ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


 

لیستی از نوشته های قبلی

 

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

تجاوز


سه شنبه 29 مرداد 1387

از ازاله بکارَت توسط عوضعلی کردان تا تشکر و قدردانی از آقای احمدی نژاد

کشکول خبری هفته (۵۳)

ازاله بکارَت توسط عوضعلی کردان
يکی دو ساعتی روی اين تيتر فکر می کردم و به خود نهيب می زدم که ای سخن! اين تيتر را رها کن! شرم کن! حيا کن! ادب داشته باش! بچه ی مردم اين ها را می خوانَد چيز ياد می گيرد. آخر کسی که بعد از انقلاب به دنيا آمده، از کجا می داند که ازاله ی بکارت يعنی چه؟ او که نمی داند اين عمل شنيع در دوره ی پيش از انقلاب جرمی سنگين بوده و پدر مجرم را در می آورده اند. او که در مجله ی "زن روز" و "جوانان" و "بانوان" نخوانده است که فلان آقاپسر موقع تماشای فلان فيلم عشقی در تلويزيون عنان از کف داده و باعث ازاله ی بکارت دختر همسايه شده و به خاطر اين جرم بايد سال ها در زندان آب خنک بخورَد. او سال ها در صفحه ی حوادث روزنامه ها راجع به "تعرض" فلان مرد گردن کلفت به دختری جوان خوانده که متهم بعدش يا شلاق خورده يا دختر خانم را عقد کرده است.

بعدها که مسئولان فرهنگی کشور استفاده از کلمه ی "تجاوز" را رساتر از کلمه ی "تعرض" ديده اند، خوانده که نه يک مرد، بل که چندين مرد به فلان دختر بچه تجاوز کرده اند و بعد او را به قتل رسانده اند و بعد از محکوم شدن به مرگ، خانواده ی مقتول -دقت بفرماييد مقتول و نه قاتل- برای اجرای حکم اعدام مجبور شده اند تمام دار و ندار و زندگی شان را بفروشند تا نصف ديه ی قاتل -دقت بفرماييد قاتل و نه مقتول- فراهم شود و مجرمين به سزای اعمال ننگين شان برسند.

در سال های اخير هم که وسايل ارتباطی مانند بلوتوث در اختيار مردم قرار گرفته، در مترو و اتوبوس، فايل هايی دريافت کرده که در آن تصاويرِ تجاوز دسته جمعی به دختران جوان ضبط شده است. در همين اواخر هم ماجرای تجاوز به پسر ۱۹ ساله را در جرايد خوانده است.

بنابراين نوشتن در مورد ِ جرم ازاله ی بکارت، برای کسانی که در دوره ی بعد از انقلاب انواع و اقسام تجاوزها را به چشم ديده يا راجع به آن ها شنيده و خوانده اند بی معنی ست.

تازه، آن هايی که وارد ترند ممکن است به تو بخندند که اين هم شد سوژه! خب کسی که بکارت‌اش ازاله شده مثل خيلی از دخترهای ازاله ی بکارت شده می تواند برود پيش پزشک متخصص و بکارت از دست رفته را ترميم کند. اين که مسئله ی مهمی نيست.

بچه هايی هم که در خارج از کشور بزرگ شده اند، ممکن است بکارت را با دکارت فيلسوف فرانسوی اشتباه بگيرند و فکر کنند نگارنده راجع به دکارت تحقيقی انجام داده و چيزی نوشته، فقط يک اشتباه تايپی داشته و دکارت، بکارْت شده! به همين خاطر، روی "ر"، يک " َ" گذاشتم که اين سوء تفاهم بر طرف شود.

خلاصه اين که می دانم اين تيتر جنجالی ست و بيشتر به درد نشريات زرد می خورَد اما چه کنم که هر چه فکر کردم نتوانستم آن را با يک تيتر و کلمه ی مناسب تر جايگزين کنم. مثلا اگر می نوشتم تعرض توسط عوضعلی کردان، خب تعرض با ازاله ی بکارت خيلی تفاوت داشت و من نمی توانستم حرفی بزنم که با اصل خبر نخوانـَد. يا اگر می نوشتم که تجاوز توسط عوضعلی کردان، اين هم با خبر منطبق نبود و حالت اجبار و زور را تداعی می کرد. ببخشيد نمی توانم زياد وارد عمق مسئله شوم و مقياسات و تبيينات حقوقی را به زبان وکلا و قضات شرح دهم. بالاخره زن و بچه ی مردم اين چيزها را می خوانند و نمی خواهيم ناخن به صورت بکشند و بگويند: ايش، الهی ذليل شی "سخن" با اين طنز نوشتن ات!

ببخشيد اين چند وقت از بس پای گفت‌وگوهای آقای دکتر صادق زيباکلام نشسته ايم، شيوه ی "مستقيما سر اصل مطلب رفتن" را پاک فراموش کرده ايم و يک ليوان آب هم که می خواهيم بخوريم چنان با ديدِ علمی-فلسفی به آن نگاه می کنيم که يادمان می رود ليوان را برای چه به دست گرفته ايم و شک می کنيم آن چيزی که در داخل ليوان است اصلا آب است يا نيست، يا توطئه ی امپرياليسم آمريکا و شاه جنايتکار بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ست. حالا هم اين قدر به شرح و بسط ازاله ی بکارت پرداختيم که يادمان رفت بگوييم اصلِ موضوع چيست؟ عوضعلی کيست؟ حادثه از چه قرار است.

متاسفانه، ما مثل بی.بی.سی و ساير خبرگزاری های معتبر نتوانستيم اين خبر را از دو منبع مستقل به دست آوريم و اصل آن را فقط در نشريه ی اينترنتی "روزآنلاين" مشاهده کرديم. راست و دروغ اش با روزآنلاين و نويسنده ی مطلبِ "سوابق اخلاقی کردان"، خانم فرشته پاک نظر. بی هيچ توضيح و تفسير اضافه بخش هايی از اين مقاله را می خوانيم:
"روز گذشته يک منبع آگاه با افشای سوابق غير اخلاقی علی کردان اطلاعات تازه ای از رشد وی ‏در دستگاه حکومتی ايران منتشر ساخت. بنا به اين گزارش علی کردان در تاريخ ۳۱/۳/۵۷ به اتهام "ازاله بکارت" توسط شعبه اول دادسرای ساری ‏بازداشت می شود و تا تاريخ ۸/۵/۵۷ در زندان ساری بوده است. در اين تاريخ با قرار قبولی کفالت از زندان ‏آزاد می شود تا قاضی دادگاه شعبه سوم دادگستری ساری درباره اتهام وی رأی خود را صادر کند. ‏اما در اين روزها و ايام فضای سياسی شهرستان ساری نيز همانند ساير نقاط ايران فضايی انقلابی بوده که سبب ‏ايجاد اختلال در روند عادی امور قضايی نيز می شود. در اين مدت علی کردان از فضای انقلابی و جو احساسی ‏شهر استفاده کرده و خود را به عنوان يک انقلابی معرفی می کند. ‏بسياری از فعالان سياسی نيز که از دليل اصلی بازداشت کردان بی خبر بوده اند، او را به اين گمان که به دليل ‏سوابق انقلابی توسط ساواک بازداشت شده بود در کنار خود می پذيرند و از اين پس مهر فعال انقلاب اسلامی به ‏اشتباه بر پيشانی علی کردان خورده می شود... رئيس زندان ساری در نامه ای به معاون دادسرای عمومی اين شهر ‏اصل ماجرا را تشريح می کند. [در] متن اين نامه که با سربرگ قوه قضائيه و اداره کل زندان مازندران از سوی اداره زندان ساری خطاب به معاون ‏دادسرای عمومی ساری منتشر شده، آمده است: ‏«احتراماً عطف به شماره ۲ مورخه ۱/۱/۷۱ به استحضار می رساند با بررسی به عمل آمده، آقای عوضعلی ‏معروف به علی کردان فرزند کمال طی قرار شماره ۲۵۷/۵۷ ک ش مورخه ۳۱/۳/۵۷ از طريق داديار شعبه اول ‏تحقيق آن دادسرا به اتهام ازاله بکارت بازداشت و برابر نامه شماره ۱۷۱۴ مورخه ۸/۵/۵۷ منشی شعبه سوم ‏دادگاه شهرستان ساری با قرار قبولی کفالت از زندان آزاد شده است. مراتب جهت هر گونه اقدام مقتضی اعلام ‏می گردد.» اما در آن زمان علی کردان از مسئولين ارشد دانشگاه امام حسين (ع) سپاه پاسداران بود که کسی را يارای مقابله با ‏او و احضار مجددش به دادگاه نبود. لذا اين بار نيز با لابی های گسترده ای که اين سردار عالی رتبه سپاه داشت ‏موفق شد بار ديگر پرونده اخلاقی اش را بايگانی کند." «روزآنلاين، پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷»


*********************

سه شنبه 29 مرداد 1387

قضّيه "کٌردان" و غلامان و درختان! بابک داد

بابک داد
بر اساس کدام اصل دينی يا قانونی، آقای علی کردان پس از تکذيب رسمی دانشگاه آکسفورد و اثبات جعلی بودن مدرک ادعايی دکترايش، می تواند "همچنان" بر مصدر وزارت کشور مملکتی تکيه بزند که مدعّی است "ام القرای جهان اسلام" است؟


قضيه سئوال برانگيزی است که «هنوز» آقای کردان در راس وزارت کشور باقی است! زيرا هم شرع و هم قوانين جمهوری اسلامی، «جعل عنوان» يا مدرک تحصيلی را صراحتا" «جرم» می دانند و رسيدگی به آن را برعهده يک دادگاه صالحه گذارده اند.بر اين ماجرا،چندين سئوال بديهی و ساده وارد است:

