سراشيب سقوط رژيم جمهوری اسلامی و آلترناتيو سازی های امپرياليستی! - احمد نوين
از افشا
نجات ایران در بر قراری حکومتی دمکراتیک بر اساس ارزشهای حقوق بشری و رفتن بسوی خود کفایی علمی و اقتصادی است.ملایان که انتخاب ارتجاع جهانی در اظطرار بر امده از انقلاب بهمن بودند حالا متوجه میشوند که گماشتگان اسلامی آنان منتخب خوبی برای تامین منافع آنان در آینده نزدیک نیستند و افشای ماهیت ارتجاعی آنان برای ملت و دزدی و چپاول و آدم کشی های آنان ملت را از این جماعت بی زار کرده است و همه در فکر جایگزینی برای این رژیم ارتجاعی و ضد ایرانی و ضد بشری هستند.امپریالیستها افرادی نظیر رضا پهلوی ؛ سازگارا؛ گنجی و عباس میلانی و ....را در اختیار دارند و در آب نمک خوابانده اند تا در روز مبادا مورد استفاده قرار دهند.ملت ما باید هشیار باشد و از ارزشهای استبدادی دوری کند این ارزشهای منفی استبدادی در جامعه ما در اپوزیسیون وجود دارد منظورم نیروهای اپوزیسیون اسلامیستی مثل مجاهدین و اصلاح طلبان که استبدادی و ارتجاعی هستند و یا نیروهای ناسیونالیسم آریامهری که اینها هم ارتجاعی هستند بجای این ارزشهای ملت ما لازم است با رنسانس فرهنگی و دینی و اجتماعی باورهای حقوق بشری را که زاییده عدالت و عقلانیت است در خود بارور کند و ببرقراری حکومتی دمکراتیک بر اساس ارزشهای حقوق بشری برسد. با این حال مقاله اطلاعاتی دارد که دانستنش برای همه مفید است
سراشيب سقوط رژيم جمهوری اسلامی و آلترناتيو سازی های امپرياليستی!
اين مقاله بقصد بررسی تلاش های نيروهای وابسته به دولت های پيشرفته صنعتي، در رابطه با ايجاد تحول و ساختن بديل حکومتی در جوامع پيرامونی سرمايه داري، کشورهائی نظير ايران است. تلاش هائی که هدف آنها تامين منافع کشورهای امپرياليستی است. البته انگيزه انتخاب اين مقوله، نه يک افشاگری انتزاعي، بلکه بعلت تلاش هائی است که هر از چند گاهی بنگاههای گوناگون وابسته به محافل قدرت در کشورهای امپرياليستي، برای ساختن آلترناتيو حکومتی بعد از پايان دورانِ اقتدارِ حکومت ولی فقيه در کشور ما برنامه ريزی مينمايند. در حالی که حلقه محاصره اقتصادی ايران توسط کشورهای غربی روز بروز بيشتر گلوی مردم ايران را ميفشارد. در حالی که 50% برخی از اقلام سبد هزينه خانوارها آنچنان زندگی را بر خانوارهای کارگر و زحمتکش سياه کرده است که کارگران و زحمتکشان کشور ما، توانايی برآورده کردن نيازهای معيشتی خانواده خود را ندارند. در حالی که بنابر اطلاعات منتشر شده، به همت سپاه پاسداران، بسيج و کميته ها، هر ساله بيش از 600 تن مواد مخدر در ايران بمصرف ميرسد و در نتيجه بيش از 20 ميليون نفر، اعم از معتادان و خانوادههای آنها محکوم به زندگی در جهنم اعتياد هستند. در حالی که تعداد قابل ملاحظه ای از رهبران و فعالان کارگری ايران به زندانهای طويل المدت محکوم شده اند و يا بعلت تعقيب، اذيت و آزار ناچار به ترک خانه و کاشانه شان شده اند. در حالی که فعالان اجتماعی و سياسی ايران هم با تعقيب، دستگيری و زندان و سرکوب رژيم اسلامی ايران دست و پنجه نرم ميکنند. در حالی که تلاش های رژيم اسلامی ايران در تحميل سرکوب و خفقان به مردم ايران و تحميل زندگی مرگبار اقتصادی همچنان ادامه دارد. در حالی که رژيم اسلامی ايران، آنچنان شکننده شده است که تاب تحمل کوچکترين انتقاد، حتی از جانب جناح های وفادار به قانون اساسی رژيم و مدافعين اصل ولايت فقيه، مانند اصلاح طلبان را