« 34.................معنا و تفسیر اشعار حافظ | Main | 32....................معنا و تفسیر اشعار حافظ »

33............معنا و تفسیر اشعار حافظ

نظر شما چيست؟


منبع:
http://www.shahrvand.com/backissues/618naficy.htm
مجيد نفيسي ـ كاليفرنيا
فرماليسم صنعتگرانه

شعر در دست حافظ يك صنعت است و او نيز به راستي خود يك صنعتگر است. همانطور كه نقاش مينياتور و قلم زن روي مس و قاليباف ابريشم كار نيز صنعتگر هستند. نقطه ي ضعف و قوت اين صنعتگران سنتي جامعه ما در يك چيز نهفته است: در صنعتگريشان. نه تنها دنياي صنعتگر به جامعه اي محافظه كار و طبيعي و يكنواخت محدود ميباشد بلكه مصالح، شگردها و مضامين كار او نيز يكسان و تغيير ناپذيرند. اين محدوديتها در وهله اول موجب ميشود كه صنعتگر در كار خود خبره شود. رموز صنعت او از قبل مشخص هستند و او فرصت كافي براي ور رفتن با مصالح كار خود را دارد. ريزه كاري و ظرافت از مشخصات كار صنعتگري است. معهذا محدوديت فوق كه در ابتدا مشوق كار است سپس به صورت مانع درميآيد. صنعتگر مجاز نيست كه رموز كار را به خارج از حرفه ي خود درز دهد، بلكه در درجه اول خود نيز نبايد به ساحت آنها بي حرمتي نمايد و به بيان روشنتر در آنها تغييري به وجود آورد. گنجينه ي كلمات شاعرانه، شگردها و رموز بديعي، قوالب وزن و مضامين كار همه از قبل به دقت معين شده اند و حافظ غزلسرا فقط بايد چيره دستي و استادي خود را در كنار هم نشاندن اين اجزاي آماده، به خريدار متاع خود نشان دهد و خريدار نيز در مقابل بايد از چيره دستي استاد به حيرت افتد، و به ريزه كاري و اسلوب شناسي او آفرين گويد. فرماليسم صنعتگرانه فقط موجب بي اعتنايي به مضمون و درونمايه اثر هنري نميشود بلكه علاوه بر آن روح نوجويي هنرمند را در زمينه مصالح، شگردها و قوالب كار نيز خفه مينمايد، در غزليات حافظ فقط مضامين معيني چون خوش باشي رند و رياكاري زاهد و صوفي نيستند كه دائما تكرار ميشوند بلكه اجزاء ديگر نيز ـ چنانكه در زير نشان خواهم داد ـ آنقدر استعمال شده اند كه برندگي لبه هاي خود را دست داده اند. اتفاقا، خواننده سنت گرا از همين تكرار لذت ميبرد زيرا احساس و انديشه ي او به اين قواعد و اسلوبها عادت كرده اند. فردي كه به افيون معتاد است و نمازخواني كه در شبانه روز اوراد و حركات معيني را تكرار ميكند نيز به يك اندازه از كار خود لذت ميبرند، اعتياد موجب لذت ميشود ولي دشمن نوجويي و كشف قلمروهاي تازه و مانع آگاهي و بيداري است.

