پريسا و فرياد سه دهه «درد مشترک»:وقتی ۳۰ سال قرار نيست صدای زن شنيده شود، شما چگونه ميتوانيد خواننده تربيت کنيد؟
پريسا و فرياد سه دهه «درد مشترک»:وقتی ۳۰ سال قرار نيست صدای زن شنيده شود، شما چگونه ميتوانيد خواننده تربيت کنيد؟
راديو آلمان
پريسا، يکی از چهرههای شاخص در ميان آوازهخوانندگان زن در ايران در گفتوگويی با دويچه وله از فراز و نشيب فعاليت هنرياش در ايران، مشکلات زنان برای خوانندگی و پيامدهای آن و نيز دلايل گرايشش به موسيقی اصيل سخن ميگويد.
در سالهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ فاطمه واعظی که با نام هنری "پريسا" شناخته ميشود، يکی از چهرههای شاخص در ميان آوازهخوانان زن ايران بود. صدای پرقدرت و دلکش او، به ويژه در اجراهای جشن هنر شيراز در کنار آهنگسازانی همچون حسين عليزاده موجب محبوبيت و آوازهاش شد.
با ممنوعيت آواز زنان در سالهای پس از انقلاب، پريسا نيز ناچار خاموش ماند و علاقهمندان به صدای او نيز از شنيدن صدای او بازماندند. ۱۳ سال پس از انقلاب، پريسا ميکوشد که تجربه و آموختههای هنری خودش را به زنان ديگر نيز بياموزد، بيآن که در ممنوعيت صدای زنان تغييری ايجاد شود.
نخستين باری که پس از انقلاب، صدای پريسا در حوزهی عمومی بار ديگر طنينانداز شد، سال ۱۳۷۴ بود که او برای اجرای کنسرت به خارج از کشور آمد. پريسا در اين کنسرت شعری از مولوی خواند با اين بيت که «شاد آمدم شاد آمدم ، از جمله آزاد آمدم//چندين هزار سال شد تا من به گفتار آمدم » که گويی شکايتی بود از سالهايی که ناخواسته و اجباری مهر سکوت بر حنجرهاش داشت.
در ۱۵ سال گذشته نيز شنيدن آزادنه صدای پريسا و پريساها همچنان در ايران ممنوع بوده است. ولی پريسا در کنار آموزش آواز به زنان در خانهی خويش، کنسرتهای متعددی در خارج از کشور برگزار کرده و آلبومهايی نيز انتشار داده تا شور و لذت علاقهمندان به صدايش سيراب شود.
******
دويچهوله: خانم پريسا، ميخواستم برگرديم به قديم قدما؛ لطفاً بگوييد اصلاً چی شد که شما سراغ خوانندگی رفتيد؟
خيلی سخت است؛ ديگر خيلی قديمی شده! معمولاً همهی خوانندهها ميگويند از بچگی ميخواندهاند، من هم همينطور. کسی که صدا دارد و اين هديهی الهی به او داده شده است، طبيعتاً از بچگی متوجه ميشود و ميخواند. صدا در خانوادهی ما، از طرف خانوادهی پدرم، موروثی هم بود. معمولا در مدرسه ميخواندم. همه متوجه شده بودند که من صدا دارم و در جشنها از صدايام استفاده ميکردند. همينطور ادامه پيدا کرد تا اينکه فکر ميکنم در ۱۶ سالگی بود که در مسابقات هنری مدارس شرکت کردم. ابتدا در تهران و بعد در ايران اول شدم. همانجا با استادم، مرحوم محمود کريمي، آشنا شدم و بعد با تشويقهای ايشان، به صورت جدی آموزش موسيقی را شروع کردم.
گاهی پيش ميآيد که پدر و مادرها، بهخصوص وقتی موسيقی سنتی را دوست دارند، بچهها را هم مجبور ميکنند سازی ياد بگيرند و يا سراغ آواز بروند. شما واقعاً خوانندگی را دوست داشتيد يا شما را هم مجبور کردند؟
اصلاً. اين کاملاً يک چيز ذوقی بود و دوست داشتم. از نوع موسيقيای هم که همان موقع انتخاب ميکردم، پيدا بود بعدها چه مسيری را خواهم رفت. يعنی از نوع خواندن خوانندههای آوازخوان آن موقع تقليد ميکردم و همانها را هم در تئاتر مدرسه و يا در کنسرتها اجرا ميکردم. کاملاً هم دوست داشتم و هيچ اجباری در کار نبود.
