اجداد پدری آنها هديه کرده است تا آباد کنند. حال ياغيان وحشی سياهپوست به کمک کمونيست ها می خواهند تمامی آنچه را که ساخته وکشت وکارکرده اند تصرف کنند وسفيد پوستان را به در يا بريزند. درهمان موقع درقلب آفريقا جنگهای خونينی بين اهالی بومی( مائومائو) وارتش استعماری بريتانيا در جريان بود. خبرنگاران ـ که وينتستون چرچيل هم يکی از آنان بود و به گفتۀ خودش, از اين راه نان خودش را در می آورد, ـ اخبار جعلی مشمئزکننده ای ازوحشيگری های سياهپوستان گزارش می دادند که در روزنامه ها منتشر می شدند و آموزگاران با آب و تاب در کلاسهای درس به خوردِ نوجوانان می دادند.
روزی ازروزها،هنگام سرکشی ازسلول ها، سياهپوستی نظر گرگوری راجلب می کند که:, بزرگتروقوی تراز ديگران بود وهاله ای ازاعتماد به نفس و شهامت او را فراگرفته بود . نامش نلسون ماندلا و زندانی شمارۀ 466ـ64 در بلوک B بود. ,
گرگوری که نصورمی کرد با يک مشت آدم وحشی و جنايتکار سروکاردارد، ناگهان با گروهی آدم مبارز سياسی و کاملا مصمم روبرو می شود. اينان کار روزانه شان را سازمان داده بودند. هر کس کار خودش را می کرد و بهانه ای به رندانبانان نمی دادند. , زندانيان اين بند بسيار مغرور بودند و به هيچ وجه مايل نبودند زندانبان ها برآنان تحکم کنند. ,
برعکس،زندانی ها با درخواست های پی درپی زندانبانان را کلافه می کردند. مثلا وقتی يک پتوی اضافی درخواست می کردند و يا می خواستند خودشان آش خود را بپزند و درخواست شان طبق معمول رد می شد آنقدر پی گيری می کردند تا ناگزير پذيرفته می شد.
گريگوری می نويسد: , به گمانم ماندلا تصورمی کرد که سرانجام در زندان خواهد مرد ولی او اعتقاد راسخ داشت که اقامت او دراين زندان بی حاصل نخواهد بود. او خودش را فدای آزادی می کرد و يقين داشت که پس از مرگش نسل جوان برا ی به دست آوردن آزادی به مبارزه ادامه خواهد داد .,
اين اعتماد به نفس وايمان راسخ سبب می شود ديوار بين زندانبان و زندانی به تدريج فروريزد.در واقع زندانبان ها احساس می کردند خودشان نيز دراين جزيره زندانی شده اند. آنان اوقات فراعت را در ميکده به می گشاری وعربده کشی می گذراندند. ولی گريگوری برحلاف آنان به فکر فرومی رفت. او از ماندلا که از همان ابندای ورودش به جزيره وديدارش با او تحت تاثيرش قرارگرفته بود سئولاتی درمورد جنبش سياهپوستان می کند وپاسخ های واضحی می شنود که با تبليغات رژيم آپارتايد اختلاف فاحشی داشتند. زندانبان کنجکاو به اين فکر می افتد که به اسناد و مدارک مراجعه کند. او کتاب هايی را که در اوج سلطۀ حکومت آپارتايد ممنوع بودند و به ندرت يافت می شدند به عنوان دانشجويی که دررشتۀ تاريخ تحصيل می کند به هنگام مرخصی ازکتابخانۀ دانشگاه به عاريت می گيرد ومی خواند.درآن موقع اوچ اقتدار رزيم آپارتايد بود و نام بردن از, کنگرۀ ملی آفريقا ANC , و ديگر سازمان ها و جنبش های ضد رژيم اکيدا ممنوع شده بود.
گريگوری می نويسد:, من به کشفِ نکاتِ شگرفی نايل شدم. با خواندن اين کتابهای تاريخی دريافتم تمام آنچه را که ماندلا گفته درست ومطابق با واقعيت است,. به تدريج گفت و شنود بين گريگوری و ماندلا بيشتر و در نتيجه اعتماد وعلاقه اش به , اين آدم انقلابی ولی متين , افزونتر می شود. سرانجام روزی از روزها خود را نسبت به ماندلا نزديک تر از همکارانش می يابد.
گرگوری به هنگام کنترل گفت و شنود های رندانيان با اعضای خانواده هايشان و نيز در حين سانسور نامه های آنان چيزها می شنود ومی خواند: وضعيتِ نابسامان وازهم پاشيدگی خانواده های زندانيان او را سخت تحت تاثير قرارمی دهد .
طولی نمی کشد که زندانبانان به تغيير روحيۀ گرگوری پی می برند و او را Koffer boutie می نامند: اصطلاحی که بين سفيد پوستان زننده و رکيک تلقی می شد. البته سازمان اطلاعات و امنيت رژيم نيز از اين رابطۀ شگرف بين گرگوری و ماندلا مطلع شده بود .
تحتِ تاثير تشديد مبازرات ,کنگرۀ ملی آفريقا, و با يکوت عمومی رژيم آپارتايد، بين سران رژيم اين نظريه تقويت می شود که دير يا زود بايستی با رهبری اين جنبش کنار آمد تا از يک جنگ تمام عيار خونين داخلی جلوگيری کرد.گرگوری واسطۀ مناسبی بود.ازاين پس مذاکرات رژيم با جنبش به وسيلۀ گرگوری وماندلا و از طريق ماندلا با رهبری جنبش آغاز می شود. وضعيت زندانيان به تدريح مناسب تر ومذاکرات بيشترمی شود . گرگوری در می يابد که , او ضاع دگرگون شده است , .
رژيم آپارتايد، بنا بربرنامه ای که در پيش گرفته بود می بايست با ماندلا ازنزديک و بيشتر رابطه برقرارکند. ازاينرو، پس ازهجده سال،درژانويۀ 1982 او را ازاين جزيرۀ دورافتاده به زندان مرکزی در قاره منتقل کردند. ماندلا درجنبش ودرکنگرۀ ملی آفريقا از اتوريتۀ منحصر به فردی برخوردار بود و می توانست آفريقای جنوبی را از جنگِ خونين داخلی نجات دهد.