شخصيتهاي حافظ "نوعي" (تيپيك) هستند يعني هويت فردي ندارند. معلوم نيست چه قيافه اي دارند، از كدام خانواده و طبقه اي ميآيند، محيط اجتماعيشان چگونه است و پيرامون طبيعيشان كدام است. البته ميدانيم آنها در شيراز زندگي ميكنند و فلاني شاه است زيرا شاعر خود به ما ميگويد ولي اگر به ما گفته ميشد كه مكان اصفهان است و زمان هم پنجاه سال يا دويست سال جلوتر يا عقب تر، باز هم چندان توفيري نميكرد زيرا شخصيتهاي حافظ بدون هويت و زمان و مكان هستند. در مركز آنها محفل رندان شامل دو شخصيت نوعي پير ميكده و مريد او قرار دارند كه گاهي با شاگرداني كه مغبچه ناميده ميشوند همراهي ميگردند. شاعر معمولا خود از زبان مريد سخن ميگويد و پير نيز از زبان يك شخصيت تاريخي نوعي به نام مغ. در مقابل اين دسته زاهد و صوفي قرار دارند كه گاهي با محتسب و واعظ همراهي ميشوند. ميان دو دسته فوق يك منازعه ي فلسفي در جريان است ولي هيچ يك داراي هويت فردي نيستند و فقط نامي هستند براي تجسم يك مكتب فكري. محفل رندان هنگامي كه محيط مكتبي و روابط مرشد ـ مريدي خود را رها ميكنند و به شغل خود يعني طرب آفريني ميپردازند تبديل به سه شخصيت نوعي دسته ي بزم يعني ساقي، شاهد و مطرب ميشوند. اينها بيشتر عمل خوش باشي را نشان ميدهند و به تئوري آن كمتر ميپردازند. در هنگام بهار تخت طرب خود را بر لب كشت ميزنند و در آنجاست كه خواننده با سه شخصيت گل، بلبل و بادصبا ملاقات ميكند. اينها شخصيتهايِ نوعيِ عشق هستند. بلبل، عاشق گل است و از اينكه گل باز نميشود مينالد. باد صبا پيام آور بهار و شكوفنده گل است. بوي معشوقه را به مشام عاشق ميرساند و همچنين شور شعر را در ذهن شاعر برميانگيزد. اما دسته بزم فقط براي شادي خود كار نميكند. شادي افزايي شغل و حرفه اوست. در اينجاست كه با كارفرمايان شادي يعني ممدوحين درباري آشنا ميشويم. آنها تنها شخصيتهايي هستند كه واقعا در دوره شاعر ميزيسته اند اگرچه براي ما تنها چند نام بيشتر نيستند. شاعر گاهي بدانها رنگ افسانه اي ميزند و جمشيد و سليمان و آصف ميخواندشان، و از آنها طلب مقرري و زاد سفر مينمايد. در مجموع شخصيتهاي حافظ در سه صحنه، ايدئولوژيك (ديرمغان) حرفه اي (مجلس بزم) و طبيعي (گلستان) ظاهر ميشوند ولي هميشه با چهره هايي شبح گونه و در فضاي پوشيده از مه. مشكل است كه فرد از درون چارچوب شخصيت پردازي فوق به قيافه، خلق و خوي شخصيت ها و كوچه و خيابان و خانه و گلستان آنها پي ببرد. از كوچه هفت پيچ و شبستان شاه چراغ و خانه هاي كاهگلي و نارنجستانهاي خوشبو و سگي كه در جوي آب دنبال استخواني ميگردد و گنجشكي كه سر هره نشسته است خبري نيست. از باغكاري كه بيلش را روي شانه گذاشته و بچه اي كه الك دولك ميكند و عروس جواني كه سوار قاطر شده و پيرزني كه منقل كرسي را چاق ميكند خبري نيست چرا كه در قاموس فرماليسم سنت گرا نميتوان از انسان زنده و زند‌گي آنطور كه هست خبري باشد در غير اين صورت ديگر چگونه ميتوان ماهيت و حدود هر چيز و هر كس را از قبل معين و طبق دستور آماده كرد؟

