ادیب عزیزی: در نقد بنیادهای لیبرالیسم: کدام هستیشناسی؟
از افشا
در مورد هستی شناسی تکنولژیک مورد اشاره ادیب عزیزی ممکن است نوشته زیر بتواند کمک کند
علت تحولات اجتماعی....1
http://efsha.squarespace.com/blog/2008/3/6/1-1.html
_________________________________
ادیب عزیزی: در نقد بنیادهای لیبرالیسم: کدام هستیشناسی؟
چراغِ آزادی: آقایِ ادیبِ عزیزی، از خوانندگانِ وفادارِ چراغِ آزادی، زحمت کشیده اند، و نقدی را که پیشتر ذیلِ چندی از مطالبِ سایت نوشته بودند، به تفصیلِ بیشتر مکتوب کرده اند. این مقاله قسمتِ اول نوشته ایشان است. پیشاپیش، شادمانیِ خود را بابتِ مباحثهیِ مکتوبی که با ایشان خواهیم داشت، ابراز میکنیم.
***
این مقاله در انتقاد به بنیادهای لیبرالیسم، و در خطاب به برخی نوشتههای دوستان در پایگاه «چراغ آزادی»، از جمله دوستان عزیز نویسنده، آقایان رضا انصاری و فربد رحیمی فرد نوشته شده است.
قبل از ورود به محورهای اصلی بحث، لازم میدانم یک نکته بدیهی و ضروری را یادآوری کنم و آن اینکه: نظامات فلسفی فیلسوفان قرون گذشته علی رغم آنکه واجد گزاره هایی صادق و منطقی هستند اما در قالب کلی شان به عنوان «دستگاه یا نظام فلسفی معتبر»، دیگر قابل ارجاء نیستند، بلکه تنها جزء «تاریخ فلسفه» محسوب میشوند. یعنی شناخت شناسی و هستی شناسی فیلسوفان قرون گذشته واجد نقوصی کلی و ساختاری هستند، هر چند که واجد گزاره هایی صادق و منطقی هم باشند، این مهم را به این دلیل یادآور شدم که اشاره به گزارهای از آنها نباید به عنوان تائید نظام فلسفی آنان تلقی شود.
من برای اینکه بتوانم روایتم را از هستی شناسی گذشتگان توضیح دهم و آن را به موضوعات مورد مناقشه از جمله مسئله حق و مالکیت خصوصی بکشانم، مجبورم به صورتی کلی و فهرست وار مراحل چندگانهای از هستی شناسی را در تاریخ مکتوب گذشتگان بازشماری کنم، اگر پیرامون چرایی و چگونگی هر یک از این مراحل پرسشی وجود داشته باشد، یا بابت مدعیاتم ماخذی خواسته شود با کمال میل حاضرم در مطالب بعدی پاسخگو باشم. من در اینجا بنابه تفسیری موجز، صرفا به صورتبندی هستی شناسیهای گذشتگان پرداخته ام، در چرایی این صورتبندیها و تحلیل هر یک از آنها سخنها بسیار است، اگر ضروری آمد، میتوانیم بر روی تک تک آنها بحث کنیم.
بنابه تاریخ مکتوب تفکر در اروپا، تحولات هستی شناختی گذشتگان را میتوان به چند مرحلهُ زیر بازشماری کرد.
