« کارل پوپر: فيلسوف خردگرايی سنجش‌گر - بهرام محيی | Main | اوباما با ماست - تقی رحمانی »

تروريسم و رابطه آن با مردم‌سالاری؟ ابوالحسن بنی‌صدر

 

از افشا

 
آیا راهی و ارزشی برای اتحاد اېوزیسیون ایرانی موجوداست؟
http://efsha.squarespace.com/blog/2009/2/1/589198939324.html
نیروهای ناسیونالیستی و مذهبی و ملی مذهبی نیروهایی هستند که د رنود سال اخیر قدرت را دردست داشته اند و ایران را به این بدبختی کشانده اند.
نجات ایران در بر پایی حکومتی دمکراتیک همسو با ارزشهای حقوق بشری و رفتن بسوی خودکفایی علمی واقتصادی است.دقیقا ضد کاری که نیروهای ملی و دینی کرده اند.
یکی از دلایل عقب ماندگی مردم نداشتن آگاهی در مورد حقوق بشر و دمکراسی و فرهنگ تفکر درست است
 

استفاده درست از عقل و خرد

http://efsha.squarespace.com/blog/2010/2/16/303615225111.html


بعضی از عقلها عقل ناقص و نوکر هستند مثلا عقل مسیحی عقلی است که در خدمت اشاعه عقایدی است که در انجیل بیان شده است و هیچگاه آن عقل حق ندارد(یعنی خودفروخته است) که مسیح را انکار کند با این که فردی بنام مسیح حتی در تاریخ مدون وجود ندارد! یا عقل هیتلری عقلی است که در خدمت اثبات حرفهای هیتلر و ایدئولوژی نازی است یعنی عقل هیتلری حق ندارد که نازیسم را انکار کند وو سوال کند چرا باید یهودیان را کشت و چرا ملت آلمان برترین است.از این لحاظ عقل هیتلری عقلی ناقص و نوکر است و به همین ترتیب عقل اسلامی هم عقلی است که سنت محمد و نوشته های قران او را تایید کند و نه تنها حق ندارد علیه آن نوشته ها و سنن دلیلی ارائه کند بلکه اگر دیگران هم دلیلی بر رد عقاید و نوشته های قران آوردند این عقل اسلامی باید آنها را بچالش بگیرد و نتیجه آن عقل اسلامی علمی است که در اسلام میگویند باید بدنبال آن علم بود منظور از علم اسلامی شیمی و فیزیک و ... نیست بلکه پیدا کردن تاییدیه ای بر قران و سنت محمد است.اسلام هم مثل هر دین دیگری با علمی که حرفهای محمد و دیگر پیامبران را انکار کند ضدیت دارد

این که ما عقاید(اثبات نشده ) خود را بنام  امربمعروف و نهی از منکر بدون درخواست دیگران و با زور به دیگران تحمیل کنیم و بزور حجاب روی سر زنان بگذاریم و یا به علت نرفتن به نماز جمعه نگذاریم آن کس شغل دولتی داشته باشد و یا قبرستانهای بهاییان را ویران کنیم همه تروریستی است که در سایه اندیشه ناقص عقل اسلامی بوجود آمده است.بنابراین وارد شدن بمسئله تروریسم از طریق ارزشهای دینی راهی بسیار غلط است و منجر به اتفاقات تروریستی در سایه همان اندیشه ها خواهد شد.از نظر من تروریست کسی است و یا گروهی است و یا دولتی است که اجازه نمیدهد مسایل بر اساس عقلانیت آزاد و رها و خود محور که ماموریتش کشف حقیقت و رفاه و بقای انسانیت فعلی واینده است حل شود یکی از نتایج این عقلانیت برابری انسانها و حقوق بشر است بنابراین تروریست مخالف حقوق بشر هم است. او ایدئولوزیک و یا امتی فکر میکند.برای او مثلا امریکایی بودن صرف دلیلی است برای کشته شدن زیرا دولت آمریکا زور میگوید؟!ر

_________________________

تروريسم و رابطه آن با مردم‌سالاری؟ ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر

هرگاه خشونت مقابله با تجاوز به حقوق ملی و حقوق انسان باشد و تنها بر ضد آمران و مأموران تجاوز به‌کار رود و هدف از آن، بازيافت استقلال و آزادی و حقوق ملی و حقوق انسان باشد، استقامت می‌شود و نه ترور. هرگاه همه‌گان از استقلال و آزادی برخوردار باشند، خشونت سياسی مصداق اين تعريف از ترور می‌شود

پاسخ به پرسشهای ايرانيان

❊پرسش اول در باره تروريسم چيست؟:
به ياد می آورم که، از ۳ پرسش آقای احمد.ر، پاسخ پرسش اول را به بعد از پاسخ دادن به دو پرسش دوم و سوم موکول کردم. آن پرسش را باز می آورم و به بدان پاسخ می دهم. سوال اين بود:
« به خاطر می آورم شما در کتابی به نام تعميم امامت و مبارزه با سانسور، به اين قول از پيامبر استناد جستيد که: "هرگاه تمام راه های امر به معروف و نهی از منکر مسدود شوند، شمشيرها را از غلاف بيرون آوريد" و بعد شما اضافه کرديد که "هرگاه در جامعه ای سانسور کامل شود، مبارزه مسلحانه واجب می شود". اکنون با توجه به اين ديدگاه، می خواستم بدانم که ديدگاه شما با مبارزاتی که اکنون به عنوان مبارزه با تروريسم موسوم است چيست و مناسبت اين مبارزات و مناسبت تروريسم با دموکراسی و حقوق بشر را چگونه ارزيابی می کنيد؟»

