« اسلامیستهای دزد که معنویت ما را اعتلای میدهند!!!ز | Main | خودکفایی اقتصادی و نوع حکومت کشور »

تعمیق عقب ماندگی ایران در شتابی که تحولات علمی دارد 


از افشا
تضاد موجود در جامعه ایران تضاد بین مدرنیته و سنت است .

سنت یعنی چه؟
بنظر من سنت همان فرهنگ متراکم از دانشهای گذشته است که برای سرو سامان دادن به اجتماع بکار گرفته میشود.منابع اطلاعاتی قابل توجه ما انسانها از جهان پس از عصر جادو و در ابتدای تاریخ بشر(ده تا دوازده هزار سال پیش) ناشی از انقلاب کشاورزی و ایجاد فرهنگ یک جا نشینی بوده است.فرهنگ یک جا نشینی توام با انبار کردن غذا بود و ناشی از تولید زیاد غذا که موجب میشد بشر اولیه با استفاده از این مزیت بتواند زندگی خود را راحت تر اداره کند وهم چنین بتواند آینده را هم بهتر پیش بینی کند.این انقلاب کشاورزی توسط آدمیان دارای هاپلوگروه
Y- Chromosome Hyplogroup J
انجام گرفته است که یک سوم جمعیت فعلی ایران را تشکیل میدهد.این افراد از اطراف ساحلی شرقی و پر آب دریای مدیترانه تا سرزمینهای پر آب در غرب ایران وآناتولی زندگی میکردند (منطقه هلال بارور)زندگی میکردند اختراع کشاورزی حدودا دوازده هزار سال پیش اتفاق افتاده است. اعراب و یهودیان هم به این گروه از انسانها متعلقند.اعراب جز زیر گروه جی یک و مردمان ناحیه شمالی تر نظیر ایران و ترکیه و یونان و ایتالیایی ها زیر گروه جی دو هستند.
فرهنگ کشاورزی زاینده مکتبهای دینی تک خدایی است و بهمین علت تمام ادیان تک خدایی غالب در دنیای امروز از انقلاب کشاورزی حاصل شده است و پس از هزاران سال هنوز هم تاثیر گذار هستند
ولی حالا ما در عصر مدرنیته ناشی از عصر روشنگری هستیم .ما مواجه با پی آمدهای انقلاب صنعتی هستیم که از عصر ماشین بخار و ماشینهای مختلف و هواپیما و عصر اتم گذشته ایم و وارد عصر کامپیوتر و انقلاب انفورمانیک هم شده ایم و این انقلاب تا هزاران سال مردم جهان را تحت تاثیر قرار خواهد دادو ما هنوز در تاثیر وزش بادهای اولیه این طوفان هستیم .ما باید آماده باشیم تا بتوانیم این طوفان انقلاب صنعتی که که همه فرهنگها را تحت تاثیر قرار خواهد داد سربلند و پایا بیرون آییم.

اگر امروز ما ماشین را ساختیم و بکار بردیم نخواهیم توانست بعقب برگردیم و آن را انکار کنیم.ما در این جبر هستیم و علم را نمیتوان متوقف کرد
علت تحولات اجتماعی قدرت فناوری جامعه است و میزان و نحوه تولیدات یک جامعه

علت تحولات اجتماعی.


http://efsha.squarespace.com/blog/2008/3/6/1-1.html

2........علت تحولات اجتماعی

 

................................................................................................

 

 

جمعه گردی های اسماعیل نوری علا

امبران سيارهء جديد ميمون ها

         در اين مقاله می کوشم تا، با زبانی حتی المقدور ساده، به مخاطراتی اشاره کنم که نشانه هاشان را می توان  از دل مباحث علم نوينی به نام «آينده نگری» (futurism) استخراج کرد. اين «آينده نگری» اگرچه با «پيش بينی» (forecasting) از يکسو و «برنامه ريزی» (planning)، از سوی ديگر، همسايگی دارد اما از نوعی «جبر فن سالارانه» نيز حکايت می کند که در سايهء آن همهء مفاهيم پيش بينی و برنامه ريزی ابعادی هستی شناختی می يابند و از ماجرای دردناکی حکايت می کنند که همچون يک «سرنوشت محتوم علمی» پيش روی انسان امروز ايرانی نشسته است.

