« 20............معنا و تفسیر اشعار حافظ | Main | 18...........معنا و تفسیر اشعار حافظ »

19..............معنا و تفسیر اشعار حافظ

ادامه از پست قبلي: نامه هاي حافظ از دکتر بهروز ثروتيان:

در اين بار آخر، شاعر عارف اين خبر ناخوش را مي شنود كه شاه شجاع از طريق زنجان به غرب ايران مي رود تا در مراسم زيارت حجّ شركت بكند و به خانه خدا پناه ببرد، ليكن در راه لرستان ، گرفتار برف و باران مي شود و همه سپاهيان خود را از دست مي دهد و خود نيز از شدّت غم و سرما در باده خواري افراط مي كند و به بستر مرگ مي افتد، اين جاست كه حافظ مي گويد:

اي راهرو مكّه و حجاز! شرمت باد كه بر مجاز عمل كرده اي و خدا رخصت زيارت نداده است و اين خبر تاريخي را براي ما چنين گزارش مي كند:

صوفي نهاد دام و سر حقّه باز كرد بنياد مكر با فلك حقّه باز كرد

بازي دهر بشكندش بيضه در كلاه زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد

ساقي بيا كه شاهد رعناي صوفيان ديگر به جلوه آمد و آغاز ناز كرد

يعني : اهل تصوّف را سرور و شاهدي هست و او شاه شجاع است با تكبّر و غرور به راه افتاد تا شاهانه به زيارت مكّه برود، بياييد و ببينيد!؟

اين مطرب از كجاست كه ساز عراق ساخت و آهنگ بازگشت ز راه حجاز كرد يعني : او مطرب ميخانه هاست به قصد اراك (اصفهان و همدان ) حركت كرد و خواست به حجاز برود و برگردد:

اي دل بيا كه به پناه خدا رويم ز آنچه آستين كوته و دست دراز كرد

صنعت مكن كه هر كه محبّت نه راست باخت عشقش به روي دل در معني فراز كرد

فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد

اي كبك خوش خرام كجا مي روي بايست غرّه مشو كه گربه زاهد نماز كرد

يعني : اي پادشاه مغرور و متكبّر كجا مي روي ؟ بيدار و آگاه باش و مغرور مشو، زيرا كه عادل آقا، مثل آن گريه زاهدي است كه در كليله و دمنه آمده است و به ريا نماز مي خواند تا بتواند كبك و خرگوش را به دام اندازد و بخورد، و او تو را به كشتن مي دهد:

حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل ما را خدا ز زهد ريا بي نياز كرد

2ـ5) آن يار، مراد قوام الدّين محمّد، صاحب عيار وزير است .

(ر.ك : بخش اوّل ، شماره 6 [ 8و7و6 ] )

براي درك و فهم شيوه سخنوري خواجه حافظ و آشنايي با راز و رمز سخن وي كافي است غزل زير را يكي با دقّت بخواند و به راز و رمز آن پي ببرد؛ زيرا بارها اين غزل را در معرض تماشاي اهل ادب نهاده پرسيده ام كه درباره چيست ؟ پس از دو سه بار خواندن ، بالاتّفاق نظر داده اند كه در وصف يك دلبر و دختر چهارده ساله
است و اين موضوع در شرح غزليّات حافظ و حتّي به صورت مقاله اي مفصّل ، مطرح شده است كه چنان نيست و تفصيل اين مطلب در همين دفتر نيز آمده است .

(ر.ك : بخش سوّم ، طفل قلب شكن [ 19 ] ).

براي عزيزاني كه از موضوع غزل آگاهي ندارند، متن غزل عيناً ضبط مي شود، تا نظر بدهند:

مجمع خوبي و لطف است عذار چو مهش ليكنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش

دلبرم شاهد و طفل است و به بازي روزي بكشد زارم و در شرع نباشد گنهش

من همان به كه ازو نيك نگه دارم دل كه بد و نيك نديده ست و ندارد نگهش

چارده ساله بتي چابك شيرين دارم كه به جان حلقه به گوش است مه چاردهش

بوي شير از لب همچون شكرش مي آيد گر چه خون مي چكد از شيوه چشم سيهش

از پي آن گل نورسته دل ما يارب خود كجا شد كه نديديم درين چند گهش

يار دلدار من از قلب بدين سان شكند ببرد زود به جانداري خود پادشهش

جان به شكرانه كنم صرف ، گر آن دانه در صدف ديده حافظ شود آرامگهش

دريافت موضوع اصلي غزلهاي حافظ با توجّه به وحدت و هماهنگي معاني ابيات غزل به دست مي آيد، در حالي كه قرينه هاي لفظي و معنوي در هر بيتي معاني غير مقصوده را مردود مي شمارد و معني مقصود را در هماهنگي با غزل به اثبات مي رساند.

هر غزلي از غزليّات و سروده هاي حافظ براي موضوع و هدفي معيّن نوشته شده است و همه ابيات در پيرامون همان موضوع و هدف مي گردند و وحدتي معنوي با هم دارند و چنان نيست كه شاعر براساس ضرورت قافيه و وزن ، مطلبي را بپسندد و در ميان غزل آورد.