چطور شد که اين سبک را انتخاب کرديد؟ چون حتماً آن زمان سبکهای ديگری هم بودهاند.
بله هميشه در کنار موسيقی اصيل، انواع و اقسام موسيقيهای ديگر هم وجود دارند و بستگی به روح و روان آن فرد دارد که چه نوع موسيقيای را دوست دارد و راضياش ميکند. من از همان موقع هم اين سبک موسيقی را تقليد ميکردم. اين يک کشش روحی بود که بعدها دليل آن را فهميدم.
دليل آن چه بود؟
اين نوع موسيقي، موسيقيای است که بسيار عميق است و بهنظر من، کسانی به سمت آن ميروند که خودشان هم روحاً درونگرا هستند و خيلی دنبال چيزهای سطحی نيستند. يعنی موسيقيای که صرفاً هدفاش تفريح و لذت دادن به ديگران باشد. البته آن هم در جای خود قابل احترام است، ولی به کاراکتر آدمها برميگردد که چه نوع موسيقيای را انتخاب کنند.
اولين باری که رفتيد روی سن، کی بود؟ يادتان ميآيد؟
خيلی قديمی است. يادم نيست واقعاً. ولی فکر ميکنم مربوط به سالهايی ميشود که مدرسه ميرفتم. يعنی در دورهی دبيرستان، در جشنهای مدرسه، مرتب هم کار تئاتری ميکردم و هم در همان تئاتر نقشی به من واگذار ميشد که حتماً بزنم زير آواز.
چه زمانی وارد ارکستر فرهنگ و هنر شديد؟
دوران آموزش موسيقی من دو سال بيشتر طول نکشيده بود که استادم، مرحوم کريمي، مرا به فرهنگ و هنر بردند و گفتند که ايشان ميتواند الان کار حرفهای را شروع کند و استعداد و خلاقيتهای لازم در او ديده ميشود. ۱۹ سالام بود که کار حرفهای را به صورت رسمي، از فرهنگ و هنر شروع کردم. پنج سال در فرهنگ و هنر بودم. ابتدا با تصنيفخوانی شروع کردم. بعد بهتدريج آوازها را هم خودم ميخواندم. تا بعد که با "مرکز حفظ و اشاعهی موسيقی ايرانی" آشنا شدم و از آن به بعد ديگر، سبک و راه و روش موسيقيام بهکلی تغيير کرد.
چهار پنج سال آنجا بوديد که بعد انقلاب شد. همينطور است؟
بله؛ تمام دورهی کار هنری من به ۹ سال هم نکشيد. پنج سال آن در فرهنگ و هنر بودم که تازه دوران تجربهی کاري، روی صحنه رفتن و با ساز و ارکستر کار کردن بود. بعد هم که وارد مرکز حفظ و اشاعه شدم و رديفخوانی را به صورت جدی شروع کردم، چهار سال بيشتر طول نکشيد.
آيا هيچوقت تأسف خورديد که دوران اوج شما اينقدر کوتاه بود؟
طبيعی است! فکر نميکنم برای انسان به راحتی قابل هضم باشد که آنچه را دوست دارد و عاشق آن است و از بچگی با آن محشور بوده، با آن زندگی و کار کرده است، براياش وقت گذاشته و علماش را ياد گرفته، به کنار بگذارد. من در سال ۵۷، وقتی از نظر هنری بازنشسته شدم، ۲۶ سال بيشتر نداشتم و از نظر خودم هنوز در موسيقی کاری نکرده بودم. برای من دوران تجربه و در حقيقت نوجوانی -حتی جوانی هم نه- در موسيقی بود. هنوز بايد خيلی اتفاقها ميافتاد. ولی خُب خدا نخواست و مسير زندگيام باز به نوع ديگری تغيير کرد.