 

مفهوم انباشت و سرعت آن

       از چند مفهوم بکار گرفته شده در «آينده نگری» آغاز کنم: نخستين آنها مفهوم «انباشت تصاعدی يا هندسی» است که در برابر مفهوم «انباشت خطی يا حسابی» قرار می گيرد.

       فکر نمی کنم مفهوم «انباشتن» نياز به توضيح داشته باشد و آشکار است که مصدری است که با مصادر ترکيبی ديگری همچون «گرد آوردن» و «روی هم گذاشتن» و «جمع کردن» معادل است و ما، مثلاً، بسيار شنيده ايم که در مورد «انباشت سرمايه» (به لحاظ مادی) و «انباشت تجربه» (به لحاظ معنوی) سخن گفته می شود.

       اما مفهوم رياضی «تصاعد»، لااقل برای کسانی که با مفاهيم رياضی کمتر سر و کار دارند، محتاج به توضيح است: وقتی ما از مصدری همچون «انباشتن» سخن می گوئيم در واقع به وجود «روند»ی اشاره داريم که در آن يک وضعيت معين تدريجاٌ به وضعيت ديگری تبديل می شود يا ارتقاء می يابد و يا فروکاسته می شود؛ و چون سخن از «تغيير» در ميان است خود بخود مفهوم «سرعت تغيير» (يا در مورد انباشتن، سرعت انباشتن) نيز در ميان می آيد.

       معمولاً، در رياضيات، «سرعت خطی» عبارت است از سرعتی تدريجی که از افزودن دانه به دانهء موارد افزودنی حکايت می کند. شما عدد 2 را (که می تواند معرف دو کتاب يا دو کشور باشد) با عدد 3 «جمع» می کنيد و نتيجه می گيريد که دارای 5 عدد از امر مورد نظر خود هستيد. چندی بعد 4 عدد ديگر را بر آن می افزائيد و حاصل جمع می شود 9 عدد از آنچه انباشت کرده ايد. به اين می گويند «افزايش خطی يا حسابی».

       اما گاهی سرعت تغيير با شتاب خاصی افزایش می يابد. نمونهء اين مورد را در حکايت های تاريخی خودمان هم داريم: اينکه بوذرجمهر حکيم از طرف مربوطه می خواهد که در خانهء اول صفحهء شطرنج يک «دانه گندم» بگذارد و آن را در هر خانهء همسايه دو برابر کند. داستان بظاهر ساده و عملی به نظر می رسد اما، اگر دست به محاسبه بزنيد، خواهيد ديد که برای پر کردن خانهء آخر صفحهء شطرنح محتاج به تمام گندم يک مملکت هستيد. خانهء اول يک دانه می نشيند، در دومی 2 دانه و در سومی 4 دانه و در چهارمی 16 دانه و الی آخر. اينگونه «سرعت انباشت» با صفت «تصاعدی يا هندسی» مشخص می شود.

       در قرن بيستم که قرن پيشرفت های شگفتی آفرين ِ فن آوری (تکنولوژی) بود، مسئلهء بررسی و شناخت «سرعت رشد فن آوری» نيز مورد توجه قرار گرفت و نظريهء «رشد تصاعدی تکنولوژی» مطرح شد؛ بدين معنی که هرچه از اعماق تاريخ به دوران معاصر نزديک می شويم سرعت رشد تکنولوژی بصورتی تصاعدی بيشتر می شود؛ بطوری که، مثلاً، من می توانم ادعا کنم که در طول عمر هفتاد و دو ساله ام بيش از کل ِ تاريخ ِ بشری شاهد رشد تکنولوژی بوده ام و، در عين حال، هرچه به سن و سال امروزم نزديک شده ام اين سرعت بصورتی تصاعدی بيشتر شده است.

 

برآيش ِ انسان در روند انباشت و انفصال(1)

       در کنار مفاهيم انباشت و سرعت مفهوم ديگری به نام «نقطهء انفصالی انباشت» نيز مطرح است. يعنی در مواقع خاصی از روند رشد موجباتی فراهم می شود که حامل رشد (بگيريم زندگی انسان) يکباره جهشی بزرگ می کند و از يک مرحلهء پيشين و معتاد «منفصل» و «منقطع» می شود تا به مرحلهء کاملاً جديدی از روند انباشت متصل گردد.