در غزلهاي حافظ همچنانكه آدمها و منظره ها نوعي و مرده هستند احساسات و عواطف و حتي تصورات حسي، از قبيل شنيدن و ديدن نيز نوعي و كليشه اي هستند0 اگركسي خوب آواز ميخواند صوت داودي دارد. روي بوته ها فقط بلبل ديده ميشود، هر كس كه آزاده سخن ميگويد زبان گل سوسن دارد، دهان مثل پسته است، قد مثل صنوبر، گيسو مانند كمند، مژگان به تيزي ناوك ها و چشمها نرگس اند. اگر كسي به هجر مبتلا ميشود بايد پير كنعان به جاي او سخن بگويد و اگر عاشقي شيفته معشوقي ميگردد حتما بايد فرهاد و شيرين يا يوسف و زليخا نقش آنها را بازي كنند. عاشق و معشوق واقعي خودشان داخل آدم نيستند و بايد يك مشت نمايندگان مذهبي يا فرهنگي به جاي آنها حرف بزنند و عمل كنند. هيچكس نماينده خودش و احساساتش و انديشه هايش نيست و همه جا يك عده شخصيتهاي تاريخي بازيگرند.

استادان عروض از قبل براي حافظ معين كرده اند كه چه چيز را موزون بشنود و چه چيز را ناموزون. در هر مصرع، تعداد كلمات و تكيه ها و هجاها روشن ميكنند كه آن كلمات در كنار هم آهنگين هستند يا خير0 حافظ قدرت شنيدن آهنگهاي تازه را ندارد و گوش دروني اش هميشه بر روي ريتمهاي معيني كوك شده اند. قافيه به او ميگويد كه كجا حرفش تمام شده و كي بايد به مطلب ديگر بپردازد. حافظ، رند را سنت شكن ميخواند ولي خودش به عنوان يك شاعر رند كاملا مبادي آداب و سنت است و بدون توجه به آنها گوشش قادر به شنيدن نيست و زبانش توانايي به تكلم ندارد. دايره ي لغات او نيز محدودند و از قبل جواز صدور يافته اند. او اجازه ندارد كه انديشه ها و احساساتش را با واژگان غيرمجاز توضيح دهد. اگر شما مجاز نباشيد كه از كلماتي چون نان سنگك، بيل، شيربرنج، جوراب، شليته، آسياب و صدها كلمه ي مشابه استفاده كنيد ولي موظف باشيد كه هر چند دقيقه حداقل يك بار كلماتي مانند گل و بلبل و مي و شاهد و زاهد و چنگ و نظاير آنها را به كار بريد مسلما مجبور خواهيد شد كه خود را از شر نه دهم افكار و احساساتتان رها سازيد و پا را از دايره كوچكي فراتر نگذاريد.

غزليات حافظ شاهكارهاي صنعتي غزلسرايي هستند ولي صنعتي كه ذاتا فرماليست سنت گرا و محافظه كار است و جلوي رشد تفكر و آزادي را ميگيرد و هنرمند را به رعايت قواعد و سنن دست و پا گير مبتلا ميسازد. غزلهاي او عليرغم همه اين محدوديتها همراه با كاشيكاريهاي اصفهان و قاليهاي كرمان قسمتي از گنجينه ي فرهنگي گذشته ما را تشكيل ميدهند. بدون شك بخشي از محدوديت فرماليسم و سنت گرايي صنعتگران سنتي جامعه خود را ميتوانيم ناشي از شرايط اقتصادي و اجتماعي عصر بدانيم0 وقتي كه در سر هر كوچه اي داروغه اي ايستاده و مواظب است تا كسي خارج از راه سنت نرود و دم هر گرمابه اي گزمه هايي نشسته اند كه بلندي و كوتاهي ريش مردان را اندازه ميگيرند و سر هر منبري مجتهدي جا خوش كرده كه آداب عشق و زندگي و مرگ را موبه مو معين ميكند، چگونه از غزلسرا ميتوان انتظار داشت كه با ترازوي وزن و قافيه و ذره بين واژگان شاعرانه و فانوس خيال شخصيت پردازي نوعي به سراغ شعر نيايد؟ اما مقلدين امروزي صنعتگران ديروزي جامعه ما فقط مضحك منيمايند، زيرا ميكوشند تا در شرايط بي اعتبار شدن استبداد سياسي و سنت گرايي و از ميان رفتن كارگاههاي پيشه وري صنعتگران، با تداوم بخشيدن به كارگاههاي عهد بوقي شعر عروضي، دنياي استادها با چوب گزها و مقراضهايشان را احياء نمايند.