۱- هستی شناسی خدایگانی- این همان مرحلهای است که ما آن را تحت عنوان دوران «قبل از میلاد مسیح» میشناسیم، مرحلهای پر فراز و نشیب که تا ظهور مسیح ادامه پیدا میکند. در این مرحله، انسان تجربههای هستی شناسانهُ متنوعی دارد، اما وجه شاخص و غالب همهُ آنها رویکرد هستی شناسانهُ اسطوره ای-خدایگانی است. در این هستی شناسی ها، انسان موجودی اسطورهای و خدایگانی تصور میشود، یعنی به جای آنکه انسان به طور مستقیم و بی واسطه خودش و محیط طبیعی اش را بشناسد و مورد مطالعه قرار دهد، اسطورهها و خدایگانش را مورد مطالعه قرار میدهد تا بشناسد، و به واسطه شناختی که از آنها ارائه میدهد، مناسباتش را تنظیم میکند. یعنی انسان با وساطت و ما به ازای خدایگان و اسطوره هاست که به شناخت خود و محیط طبیعی خود روی میآورد! البته شناختی که واسطه و مابه ازایی متکثرتر از خلف مسیحی-کلیسایی خود دارد. در این دوره انسان خودش را نه برساختهای اجتماعی-ارتباطی، بلکه به عنوان موجودی ویژه، حاضرآماده و سفارشی میبیند، موجودی که گویی همراه با تمام هستی و خلقیاتش به یکباره و یکجا پدید آمده است و هریک از هستی و خلقیاتش، نیز خدای مخصوص به خودش را دارد، یعنی نگاه انسان به خودش از هیچ منظری به شکل «تاریخی- تکاملی» نیست. یعنی همه چیزش را همزاد و همذات با خدایگان میبیند. ابزار و اخلاقش را نیز، ضمن، و ضمیمه خلقتش به حساب میآورد، روی چیستی و چرایی پدیدآمدگی آنها بحثی نمی کند. برای هر چیزی خدایی قائل است، از آب گرفته تاآتش و از عشق تا نفرت! به دلیل دسترسی محدودی که از آثار مکتوب این دوران داریم، تمام این دوره را از طریق مشروح آثار چند فیلسوف و مورخ مشهور یونان میشناسیم، چه شرح ماجراهای تاریخیش را چه شرح تطورات فکریش را! بنابه مستندات این آثار، به صورتی جزئی، سه نحلهُ هستی شناسانه را میتوان در این دوره از هم بازشناخت. مدل هر سهُ آنها با کمی تغییرات در طول دوران «قبل از میلاد مسیح» نیز حضور دارند. این سه نحله عبارتند از هستی شناسی اسطوره ای، هستی شناسی سوفسطائی و هستی شناسی افلاطونی-ارسطویی. مورد اخیر ممکن است در مخاطب شائبه ایجاد کند که فلسفه افلاطون و ارسطو در اساس مغایر هم هستند، اما چگونه در یک دستگاه هستی شناسانه گنجانده شده اند؟ در مقابل چنین پرسشی باید عرض کنم، الویت این صورتبندی، مقولهای را مورد هدف قرار میدهد که به «شناخت شناسی» برمی گردد. از منظر این نوشتار شناخت اصولا امری زبانی، تاریخی، تکاملی و فرایندی است. بدین ترتیب، هستی شناسی و فلسفه، تنها در نزد سوفسطائیان، عملی جزمی و تک اندیشانه نبوده است، چرا که آنان شناخت و آگاهی را امری اجتماعی-ارتباطی میدانستند، بدین ترتیب، از نگاه این نوشتار سقوط دموکراسی آتنی، نتیجهُ انحرافی است که در شناخت شناسی افلاطونی-ارسطویی رخ نموده است. قتل سقراط نیز در بستر تناقض میان واقعیت و شناخت سوفسطایی است که رخ مینماید! چرا که شناخت، واقعیتها را دگرگون میکند، نه آنکه در صدد توجیه آنها برآید! سقراط در برابر هجوم شناختهای سوفسطایی و آگاهی گستری آنها، در صدد توجیه واقعیت عصر خود برآمد! حال آنکه کار فیلسوف توجیه واقعیت نیست، همچنین فیلسوف کسی نیست که در ذهن خود و از طریق ادراکات حسی خود، دستگاهی هستی شناسانه بسازد، بدانگونه که افلاطون و ارسطو ساختند، چرا که در این صورت، چنین کسانی، تفاوت چندانی با پیامبران نخواهند داشت، به نظر من فیلسوف کسی است که به گسترهُ وسیع تری از آگاهیهای حوزهُ عمومی واقف باشد، و نظام ارتباطی آنها را بهتر بشناسد.
