من نه چریکم نه مسلسل بدست
///
خشونت از دیگری یا من بدست
***
فکرت و اندیشه من کارگر
///
حاجت من نیست بزور و تبر
***
من که پی عشق روان میروم
//////
در پی اسرار جهان میروم
***
جستجوی عشق بود کار من
//////
در پی حق میرود آثار من
_________________________
من معتقدم نجات ایران در بر پایی یک حکومت دمکراتیک بر اساس حقوق بشر و رفتن بسوی خودکفایی علمی و اقتصادی است
پيشگفتارـ از پدرم آموخته بودم تا هنگام تنهايى شعرحافظ را همچون وردى جادويى با خويش زمزمه كنم. گاهى براى آگاهى درون مايه ى شعرحافظ به واژه نامه ها نگاه مى كردم. هركجا درباره ى شعر او نوشته اى مى ديدم با شيفتگى فراوان مى خواندم . دركنارديگركارهاى زندگي، با حافظ سركردن يكى ازسرگرمى هاى هميشگى من بود، تا آن كه همسرم كاررساله ى دكترى اش درباره ى ? انديشه پردازى شاعرانه درغزل هاى حافظ، بررسى متنى? را در سال۱۹۷۳ درفرانسه آغاز كرد.
ازآن روزكارانديشيدن به سروده هاى حافظ وگفتمان درباره ى چم وخم شعراوبراى ما ناگزيرپژوهشى و دانشگاهى شد. ما شديم گداى خوشه چين خرمن نغز پرمغز شعرحافظ. يكى از نخستين كسانى كه با گشاده رويى ومهر فراوان در معنى برويمان گشود وپرسش هاى ما را با بخشندگى يك آموزگارپاسخ گفت، زنده يادعلى اكبرسعيدى سيرجانى بود. همسرم كلاس هاى درس وسخنرانى هاى اوراهرگزازدست نمى داد، گاهى نيزبه دفتركارش دربلوارآب كرج مى رفتيم. درآن روزگارپروفسورشارل هانرى دوفوشه كور Charles Henri de Fouch飯urوابسته فرهنگى فرانسه درايران، درانجمن ايران وفرانسه به كاروپژوهش سرگرم بود وما از راهنمايى هاى ايشان بسيار بهره مند شديم اين خوشبختى را اگرچه ازراه دور، هنوزهم از دست نداده ايم.
كار پايان نامه ى نخست آن بانودراستراسبورگ پايان گرفت . پايان نامه ى دوم وى نيز كه ? پژواك سخن حافظ در فرانسه? نام داشت درسال۲۰۰۱ دراُپسالا درسوئد، با ستايش وآفرين فراوان به انجام رسيد. اما براى من واژه ى ?رند? درشعر حافظ ، يكى ديگرازچيستان هاى بزرگى بود كه همچنان ناگشوده مانده بود. هرچه بيشتر درباره ى آن مى جستم كمترمى يافتم . درباره ى رندى حافظ بسيار نوشته اند، ما نيز كوشيديم اين راز سربه مهر را ازآن نوشته ها دريابيم . كمترنوشته يا پژوهشى ، خشنود كننده ويا حافظانه بود. بر آن شدم تا خود با وسواس، بالا، پايين، پيش، پس، زيروروى واژه ها را درديوان بكاوم تا شايد رمز اين چيستان را دريابم. پس جستجوى من نيز دركوچه باغ ها ، دالان وپستوهاى بازار رندى حافظ آغاز شد.?. . . سرفروبردم درآنجا تا كجا سربركنم۵/۳۳۸ ?. گام نخست را با بررسى غزل هايى آغازكردم كه واژه ى? رند? درآن ها بكار رفته بود.
غزلى كه بازخوانى آن را دراينجا به پيشگاه شما دوستداران حافظ پيشكش مى كنم چهل وهفتمين غزلى است كه كوشيده ام با وسواس وژرف نگري، با كمك ديگرواژه ها وشعرهاى ديوان حافظ، بررسى كنم. شيوه ى اين كار را سال ها پيش باهمسرم پس از ژرف انديشى وبررسى سخن ريموند پى كارد بدست آورديم او گفته است:?. . .انديشه ها وتصويرهاى ويژه اى كه موضوع اصلى يك متن را پديد مى آورد، انتخاب ادبى وآگاهانه ى شاعريا نويسنده برپايه ى جهان بينى اش مى باشد، نه . . .? پس براى رسيدن به جهان بينى شاعراز راه واژه ها، انديشه ها وتصويرها مى بايست به درون متن دست مى يافتيم واين متن بود( 鴵de th魡tique ) كه ما را به جهان بينى حافظ رهنمون مى شد. اين شيوه يكى از پايه هاى دو پژوهش پيشين همسرم درباره ى حافظ بود. اما درآن روزگار هنوز? فرهنگ واژه نماى حافظ ? نوشته ى خانم دكتر مهين دخت صديقيان نوشته نشده بود، ازهمين روى همسرم خود واژه شمارى حافظ را براى پژوهش نخستين اش انجام داده بود.
از نگاه ما، راز رندى حافظ بايد ازدرون متن خود ديوان وبرپايه ى جهان بينى حافظ بررسى مى شد. البته هركجا حافظ به متنى ديگرمانند قران يا نوشته هاى سرايندگان ديگراشاره كرده ، روشن است كه به آن ها نيزپرداخته ام به گفته اى ديگر، بررسى? ميان متنى? نيزانجام داده ام. از راه بررسى همان واژه ها، تصويرها، كنايه ها، طنزها، تمثيل ها، تلميح ها وديگرفوت و فن هاى شاعرانه ( رتوريك ) بود كه حافظ خود مرا با ديرمغان، پيرمغان، رند، مغبچه، ساقي، پيرمى فروش، جام جم و. . . آشنا ساخت. دراين پژوهش، من هركجا نمونه اى مى آورم بدنبال آن گاهى تا ده ها شاهدازدرون متن ديوان برمى شمارم . اين واژه ها همچون كليدهايي، درهاى گنج خانه ى انديشه ى حافظ را يكى يكى برما مى گشايد. ما مى توانيم با كمك اين كليدها و پيوندهايى كه آن ها با يكديگردارند، به نهانخانه ى رازهاى اين انديشمند بزرگ اجتماعى فرهنگ ايران، راه بيابيم.