       در علم فيزيک، داستان به جوش آمدن آب يکی از اين مقولات است. کاسهء آب را روی گازِ روشن می گذارد و آب شروع می کند به «انباشت گرما» اما تنها در «لحظهء جوش» است که آب از وضعيت آرام خود منفصل شده و مرحلهء تلاطم و جوشش را آغاز می کند. پس، «نقطهء انفصال» نقطه ای در روند انباشت است که به تغييرات کمی و کيفی خاصی می انجامد.

       در نظريه های زيست شناسی نيز بحث «تحولات تکنولوژيک طبيعت» به اين «نقاط انفصالی» اشاره دارند. «تبديل ميمون به انسان اوليه» يک جهش تکنولوژيک در طبيعت محسوب می شود؛ جهشی که از روزگاران کهن نيز مورد توجه اهل تفکر بوده و برای توضيح آن نظريه های گوناگونی مطرح شده است. حتی در کتاب های دينی و افسانه های آفرينش نيز می توان به اينگونه کوشش های توضيحی اشاره کرد. مثلاً، در قرآن گفته شده که «الله» ابتدا پيکری را از گل و لای می سازد و «سپس»، از «روح خود» در آن پيکر «می دمد» (نفخت فيه من روحی[2]) و آن پيکر زنده شده و «آدم» نام می گيرد. کاملاً روشن است که در اينجا نيز با نوعی نقطهء انفصالی استوره ای روبرو هستيم. يا حافظ دربارهء «حَيَوانی که ننوشد می و انسان نشود» سخن می سرايد. از ديدگاه زيست شناسی داروينی، و بخصوص نئو داروينی، اين ها همه شرح آن «نقطهء انفصالی» است که طی آن انسان از ميمون جدا شده و حيوان تبديل به انسان می شود.

       همانگونه که تحول طبيعیِ تبديلِ ميمون به انسان از نقطهء انفصالی روند انباشت تکنولوژيک طبيعت نشان داشت، پيشرفت تکنولوژيکِ «اختراع چرخ و رام کردن اسب های وحشی» نيز توانست انسان محصور در محدودهء قدم هايش را يکباره به جهان نوينی پرتاب کند که در آن بتواند در سراسر جهان بتازد و امپراتوری های کهن را بيافريند و زندگی اجتماعی خود را بکلی تغيير دهد و، در سايهء اين تغيير، خود به موجود جديدی تحول يابد.

       بر اين اساس، علمی که اکنون با نام «آينده نگری» شناخته می شود می کوشد تا از هم اکنون آن انسان و جامعه ای را که به نقطهء انفصالی بعدی می رسد حدس بزند و، اگر بتواند، خود را برای آن روز چنان آماده کند که چون نقطهء انفصالی پيش بينی شده از راه رسيد، بر آن، همچون سفينه ای راهوار، بنشيند و عازم فردا شود.

       به نظر من، آدمی، در عين غفلت از مبانی علمی موضوع، همواره به وجود اين گونه برآيش نيز آگاه بوده است و به همين دليل در استوره هايش مفهوم «ابر انسان» يا «ابر مرد» (superman) را آفريده است. پهلوانان افسانه ای شاهنامه و زيگفريد آلمانی يا سوپرمنِ واگنر و نيچه و برنارد شاو، همگی از اين انتظار رسيدن به نقطهء انفصالی بر آمده اند(4).

 

سيارهء ميمون ها

       در بحث علمیِ مربوط به «سرعت رشد و انباشت تکنولوژيک» مفهوم «نقطهء انفصالی» جايگاه ويژه ای دارد. «ری کورتز ويل» ( (Ray Kurzweil، آينده نگر بزرگ، و همفکران اش معتقدند که هم اکنون يکی از اين نقاط انفصالی در پيش روی ما قرار گرفته است؛ نقطه ای که، به ابتکار آنها، و به دلايلی که موضوع بحث کنونی ما نيستند، «سينگولاريتی» (Singularity) يا «وحدانيت» (به زبان کهن) يا «يکتائی» (به تعبير سام قندچی، متفکر و آينده نگر ايرانی که نوشته هايش در زمينهء اين بحث همواره الهام بخش من بوده است) نام گرفته است.