۱- بر اساس کدام اصل دينی يا قانونی، آقای علی کردان پس از تکذيب رسمی دانشگاه آکسفورد و اثبات جعلی بودن مدرک ادعايی دکترايش، می تواند «همچنان» بر مصدر وزارت کشور مملکتی تکيه بزند که مدعّی است «ام القرای جهان اسلام» است؟

۲- در حالی که بسياری از شهروندان اين کشور، به «جرم» جعل اسناد يا مدارک دوران محکوميت خود را در زندانها می گذرانند، چرا بايد يک وزير دولت، رسما" جاعل سند تحصيلی دکترايش باشد و «هنوز» هم به کارش ادامه دهد و از هر مجازاتی هم مصون بماند؟ کدام «حق ويژه» ايشان را از پيگيری و اعتراض دهها نماينده مجلس و ميليونها شهروند ايرانی مورد حفاظت قرار داده است؟

۳- اگر آقای کردان جز شهروندان «درجه يک» هستند، چرا اين واقعيت صراحتا" اعلام نمی شود؟ واگر حقيقتا" «طرح درجه بندی شهروندان» يک اتهام بی اساس است، چرا رئيس جمهوری با عزل آقای کردان و دستگاه قضايی با محاکمه ايشان، بر اين ابهام و اتهام مهر ابطال نمی زنند؟

۴- اگر «جعل سند» و «تدليس» هنوز در قانون و شرع اين سرزمين يک «جرم بیّن» و مشهود است، چرا دستگاه قضايی در محاکمه و عزل آقای کردان مسامحه و ترديد دارد؟ و اگر «جعل اسناد» از فهرست جرايم قابل پيگرد در کشور خارج شده، چرا دستگاه قضايی به محکوميت هزاران جاعل ديگر پايان نمی دهد؟ و اين تصميم تازه را اعلام عمومی نمی کند؟

۵- آقای کردان سالهاست در صدا و سيما و وزارت نفت با پايه «دکترا» حقوق و مزايا گرفته اند و با افشای جعلی بودن دکترايشان، سالهاست مرتکب جرم شده اند. اگر دولت و دستگاه قضايی نتوانند با تنزل رتبه اداری ايشان و بازپس گيری حقوق و مزايای اين سالها،عدالت را به نمايش بگذارند، هيچ شکی نيست که در رده های پايين تر اداری، فساد و جعل و ارتشا، به درجات فاجعه بارتری از آنچه اکنون بدان مبتلاست خواهد رسيد و «غلامان درختها را از بيخ برخواهند کنَد»!

www.babakdad.blogfa.com
babakdad@hotmail.com

*************************


ماجرای "دکترای افتخاری" وزير کشور جمهوری اسلامی ايران - دکتر گلمراد مرادی


ماجرای "دکترای افتخاری"
وزير کشور جمهوری اسلامی ايران

صاحب اين قلم سالها درباره فرصت طلبی و نان به نرخ روز خوردن بعضيها درحکومتها و سيستمهای ديکتاتوري، مکررا نوشته است و ياد آوری نموده که مقام و منزلت و زندگی مرفه بهر قيمتي، مثلا در سايه شاه و شيخ خيلی ساده، قابل کسب بوده و هست. مهم نبوده و نيست که درجه تحصيلات تقلبی باشد يا نه، کاردانی و تبحر در انسان وجود داشته باشد يا نه، بلکه مهم آن بوده و هست، آدم سر سپردگی خود را به سيستم نشان دهد. به قول خود احمدی نژاد "برای خدمتگزاري، (بخوانيد سر سپردگی)، نيازی به کاغذ پاره نيست." يا آيت الله خمينی می گفت: "بشکنيد اين قلم هارا" يعنی برای ايشان و جانشينان مسلمانش مدارک به درد نمی خورد، بلکه سر سپردگی کورکورانه و يا ظاهر سازی به سبک اين آقايان متقلب وزير و وکيل مهم بود. بهر حال من واقعا نمی دانم آقای علی کردان با تمام اين همه مدارک و نامه ها در اثبات تقلبی بودن وجودشان، چه از طرف دانشگاه آکسفورد و چه بنا به گفته های خودشان و نشان دادن مدرک تقلبی شان، چگونه رو دارند اصلا بزندگی ادامه بدهند؟ اين نکته برای بنده نوعی يک معما است! من شهامت آقای اووه بارشل نخست وزير ايالتی شمال آلمان در اکتبر سال 1987 را می ستايم، زيرا هنگامی که نيرنگ هايش عليه حزب مخالف رو شد، در يک هتلی در ژنو، دست به خود کشی زد. البته نا گفته نماند تحصيلات او همه با مدرک اصلی بود و هيچ تقلبی نداشت، فقط قدرت اور کور کرده بود و با نيرنگ و تهمت بی جا می خواست رقيب را از ميدان به در کند که قبل از وقوع حادثه مجله اشپيگل همه چيز را رو کرد و او بزندگی خود خاتمه داد. با اين توصيف علی کردان هنوز زنده است! بنظر من کسی که با مدرک فوق ديپلم و آن هم در سايه اسلام علي، برای خود درجه دکترای افتخاری قلابی درست کند، اگر نتواند عکس آن يعنی تقلبی نبودن را ثابت نمايد، تنها راه چاره و حفظ آبروی خانواده، البته در صورت داشتن "غيرت" نه ازنوع اسلاميش، راه همان راه اووه بارشل آلمانی است. لذا يک انسان مستقل و آزاده، نه سر سپرده، بايد آزاد و سر بلند هم زندگی کند. بنا به اين جمله معروف يکی از قهرمانان ملی ايران که در اينجا به صورت پرسش بايد تکرار گردد، آيا "زندگی بهر قيمتی و هر نحوي، شايسته مقام انسانی است؟"بنظر من نه! اما گويا اين نکته برای آقای علی کردان، وزير کشور آقای احمدی نژاد زياد هم مهم نيست. مهم آنست که از تيتر و مقام قلابي، در سايه اسلام ناب محمدی برای پول و زندگی خوب، سالها حد اکثر استفاده را بکند. يعنی درجه نان به نرخ روز خوردن را تا حد استفاده از تقلب بالا ببرد. جالب است وزير کشوری که درجه دکترای حقوق به ايشان داده اند! آن هم در يکی ازمعتبر ترين دانشگاههای اروپا، اما گويا هيچ درس حقوق هم نخوانده است و بنابه پرونده و سوابق ايشان بيش از فوق ديپلم مدرکی دگر کسب نکرده است و هيچ اطلاع حقوقی هم ندارد! اما ساليان دراز از صدا و سيمای جمهوری اسلامی و ياهر زهرمار ديگری از بودجه مملکت و مردم ماليات بده، حقوقی بر پايه مدرک قلابی دريافت کرده که زهر مارش باد. او با همين مدرک و با پر روئي، ساليان دراز هم در دانشگاه به دانشجويان درس حقوق می داده است! فرض بگيريم که ايشان دانش حقوقی را هم باخواندن چند تا کتاب قضائی و حقوقی کسب کرده باشد، با اين وصف او نبايد به خود اجازه دهد که تدريس کند. زيرا برای تدريس در هر رشته اي، علاوه بر تخصص در آن رشته، انسان بايد تبحر در فن تعليم و تربيت و شيوه تدريس را که فقط در روند طولانی تحصيل دانشگاهی می توان کسب کرد، داشته باشد. مسلما دريافت درجه دکترای افتخاری اين معلومات را به آدم نمی دهد که هم متخصص درآن زمينه بشود وهم شيوه تدريس را ضرب العجل ياد گرفته باشد. علاوه بر اين دکترای افتخاری فقط برای استفاده از نام و تيتر است نه استفاده به عنوان تخصص در يک رشته ويژه مانند پزشکی و حقوق و شيمی و غيره.
اکنون اجازه دهيد کمی مسئله را باز کنيم و ببينيم که واژه دکترا چيست، چگونه اين درجه عالی دانشگاهی به دست می آيد و چه کسی مجاز است آن را اعطاء کند و چه مزايائی می تواند داشته باشد و دريافت کنندگان آن چگونه از اين مزايا استفاده می کنند؟
واژه "دکتر"، همانگونه که اکثر عزيزان احتمالا آگاهی دارند، يک واژه لاتينی است و به مفهوم معلم يا استاد است. همان طور که واژه ماموستا در زبان کردی تقريبا همين مفهوم را می رساند. در هر صورت اين تيتر بالاترين درجه تحصيلی اکادميک (در دانشگاههای جهان) است. برای به دست آوردن اين درجه تحصيلی بايد يک آدم بس زرنگ و با هوش، حد اقل هشت ترم يا زيمستر (چهار سال) درس دانشگاهي، در سه رشته (که يکی رشته اصلی و دو رشته فرعی) را گذرانده و پشت سر گذاشته باشد و يک تز دکترا که آن را ديزرتايشن يا پروموسيون گويند، در حد يک کتاب بنويسد و ارائه دهد، اگر مورد تأييد استادان قرار گيرد، در آن صورت اجازه به او می دهند در يک امتحان شفاهی (ريگو روزوم) شرکت کند که باحضور دو پروفسور و يک دستيار دانشگاهی از تز خود دفاع کند و به پرسش استادان پاسخ گويد. در آن صورت او می تواند با يکی از نمرات زير: کوم لاوده (قبولی)، مگنا کوم لاوده (قبولی با درجه خوب) و زوما کوم لاوده (قبولی با درجه خيلی خوب) به دريافت درجه دکترا نايل شود.
اين دانشنامه با تأييد پروفسورهای (هيئت ممتهنه) به امضای رئيس داشکده مربوط به تخصص دانش پژو و رئيس دانشگاه می رسد و به مهر دانشکده و در بعضی جاها به مهر دانشگاه هم ممهور خواهد شد. و پرونده دانش پژو همراه يک نسخه از اين دانش نامه با ضميمه برگ امتحانی و تز او در بايگانی دانشگاه می ماند که اگر مؤسسه ای صحت و سقم اين مدرک را خواست، دانشگاه مزبور موظف است طی نامه ای دانائی خواسته شده را دراختيار آن مؤسسه بگذارد. همانگونه که دانشگاه آکسفورد درمورد دکترای افتخاری آقای علی کردان نامه ای ارسال کرده و سقم اين مدرک (تقلبی بودن آن) را اعلام کرده است و منکر شده که دکترای افتخاری به آقای علی کردان که حتا زبان انگليسی را درحد يس و نو هم به اعتراف خودش نمی داند، داده باشد. يکی از پيروان قهرمان فيلم "دائی جان ناپلئون" که همه چيز را حتا زردی ادرار بچه اش را گناه انگليسی ها می دانست. هنگامی که از خبر اطلاع يافت و می دانست که من می خواهم مطلبی در اين زمينه بنويسم، رو به من کرد و با لبخندی گفت: ای بابا حوصله داری! از اين نوع آدمها در زمان مصدق به نحو دگری داشته ايم. شايدهم به انگليسی ها يک جوری قول داده که با آنها هم کاری کند و در قبال انجام وظيفه، آنها هم به جای پول اين مدرک افتخاری را برايش درست کرده اند! ولی حالا چون احتمالا به عهد خود وفا نکرده، آنها هم زده اند زيرش. من در پاسخ گفتم: عزيزم برای اين کار او بايد حد اقل يس و نو انگليسی را می دانست. او که نمی توانست با مترجم به کار جاسوسی بپردازد. او گفت: دکی! اين قدر آخوند داريم که با زبان بی زبانی با مأموران انگليسی فارسی دان لاس می زنند و خبر رد و بدل می کنند که حد ندارد. حالا فکر می کنی اين يکی غير معمم دست و پا شکسته است؟ من ديگر حرفی نداشتم بگويم. در هر صورت ما با اين نقل قول از هموطنمان کمی از موضوع دو ر شديم. در حقيقت مزايای دانشنامه دکترا آنست که به صاحبش اجازه می دهد در مشاغلی در خور آن درجه تحصيلي، کار کند و از امکاناتش برخوردار باشد. مثلا در دانشگاه حق تدريس در رشته تخصص خودرا دارد. يا در همان تخصص در مقامهای مختلف دولتی يا خصوص کار کند و غيره.