۱ـ سحرم هاتف ميخانه به دولت خواهى گفت بازآى كه ديرينه ى اين درگاهى ۲ ـ همچوجم جرعه ى مى كش كه زاسرارجهان پرتو جام جهان بين دهدت آگاهى ۳ ـ بردر ميكده رندان قلندر باشـــند كه ستانند و دهند افسر شاهنشاهى ۴ ـ خشت زير سر و بر تارك هفت اختر پاى دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهى ۵ ـ سر ما و در ميخانه كه طرف بامش بفلك برشد و ديوار بدين كوتاهى ۶ ـ قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى ۷ ـ اگرت سلطنت فقر ببخشند اى دل كم ترين ملك تو از ماه بود تا ماهى ۸ ـ تو در فقر ندانى زدن از دست مده مسند خواجگى و مجلس توران شاهى ۹ ـ حافظ خام طمع شرمى ازاين قصه بدار عملت چيست كه مزدش دوجهان مى خواهى
درباره ى غزل۴۷۹: اين غزل درديوان خانلرى نُه بيت دارد اما درحاشيه بيتى ديگررا كه به حافظ نسبت مى داده اند نيزآورده است. مسعود فرزاد آن بيت را به خود غزل وچهاربيت ديگررا هم به حاشيه افزوده است. از نگاه ما نيزآن بيت كه خانلرى درحاشيه گذاشته است ازآن حافظ نيست. نام خواجه جلال الدين تورانشاه دربيت هشتم اين غزل آمده است وچنين مى نمايد كه اين غزل درستايش اين وزيرمى باشد. دكترقاسم غنى در كتاب ? تاريخ عصرحافظ يا تاريخ فارس ومضافات وايالات مجاوره درقرن هشتم، جلد اول، بحث درآثار و افكار واحوال حافظ ? رويه ي۲۶۷ مى نويسد: ?خواجه جلال الدين توراتشاه كه نام اودراين تاريخ آمده وبعد نيزخواهدآمد درچند مورد صريحاً با ذكرنام، مورد مدح خواجه حافظ واقع شده است واز مضامين اين غزل ها برمى آيد كه طرف علاقه ومحبت خواجه بوده است . . .?. با ژرف نگرى و موشكافى اين غزل ها مى توان دريافت كه نه تنها درون مايه ى اين غزل ها درستايش تورانشاه نيست بلكه ازبرخى كنايه ها بوى گلايه و گاهى ناسزا مى آيد. حتا حافظ گاهى ازنوشتن نام اين وزيروديگروزيران نيزدر شعرخوددارى كرده وبه نوشتن واژه ى?آصف? بسنده نموده است. اين شيوه ى نگاه كردن به غزل هاى? مدح? نزد حافظ، وى را از زمره ى شاعران مديحه سرا جدا مى كند ونشان مى دهد كه اوبا چه زبردستى وهوشيارى پيام خود را درباره ى ستمگران ودشمنان مردم به ما رسانيده است.
ازنزديك باوسواس به همين غزل۴۷۹ نگاه مى كنيم تا ببينيم كه اين غزل درستايش كيست؟ دوبيت نخست آن درباره ى حافظ وميخانه است . بيت هاى سه وچهاروپنج به ستايش رندان وميكده مى پردازد. بيت شش، هفت، هشت و نه با ضميرتو سروكار دارد وهمراه با زنهارواگراست. اين ضمير? ت? دربيت شش روى به حافظ ويا هررند ديگرى دارد كه پاى درراه ميخانه مى گذارد. دربيت هفت، با دل خود سخن مى گويد، اما روى به صوفى دارد كه درباره ى سلطنت فقرطامات مى بافد وازماه تا ماهى را كوچكترين ملك خود مى داند. دربيت هشت ونه، با واژه ى? تو? با زاهد سخن مى گويد كه دربرابردين فروشي، نماز و روزه هم سرورى دراين جهان وهم كامرانى دربهشت را مى خواهد. تورانشاه نيزچون درزمره ى صبح خيزان و زهد فروشان مى باشد( نگاه كنيد به غزل ۴۴۵ ) وبرمسند وزارت تكيه داده است نيزخود درزمره ى همين? خام طمع ? ها جاى مى گيرد.? ازدست مده ، مسند خواجگى ومجلس تورانشاهى? نيز، همان گونه كه درزيرخواهد آمد، نه تنها ستايش نيست بلكه كنايه ايست به مقام پرستى تورانشاه. پس هيچ يك از بيت هاى اين غزل درستايش تورانشاه نمى باشد وهمان گونه كه درپايين خواهد آمد سرزنش درآن بيشتر است تا ستايش. بيت نُه غزل۴۷۹ با نام حافظ همراه است ، اما همچنان روى به (زاهدان)، ازآن ميان تورانشاه و كسانى دارد كه با خام طمعى وخودخواهى چشم داشت وآز? دوجهان? را درسر دارند. واژه ى حافظ دربيت پايانى غزل ها از نگاه ما به معنى همگانى وعام? انسان? يعنى شما، من و ديگر آدميان مى باشد، با چنين نگاهى شعرحافظ جهان شمول تر مى شود و جايگاه راستين وانسانى خود را درپهنه ى فرهنگ جهانى باز مى يابد.
دكترغنى چندغزل ديگررا كه نام تورانشاه درآن ها آمده است درهمين شمارمى آورد. مانندغزل۳۳۵ كه نام تورانشاه دربيت نهم آن آورده شده است .اما حافظ درآغازاين غزل مى گويد:? چهل سال رفت و بيش كه من لاف مى زنم ـ كز چاكران پيرمغان كمترين منم? او نمى گويد كه ازچاكران تورانشاه است بلكه مى گويد ازچاكران وسرسپردگان پيرمغان مى باشد. پيرمغان كه حافظ دربسيارى ازسروده هاى خود سربرآستان وى مى سايد ازنگاه ما نمادى ازفرهنگ كهن ايران است. درهمين غزل پس ازستايش پيرمى فروش ورندان پاكبازازشاه، وزيروهمچنين ازگوشه نشينى خود گلايه وشكايت مى كند. در بيت هفتم، نه تنها شاه و وزير واهل شيراز، بلكه تمام فارس را به باد ناسزا مى گيرد ومى گويد:? آب وهواى فارس عجب سفله پروراست?ومى افزايد حتا يك نفرهم نيست كه با من همراه شود. دربيتى كه ازتورانشاه نام برده شده است اورا خودستا و فضل فروش مى خواند ومى گويد قلاده ى منت هاى اوگردنش را مى آزارد ( نگاه كنيد به شرحى كه برغزل۳۳۵ نوشته ام). درغزل۴۴۵ نيزكه به مدح تورانشاه نسبت داده شده است، اورا درزراندوزى وخودكامى سرزنش مى كند. درغزل۳۵۳ نيزنام تورانشاه آمده است اما اين غزل نيزآغازغم انگيزوگلايه آميزى دارد وچنين مى گويد:? آنكه پامال جفا كرد چوخاك راهم? وازبيم جان ولى با كنايه بدنبال آن مى گويد:? . . .عذر قدمش مى خواهم? عذركسى يا چيزى را خواستن يعنى نپذيرفتن، رد كردن وازخود دوركردن. فرهنگ معين درزير واژگان? عذرخواستن ?، مى نويسد:? مؤدبانه امرى را رد كردن?. در بيت هشتم همين غزل ازبى اعتنايى وزير شكايت مى كند ومى گويد: ? مست بگذشتى وازحافظت انديشه نبود ـ آه اگردامن عيش تو بگيرد آهم۸/۳۵۳?عيش يعنى زندگى وخوشى . درغزل۴۷۲ همراه با زنهار وسرزنش هاى ديگر با الهام ازنظامي، به خواجه جلال الدين مى گويد:? تكيه برجاى بزرگان نتوان زد به گزاف ـ مگراسباب بزرگى همه آماده كنى?. به جاى ? آماده كنى ? نظامى سروده است:? مگر. . .آماده شود?. باپذيرفتن آنچه كه دربالا آمد وبا ژرف نگرى درغزل هايى كه متهم به مدح هستند،ارزش حافظ در برابرتورانشاه وكسانى چون او روشن مى شود.
اما چرا نام برخى ها مانند جلال الدين تورانشاه يا آصف، درديوان حافظ آمده است؟ پاسخ اين است كه اواز بزرگان شهروازدوستان شاه ووزير بوده وناچاردرجشن ها ومهمانى ها شعرى يا آوازى مى خوانده است وبه اين بهانه ها پيام هاى خود وشيوه ى انديشه ى خويش را نيزبراى مردم بازگو مى نموده است. گاهى نيز ناگزير نام ميزبان خود را در شعرمى گنجانيده است. اوخود براى فرارازمحاكمه ومجازات قاضى هاى شرع وفقيهان گرانجان، به مردمان انديشمند، فرهيخته ورند گوشزد كرده است كه:? من اين حروف نوشتم چنان كه غيرندانست ـ توهم زروى كرامت چنان بخوان كه توداني۴/۴۶۷). اينكه شعرحافظ پيچيده وچند پهلواست بركسى پوشيده نيست اما خواننده آنگاه دچار شگفتى بيشترى مى شود كه درباره ى واژه هاى بسيارساده كه برايش روشن است به واژه نامه نگاه مى كند ووراى دانسته هاى خود نكات تازه اى از حافظ مى آموزد. ما دربررسى غزل هاى او به اين كار دست خواهيم زد وازاين شگرد سود خواهيم برد.
با موشكافى در سروده هاى حافظ وواژگان كليدى ديوان اومانند رند، ميخانه ، مغان، آتش، آتشكده و. . . مى توانيم بيشتربه ژرفاى انديشه او پى ببريم. دريافت درست جهان بينى حافظ ، بما نشان خواهد داد كه با انديشمندى پيشرو و بسيار بزرگ روبرو هستيم. ما دراينجاغزل۴۷۹ را كه درآن واژگان? رندان قلندر? آمده است با نگاه تازه اى بررسى مى كنيم ونقاب? لسان الغيب ? را ازچهره ى حافظ برمى گيريم.
بيت يك غزل۴۷۹: ۱ ـ سحرم هاتف ميخانه به دولت خواهى گفت بازآى كه ديرينه ى اين درگاهى
? سحرم?، يعنى هنگام سپيده مرا، يا برمن درپگاه . سحرهمان آغازروزاست اما درآغازاين بيت ودر كنار واژگان هاتف، ميخانه، دولت خواهي، ديرينه و درگاه، جايگاه زيبايى شناسى وهنرى ويژه اى بخود مى گيردوما را به گذشته هاى دور درسپيده دم تاريخ مى برد. آهنگ واژه ها و شيوه ى از پى هم آمدن آن ها نيزدردريافت پيام هنرمند كمك بزرگى است. فرهنگ فارسى درباره ى ? هاتف ?، مى نويسد:? (ع.) ( ا فا.)۱ـ آوازدهنده بانگ كننده، خواننده.۲ـ آوازدهنده اى كه خود او ديده نشود، فرشته اى كه ازعالم غيب آوازدهد. . . يعنى خواننده، فرشته ى پيام آور، سروش ومانند اين ها.? ميخانه? به معنى جايى است كه درآن شراب فروشند، محلى كه درآن باده نوشند؛ ميكده . لغت نامه ى دهخدا دراين باره مى افزايد:? شرابخانه، خمدان، خمخانه، جايى كه درآنجا شراب مى فروشند ويا مى نوشند، ميكده، خرابات، دستگرد، دسكره، معبد زردشتيان، ترسايان و مردم بيرون ازآيين مسلمانى . . . ? درجاى جاى ديوان بسيارى ازاين معنى ها بكاررفته است اما معنى معبد زردشتيان، درديوان حافظ جايگاه ويژه اى دارد كه با واژگان ديرمغان، پير، پيرخرابات، پيرخرد، پيرمى فروش، پير ميكده و. . . شناسانده مى شود. دراينجا ودراين غزل ميخانه به معنى معبد يا ديرمغان بيشتربا انديشه ى حافظ خوانايى دارد.
هنگامى كه حافظ مى گويد:? دوش رفتم به درميكده خواب آلوده ـ خرقه تردامن وسجاده شراب آلوده۱/۴۱۴? تنها بدنبال شراب ونوشيدن شراب نيست. بلكه پيام عصيان خود را نسبت به دين حاكم ودلتنگى ( نُستالژى) وعشق خود را به فرهنگ كهن ايران بزبان مى آورد. يا آنگاه كه مى گويد:? چرا ز كوى خرابات روى برتابم ـ كزين به ام به جهان هيچ رسم وراهى نيست۳/۷۶ ? وياآنگاه كه با افسوس فراوان مى سرايد: ? گفتم اى مسند جم جام جهان بينت كوـ گفت افسوس كه آن دولت بيدار بخفت۶/۸۱? اوجهان بينى باستانى ايرانى را كه برپايه ى عشق به هستى وانسان نهاده شده است بارها و بارها مى ستايد. درهمين راستا، خانم هما ناطق دركتاب ـ حافظ، خنياگري، مى وشادى ـ مى نويسد:? امروز برخى از حافظ شناسان ازجمله حسينعلى هروى هم برآنند كه حافظ شيرازهمانند فردوسى به ايران، به گذشته ى ايران وبه فرهنگ اين سرزمين عشق مى ورزيد. اسكالموفسكي، مترجم ديوان حافظ به لهستاني، شمار واژه هايى را كه حافظ دركنايه از? دين زردشتي، تاريخ باستان وداستان هاى حماسى? آورده? تخميناً?۱۳۲۵تا۱۳۹۰ ثبت كرده است. ? درديوان حافظ، واژه هاى خرابات وميخانه دربرابر ومخالف با واژه هاى ايمان، زهد، ريا، بهشت، مسجد، خانقاه و مانند آن ها، بسيار آمده است؛? من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم - اينم ازعهد ازل حاصل فرجام افتاد۵/۱۰۷? نگاه كنيد به۵/۹،۶/۱۸،۸/۷۸،۵/۱۰۷،۴/۱۶۰،۲/۳۶۸ براى موشكافى وكنجكاوى بيشترنگاه كنيد به۱/۱۰،۳/۳۷، ۱/۴۱،۱/۴۸،۱/۵۴،۳/۷۶،۶/۸۱،۷/۸۷،۱/۱۳۷،۱/۱۷۹،۴/۱۹۴،۱/۲۰۱،۱/۲۰۸،۱/۲۴۷،۱/۲۷۹،۴/۳۰۷،۲/۳۴۴،۱/۳۴۷،۶/۳۵۳،۲/۳۶۳،۱/۳۶۶،۶/۳۸۳،۴/۴۸۳ ونيزنگاه كنيد به۱/۵۴،۵/۶۵،۸/۱۷۱،۸/۱۹۴،۲/۳۶۳،۵/۳۷۲، ۱/۴۰۷،۴/۴۵۸،۱۲/۴۸۰ و . . .). هنگام خواندن ديوان حافظ بايد به شيوه ى بيان رندانه ى حافظ نيزتوجه داشته باشيم زيرا اوبا وام گرفتن ازواژه هاى ديني، قراني، صوفيانه و ديگرمكتب هاى خرافى نه تنها آن ها را تأييد نمى كند بلكه با كنايه و طنز به باد ريشخند وانتقاد مى گيرد. ? دولت خواهى?، يعنى نيك بختي، خيرخواهي، نيك خواهي، خواستن سربلندى وكامروايى كسى.? ديرينه?، به معنى ديرين، كهن وباستانى مى باشد.? درگاه ?، يعنى آستان، پيشگاه خانه ى بزرگان، ايوان سلطنتي، كاخ شاهى ومانند آن. حافظ مى گويد درسپيده دمى ازميخانه يا خرابات ( يا بهتربگويبم جايى كه خورشيد باده درآنجا ستايش مى شود وآن را نجس يا ناپاك نمى دانند يعنى معبد پيرمغان) ويا از نزد دوستان زردشتى خود دورمى شدم كه از درون معبد- بخوانيد جايگاه فرهنگ سرزمين ابا واجدادى ام- به من الهام شد وسروشى براى سربلندى ونيك بختى به من ندا داد كه به آستان سرفرازى ديرينه وباستانى خود بازگرد، زيرا توازديرباز متعلق به اين پيشگاه سربلندى هستى.
چكيده ى بيت يك: سپيده دم سروشى از جايگاه ومعبد مى ( آستان پيرمغان )، براى نيك بختى وسربلندى به من ندا داد كه بازگرد چون تواز ديرباز، ازآن اين آستان سربلندى هستى.
بيت دوغزل۴۷۹: ۲ـ همچوجم جرعه ى مى كش كه زاسرارجهان پرتو جام جهان بين دهدت آگاهى ?جم?، يعنى جمشيد پادشاه پيشدادى كه ساختن شراب را ازكارهاى وى مى دانند. به باور اوستا اونخستين كسى است كه اهورمزدا دين خود را به او سپرد.?جرعه?، در فرهنگ معين در زير اين واژه آمده است: ۱ـ( مص ل.)? بآشام خوردن، اندك اندك آشاميدن.۲ـ( ا .) آن مقدار از آب يا مايع ديگركه يك بار ويك دفعه آشامند.?جرعه ى مى? اندكى ازمى است كه هوشيارى وتيزهوشى را فزايش مى دهد، اما نوشيدن فراوان آن انديشه وخرد را ازكارمى اندازد:? روزدركسب هنر كوش كه مى خوردن روزـ دل چون آينه درزنگ ظلام اندازد۴/۱۴۶?. درباره ى? جام جهان بين?، درفرهنگ معين چنين مى خوانيم: جام جهان بين، جام جم، جام كيخسرو. . . زيرواژگان جام كيخسرو، برپايه ى داستان هاى شاهنامه مى گويد؛ كيخسرو، بيژن را درجام گيتى نما ديد . . .ازقرن ششم به اين سواين جام را جام جم هم ناميده اند?. جام جم را جام پُرنيزگفته اند.درديوان حافظ? جام جهان بين? يا? جام جهان نما? بيشترمعنى جام شراب ويا گاهي، جام پُراز شراب مى دهد، نگاه كنيد به۵/۱۳۶،۴/۲۶۹،۶/۳۵۳ و . . .) گاهى نيزازاين واژگان چشم يا ضميرآدمى مراد است؛ نگاه كنيد به۶/۳۴،۶/۸۱،۷/۲۶۷،۲/۳۷۴،۳/۴۰۵ و . . .). حافظ به چشم وخرد انسان بسياربها مى دهد وبازى او با واژگان? اهل نظر?،? علم نظر?،? باغ نظر?،? شيوه ى نظر? و. . . ويا? نظر بازى ? ونيز بازى هاى او با واژه هاى?چشم?،? ديده?،? نگاه?،? ديدن?،? ببين? و مانند اين ها در ديوانش در همين راستا است.
نداى آن سروش مى گويد جرعه اى از مى بنوش تا مانند جمشيد ازرازهاى جهان آگاه شوى چون با نوشيدن كمى ازمى تيزبين تروهوشيارتر خواهى شد. ازپرتوآن جام ويا بهتربگوييم با چشم روشن بين خودجهان ورازهاى آن را بهتر درخواهى يافت. در ديوان خانلرى وبرخى از ديوان ها? جرعه ى ما ? آمده است. از آنجايى كه گوينده ى پيام، سروش است كه خودش وجود خارجى ندارد? جرعه ى ما? نيزبه سروش برمى گردد كه دراين صورت واهى مى نمايد. اين كه جمشيد ازجرعه ى اين سروش نوشيده باشد نيزپذيرفتنى نيست. پس همان? جرعه ى مى? درست تراست.البته? جرعه ى مى? كه ما پذيرفته ايم درديوان حافظ انجوى شيرازى وديوان حافظ مسعود فرزاد، يعنى? گزارشى از نيمه راه?، نيز نوشته شده است وما اين را درست ترمى دانيم.
چكيده بيت دو: مانند جمشيد جرعه اى مى بنوش تا بكمك آن ( جام ) با چشم روشن بين ( جام جهان بين) خود، ازرازهاى جهان آگاه شوى.
بيت سه غزل۴۷۹: ۳ ـ بر در ميكده رندان قلندر باشـــند كه ستانند و دهند افسر شاهنشاهى
? بردر ميكده ?، يعنى برآستان ميكده، درخدمت ميكده، درجرگه ى پيروان اين آيين.? رندان ?، جمع رند يعنى لاابالى مى باشد ( لا، به معنى نه ، نا، بى ـ وچون برسركلمه اى آيد آن رانفى نمايد، مانند لامكان، لامذهب. ابا، به معنى سرپيچي، امتناع، ابا نداشتن يعنى مهم نبودن. لى يعنى براى من / پس لاابالى يعنى براى من مهم نيست).? رندان?، پاى بند آداب ورسوم عمومى ودينى نمى باشند. يعنى كسانى چون حافظ كه دربند فقيه وشيخ يا نمازوروزه ونيزبهشت وجهنم نيستند. فرهنگ معين درزيرواژه ى رند مى نويسد:? زيرك، حيله گر، محيل، آنكه پاى بند آداب ورسوم عمومى واجتماعى نباشد. . .? قلندر?، به كسانى گفته مى شده كه نه تنها دربند آداب دين نبودند بلكه مى كوشيدند دربرابرچشم مردم به كارهاى خلاف عرف وخلاف دين دست بزنند. لغت نامه ى دهخدا درزيراين واژه چنين مى نويسد:?. . . حتا از پاكيزگى ونظافت واستعمال آب، تن زدند وازاين رومردمان ازآنان نفرت وكراهت مى نمودند. . . هرچه ازآن احتراز شايد برآن اقدام كنند و اوصاف اهل صلاح عاركنند بل ظاهر شريعت را مخالف كمال پندارند . . ? فرهنگ معين درباره ى قلندر مى نويسد:? چوب گُنده وناتراشيده، مردم ناهمواروناتراشيده . . . درويش بى قيد درپوشاك وخوراك وطامات وعادات. . .? بايد يادآورشويم كه درويشان وقلندران اهل طريقت كه دربند خانقاه ومرشد خود مى باشند با رندان يا آزادگانى كه ازبند هردوجهان آزاد هستند يكى نيستند.? رندان قلندر? به كسانى گفته مى شده كه نه تنها دربندهيچ مرشد، فقيه ويا شرع ودين نبودند بلكه براى ستيزبا آن ها نيزكمربسته بودند. هميشه در پهنه ى گسترده ى فرهنگ ايرانى انديشمندانى بوده اند كه با آنچه ايرانى نبوده و مردم را ازخودوفرهنگ خود بيگانه مى ساخته به مبارزه پرداخته اند وبررواج ميكده وسرسبزى تاك وتاكستان يعنى فرهنگ ايران زمين كمربسته اند:? حافظ حديث سحرفريب خوشت رسيد ـ تا حد مصروچين وبه اطراف روم ورى (۱۲/۴۲۱)?
اين آزادگان، شيوه هاى گوناگون اين مبارزه را هرروزبه گونه اى وبه زبانى تازه آزموده اند؛ اخوان الصفا، دهرى ها، رافضى ها، مهرى ها، جوانمردان، سربداران، قلندران، رندان ومانند آن ها . . . گرچه هميشه شمشير دركف ديگران بوده اما قلم، كاغذ ونيزجام وتاك ازآن ايرانيان بوده است وفرهنگ ايرانى ازميان خون وآتش افتان وخيزان خودرا تا كنون بيرون كشيده است. بابك، مازيار، حسنك وزير، حلاج بيضاوي، رازي، بيروني، سهروردي، خواجه نصيرالدين توسى وبسيارى ديگرازاين تبارند .اينان تاج پادشاهان ستانده اند وسرخويش را در راه خدمت به اين آستان به خطرانداخته وگاهى هم سرسبزخويش را بردار سپرده اند. حافظ درسراسر ديوان خود، افسوس ازبين رفتن اين فرهنگ را خورده وخون خواهى بيژن وسياووش را كرده است۵/۷۵،۴/۱۰۱،۱۰/۱۱۶،۸/۱۱۷،۹/۱۶۳،۵/۳۳۷،۵/۳۴۳، ۶/۳۹۸،۴/۳۹۹،۲/۴۲۱،۳/۴۲۵ و. . .) او در جستجوى يارى و دستگيرى? لطف تهمتن?(۵/۳۳۷) بوده وشيوه ى زندگى وانديشيدن مغان را ستوده است۳/۱،۳/۲،۳/۹،۲/۱۰،۶/۱۷،۹/۱۷،۱/۲۳،۸/۲۶ و . . . براى حافظ ميكده كانونى است كه جايگاه تداوم اين شيوه ى زندگى و انديشيدن مى باشد.
چكيده بيت سه: برآستان ميكده آزادگانى زيرك وسركش خدمت مى كنند كه تاج پادشاهان را مى ستانند و باز پس مى دهند ( زيرا ترسى از دادن سرخود ندارند ).
بيت چهارغزل۴۷۹ ۴ ـ خشت زير سر و بر تارك هفت اختر پاى دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهى
? خشت?، گل نپخته است كه درقالب هاى چهارگوش مى ريزند، آجرخام .اما معنى ديگرآن، نيزه اى كوتاه است كه در گذشته آن را درجنگ يا شكاربكار مى بردند. اين معنى واپسين با توجه به واژگان ? دست قدرت? كه درپاره ى دوم شعرآمده است، دراين جا بيشتربا مفاهيم اين غزل خوانايى دارد.? زير سر? داشتن يا نهادن، به معنى چيزى را آماده داشتن ويا مقدمات امرى را فراهم كردن است .? تارك?، يعنى نوك، سر، كله، آنچه برسرگذارند و . . .? هفت اختر? به معني؛ ماه ( قمر)، تير( عطارد)، ناهيد( زهره)، خورشيد يا مهر( شمس)، بهرام( مريخ)، برجيس يا اورمزد(مشترى)، كيوان( زحل) مى باشد.? منصب?، به معنى مقام، درجه، مرتبه، شغل و. . . است. ? صاحب جاه?، يعنى بلند مرتبه، ارجمند ومانند آن .? خشت? درظاهربا? تارك هفت اختر? ازنظرفن معانى داراى تضاد مى باشد، همان گونه كه ? سر? دربرابر? پا? درنيمه ى نخست بيت.? خشت?، درنيمه نخست شعربا? دست قدرت? در پاره دوم شعر، متناظراست، همان گونه كه ? تارك هفت اختر? با ? منصب صاحب جاهى?. ? خشت زيرسر?، را دكترحسين على هروى در كتاب شرح غزل هاى حافظ، جلد سوم رويه ۱۹۹۴? خاكسارند? معنى كرده است ودكتربهروزثروتيان درجلد چهارم شرح غزليات حافظ رويه ۳۸۴۱ مى نويسد:? درويش وتهيدست هستند?. ? رندان قلندر?، ازنگاه ما درويش وخاكسار نيستند بلكه سركش، مبارز ومخالف فريب دادن مردم هستند وكنايه هاى اين غزل نيزدرراستاى اين نگاه است. پس ما مى كوشيم با كمك واژه هاى خود حافظ، اين شيوه ى بازخوانى حافظ را بازگوكنيم . اين رندان قلندر، با ورد و دعا نيست كه تاج شاهان را مى توانند بستانند بلكه با? خشت زيرسر? يعنى با نيزه ى آماده درزيرسروبا تسلط بردانش وآگاهى از پيچيده ترين ودورترين رازهاى جهان? برتارك هفت اخترپاى? مى نهند وچنين مى كنند. بنابراين توانايى دست وجايگاه بلند اين قلندران آزاده تماشايى وستايش انگيز است؛? دست قدرت نگرو منصب صاحب جاهى? ! چكيده بيت چهار: با نيزه ى آماده درزيرسروبا آگاهى بردوردست ترين رازهاى جهان ( دانش و اخترشتاسى )، توانايى دست وجايگاه بلند مقام اينان ( رندان قلندر) را تماشا كن !
بيت پنج غزل۴۷۹: ۵ ـ سر ما و در ميخانه كه طرف بامش بفلك برشد و ديوار بدين كوتاهى درچهاربيت بالاهاتف ميخانه به حافظ ومردم آزاده وتسليم ناپذير؛ يعنى?رندان قلندر?جهان بينى برآمده ازميخانه؛ دسكره يا معبد پيرمغان را ياد آورى مى كند وچگونگى تلاش آزادگان را براى زنده نگهداشتن آن دولت بيداربازگومى نمايد. ازبيت پنجم اين غزل، اين حافظ است كه راه وروش رندانه ى خود را برزبان مى راند. نخست سرسپردگى خود را به ميخانه گوشزد مى كند و پس ازآن مرگ زايى اين كاررا يادآورمى شود، دربيت هاى هفت وهشت به صوفى وطامات او كنايه مى زند، پس از آن به دين فروشان مى تازد. ? سر ما ودر ميخانه?، يعنى ما خدمت گزارى اين آستان را پذيرفته ايم وسرسپرده ى آن هستيم وبرهمين پايه است كه مى گويد ? سال ها پيروى مذهب رندان كردم۱/۳۱۲? يا? چل سال رفت و بيش كه من لاف مى زنم ـ كز بندگان پيرمغان كمترين منم۱/۳۳۵? نگاه كنيد به۳/۱،۳/۲،۲/۱۰،۹/۱۷،۱/۲۳، ?ازآستان پيرمغان سرچرا كشم۴/۴۰? و۱/۵۴، ۹/۷۰،۸/۷۵،۷/۸۷ و?مشكل خويش برپيرمغان بردم دوش۳/۱۳۶?و۴/۱۵۰،۸/۱۹۴، . . . ?دولت پير مغان باد كه باقى سهل است۶/۲۴۵?و?زكوى مغان رخ مگردان كه آنجا ـ فروشند مفتاح مشكل گشايي۴/۴۸۳?و. . .). اونه تنها دراين غزل بلكه درتمام ديوان وتا پايان زندگى خود، سرسختانه با زاهد، فقيه، صوفى وهرگونه خرافه بافى مبارزه مى كند. سرانجام نيز بنا به نوشته ى محمد گلندام سرخويش را نيزدرهمين راه از دست مى دهد. گلندام درمقدمه ى جامع ديوان، حافظ را شهيد وازاوچنين ياد مى كند:? . . . مولا نا الاعظم السعيد المرحوم الشهيد . . .?. جايى درباره ى اين كه چرا ديوان اشعارش را حافظ خود تدوين نكرده است، محمد گلندام، از سوى حافظ به مرگ زايى اين كاراشاره مى كند:?. . . وآنجناب حوالت رفع ترفيع اين بنا برناراستى روزگاركردى وبغـَدراهل عصرعذرآوردى . . .?