ازاين پس، گرگوری زيرفرمان مستقيم وزارت دادگستری قرار می گيرد و رئيس نگهبانان ماندلا می شود. او شخصا نگهبانانی انتخاب می کند که می بايست مدام مرافبِ ماندلا شوند. دراين زندان تعداد زيادی جنايتکار حرفه ای سفيد وسياه پوست زندانی شده بودند که ازرفتار محترمانۀ نگهبانان نسبت به ماندلا خشمناکمی شدند . هنگامی که ماندلا به تنهايی در محوطۀ زندان گردش می کرد، آنان با پرتاب کثافت به سوی او خشم و نفرتشان را نسبت به رهبرشصت و پنج سالۀ کنگرۀ ملی ابراز می کردند. گرگوری پيوسته نگران بود که ممکن است سفيد پوستان يا سياهپوستان افراطی به او آسيب رسانند.
چهار سال بعد، ماندلا به زندان ديگری منتقل شد. در اين زندان، ويلای رئيس زندان در اختيار او و گرگوری قرارگرفت. گريگوری برای محافظت جان زندانی اش دستور می دهد اطراف ويلا سيم های خاردار بکشند و برج های نگهبانی تعبيه کنند تا زندانی اش از گزند محفوظ بماند.
اين منطقه، محل سکونت اعضای نژادپرستِ سفيد پوستان بود که در, جنبش مقاومت آفريقا, متشکل شده بودند وهر روز پيام ها و نامه های تهديد به مرگ می فرستادند. گرگوری در اين ويلا دفترش را تاسيس می کند. او می نويسد : , حال من بيشتر منشی و خدمتگزار ماندلا شده بودم تا نگهبان و زندانبان او,.
گرگوری دراين ويلا، مثل يک منشي، نامه ها و پيامها و تلفن هايی را که ازسراسر جهان برای ماندلا ارسال می شد تنظيم می کند. ماندلا درساعات فراعت در باغچۀ ويــلا، به گُلکاری وکشت سبزيجات مشغول می شود وبا گرگوری که دراين ساليان بين آنها رابطۀ دوستی شگرفی برقرار شده بود؛ زير درختی نشسته و از هر دری سخن می کويند. هر دو پسرشان را در تصادف انومبيل از دست داده بودند و......
اما در خارج زندان وضع به گونۀ ديگری بود. اعتصابات و اعتراضات وآکسيون های حشونت آميز شدت می گرفتند و از دربِ جنبی ويــلا گروههای مختلف برای مذاکرات رفت و آمد می کردند . اطراف ويلا و خيابان های منتهی به آن پُر از پليس مخفی بود. ملاکين سفيد پوست مجاور ويلا، که با نفرت ناظر اين رفت و آمد ها بودند، با فريادهای کمونيست های کثيف و سياهان آدمخوار.... خشم و نفرت خود را ابراز می کردند.
گرگوری می نويسد:, به گمانم ماندلا خودش زمان آزادشدن از زندان را به تاخير می انداخت . شايد به خاطر اين بود که تصور می کرد کنگرۀ ملی آفريقا هنوز آمادگی لازم را ندارد و يا اين که هنوز رژيم آپارتايد مايل به مذاکرات جدی با رهبران کنگرۀ ملی آفريقا نيست,. درهرحال شايعۀ آزادشدن ماندلا هر روز قوت بيشتری می گرفت.
روز يک شنبه، يازدهم فوريه 1990، تعداد زيادی ازسران , جنبش برای حقوق شهروندی, در اقامتگاۀ ماندلا گِردهم می آيند. همسر ماندلا، وينی ماندلا، نيز با جت نيروی هوايی آفريقای جنوبی وارد می شود.
رئيس ادارۀ اطلاعات و امنيت آفريقای جنوبی با تلفن به گرگوری اطلاع می دهد که مامورين مخفی بريتانيا خبرداده اند توطئه ای عليۀ جان ماندلا درکار است و او به تنهايی مسئول عواقب آن خواهد بود. گرگوری فورا دستور می دهد تمام نگهبان هايی که مخافظ ماندلا بودند خلع سلاح شوند .
سرانجام، روز آزادی , قديمی ترين زندانی سياسی جهان , فرا می رسد. هنگامی که ماندلا از زندان خارج می شود، ياد داشتی به خط خودش به زندانبانش می دهد که درآن نوشته شده بود:
, ميستر گرگوري، دقايق بس مطبوع دو دهه ای که با هم به سر برديم امروز به پايان می رسد. اما شما همواره در خاطره ام باقی خواهيد ماند. ,
تا آن موقع، گرگوری زندانی اش را نلسون و زندانيان زندانبانش را ميتسر گرگوری خطاب می کردند. پس از دريافت اين يادداشت، زندانبان زندانی اش را Sir Mandela خطاب می کند و مشت بستۀ دست چپش را بلند می کند که سمبل پيروزی کنگرۀ ملی آفريقا و مورد نفرت سفيد پوستان رژيم آپاتايد بود.
ماندلا درکتاب خاطراتش می نويسد: , انسان هايی چون گرگوری اعتماد مرا به انسان و انسانيت ـ حتی به آنهايی که مرا سالها در زندان نکه داشتند ـ تقويت کرد ند. ,
و ماندلا زندانبانش را ازياد نبرد. چهار سال بعد، گرگوری به دعوت رئيس جمهور آفريقای جنوبي، در تريبون افتخاری پارلمان؛ کنار شخصيت های مهم که از سراسر جهان برای شرکت در مراسم ادای سوگند نخستين رئيس جمهور آفريقای جنوبی نوين گرد آمده بودند، نشسته بود. چهره های اغلب وزرای کابينه ، استانداران و نمايندگان پارلمان که سالها در بلوگ B بسر برده بودند برايش آشنا بودند.
سخنران اصلی گشايش پارلمان همان زندانی شماره 64ـ466 در بلوک B ، نلسون ماندلا ، رئيس جمهور آفريقای جنوبی نوين بود.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از :J.Riedel: SD Magazin,Nr.46.1996 ـ محمد ربوبی