❊پاسخ به پرسش در باره تروريسم:
۱- در سال ۲۰۰۴، «گروه شخصيتهای ارشد – که دبير کل سازمان ملل متحد (کوفی عنان)» با آن موافق بود- تروريسم را اين سان تعريف کردند:
«هر عملی {...} که هدف از انجام آن کشتن و يا زخمی کردن افراد غير نظامی و يا کسانی باشد که در نزاع شرکت ندارند، وقتی هدف از چنين عملی، بنا بر طبيعت آن و يا موقعيتی که در آن انجام می گيرد، ترساندن مردم و ناگزير کردن آنها به تمکين و يا مجبور کردن دولت و يا يک سازمان بين المللی به گرفتن تصميمی و يا خودداری از گرفتن تصميمی باشد، ترور و مصداق تروريسم است».
بنا بر اين تعريف، يک قتل و جرح وقتی ترور است که
الف – تعرضی باشد و
ب –کسانی کشته يا زخمی شوند که در نزاع شرکت ندارند و
ج - قصد از کشتن و يا زخمی کردن ارعاب مردم و يا دولت و يا سازمانهای بين المللی، بقصد وادار کردنشان به تسليم به اراده ترورکننده يا ترورکنندگان باشد.
بدين قرار، عمليات خشونت آميزی که اين خاصه ها را ندارند، مصداق تعريف تروريسم نيستند. يعنی هرگاه خشونت مقابله با تجاوز به حقوق ملی و حقوق انسان باشد و تنها بر ضد آمران و مأموران تجاوز بکار رود و هدف از آن، بازيافت استقلال و آزادی و حقوق ملی و حقوق انسان باشد، استقامت می شود و نه ترور.
هرگاه همگان از استقلال و آزادی برخوردار باشند، خشونت سياسی مصداق اين تعريف از ترور می شود. اما اگر سانسور کامل برقرار باشد و زور، نفسها را در سينه ها حبس کرده باشد، ترور بمعنای اقدامی تعرضی، نا ممکن می شود. زيرا زندانی، جز تلاش برای رهائی خود نمی تواند کرد.
۲ – بنا بر اين تعريف، دولتی که بقصد ارعاب مردم و واداشتن آنها به تسليم به اراده او، خشونت بکار می برد و يا مخالف خود را، خواه عضو يک سازمان سياسی باشد و چه نباشد، می کشد و يا زندانی و شکنجه می کند، دولت تروريست است.
۳ – دولتها و سازمانهائی که خشونت را روش می کنند و از نخست و يا از زمانی ببعد، سازماندهی و عمل آنها مصداق تعريف ترور می شود، نه در جهان امروز و نه در جهان ديروزها و پريروزها، مستقل نيستند و نبوده اند. زاده روابط قوا در مقياس يک کشور و در مقياس جهان بوده اند و هستند. اين دولتها و سازمانها تا وقتی روابط قوا تغيير نکنند، برجا می مانند. برای مثال:
 رﮊيم ايران، بنا بر تعريف بالا، رﮊيمی تروريست است. ترور را هم در تنظيم رابطه قوا با دولتهای بيگانه و هم در تنظيم رابطه قوا با جامعه ملی و هم بقصد تحت مهار آوردن سازمانها و شخصيتهای سياسی بکار می برد. آنها هم که گمان می برند مخالف آن رژيم شده اند و هنوز در خود زور پرستی را درمان نکرده اند و به ترور اخلاقی، يعنی به تخريب شخصيت و تجاوز به کرامت و حقوق انسان از راه جعل قول و دروغ سازی و بهتان و... می پردازند، همچنان تروريست و در خدمت تروريسم هستند.
 سازمانهائی چون القاعده و طالبان، بنا بر تعريف، سازمانهای تروريست هستند. گرچه می گويند بر ضد متجاوز به حقوق ملتهای مسلمان، به دفاع برخاسته اند، يعنی صفت تعرضی ندارند. اما کسانی که در نزاع شرکت ندارند را می کشند و قصدشان ارعاب به قصد وادار کردن مردم (افغانستان و کشورهای ديگری که اين سازمانها در آنها دست به ترور می زنند) به تسليم شدن به حاکميت آنها است. قصد اين سازمانها، فضای جامعه ها را باز کردن به ترتيبی که همگان از استقلال و آزادی و حقوق خود برخوردار شوند، نيست. برقرار کردن استبدادی مهار کننده پندارها و گفتارها و کردارهای همگان است.
اما اين سازمانها از رهگذر يک رشته رابطه های قوا، وجود دارند و عمل می کنند: روابط قوا ميان دولتهای امريکا و ايران و پاکستان و هند و روسيه و اسرائيل و دنيای اسلامی و اين دولتها و اين سازمانها. اين سازمانها، بنوبه خود، با شبکه تاجران مواد مخدر و اسلحه رابطه دارند. باز، اين سازمانها و اين شبکه ها با شبکه ای از بانکها که واسطه های ضرور هستند و نيز شرکتهای ماوراء ملی و مافياها رابطه می جويند. منطقه خاورميانه و بخش بزرگی از جهان، در اين شبکه تارعنکبوتی است.
 هرگاه همين تعريف ناقص را محک سنجش تحول سازمان مجاهدين خلق، از اسفند ۱۳۵۹ بدين سو، بکنيم، تا کودتای خرداد ۶۰، سازمان يک سازمان تروريست نبود. اما رﮊيم، صفت يک دولت تروريست را يافته بود. راست بخواهی، چون از آغاز، قصد قاضيان شرع ارعاب بود و نه مجازات و چون، ملاتاريا دست به کشتن افراد و نيز ترور اخلاقی می زد، صفت تروريست را هر روز بيشتر از روز پيش، می يافت. از زمانی که آقای خمينی گفت: «۳۵ ميليون بگويند بله من می گويم نه» و دستور تيراندازی بسوی تظاهرات اعتراض آميز مردم را داد و ماشين اعدام را بکار انداخت، دولت مشروعيت خويش را يکسره از دست داد و دولت ملاتاريا برقرار شد، اما نا مشروع و تروريست نيز گشت. همه آنها که از آن زمان ببعد، در خدمت آن رﮊيم مانده اند، اگر در ارعاب شرکت کرده اند، تروريست و اگر شرکت نکرده اما دستيار ترورکنندگان و يا توجيه گر ترور دولتی بوده اند، مأموران يک رﮊيم تروريست بوده اند و مبارزه مسلحانه با آنها، مشمول تعريف بالا از ترور نمی شود.