       آنها رسيدن به اين نقطهء انفصالی را در زمانی می بينند که سرعت «پردازش مغزِ کامپيوترها (processors)» از سرعت «پردازش مغز آدميان» جلو بزند.

       «پردازش» (processing)، که از مصدر «پرداختن» می آيد، به معنی محاسبهء «داده»ها (data) و «درونخورد»ها (inputs) ی اطلاعاتی است.

       در حال حاضر مغز انسان دريافتنی هايش را با سرعتی بيش از سرعت کامپيوترها «می پردازد» اما سرعت رشد تکنولوژی چنان است که گفته می شود تا دو دههء ديگر کامپيوترها از لحاظ سرعت پردازش از انسان جلو می زنند و نقطه ء انفصالی موسوم به «لحظهء يکتائی» فرا می رسد؛ لحظه ای که طی آن انسان به موجودی برتر از خود تبديل شده و زندگانی نوينی را، که با زندگی کنونی ما تفاوتی فاحش دارد، آغاز می کند.

       سام قندچی، بيش از سه دهه پيش، در مورد فرا رسيدن «نقطهء انفصالی آينده» چنين می نويسد:

       «آن هائي که در تمدن هاي پيشرفته زندگي کرده و براي اين نقطهء انفصالي آماده مي شوند، مانند ميمون هائي هستند که اجداد"همو سپين ها" (homo sapiens) (يا «انسان های اوليه ابزار ساز») بودند. آنها، وقتي که اين بشريت به نقطهء انفصالي جديد برسد، با قطار سريع السيري که وضعيت کنوني بشر را ترک مي کند خواهند رفت؛  اما آنها که در لحظهء حدوث آن نقطهء انفصالي بر روي اين قطارِ «ترانس-هومانيسم» («دگرگونی انسانی» يا، به تعبير قندچی، «انسان گذاری») سوار نشوند، مانند شامپانزه هائی خواهند بود که در جنگل باقي ماندند، وقتي که «هموسپين ها» شرايط زيستی ميمون ها را ترک کردند».(5)

 

پرسش اکنونی ما

       از نظر من، پرسشی که انسان ايرانی معاصر، که سال ها است با سوراخ کردن زمين و استخراج و فروختن نفت و گاز زندگی خود را گذرانده و به اين زندگی عادت کرده است، هم اکنون بايد از خود بکند آن است که «آيا می خواهد بيست سال ديگر در ميان کدام گروه باشد؟ گروهی که آمادگی برجهيدن به سوی تکاملی والاتر را يافته اند يا گروهی (که همچون ميمون ها) از قافله پيشرفتی جهشی عقب افتاده و وا مانده اند؟»

       در اين مورد بخصوص بايد به يک نکتهء مهم  توجه داشت: اين «عقب ماندگی» ديگر از آن «عقب ماندگی های قابل جبران» نيست که بتوان با خرج پول و انجام برنامه های عمرانی پنح ساله و ده ساله ترميم اش کرد. در واقع، اينگونه خوش بينی ها به قرنی تعلق دارد که، در پشت سر ما قرار داشته و بسرعت از زمانهء ما دور می شود.

       قندچی می نويسد:

       «من فکر مي کنم که کشورهاي عقب مانده، بخاطر منابع طبيعی و کار ارزان شان، مستعمره شدند. و چون اين دو را داشتند، پول هم بدست آوردند و اين پول بازاري ايجاد کرد که موجب شد برخی از شرکت هاي استعماری، برای فروش محصولات خود، به آن مناطق توجه کنند. اما امروز، که ديگر منابع طبيعي کشورهای مستعمره چندان قابل توجه نيستند، و نيروی کاری مناسب برای پروسه هاي توليد امروزي در اين کشورها وجود ندارد، و حتي کار ارزان شان هم مورد توجه کسي نيست، و نتيجه اين مي شود که بازار واقعي براي فروشندگان استعماري هم بوجود نمي آيد. نتيجهء نهائي هم آن چيزي است که در برخي کشورهاي آفريقائي مي بينيم؛ که نه منابع طبيعي مورد نظر کسي را دارند و نه نيروي کاري که براي پروسه هاي توليد کنوني شايسته باشد، و در نتيجه درآمد ملي آنها شديدأ تنزل کرده، و انتظار عمر در آن کشورها کمتر از 30 سال است، آن هم در جهاني که انتظار عمر ِ بالاتر از 60 سال در کشورهاي پيشرفته واقعيتی ترديد ناپذير است»(همانجا).