اما چيزی که به درجه دکترای افتخاری مربوط می شود، مسئله کاملا متفاوت است و اين تيتر اغلب به خاطر انجام کارهای خارق العاده و به پيش بردن سياست درستی به کسی اعطاء می کنند و يا کسی پول هنگفتی برای پيشبرد کارهای علمی به دانشگاهی هديه می کند که در قبالش درجه دکترای افتخاری دريافت می کند. اين فقط جنبه ارزش معنوی و احترام برای دريافت کننده دارد نه استفاده از آن به عنوان تخصص. برای نمونه مرحوم محمد رضا شاه ديکتاتور سابق ايران از چند دانشگاه در جهان از جمله در آمريکائی دارای درجه دکترای افتخاری بود. اما ايشان فقط تخصص در علوم نظامی گری را داشتند و فقط دو سال دوره دانشکده افسری را گذرانده بودند که بعدها دوره دانشکده افسری به سه سال ارتقاء يافت و مدرکش برا بر ليسانس دانشگاه شناخته می شد و نه بيشتر. پس درجه دکترای افتخاری فقط يک تيتر است نه تخصص در رشته ای.
در کليساهای کاتوليک آمريکا اين تيتر دکترای افتخاری را به کسانی اعطاء می کنند که در تبليغات مذهبی و شناساندن مذهب به ديگران و فعاليتهای مذهبی کوشا باشد. در دانشگاههای اروپا هم همين طور اما نه بصورت تيتر دانشگاهي، بلکه تيتر غير اکادميک يعنی دوره نديده. آن را همانطور که در پيش اشاره شد به کسانی می هند که کارهای علمی در خارج از دانشگاه انجام بدهند و يا برای ابتکارات مملکت داری و يا بکارگيری روش درستی در بهبود وضع اقتصاد و تعليم و تربيت جامعه و غيره اقداماتی کرده اند. دکترای افتخاری به لاتين: هونوريس کاوزا اد گرادوم (مخففش اچ. سی است) و به معنی با ارزش، شرافتمند و محترم آمده است. البته اگر صاحب اين دکترای افتخاری مرتکب جرمی و يا خلافی بشود، می توان تيتر را از او پس گرفت و ديگر هيچگونه حق استفاده لفظی را از آنهم نخواهد داشت.
بر عکس آن آقای وزير کشور اسلامي، علی کردان ساليان دراز در سايه اين "مدرک افتخاری" احتمالا تقلبی نان خورده است و شايد به جمع آوری ثروت مشغول بوده.
بهر حال زياد دور نيست آن روزی که هم احمدی نژاد و هم وزير کشورش و هم ديگر سران چپاول گر مملکت در برابر دادگاه خلقها جوابگو باشند. در پايان، جا دارد که ياد آوری کنم، در اين روزها ما بايد ياد به خون خفتگان سالهای 1361 و 1367 خورشيدی را از ياد نبريم و هر سال بياد آوريم که آنها جانشان را ندادند که علی کردانها و امثال گل چين معرکه شوند. افسوس که تعداد زيادی از جنايتکاران از جمله از خود آيت الله خمينی گرفته تا خلخالی و ديگران قبل از محاکمه در دادگاه خلقها مرده اند و ديگر نيستند که به هزاران پرسش ما پاسخ گويند.

هايدلبرگ، آلمان فدرال 18 اوت 2008 دکتر گلمراد مرادی
Dr.GolmoradMoradi@t-online.de

30 مرداد 1387    04:39

نظر شما
نام:   دکتر مرادی
ای-میل:   Dr.GolmoradMoradi@t-online.de
22:22 30 مرداد 1387
اگر چه من به خودم قول داده بودم، به نامه هائی که هیچ اسم و رسمی در پایش نیست، پاسخ ننویسم، اما از آنجا که کامنت شما هموطن عزیز و بی نام و نشان از صمیم قلب بیان شده و چه بسا این شیوه فکر هزاران هموطن پاک دل و میهن دوست مانند شما باشد، بهمین دلیل این چند جمله را در پاسختان می نویسم که امیدوارم مورد توجه شما و دیگر هموطنان ارجمندم قرار گیرد. نازنینم، اگر این جنایتکاران می ماندند و به دادگاه خلقها کشیده می شدند، یکی از پرسشهای بنده همان پرسشی از آیت الله خمینی بود که جانشین ساده لوحش از او کرد و باعث خلع خودش شد. می دانم پاسخ به پرسش من همان بلائی را سر اسلام در میان عوام می آورد که خودش با نگرانی به هواریونش گفته بود، مبنی بر اینکه: "اگر ما برویم اسلام رفته است". پس توده های فقیر و پاکدل تقصیری ندارند. همانطور که خودتان بدرستی اشاره کرده اید حدود 1400 سال است که با زور این دین و آئین را به این مردم ساده تحمیل کرده اند و باید با بهبود بخشیدن به وضع اقتصادی آنها این اقکار کهنه را از مغز مردم بیرون کشید. مگر نمی بینی حتا این گردانندگان درجه اول مملکت خر به اسلام آب نمی دهند و برای بهتر زندگی کردن بهر حقه و نیرنگی دست می زنند. شما یادتان هست که احمدی نژاد کسی را از پاسداران خود کاندید وزارت نفت کرد که بنا به اعتراف خودش در مدت حدود ده سال بیش از 160 ملیارد تومان در آمد داشته. این می تواند فقط در سایه جمهوری اسلامی باشد نه حکومت دیگری. همین آقای علی کردان وزیر کشور با تقلب دکترای افتخاری دهها سال است سر اسلام و مردم کلاه می گذارد. مطمئنا اینها قرآن مجید را بهتر از بنده و سرکار خوانده اند.

نام:  
ای-میل:  
13:08 30 مرداد 1387
(((افسوس که تعداد زيادی از جنايتکاران از جمله از خود آيت الله خمينی گرفته تا خلخالی و ديگران قبل از محاکمه در دادگاه خلقها مرده اند و ديگر نيستند که به هزاران پرسش ما پاسخ گويند. )))

جناب دکتر مرادی با درود چه پرسشی از این جانیان خونخوار داریم؟ که چرا ملتی نادان به تاریخ خود را گول زدید و عقده جنایت و آدمکشی خود را تسکین دادید؟ این که طبیعت و ذات آخوندی است که یرچشمه لایزال باور سخیف و هولناک 1400 ساله خود تکیه دارد. ملتی که 1400 سال است توسط این دکترین جهل و نادانی و جنایت برانگیز افکارش و رفتارش دفرمه شده تنها توسط خبرگان همین باور شنیع قابل هدایت است!
شما غافلید که براستی بیش از 90 درصد خلایق تشکیل دهنده سرزمینمان عمیقا به این باور وحشتناک معتقدند و در چهارچوب آن در رفع مشکل خود میکوشند که کوششی بس عبث و بیخردانه است. خوب یک چنین ملتی سعادت خود را در پیروی از خر دجالی مثل خمینی و انصارش میطلبد و بر این باور است که عملکرد بیشتر این جاهلان خونخوار تاریخ یعنی شیخ و ملا و آخوند مطابق با اسلام واقعی نیست؟؟؟
ما اینجا نشسته ایم و آب در هاون میکوبیم تا خمیر شود؟ ویک ملتی 1400 سال در خرافات وحشتناک باوری سخیف و هولناک مغروق است که نجاتی بر آن متصور نیست.
فتحعلی برود ناصرالدین میآید بعد محمدعلی و بعد رضا بیسواد بعد هم محمدرضای خائن و روح الله آدمکش و حال علی دیوانه و جانی و منبعد هم کمابیش همین خواهد بود. واین تا زمانی که نپذیریم ریشه فاسد است و اصلاح شاخ و برگ هیچ دردی را دوا نمیکند حتی صدها سال ادامه خواهد داشت.