بدين قرار:
الف - هرگاه سازمان مجاهدين، از موضع دفاع بيرون نمی رفت و
ب - کسانی را نمی کشت که، در دولت تروريست عضويت نداشتند و يا در آن، در شمار آمران و مأموران ترور نبودند و
ج – هدف را که استقلال و آزادی و عدم هژمونی بود، با هدف حذف تمايلهای «ليبرال» و حصر انتخاب مردم به يا رﮊيم خمينی، يا سازمان مجاهدين خلق، جانشين نمی کرد، سازمان تروريست نمی گشت. از چه زمان تغيير ماهيت داد؟ از زمانی که اصول راهنمای شورای ملی مقاومت را نقض کرد: استقلال را نقض کرد وقتی بنا را بر جا و موقعيت پيدا کردن در روابط قوا، ميان دولتهای غرب و منطقه با رﮊيم خمينی گذاشت. آزادی را نقض کرد وقتی هر طرفدار خمينی و هر عمامه بسر و هر لباس پاسدار در بر را محکوم به مرگ شمرد و مشغول ترور اخلاقی هر انتقاد کننده ای شد. و عدم هژمونی را نقض کرد وقتی بدون تصويب شورای ملی مقاومت و با نقض تعهدی که به منتخب مردم ايران سپرده بود، با قدرتهای خارجی ارتباط برقرار کرد و بخاطر اعتراض نشريه انقلاب اسلامی به دروغهای طارق عزيز، آقای رجوی نامه ای در ۱۴صفحه به بنی صدر نوشت و به همکاری سازمان مجاهدين با او، خاتمه داد.
به تدريج که سازمان ماهيت تروريست می جست، در درون خود نيز، اعضاء را بيش از پيش، از استقلال و آزادی و حقوق ذاتی خود، محروم تر می ساخت. بدين سان، صفت تروريست پيدا کردن با ارتباط با قدرتهای خارجی و نقض آزادی و استقلال و اخلاق و رفتارهژمونی طلبی بکار بردن، همزمان انجام گرفته است. اين زمان، زودتر از در آمدن به خدمت صدام بوده است. انتقادها ازو و اعتراض ها به نقض اصول و ترور نيز بسيار زودتر از به خدمت رﮊيم صدام درآمدن گروه رجوی، آغاز شده اند. الا اينکه تا زمان پايان دادن به همکاری، پاسخ نقدها و اعتراض ها، انکار بود.
بدين سان، دو ابتلا و آزمون بس مهم در تاريخ ايران انجام گرفته اند. هرگاه نسلهائی که از پی يکديگر می آيند، بخواهند از آن درس بگيرند، می توانند در وطن خود در استقلال زندگی کنند و مردم سالاری پيشرفته ای را برقرار بسازند:
الف – ابتلائی که ماهيت ملاتاريا را بر ملاء کرد:
آقای خمينی و دستياران او نمی توانستند استبداد برقرارکنند و دم از ولايت مطلقه بزنند هرگاه، گرايش به خشونت را با گروگانگيری و ورود در روابط پنهانی با قدرتهای خارجی همراه نمی کردند. بديهی است سازمانهائی که خشونت را روش کردند و خود را در روابط قوای دولتهای بيگانه با دولت ايران، قرار دادند و، از روز نخست، با وجود فضای آزاد و امکان تبليغ مرام، خشونت در کار آوردند، دستيار ملاتاريا در استقرار استبدادی متمايل به استبداد فراگير شدند. ايجاد ستون پايه های قدرت و جنگ، امکان و فرصت استقرار استبداد را بيشتر کرد. بدين ترتيب، هرگاه روابط پنهانی (اکتبر سورپرايز و ايران گيتها) با امريکا و اروپا نبودند و هرگاه به روس و چين باجها داده نمی شدند و هرگاه دولت تروريست با سازمانهای تروريست و شبکه بانکی و شبکه های تجارت اسلحه و قاچاق مواد مخدر ارتباط نمی جست، استقرار استبداد ملاتاريا ميسر نمی گشت. استبداد ملاتاريا صحت همان قاعده ای را ثابت کرد که استقرار استبداد پهلويها و پيش از آن، قرار گرفتن ايران در موقعيت زير سلطه اثبات کرده بود:
استبداد با وابستگی و ورود در روابط قوائی بس گسترده همراه است. مرامی که با ادعای اجرای آن، روش کردن خشونت، توجيه می شود، نخستين قربانی استبداد می شود. در روسيه نيز، کمونيسم قربانی استقرار استالينيسم شد و...
ب – ابتلائی که ماهيت گروه رجوی را بر ملاء کرد، گرچه برای وارد شوندگان در ابتلا، سختی ها داشت، اما سود آن به ايرانيان رسيد. زيرا حالا ديگر ايرانيان می دانند گرايش به ترور، با وابستگی و وارد شدن در مجموعه ای از روابط قوا و آلت فعل و وجه المصالحه شدن همراه است. و از آنجا که استقلال و آزادی اصول راهنمای دموکراسی را تشکيل می دهند، تروريسم، حتی بنابر همان تعريف که شخصيتهای ارشد کرده اند و دبير کل سازمان ملل متحد با آن موافق بوده است، ناقض دمکراسی می شود. جهان ما، نه در گذشته و نه در حال حاضر، يک سازمان تروريست موافق دموکراسی به خود نديده است.
درس تجربه کاملتر می شود هرگاه تروريسم را به خاصه هايش تعريف کنيم و اين خاصه ها معيار سنجش پندار و گفتار و کرداری بگردند که صفت تروريست پيدا می کنند:
❊خاصه های تروريسم:
بکار بردن زور بقصد ارعاب، ترور است. می دانيم که بلحاظ تاريخی، در غرب، ترور، در نوامبر ۱۷۹۴، در مقام «دفاع از انقلاب»، روش شد و تروريسم را پديد آورد. آن زمان، اين دولت بود که از راه سانسور انديشه ها و اطلاع ها و کشتن مخالفان، رژيم ترور را برقرار کرد. بعدها، صفت تروريست در باره شخص يا سازمان هايی بکار رفت که مقامهای دولت را ترور می کردند و ترور را روش مبارزه با دولت می کردند و می کنند. بدين سان، ترور، سانسور است. از راه اتفاق نيست که ترور با سانسور انديشه ها و اطلاع ها آغاز می شود.