30 تیر 1387    18:49


نظر شما

نام:   فرزين خوشچين

ای-میل:  

23:02 30 تیر 1387

هر بار، که مطلبی دربارهء نلسون ماندلا می خوانم، به سادگی، وارستگی و فسادناپذيری او دوستانش فکر می کنم.
انسانهايی، که در شرايط بسيار سختی، تقريبا همهء عمرشان را بسر برده بودند، پس از بدست آوردن قدرت سياسی، از فساد، چپاول، شکنجهء مخالفان.... دوری جستند. اين والايی و انسانيت را از کجا آورده اند؟
در برابر اينها، ملاهای ايرانی، که قرنها انگل وار در سرزمين ما زندگی کرد ه اند، پس از بدست آوردن قدرت سياسی، خود و وابستگانشان مانند کرم و زالو به بدنهء اقتصاد کشور افتاده و جز چاپيدن ، جنايت و بی شرفی چيز ديگری نمی دانند!
اين زالوها خودشان سرنوشت کثيفشان را رقم زده اند، وگرنه کسی، که ادعای دين و پاک بودن می کند و به بهشت برين فکر می کند، چگونه می تواند اينقدر پست باشد، اينقدر جنايتکار و زالوصفت باشد؟ برای خودشان ثروتهای افسانه ای بدست آورده اند، ولی دستمزد کارگران و زحمتکشان را پرداخت نمی کنند....
دير نيست، که در نبردی خونين و مردمی کشتاری بزرگ از اين زالوها بشود.
من چند بار کيفرخواستی را مطرح کردم و هر بار يکی دو تن قيافهء سوپر دمکرات و سوپر انسانی گرفته و با پيشنهاد من مخالفت کردند. اما من فقط پيشنهاد و کيفرخواستی را مطرح کرده ام و باز هم مطرح می کنم: چون اعدام را جنايت می دانم، جنايتکاران سياسی و دست اندر کاران رژيم را، که در جنايت و چپاول کشورم دست داشته اند، می خواهم به زندان با اعمال شاقه محکوم شوند.

آنقدر زنده خواهم ماند تا آنروز را ببينم.

 

 

Posted on Sunday, July 20, 2008 at 04:18PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment