تفاوت های "مقام معظم رهبری" با "اعليحضرت همايونی" کاوه ميرکاظم
تفاوت های "مقام معظم رهبری" با "اعليحضرت همايونی"
کاوه ميرکاظم
سخنان رهبر جمهوری اسلامی در خطبه های نماز جمعه تهران بازهم تندتر شده است. انگار که او هيچ قصدی ندارد تا مگر کمی اوضاع را بهبود بخشد، کوتاه بيايد و بنا به مصلحت هم که شده کمی معترضان را دلجويی کند و به پند ناصحان گوش دهد و نگذارد کار بدتر از اين نشود. برعکس او شمشير را از رو بسته و نويد برخوردهای شديدتر و خشن ترمی دهد. چرا چنين می کند؟
می دانم که خيلی ها رويای روزی را در سر می پرورانند که روزنامه کيهان با درشت ترين تيتر ممکن در صفحه اول بنويسد: ,خامنه ای رفت,. آرزو بر جوانان و حتی پيران عيب نيست. رهبر جمهوری اسلامی ايران هم به هر حال وجود چنين آرزويی را به رسميت شناخته است و البته معتقد است که همه اين اعتراض ها عليه او ,تقليد مغلوط و کاريکاتور انقلاب ۱۳۵۷, است. اتفاقا راهی که او برگزيده و سرکوب شديدی که به راه انداخته ناشی از اين است که می داند حکومت شاه چه اشتباهاتی کرد تا سرنگون شد. ,مقام معظم رهبری, سه تفاوت عمده با ,اعليحضرت همايونی, دارد که همين سه تفاوت هزينه های جنبش سبز را خواه ناخواه افزايش می دهد.
نخست، محمدرضا شاه پهلوی شخصيتی ضعيف و مردد داشت. چندان اهل پافشاری و استقامت بر سر موضع خود نبود. تا وقتی که پشتش گرم بود، خوب می تاخت، اما به محض آن که به زمين سفت می خورد جا می زد. دکتر عباس ميلاني، در کتابش می نويسد که شاه در جريان يک بازی بريج با دوستانش گفته بود که ترجيح می دهد يک کارمند ساده دولت باشد که بعد از کار به منزل برود و تلويزيون تماشا کند و بخوابد. شاه زبان تشر را می فهميد. اين نکته کمی نيست که ,اعليحضرت همايونی, خاضعانه در تلويزيون اعلام کرد که پيام انقلاب مردم را شنيده است. شاه هر دو باری که در تنگنا افتاد، در سال ۱۳۳۲ و ۱۳۵۷ تاج و تخت را رها کرد و سوار هواپيما شد و رفت. ,مقام معظم رهبری, چنين شخصيتی ندارد. با اين که درباره صلح حسنی کتاب نوشته است اما با تنها چيزی که ميانه ندارد صلح است. هر چه کار سخت تر می شود او هم مصمم تر می شود که مقاومت کند و به قول خودش ,جان ناقالب و جسم ناقصى و اندك آبروئى, که دارد را کف دست گرفته است. ,مقام معظم رهبری, به صراحت گفته است: ,ما اين راه را ادامه خواهيم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهيم داد,. يک کلام ختم کلام!
دوم، رهبر جمهوری اسلامی کجا را دارد که برود؟ شاه دوستان زيادی در جهان داشت. سفرهای خارجی بسيار می رفت. ديدارهای فراوانی نيز با شخصيت های مختلف بين المللی داشت. رژيمش سر جنگ و دعوا با دنيا را نداشت. رژيمی بود که در چارچوب و نظم بين الملل آن زمان به هر حال پرستيژی برای خودش داشت. با اين همه ديديد که همين شاه پس از خروج از ايران به زحمت جايی برای اقامت داشت. هيچ کشوری حاضر نبود خود را برای آدمی که حالا منفور و مغضوب رژيم تازه ايران بود به زحمت بياندازد. هواپيمايی که حامل شاه تبدار و بيمار بود دو ساعت در فرودگاه کشوری کوچک و بی اهميت چون پاناما متوقف شده بود. ,مقام معظم رهبری, بيست سال و اندی است که از کشور خارج نشده است. غير از معدود ديدارهای رسمی با برخی سران کشورها، هيچ رابطه دوستي با کسی ندارد. ايدئولوژی و عقايدی که دم از آنها می زند هم خريداری در جهان خارج ندارد. رژيمش هم که به اندازه کافی ايجاد دردسر برای کشورهای منطقه و جهان کرده است. کجا را دارد برود؟ می تواند پناهنده کشورهای اروپايی و آمريکا شود و از نظر خودش در ,دارالکفر, زندگی کند؟ حاکمان کشورهای عربی سنی مذهب دل خوشی از او دارند و يا همبستگی خاصی با عقايدش دارند که مقدمش را گرامی بدارند؟ حتی القاعده هم شمشير دشمنی با او را از رو بسته است و اميدی به پناه دادن و پنهان کردنش در کوه های تورابورا وجود ندارد. می ماند منطقه جنوب لبنان و حزب الله. بعيد می دانم حزب الله هم خودش را اول با دولت لبنان و بعد ديگر کشورهای عربی و باقی دنيا به دردسر بياندازد. حمايت از کسی که توسط ملت خودش و نه به ضرب و زور نظامی خارجی بيرون رانده شده چه فايده ای دارد؟
به اين ماجرا اعوان و انصار ,مقام معظم رهبری, را هم اضافه کنيد. اطرافيان ,اعليحضرت همايونی, هيچ دردسری برای خارج رفتن و از ايران و اقامت در کشوری ديگر نداشتند. مشکلی که شاه داشت گريبانگير آنها نشد و الان هم سی سال است که به راحتی به زندگی خود در خارج از ايران بی ترس تعقيب ادامه می دهند. کدام کشوری حاضر است امثال آدم هايی چون طائب و مرتضوی و محسنی اژه ای و احمدی نژاد را بپذيرد. هوگو چاوز هم محال است چنين کند. خانواده صدام هم جايی مانند اردن برای پناهنده شدن داشتند. وقتی نه رهبر جمهوری اسلامی و نه سرسپردگانش جايی برای رفتن ندارن طبيعی است که به هر قيمتی و با چنگ و دندان خانه کنونی خود را بچسبند و از آن دفاع کنند. مثال عاميانه اش همانی است که می گويند گربه ای که در چار ديواری گير افتاده بدتر چنگ می اندازد.
سوم، قاطبه ارتش شاهنشاهی نه مغزشويی شده بود و نه بنيان ايدئولوژيک خاصی داشت. اگر هم داشت بنيانش بر ناسيوناليسم و ملی گرايی بود. ديديد که چه زود هم بين ,ميهن, و ,شاهنشاه ميهن, اولی را انتخاب کرد. به هر حال انقلاب سال ۱۳۵۷ در ميان نمونه های مشابهش در دنيا کمتر خشن بود. بعد از انقلاب بود که تازه خون های بيشتری ريخته شد. آن موقع مردم شاخه گل توی لوله تفنگ سربازان می گذاشتند. حالا همين گل توی لوله تفنگ گذاشتن خودش نشانه انقلاب مخملی و براندازی تلقی می شود. سپاه پاسداران و بسيج، يک مجموعه سرسپرده و مغزشسته پرورش داده که هيچ شعاری جز ,آقا و مولا, و ,جانم فدای رهبر, در قاموسش معنا و مفهومی ندارد. ارتش شاهنشاهی در چارچوب ناسيوناليسم، ملت را برادر خودش می دانست. برادر ارتشی چرا برادرکشي؟ سپاه ولايت اصلا مفهومی به نام ملت را نمی شناسد. اخوی از نظر سپاهی کسی است که ,آقا, را قبول داشته باشد و بس و کسی که ,آقا, را قبول نداشته باشد نه شيعه است نه مسلمان است و نه اصلا خدا را قبول دارد. سپاه ولايت راحت تر از ارتش شاهنشاهی می تواند خونريزی را توجيه کند. منطقش يا می کشيم و يا کشته می شويم است. منطق جنبش سبز نه می کشيم و نه می خواهيم کشته شويم است و اين دو منطق به ظاهر مثل آتش و پنبه می مانند.
تفاوت های "مقام معظم رهبری" با "اعليحضرت همايونی"
کاوه ميرکاظم
سخنان رهبر جمهوری اسلامی در خطبه های نماز جمعه تهران بازهم تندتر شده است. انگار که او هيچ قصدی ندارد تا مگر کمی اوضاع را بهبود بخشد، کوتاه بيايد و بنا به مصلحت هم که شده کمی معترضان را دلجويی کند و به پند ناصحان گوش دهد و نگذارد کار بدتر از اين نشود. برعکس او شمشير را از رو بسته و نويد برخوردهای شديدتر و خشن ترمی دهد. چرا چنين می کند؟
می دانم که خيلی ها رويای روزی را در سر می پرورانند که روزنامه کيهان با درشت ترين تيتر ممکن در صفحه اول بنويسد: ,خامنه ای رفت,. آرزو بر جوانان و حتی پيران عيب نيست. رهبر جمهوری اسلامی ايران هم به هر حال وجود چنين آرزويی را به رسميت شناخته است و البته معتقد است که همه اين اعتراض ها عليه او ,تقليد مغلوط و کاريکاتور انقلاب ۱۳۵۷, است. اتفاقا راهی که او برگزيده و سرکوب شديدی که به راه انداخته ناشی از اين است که می داند حکومت شاه چه اشتباهاتی کرد تا سرنگون شد. ,مقام معظم رهبری, سه تفاوت عمده با ,اعليحضرت همايونی, دارد که همين سه تفاوت هزينه های جنبش سبز را خواه ناخواه افزايش می دهد.
نخست، محمدرضا شاه پهلوی شخصيتی ضعيف و مردد داشت. چندان اهل پافشاری و استقامت بر سر موضع خود نبود. تا وقتی که پشتش گرم بود، خوب می تاخت، اما به محض آن که به زمين سفت می خورد جا می زد. دکتر عباس ميلاني، در کتابش می نويسد که شاه در جريان يک بازی بريج با دوستانش گفته بود که ترجيح می دهد يک کارمند ساده دولت باشد که بعد از کار به منزل برود و تلويزيون تماشا کند و بخوابد. شاه زبان تشر را می فهميد. اين نکته کمی نيست که ,اعليحضرت همايونی, خاضعانه در تلويزيون اعلام کرد که پيام انقلاب مردم را شنيده است. شاه هر دو باری که در تنگنا افتاد، در سال ۱۳۳۲ و ۱۳۵۷ تاج و تخت را رها کرد و سوار هواپيما شد و رفت. ,مقام معظم رهبری, چنين شخصيتی ندارد. با اين که درباره صلح حسنی کتاب نوشته است اما با تنها چيزی که ميانه ندارد صلح است. هر چه کار سخت تر می شود او هم مصمم تر می شود که مقاومت کند و به قول خودش ,جان ناقالب و جسم ناقصى و اندك آبروئى, که دارد را کف دست گرفته است. ,مقام معظم رهبری, به صراحت گفته است: ,ما اين راه را ادامه خواهيم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهيم داد,. يک کلام ختم کلام!
دوم، رهبر جمهوری اسلامی کجا را دارد که برود؟ شاه دوستان زيادی در جهان داشت. سفرهای خارجی بسيار می رفت. ديدارهای فراوانی نيز با شخصيت های مختلف بين المللی داشت. رژيمش سر جنگ و دعوا با دنيا را نداشت. رژيمی بود که در چارچوب و نظم بين الملل آن زمان به هر حال پرستيژی برای خودش داشت. با اين همه ديديد که همين شاه پس از خروج از ايران به زحمت جايی برای اقامت داشت. هيچ کشوری حاضر نبود خود را برای آدمی که حالا منفور و مغضوب رژيم تازه ايران بود به زحمت بياندازد. هواپيمايی که حامل شاه تبدار و بيمار بود دو ساعت در فرودگاه کشوری کوچک و بی اهميت چون پاناما متوقف شده بود. ,مقام معظم رهبری, بيست سال و اندی است که از کشور خارج نشده است. غير از معدود ديدارهای رسمی با برخی سران کشورها، هيچ رابطه دوستي با کسی ندارد. ايدئولوژی و عقايدی که دم از آنها می زند هم خريداری در جهان خارج ندارد. رژيمش هم که به اندازه کافی ايجاد دردسر برای کشورهای منطقه و جهان کرده است. کجا را دارد برود؟ می تواند پناهنده کشورهای اروپايی و آمريکا شود و از نظر خودش در ,دارالکفر, زندگی کند؟ حاکمان کشورهای عربی سنی مذهب دل خوشی از او دارند و يا همبستگی خاصی با عقايدش دارند که مقدمش را گرامی بدارند؟ حتی القاعده هم شمشير دشمنی با او را از رو بسته است و اميدی به پناه دادن و پنهان کردنش در کوه های تورابورا وجود ندارد. می ماند منطقه جنوب لبنان و حزب الله. بعيد می دانم حزب الله هم خودش را اول با دولت لبنان و بعد ديگر کشورهای عربی و باقی دنيا به دردسر بياندازد. حمايت از کسی که توسط ملت خودش و نه به ضرب و زور نظامی خارجی بيرون رانده شده چه فايده ای دارد؟
به اين ماجرا اعوان و انصار ,مقام معظم رهبری, را هم اضافه کنيد. اطرافيان ,اعليحضرت همايونی, هيچ دردسری برای خارج رفتن و از ايران و اقامت در کشوری ديگر نداشتند. مشکلی که شاه داشت گريبانگير آنها نشد و الان هم سی سال است که به راحتی به زندگی خود در خارج از ايران بی ترس تعقيب ادامه می دهند. کدام کشوری حاضر است امثال آدم هايی چون طائب و مرتضوی و محسنی اژه ای و احمدی نژاد را بپذيرد. هوگو چاوز هم محال است چنين کند. خانواده صدام هم جايی مانند اردن برای پناهنده شدن داشتند. وقتی نه رهبر جمهوری اسلامی و نه سرسپردگانش جايی برای رفتن ندارن طبيعی است که به هر قيمتی و با چنگ و دندان خانه کنونی خود را بچسبند و از آن دفاع کنند. مثال عاميانه اش همانی است که می گويند گربه ای که در چار ديواری گير افتاده بدتر چنگ می اندازد.
سوم، قاطبه ارتش شاهنشاهی نه مغزشويی شده بود و نه بنيان ايدئولوژيک خاصی داشت. اگر هم داشت بنيانش بر ناسيوناليسم و ملی گرايی بود. ديديد که چه زود هم بين ,ميهن, و ,شاهنشاه ميهن, اولی را انتخاب کرد. به هر حال انقلاب سال ۱۳۵۷ در ميان نمونه های مشابهش در دنيا کمتر خشن بود. بعد از انقلاب بود که تازه خون های بيشتری ريخته شد. آن موقع مردم شاخه گل توی لوله تفنگ سربازان می گذاشتند. حالا همين گل توی لوله تفنگ گذاشتن خودش نشانه انقلاب مخملی و براندازی تلقی می شود. سپاه پاسداران و بسيج، يک مجموعه سرسپرده و مغزشسته پرورش داده که هيچ شعاری جز ,آقا و مولا, و ,جانم فدای رهبر, در قاموسش معنا و مفهومی ندارد. ارتش شاهنشاهی در چارچوب ناسيوناليسم، ملت را برادر خودش می دانست. برادر ارتشی چرا برادرکشي؟ سپاه ولايت اصلا مفهومی به نام ملت را نمی شناسد. اخوی از نظر سپاهی کسی است که ,آقا, را قبول داشته باشد و بس و کسی که ,آقا, را قبول نداشته باشد نه شيعه است نه مسلمان است و نه اصلا خدا را قبول دارد. سپاه ولايت راحت تر از ارتش شاهنشاهی می تواند خونريزی را توجيه کند. منطقش يا می کشيم و يا کشته می شويم است. منطق جنبش سبز نه می کشيم و نه می خواهيم کشته شويم است و اين دو منطق به ظاهر مثل آتش و پنبه می مانند.
Reader Comments