پس هرگاه دو جريان آزاد انديشه ها و اطلاع ها بر قرار باشند، زور در کار آوردن، ترور می شود. چرا که ترور اقدامی تهاجمی است. از اين رو، هرگاه زورپرستی، خواه دولت و خواه يک گروه و خواه يک شخص، سانسور کامل برقرار کند و يا حيات انسان و يا گروهی از انسانها را تهديد کند، دفاع، حق قربانی يا قربانيان ترور است. سخن دقيق اين که قربانی يا قربانيان، بر خشونت زدائی و بی اثر کردن خشونت زورپرست، حق دارد يا دارند. اگر قربانی يا قربانيان در وضعيتی قرار گيرد و يا گيرند که خشونت زدائی، بکار بردن زور را ايجاب کند تا حد بی اثر کردن زور زورگو، می تواند يا می توانند زور بکار ببرد يا ببرند. برای اينکه تعريف از ترور و تروريسم را دقيق تر کنيم، خاصه های آن را يک به يک می آوريم:
۱ - سلب استقلال و آزادی يک انسان، يک گروه از انسانها و يک جامعه، ترور است. بديهی است سلب استقلال و آزادی، از راه ارعاب انجام می گيرد. حتی غفلت انسان از استقلال و آزادی و حقوق خويش نيز، اغلب با بکار بردن زور در شکل دروغ و فريب، ميسر می شود. بدين قرار، آنها که بقصد غافل کردن انسانها از استقلال و آزادی و حقوق خويش، بعمد دروغ می سازند و به جعل قول و زدن بهتان و...، می پردازند، ترور می کنند. سازندگان و بکار برندگان بيانهای قدرت، خاصه استبداد فراگير، تروريستهائی هستند که عقلهای آزاد انسانها را هدف ترور کرده اند. مقابله با اين نوع ترور، نياز به بکار بردن زور ندارد. نياز به ابطال ساخته های ذهنی تروريست دارد. اين ساخته ها، پيش از آنکه توجيه گر پندارها و گفتارها و کردارهای زورپرستها شوند، با دريدن پوشش دروغ و آگاه کردن همگان از اين دو قاعده، باطل می شوند:
• زور، زورگو را رها نمی کند تا از پايش درآورد. مگر اين که زورگو، زورپرستی را ترک گويد.
• زور، زورگو را به هدفی که می خواهد نمی رساند بلکه به هدفی که نمی خواهد می رساند و آنهم زمانی که چاره جز سرکشيدن جام زهر نيابد.
۲ – ستاندن زندگی از يک انسان و يا بيشتر، در مقام تعرض و بقصد ارعاب، ترور است. اما، بنا بر توضيح بالا، هرگاه قربانی زور، بدون بکار بردن زور و يا با بکار بردن زور، در حدی که به مرگ زورگو نيانجامد، بتواند زور او را خنثی کند، با اين وجود، اقدام به کشتن زورگو کند، عمل او قتل نفس است.
۳ – خاصه بس گويای ترور اينست که:
الف – همواره تروريست است که آغازگر ترور است و
ب - همواره، محتوای پندار و يا گفتار و يا کردار او زور و بيانگر تضاد و خصومت است و هدفش ايجاد تضاد و خصومت است. تاريخ هيچ جامعه ای به خود نديده است که محتوای تروری، زور و خصومت نباشد و بقصد از ميان برداشتن تضاد و خصومتی انجام گرفته باشد. از اين رو است که، يکی از اصول راهنمای قضاوت عادلانه، رفع خصومت و برقرار کردن صلح اجتماعی است. استبدادهای فراگير، تروريست هستند زيرا کارشان تضاد و خصومت تراشی و آن را دست آويز حذف «فتنه گر»، کردن است.
۴ - چون بکار بردن زور نيازمند توجيه است و توجيه نيز نيازمند مشروعيت است، خاصه بس گويای ديگر ترور، اينست که: الف - نيازمند مرام توجيه کننده است و
ب – اين مرام، همواره می بايد زور را، وقتی او بکار می برد، در تمامی اشکال توجيه کند و
ج – اين مرام در نظر تروريست می بايدحق مطلق جلوه کند و
د – لذا، هرکس آن را نپذيرد، گمراه و بسا مستحق مرگ است. بخصوص اگر مرام حق به او عرضه شود و نپذيرد. چرا که «هرکس با او نيست، بر او است».
از اين رو است که مرام تروريست، بيان قدرتی است مبهم و تفسيرهای ضد و نقيض پذير، چنانکه وقتی هدف ترور، هدفی ضد هدف پيشين شد، قابل توجيه باشد و مشروع بنمايد.
۵ – چون از ديد تروريست، شماری از «غير خودی ها»، يا هم اکنون دشمن هستند و يا در آينده دشمن می شوند، در سلسله مراتب دشمن ها، علی الاصل، دشمن های کنونی، بايد در مرتبه اول حذف شدنی ها قرار گيرند، اما بسيار می شود که مردم عادی هدف ترور می شوند. نه تنها بدين خاطر که کشتار آنها سبب ارعاب می شود، بلکه بيشتر به اين خاطر که ميان آنها و دشمن قرار می گيرند. بدتر، اين مردم کسانی تعريف می شوند که مانع تحقق «جامعه آرمانی» هستند. بر اساس چنين رده بندی بود که در کامبوج، دولت تروريست خِمِرهای سرخ، آن قتل عام فراموش ناشدنی را مرتکب شد. در ايران، گرايشهائی از رژيم اين سلسله مراتب را ترتيب داده اند و «درکوتاه مدت، تنها با زور است که بايد موانع را از پيش پا برداشت» و يا «با از ميان بردن مزاحمها، جامعه اسلامی را بايد ساخت!» و يا «ايران از ميان برود مهم نيست، مهم بقای نظام و يا اسلام است!»، را توجيه گر ترور کرده اند و هنوز نيز می کنند.
درحقيقت، تروريستها در اينکه همگان را صاحب حق نمی دانند و دارندگان حقوق را از «گوهر ويژه » می شناسند، اشتراک نظر دارند. حيات آنها که حقوق ندارند، بکار حيات آنهائی می آيد که حقوق دارند. پس هر زمان لازم شد، قابل حذف هستند.