Posted on Thursday, August 21, 2008 at 12:50AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

برسان سلام یاران

سخنرانی زندانی سیاسی از بند رسته "مینا انتظاری"ـ


سخنرانی زندانی سیاسی از بند رسته "مینا انتظاری"ـ


در ساختمان کنگره آمریکا

در هفدهمین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷

خانمها، آقایان، حضار محترم
امروز هفدهمین سالگرد قتل عام هزاران زندانی سیاسی آزادیخواهی است که در تابستان ۱۳۶۷ بطور مخفیانه در عرض چند هفته در سراسر کشور به دستور مستقیم خمینی به دار آویخته شدند.ـ
من بعنوان یکی از معدود بازماندگان زندانیان سیاسی بند زنان زندان مخوف اوین که تمامی دوستانم را در این جنایت هولناک از دست داده ام برای گرامیداشت یاد و نام و پیام صلح و آزادی آنان در جمع شما حضور یافته ام.ـ
اجازه میخواهم صحبتهای افشاگرانه خودم را در این رابطه در کنگره آمریکا آغاز کنم.ـ

نام من "مینا انتظاری" میباشد و از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ به مدت ۷ سال در زندانهای اوین و قزل حصار بسربردم. در شهریور ۱۳۶۰ و در سن ۱۸ سالگی بخاطر فعالیتهای سیاسی-اجتماعی دوران دبیرستان و شرکت در تظاهرات مسالمت آمیز در دفاع از آزادیهای فردی و اجتماعی و بخصوص حقوق زنان و حمایت از نیروهای مترقی در برابر ارتجاع حاکم، توسط پاسداران رژیم به اتهام هواداری از مجاهدین خلق در منزل مسکونیمان دستگیر و به زندان اوین منتقل شدم.ـ
از همان لحظه ورود به زندان شاهد برخوردهای بیرحمانه و سرکوبگرانه و نقض ابتدایی ترین حقوق انسانی زندانیان بیدفاع و اسیر بودم که توسط زندانبانان و شکنجه گران پلید رژیم همواره مورد تعرض و تعدی قرار میگرفتند. شبهایی را در شهریور و مهر ماه ۱۳۶۰ بیاد میاورم که گاه از ۱۵۰- ۲۰۰ نفر زندانی را در یک شب به جوخه های اعدام می سپردند و ما در سکوت و ناباوری با همبندان محکوم خود وداع میکردیم و از آنان جدا میشدیم. ما باید در بدترین شرایط زیستی و با کمترین امکانات شخصی که داشتیم به التیام زخمهای هم زنجیران خود که در اثر شکنجه با کابل برق و یا آویزان شدن و ضرب و شتم مجروح شده بودند نیز می پرداختیم.
در طی این ۷ سال علاوه بر شکنجه های جسمی و روانی خودم، شاهد شکنجه و اعدام بسیاری از دختران نوجوان ۱۵- ۱۷ ساله همچون آزاده یکتا (آزیتا) تا زنان سالخورده ایی همچون مادر زهرا اسلامی (مادر چهار فرزند) و مادر سکینه محمدی (ذاکری) مادر هشت فرزند که حدود ۶۰ سال سن داشت بودم.ـ
بهرحال در دی ماه سال ۱۳۶۰ در یک باصطلاح دادگاه چند دقیقه ایی محکوم به ۷ سال زندان و از آنجا به شکنجه گاه قزل حصار کرج منتقل شدم.ـ

حتی در کشورهای تحت حاکمیت دیکتاتوری کلاسیک هم وقتی زندانی سیاسی به مدت معینی زندان محکوم میشود دوران محکومیت خود را با شرایط معمولی سپری میکند ولی در زندانهای قرون وسطایی ملاها، زندانی سیاسی محکوم هر روز و هر هفته با فشار و سرکوب سیستماتیک و تهدید به مرگ مداوم مواجه است.ـ
زندانبانان و دژخیمان رژیم بطور مستمر برای تنبیه زندانیان مقاوم به بندهای زندان یورش میاوردند و همواره تاکید میکردند که یا تسلیم میشوید و توبه میکنید و یا نمیگذاریم از اینجا زنده بیرون روید تا "قهرمان" شوید.ـ
در زندان فشار مضاعف بر زندانیان زن را به روشنی می توانستیم شاهد باشیم. دختران نوجوان و دانش آموز، مادرانی با کودکان شیرخوار که در زندان بدنیا آمده بودند و بعضآ همسرانشان اعدام شده بودند و حتی کودکان ۶ـ۵ ساله که والدینشان در زندان بودند و سرپرستی در بیرون از زندان نداشتند ... تا زنان و مادران سالخوردۀ بالای ۶۰ سال، یعنی سه نسل در کتار هم در زندانهای رژیم خمینی محبوس بودند.ـ

در اواسط سال ۱۳۶۲ در یکی از ملاقاتها از مادرم شنیدم که یکی از دو برادرم که در آمریکا دانشجوی مهندسی مکانیک بود مبتلا به بیماری سرطان خون شده و چون در مراحل اولیه این بیماری بود پزشکان متخصص، به عنوان یک تکنیک جدید در آن موقع، تصمیم به عمل پیوند مغز استخوان گرفته بودند که لزومآ من و یا خواهر کوچکترم کاندیدای خیلی مناسبی برای این عمل بودیم که شانس بسیار زیادی هم برای بهبودی کامل برادرم داشت. علیرغم تلاشها و مراجعات بی پایان پدر و مادرم و تضمین سپردن سنگین ترین وثیقه ها، مسئولین زندان و دادستانی انقلاب مانع از بیرون آمدن حتی موقت من از زندان و یا خروج خواهرم که تنها ۱۵ سال داشت از ایران شدند. پدر و مادرم مستآصلانه با ارائه نامه های پزشکان متخصص آمریکا به مراجع قضایی رژیم خواهان نجات جان پسرشان که سالها قبل به آمریکا آمده بود میشدند ولی تلاشها به جایی نمیرسید و در عوض زندانبانان با اعمال فشار هر چه بیشتر روی من در زندان خواستار انجام مصاحبه تلویزیونی بر علیه مجاهدین و جنبش آزادیخواهی مردم و مقاومت ایران و همکاری با رژیم میشدند و آنرا پیش شرط آزادی من عنوان میکردند. البته بخاطر مقاومت من در برابر خواست نا مشروع آنان و امتناع از پذیرش شرایط آنان، نهایتآ از خروج من از زندان خودداری کردند.ـ

بعد از گذراندن چهار سال و نیم شرایط بسیار سخت در زندان قزل حصار، در سال ۱۳۶۵ دوباره به زندان اوین منتقل شدم و فشارها و سرکوب به شکل وحشیانه تری ادمه پیدا کرد.ـ
در پائیز سال ۱۳۶۶ عوامل و مسئولین زندان دست به جابجایی ها و دسته بندیهای مشخص تری در بین زندانیان موجود در بندهای زندان زدند که خبر از توطئه بزرگ و شومی را میداد که رژیم و جلادانش در تدارک آن بودند.ـ
ضمن اینکه رژیم دیوانه وار به جنگ خانمانسوز با کشور همسایه عراق ادامه میداد ودر این بین بخاطر بن بست در حل مسائل اساسی داخل جامعه و از جمله تداوم مقاومت در زندانها، در فکر یکسره کردن مسئله زندانیان سیاسی و مخالفین جدی خود بود. زندانیان سیاسی در بند نیز مصمم به ایستادگی و مقاومت هرچه بیشتر بودند. در این میان بارها برای حداقل امکانات صنفی و تأمینی در زندان مجبور به اعتصاب غذاهای چند هفته ایی و نرفتن به ملاقات با خانواده وعزیزان خود جهت مطرح کردن وانعکاس شرایط سخت و طاقت فرسای خود برای افکار عمومی بیرون از زندان میشدیم.ـ

سرانجام بعد از حدود هفت سال تحمل زندان و با تلاشهای بسیار خانواده ام در اواخر بهار ۱۳۶۷ بطور مشروط از زندان خارج و بلافاصله از کشور خارج شدم و به امریکا آمدم. به همین دلیل عوامل دادستانی پس از مدتی پدر پیرم را دستگیر و به عنوان گروگان ماهها در زندان اوین در بازداشت نگاه داشتند تا شاید من برگردم!ـ
اما متاسفانه برای برادر بیمارم در امریکا دیگر زمان از دست رفته و بیماری سرطان او از کنترل خارج شده بود و بعد از چند ماه در جلوی چشمان ناباور ما به کام مرگ رفت.ـ

در ایران نیز چند هفته بعد از خارج شدن من از زندان یعنی در مرداد ۱۳۶۷، بلافاصله بعد از پذیرش اجباری آتش بس و قطعنامه ۵۹۸، خمینی فرمان و فتوای قتل عام هزاران زندانی سیاسی در بند بخصوص هواداران مجاهدین خلق را صادر کرد. این قتل عام از سحر گاه ۶ مرداد ماه (درست در چنین روزی مثل امروز) با بدار آویختن زندانیان سیاسی قهرمان و آزادیخواه آغاز شد و مدت چند هفته در بی اطلاعی مطلق افکار عمومی ایران و جهان با شقاوت ادامه یافت که البته تمامی سران قبلی و فعلی رژیم از هر دو جناح "سخت سر" و به اصطلاح "مدره" در این جنایت هولناک، در رکاب خمینی، مشارکت داشتند (بجز منتظری جانشین وقت خمینی که در جریان این جنایت کنار کشید)ـ.ـ
سالها بعد از معدود زندانیان باقی مانده شنیدم که تمامی زندانیان مجاهد سالن ۱ و ۳ بخش زنان زندان اوین (که من نیز در سالن ۳ بودم) و بسیاری از زندانیان سالن ۲ را در این جنایت ضد بشری بدار آویختند. زنان شجاع، روشنفکر و آزادیخواهی که بعد از هفت سال تحمل زجر و شکنجه در برابر جلاد قرن تسلیم نشدند و ایستاده و سرفراز سر به دار شدند.ـ