۲-هستی شناسی الاهیاتی-کلیسایی- پس از ظهور مسیحیت، هستی شناسی خدایگانی به سمت و سوی هستی شناسی وحدانی تر و وحیانی تری پیش میرود، یعنی شناخت صرفا از طریق روایت هایی منتسب به مسیح صورت میگیرد، انسانی که جزئی از یک تثلیث مقدس به حساب میآمد. یعنی هستی شناسی که از پیوند انسان، فرشته و خدا ناشی میشد. در این مرحله هم، انسان خودش را به عنوان موجودی ویژه و سفارشی میبیند، موجودی که همراه با تمام هستی و خلقیاتش به یکباره و یکجا پدید آمده است و همهُ هستی و خلقیاتش را همان دستگاه تثلیث سامان میدهد، در این مرحله هم، نگاه انسان به خودش از هیچ منظری به شکل «تاریخی- تکاملی» نیست. همه چیزش را همزاد و همذات با خدا میبیند. ابزار و اخلاقش را نیز ضمن، و ضمیمه خلقتش به حساب میآورد، اصلا روی چیستی و چرایی پدیدآمدگی آنها بحثی نمی کند. یعنی به واسطهُ شناخت خدا، هیچ ضرورت و نیازی به شناخت خود نمی بیند، در واقع انسان موظف میشود که خود و هستی اش را از طریق وحی پیامبر و از زبان خدا بشناسد. در این هستی شناسی، مناسبات میان انسانها، تابعی از مناسبات آنها با مناسبات همان تثلیث است. تنظیم مناسبات میان انسانها نیز منحصر میشود به متولیان آن تثلیث در زمین، حکومتهای وحشتناک کلیسایی قرون وسطی را میتوان ناشی از همین هستی شناسی دانست. هستی شناسی الاهیاتی-کلیسایی صرفا به گزارههای کتاب مقدس محدود نمی شود، بلکه تنوع لازم در تولید گزارههای مشابه، از طریق مفسران دینی و انواع خواب گزاران اعظم، فراهم میآید. این وضع تا عصر رنسانس ادامه پیدا میکند. بخش اعظم این عصر به «قرون وسطی» معروف است. در این دوره، هستی شناسی توسط مفسران و خواب گذاران استخدامی با محوریت کتاب مقدس، قوام و مستدام مییابد.
۳- هستی شناسی انسان محوری- این هستی شناسی از عصر روشنگری شروع میشود و در دل خود هستی شناسیهای فراوانی را سامان میدهد، چهارتای آنها را در این صورتبندی جای داده ام، که در ادامه توضیح خواهم داد. در هستی شناسی انسان محور، ابتدا نگاه انسان از خدا به خودش معطوف میشود، به توانمندیهای خودش میاندیشد، از شناخت شناسی خدایگانی و خدایی، به شناخت شناسی خودی(انسانی) نقل مکان میکند. جدای از آموزههای دینی و کلیسایی، به شناخت خود دست میزند، نگاهش از آسمان به زمین میآید (البته الاهیات و آفریدگار را یکسره نفی نمی کند)، به خودش میاندیشد، بر میل و عقل خود تاکید ویژه دارد، نگاه به تواناییهای خودش میکند، عقل را، تجربه را، علم را، قدرت را، آزادی را، احساس را در خود مییابد، در شکاکیت سرگردان میشود، اما خود را با خردگرایی، تجربه گرایی، علم باوری و… سامان میدهد. هریک از توانمندیهای شناخته شده اش را پایه و اساس شناختهای دیگرش قرار میدهد! در این مرحله، هر فیلسوفی، ویژهای از ویژه گیهای انسان یا طبیعت را عمده میکند و از منظر هر یک از آن ویژگی ها، به شناخت خود و جهان هستی میپردازد، به علم و صنعت دست مییابد، و دست به تولید انبوه میزند، به ضرورت فلسفه و عمل فیلسوفانه مشکوک میشود، در پرتو چنین شرایطی، علومی نظیر اقتصاد و سیاست شکل میگیرد، حق، مالکیت، دولت، و سیاست را در بستر سلف یونانی خود مورد بازاندیشی قرار میدهد. انسان این دوره از یک طرف گذشته اش را با عینکهای جدید میبیند، به دوران ماقبل الاهیاتی اش