۶ – خاصه ديگری از خاصه های مشترک تروريست ها، تلقی آنها از طول مدتی است که ترور روش می شود و مکان يا مکانهائی که، در آنها، اين روش بايد بکار رود. بنا بر تاريخ، تروريسم نه محدوديت زمانی و نه قلمرو ممنوعه داشته است. بنا بر طبيعت خود نيز، محدوديت زمانی و مکانی نمی پذيرد. زيرا ارعاب می بايد همگانی شود و تا وقتی تروريست به هدف برسد، ادامه يابد. اما تروريست چه وقت به هدف می رسد؟ سازمانهای سياسی تروريست سرنگونی رژيمی که با آن «می جنگند» و محدوده اقتدار آن را طول مدت و قلمرو «اعدام انقلابی» و...، اعلان می کنند. اما هيچگاه مشاهده نشده است سازمانی، بعد از رسيدن به هدف، ترور را رها کرده باشد. در اسرائيل، ليکود ترور را روش کرد برای گريزاندن فلسطينيان از سرزمين خود. قلمرو ترور، شهرها و روستاهای فلسطينی نشين و زمان ترور «تا استقرار دولت اسرائيل» بود. با وجود اين، به ترور تا امروز ادامه داده است. هرچند اين دولت اسرائيل است که ترور می کند، اما هربار که ليکود و راستهای افراطی تصدی دولت را برعهده می گيرند، ترور روش اصلی می شود. از حکومت شارون تا حکومت نتان ياهو، مردم فلسطين در رژيم ترور زندگی می کنند. قلمرو ترور نيز همه جای جهان است. در ايران نيز، رضا خان پيش از رسيدن به سلطنت و نيز فرزند او پيش از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، ترور می کردند. بعد از رسيدن به هدف، ترور را رها نکردند. باز، گروههائی که در دوره شاه ترور را روش کردند، در رژيم کنونی نيز همچنان متصدی ترورهای دولت تروريست هستند و غافلند که ترور، تا سقوط، رهايشان نمی کند.
علت اينست که ترور از قاعده ای پيروی می کند که قدرت از آن پيروی می کند: هرگاه در يک محدوده زمانی و مکانی زندانی شود، می ميرد.
۷ - اما چرا تروريستها، ترور را بخاطر ارعاب بکار می برند و چرا گمان می کنند «النصر بالرعب»، قاعده ايست که در همه جا و همه وقت، بکار برنده را به هدف می رساند؟ زيرا، بنا بر قاعده، کسی که می ترساند، خود نيز می ترسد و بسا بيشتر نيز می ترسد. از اين رو، خاصه ای از خاصه های نمايان ترور اينست که تروريست موجودی ترسو است. آنها که از رابطه قدرت با قدرت اطلاع ندارند، گمان می برند که، برای مثال، دولت تروريست، با دست زدن به ترور، مردم را زندانی وحشت و بی حرکت می کند. اما اهل تحقيق، به درست، از «تعادل وحشت» سخن می گويند. توضيح اين که هر اندازه ترس تروريست بيشتر می شود، ترور را برای ايجاد ترسی افزون تر بکار می برد. چنانکه از خرداد تا پايان اسفند سال ۱۳۶۰ و نيز از خرداد تا اسفند ۱۳۸۹، ترس دولت تروريست از سقوط حد اکثر شد. نيازمند برقرار کردن «تعادل وحشت» گشت. ترور و سرکوب در انواع اشکال را برای ايجاد ترسی بزرگ در جامعه بکار برد. بدين سان، ترور، بنفسه، بيانگر «تعادل وحشت» است. بدين خاصه است که يک عمل تروريستی از غير آن تميز داده می شود.
از اين رو، هرگاه مردم نترسند و به جنبش خود ادامه دهند، دولت تروريست از پا در می آيد. بديهی است جنبش می بايد همگانی بگردد و روشی را در پيش بگيرد که هم مردم از بکار بردن خشونت بی نياز شوند و هم رژيم از برقرار کردن تعادل وحشت ناتوان گردد. جنبش همگانی و پيروز مردم ايران که انقلابی دوران ساز شد و رژيم سلطنت را برافکند، الگوی روشن و روشی است که جنبش می بايد در پيش بگيرد (مقابله گل با گلوله ). هرگاه جنبش همگانی مردم ايران، رهبری منطبق با ولايت جمهور مردم را می يافت، الگوئی بی نقص برای جامعه جهانی می گشت.
۸ – رابطه ذهنی با عينی، بطور طبيعی اينطور برقرار می شود که ذهن ترجمان واقعيت، همان سان که هست می شود و عقل آزاد آن را بکار می برد. بديهی است عقل، رابطه ميان واقعيتها را نيز می يابد. اما پس از اين کار، بنا بر اين که آزاد باشد و يا قدرتمدار، با واقعيت و رابطه ای که واقعيتها با يکديگر دارند، دو نوع رابطه برقرار می کند:
عقل آزاد اولاً با واقعيت، رابطه مستقيم برقرار می کند و ثانيا نظری که می يابد، ناسازگار با واقعيت و رابطه واقعيتها بايکديگر نمی شود. اما وقتی عقل قدرتمدار است، اولاً از راه قدرت، بنا بر اين، غير مستقيم با واقعيت رابطه برقرار می کند و ثانياً واقعيت را از ديد قدرت می بيند و ثالثا ميان واقعيت ها رابطه ای را برقرار می کند که قدرت می خواهد. حاصل کار اين عقل اينست:
