ادامه از پست قبلي: نامه هاي حافظ از دکتر بهروز ثروتيان:
2) موضوع نامه هاي حافظ
تعريف ـ هر آن مكتوب منظوم يا منثوري كه خطاب به كسي نوشته شود و حامل پيامي بوده باشد، ما در اصطلاح ، آن را نامه مي ناميم ، در واقع نامه نوشته ايست به نام كسي و براي كسي براي خواستن چيزي و يا رساندن پيام و مطلبي .
اصولاً غزل ، خود نامه ايست كه درد و راز درون شاعر را براي همه مردم عالم و خوانندگان غزل شاعر بيان مي كند، ليكن در اين دفتر غزلهايي مطرح شده است كه براي كسي و به عنوان كسي به ضرورتي نوشته شده است . در اين كتاب نامه هايي نيز مطرح شده است كه احياناً شاعر، خود روياروي پادشاه يا وزير و يا پير طريقت خويش ايستاده و خوانده است ، موضوع غزل درخواست و نامه است ليكن دبير نويسنده نامه ، يعني شاعر، نقش دبير خواننده را نيز بر عهده مي گيرد چنان كه نخستين غزل از غزلهاي مطرح شده در اين دفتر، مديحه ايست كه نشان مي دهد پادشاهي تازه به تخت سلطنت رسيده و يا مراسمي خاصّ برپا بوده و سلطان وقت ، قباي شاهي پوشيده و تاج بر سر نهاده بر مسند پادشاهي تكيه زده است ، در اين جشن و آيين تاجگذاري ، خواجه شيراز غزلي سروده و به عنوان مدح و تهنيت خوانده است ، ليكن از دو سه بيت آخر غزل معلوم مي شود كه اين غزل در واقع عريضه و نامه ايست از سوي مردم فارس براي تقاضا و تمنّاي عفو عمومي وگرنه حافظ به تن تنها در مقامي نبوده است كه از سوي خود چنين مطلبي را مطرح بكند و به پادشاه بگويد: «من به اميد عفو جان بخش و جهان بخشاي تو غلامي تو را پذيرفته ام ».
اي قباي پادشاهي راست بر بالاي تو تاج شاهي را فروغ از گوهر والاي تو..
در رسوم شرع و حكمت با هزاران اختلاف نكته اي هرگز نشدفوت از دلِ داناي تو..
عرض حاجت در حريم حضرت محتاج نيست راز كس مخفي نماند با فروغ راي تو
حافظ اندر حضرتت لاف غلامي مي زند بر اميد عفو جان بخش جهان بخشاي تو
در هر حال آن جا كه غزل ، مخاطبي آشكار يا پنهان دارد و تقاضا و تمنّايي خاصّ از كسي در آن غزل مطرح مي شود، آن غزل را نامه ناميده ايم و نامه است حتّي اگر به دست مخاطب نرسد و براي وي آن غزلنامه ناخوانده بماند، چنان كه خواجه اصلاح طلب شيراز، در غزلي به مطلع زير:
به حسنِ خلق و وفا كس به يار ما نرسد تو را درين سخن انكار كارِ ما نرسد
وزير قوام الدّين محمّد صاحب عيار را نعت مي گويد و فضايل اخلاقي و علمي وي را يك يك برمي شمارد و غرض وي از ضمير مخاطب «تو» همه خوانندگان و شنوندگان غزل است وليكن شاعر، به قصد شاه شجاع اين نامه هنرمندانه را به زيور وزن و قافيه مي آرايد و از تحقيق موضوع غزل معلوم مي شود كه خواجه وزير در زندان افتاده و به انتظار فرمان اعدام يا عفو شاه به سر مي برد:
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند كسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
به حقّ صحبت ديرين كه هيچ محرم راز به يار يك جهتِ حق گزار ما نرسد
هزار نقد به بازار كاينات آرند يكي به سكّه صاحب عيار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكي به دل پذيري نقش نگار ما نرسد
دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش كه بد به خاطر امّيدوار ما نرسد
چنان بزي كه اگر خاك ره شوي كس را غبار خاطري از رهگذار ما نرسد
از اين دو بيت معلوم مي شود اين نامه هنري را به زندان و براي خود قوام الدّين نيز فرستاده ، او را به رهايي اميدوار مي سازد و به راز، پيام مي دهد كه وزير، كس ديگري را به عنوان شريك جرم خويش معرّفي نكند و از هيچ همدستي در آن حادثه نام نبرد.
(ر.ك : بخش اوّل شماره 7، غزل 148 [ 7 ] ).
هم چنين از بيت تخلّص و مقطع غزل بر مي آيد كه خواجه اين غزل را به عنوان عريضه اي به حضور شاه فرستاده و دل نگران است به شاه شجاع نرسد و ظاهراً نمي رسد و وزير اعدام مي شود (ذي قعده 764 ه ق ).