برخی از انان حتی حکمشان نیز تمام شده بود و همچنان در زندان اسیر بودند. دلاورانی همچون "فروزان عبدی" عضو تیم ملی والیبال زنان ایران، "سپیده زرگر" پرستار، "فرحناز مصّلا" دانش آموز و "اشرف احمدی" مادر چهار فرزند.ـ

برخی دیگر از این قهرمانان که دوره محکومیتشان را میگذراندند عبارت بودند از: "شهربانو (اعظم) عطاری" - "فرحناز ظرفچی" - "منیره رجوی" خواهر کوچکتر آقای مسعود رجوی و مادر دو فرزند - "میترا اسکندری" - "مهین حیدریان" - "ناهید تحصیلی" (به همراه برادرش حمید تحصیلی) که قبل از انان خواهرشان دکتر "فهیمه تحصیلی" و برادرشان "حسین تحصیلی" نیز اعدام شده بودند. "مریم محمدی بهمن آبادی" به همراه برادرش "رضا بهمن آبادی" مهندس راه و ساختمان - "مژگان سربی" - "مریم گلزاده غفوری" بهمراه همسرش "علیرضا حاج صمدی" - دکتر "شورانگیز کریمیان" بهمراه خواهرش "مهری کریمیان" - "مهین قربانی" - فرنگیس (مهری) محمدرحیمی" بهمراه خواهرش "سهیلا محمدرحیمی" - "زهرا شب زنده دار" و "سیمین بهبهانی" (هردو دانشجوی پزشکی تهران) - "فریبا عمومی" و "فضیلت علامه" (هردو دانشجوی دانشگاه تهران) - "مهری قنات آبادی" - "مهناز یوسفی" مادر یک فرزند خردسال - "سوسن صالحی" - "ملیحه اقوامی" - "فریده رازبان" - "آسیه فتحی" و برادرش "حسین فتحی" - "فرشته حمیدی" - "لیدا حمیدی" - "اشرف فدایی" - "سیمین نانکلی" - "مهتاب فیروزی" - "اعظم طاقدره" - "فرزانه ضیاٍ میرزایی" - "سهیلا فتاح" ..... و این لیست همچنان ادامه دارد.ـ

این جنایت فقط علیه افراد اپوزیسیون ایران و آزادیخواهان دربند نبود، این جنایتی بود علیه بشریت، این جنایتی بود علیه همه زنان آزادیخواه جهان. ریشه این جنایت و بسیاری دیگر از اعمال تروریستی در جهان امروز بنیادگرایی اسلامی و خمینیسم میباشد که قلب آن در مرکز قدرت ملاهای حاکم بر تهران می تپد.ـ
در تمامی این سالها با یاد و خاطره عزیزان هم بند و دلبندم زندگی کرده ام و بارها آرزو کردم ایکاش با آنها رفته بودم ولی گویا باید می ماندم و صدای آنان میشدم، صدای مظلومیت آنان، صدای زنان قهرمانی که شجاعانه به ملاهای فاشیست "نه" گفتند.ـ

دوستان محترم- ازتلاش شما درمبارزه بر علیه بنیادگرایی قدردانی ودر برابر شما ادای احترام میکنم. همه ما بپاخاسته ایم برای تحقق آزادی، برابری و صلح در ایران. اجازه میخواهم از همه شما درخواست کنم به پاس احترام همه انسانهایی که جانشان را فدای آزادی، برابری و صلح کرده اند بپاخیزیم و لحظاتی دست بزنیم. متشکرم
مرداد – ۱۳۸۴
Posted on Monday, August 18, 2008 at 10:29PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

تحليلی بر مدرک‌سازی و متخصص سازی در ايران پس از انقلاب، عادل ثابتی


شنبه 26 مرداد 1387

گر حکم شود که مست گيرند...، تحليلی بر مدرک‌سازی و متخصص سازی در ايران پس از انقلاب، عادل ثابتی


واقعيت امر اين است که خبر جعل مدرک توسط وزير جاعل که با انتشار مدرک وی پيراهنی سياه از طنز پوشيد آنچنانکه خواست دولت ايران بود به سادگی مختومه نشد بلکه سرسلسله‌ی اخباری ديگر شد که شايد جالب تر از خبر پيشين بودند. رييس جمهور و مشاورانش به جای اينکه جعل مدرک را تخطی از قانون بدانند به پاک کردن صورت مسئله پرداختند و از بی ارزشی مدرک سخن راندند تا جايی که شخص رييس جمهور مدرک دانشگاهی را کاعذپاره‌ای بی ارزش خواند. موضوع به اينجا ختم نشد و مخالفان سياسی رييس جمهور يادآوری کردند که کسانی ديگر از وايستگان ايشان نيز دارای مدارک جعلی می باشند. حالا هم که نمايندگان گروه مخالف خواستار استعفای وزير جاعل شده اند.


به هر حال به نظر می آيد که به زودی سلسله‌ی اين اخبار جايی بسته شود چرا که گويی اين سلسله سر دراز دارد. مسلما تب و تاب مدرک ولقب منحصر به اطرافيان رييس جمهور نمی باشد. در اين مرز پر گهر هر روزه می شنويم که آقای فلان يا خانم بهمان يک شبه به صفت دکتر موصوف می شود و آب هم از آب تکان نمی خورد. چه بسا اگر گروه بندی سياسی موثر نبود آقای وزير کشور هم به راحتی اين آب خوش را از گلو پايين می برد. به هر حال بحث مدرک سازی و مدرک دهی و مدرک گيری در اين سرا دستانی طولانی دارد. پيش از اينکه تنور ماجرا سرد شود بگذاريد نگاهی به روند مدرک گرايی حاکمان نظام جمهوری اسلامی بيندازيم.


 