هم ندارد. در حالی که همه شواهد و قرائن نشان ميدهد که بعد از 3 دهه سرکوب های خشن و خونبار حکومت اسلامی در ايران، جامعه ما آنچنان دچار انقباض شده است که مانند يک انبار باروت آماده انفجار است و اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران آماده اند که در اولين فرصت مطلوب، بحيات حکومت اسلامی ايران پايان بدهند آنرا به گورستان تاريخ رهسپار نمايند. البته مسيری که حکومت اسلامی در ايران بنابر ماهيت ارتجاعيش طی نموده است، نتيجه ای جز سقوط اين نظام ستمگر ببار نخواهد آورد. در چنين بحبوحه ای شاهد تلاش های محافل وابسته به محافل قدرت های امپرياليستی هستيم که در هراس از پای گيری يک آلترناتيو مردمی مترقی و راديکال در لحظۀ سرنگونی حکومت اسلامی ايران، پيشاپيش آماده ميشوند که آلترناتيو مطلوب محافل امپرياليستی برای تعيين سرنوشت مردم ايران را ارائه دهند. آخرين تلاش ها برای زمينه چينی جهت فراهم نمودن زمينه های ايجاد چنين بديل حکومتی در ايران، توسط بنياد اولاف پالمه در سوئد در 15 و 16 بهمن ماه امسال بعمل آمد. سئوال جدی و معضل اساسی که نه تنها بعد از سرنگونی حکومت اسلامی در ايران، بلکه از هم اکنون نيز مطرح است، اينست که آيا رژيم آينده ايران، مجری خواست های مردم ستمديده و استثمار شده کشور ما خواهد بود؟ يا اينکه حکومت بعدي، مجری اوامر حاکميت ارتجاع بومی خواهد بود؟ و يا اينکه حکومت بعدي، مجری اوامر و تامين کننده منافع قدرت های ارتجاعی و امپرياليستی در ايران خواهد بود؟ کوتاه سخن: پاسخ به اين سئوالات را ميبايست در چگونگی ايجاد و ماهيت رژيم آينده ايران جستجو کرد. پاسخ به اين سئوالات، کليدِ حل "معمای" رژيم آينده ايران است. از آنجا که بيش از 70% جمعيت کشور ما را جوانان تشکيل ميدهند، بنظرم مفيد است که، اين مبحث را با يک مقدمه آغاز نمايم. باستثناء دوران اوليه زندگی جمعی آدميان بر روی کره زمين، که به دوران کمون های اوليه معروف است، بعد از ايجاد طبقات و سلطۀ طبقه ستمگر و استثمارگر بر جامعه، عموماً حکومت های جوامع بشري، در وسوسه تسلط بر جوامع ديگر، برای افزدون به قدرت و ثروت های خودشان بوده اند. تاريخ طبقاتی جامعه بشری سراسر انباشته از ستمگری های طبقات حاکم بوده و هست؛ بنام مذهب، بنام سلطنت، بنام سايه خدا بر زمين، بنام برتری ملت خودی و يا بنام کمک به "تکامل ملل پست تر". از آغاز غلبه نظام سرمايه داری که بر پايه بهره کشی از نيروی کار و ثروت های ملت خودی جان گرفت و برترين مقدساتش ايجاد ارزش اضافي، سود و انباشت سرمايه بود و هست، سرمايه های انباشته شده در مرزهای کشوری آنچنان انبوه شدند که برای تامين حداکثر سود و ارزش اضافي، سرمايه داران و دولتهای مدافع منافع آنها، به فتح بازارهای جوامع ديگر روی آوردند. در قرون اوليه ايجاد دولت های سرمايه داري، اعزام نيروهای مسلح نظامی که بعضاً به دوران کشتی های توپدار معروف است، جهت تسخير کشورهای ديگر و حاکميت مستقيم بر ملت های ديگر، نيازهای نظام سرمايه داری را تامين ميکرد. بعنوان نمونه، ميتوان به تسلط دولت انگلستان بر هند، تحت حاکميت مستقيم دولت انگلستان، يا حکومت های مستقيم سفيد پوستان بر سرزمين های قاره امريکا، يا حاکميت مستقيم دولت فرانسه در هندو چين و يا حاکميت مستقيم کشورهای اروپائی به افريقا و غيره اشاره کرد. در فاصله مابين جنگهای جهانی اول و دوم و بخصوص بعد از جنگ جهانی دوم، بسياری از ملت های مستعمرات کشورهای