واقعيت همواره می بايد تابع ذهنيت باشد. اگر هم بيانهای قدرتی که تروريستها راهنمای خود می کنند، يکی نباشند، در لزوم انطباق واقعيت با ذهنيت، اتفاق نظر دارند. از اين رو، خاصه عمومی ترور، اينست که قربانی ترور، کسی است که با ذهنيت تروريست منطبق نيست. اين خاصه جهان شمول است. توضيح اين که عضو سازمان تروريست نيز، تا زمانی که پندار و گفتار و کردارش با ذهنيت رهبری در انطباق است، حق حيات دارد. از آن پس، قربانی «تصفيه داخلی» می شود. اگر در تمامی سازمانهای تروريست، تفتيش عقايد ضرور است، بخاطر «ضرورت انطباق واقعيت با ذهنيت رهبری است». چنانکه رژيم تروريست حاکم بر ايران، چندين دستگاه تفتيش عقايد دارد. بتازگی سه دستگاه (سپاه و واواک و نيروهای انتظامی) «ساختار فتنه» را انتشار داده اند. دليل فتنه گری کسانی که نامهاشان در فهرست فتنه گرها آمده است، قولهائی است که سازمانهای تفتيش عقيده به آنها نسبت داده اند و يا خود آنها را گفته اند.
امر مهمی که می بايد بدان تمام توجه کرد اينست:
دستگاه تفتيش عقيده يک سازمان تروريست و يا يک شخص تروريست، نه قربانی ترور يعنی همان که هست، بلکه، از ديد تروريست، او هويت جعلی را دارد که تروريست برای او می سازد. توجه به اين امر سبب می شود کسانی نيز شناسائی شوند که خود را مخالف دولت و يا سازمان تروريست می خوانند و مدعی می شوند چون آزادی خواه شده اند، از آن دولت يا اين سازمان جدا شده اند. شناسايی جدا شده راستگوی از جدا شده دروغگو، از طريق روش کار اين دو میّسر می شود:
جدا شده ای که تروريست باقی مانده، کسی است که در مقام ترور اخلاقی و يا «تنی » قربانی خود، برای او هويت جعلی می سازد. هويتی می سازد که ساخته ذهنيت تروريست است و در عالم واقع وجود ندارد.
۹ – ترور نظام مند است. توضيح اين که مجموعه سازمان يافته ای از عناصر است که رهبری دارد و اين رهبری، ترور را در جهتی معين برای رسيدن به هدفی مشخص بکار می برد. اين امر که تروريست به هدف دلخواه نمی رسد، نياز به اطلاع از قاعده دارد. اما تروريست اگر هم از قاعده اطلاع داشته باشد، با اين توجيه دست بکار می شود که او با رفع نواقصی که در کار تروريستهای ديگر بوده است، به هدف دلخواه خود می رسد.
پاسخ اين پرسش که ترور چگونه نظام مند می شود، اينست:
• عنصری از عنصرهای نظام، ترورکنندگان هستند که به رابطه هاشان با يکديگر سازمان می دهند (رهبری و هدف و روش بکار بردن نيروهای محرکه در ترور، با کارآئی حد اکثر، و يافتن و بکار بردن تدابير لازم برای ادامه حيات سازمان).
• اين مجموعه می بايد نيروهای محرکه (فن و دانش و پول و سلاح) را تهيه کند و آنها را در ترور بکار برد. بنا براين،
• با محيط اجتماعی در ارتباط می شود و چون از اين محيط، اعضای خود و نيازمنديهايش را بدست می آورد، پس محيط اجتماعی در همان حال که عرصه کار سازمان است، عنصری از عناصر نظام بشمار است. چنانکه نوع رابطه با اين محيط، سمت يابی و روش و هدف هرسازمان، از جمله سازمان تروريست را معين می کند.
• سازمان تروريست، بضرورت، انديشه راهنمائی دارد که رابطه ها را با آن تنظيم می کند. بنا بر قاعده، انديشه راهنمای نخستين به تدريج جای به انديشه راهنمائی ضد خود می دهد.
• سازمان تروريست هر صفتی داشته باشد، برای مثال، صفت سياسی، صاحب صفتهای ديگر نيز می شود. در جهان امروز، از تروريسم سياسی و تروريسم اقتصادی صحبت می شود و کم نيستند کسانی که تروريسم اقتصادی را قبول ندارند. زيرا غافلند که چهار بعد واقعيت اجتماعی، از يکديگر جدائی ناپذير هستند. در حقيقت، هر ترور سياسی، در همان حال اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است. بنا بر اين، با جامعه ای که از آنست و قلمرو اصلی فعاليت او است، در هر چهار بعد سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی رابطه برقرار می کند.
• چون از راه ارعاب است که سازمان قصد دارد به هدف برسد و نيازمند ادامه حيات است، اين بار، نا گزير، می بايد در روابط قوا ميان جامعه ملی و جامعه های ديگر، برای خود محل عمل بدست بياورد. از اين زمان ببعد، سازمان تروريست وابسته می شود و هدفهايش ضد هدفهای نخستين می شوند.
بدين سان، جدا کننده سازمان تروريست، از سازمانی که در خدمت مردم می خواهد مانع را از سر راه حضور مردم در صحنه بردارد، يکی اينست که دومی نه نياز به محل عمل پيدا کردن در روابط قوا دارد و نه خاصه های يک سازمان ترور را پيدا می کند. قرار گرفتن در رابطه قوا در درون و با بيرون جامعه ملی، استقلال رهبری را از سازمان تروريست می گيرد و آن را نظامی وابسته می گرداند. (به اين خاصه دير تر می پردازم) تا وقتی رابطه های قوا بر جا هستند، سازمان تروريست نيز برجا است. بدين خاطر است که هرگاه امريکا می خواست تروريسم از ميان برخيزد، از روابط مسلط – زير سلطه خارج می شد و خود نيز از ترور بی نياز می گشت. بدين قرار، نظام تروريستی که در چنين روابطی قرار می گيرد، عناصر پر شماری می يابد اما اثر گزارترين آنها، عناصر بيرون از سازمان هستند. در حقيقت،