اگر چه اين سخن هنوز هم در محاقل حوزوی شنيده می شود ولی ديرزمانی پيش نبود که به آشکارا علوم نجربی و انسانی در اين سامان علم خوانده نمی شد و علم را منحصر به علوم دينی می دانستند. اگرچه کليت انقلابيون از طبقه‌ی متوسط جامعه و بالطبع متوسط التحصيلات بر خواسته بودند اما پس از کوتاه مدتی ميراث انقلاب به دست طبقه‌ی فرودست جامعه و همچنين طبقه‌ی روحانی افتاده بود. پس از پيروزی انقلاب اسلامی و تحکيم قدرت ولايت فقيه، متشرعين و متکلفين به انقلاب شمشيرشان را عليه اين علوم آختند و آنها را از بيخ و بن بی ارزش خواندند. عجيب نبود که اين وارثان قرب و قدری برای دانش آنهم از نوع غربی و شرقيش قائل نشوند و کمر به ويرانی يا استحاله اش بندند. بی گمان انگيزه‌ای ديگر - غير از کنترل فضای سياسی - در تعطيلی چندساله‌ی دانشگاه‌ها همين موضوع بی موضوع دانستن حضور دانشگاه ها بود. در اين فاصله بود که ستاد انقلاب فرهنگی که در آن زمانش شخصيت‌های همکنون متفاوتی همچون «دکتر» سروش و «دکتر» زيباکلام حضور داشتند کمر به تغيير متون درسی به متون اسلامی بستند تا آنها را حداقل قابل تحمل سازند تا وقتی دانشگاه ها برقرار می شوند شبهه‌ای در ارزشی بودن اين علوم وجود نداشته باشد. اين به علاوه‌ی اضافه کردن واحدهای درسی متعددی مربوط به اسلام و مذهب تشيع به چارچوب درسی بود. از همين زمان بود که دانشگاه های بازگشايی شده شرط و شروط خود را از صلاحيت علمی داوطلبان به صلاحيت تعهدی داوطلبان تغيير دادند و چه بسا دانشجويان مستعدی که به دلايل اخلاقی و سياسی از دانشگاه باز داشته شدند.
مشکل ديگری که پس از اسلامی سازی دانشگاه ها رخ داد اين بود که عليرغم اسلامی کردن دروس و هماهنگی سياسی و مذهبی دانشگاه با حوزه ( مثلا با گشاده کردن دست انجمن های اسلامی و تاسيس دفتر تحکيم وجدت) هنوز چيزی ديگر ذهن حاکمان را می آزرد. اين موضوع اساتيدی بود که مطابق استانداردهای نظام اسلامی نشده بودند. سيستم برای اين مشکل چندين راه حل در نظر گرفت. اولين راه پاکسازی حتی الامکان اساتيد نامطلوب بود. روش ديگر به کارگيری فارغ التحصيلان حوزه‌ی علميه و انتقال آنها به دانشگاه بود. در اين زمان بود که بسته به درجه‌ی هر شخص در حوزه‌ی علميه به وی مدارک دکتری يا کارشناسی ارشد تعلق می گرفت. و شايد اين اولين قدم در انتساب القاب تحصيلی جعلی در دانشگاه های ايران بود. اما سيستم آموزش عالی جمهوری اسلامی راه حلی دورانديشانه تر نيز در نظر گرفته بود: ساخت و پرداخت اساتيد مطلوب خود. در روالی که تا کنون نيز هر چند کمرنگ‌تر نيز ادامه دارد نظام تصميم به آموزش نيروهای ارزشی خود گرفت. ماجراهای اعزام به خارج و دکترای داخل که با گزينش های سياسی و ارزشگذاری های به شدت سفت و سختی انجام می گرفت از اينجا آغاز شد. در اين دوره بود که بسياری از مستعدترين دانشجويان هموطن از تحصيلات تکميلی با امکانات دولتی محروم شدند و سهميه‌ی آنان به کسانی تعلق گرفت که به حای تعهد به دانش به نظام سياسی کشور تعهد داشتند. عمده‌ی اينان که از خداقل‌های صلاحيت علمی برخوردار نبودند به کشورهايی فرستاده می شدند که برای تحصيلات تکميلی فقط گذراندن پروژه کافی بود و آنها مشکلات گذراندن دروس را نداشتند. به هر حال به هر ترفندی بود اين دانشگاه‌ها آنان را دست خالی بر نمی گرداندند و عليرغم همه‌ی مشکلات نهايتا به آنها مدرکی می دادند. اين پروژه‌ی نظام نسبتا به ثمر نشسته است و هر کسی که سر و گردنی در بسياری از دانشگاه های ايران بچرخاند نام بسياری از اين اساتيد را در راهروها و بر در اتاق‌هايشان خواهد ديد. نيم نگاهی به سياستمداران اين مملکت از اصلاح طلب گرفته تا محافظه کار نشان می دهد که تقريبا اکثر آقايان و خانمهای دکتر خارج تحصيل کرده ميراث خوار اين هديه‌ی نظام به هواداران متعهدش می باشند.
با نزديکی به پايان جنگ و فروکش کردن فضای انقلابی دولتمردان نظام با بينشی هوشمندانه به اين نتيجه رسيدند که کنترل فضای آکادميک کشور نياز به روشهای دورانديشانه تری دارد. در همين اوصاع بود که به هر حال اندک اندک آشکار می گشت که اگرچه می توان با حذف علوم انسانی و با اتکا به فقه جعفری و فروش نفت سر و ته امور مملکت داری را به هم آورد ولی اين مملکت نياز به علوم غير دينی هم دارد.
در اين راستا بود که تصميم گرفتند بخش معتنابهی از طرفيت پذيرش دانشگاه ها را تحت عنوان سهميه‌ی رزمندگان و خانواده‌ی شهدا در اختيار نيروهای نظامی خود و وابستگان آنها قرار دهند. اين در واقع به منزله‌ی بيمه سازی دانشگاه و دور نگه داشتن جوانانی بود که ممکن بود مطالباتی متفاوت از انتظارت نظام داشته باشند. همچنين حضور نيروهای شبه نظامی متعهد به نظام و مدرک دار را در مديريت پست های دولتی و خصوصی را در آينده تضمين می کرد. بسياری از اين دانشجويان تازه وارد به هيچوجه صلاحيت ورود و گذراندن درسهای دانشگاهی را نداشتند اما سيستم با استفاده از اساتيد دست‌آموز خود و ايجاد ترم‌های کوتاه مخصوص پاس کردن واحد در دانشگاه توانست آنها را با مدرک موردنظر از دانشگاه روانه ی پست‌های مديريتی و تخصصی نمايد. همکنون بسياری از مديران دولتی در ايران از اين زمره اند. چاره‌ای ديگر برای تربيت نيروها اعزام نيروهای متعهد به نظام از وزارت‌های کشور و اطلاعات و ... به دانشگاه تحت عنوان آموزش ضمن خدمت و اعطای مدارکی بود که با سهل گيری تمام به نام آنها امضا می شد. اينک اگر نگاهی گذرا به اطرافمان بيندازيم پزشکان، مهندسان و مديران بسياری از اين دسته را خواهيم ديد که عليرغم دارا بودن کمترين صلاحيت علمی زندگيمان را اداره می کنند.
وقتی دانشگاه آزاد اسلامی به پيشنهاد رفسنجانی و تاييد رهبر فقيد انقلاب تاسيس می شد شايد تربيت نيروی متخصص کمترين انگيزه‌ی ذهنی آقايان هيئت امنا بود. وسوسه انگيزترين بخش اين ماجرا شايد منفعت مالی اين بنياد ظاهرا علمی و ذاتا اقتصادی بود که با توجه به ظرفيت محدود دانشگاه های دولتی می توانست طيف گسترده‌ای از جوانان و خانواده هاشان را جلب کند. ديگر دليل عقب اندازی رشد بيکاری بين حوانان بود و پسوند اسلامی بر نام اين دانشگاه شايد دليل ديگری بود تا خواسته‌ی اسلامی سازی همه چيز را که در بين انقلابيون دولتی شده ارضا کند. مدارک دانشگاه آزاد از همان ابتدا توسط جو عمومی مملکت با برچسب عدم اعتبار مواجه شد ولی بدون اينکه تغيير اصولی در سطح آموزشی دانشگاه رخ دهد با توجه به نياز به نيروی کار تحصيلکرده در مملکت با گذشت زمان و به تدريج تمايز آن با ساير دانشگاه ها کمرنگ شد. به هر حال بسيارند کسانی که از اين دانشگاه فارغ التحصيل شده اند و می شوند بدون اينکه صلاحيت لازم جهت اکتساب مدرک دانشگاهی را داشته باشند.


و اما داستان جعل مدرک. واقعيت اين است که با گذشت سه دهه از انقلاب جو عمومی تغيير بسياری کرده است. بسياری از مردم ديگر برای مقام علمی روحانيون ارزشی قائل نيستند و بحث های تعهد و ارزش نيز ديگر چنان هواداری ندارد. فرزندان انقلابيون سابق حالا بزرگ شده اند و تمايل دارند پدرشان آقای دکتر فلانی باشد تا حجه‌الاسلام فلانی. مدرک در حقوق و ارتقا در مراتب دولتی سهم بيشتری پيدا کرده است و همين ها باعث شده است که وسوسه‌ی داشتن مدرکی بالاتر به هر بهايی افراد را رها نکند.اينک وقت آن بود گروهی که توانسته بودند بدون دارا بودن ريشه‌های کافی اجتماعی به رشد سياسی و اقتصادی قابل توجهی در نظام سياسی ايران برسند به دنبال يافتن مدارکی جهت موجه نمودن وجهه‌ی اجتماعی خود بروند. شايد قبل از ماحرای وزير کنونی کشور مشهورترين ماجرای مربوط به جعل مدرک مربوط به سيد محمد خاتمی در انتخابات رياست جمهوری ۱۳۷۶ بود که با واکنش شورای نگهبان که مخالف پيروزی او بود مواجه شد. از وی که مدتها بود به دکتر ملقب شده بود و اين لقب را در پوسترهای انتخاباتی خود نيز استفاده می کرد خواسته شد به مدرک واقعيش رضايت داده و خود را از آن پس دکتر نخواند. در همين زمانها بود که دانشگاه امام حسين وابسته به سپاه پاسدارن يک دوره‌ی دکترای مخصوص جغرافيای نطامی تشکيل داد تا بتواند برخی از فرماندهانش را که از حداقل دانش آکادميک محروم بودند دکتر سازد. شايد از عجيب ترين اين موارد مدرک دکترای يکی از مسئولين بلندمرتبه‌ی نظامی و سياسی کشور است که حتی نتوانسته بود دوره‌ی دبيرستان خود را به پايان برد. به هر حال هنوز هم بازار دکتراهای جعلی و نيمه جعلی هنوز داغ است و بسياری بدون اينکه خداقل صلاحيت ها را داشته باشند چه از طريق بازار جعل و چه از طريق نهادهای رسمی نظام صاحب مدرک می شوند. به نظر می آيد در اين کشور اين فقط کردان نيست که مدرکش لازم است ارزيابی شود. اگر محکی به ميان آيد مشخص خواهد شد که در ميان مديران اين حکومت:

اگر حکم شود که مست گيرند
در شهر هر آنکه هست گيرند

Posted on Saturday, August 16, 2008 at 02:59PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

شدت بخشيدن به خشونت، بزن و ببند و کشتار معترضين آخر عمر ديکتاتوران را نشانگر است - دکتر گلمراد مرادی



شدت بخشيدن به خشونت، بزن و ببند و کشتار
معترضين آخر عمر ديکتاتوران را نشانگر است
هنگامی که ديکتاتوران از هر نوعش، مذهبی و غير مذهبي، راه چاره ای برای حل معضلات مملکت، به عنوان نمونه، جلو گيری از شکاف عميق بين طبقات مختلف جامعه، پائين آمدن سطح توليدات داخلي، نياز مبرم به واردات حتا لوازم اوليه برای زندگی مردم، غلبه بر تورم سرسام آور، پائين آمدن قدرت خريد، بيکاری جوانان، توسعه روز افزون اعتياد، فساد، خود فروشی و رشوه خواري، نمی يابند و نمی خواهند از قدرت هم دست بکشند، تنها راه چاره را روی آوردن به خشونت و سر کوب بيشتر می بينند. در افکار پوسيده آنها يک نکته حک شده است و آن نابودی معترضان به شيوه حکومتداری از بنياد غلط خود است. فکر اين مغز پوک های بی خرد به آنجا نمی کشد که با از بين بردن يک مبارز و يا حتا يک معترض به وضع نابسامان اقتصادی-اجتماعي، تخم تنفر از خود را، در جامعه می کارند و خون آن معترضين صدها لاله معترض دگر را آبياری خواهد کرد. آنها بجای آنکه لگام بدهان ميلياردرهای تازه به دوران رسيده بزنند، ميلياردرهائی که در کشورهای اروپائی ويلاهای متعدد فقط برای استفاده سالی يک ماه خود می خرند و تمام سال را خالی می گذارند، درحالی که می توان با اجاره يک ماه يکی از آن ويلاهای خالي، حد اقل پنج خانواده پنج نفری بی چيز را در ايران نان داد، اما رژيم ملاها به سبک اسلامی خود از آن چشم می پوشند و در عوض بسرکوب مخالفان روی می آورند.