بسوخت حافظ و ترسم كه شرح غصّه او به سمع پادشه كامكار ما نرسد
در اين دفتر در حدود شصت و چند غزل به عنوان نامه هاي خواجه حافظ شيرازي مطرح و گزارش شده است ، بي گمان در ديوان غزليّات خواجه ، نامه هاي منظوم ديگري هم هست و قطعاً خواجه سخندان و غزلسراي فارس ، صدها نامه به نظم و نثر نوشته و به دست ما نرسيده است و امّا درباره اين شصت و چند نامه يا غزلنامه ، اين حقيقت ، گفتني است كه نگارنده پس از تصحيح استدلالي متن حافظ ( انتشارات نگاه ، 1379 ) به شرح غزلها پرداخت ، تصحيح متن ، نزديك به بيست سال دقّت گرفته بود، البتّه در اين بيست سال كارهاي ديگري در پيش بود و هر وقت فراغتي پيش مي آمد و يا به آرامش جان و دل در بارگاه حافظ نياز مي بود، سنجش متن و معني غزلها بر اساس دست نوشته هاي قرن هشتم آغاز مي شد و اين دست نوشته ها را زنده ياد استادم دكتر پرويز ناتل خانلري به ياري علاّمه فقيد مجتبي مينوي ـ طاب ثراهما ـ فراهم آورده و در يك جلد منتشر كرده بودند روان هر دو از ما شاد باد. (چاپ خوارزمي ، 1362 ش ).
القصّه در شرح غزلها با حادثه اي عجيب و غير منتظره روبه رو شدم ، حادثه اي كه هرگز در عالم وهم و خيال هم با آن رو به رو نشده بودم و آن ، اين كه متوجّه شدم غزلهايي با يك سبك و شيوه خاصِّ، عليه مكتب حافظ سروده شده و در ديوان خواجه جاي گرفته است تا امثال ابيات زير را در آنها ذكر و ضبط بكنند:
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقي را لب گيري و رخ بوسي مي نوشي و گل بويي
***
بر سر تربت من با مطرب بنشين تا به بويت ز لحد رقص كنان برخيزم
گر چه پيرم تو شبي تنگ در آغوشم كش تا سحرگه ز كنار تو جوان برخيزم
***
گفته بودي كه شوم مست و دو بوست بدهم وعده از حد بشد و ما نه دو ديديم و نه يك
چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد من نه آنم كه زبوني كشم از چرخ فلك
البتّه عرض اين قصّه ، خود كتابي دراز دامن است و هنگام شرح غزلها بود كه فهميدم بسياري از غزلها را نيز كاتبان ، خود در وزن و قافيه شعر حافظ ـ در نهايت خوش حالي ـ سروده و در ديوان وي انداخته اند.
چنان كه حافظ غزلي زيبا به مطلع زير سروده است كه آوازه اي آسمان گير دارد:
در خرابات مغان نور خدا مي بينم اين عجب بين كه چه نوري ز كجا مي بينم
ديگران در همان وزن و بحر گفته اند:
حاليا مصلحت وقت در آن مي بينم كه كشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم ...
جز صراحي و كتابم نبود يار و نديم تا حريفان دغا را ز جهان كم بينم ...
يا ساخته اند:
به مژگان سيه كردي هزاران رخنه در دينم بيا كز چشم بيمارت هزاران درد برچينم
يا به نظم كشيده اند:
اگر برخيزد از دستم كه با دلدار بنشينم ز جام وصل مي نوشم ز باغ عيش گل چينم
بسيار انديشيدم كه همه اين افزودگي ها را نقد بكنم و علل و دلايل ضعف تاليف در صورت و معني آنها را يك يك بشمارم ، ليكن ديدم عمر براي اين كار كافي نيست و صرف عمر حيف است ناگزير چاره اي ديگر انديشيدم و هر آن غزلي را كه بي گمان از حافظ بود در يك يا دو صفحه شرح كردم و در كتابي هشتصد صفحه اي با عنوان « سروده هاي بي گمان حافظ » فراهم آوردم و به انتشارات خوش آوازه و معتبر اميركبير سپردم كه خوشبختانه مورد تصويب قرار گرفت و زير چاپ است و من دل خوش مي دارم كه متني از خود خواجه شيراز در دسترس علاقه مندان قرار مي گيرد و بي دغدغه مي خوانند و مي دانند كه آن سيصدو بيست غزل ـ بي گمان ـ از حافظ شيرازي ، لسان الغيب است .
البتّه دلايل ضعف و افزودگي و ياوه بودن غزلهاي ديگر را در شرح چهار جلدي غزليّات ( پويندگان دانشگاه ، 1380 ) به اختصار نوشته ام و خواننده ، خود مي بيند كه غزلهاي ديگران نيازي به شرح و توضيح ندارند.