? طرف بامش?، يعنى گوشه ى بامش. مى توان گفت اين گوشه ى بام كه حافظ به آن مى نازد گوشه اى از دانش مردم ايران يعنى دانش ستاره شناسى است كه شيخ وفقيه ازآن آگاهى نداشتند وندارند.? به فلك برشدن?، به معنى به اوج سربلندى رسيدن است.? ديواربدين كوتاهى?، به دومعنا مى تواند باشد، يكى معنى ظاهرى آن كه كوتاه بودن ديوارميخانه است وديگرى معناى نهفته ى آن يعنى خواروزبون شمردن اهل خرابات است ازسوى مردم فريبان درچهارده سده ى گذشته، پيروان آيين مغان وايرانيانى كه كوشيده اند تا شكوه فرهنگى گذشته ايران را زنده نگهدارند، هميشه به اتهام گبرويا آتش پرست بودن( امروزه ملى گرا وكمونيست ) جان باخته اند،آزارشده اند، خود را پنهان كرده اند، كوتاه آمده اند ويا چون حافظ وبسيارى ازبزرگان ديگر ناچار شده اند تا درپرده سخن بگويند. يعنى دراين آب وخاك ديوارى كوتاه تراز ديوارايرانيان راستين نبوده و نيست. چكيده بيت پنج : ما سرسپرده ى ميخانه هستيم. با آن كه ديوارش كوتاه است وآن را خوارمى شمارنداما گوشه ى بامش سربه آسمان كشيده است.
بيت شش غزل۴۷۹: ۶ ـ قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى واژه هاى اين بيت همچنان كه شيوه ى حافظ است به اصطلاحات صوفيان و متن هايى چون مرصادالعباد مانند است اما با توجه به متن غزل وآنچه درپيش وپس اين بيت آمده است درمى يابيم كه اين يك بازى رندانه با اهل خرافات است. او به? رندان نوآموخته۲/۳۳۳? هشدار مى دهد كه به هوس بازگشت به عظمت گذشته سرخود را بيهوده برباد ندهند واين راه را با يارى رندان آزموده وقلندر بپيمايند. ? قطع?، به معنى بريدن، جدا كردن ونيز؛ طى كردن، سپردن وپيمودن است.? مرحله?، اندازه ى كوچ دريك روزمى باشد ونيزفرودآمدنگاه، منزل ويا ازجايى به جايى رفتن است. ? قطع اين مرحله ? يعنى سپردن اين راه يا گذشتن از اين راه.? خضر?، برابرلغت نامه دهخدا؛?. . . نام پيامبرى است كه خداوند راهنمايى موسى را به اوسپرد. . .، خضر راه كسى شدن، به معنى راهنماى كسى شدن است. . . بنا برشاهنامه اسكندربه قصد آب حيات حركت كرد ودرظلمات گم شد وبه آن دست نيافت . . .?. بنا براين گونه افسانه ها درادبيات فارسي، خضربه آب زندگانى دست يافته وبه عمرجاودان رسيده است. فرهنگ فارسى درباره ى خضرمى نويسد:? نزدمسلمانان ،نام يكى ازانبياست كه موسى را ارشاد كرده ونزد صوفيان نيزمقامى ممتازدارد. . .? حافظ خضر را با كنايه وبيشتربه معنى پيرمى فروش بكارمى برد وباده را آب حيات مى نامد. مانند:? آبى كه خضرحيات ازويافت ـ در ميكده جوكه جام دارد۲/۱۱۵? ويا? نه عمرخضر بماند ونه ملك اسكندرـ نزاع برسر دنياى دون مكن درويش۵/۲۸۵? دراين بيت جاودانه بودن عمرخضررا نيزرد مى كند. براى دريافت اين بازى رندانه نگاه كنيد به۹/۴۰،۸/۸۹،۴/۱۲۰،۴/۱۲۵،۹/۱۶۳ و . . .). فرهنگ معين در بخش سه درباره ى ظلمات مى گويد:? بعقيده ى قدما قسمتى ازسرزمين شمال كره ى زمين كه دائماً آنجا شب باشد وچشمه ى آب حيات(آب زندگانى) (← آب حيات) بدانجاست و بزمين آن گوهرپراكنده است . . .?. حافظ ازبكاربردن اين واژه، تاريكى را درنظر داشته است ومى خواسته بگويد كه درآنجا راه را ازچاه نمى توان شناخت. واژه ى? ظلمات? نيزمانند?خضر? براى حافظ خرافه آميز نيست:? فرق است ازآب خضركه ظلمات جاى اوست ـ تا آب ما كه منبعش الله اكبراست۹/۴۰?.
آنچه درپنج بيت بالا آمد ازدلبستگى به ميخانه وفرهنگ آن ونيزسرسپردگى? رندان قلندر? ونيزحافظ به آن آستان حكايت مى كند. يك چنين انديشه هايى آن هم درگرماگرم بازار نادانى وخرافات ديني، روزگارى كه پادشاهان ازتبار بيگانگانند، فقيهان وزهد فروشان فريبكار تا اندرون ذهن وزندگى مردم رخنه كرده اند و درويشان كباده ى سلطنت مى كشند وخانقاه هاى چندين ده هزارنفرى براى فريب مردم سفره گسترده اند، براستى به آن مى ماند كه كسى بخواهد به سرزمين ناشناخته ى? ظلمات? پا بگذارد ودرجستجوى آب زندگانى باشد. اين كه هفت سده پيش وى تا به اين اندازه عاشقانه به ميخانه و پيرمغان سرسپردگى نشان مى داده، بازگوكننده ى عشق وآگاهى گسترده ى او به فرهنگ سرزمينش ونيزعزم راسخ او براى گسترش آن انديشه ها بوده است.
پس گوش دادن به نداى?هاتف ميخانه?، سرسپردن به آستان مغان وجستجوى جام جهان بين خردگرايي، پيروى ازرندانى كه خطرات اين راه راسنجيده اند تنها راه گذرازاين? مرحله? است. زيرا درچنان روزگارتيره اى كه از ?ظلمات? هم تيره دل تربود? ترس ازخطر گمراهى? وجان باختن ناگزيرمى نمود. دراين بيت روى سخن حافظ با رندان ورهروان پيروفرهنگ مغان است.