۱۰- سازمانهای تروريست که با قدرتهای خارجی ارتباط برقرار می کند، ادعا می کنند که نه قدرتهای خارجی از آنها که آنها از قدرتهای خارجی استفاده می کنند، دروغی آشکار می گويند. چرا که وقتی زور روش و قدرت هدف می شود، رهبری به بيرون از انسان و هر گروه از انسانها و با هر نوع سازماندهی، منتقل می شود. چنانکه رژيم کنونی ايران، «رهبری» مدعی ولايت مطلقه دارد اما بلحاظ اين که دولت خارجی است و بدين خاطر که زور، روش و قدرت، هدف است، «رهبر» بی اختيارترين کسان است. زيرا نه تنها عناصر نظامی که رژيم در آنست، به فرمان او نيستند و او در فرمان آنها است، بلکه چون همواره می بايد ايجابات قدرت را لحاظ کند، رهبری کننده واقعی قدرتی است که فرآورده روابط قوا ميان دولت با جامعه و دولتها با قدرتهای خارجی و... است. موقعيت رژيم در اين روابط، نه موقعيت مسلط که موقعيت زير سلطه است. بديهی است اگر هم موقعيت مسلط می داشت، همچنان رهبری بيرون از «رهبر» و او مطيع قدرت می بود. بدين سان، خاصه بس آشکاری از خاصه های آشکار تروريست، اينست که فاقد رهبری مستقل است و رهبری کننده و بسا رهبری کنندگان در بيرون سازمان قرار دارند. چنانکه، در حال حاضر، اختيار بود و نبود سازمانی که آقای رجوی رهبريش می کند نيز، در دست قدرتهائی است که اين سازمان، خود را در روابط قوا ميان آنها، جا کرده است. بخصوص که
۱۱- تروريست، از آغاز، خود را محدود می کند. زيرا، بنا بر ضرورت، خود را مخفی می کند. نخست از خانواده و محيطهای اجتماعی آشنا، و از زمانی ببعد، از همگان خود را مخفی می کند. محيط های اجتماعی برای او بيگانه می شوند. و دست آخر، از همه سازمانها و گرايشهای سياسی می بُرد. چون نمی خواهد حاصل کارش عايد آنها شود و «ميوه درختی که می کارد را ميوه چين ها بخورند». از اين رو، بتدريج که دامن دشمنی را می گسترد، خود را منزوی می کند.
اما از آنجا که افراد سازمان نمی بايد گرفتار ترديد شوند، می بايد در رژيم سانسور زندگی کنند. بدين سان، خاصه تروريسم، سانسور توسط سازمان و خود سانسوری و انزوا و تنهائی می شود. چون به زور است که اگر نه تمام نقش، دست کم نقش اول را می دهد، مدار عقل او، قدرت می گردد و اين عقلِ زندانی سانسورها، به تدريج کور می شود. از اين رو است که سازمانهای تروريست، کار را برای تحقق بخشيدن به آرمانهای بزرگ، آغاز می کنند، اما به تدريج که در فضای بسته سانسور، مأمور قدرت می شوند، آن آرمانها، جای به قدرت دهند. عقل در سانسور درکی از قدرت پيدا می کند که عقل يک گروه مافيائی دارد:
۱۲ – سهم دانش در انديشه راهنمای اعضای سازمان ترور، روز به روز کمتر و نقش عناصر غير عقلانی و خرافی بيشتر می شوند. تمامی سازمانهای تروريست که تاريخ به خود ديده است، کار را با علم گرائی آغاز و با خرافه گرائی به پايان برده اند. سازمانی که حسن صباح بنياد نهاد، اين سرنوشت را پيدا کرد و ... و رژيم ملاتاريا که اينک رژيم مافياها شده است، همين سرنوشت را يافته است و گروه رجوی نيز همين سرنوشت را جسته است.
۱۳ – فعاليتهای تروريست يکسره تخريبی می شوند: از خاصه های بازهم بس آشکار تروريسم، همزاد بودن تروريسم تنی با تروريسم اخلاقی است. اگر ترور تنی نيازمند توانائی تروريست بر ترور و غفلت قربانی ترور است، در عوض، ترور اخلاقی، در نظر تروريست، آسان می نمايد. بديهی است عقل قدرتمدار و در سانسور تروريست نمی تواند درک کند که ترور اخلاقی، سلاح بس مرگباری است که بر ضد خود بکار می برد و بسيار زود از پايش در می آورد.
اما تنها همزاد بودن ترور تن و ترور شخصيت نيست که خاصه يک سازمان تروريست است، يک رشته ويران کردنها و ويران شدنها نيز هستند:
• تروريست جانشين جامعه ملی می شود. تفاوت کيفی سازمان تروريست با غير آن اينست که دومی مانع را بر می دارد تا جامعه وارد عمل شود و اولی دستيار دولت استبدادی می شود در تشديد جو خفقان. با اين ضابطه، اگر فعاليتهای سازمان مجاهدين خلق سنجيده شود، روشن می شود کدام فعاليتها و در چه زمان و موقعيتی، تروريستی بوده اند و يا تروريستی نبوده اند.
• تروريست، قدرت خارجی را در درون يک کشور فعال می کند. از اين رو، ضد استقلال در همه معانی که دارد و نيز ضد آزادی، بخصوص بمعنای محروم کردن جامعه ملی از حق حاکميت خويش می شود. و
۱۴ – از خاصه های بارز تروريست، يکی ديگر اينست که زندگی او، به امر و دستور است. از اين رو، خودانگيختگی در او، به صفر ميل می کند. بنا بر اين ضابطه، ترور خودانگيخته وجود ندارد. هر تروری خاصه های بر شمرده و اين خاصه را دارد که دستوری است. پس اگر عملی صفات ترور را داشت، بضرورت دستوری و نظام مند و سازمان يافته است و می توان سازمان دستور دهنده آن را يافت. هر تروری که انجام بگيرد و سازمان دستوردهنده آن يافت نشود، اين واقعيت را باز می گويد که يا ترور درون سازمانی است و يا دستگاهی که وظيفه رديابی را برعهده دارد، مصلحت خود را در يافتن دستور دهنده نمی بيند. چنانکه قتلهای سياسی که شهيدان، فروهرها و مختاری و پوينده و شريف و... قربانيان آن شدند، دستوری بود اما به قول کميسيون اصل ۹۰ مجلس ششم، رديابی را تا رأس هرم ( «رهبر») نمی توان پی گرفت.
