دستگیری عبدالرضا داوری و آینده ی "درخشان" احمدی نژادی ها

ما نمیتوانیم سه فرهنگ ایرانی ؛ اسلامی و غربی (مدرنیته ؛ دمکراسی و حقوق بشر ) را با هم بتعادل برسانیم
بلکه ما موظیفیم هم آهنگ با زمان و با پیشرفتی که در اثر مدرنیته حاصل شده است خود را تغییر دهیم و با روح زمانه همسو بشویم وگر نه نابود خواهیم شد.انقلاب صنعتی ادامه وضع موجود زمان خود بوده است و راهی بجز آن در مقابل بشریت نبوده است همان گونه که بجز اختراع کشاورزی راهی در مقابل بشر دوازده هزار سال قبل نبوده است علم بعقب بر نمیگردد.کسی نمیتواند جلوی پیشرفت علم و فناوری را در جهان بگیرد. اسلامی بودن محصول تاریخی بر آمده از انقلاب کشاورزی بوده است ورسیدن به عصر فئودالیته است . تاکید بر ایرانی بودن ما در تاریخ معاصربعد از مشروطه اولین پایه تضعیف اسلامی بودن کشور توسط سلطنت طلبان در اثر فشار جهانی فرهنگ مدرنیته است و با این تضعیف جامعه برای ورود به مدرنیته از طریق رهایی از اسلامی بودن آماده میشده است.یعنی تکیه بر ایرانی بودن گذری برای رسیدن بدمکراسی و حقوق بشر و مدرنیته خواهد بود ولی ایرانی بودن نقش خودش را دارد که نقشش همان تضعیف اسلامی بودن و جدا شدن از حوزه های نفوذ انقلاب کشاورزی و رسیدن به حوزه نفوذ انقلاب صنعتی است. تنها مسیر نجات ما رفتن بسوی مدرنیته و دمکراسی و حقوق بشر است و مدرنیته حقیقی هم در اجتماع همان دمکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی معنا میدهد.تنها مسیر قابل ادامه رفتن بسوی مدرنیته است و در مقابل این مسیر موانع اسلامی وایرانی هر چه مانع بزرگتری باشد عقب مانده تر خواهیم بود.مثلا با اریا بازی نتوانستیم با مدرنیته همراه شویم و با اسلام بازی هم در مقابل مدرنیته قرار گرفتیم و در سی سال گذشته به اندازه دویست سال عقب مانده تر شدیم و شاید با . این آخرین فرصت برای سلطنت طلبان و اسلامیستها بود که با مدرنیته همسو شوند ولی بنظر میآید که آنها بر خلاف جریان بین المللی و نیاز روزگار حرکت کرده اند و باید نابود شوند وما ملت با توسری خوردن یاد بگیریم که بجز مدرنیته و حقوق بشر و دمکراسی راه دیگری نداریم
دستگیری عبدالرضا داوری و آینده ی "درخشان" احمدی نژادی ها
(یک تحلیل)
فارغ از این که چه داوری ای در مورد گروه بندی های سیاسی داشته باشیم و تمایلات سیاسی و فرهنگی و دینی خودمان چه باشد، آنچه بر احمدی نژادی ها می رود بی شک از روزن مفهوم قدرت و تاریخ یک سده ی گذشته ی سیاست حائز اهمیت است؛ یکی از مشکلات احمدی نژاد، که البته به همان میزان نیز، اگر درایت بسنده داشت، می توانست نکته ی قوت و در نهایت پیروزی اش باشد، عدم وابستگی او به سه گروه بود که من آن ها را «سه گانه ی مافیای تاریخ مدرن ایران» می دانم: مافیای روحانیت (حوزه)، مافیای بازار (تجارت غیر تولیدی)، مافیای روشنفکری (دانشگاه)؛ احمدی نژاد از هیچ یک از این سه حوزه ی قدرت برنخاسته بود؛ نه بازاری بود و پیشینه ی اقتصادی داشت، نه، با این که خود دانشگاهی بود، در سیستم به غایت بسته و تاریک خویانه ی روشنفکری ایران جائی داشت، و نه، بر خلاف برخی پشتیبانی های اولیه، هرگز در زمین روحانیت ریشه داشت؛ بخشی از روحانیت به او به عنوان ابزار نگاه می کرد، برای زدن و به عقب راندن بخشی دیگر؛ بزرگ ترین گناه او این بود که رفت پای درو کردن کم و بیش کل روحانیت؛ رفسنجانی از همه زودتر خطر را درک کرد؛ و البته غرب و روشنفکری نیز از روحانیت زدائی ای که او راه انداخته بود به شدت به بیم افتاده بودند؛
در کل، او، اگر بخواهیم با زبان اخوان ثالث سخن گوئیم، یک وصله ی ناجور، یک سنگ تیپا خورده ی رنجور بود در تاریخ انقلاب شکوهمند؛ بر اثر یک "خطای فنی" در لایه هایی از حکومت بُر خورده بود و کسان خیلی زود به این نتیجه رسیدند که باید بالای اش آورند (انقلاب معنی بالا آوردن هم دارد...)؛ باری، جناح هاشمی و مافیای روشنفکری از همان آغاز شروع کرد، جناح خامنه ای کمی دیرتر به آنان پیوست؛
دو سال پیش از سال 88 نوشته بودم که در آینده، و آن آینده خیلی زود آمد، احمدی نژاد با خامنه ای درگیر خواهد شد و غرب و "جهان آزاد"، در گزینش میان احمدی نژاد و خامنه ای بی هیچ تردیدی خامنه ای را برخواهد گزید و نیروهای "آزادی خواه" ایرانی به سود شان است که در پیکارِ درونیِ جمهوری اسلامی، اگر می خواهند جبهه گیری کنند، که مدام می کنند، اما به سود روحانیت!، دست کم سوی کسی را بگیرند که هیچ پایگاه مستحکمی در میان انقلاب کنندگان اصیل، یعنی روحانیت، بازار و روشنفکری ندارد؛ این فرد بی ریشه در انقلاب و مافیای سه گانه، احمدی نژاد بود؛ مردی که به گفته ی خود می خواست کاوه ی آهنگر باشد و خود را از تبار رستتم و فرهاد و آرش می نامید!