بزرگ صنعتی سرمايه داری آگاه تر شدند و در سراسر جهان با تسلط مستقيم دولت های امپرياليستی به مخالفت و مبارزه جدی برخواستند؛ در قاره آسيا در مرکز و جنوب قاره امريکای در قاره افريقا و... بويژه در دهۀ دوم قرن بيستم بعد از سرنگونی رژيم ستمگر تزاری در روسيه و آغاز پيدايش دولت کارگری در در آن کشور و بعد از پيروزی های شگفت انگيز ارتش سرخ روسيه در صحنه های جنگ جهانی دوم و آغاز دوران اوليه خلع يد از سرمايه داری در بعضی از کشورهای اروپائی اين بيداری ملل تحت سلطۀ مستقيم دولت های امپرياليستی شدت پيدا کرد. نَفسِ تسلط آشکار، بی ردا و پوسش حکومت و ارتش دولت های امپرياليستی در کشور تحت سلطه از نيروهای مُحرک قوی در ميان مردمان کشورهای تحت سلطه برای دستيابی به استقلاب وآزادی بود. بنابر اين ضرورت ايجاد حکومت های بوميِ نوکر امپرياليسم که از اهالی خود کشور تحت سلطه بودند، اما، هم و غم شان تامين و گسترش منافع دولت ها و بنگاهای سرمايه داريِ متعلق به جوامع امپرياليستی بود در دستور کار دولت ها و شرکت های امپرياليستی قرار گرفت. نکته قابل توجه در اينجا اينست که، در آن دوران نظام سرمايه داری نيز جهانی شده بود، لذا بورژازی ملی در کشورهای مستعمره و نيمه مستعمره - نظير کشور ما ايران- در غارت نيروی کار بومی و ثروت های جامعه خود را همسو با نيروهای امپرياليستی ميديد و عمدتاً بعنوان بازوی بومی آنان عمل ميکرد. لذا ديگر قادر نبود که بعنوان يک نيروی ملی در مبارزات ترقيخواهانه، استقلال طلبانه و آزاديخواهانه مردم تحت ستم، بطور راديکال در کنار کارگران و زحمتکشان � اکثريت قريب باتفاق شهروندان- قرار بگيرد. در ابتدای کار تا دهۀ هشتاد ميلادی قرن گذشته، يعنی تا حدود 30 سال قبل هر کجای جهان که امپرياليست ها قادر بودند، برای اعمال سلطه و بر سرکار آوردن دولت وابسته به امپرياليسم، کودتا ميکردند. ( نظير کودتای اسفند 1299 شمسی توسط رضا خان ميرپنج در ايران ) در موارد ضروری نيز مداخلۀ مستقيم نظامی ميکردند و در کشور مورد نظر حکومت دست نشانده بومی ودلخواه خودشان را بر سر کار ميآوردند. بطور مثال: - کودتای سال1964 عليه رئيس جمهور برزيل. - در اندونزی در سال 1965 بر عليه دولت ملی سوکارنو کودتا براه انداختند و در عرض 2 روز اول، 150 هزار نفر و تا دو ماه بعد 1 تا 2 ميليون نفر از مردم اندونزی را کشتار کردند و دولت دست نشانده سوهارتو در اندونزی را به سر کار آوردند. در ايران در 28 مرداد 1332 کودتا براه انداختند کشت و کشتار کردند و محمد رضا شاه فراری را مجدداً به تخت سلطنت نشاندند و بعدها او را ژاندارم منطقه کردند و با نيروی کار و ثروت های مردم ايران را غارت کردند. يکی ديگر از کودتاهای خونبار که در آن دست سازمان سی- آی- اِ بوضوح ديده ميشد کودتا بر ضد حکومت ملی سالوادر آلنده در 11 سپتامبر 1973 در شيلی بود که امواج شديدِ ضد امپرياليستی و ضد دولت امريکائی را در سراسر جهان بوجود آورد. در کشورهای مرکز و جنوب قاره امريکای هر يکی- دو سال کودتای های نظامی راه انداختند، دهها حکومتِ دست نشانده و مطيع دولت ايالات متحد امريکا و يا ديگر دولت های امپرياليستی را بر سر کار آوردند. انواع و اقسام کودتا ها و کشتارها در کشورهای عقب مانده سرمايه داری در جهان را سازمان دادند. در اين جنايت ها همۀ دولت های امپرياليستيِ کما بيش دست داشتند. اما، از آنجا که بيشترين سهم به امپرياليسم امريکا تعلق داشت بنابر اين بيش از ديگران