اندیشه میکند، «وضع طبیعی» اش را در اعماق تاریخی اش جستجو میکند و به تصویر میکشد، تکاملش را نظاره میکند، ابزار و اخلاقش را در این تکامل مورد دقت قرار میدهد، به شناخت اجتماع و سازههای اجتماعی دست میزند، وارد قرارداد اجتماعی میشود. الگوی قدیمی «سکه در مقابل مایحتاج» که در میان طبقات خاصی رایج بود به مدل «پول» درمی آید، الگوی «پول» تغییری اساسی در مناسبات بین انسانی پدید میآورد. این «خود اتکایی»، سازهها و کشفیاتش را در حوزههای وسیعی، نسبت به گذشته میلیاردها برابر میکند. از طرف دیگر، هستی شناسی در این عصر به دلیل گسست ناقصی که از هستی شناسی ماقبل خود(هستی شناسی کلیسایی) داشته همچنین به لحاظ تنوع شناخت شناسیها و هستی شناسی ها، آنچنان دچار تلاطم میشود که بازهم به بلای عصر خدایگانی دچار میشود! یعنی در انسان و از انسان، خدایگان جدیدی مثل خدای عقل، خدای تجربه، خدای علم و خدای سیاست میسازد! حتی با ترکیب این خدایگان، دستگاهی عظیم و غول آسا خلق میکند که در عظمت و انتزاعی بودنش دست کمی از دستگاههای اعصار پیش از خود ندارد، بدین ترتیب بازهم با گیجی تمام بر بستر رویاهای آتشین عصر کلیسایی غوطه میخورد، در تنگناها، دست مسیح، خدا و روح القدس را نیز به خدمت میگیرد تا شاید بتواند بر معماهای عصر خود فائق آید! کماکان کلیسا را برای توجیه وجه انتزاعی تفکر خود، با حفظ سمت، به خدمت میگیرد. یعنی باز هم آنطور که باید و شاید، دست از غیرتاریخی و غیرتکاملی شمردن انسان برنمی دارد! هستی شناسی در این دوره، دو رویکرد متفاوت (هستی شناسی فردمحور- هستی شناسی جامعه محور) از جنین خود میزاید، آبشخور این عصر، هم از متفکران و فیلسوفان استخدامی بهره میبرد و هم از فیلسوفان و متفکران مستقل.
۴-هستی شناسی فردمحور- این هستی شناسی در اساس نوعی از هستی شناسی انسان محور است که اصالت را به فرد و توانمندیهای او میدهد. در این هستی شناسی نیز همچون هستی شناسی عصر کلیسایی توجهای به روند تاریخی- تکاملی انسان و هستی او نمی شود. فرد همذات خدا پنداشته میشود. توضیح «وضع طبیعی او» با گسستی غیرتاریخی و غیرتکاملی همراه است، یعنی در توضیح «وضع طبیعی او» امری ناگهانی و ذاتی دخالت دارد نه امری تاریخی و تکاملی، به عبارت دیگر، همه صفات در «وضعیت طبیعی او»، ذاتی و غیر اکتسابی تلقی میشود. در این هستی شناسی و پارهای دیگر از هستی شناسیهای انسان محور، «فرد انسانی» چیزی شبیه «خدای عصر کلیسایی» میشود، موجودی کامل و به یکباره خلق یافته! بدین ترتیب هیچ گونه قیدی را نمی پذیرد و به دنبال توسعه آزادیها و تواناییهای خود در حد بی نهایت است، علاوه بر میل و عقل، به منزلت طلبی خود نیز تاکید دارد، عیار و معیار خود را در بازار جستجو میکند، در عین اینکه تمام ارزشها و اعتباراتش را در و از بازار کسب میکند، اما باز هم این کلیساست که غسل تعمیدش میدهد! این هستی شناسی نیز در دل خود هستی شناسیهای فراوانی را موجب شده، جدیدترین و فراگیرترین آن «هستی شناسی تکنولوژیک» است، که در این صورتبندی جای گرفته و توضیح داده میشود. برای آنکه تقدم زمانی هستی شناسیها را رعایت کرده باشم، بحث «هستی شناسی تکنولوژیک» را در جای خود مطرح خواهم کرد. این هستی شناسی، هم از فیلسوفان استخدامی بهره میبرد و هم از فیلسوفان مستقل.