از این رو او می توانست به عنوان یک "بیگانه"، کاتالیزاتور و تخته ی پرشی باشد برای پریدن از روی جنازه ی انقلاب؛ اما موضوع این بود و هست، که روشنفکری ایران اصولا با انقلاب اسلامی نه تنها مشکلی ندارد، بلکه خود را صاحب عزا نیز می داند ؛ باری، در نهایت احمدی نژآد کوشید با «تاکیدی ناقص و نیم بند» (و این همیشه بد است)، بر ایرانی گری و میهن پرستی، تا حدی از لایه های ویژه ی اجتماعی دلبری فرهنگی کند و به اصطلاح، در برابر روحانیت کارت ایرانیت را بر میز گذاشت؛ اینکه به آن کوروش گرائی ای که راه انداخت باور داشت یا خیر، موضوع من نیست؛ اما جالب توجه این است که در هیچ کجا و در هیچ زمینه ای کار اش نگرفت؛
طبقه ی متوسط ایرانی، که من فکر می کنم یکی از عجیب الخلقه ترین پدیده های جهان معاصر است (همه ی طبقه ی متوسط ها هچلهف اند و موجوداتی مسخ شده و گِرگور زامزائی، ایرانی ها بیشتر) از سه جا حرف شنوی دارد: روحانیت، بازار و روشنفکری؛ اتفاقا شاه هم هنگامی کاملا بازی را باخت که این سه جناح در زدن او همسو شدند؛ من فکر می کنم امروز زرتشت و کوروش نیز اگر رستاخیز کنند و بازگردند، تا خود را با این سه جناح همسو و تنظیم نکنند، محلی از اعراب نخواهند داشت. «ماتریکس فرهنگی و اقتصادی» ای که مثلث روحانیت، بازار و روشنفکری ایجاد کرده است، بسیار قوی است و کمر هر کس را که با او درافتاد در نهایت می شکند؛
اما تاریخ همیشه نیز حساب کتاب ندارد؛ گاهی می شود که برخی ها شانس های تاریخی می آورند و ایزدان در آنان به مهر اندرمی نگرند؛ شاه به راستی این شانس را آورد تا تاریخ ایران و جهان را دگرگون کند و درک اش را نداشت و استفاده نکرد؛
احمدی نژاد نیز، در سطحی دیگر، این شانس را داشت که 1. انقلاب اسلامی را به بایگانی تاریخ بسپرد؛ که آمادگی معنوی اش را نداشت و پای اش که افتاد زه زد؛ 2. دست کم حذف خود را برای دستگاه و نظام بسیار پر هزینه کند؛ این را نیز نتوانست: پای مشائی، هنگامی که خامنه ای حذف اش کرد، با همه ی بگم بگم ها، نایستاد؛ سر اش را انداخت پائین و رفت کنار: این یعنی مرگ یک شخصیت سیاسی. وقتی می گوئی می زنم (می گم می گم)، باید بزنی؛ جز این، برای همیشه سوخته ای.
در پیکار و نبرد قدرت دو نوع عقب نشینی هست: به هنگام و نا به هنگام. عقب نشینی احمدی نژاد کاملا نا بهنگام بود؛ دستگیری امروز یکی دیگر از یاران اش نتیجه ی آن عقب نشینی است؛ فروریزی احمدی نژاد و احمدی نژادی ها به مراتب از فروریزی نیروهای رقیب سخت تر است، چرا که همانگونه که گفتم، او در هیچ یک از سه مافیای نام برده جای پائی نداشت و ندارد؛
به هر روی درس عبرت خوبی می تواند باشد برای آنان که می خواهند دستی در بازی قدرت ایران داشته باشند: یا باید چنان قوی باشی که هر سه مافیا را آچ مز و در نهایت شاه مات کنی، یا آن که خود را به آنان بربندی و تبدیل به زائده شوی؛ نه این و نه آن، یعنی نابودی قطعی.
خرداد 1384 یزدگردی
Reader Comments