افشاء اين جنايت ها بضرر دولت امريکا بود. از آنجا که امپرياليسم امريکا در راًس قوی ترين، بزرگترين و مسلح ترين دولت های غارتگر قرار داشت و هنوز هم قرار دارد، در ايجاد اين کودتاها و جنايت ها بيشترين سهم را داشته و دارد. ايالات متحد امريکا که خودش زمانی مدعی بود پرچم دار آزادی و دمکراسی است، چهره اش در جهان با نام سی-آی-اِ ( سيا ) و جنايت، کودتا، و دخالتِ های خونبار در سرنوشت ملل تحت ستم مترادف شد. بر اثر مبارزات عناصر و تشکل های آزاديخواه و برابری طلب در جهان، چهرۀ جنگ طلب، چهرۀ خشن نظامي، چهرۀ متجاوز و غارتگر امپرياليسم امريکا، بدون ردا و پوشش در مقابل ديد افکار عمومی در جهان قرار گرفت. اين چهره بنوعی مشت ريا و تزوير امپرياليسم امريکا را باز ميکرد. لذا، شورای امنيت ملی آمريکا تصميم گرفت که برای اين معضل چاره ای بيانديشد. از اينجا ببعد دست خونريز امپرياليسم در بسته بندی جديدی بنام؛ بنياد ملی دموکراسی به جهان عرضه شد. در ابتدا قرار بود که اين بنياد وظيفه اش انقلاب های مخملی در جمهوری های شوروی سابق باشد. اما، بعد از سقوط شوروی سابق، همۀ کره زمين صحنۀ عمليات بنياد ملی دموکراسی امريکا شد. بنياد دمکراسی و بنياد های هم عرض آن در جهان وظيفه شان اين است که برای تامين منافع قدرت های امپرياليستی در راًس همه آنها ايالات متحده امريکا، در پوشش حمايت از دمکراسي، احزاب و گروه های همسو با منافع آمريکا را در کشور عقب مانده سرمايه داری به قدرت برساند. اما اين بنياد ملی دمکراسی چطوری بوجود آمد؟ و چه محافل قدرت امپرياايستی پشت سر آن قرار دارند؟ � در سال 1979 ائتلافی از احزاب دموکرات و جمهوری خواه، رهبران اتحاديه ها و کار فرمايان، دانشگاهيان محافظه کار و نهادهای وابسته به امور خارجه امريکا، يک چهارچوب تشکيلاتی به نام بنياد سياسی آمريکا به وجود آمد. � در زمان رياست جمهوری رونالد ريگان در امريکا، بنياد سياسی آمريکا پيشنهادی تحت عنوان "برنامه دموکراسی" به کنگره امريکا ارائه کرد. � در روز 23 نوامبر 1983 ( حدود 28 سال) لايحۀ ايجاد "بنياد ملی دموکراسی " قانوناً تصويب شد. � حدود 3 هفته بعد، روز 16 دسامبر1983 طی مراسمي، که به همين مناسبت در کاخ سفيد برپا شده بود، رئيس جمهور امريکا خطاب به اعضاء "بنياد ملی دموکراسی " اعلام کرد: " اين برنامه در سايه نخواهد ماند. در پرتو نورافکن ها با غرور به خود خواهد باليد. (...) و پر واضح است که "بنياد ملی دموکراسی " با مصالح ملی امريکا سازگار خواهد بود ". � اما چند سالی طول کشيد که "بنياد ملی دموکراسی " در همۀ ابعاد ممکن پا به ميدان گذاشت. � بواقع"بنياد ملی دموکراسی " وظايف سی- آی � اِ را که بد نام شده بود، در زرورق دمکراسی به پيش ميبرد. توجه کنيد :" بنياد ملی دموکراسی " را بر چهار ستون برپا کرده اند: 1 - مرکز آمريکائی برای همبستگی بين المللی کارگر. [ اين تشکيلات پيش از تأسيس " بنياد ملی دموکراسی " هم وجود داشت. البته، نام اين بخش در ابتدا چيز ديگری بود. ولی نام فعلی آن "مرکز آمريکائی برای همبستگی بين المللی کارگر" است.]. 2 - مرکز بنگاه های خصوصی اقتصادی بين المللي، وابسته به اتاق بازرگانی امريکا. 3 - موسسه بين المللی جمهوريخواه، وابسته به حزب جمهوريخواه امريکا. 