غزلها و سروده هاي خود حافظ با سروده هاي ديگران در اين شيوه و ويژگي معنوي فرق دارد، براي بيان اين فرق و روشن شدن مطلب ، ناگزير از ذكر مثالي هستيم و آن چنان است كه در برخي از سفرنامه ها هر آنچه را كه ديده و شگفت انگيز دانسته اند روي كاغذ نوشته اند مانند سفرنامه فرهاد ميرزا معتمدالدوله در دوره قاجار و يا سفرنامه و تاريخ جهانگيري ( توزك جهانگيري ) نوشته نورالدّين جهانگيرشاه ، پادشاه هند در اوايل قرن يازدهم و مطالب اين سفرنامه ها مفيد فايده است و هدف و موضوع خاصّي را مطرح نمي كند، وليكن برخي از سفرنامه ها مانند سفرنامه فريزر كه در زمان فتحعلي شاه نوشته شده است داراي هدف و موضوعي مشخّص است و از روزي كه فريزر از شمال غرب ايران وارد مي شود گزارش هاي روزانه خود را به عنوان معشوقه و محبوبه خود در لندن به صورت نامه تنظيم مي كند، وليكن با تحقيق دقيق در مطالب كتاب معلوم مي شود، فريزر هدف خاصّي را پي گيري مي كند چنان كه هنگام گذشتن از گردنه شبلي در آذربايجان مي نويسد، عرض اين گردنه به اندازه ايست كه اگر سربازي يك چرخ توپ جنگي را بگيرد به آساني مي توان توپ را از آن جا حمل كرد و يا موقعي كه در گرگان با قائم مقام فراهاني ملاقات مي كند به محبوبه خود مي نويسد: «اين مرد برخلاف عبّاس ميرزا نمي تواند براي دولت بريتانيا مفيد فايده باشد..»، در هر حال سراسر گزارشها براساس هدف شناسايي شهرها و اشخاص و مراسم اجتماعي و مسائل تاريخي تنظيم شده است ، هم چنين است سفرنامه ناصر خسرو قبادياني كه در همه شهرها، باروها و مواضع نظامي و شرايط امنيّتي و حتّي محلِّ تأمين آب قلعه ها، پيش از هر چيزي توجّه مسافر قبادياني را جلب مي كند به طوري كه گاهي شهرها و باروها را گام به گام اندازه مي گيرد و بر بالاي باروها رفته قطر و ارتفاع و استحكام و نوع سنگ قلعه ها را شرح مي دهد و حتّي اشاره مي كند كه بر حصار و ديوار فلان برج و بارو، دو سرباز به راحتي مي توانند شمشير بزنند. اين هدف و موضوع نظامي ، گزارش خاصّ سياسي را نشان مي دهد كه در قرن چهارم نوشته شده است و پس از وي اگر تركان سلجوقي به آساني توانستند همه شهرهاي شمالي را تسخير كنند شايد اين كتاب يا كتاب اصلي كه به دربار فرستاده ، مورد استفاده قرار گرفته باشد كه ما نمي دانيم .

خلاصه در تحقيق غزليّات خواجه حافظ شيرازي معلوم مي گردد كه يار و دلدار و دلبر، در شعر خواجه ، معني كنايي و گاهي مجازي دارد و عشق در معني محبّت و دوستي ميان خواجه و مردم به كار مي رود:

دلدار و جانان : شاه و پير طريقت .

برق عشق از خرمن پشمينه پوشي سوخت سوخت جور شاهي كامران گر بر گدايي رفت رفت ...

گر دلي از غمزه دلدار باري بُرد بُرد ور ميان جان و جانان ماجرايي رفت رفت ...

عيب حافظ گو مكن واعظ كه رفت از خانقاه پاي آزادان نبندند ار به جايي رفت رفت

هم چنين به نظر مي رسد كه شاعر در شهربند يزد، نامه اي نوشته و «دلبر» را در معني كنايي «شاه شجاع » به كار برده است :

ز دلبرم كه رساند نوازش قلمي كجاست پيك صبا گر همي كند كرمي ...

سزاي قدر تو شاها به دست حافظ نيست جز از نياز شبي و دعاي صبحدمي

(ر.ك : بخش دهم ، شماره 3 [ غزل 56 ] )

نکته بسيار جالبي كه در غزل حافظ ، جلب توجّه مي كند موضوع قافيه بندي شاعر است و در نهايت دقّت معلوم مي گردد كه حافظ با استفاده از شكلهاي خيالي (تشبيه ، مجاز، استعاره و كنايه ) به آساني هر آن كلمه اي را كه مي خواهد در قافيه قرار مي دهد، بي آن كه به وحدت موضوع در غزل خدشه اي وارد شود، يعني هرگز ديده نمي شود كه در غزل حافظ ، سخن به خاطر قافيه از دست شاعر به در رود و يا موضوع عوض بشود چنان كه گويي كلمات قافيه در هماهنگي با صورت و معني بيت ، از عالم غيب آمده است و براي همان سخن و همان معني ، ساخته و پرداخته شده است .

در اين مورد كافيست براي نمونه ، غزل زير از نظر جايگاه كلمات قافيه در ابيات غزل بررسي شود كه پيش از رديف «دريغ مدار» قرار گرفته اند و همه ، موضوع يك نامه را با هم مي سازند. گذر، خبر، سحر، نظر، شكر، مختصر، سفر، سيم و زر، رهگذر

صبا ز منزل جانان گذر دريغ مدار وزو به عاشق بيدل خبر دريغ مدار

به شكر آنكه شكفتي به كام بخت اي گل نسيم وصل ز مرغ سحر دريغ مدار

حريف عشق تو بودم چو ماه نو بودي كنون كه ماه تمامي نظر دريغ مدار

كنون كه چشمه قند است لعل نوشينت سخن بگوي و ز طوطي شكّر دريغ مدار

جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است ز اهل معرفت اين مختصر دريغ مدار

مكارم تو به آفاق مي برد شاعر ازو وظيفه زاد سفر دريغ مدار

غبارغم برود حال، خوش شود حافظ تو آب ديده ازين رهگذر دريغ مدار

(ر.ك : فصل يازدهم ، شماره 1، غزل 235 [ 62 ]

ادامه در پست بعدي

Posted on Sunday, May 11, 2008 at 03:04PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>