       می بينيم که اين تحليل، که در راستای آمادگی جوامع برای روياروئی با «نقطهء انفصالی آينده» صورت می گيرد، پاسخگوئی به پرسشی را که در بالا ذکر شد به امری حياتی تبديل می کند.

 

پيامبران بازگشت

       من در اينجا می خواهم مسئلهء ديگری را نيز بر آنچه قندچی به روشنی توضيح می دهد بيافزايم اما، قبل از طرح آن، محتاج بيان يک قاعدهء اجتماعی انکار ناپذير هستم:

       در واقع، اين توضيحات لزوماً بيان کامل آن وضعيتی نيستند که طی آن جامعه ای نتواند، به دلايلی طبيعی همچون تمام شدن ذخاير طبيعی اش، خود را به مرحلهء سوار شدن بر قطار فردا برساند. فاجعهء واقعی و دردناک آنجائی شکل قاطع بخود می گيرد که نخبگان يک جامعه نيز دست به ايجاد موانع گوناگون برای تسريع عقب ماندگی ها زده و فاصلهء جامعهء عقب ماندهء خود با جهان پيش رونده را عامداً صد چندان کنند.

       در اين مورد البته قاعده ای جامعه شناختی نيز در کار است: انسان حيوانی «تراکنشی» (transactional) است، يعنی در جامعه اش بصورت «کنش» (action) و «واکنش» (reaction) عمل می کند. حال اگر کنش مسلط بر بخش بزرگی از جامعه دارای صفت «پيش رونده» باشد، بخشی که به دلايل گوناگون نمی تواند خود را با اين «پيشرفت» همسو کند دچار «واکنش پس رونده» می شود، واکنشی که به دو صورت «مقاومت در برابر پيشرفت» و سپس «بازگشت به زهدان سنت ها و باورهای گذشته» متجلی می شود.

       مثال بارز اين وضعيت را ما در دويست سالهء اخير کشورمان شاهد بوده ايم: دو قرن پيش، ايرانيان، در جنگ با روس ها، شکست خوردند و با سرافکندگی سرزمين های بزرگی را از دست دادند، آنگونه که اصطلاح «قرارداد ترکمانچای» رفته رفته در فرهنگ ما معنای «سرشکستگی ملی» را پيدا کرده است. اما همين شکست موجب پيدايش يک «واکنش جبرانی» در ميان نخبه گان جامعه شد. آنها از خود پرسيدند: «چه شد که بخشی از جهان پيش رفت و ما عقب مانديم؟»

       يک قرن بعد، همين پرسش ساده پاسخ خود را با انقلاب مشروطه گرفت. در آن لحظهء تاريخی، «ايرانی ِ پيشرفت گرا» به «غربی شدن»، «اخذ تمدن غربی» و «وارد کردن ارزش های عصر روشنگری مغرب زمين» رأی داد و اين تمايل را در قانون اساسی مشروطه (پيش از آنکه در تهاجم «متمم» ها قرار گيرد) فرموله کرد؛ هرچند که، متأسفانه و به دلايلی که جای پرداختن به آنها در اين مقاله نيست اما توانسته اند همچون دست اندازهائی عمل کنند که راه پيمائی مای ايرانی به سوی «اخذ مظاهر مادی تمدن فرنگی» با کوشش در راستای «اخذ مظاهر فکری و ارزشی آن تمدن» موازی نشود و در نتيجه «عدم توازنی» شکست آور پيش آيد، توان آن را نيافت تا اين «پروژه» را به تمام و کمال اجرائی کند.