بعد از انقلاب مسير زندگيتان به چه سمتی رفت؟
تقريباً همه ميدانند مملکت از نظر موسيقايی به چه سمت و سويی رفت. دو سه سال که موسيقی بهکلی تحريم بود. بعد از آن هم صدای خانمها تحريم شد. طبيعتاً من ديگر هيچ نوع کار موسيقيای نميتوانستم انجام بدهم و چون به فرهنگام، به کشورم و به سنتهاياش علاقهمند بودم و احترام خاصی برای آن قائل بودم، دوست نداشتم از مملکت خارج بشوم و مهاجرت کنم. برای اينکه ديدم بستر مناسب اين موسيقي، بههرحالل مملکت خودمان است. ماندم و خانهداری کردم، بچهداری کردم، آشپزی کردم… در ظاهر البته؛ از نظر فکری و درونی هم طور ديگری حرکت کردم. به مطالعه و تحقيق در زمينهی اشعار و ادبيات عرفانی اين موسيقی و فسلفهای که پشت اين موسيقی هست، پرداختم. ولی از نظر ظاهری ديگر نه امکان کار موسيقايی وجود داشت و نه انگيزهای بود. هيچکاری نکردم. شايد به جرأت بتوانم بگويم که ۱۶-۱۷ سال حتی برای خودم هم نميخواندم. حدود ده دوازده سال است که مجدداً کار موسيقی را شروع کردهام.
ولی حقيقتا قابل باور نيست که حتی برای خودتان هم نخواندهايد؟
همه آدمها، موسيقيدان هم که نباشند، برای خودشان زمزمه ميکنند. ولی از نظر اينکه ارزش کار موسيقايی به آن بدهيد که کاری کرده باشيد، نه… به هيچوجه کاری انجام نشد.
شاگرد چطور؟ شاگردانی هم داريد؟
الان که کار اصليام تدريس است. البته تدريس به صورت غيررسمی. يعنی در مؤسسه و دانشگاهی نيست، در منزل خودم. خانمهای علاقهمند بسيار زيادند. با اينکه امکان خواندن وجود ندارد، ولی شوق و ذوق و انگيزه در خانمها بسيار زياد است و خوشبختانه تعداد زيادی از خانمها با رديف موسيقی ايرانی آشنا شدهاند و اميدواريم که زمانی بتوانند اجرايی داشته باشند و هنرشان را بهشکلی نشان بدهند.
الان در ايران، خوانندهی زن نميتواند تنها روی سن و با ارکستری که مردها در آن مينوازند بخواند. فقط ميتواند همخوانی کند. آيا اين يکی از دلايلی است که ما کلاً خوانندهی زن کم داريم؟
تا پيش از انقلاب، اگر آن مسير ادامه پيدا ميکرد، مسلماً ميتوانستيم خوانندههای خيلی خوبی در زمينهی موسيقی سنتی داشته باشيم. ولی متوقف شد و وقتی ۳۰ سال قرار نيست صدای زن شنيده شود، شما چگونه ميتوانيد خواننده تربيت کنيد. کسانی هم که دارند بهخاطر ميل شخصيشان آموزش ميبينند، هيچجوری امکان اينکه خود را نشان بدهند را ندارند. در حالی که اگر مانند زمان ما امکانات فراهم ميبود و يا سازمانی مانند مرکز حفظ و اشاعهی موسيقی وجود داشت که از اين نوع موسيقی اصيل حمايت ميکرد و سرمايهگذاری ميکردند که جوانها را برای اين نوع موسيقی تربيت کنند و وارد موسيقی تفريحی و مطربی نشوند، مسلماً ميتوانستيم خوانندههای خيلی زيادی داشته باشيم. ولی در اين دوران، ما چنين سازمانی و چنين حمايتی نداريم. بهخصوص برای خانمها که اصلاً چنين امکانی وجود ندارد. آقايان بههرحال به ترتيبی يکهتاز ميدان بودهاند و تا اين لحظه هم هستند. اين ديگر بستگی به مسائل سياسی دارند.
البته خوانندههای زن ميتوانند برای خانمها برنامه بگذارند. ولی ميدانم که شما پس از انقلاب، هيچوقت در ايران برنامه نداشتهايد.
هيچ وقت… البته هميشه تقاضا بوده و دعوتهايی هم شده است. اما اصولاً چون به اين موضوع اعتقاد ندارم، نپذيرفتهام. چون وقتی شما قبول ميکنيد که فقط برای خانمها بخوانيد، يعنی معتقديد که بايد اينطوری باشد و غير از اين غلط است. اين تمام فعاليت هنری من را و آنچه را پيش از اين انجام دادهام، زير سؤال ميبرد که پس تا بهحال بد بوده و اگر بد بوده، پس ديگر بايد خط قرمزی روی تمام آن فعاليتها کشيد. اگر اين سيستم خوب است و شما ميپذيريد که برويد اينطور بخوانيد، يعنی اين روش را تاييد کردهايد. اما من چنين تاييدی را ندارم و به چنين روشی معتقد نيستم.