شاعر امروز احتياج به درك انديشه هاي نو و بيان حس هاي نو دارد و به همين دليل نميتواند خود را به فرماليسم صنعتگرانه شعر عروضي مقيد سازد. دنياي از بند رسته، شعر از بند رسته ميخواهد.

نقطه ي تلاقي فرماليسم سنت گرايانه و فلسفه خوش باشي حافظ را بايد در مرگ جستجو كرد. فرماليست سنت گرا در زندگي جز شخصيتهاي نوعي مرده و انديشه ها، حس ها، آهنگها و كلمات از قبل تعيين شده و در واقع مرده، چيزي نميبيند. در حقيقت زندگي گذشته به صورت سنت، راه را بر زندگي كنوني او بسته است. خوش باش نيز زندگي را به حال خود رها ميكند و براي فراموش كردن كابوس مرگ چاره اي جز مستي و فراموشي نميبيند. بايد اين نقطه تلاقي را شكست تا روح زندگي در شكل و محتواي شعر ما جريان يابد. براي زيستن بايد زنده بود: دوست داشتن خود و انسانهاي ديگر، لذت بردن از طبيعت، كنجكاوي علمي و آفرينندگيهاي هنري، صنعتي و . . . زندگي مدام فرمهاي تازه به خود ميگيرد. و انديشه هاي تازه مدام فرمهاي تازه طلب مينمايد. فرماليسم سنت گرا و خوش باشي مرگ پرستانه سد راه زندگي هستند.

رسم بر اين است كه از كتاب مقدس انتقاد نميكنند بلكه بر آن تفسير مينويسند، و مفسرين هر يك ميكوشند تا با مهر ابطال زدن بر تفسيرهاي ديگران كتاب مقدس را به مالكيت انحصاري خود درآورند. برخي از متفكرين مسلمان فقط تفسير قرآني و عرفاني از غزلهاي حافظ را ميپذيرند و برخي از متفكرين ماركسيست عذر خوش باشي و فرماليسم او را منحصرا به حساب محدوديتهاي تاريخي عصر ميگذارند0 هيچيك نميخواهند كه در تقدس حافظ خللي وارد آيد بلكه هر دو ميكوشند كه فقط خود مالك او شوند. سلب مالكيت از مالكين، اما بي فايده است مالكيت را بايد كنار گذاشت.



* غزليات حافظ را از اين كتاب برگرفته ام: حافظ شيراز ويراسته ي احمد شاملو ـ چاپ پنجم

*****************************

:از افشا


حافظ سنت گرا نبوده است و سنت شکن بوده است.
اين سنت شکني را در کار ادبي او هم ميبينيم مثل ايجاد تغيير در غزل فارسي و در نحوه شاعريش که آيئنه زمانش بوده است و امروزه به لطف ديوان او از دوران زندگي حافظ آگاه ميشويم. حافظ نه تنها آيئنه زمان خود که مفسر آن دوران است تا خوبي را تقويت کند و بدي ها را بکوبد.

حافظ نابغه اي بوده است که توانسته است بشکفد ولي اين جامعه عقب مانده و سنت گراي مابوده است که نتوانسته است با حافظ همگام و همراه شود در نتيجه حافظ را بشکل خود عقب مانده اش شاعر گل و بلبل ناميده است که غلط است.

حافظ يکشاعر سياسي راديکال بوده است و با شعر خود عناصر پست زمان خود را براي هميشه رسوا کرده است.مثلا محتسب= امير مبارزالدين. ما اين قدرت را در شاعران امروزه و معاصر خود نديده ايم.

تفسير فوق از حافظ غلط است

Posted on Sunday, May 11, 2008 at 03:45PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>