       اين «عدم توازن» در روند «اخذ تمدن غرب»، عملاً موجب ظهور واکنشی شد که اين بار، بر خلاف دوران جنگ های ايران و روس، فاقد ماهيت «پيشرفت گرا» بود؛ چرا که بخشی از شخصيت های ماجراجو و مؤثر جامعه مشکل را در «پيشرفت» يافتند و در مقابل آن جبهه گرفتند. تسلط اين «دريافت» باعث شد که «پيامبران دعوت به عقب ماندگی»، همچون جلال آل احمد در مقولهء «غربزدگی» (همچون وبازدگی و سن زدگی)، و علی شريعتی (در راه حلی ارتجاعی به نام «بازگشت به خويشتن خويش») و روح الله خمينی (با استقرار حکومت اسلامی و ولايت فقیه) حرکت به سوی ايجاد جامعه ای خواستار عقب ماندگی را عملی کنند.

       توجه کنيم که «بازگشت» و «ارتجاع» (به معنی رجوع به گذشته)، از لحاظ معنائی معادل هم اند. و از آنجا که «پيشرفت» يک روند مداوم و با سرعت تصاعدی محسوب می شود، آنکه در برابر اين روند پس می زند و در خود جمع می شود و به سوی گذشته می گريزد «واکنشی ارتجاعی» دارد و بر اثر آن از جهان پيش رونده بيشتر و بيشتر عقب می ماند و، اگر نفوذ کلامی داشته باشد، جامعه را نيز به پس رفت می کشاند. پس رفتی که عملاً با تسلط حکومت اسلامی بر کشورمان، صورت تحقق بخود گرفت.

       اينگونه است که ما در عصر علم، در زمانهء «ننو تکنولوژی»، در هنگامهء سفر به سيارات ديگر، دچار حکومتی شده ايم که مصرانه ما را به بازگشت و عقب ماندگی هر چه بيشتر فرا می خواند و قضا و قدر و تشبث به دعا و نذر و نياز و چاه جمکران و انتظار فرج را، همچون نسخه ای زهر آلوده، بخورد نسل های جوان تر می دهد و آنها را به تدريج چنان در عقب افتادگی ذهنی اسير می کند که وقتی قطار نقطهء انفصالی بعدی فرا رسيد آنها توان برجهيدن و سوار شدن بر آن را از دست می دهند و همچون آن ميمون هائی که نتوانستند سوار قطار «هموسپين»ها شوند، در جنگل های تاريک خرافات و عقب ماندگی باقی می مانند.

       بقول قندچی: «تمام کشورهاي عقب مانده، از جمله آنها که بخاطر منابع طبيعي نظير نفت شان در رونق هستند، مي توانند براحتيمبدل به جنگل عقب ماندهء ميمون هائی شوند که از قطار تکامل ميمون به انسان جا ماندند، و در پشت نقطه انفصالی درجا زدند...حتی کشورهائي نظير ايران، اگر نتوانند زيربناي پيشرفته اي براي تکنولوژی هاي جديد، نظير ننوتکنولوژی، بسازند آينده اي نخواهند داشت، و خوش خيالي بخاطر پول نفت، مي تواند بضرر مردم کشورهائي نظير ايران تمام شود»(همانجا).

 

چاره انديشی

       هنگامی که به شمارش ضررهای ناشی از تداوم عمر حکومت اسلامی در ايران می انديشيم، لازم است که بر اينگونه نتايج دهشتناک حاصل از نداشتن يک «برنامهء ملی» برای برجهيدن هرچه زودتر از وضعيت کنونی نيز تأمل کنيم.

       برای من، نخستين مرحله از روند «جبران از دست داده ها به مدد داشتن يک برنامهء ملی» همانی است که در اصطلاح «انحلال طلبی» خلاصه می شود. حکومت اسلامی (با اضلاع بنيادگرانه، داعشيانه، و اصلاح طلبانهء خوشخيالانهء خود) همچون خرسنگی دهشتناک بر سر راه پيشرفت جامعهء جوان ما فرو افتاده و ادامهء راه را ناممکن کرده و فرمان بازگشت را جانشين فرمان پيشرفت کرده است. در اين کار، حاکميت را از ملت گرفته، به تبذير و هدر دادن سرمايه های ملی پرداخته، و فرهنگ خرافات و تسليم را جانشين انديشهء آباد و آزادساز اصيل ايرانی کرده و در مجموع همهء وسائل را برای انصراف نسل جوان از سوار شدن بر قطار پيشرفت و کوشش در راستای بازگشت به اعماق تاريک قرون وسطای خلافت اسلامی فراهم ساخته است. در نتيجه، اگر فکر جبران از دست داده ها، و رساندن خود به قافلهء جهان پيش رفته ای که با شتابی تصاعدی عازم نقطهء انفصالی آينده است، در ميان باشد هيچ کاری بر پرت کردن اين تخته سنگ راهبند به اعماق درهء «انحلال» اولويت و مزيت ندارد.