4 - موسسه ملی دموکراتيک، وابسته به حزب دموکرات امريکا. از لحاظ حقوقي، بنياد ملی دموکراسي، يک انجمن خصوصی اعلام شده است!. اما هزينه های آن را در رديفِ بودجه وزارت امور خارجه گذاشته اند و بعلاوه برای اينکه بودجه "بنياد ملی دموکراسی" به اين بنياد پرداخت بشود بايد اين بودجه را کنگره امريکا تصويب نمايد. به بيان ديگر، حيات "بنياد ملی دموکراسی" بستگی به بودجه ای دارد که کنگره امريکا تصويب مينمايد. اما"بنياد ملی دموکراسی" را انجمنی خصوصی اعلام کردند، تا باين ترتيب دولت امريکا رسما از هرگونه مسئوليتی شانه خالی بکند. توجه کنيد : قانونی که "بنياد ملی دموکراسی" را پديد آورده ميگويد که :" "بنياد ملی دموکراسی" نمی تواند موسسه ای وابسته به حکومت ايالات متحده امريکا و يا برخاسته از آن قلمداد شود.". من قضاوت در اين مورد را بشعور آگاه انسان های آزاديخواه و برابری طلب واگذار ميکنم. جرالد سوسمن// که يک پژوهشگر است، در نوشتهِ ای بنام افسانه های "کمک برای دموکراسی" که در بررسی ماهانه مانتلی ريويو، در دسامبر 2006 منتشر شده است ميگويد : " بنياد ملی دموکراسی و تشکيلات های ديگر آمريکائی خودشان را مثل شريکی در "پايه ريزی دموکراسی" جلوه می دهند.". - در مبارزات انتخاباتی سال 1989 در لهستان، بنياد ملی دموکراسی 5 ميليون و 200 هزار دلار به جنبش سوليدارنوش ( جنبش همبستگی در لهستان) که " لخ والنسا" آنرا رهبری مينمود، هديه کرد. در همان سال "لخ والنسا" به قدرت رسيد و از آن ببعد با کاخ سفيد واشنگتن همراه شد. جرالد سوسمن، پژوهشگر ادامه ميدهد که : " "بنياد ملی دموکراسی" در مقام مقايسه با سازمان سيا ( سی-آی-اِ ) تا سالهای دهه 1970 در واقع به شيوه ای کمتر خشونت بار دست به عمل ميزند.". "عملکرد بنياد ملی دموکراسی" دستکاری در انتخابات است.". اما واقعيت اين است که در پروسه عمل به گونه ای غير اخلاقی و در صورت ضرورت اين دستکاری خيلی خشن و خونبار هم هست. توجه کنيد : برای اينکه معنای اين حرف را بطور ملموس مطرح بکنم، به چند نمونه کارِ بنياد ملی دموکراسی اشاره مينمايم: � در اکتبر سال 1986 بر اثر افشاء يک خبر مفتضح کننده، پايه های دستگاه دولت رونالد ريگان، رئيس جمهور وقت امريکا به لرزه در آمد: فاش شد که رونالد ريگان، رئيس جمهور وقت امريکا و دولت اش برخلاف قوانين جاری امريکا- بطورغيرقانونی- با رهبری عملياتي، با استفاده از قاچاق سازمان داده شده کوکائين، هزينه های جنگ ضد انقلابيِ کنتراس بر عليه دولت قانونی ساندينيست ها در نيکاراگوئه را تامين ميکرده است. در ادامۀ همين برنامه ها و پشتيبانی ها از نيروهای ارتجاعی کنتراس در نيکاراگوئه، خانم ويولتا شامورو نامزد برگزيده واشنگتن و صاحب امتياز روزنامه «مستقل» لاپرنسا در سال 1990 به مقام رياست جمهوری نيکاراگوئه رسيد. فاش شد که عمليات مرتجعانۀ استفاده از قاچاق سازمان داده شده کوکائين و ارتباط غيرقانونی با ضدانقلابيون نيکاراگوئه را سرهنگ اوليور نورث، زير نظر شورای امنيت ملی امريکا سازمان داده بوده است. ضمناً فاش شد که هماهنگ کننده آن عمليات، "بنياد ملی دموکراسی" بوده و نقش پيشگام را در آن عمليات را داشته است. البته از سود قاچاق کوکائين و سود فروش اسلحه به کنتراس، بودجه ای پديد آمد که در معامله فروش اسلحه به حکومت اسلامی ايران، در زمان خمينی و در زمان جنگ مابين ايران و عراق، مورد استفاده قرار گرفته شده بود. چند سال بعد // در تاريخ 15 و 16 فوريه 2000 ، روزنامۀ نيويورک تايمز و واشنگتن پست، در نتيجه بروز تضاد منافع مابين حزب دمکرات و حزب جمهوری خواه امريکا، خبر آن عمليات را منتشر کرده اند. � از نمونه های ديگر عمليات بنياد ملی دموکراسی امريکا، مربوط به هائيتی است: در جريان انتخابات سال 1990 در هائيتي، بنياد ملی دموکراسی نزديک به ٣۶ ميليون دلار برای پشتيبانی از نامزدی مارک بازين کارمند پيشين بانک جهانی مايه گذاشت. عبرت انگيز است که بدانيم در عمليات "بنياد ملی دموکراسی"، از تجربه های چه کسانی استفاده ميشود. يعنی بعضی از اعضاء اطاق فکر"بنياد ملی دموکراسی" امريکا چه کسانی هستند: دراين انتقال تجربه های خونبار به "بنياد ملی دموکراسی" امريکا بسياری از چهره های نخبه محافظه کارِ دست اندر کار در سياست خارجی ايالات متحده امريکا دست دارند و يا دست داشته اند. مانند: جان نگروپونته ؛ مسئول اسبق امنيت ملی امريکا. جان بولتون؛ سياستمدار و نو محافظه کار راستگرای آمريکايی. فرانک کارلوچي؛ وزير دفاع اسبق آمريکا. فرانسيس فوکوياما؛ يکی از تئوريسينهای جريان نومحافظهکار آمريکا و طرفدار جنگهای خاورميانهای جرج بوش... حهت اختصار کلام، تنها به سوابق جان نگروپونته رئيس سابق سی- آی-اِ آمريكا و مسئول اسبق امنيت ملی امريکا اشاره ميشود. او در سال 2005 مسئوليت نظارت بر انتخابات ماه ژانويه در عراق را به عهده گرفته بود. يعنی سازماندۀ انتخابات فرمايشی امريکا در عراق بود. جان نگروپونته در سال 1964 در سايگون، مشاور سياسي بود. يعنی در پايه ريزی و سازماندهی و گسترش جنگ بر عليه مردم ويتنام نقش داشته است. بعلاوه او در زمان جنگ داخلي در هندوراس، سفير آمريکا در اين کشور شد. يعنی در سازماندهی گروه های ترور بر ضد مبارزين آزاديخواه هندوراس نقش مقام ارشد را داشته است. جان نگروپونته همچنين سفير آمريکا در نيکاراگوئه و مکزيک هم بوده است. يعنی در سازماندهی گروههای ضد نيروهای مترقی اين کشورها، نقش مسئول ارشد را داشته است. يک بنيادِ هم عرض "بنياد ملی دموکراسی" امريکا در سوئد اخيرا برای هماهنگ کردن برخی چهره های نه چندان خوشنام و بعضاً بدنام ايران در که عمدتاً در خارج از کشور اقامت دارند، يک سمينار مخفی از افکار عمومی در سوئد برگزار کرد. در خاتمۀ اين نوشته به آنها اشاراتی خواهم داشت. توجه کنيد : "بنياد ملی دموکراسی" امريکا وقتيکه تغييرات مورد نظرش را بدست ميآورد، بسياری از سازمان ها و مهره های ريز و درشتش را، در صورتی که ديگر مصرفی نداشته باشند از دُور ناپديد ميکند. "بنياد ملی دموکراسی" تا بحال در تحرکات اجتماعي، اقتصادی و سياسی 90 کشور آفريقائي، آمريکای لاتين، آسيائی و اروپائی نفوذ داشته است. البته با پرداخت دلار و خريدن سياست مدارانی که رسيدن بقدرت را به ماندن با مردم تحت ستم ترجيح داده اند. در اينجا لازم است که به اين حقيقت هم اشاره شود که آنجائی که توده تحت ستم مردم، با سياستمداران و فعالان اجتماعی که بمردم وفادار بوده اند، توانسته اند به مقاومت و مبارزه شان ادامه دهند، دلارها، کارشناسان و متخصصين سياسی-اجتماعی و نظامی "بنياد ملی دموکراسی" و محافل ديگر هو عرض آن، نتوانسته اند موفقيتی بدست آورند. بطور مثال، با تمام خراب کاری های "بنياد ملی دموکراسی" و "موسسه عمران بين الملل ايالات متحده امريکا "، ژان برتران اريستيد در انتخابات هائيتي، به رقبای خودش که مورد حمايت امريکا بودند پيروز شد. اما بعدها، زمانی که ژان برتران اريستيد و مردم نتوانستند به اتحاد گسترده و مقاومتشان ادامه بدهند، روز 29 سپتامبر 1991 بدنبال دسيسه های "بنياد ملی دموکراسی" و "موسسه عمران بين الملل ايالات متحده امريکا" رژيم ژان برتران اريستيد سرنگون شد. بعد از ژان برتران اريستيد، در هائيتی رژيم جباری سر کار آمد که با کشتن چندين هزار نفر از مردم هائيتی توانست تا مدتی به حکومتش ادامه دهد. توجه داريد که عملکردهای "بنياد ملی دموکراسی" امريکا، همانند سی-آی-اِ ( سازمان سيا ) نتايج بس خونباری هم بوجود ميآورد. در کشور کوبا هم در 52 سال گذشته سی-آی-اِ و يا "بنياد ملی دموکراسی" امريکا، با همۀ تلاش هايشان موفق به سرنگونی رژيم کوبا نشده اند. نکته مهم ديگری که بآن بايد توجه داشت اينست که "بنياد ملی دموکراسی"امريکا، هم در حکومت دمکرات ها و هم در حکومت جمهوری خواهان امريکا، بکار خودش ادامه ميدهد. مسئله مهم، تامين منافعِ امپرياليسم است. تامين منافع صاحبان زر و زور. رئيس جمهور وقت امريکا جرج بوش پدر در سپتامبر 1989 در برابر مجمع عمومی سازمان ملل متحد تصريح کرد که چالشی پيش روی «جهان آزاد» قرار دارد. لذا محافلی از قدرت را در کشورهای ديگرهم ترغيب کرد که به پيروی از واشنگتن، بنيادهائی همگون با بنياد ملی دموکراسی امريکا را بوجود آوردند. ابتدا درسوئد، مرکز بين المللی ليبرال سوئد، تشکيلاتی شبيه "بنياد ملی دموکراسی" امريکا را تأسيس کرد. بيناد های ديگری هم پس از آن به طرح "بنياد ملی دموکراسی" امريکا پيوسته اند. مانند مرکز بين المللی اولوف پالمه از سوئد. در برخی ديگر از کشورهای اروپا نيز بنيادهائی هم عرض "بنياد ملی دموکراسی" امريکا بوجود آمده است. � اکنون جا دارد که به برگزاری کنفرانس دو روزه "اتحاد برای دموکراسی در ايران"، در استکهلم، يعنی جلسه مشترکی مابين تعدادی از چهره های شناخته شده مخالفِ رژيم ولايت فقيه در ايران اشاره نمايم. در اين مقطع که تشديد محاصره اقتصادی ايران، فرياد های جنگ طلبانه باند های حکومت اسلامی ايران و محافل قدرت و جنگ طلب غربی و قرار گرفتن اقتصاد کشور ما در سراشيب سقوط، وضعيتی بسيار بحرانی را بوجود آورده است، محافلی هم عرض با "بنياد ملی دموکراسی" امريکا، موقعيت را مناسب ديده اند که زمينه های آلترناتيو سازی برای مردم ايران را جهت حفظ منافع قدرت های صنعتی غرب فراهم بياورند. يکی از اين تلاش ها، برگزاری کنفرانس دو روزه "اتحاد برای دموکراسی در ايران"، توسط بنياد اولاف پالمه است. اين جلسات قرار بود بطور مخفيانه برگزار بشود. اما بعداً نام شرکت کنندگان بطور علنی فاش شد. اين گرد همآئی در تاريخ 15 و 16 بهمن ماه 1390 ، برابر با 4 و 5 فوريه 2012 در سوئد برگزار شد. شرکت کنندگان از بخش های مختلفِ طيف راست بوده اند. البته نام اولاف پالمه، نخست وزير اسبق سوئد بعنوان يک شخصيت سياسی مورد احترام ثبت شده است.اما با توجه به نوع فعاليت ها و بخصوص اهداف "بنياد ملی دموکراسی" امريکا، مردم ايران حق دارند که در رابطه با اين ابتکار عمل در شکل دادن به ابزارِ اجرای منافعِ قدرت های امپرياليستی بگويند : ما را بدوستی تو اميدی نيست// لطفا"// شر مرسان!!! در اين کنفرانس افرادی نظير شهريار آهي، محسن سازگارا، فريدون احمدي، حسن شريعتمداري، عبدالله مهتدي، عليرضا نوری زاده و تعدادی ديگرشرکت داشتند. توجه کنيد، محسن سازگارا، سپاه پاسداران حکومت اسلامی ايران را پايه ريزی کرده است. هم اکنون هم در همکاری با محافظه کارهای امريکائی روزگار ميگذاراند. محسن سازگارا قرار است چه نوع حکومت مورد نظر "بنياد ملی دموکراسی" امريکا را برای مردم ايران پايه گذاری نمايد؟ شهريار آهی که نماينده دبيرخانه، مشاور و برنامه ريز ارشد شاهزاده رضا پهلوی است، ميخواهد در اجرای برنامه "بنياد ملی دموکراسی" امريکا، چه گُلی بسر مردم ايران بزند؟ آقای حسن شريعتمداری که مُبلغِ حکومت نئو ليبرال است- حکومتی که با تئوری ايجاد دولت حداقلي، در عمل، کارگر و زحمتکش را در بدبختی و تنگدستی رها ميکند و تامين سود و ارزش اضافه سرمايه، در سرلوحۀ برنامه شان قرار دارد، ميخواهد تحت زعامت بنياد اولاف پالمه چه مشکلی از اکثريت مردم ايران را ميخواهد حل نمايد؟ آقای عبدالله مهتدی که رابطه نزديک اش با ميز ايران وزارت امور خارجه امريکا، توسط دوستان سابق اش افشا شده است و اکنون نيز در منجلاب زدوبندهای پشت پرده برای راه اندازی آلترناتيو آمريکايي، در برابر حکومت اسلامی ايران، به مشاطه گرِسياست های آمريکا در رابطه با ايران تبديل شده اسن، الان بعنوان دلال سياسی در همراهی با بنياد هم عرضِ "بنياد ملی دموکراسی" امريکا ميخواهد کدام درد کارگران و زحمتکشان کشور ما را درمان نمايد.؟ توجه کنيد : فريدون احمدی گفته است که يک روز از نشست بنياد اولاف پالمه را برای آموزش " انتقال تجربه، اعمال نظر، و لابی گری در عرصه بين المللی" اختصاص داده بودند. معنای اين حرف اينست که ميخواهند لابی های آينده صاحبان زر و زور جهاني، برای ايفای نقش در آينده کشور ما را تربيت نمايند. هيلاری کلينتون وزير امور خارجه امريکا گفته است که اگر جنبش سبز در ايران، از آمريکا درخواست کمک می کرد، دولت آمريکا به اين جنبش کمک می کرد. بنظر ميرسد که کسانی از هول حليم دارند خودشان را توی ديگ حليم ميندازند. آيا شرکت کنندگان در کنفرانس فوق الذکر آمده بودند که بزعامت بنياد پالمه خودشان را متشکل نمايند تا کاخ سفيد واشنگتن و هم پيمانانش، بجای اصلاح طلبان رژيم به آنها در اجرای برنامه هايشان توجه نمايد؟. در چنين هياهوی خود فروشی ها حتی گفتن شرمتان باد هم ادای مطلب نميکند. زيرا، شرم هم صفتی انقلابی است. کارگران! زنان! جوانان! دانشجويان! نويسندگان! روزنامه نگاران! هنرمندان! وبلاگ نويسان! مبارزين مليت های ساکن ايران! کوتاه سخن! مردم ستمديده ايران! ما بايد موفق شويم با تعميق گفتمان دمکراتيک، با ايجاد تشکل های مستقل مردمی حول خواست های بلاواسطۀ مان، خواست های آزاديخواهانه و برابری طلبانه، با نافرمانی مدنی برای درهم شکستن فرمانروائيِ فرمانروا، از جمله با سامان دادن تظاهرات های متعدد در نقاط مختلف شهرها بشيوه مسالمت آميز و گريليائی( يعنی بزن و در رو)، با برپائی اعتصابات در محل های کار و زندگي، چرخ های توليد را در کشورمان متوقف نمائيم. زمانی که در انجام اين امور موفق بشويم، آنگاه رهبری و بديل حکومتی آينده هم توسط خود ما مردم در داخل کشور شکل خواهد گرفت. آن زمان نه فقط موفق خواهيم شد که رژيم ستمکار اسلامی را بزير بکشيم، بلکه تصوير روشن و شفافی هم از رژيمی که ميخواهيم بعد از رژيم فعلی بوجود آوريم، بدست خواهيم آورد. در آن زمان تمامی بديل ها، تمامی آلترناتيوهای محافل قدرت های امپرياليستی و يا محافل ارتجاعی بومی که رسالت شان به اسارت کشيدن کارگر، مزد و حقوق بگير تحت ستم است، پوچ و بی آينده خواهند شد. در اينصورت، امپرياليست ها هم جرائت حمله به ايران را نخواهند داشت. به اميد فر رسيدن روزهای پُر اميد و اقتدار اکثريت عظيم بر سرنوشت خودشان. باميد آيندۀ روشن برای مردم ايران. 19 فوريه 2012 � 30 بهمن ماه 1390 30 بهمن 1390
|
Reader Comments