هم چنين گفتني است كه در حدود چهل و چند غزل ، حتّي در متن تصحيح استدلالي از صحنه قلم حافظ بيرون شد كه هر شنونده اي از اهل ادب و شعر به الحاقي بودن آنها پي مي برد و رسوايي اين گونه خزعبلات را مي فهمد و مي داند كه اين نصيحت نيست ، فضيحت است .
نصيحتي كنمت بشنو و بهانه مگير هر آنچه ناصح مشفق بگويدت بپذير
وصال روي جوانان غنيمتي دانيد كه در كمين گه عمر است مكر عالم پير
مي دو ساله و محبوب چارده ساله همين بس است مرا صحبت صغير و كبير...
و براي آن كه ثابت بكنند حتماً اين دوازده بيت نصيحت نامه از حافظ است مانند چك قابل وصول در زير آن دو امضا زده ، دو بار، نام حافظ را نوشته اند تا كسي در صحّت آن شك نكند:
حديث توبه درين بزمگه مگو حافظ كه ساقيان كمان ابرويت زنند به تير
چه جاي گفته خواجو و شعر سلمان است كه شعر حافظ ما به ز شعر خوب ظهير
همين تركيب «شعر حافظ ما» نشان مي دهد كه حافظ از آنِ نظم كنندگان اين پند نامه مسخره طنزآميز بوده است !
البتّه از چهارده كاتب ديوان خواجه در قرن هشتم تنها در پنج نسخه اين نظم نوشته شده است .
(ر.ك . حافظ خانلري ، غزل 251)
انصاف بايد داد كه هر كس دو غزل از غزلهاي حافظ را بخواند با ديدن قافيه تكلّف انگيز رزّاق و ميثاق و مشتاق و اوراق در غزل زير مي فهمد كه به خاطر «ساق » اين قافيه را بسته اند تا بگويند وقتي يار حافظ مي آمده ، جامي شراب بر كنار طاقِ اتاق بود و دست حافظ در ساعد ساقي سيمين ساق بود:
بيش ازينت بيش ازين انديشه عشّاق بود مهرورزيّ تو با ما شهره آفاق بود
بر در شاهم، گدايي نكته اي در كار كرد گفت بر هر خوان كه بنشستم خدا رزّاق بود
ياد باد آن صحبت شبها كه با نوشين لبان بحث سرّ عشق و ذكر حلقه عشّاق بود
حسن مهرويان مجلس گر چه دل مي برد و دين بحث ما در لطف طبع و خوبي اخلاق بود
ناظم بيت، درس فقه و اخلاق مي فرمايد و در پي اين خوبي اخلاق مي گويد:
رشته تسبيح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقيّ سيمين ساق بود
در شب قدر ار صبوحي كرده ام عيبم مكن سرخوش آمد يار و جامي بر كنار طاق بود
چاره اي نيست وگرنه ضبط اين سخنان بدان مي ماند كه مرده اي سرطاني را نبش قبر كنند و خرچنگ غدّه ها را از روده ها بيرون كشيده ، پيش چشم مردم بگيرند، در حالي كه جاي آن ، اتاق تشريح دانشكده ادبيّات و كلاس درس و نقد ادبي است نه محضر همه مردم .
بيشترين صرف زحمت و عمر نقد به تصحيح غزلهايي صرف شده است كه از حافظ نبوده است براي آن كه شعرهاي ساختگي داراي معني منطقي نيستند و به دلالت عقلي با قوانين فنّ بيان راست نمي آيند، چنان كه در مقطع همين نظم نوشته اند كه :
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود
كلمات زيباست و همه ، غزل واژه هاي خواجه شيراز است ، ليكن بيت ، مهمل و بيهوده و بي معني است .
در همين رديف «بود» نظمي پريشان ساخته اند كه از اوّل تا آخر هفت بيت ، حتّي يك كلام شاعرانه ـنه عاقلانه ـ ديده نمي شود و ناخوانده ، مي توان سوگند خورد كه طبع خواجه شيراز، اين قافيه ها را رديف نمي كند:
اتّفاق افتاده بود/ در مذاق افتاده بود/ ليكن طلاق افتاده بود/ رجعتي مي خواستم ليكن طلاق افتاده بود/ عافيت را با نظر بازي فراق افتاده بود/ در نفاق افتاده بود/ ابروش طاق افتاده بود/ آفتاب ديشب در وثاق افتاده بود/ طاير فكر به دام اشتياق افتاده بود...!؟
اگر يكي بگويد اين ابيات از حافظ شيرين سخن است و در طفوليّت يا در عالم تب و هذيان گفته است قطعاً ظلم مي كند:
يـك دو جامـم دمـي سـحرگه اتّفاق افـتاده بـود وز لبِ ساقي شرابم در مذاق افتاده بود
راستي «ديروز سحرگاه يك دو جامم اتّفاق افتاده بود» يعني چه ؟
يا: «از لب ساقي شراب در مذاقِ من افتاده بود!
ادامه دارد
Posted
on Sunday, May 11, 2008 at 03:05PM
by
افشا
Reader Comments