چكيده بيت شش: ( اى رهرو ! اى رند ! ) بدون همراهى يك پير يا يك راه نما اين راه را مرو واز بيم گم شدن درتيرگى ها بترس.
بيت هفت غزل۴۷۹: ۷ ـ اگرت سلطنت فقر ببخشند اى دل كم ترين ملك تو از ماه بود تا ماهى
دراين بيت نيزحافظ با بكار بردن اصطلاحات صوفيان به آن ها كنايه مى زند. اين برداشت ما برپايه ى اشعارى است كه حافظ درسراسرديوانش در آن ها به صوفيان ناسزا مى گويد وآنان را به سُُخره مى گيرد، مانند: ? صوفى نهاد دام وسرحقه بازكرد ـ بنياد مكربا فلك حقه باز كرد۱/۱۲۹? ونگاه كنيد به۱/۷،۲/۷،۱/۱۰۱،۱/۱۵۵،۲/۱۵۵، ۳/۱۶۵،۶/۲۳۷،۸/۲۷۲،۱۲/۴۸۰،۴/۴۵۸و. . . ).
?سلطنت?، به معنى پادشاهي، شهرياري، حكومت، درازدستي، قهر، غلبه و. . .مى باشد.? فقر?، همان درويشي، بى چيزي، ندارى وگدايى است. لغت نامه دهخدا مى نويسد: درنزد صوفيان ? حقيقت فقرنيازمندى است زيرا بنده همواره نيازمنداست چه بندگى يعنى مملوك بودن به مالك خود ومحتاج بودن است وغنى درحقيقت حق است وفقير خلق وآن صفت عبد است به حكم ( انتم افقرا الى الله والله هوالغنى الحميد). . . فناء فى الله واتحاد قطره با دريا . . . ?. بنابراين گفته ها، آدميزاد هيچ است . ناچيز شمردن آدمى با انديشه ى حافظ سازگارى ندارد چون اومى گويد:? چرخ برهم زنم ارغيرمرادم گردد ـ من نه آنم كه زبونى كشم ازچرخ فلك۶/۲۹۵? ويا:? ملك درسجده ى آدم زمين بوس تو نيت كرد ـ كه درحسن توچيزى يافت بيش ازطورانساني۵/۴۶۵? و۲/۱۴۸،۶/۱۹۴و۴،۵/۴۰۰ و۳،۴/۴۰۳. . . ? مُلك?، به معنى بزرگي، عظمت، سلطه، پادشاهي، كشور، قلمروحكومت و. . .? ماهى?، درباره ى ماهي، لغت نامه مى نويسد:? ماهى افسانه اى كه به عقيده ى عوام گاوى برپشت آن قرار دارد وزمين روى شاخ هاى گاوايستاده است. نزد صوفيه ماهى عبارت ازعارف كامل است ومناسبت تمام دارد به عارف كامل كه مستغرق دربحر معرفت است.? حافظ اين خرافه ها و گفته هاى عوام را باور نداشته، اوستارگان واجرام سماوى را مى شناخته،? برتارك هفت اخترپاى? مى نهاده است. گفته هايى ازاين دست نشان مى دهد كه طنزوشوخى اوچگونه است. با بكاربردن واژگان ? سلطنت فقر?، حافظ با صوفى وشايد با تورانشاه سخن مى گويد كه هم صوفى وش بوده وهم تظاهربه زهد مى كرده است .ازبيت هفت تا نُه روى سخن شاعر با صوفي، زاهد وتورانشاه است اما رندانه نام خود را درآن ميان آورده است تا ازبد گمانى وزيروهم پالگى هايش پرهيزكند.
بزرگان صوفيه مانند شاه نعمت الله ولي، هم فقيربودند وهم شاه ! اين بيت اشاره به زياده گويى وطامات صوفيان دارد كه كمترين مُلكشان ازماهى تا ماه است. دربيت بعدي، حافظ مى گويد كه تواين كاررا نمى دانى ? تودرفقرندانى زدن?. در اينجا حافظ با دل خود سخن مى گويد? اى دل? اگربه تو پادشاهى فقريا گدايى را ببخشند، البته نه آن كه به آن نائل شوي، كمترين ملك تواز ماه تا ماهى است !( يعنى هيچ، يعنى هوا ـ? از بام خانه تا به ثريا از آن تو?). واژه? ببخشند ? براى آن بكاررفته است كه تعبير صوفيانه ى فنا ء فى الله را ازانديشه دوركند زيرا درويش يا بنده اى كه دعوى تزكيه دارد، خود مى بايست به اين درجه نائل شود: يعنى? كه درشيشه بمانداربعيني۲/۴۷۴?. سلطنت به معنى درازدستى نيزمى باشد كه بافقرياگدايى يعنى دست درازكردن پيش مردم هم خوانى ويژه اى دارد.
چكيده بيت هفت: با كنايه مى گويد: اى دل اگربه توپادشاهى تهيدستى را ببخشند، كمترين پهنه ى پادشاهى توازپايين ترين لايه ى زمين تا ماه است !
بيت هشت غزل۴۷۹: ۸ ـ تو در فقر ندانى زدن از دست مده مسند خواجگى و مجلس توران شاهى
پس ازكنايه به طامات بافى صوفيان همانگونه كه گويى با دل خودش سخن مى گويد اما روى سخنش با تورانشاه است مى گويد? تودرفقر ندانى زدن?. كنايه واعتراض حافظ به صوفيان دربيت هاى هفت وهشت وتعريض اوبه فقيهان ودين فروشان دربيت نهم است. اين بيت روى به تورانشاه نيزدارد كه براى حفظ صدارت درازمدت خود( بين سالهاى ۷۷۰ تا۷۸۷هـ. ق) با صاحبان نفوذ يعنى حاكمان شرع وخانقاه داران قدرتمند درفارس روابط تنگاتنگ داشته است. دربيشترغزل هايى كه نام تورانشاه آمده حافظ به اين رابطه ها نيزبا كنايه گوشه زده است، ازآن ميان نگاه كنيد به غزل هاي۳۵۳ و۴۴۵.
? مسند?، به معنى جايى است كه برآن نشينند يا برآن تكيه كنند، تكيه گاه، جايگاه بزرگان وشاهان. ? خواجگى?، همان مقام خواجه بودن است. فرهنگ فارسى درباره ى خواجه مى نويسد:?(ص.)۱ـ بزرگ،صاحب، سرور، خداوند.۲ـ مالدار،دولت مند.۳ـ سوداگر. . . ?، مقام ويژه اى بوده درقديم كه به بزرگان ايرانى داده مى شده ونيز به معنى مردى است كه بيضه ى اورا كنده باشند.