اگر خوب بخاطر بياوريم محمد رضاشاه نيز در اوج قدرت نظاميش با معترضين و در واقع با مخالفان خود چنين رفتاری را می کرد. شاه هم در روشنفکر کشی دست بالائی داشت. يعنی برايش ديکته می کردند که تنها روشنفکران منتقد و پيش از همه کمونيستها دشمن تو هستند و بايد آنها را زندانی و يا سر به نيست کنی و تا حد امکان کاری به کار مذهبيون نداشته باشي، زيرا اکثر آنها خودی هستند! بهمين دليل او دروازه های مساجد را باز گذاشت و هرحزب سياسی که ازحکومت مطلقه خدايگان ايرادی می گرفت، ممنوع می کرد. حالا احتمالا برخی از سلطنت طلبان به اين اعتراض کنند که در زمان شاه تورم و بيکاری کمتر بود و حد اقل زنان آزادی داشتند و مردم کمتر ناراضی بودند. در اين اعتراض احتمالی فوق به ادعای من، نکاتی هست که بايد به آن توجه کرد و بايدگفت: رژيم شاه بارژيم آخوندی حد اقل اين فرق را داشت که اولا او بيشتر مورد حمايت جهان غرب وپيش ازهمه مورد حمايت آمريکا بود وتحريم اقتصادی به شيوه ی امروزی شامل حالش نمی شد که اين خود در رفاه نسبی مردم تأثير داشت و بيکاری را کمتر می کرد. دوما شاه با تقليد از غرب، بر عکس رژيم اسلامی که همه چيز را ممنوع کرده و باصطلاح ضد غرب خودرا نشان می دهد، کاباره و دانسينگ و مشروب فروشی و حتا استريپ تيز را آزاد گذاشته بود و رواج می داد (باصطلاح يک نوع آزادی). دنباله روان اين نوع زندگی و آن آدمهائی که از آزادی همين را می فهميدند، بشرطی آزاد بودند و از اين "نعمات" برخوردار که کاری بکار سياست نداشته باشند و هيچ ايرادی هم از حکومت مطلقه شاه نگيرند در غير آنصورت با دريای نمک سر و کار پيدا می کردند. شاه نيز همين را می خواست، يک جامعه دربرابر سياست بی تفاوت و سرگرم به مسايل خود که بخش شهری آن و بويژه قشر پولدار مردم وجوانان به خوشگذرانی مشغول باشند و جوانان محروم را به آرزوی رسيدن به اين خوشگذرانی در انتظار نگهدارند. درواقع گسترش تربيت سرمايه داري، يعنی ازظرف شوئی ميليونر شدن و به پول رسيدن يا در يک کلام رواج آقا و نوکری به سبک جديد و در نتيجه بوجود آمدن آن فرق فاحش طبقاتي، از اهداف اصلی بود. پس درزمان شاه فرق بين فقير و ثروتمند هوادار استريپ تيز و امثال، به طور چشم گيری وجود داشت. اين شيوه حکومتداري، وجدانهای آگاه را زجر می داد و به صورت اعتراض به چنين نا عدالتی بروز می کرد. در نتيجه يا زندان جای معترضان بود و يا فرار از مملکت که به فرار مغزها، نه به شدت امروزيش، بلکه کمتر، معروف بود. آزادی های سياسی مطلقا نبود و بيشتر ثروت مملکت برای ميليتاريزه کردن کشور بکار گرفته می شد. جهان صنعتی سرمايه داری نيز همين را می خواست. يعنی کشورهای ثروتمندي، مانند عربستان سعودی و ايران با مردمان غير سياسی و در رأس هر کدام از آنها يک ديکتاتور که فقط توليدات نظامی آنهارا با پول باد آورده نفت بخرد و بس و کمترين بودجه را برای آموزش و پرورش، اما بالا ترين آن را برای اسلحه و نظامی گری اختصاص دهند، مورد نظر بود. ما نام چنين کشورهائی را می گذاريم، "بهشت" غرب و شرکتهای توليدی ابزار نظامی.
دقيق سی سال پيش ملاحظه شد، هنگامی که اعتراض به کشتارهای چريکهای زندانی و بويژه به گلوله بستن گروه جزني، تنفر مردم از خفقان در مملکت و سر به نيست کردن دگر جوانان معترض در درياچه نمک قم، توسط ساواک شاه بالا گرفت و ديگر جنبش سراسری توده ها قابل کنترل نبود. شاه به دستور مشاوران خارجی خود کوشيد سرکيسه اش را شل کند و يک آزادی نسبی اعطا نمايد! اما ديگر دير شده بود. تخم تنفر کاشته شده، لاله های گلگون خود را پرورانده بود و رژيم شاه با هيچ وسيله ای قابل نجات نبود. در اين هنگام فرزندان خلف شاه از مساجد که درهايش در زمان حکومت او باز بود، سر بر آوردند و از پاکدلی توده ها به سود قشر خود سوء استفاده کردند و سر فرمان انقلاب مردمی را با وعده های روباه صفتانه و دروغهای "مصلحت آميز" بدست گرفتند. عاقبت ديديم که بکارگيری مسلسل، توپ و تانک و اعتراف شاه به اينکه "انقلاب شما را شنيديم"، ديگر اثری نداشت و رژيم استبدادی و ديکتاتوری مطلق او به زباله دان تاريخ سپرده شد.
اکنون نيز بدون شک رژيم ملاها به همان درد دچار آمده است که ديکتاتوری شاه و پشتيبانان او گرفتارش بودند. در اين روزها رژيم اسلامی ايران بدست و پا افتاده است و دارد قبر خودش را حفر می کند. آخرين آن بردن لايحه ضد خانواده و آزادی مردان به ازدواج مجدد بدون اجازه همسر اول و لازم نبودن ثبت عقد صيغه ای و غيره است. اينها خوب می دانند که مدافعانشان همان مردهای خود خواه و جاه طلب و غنيمت جو هستند که هيچ حقوقی برای زنان قايل نيستند و زنان را فقط وسيله عيش و عشرت خود می دانند. احتمالا مجلس آخوند سالار نيز اين لايحه ارتجاعی و ضد خانواده را تصويب کند. وحشت رژيم از اعتراض به اين قانون گذرانی و محدود کردن است. بهمين رو روزی نيست که جوان (دختر يا پسر) معترضی را بدلايل بی مورد دست گير نکنند و روزی نيست که خبر اعدام جوانان عصيان زده را زيرنام محارب با خدا و عليه نظام و امنيت کشور به چوبه دار نسپرند. روزی نيست که از تهديدهای سنگسار زنان و محکوميتهای سنگين برای جرمهای بسيار ناچيز از طرف رژيم و دادگاههای انقلابش صادر نشوند. نمونه های آن فقط در کردستان را که رژيم از کردها بيشتر وحشت دارد، در اينجا می آوريم، ساير نقاط ايران ديگر بجای خود. نگرانی و دلهره گردانندگان رژيم اسلامی از جنبش بر حق ملت کرد و ديگر مليتهای ايران را نشان گر اين واقعيت بايد دانست که جمهوری اسلامی با آگاهی کامل ابتدائی ترين حقوقی را برای انسانهای مخالف خودش قايل نيست. سازمان عفو بين المللی در اين رابطه در گزارش سالانه خود آورده است:
"نمونه‌هايی از تبعيض‌های فرهنگی و مذهبی عليه تقريبا 12 ميليون كرد را كه در ايران زندگی مي‌كنند و حدود 15 در صد از جمعيت را تشكيل مي‌دهند بر مي‌ شمارد". عفو بين المللی در ادامه گزارش، اسامی چند تن از افراد کرد محکوم به اعدام را به شرح زير آورده است:
"فرزاد كمانگر، علی حيدريان وفرهاد وكيلي، كه هرسه كرد هستند درفوريه 2008 پس از يك روند به شدت پر ايراد كه فاقد بسياری از استانداردهای بين‌المللی يك دادگاه عادلانه بود به جرم ,محاربه,‌ (دشمنی با خدا) به اعدام محكوم شدند".
جمهوری اسلامی به اين معدودها بسنده نمی کند و چون پاسخی به اعتراضهای بجای مردم ندارد و از حل مشکلات عاجز است، هر صدای حق طلبانه را خاموش و هر مقاومت را می شکند و بخون می کشد و علاوه بر اينها جرمهای سنگين برای حتا آن کسانی که دهان باز می کنند ورعايت قانون اساسی مصوبه همين رژيم را ياد آور می شوند، قايل است. به عنوان نمونه محکوميت سنگين يازده سال زندان برای محمد صديق کبودوند بنيانگذار سازمان حقوق بشر درکردستان که بنا به ادعا ها در پرونده، او مرتکب هيچ جرمی يا کار غير قانونی هم نشده، دراين صورت جرم و محکوميت او غير قابل باور است، اما در جمهوری اسلامی واقعيت دارد. به خانم هانا عبدی دانشجوی کرد، پنج سال زندان و تبعيد به مرز کشور آذربايجان دادن و يا حکم 4 سال زندان برای خانم زينب بايزيد کرد و تبعيد او به زنجان که جرم اين دو نفر اخير فقط به دليل اعتراض مسالمت آميز به نا برابری در جامعه بوده، غير قابل تصور است و چنين جرمهائی باور نکردنی است، اما در جمهوری اسلامی به لب پرتگاه رسيده، واقعيت دارد. حالا ديگر از محکوم بودن به اعدام عدنان حسن پور و هيوا بوتيمار دو روزنامه نگار کرد و دهها و صدها انسان بيگناه ديگر در سراسر کشور که فقط به جنايات رژيم بطور مسالمت آميز اعتراض دارند که يا زير شکنجه کشته می شوند و يا زير شمشير دمکلاس هستند، چشم می پوشيم.
هموطنان آزاديخواه، مبارزان داخل کشور را بی پشتوانه نگذاريم. بويژه زنان قهرمان را که عليه قانون ارتجاعی ضد خانواده به پا خاسته اند. رژيم در هر زمينه ای می کوشد عرصه را بر مردم تنگ و تنگ تر کند. کشت و کشتار و زندان دراز مدت برای جرمهای خنده دار ديگر کفايت نمی کند. رژيم می کوشد با دشمنی انداختن بين افراد مليتهای ايران، مردم را به انحراف و بی راهه بکشاند، بدين ترتيب که سرباز مشهدی و شيرازی را به کردستان و آذربايجان می فرستد، کاريکه همه ديکتاتوران کرده و می کنند، و آنها را آموزش می دهند که با مردم بطور بيرحمانه و خشونت آميز رفتار کنند و عکس العمل مردم کشتن و نابودی آنهاخواهد بود و اين خود تخم دشمنی پاشيدن است. و يا دان برای جوانان بيکار مليتهای غير حاکم می ريزند و آنها را عليه ملت خود بر می خيزانند و کشتار آنهارا باعث می شوند (دشمنی بين خانواده های بی چيز و محروم).
هر روز نامهای ديگری به جرمهاي، "ملحد، محارب با خدا، اخلال در امنيت کشور، جاسوسی برای بيگانگان و مهدورالدم" اضافه می شود و اينها چيز ديگری نيست، مگر سر در گمی و وحشت رژيم از قدرت مردم. رژيم از تفرقه نيروهای اپوزيسيون حد اکثر سوء استفاده را می برد. دوری جوئی نيروهای مبارز از هم و انشعابهای پی در پی احزاب، آب به آسياب دشمن ريختن است و هيچ خدمتی به مليتهای ايران نمی کند. اجازه دهيد در جملات آخر اين مقاله يک جمله از نامه آزاد زمانی� انجمن دفاع اززندانيان سياسی و حقوق بشر ايران را در رابطه با نامه های فرزاد کمانگر از زندان، در اينجا بيآورم. اميدوارم با اين جملات وجدانهای بيدار، بيدار تر شوند. "نامه های فرزاد کمانگر را که در زندان نوشته است، بخوانيد، ببينيد و بشنويد. احساسات و علايق ظريف اين معلم اگاه را دريابيد. اين نامه ها منعکس کننده علاقه شديد ايشان به انسان دوستی و عدالت طلبی است. فزراد کمانگر بچه ها را دوست دارد بچه های مدرسه و کوچه رادوست دارد. نقاشی و شعر و هنر را دوست دارد اديب و نويسنده و هنرمند است. انسان ها را دوست دارد صميميی و دوست داشتنی است، معلم آگاه و راهنمای بچه های شهر و روستا است. فرزاد کمانگر از نوع شماست، ازسنخ و صنف شماست. فرزاد کمانگر را تنها نگذاريد اجازه ندهيد آدمکشان جمهوری اسلامی اين معلم اگاه را اعدام کنند"!
فرزاد کمانگر درنامه اش از زندان نوشته است "اينجا همه چون شمايند، راستي، فکر کن شايد فردا نوبت تو باشد..."
بشريت جنايات جمهوری اسلامی در سالهای 1360 تا 1367 خورشيدی را هرگز از ياد نخواهد برد. آنزمان بود که اين رژيم منفور دانه های دشمنی وخصومت با مردم را کاشت. من در اينجا بخش کوچکی از پايان مقاله دکتر محمد حسين يحيايی را نيز برای ياد آوری مکرر می آورم که بيشتر در خاطره ها ثبت شود. "در ماه های مرداد و شهريور 1367 هيئت مرگ متشکل از اشراقي، نيري، رئيسی و پور محمدی روانه زندان ها شدند، هدف کشتن و نابودی بود. از آن رو نمی توان به آن نمايش نام دادگاه گذاشت، چند سئوال و جواب کوتاه، ترديد در جواب و يا نه گفتن به هر کدام از سئوال ها، رفتن به سوی جوخه های دار بود که پيشتر ها آماده شده بودند. چندين هزار پير و جوان، زن و مرد و حتی افرادی که مدت محکوميت شان به پايان رسيده بود بی رحمانه به کام مرگ فرستاده شدند . اين کشتار وحشيانه تفاوت عمده با کشتار سال های 60 داشت، جنايت سال 1367 مخفيانه و بی سرو صدا صورت گرفت، جنازه ها مخفيانه در گور های دستجمعی خاک شدند، ماه ها خانواده ها از سرنوشت زندانيان خود بی خبر بودند، تا گور دستجمعی آنها درگلزار خاوران پيدا شد. ... اين روز ها مصادف است با بيستمين سالگرد اين جنايت هولناک که با همه ابعاد، جنايت عليه بشريت است. در اين سال ها، افرادی که ازاين جنايت جان سالم به دربرده و به خارج ازکشور آمده اند به نوشتن خاطرات خود پرداخته بخشی از حقايق را به زبان های گوناگون منتشر کرده اند، ولی هنوز گفتنی ها بسيار و حقايق پنهان زياد است که بايد گفته و آشکار شوند، هرکدام از اين نوشتار می تواند در آينده برای داد خواهی مفيد و موثر باشد. برخی از اين خاطرات به قدری دردناک است که خواندنش قابل تحمل نيست. افرادی که سال های طولانی گرفتار زندان های رژيم گذشته بوده و در بدترين شرايط به سر بردند براين باورند که همه آن سال ها باچند روز زندان های جمهوری اسلامی برابری می کند و شايد هم اين چند روز دردناکتر از آن سال ها باشد. زيرا در آن رژيم زندانبانان و شکنجه گران مأمورانی بودند که اجرای دستور می کردند، جز منافع مادی به چيز ديگری فکر نمی کردند، در حاليکه شکنجه گران در نظام جمهوری اسلامی بگونه ای شستشوی مغزی شدند که فکر می کنند با انجام شکنجه کار مقدس، انقلابی و جهادی انجام می دهند، هر چقدر بيشتر آزار دهند و به باور خود مجرم را زودتر بشکنند و نابود کنند در نزد حکومت گران حرمت ومحبوبيت بيشتری خواهند داشت. امروز بخش مهم وتعداد بسياری از آمران و عاملان آن جنايات عليه بشريت در قيد حيات نيستند و يا سال های آخر عمر را می گذرانند، شايد نتوان همه آنها را به پای محاکمه کشاند، ولی در شرايط امروز نسل دوم و سوم انقلاب به سوی قدرت خيز برداشته است، آنان از يادآوری تاريخ شرم دارند، در سخنرانی ها به خيلی از زوايای تاريخی اشاره می کنند، ولی هرگز به اين جنايات اشاره نمی کنند، گويا که هيچ اتفاقی در آن سال های سياه و تاريک نيافتاده است. ... در چند روز آينده شاهد آن خواهيم بود که مادران، همسران، پدران، فرزندان جان باختگان همراه با انديشه ورزان و مبارزان راه آزادی در بزرگداشت جان باختگان در گلزار خاوران با دسته های گل، سرود خوانان جمع خواهند شد و صدای خود را به گوش جهانيان، حقوقدانان و عدالت خواهان خواهند رساند، تا در آينده نه چندان دور زمينه دادخواهی فراهم شود..." و من 67 ساله هنوز اميدوارم که باز مانده اين جنايتکاران را در دادگاههای خلقها ببينم.