۵-هستی شناسی جامعه محور- این هستی شناسی نیز در اساس، نوعی از هستی شناسی انسان محور است که اصالت را به جای فرد انسانی به جمع انسانی میدهد، یعنی به ظرفیتها و توانمندی هایی توجه دارد که اجتماع انسانی موجب میشود، چرا که شناخت شناسی متفاوتی دارد و مقوله شناخت را اصولا امری اجتماعی میبیند، امری که در فرایندهای زبانی، تاریخی و تکاملی قابل حصول است. این نوع هستی شناسی به طور طبیعی انسان را به تامل در تاریخ مناسبات انسانهای اعصار گذشته و روند تکاملی آنها میکشاند. در این هستی شناسی، فرد و شناخت او محصول فرایندهای اجتماعی است. در این فرایندهای تودرتو، هم فرد تغییر مییابد و هم جامعه، در واقع، هیچکدام دارای صفات ذاتی، ازلی و ابدی نیستند. یعنی فرد و جامعه به صورت متقابل در روند تغییرات و سمت و سوی یکدیگر نقش دارند. موتور محرکه این تغییر و تحول از جانب انسان، زبان، و از جانب جامعه، فرد پرورش یافته در آن است. «وضع طبیعی» در این نوع هستی شناسی، همواره امری تکاملی و تاریخی تلقی میشود. این هستی شناسی نیز در دل خود هستی شناسیهای متعددی را موجب شده که جدیدترین و فراگیرترین آن «هستی شناسی زبان شناختی» است. این هستی شناسی بیشتر از فیلسوفان مستقل بهره میبرد.
۶-هستی شناسی زبان شناختی- همانطوری که قبلا اشاره کردم این هستی شناسی از دل هستی شناسی جامعه محور برآمده و شناخت خود را در مسیر چرایی و چگونگی عملکرد «زبان» قرار داده است. در هستی شناسی زبان شناختی، مقولهُ «شناخت» به کلی امری متفاوت با هستی شناسیهای دیگر است، در این هستی شناسی برخلاف شناخت شناسی مورد نظر عقل گرایان و تجربه گرایان، شناخت صرفا مقولهای اجتماعی است، نه امری فردی. دکارت «درک» را و لاک «تصور» را با «شناخت» یکی میپنداشتند! حال آنکه درک و تصور در حالت فردی(چه به صورت عقلی و چه به صورت تجربی) محسوسند، اما «شناخت» صرفا و ضرورتا در حالت اجتماعی قابل حس خواهد بود. یعنی ما به صورت فردی میتوانیم چیزهایی را درک یا تصور کنیم، اما «شناخت» زمانی وقوع خواهد یافت یا حاصل خواهد آمد که دیگر یا دیگرانی، به درک و تصور ما واقف شوند، یعنی انسانها در وصال به شناخت، از آموزشگاه یا آزمایشگاهی به نام اجتماع بهره میبرند، به عبارت دیگر شناخت انسان در زایشگاه اجتماع متولد میشود نه در ذهنیت منفرد یک فرد! هر شناختی توسط هر فرد حداقل یک مابه ازای دیگری هم دارد، این دیگری یا دیگران، صرفا اشیاء نیستند، بلکه ضرورتا باید انسان یا انسانهای دیگری باشند، یعنی شناخت ما همواره با وساطت انسان یا انسانهایی دیگر است که به وقوع میپیوندد، و مقارن میشود با شناخت همان انسان یا انسانهای واسط، همانطور که قبلا اشاره کردم این نوع شناخت شناسی از کارکردهای «زبان» (به عنوان ممتازترین ویژگی انسانی) ناشی میشود، خصلت فرایندی، تاریخی و تکاملی انسان در زبان، بیش از موارد دیگر نمود پیدا میکند، چرا که ما تکامل زبان را در فرایندهای ارتباط اجتماعی هر روز به عینه شاهد هستیم و تاثیر فرایندی و تاریخی آن را نیز به وضوح میبینیم، این خصائص زبانی در اجتماع و این شناخت ناشی از آن، ما را از تسلط شبه شناختهای ذهنی و انتزاعی که در اعصار گذشته تولید شده و تا به امروز مسلط بوده، خلاص میکند، شیوههای شناختی را میگویم که در آن «فرد انسانی» دستگاههای عظیم فکری میساخت و آن را برای جامعه تجویز میکرد، زبان نه آنکه دستگاهی تصنعی در اجتماع بسازد، بلکه به اجتماع انسانی موجودیتی عظیم و زنده میدهد، در هستی شناسی زبانشناختی، انسان از حالت «فردخدایی» بیرون میآید و شناخت را در زندگی اجتماعی تجربه میکند، نه آنکه در ذهن فردی خود «تصور» را «شناخت» به حساب آورد.