بهنظر شما، موسيقی سنتی ما از بعد از انقلاب تا به حال، چه تغييراتی کرده است؟
موسيقی يک پديدهی اجتماعی است و با اجتماع تغيير ميکند. آدمها تغيير ميکنند و هر اتفاقی که در جامعه ميافتد، روی افراد و مخصوصاً روی هنرمندان تاثير ميگذارد. اگر جامعهای از همه نظر، از نظر اقتصادي، فرهنگی و… رو به تعالی برود، طبيعتاً موسيقياش هم به همان سمت و سو ميرود. همانطور که انسان ايستا نيست، آنچه هم از انسان صادر ميشود، ايستا نيست و دائم در حال تحرک است. هنر و موسيقی آيينهی تمامنمای جامعه است. شما وقتی ميخواهيد بدانيد جامعهای در چه سمت و سويی قرار دارد، بايد به هنر و هنرمنداناش نگاه کنيد. برای پاسخ به اين سؤال، بايد برويد مطالعه کنيد، موسيقي را بشنويد و آثاری که منتشر ميشوند را ارزيابی کنيد، خواهيد ديد چه اتفاقی ميافتد و چه فضايی حاکم است که هنرمند مجبور است به اين شکل کار کند، اينطور آهنگ بسازد، شعر بگويد و مطلب بنويسد. هرچه هست، آيينهی آن جامعه است.
از پاسخی که داديد، من اينطور برداشت ميکنم که شما از سبکی که امروز در ايران رايج است، زياد راضی نيستيد.
همانطور که گفتم، همهی اينها به فرد مربوط ميشود که چقدر تحت تأثير جامعه قرار بگيرد. معمولاً افراد اگر خودشان دارای سليقه و عقيدهی محکمی نباشند، تحت تأثير اجتماع قرار ميگيرند و يکباره مانند يک سيل خروشان همه را دربر ميگيرد. تعداد افرادی که خودشان يک خط فکری ثابت و درست داشته باشند و روی همان بايستند و در هر شرايطی حرف خودشان را بزنند و تحت تأثير محيط قرار نگيرند، بسيار کم است. به نظر من، حرف صحيح را در تاريخ فرهنگ و هنر جامعه، هميشه افرادی ميزنند که برای خودشان ثابت قدم، يک انديشهای را دارند و در هر شرايطی همان حرف را ميزنند، همان کار را ميکنند و اگر آثاری از آنان باقی ميماند، آنها هستند که جاودان ميمانند. ولی آنهايی که به قول معروف "نان را به نرخ روز ميخورند"… وقتی هنر وسيلهی امرار معاش بشود و هنرمند هيچ نوع تأمين مادی و معنويای نداشته باشد، کار ديگری هم بلد نباشد -تمام عمرش ساز زده و يا آواز خوانده- چگونه بايد زندگياش را تأمين کند؟ ناچاراً به مسيری ميافتد که از اين راه زندگی کند. خيلی بايد فردی فداکار باشد که فقر، تنگدستی و تنهايی و انزوا را بهجان بخرد، ولی حاضر نشود کالايی را که در اختيار دارد، مادی کند و به ابتذال بکشاند. اين هميشه بوده، بعد از اين هم خواهد بود.
شماری از خوانندگان هستند که سبک عوض ميکنند يا از اين سبک به آن سبک ميپرند. ولی موسيقی شما همانجور مانده و همچنان بوی پيش از انقلاب را ميدهد. دليل آن چيست؟
همين است که گفتم؛ اين خط فکری هنرمند است که پشتوانهی هنرش است. وگرنه هنر اگر پيامی نداشته باشد و حرف اصيل و درستی نداشته باشد، همين ميشود که شما دائم بايد تغيير کنيد. ولی وقتی شما به اصولي، چه اخلاقي، چه معنوی و چه هنری معتقديد و دوستاش داريد و آن را در حد تقدس حفظ ميکنيد، حاضر نيستيد به هيچ ترتيبی آن را خراب کنيد و به ابتذال بکشانيد. حتی اگر نياز مادی داشته باشيد و کمبودهای روحي- روانی داشته باشيد. در هر صورت، بههيچ ترتيبي، آن را خراب نخواهيد کرد.
شما وقتی در خانه هستيد، غير از موسيقی اصيل چه موسيقی ديگری گوش ميدهيد؟
خانوادههايی که بچه دارند، از طريق بچههايشان انواع و اقسام موسيقيها وارد خانه ميشود و شما نميتوانيد گوشتان را ببنديد. من هم اصولاً آدم متعصبی نيستم که بگويم هيچچيزی را نبايد گوش کنم و فقط موسيقی اصيل. همهچيز را گوش ميدهم، نهايتاً از چيزی خوشام ميآيد و بار دوم، سوم هم گوش ميدهم يا خوشام نميآيد و ديگر هيچوقت گوش نميدهم.
ميتوانيد مثال بزنيد؟
مثلاً حتی يک خوانندهی پاپ را گوش ميدهم و ميبينم شعر قشنگی با آهنگاش همراه است که پيامی دارد. خيلی ابتذالی در آن نيست و بههرحال حسی را به آدم منتقل ميکند. خُب آدم بدش نميآيد. در تمام روز که نميشود موسيقی اصيل گوش داد. دارم آشپزی و يا کارهای ديگر خانه را انجام ميدهم، کمی هم آن موسيقی را گوش ميدهم. ولی کلاً وقت آن را که بنشينم و موسيقی خاصی را گوش بدهم، ندارم. چون در طول زندگيام، تمام وقتام از صبح تا شب، به تدريس اين نوع موسيقی ميگذرد و بيشتر با اين موسيقی سروکار دارم.
شما دوتا دختر داريد و يک پسر. پسرتان ساز ميزند و آواز ميخواند.
استعداد موسيقياش خيلی خوب است. تنبک ميزند، دف ميزند، گاهی سهتار ميزند و بدون اينکه خيلی جدی معلم داشته باشد، استعدادش خوب است. ملودی و آهنگ ميسازد. ولی در کنار کار تحصيلياش، کار حرفهای نميکند.
دخترهايتان چه؟
هيچکدام دنبال اينکه آواز ايرانی بخوانند، نرفتهاند و راستاش من هم خيلی تشويقشان نکردهام.
چرا؟
برای اينکه هر دو در دوران انقلاب بزرگ شدهاند و نميخواستم، اتفاقی که برای من افتاده، برای آنها هم تکرار شود. ترجيح داديم در رشتههای ديگری تحصيل کنند. ولی موسيقی جزو تفنن همهی آنها هست. هروقت بيکار ميشوند، يکی دف دستاش ميگيرد، ديگری سهتار… بههرحال بيگانه نيستند.
خود شما ساز هم ميزنيد؟
نميتوان اسم آن را گذاشت که ساز ميزنم. ولی چون برای تدريس به ساز احتياج داريم، کمی سهتار ميزنم که همه باهم خيلی خارج نخوانيم. ولی خيلی ارزش نوازندگی ندارد.
غير از موسيقي، سرگرمی ديگری هم داريد؟
تمام روز من يا کار موسيقی است و يا مطالعه. کار ديگری اصلاً ندارم. يعنی تمام روز در منزل هستم و روزگارم با مطالعه يا کار موسيقی و گاهی تهيهی برنامه برای کنسرتها ميگذرد.
برای من خيلی جالب بود که ديدم شما در سايت اينترنتيتان سن و تاريخ تولدتان را هم نوشتهايد. معمولاً خانمهای ايرانی سنشان را نميگويند. دليلاش چيست که شما اينکار را کردهايد؟
خيلی اهميتی نميدهم. انسان واقعگرايی هستم. هيچوقت از واقعيت فرار نميکنم. سن، پيري، بيماری و مرگ همه جزو فلسفهی زندگی انسان هستند. کسی نميتواند از آنها فرار کند. بهتر است هميشه با شجاعت، با واقعيت برخورد کرد و قبولاش کرد. شما اولين نفری نيستيد که به اين مسئله توجه کردهايد. تا ميپرسند سنات چقدر است، ميگويم اينقدر سن دارم. همهی دنيا هم ميدانند، برای اينکه توی سايتام هم زدهام. ديگر نميتوانم آن را مخفی کنم.
مصاحبهگر: بامداد اسماعيلی
تحريريه. شهرام احدی
Reader Comments