 

ظهور اتحاد ملت ايران اسلامی!

       از اين روزن که بنگريم می توانيم عمق خطر ناشی از افکار اصلاح طلبانهء اسلامی را بهتر دريابيم. برای نمونه، بد نيست به جريانی که هم اکنون در پيش روی ما آغاز شده توجه کنيم.

       در پی امضاء توافق هسته ای، و شروع کوشش برای چهرهء آدمی دادن به هيولای حکومت اسلامی، اصلاح طلبان، از ملی ـ مذهبی ها (به رهبری دکتر ابراهيم يزدی) گرفته تا مشارکتی ها (به رهبری برادران خاتمی) و آبادگران (با شرکت نوچه های رفسنجانی) و نيز خمينی زادگان سر از تخم درآورده، کلاً رخصت يافته اند تا با اعلام موجوديت «حزب اتحاد ملت ايران اسلامی» در صحنهء سياسی کشورمان فعال شوند.

       خيلی ها از اين موضوع شادمانند و آن را نشانه ای از گشايش افق و بازگشت کشور به جمع کشورهای متمدن جهان می دانند. اما اگر از ديدگاه «آينده نگری» بر اين صحنه خيره شويم خواهيم ديد که تازه نفسان برخاسته از خاکستر آل احمد و شريعتی و خمينی آمده اند تا راه حلی برای تداوم حکومت عقب مانده و ارتجاعی اسلامی مسلط بر کشورمان بيابند و اين نيت را در بند اول اهداف حزب خود چنين به روشنی توضيح داده اند: «زنده نگه داشتن آرمان ‌های اصلی انقلاب اسلامی در سایهء تعالیم و موازین دین مبین اسلام!»(6)

       براستی اين «هدف» چه معنائی دارد جز شليک تير خلاص بر شقيقهء جامعه ای که تنها با استقرار حکومتی سکولار و دموکرات می تواند بصورتی شتابنده و جبران کننده از مدار عقب ماندگی رهيده و، تا زمان باقی است، خود را به قطار جوامعی که عازم نقطهء انفصالی فردايند برساند؟

       ما چهار دهه است که نتايج »تداخل تعالیم و موازین دین مبین اسلام در حکومت» را ديده ايم؛ نيز بيداد داعشيان اسلامی را در سراسر منطقه شاهديم و می دانيم که هدف همهء اين کوشندگان بازگرداندن جامعه به قرون تاريک خلافت اسلامی و باز داشتن جوامع دچار شده به «بيماری اسلاميسم» از پيشرفتی است که از يکسو آزادی و رفاه و آبادی را برای جوامع به ارمغان می آورد و، از سوی ديگر، آنها را برای ملاقات با فردا آماده می سازد.

       بر اين اساس است که مشفقانه می گويم که اگر در اصلاح طلبان دينی هنوز وجدانی باقی مانده باشد بايد آن را متوجه اينگونه خطرات مهلک آينده نيز ساخت؛ چرا که اين يک «داستان خيالی علمی» نيست و واقعيتی است که با شتابی تصاعدی و انفصالی بسوی انسان کنونی می تازد. 

_________________________________________

1. واژهء «برآيش» پيشنهاد دوستم ابراهيم هرندی است، بعنوان جانشينی فارسی برای واژهء «تحول» (evolution).

2. قرآن، سورهء حجر، آيهء 29

3. See: Ray Kurzweil - The Singularity Is Near - Penguin Books 2005.

4. http://larryavisbrown.homestead.com/files/ring/Wagner_Nietzsche_Shaw.htm

5. http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm

6. http://www.iran-emrooz.net/index.php/news1/56829/

 

Posted on Thursday, August 27, 2015 at 09:20PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>