۱۵ – ترور، دستوری است و مقام دستور دهنده، خود مدعی و خود قاضی است. محاکمه نيز غيابی انجام می گيرد و قربانی ترور،کمتر اطلاعی از محکوم شدن خود ندارد. خود «قدر قدرت» و ميزان تميز حق از ناحق انگاری، خاصه طرزفکر تروريست و نيز خاصه هر عمل تروريستی است. وقتی سخنگوی دستگاه قضائی می گويد: دو سازمان سياسی (مشارکت و مجاهدين انقلاب اسلامی) که هر دو در رژيم شکل گرفته اند، در دادگاهی که مجهول الهويه است محکوم به انحلال شده اند و حکم قابل تجديد نظر نيست و هيچيک از دو سازمان نيز از محاکمه و علت محکوميت خود آگاه نيستند، اين سان محکوم کردن به انحلال، ماهيت تروريستی دستگاه قضائی رژيم است که آشکار می کند.
تروريست خود را خدا نمی انگارد زيرا خداوند تا معاد مهلت می دهد و در آنجا محاکمه می کند. انسان را از همه حقوق ضرور برای زندگی و مجموعه ای از استعدادها برخوردار کرده است. اين حقوق به استعدادهای او امکان می دهند حق را از ناحق تميز دهد. پس هر انسان «بر نفس خويش عارف است» و خود داور اعمال خويش. اين را نيز می داند که هر زوری که بکار برد، به خود او باز می گردد (مکافات عمل). تروريست، خود را قدرت تقدير ساز می داند و در مقام قدرت تقدير ساز، دست به ترور می زند. اين خاصه، گويای اين واقعيت است که ترور کننده از راه عجز و ناتوانی و بدين خاطر که در تنگنا و در موقعيت دفاع است، ترور نمی کند. بلکه از موضع قدرتی تقدير ساز است که ترور می کند. ترسی که او را به ترور بر می انگيزد، ترس قدرت از انحلال است. اين آن ترسی است که زمان به زمان بيشتر می شود و تروريست را ناگزير می کند برای ايجاد تعادل وحشت، بر ترورها و صفت وحشت آور بخشيدن به آنها بيفزايد.
بدين سان، قدرت تقدير ساز و ترسان که تروريست خود را نماد آن می پندارد، خاصه ای ديگر از خاصه های تروريست و ترور است. هر تروری، بنفسه گزارشگر اين خاصه است: ترور می بايد قدرت تروريست را گزارش کند. اين صفت، تشخيص ترور را از غير ترور آسان می کند. ترور اجتماع کنندگان در سالن اجتماعات حزب جمهوری اسلامی و ترورهای سياسی، همه گزارشگر قدرت تقدير سازی هستند که از راه ترور، توان وحشت آفرين خويش را به نمايش می گذارند. و
۱۶ - گفتيم که هر سازمان تروريست کار را با مرام، آغاز می کند و سرانجام، ضد آن مرام راهبر پندار و گفتار و کردار آن می شود. چنانکه رژيم کنونی، مرامی ضد اسلام بمثابه بيان آزادی يافته است که آقای خمينی در نوفل لوشاتو، در برابر جهانيان، اظهار کرد. در يک دوره، گفتند: آن اسلام، اسلام بنی صدر است و اسلام ما اسلام فيضيه است (سخن آقای هاشمی رفسنجانی بعد از کودتا ) اما طولی نکشيد که آقای خمينی دم از ولايت مطلقه فقيه و فوق قانون خواندن خود زد. خاصه هر رهبری سازمان تروريستی، فوق مرام خواندن خويش است. چون خود را فوق مرام و فوق اخلاق (بيانيه گروه رجوی، «سازمان انقلابی خود اوج اخلاق است» ) می انگارد، پس ميزان پندار و گفتار او، ديگر حقوق نيستند. اما چون نياز به مشروعيت دارد، نخست، مصلحت را فوق حق و حاکم بر حق می کند و بتدريج، مصلحت را يکسره جانشين حق می گرداند. اما مصلحت را قدرت می سنجد و نيازهای قدرت، روز به روز در تغيير هستند. پس مصلحت ها نيز تغيير می کنند تا اينکه سرانجام، مرام با قدرت تقدير ساز، انطباق کامل بيابد. يعنی توجيه گر هر جنايت و خيانت و فسادی بگردد. از اين رو، شناسائی تحول انديشه راهنمای سازمانهای تروريست، از لحاظ شناسائی مرحله که سازمان در آنست و چگونگی بی اثر کردنش، ضرورتی به تمام دارد.
با توجه به اين خاصه ها، آسانتر در می يابيم که تروريسم شبکه ای در سطح جهان را تشکيل می دهد متشکل از دولتهای تروريست و سازمانهائی که يا از آغاز تروريست بوده اند و يا در اين شبکه جذب و ادغام شده و نقش يافته اند. اين شبکه نه با استقلال و آزادی انسان و نه با ديگر حقوق او و نه با استقلال و آزادی ملتها و حقوق ملی آنها و نه با دموکراسی سازگار می شود. بدين سان، تا وقتی امريکا يک دولت تروريست است و دولتهای تروريست ديگر شبکه جهانی ترور را بوجود می آورد، تا زمانی که در منطقه، با دولتهای تروريست اسرائيل و ايران، در روابط قوا، در اشکال سازش و ستيز است، بديهی است ادعايش در اين باره که برای استقرار مردم سالاری به عراق و افغانستان قشون کشيده است، دروغ، و راست اينست که عامل گسترش تروريسم در منطقه است. آن مبارزه مسلحانه که می تواند ضرور شود و با استقلال و آزادی و حقوق سازگار شود، ويژگی های ديگری دارد. در نوبتی ديگر، به مطالعه آن مبارزه می پردازم.
بر آن نيستم که تمامی خاصه های تروريست و ترور را در اين، جمع آورده و تشريح کرده ام. اما مطمئنم که تروريست و ترور اين خاصه ها را دارد زيرا، چهار دهه از عمر را در تهديد به ترور شدن گذرانده ام و اين خاصه ها را از رهگذر مطالعه عملکردهای سازمانهای تروريست، جسته ام.

Posted on Saturday, October 30, 2010 at 09:45PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>