۷-هستی شناسی تکنولوژیک- همانطور که قبلا اشاره کردم این هستی شناسی از دل هستی شناسی فردمحور سر بر میآورد، و مقوله شناخت را یکسره از انسان و اجتماع انسانی به تکنولوژی و امکانات پیرامون آن منتقل میکند. در این هستی شناسی، انسان (چه در قالب فرد انسانی و چه در قالب جامعه انسانی) آنچنان نقشی در پیشبرد فرایندها، از جمله «فرایندهای شناختی»، ندارد! در این هستی شناسی، انسان صرفا در نقش یک اپراتور ظاهر میشود. کلیهُ تصمیمها را توانمندیهای تکنولوژیک به انسان حقنه میکند! به عبارت دیگر، ارادهُ قدرت از انسان به تکنولوژی منتقل میشود، همه چیز را توانمندیهای تکنولوژیک تعیین میکند، فرد و جمع انسانی اسیر ارادههای تکنولوژیک میشوند. هر چیزی، به توانمندی و ناتوانی تکنولوژیک بستگی پیدا میکند! تکنولوژی چون میتواند و اگر بتواند، انجام میدهد، دلیلی ندارد که ندهد! اگر نتواند انجام دهد، خودش را از طریق اپراتوری چون انسان تواناتر و متکاملتر میکند! سپس کار نتوانسته را به وقتش انجام میدهد، انسان به جای توجه به عملکرد تکنولوژی، به ارتقاء توانایی اش مشغول است. صرفا در رفع نارسائی هایش اندیشه میکند، مثل کودکی که اسباب دستش تمام هوش و حواسش را به خود مشغول کرده باشد. غول ماشینی که هابز و لاک در شناخت شناسی فردگرایانه خود ساخته بودند از چراغ جادوی تخیل هگلی و عقل کانتی بیرون میآید و به واقعیت میپیوندد. آیا انسان، از آن هرم تکنولوژیکی که بر یک قاعده (خدایگان)، با یک بدنه(تثلیث) و یک راس(فردخدایی) ساخته، سقوط خواهد کرد؟ یا به ندای (زبان) جامعهای که در اطراف قاعده وجود دارد، گوش فرا خواهد داد؟ در هستی شناسی زبانشناختی، نشانه شناسان، پدیدارشناسان، جامعه شناسان و روانشناسان بسیاری هستند که با بلندگوهای خود، انسان نشسته در راس این هرم تکنولوژیک را انذار میدهند که از خر شیطان این تکنولوژی پائین آآآ…، وگرنه سقوط خواهی کرد! اما کو گوش شنوا !!!
به اعتقاد من، لیبرالسم معاصر(خصوصا نئولیبرالیسم) وارث هستی شناسی تکنولوژیک است، نقد من نیز، از منظر هستی شناسی زبان شناختی، معطوف به بنیادهای هستی شناسی تکنولوژیک است (که در بخش بعدی به آن خواهم پرداخت).
با تشکر از گردانندگان سایت چراغ آزادی
Reader Comments