در بيشتر نسخه هاى چاپ شده به جاى? در فقر ندانى زدن? نوشته شده است:? تودم فقر ندانى زدن?، كه دم زدن به معنى نفس كشيدن وسخن گفتن است. اين نسخه بدل درست نمى تواند باشد. گويا شاعربه خود مى گويد تو نمى دانى درفقركدام است. زيرا به درتورانشاه آمده اى كه? مسند خواجگى? ومنصب وزارت دارد، فقيرنبايد چنين مسند ومنصبى داشته باشد. زيرا دم زدن، يعنى هوا را ازسينه بيرون دادن امرى طبيعى است وبه دانايى نياز ندارد، حتا دم زدن به معنى سخن گفتن نيزبا دانايى كارى ندارد. پس? درفقرندانى زدن? بايد درست باشد. تاآنجا كه نگاه كرده ام، مسعود فرزاد وابوالقاسم انجوى شيرازى? تودر فقر ندانى زدن? را درچاپ ديوان هاى حافظ خودآورده اند. اين بيت كاملاً دوپهلو است، هم مى تواند روى سخنش با حافظ باشد وهم با تورانشاه. ازآنجايى كه مى دانيم كه حافظ رند است و سرسپرده ى پيرمغان ودرسراسر ديوانش با صوفيان وباصطلاح اهل فقر به مقابله و ستيز پرداخته است، پس دراينجا هم با همان شيوه به تورانشاه مى گويد تو مسند خواجگى ومنصب صدارت دارى وفقظ لاف فقرمى زنى.
چكيده بيت هشت: تو نمى دانى درفقر ( درويشى) كدام است، مقام سرورى وبارگاه وزارت تورانشاهى را از دست مده. بيت نه غزل۴۷۹: ۹ ـ حافظ خام طمع شرمى ازاين قصه بدار ! عملت چيست كه مزدش دوجهان مى خواهى ؟ حافظ درشعرخودهنگام تاختن به دين مداران ، شيخ ، فقيه وبزرگان صوفيه گاهى ازنام خود سپر مى سازد. اوبا اين ترفندازخشم پيروان ومقلدان كوربين مى گريزد وبهانه ى پرونده سازى راازمحتسب، فقيه وقاضى شرع مى گيرد. دراين بيت حافظ به همه ى آنان به تندى مى تازدوآن ها را? خام طمع?، بى شرم، قصه پرداز، خرافاتي، بى عمل و دين فروشى كه درمقابل نمازوروزه وديگرمردم فريبى ها،? مزدى برابر?دو جهان مى خواهد?، خطاب مى كند. حافظ دراين بيت نام خود را مى آورد اما روى سخن به دين فروشان ونيز تورانشاه دارد. هم آنگونه كه در بالا هم گفتيم، آوردن واژه ى حافظ دراينجا ، بيشتر ازآن كه نام هنرى شاعر باشد اطلاق عام است براى انسان . يعنى اى مردمان دين فروش ومتظاهرازخام طمعى خود شرم كنيد.
?خام طمع?، يعنى كسى كه آرزوهاى بيهوده درسردارد ونيزكسى است كه آزمندانه چيزى را مى خواهد كه شدنى نيست. دراينجا ازآزمندي، آرزوى بيهوده ى بهشت درنظراست چنانكه مى گويد:? دولت آن است كه بى خون دل آيد به كنارـ ورنه با سعى وعمل باغ جنان اين همه نيست۵/۷۵?.?قصه?، به معنى داستان، ماجرايى خيالي، سخن، مرافعه، دعوى و . . .?عملت = عمل + ت ( تو)?، يعنى عمل تو.درباره ى?عمل?فرهنگ فارسى مى نويسد:?(ا .)۱ـ كار،كردار، فعل، ج.اعمالو. . . ? آنچه ازآدمى سربزندازكارنيك يا بد. درفقه انجام احكام شرع، بكاربردن اعضاى بدن دراجراى احكام الهى . . . قيام به عبادت بدنى ووظايف شرعى و . . . دراين بيت كنايه ى به عمل شرعى ودينى درنظر است:?كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم۶/۳۵۹? ونگاه كنيد به۴/۷۵،۷/۱۱۹،۳/۲۶۲،۸/۲۸۸،۶/۳۵۹،۷/۴۰۵). به كسانى كه دانسته يا ندانسته ازدكان دين نان مى خورند، آرزوى بيهوده ى بهشت را در سردارند، مى گويدازاين داستان ودعوى بيهوده شرم كنيد.همانگونه كه در بالا گفتيم واژه ى?حافظ? روى به ما وشما يعنى نوع انسان دارد. او به مردم شهرمى گويد؛ شما براى خوشبختى هم نوعان خود چه كرده ايد كه ادعاى سرورى وبرترى مردم را دراين جهان ونيزبهشت را، درآن جهان، آزمندانه ، يك جا طلب مى كنيد. چكيده بيت نه: حافظ، اى كسى كه آزمندانه آرزوى بيهوده درسردارى ازاين داستان خيالى شرم كن، از نيك وبد كارها، مگرچه كرده اى كه هم اين جهان وهم آن جهان را دربرابركار خود به مزد مى خواهى ؟
*** نتيجه: آوايي، شكوه گذشته ى ميخانه ( فرهنگ كهن سرزمينش) را به حافظ يادآورمى شود به او مى گويدكه آزادگان سركش وتسليم ناپزير، سربراين آستان دارند. اگرچه ديوارميخانه كوتاه است اما شكوه وبزرگى ايوانش سربفلك كشيده است. زنهار كه دچار گمراهى نشوى. صوفيان، زاهدان وتورانشاه را بخاطرطامات بافى و?خام طمع? بودنشان سرزنش مى كند؛ هم بخاطر سلطنت واهى فقر، هم بخاطردنيا پرستى وهم بخاطرطمع واهى بهشت. رند دراين غزل داراى ويژگى هايى است كه فشرده ى آن چنين است: ?رند، به ديرينه وپيشينه فرهنگ مردم خود عشق مى ورزد ( بيت ۱ ، ۳ ، ۴ ، ۵) . ?رند،مى را گرامى مى دارد ( بيت۲) . ?قلندر است وبه دين بى اعتنا ( بيت۳) . ?رند،تاج مى ستاند وتاج مى بخشد ( بيت۳). ?سربرآستان ميكده وفرهنگ ايرانى آن دارد ( بيت۳،۴) . ?به اخترشناسى ودانش بها مى دهد( بيت۴) . ?رند، براى راهنمايى وكمك به رهروان اين راه آماده است ( بيت۶) . ?به سهمناك بودن وخطر راه خودآگاهى دارد( بيت۶) . ?با طامات، خرافات وصوفى گرى ناسازگاراست( بيت۶،۷) . ?خود نمايى ، مردم فريبى ومقام وجاه را نمى پسندد ( بيت۸) . ?رند،به جاه وشكوه اين جهان ونويدهاى دروغين درباره ى آن جهان دلبستگى ندارد( بيت۹)
نكته ـ تاآنجا كه من بررسى كرده ام يافته هاى اين غزل با شمارفراوانى ازغزل ها خوانايى دارد. اما با بررسى واژه ى رند دريك غزل جهان بينى رندانه ى حافظ برما روشن نخواهد شد بلكه بايد همه ى غزل هايى كه رنگ وبوى رندى دارد، از نزديك واز وراى واژه ها موشكافى شود. درآينده با انتشار بازخوانى غزل هايى كه واژه ى? رند? درآن ها بكاررفته است با همين شيوه ، مى كوشيم تا شايد راهى به گنجينه جهان بينى اين انديشمند بزرگ ببريم. منوچهرتقوى بيات استكهلم ـ اول ژاويه ۲۰۰۵ ترسايى
Reader Comments