هايدلبرگ 12 آگوست 2008 دکتر گلمراد مرادی
Dr.GolmoradMoradi@t-online.de

23 مرداد 1387    0
Posted on Wednesday, August 13, 2008 at 09:35PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

حضرت سرمايه دار


پير شدم پير تو!
فرزاد جاسمی
در پی من روز و شب، حضرت سرمايه دار
زاهد و مفتی و شيخ، تشنه به خونم هنوز


جام مرا بر فروز، هستی و جانم بسوز
خام مرا پخته کن، شام من آور به روز
خسته تر از خسته ام، زار ز رنگ و ريا
پارگی و زخم دل، چاره نکرد پينه دوز

پير شدم پير تو، درد توام کُشت زار
قامت سروم شکست، شانه ز غم کرده قوز
در پی من روز و شب، حضرت سرمايه دار
زاهد و مفتی و شيخ، تشنه به خونم هنوز

عصر پليدی بود، دور سقوط است و جهل
کاسب دل ساده و توده ز جهل شّر فروز
غير حقيققت نخاست، از لبم و از زبان
خسته ام از برف دي، طالب فصل تموز

چشمه ی خورشيد را، سالک راهم نه شب
فاش بگفتم نه در، پرده به راز و رموز
پرده ی جهل پاره کن، چهر حقيقت ببين
در دل شب تا به کي، از چه گريزان ز روز

يار بخواند شحنه را، تا که به بندم کشد
محتسب اندر پی ام، با سگ و تازی و يوز
بيهده دلبر فروخت، گوهر نابی چو من
طبع گدا زادگان، با درمی کينه توز

از چه تو باور کني، ياوه ی بی مايگان
کُنده ی گز کی شود، مشعل مجلس فروز
تا به کی از قحبه گان، طاعت و فرمانبری
از چه ستايش که شب، کرده ترا سال و روز

پشت و کف پای من، داد خدا زد شيار
عدل خداوندگار، داغ و درفش است و سوز
آن که بُدی سال ها، رزم منش افتخار
چهره ز من پوشد و، خصم منش دل فروز

خسته ام ای توده ی زحمت و رنج خيز ز جا
جان مرا تازه کن، جام مرا بر فروز
***
بيست و سوم مرداد ماه هشتاد و هفت


23 مرداد 1387    21:45
Posted on Wednesday, August 13, 2008 at 09:11PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment