« من خدای خودم را میپرستم | Main | خاتمی برای خیانت دوباره بملت ایران می آید »

بازداشتګاه زنان و زنان مبارز ما

فرصت زيستن با زنانی که ديده نمی شوند ،تجربه های نفيسه آزاد از بازداشتگاه وزرا
تغيير برای برابری

گفت و گو :الناز انصاری

چند روز از آزادی دوست و همخانه ی من نفيسه آزاد می گذرد. نفيسه 11بهمن حين جمع آوری امضا در توچال تهران بازداشت شد و شش روز بعد با کفالت 50 ميليون تومانی آزاد شد. اين روزها نفيسه بارها خاطره روزهای بازداشتگاه وزرا را با ما سهيم شده است. اين خاطره ها به تعداد زنگ هايی که در خانه را می نواخت تکرار می شد، ولی هر بار برای من تازگی داشت. شنيدن از زنانی که دور از چشم ما، دور چشم مسئولان، دور از چشم جامعه شناسان و نخبه ها و در سايه بلند برج های قانون بی عدالت می سوزند و بوی خاکسترشان هم حتی به مشام ما نمی رسد. هر کدام که خوش شانس تر باشد خبر اعدام و سنگسارش شنيده می شود. يک از چند هزار نفر می شود آن خوش شانس و ديگران بی هيچ نامی و نشانی دوره می کنند بازداشت گاه و زندان ها و دادگاه ها را.

زندگی چند روزه نفيسه در کنار اين آدم ها، داستان های اين زنان و بازداشتگاه موقتی در قلب تهران که آلوده و سرد خوابگاه اين زنان است، حکايت تازه ای است از يک کمپين در بند ديگر. نفيسه دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی است و همه آنچه تا به حال خوانده در اين چند روز در بازداشتگاهی نه چندان بزرگ رنگ ديگری يافته.

به روال هر بازداشت و آزادی در نظر داشتم گفت و گويی با نفيسه داشته باشم درباره روند پرونده و بودن در کمپين، اما در اين چند روز هر دو ما به اين نتيجه رسيديم که روند پرونده چيز تازه ای هم اگر داشته باشد می تواند در حاشيه يک متن گفته شود. متن بازداشتگاهی است که شنيدن از شش روز آن و زنان آن حرف تازه ای دارد. تازه اما تلخ. تازه اما به کهنگی زخم های تن مهمانان هر روزه اش. گفت و گوی ما را بخوانيد:

برای اينکه همگام با تو وارد بازداشتگاه وزرا شويم، توضيح بده چطور دستگير شدی و تا آزادي، پرونده ات چه روندی طی کرد که باعث شد چند روز در وزرا بماني؟

بازداشت من در پی بازداشت يکی از داوطلبان جديد کمپين رخ داد. يعنی پليس من را دستگير نکرده بود. زمانی که پليس بيگرد ابراهيمی را بازداشت کرد من از بالای کوه خودم را به پايين رسانده بودم و اصلا هنوز امضايی هم نگرفته بودم. بيگرد به شدت نگران اين اتفاق بود و از من خواست همراهش بروم. پليس هم کاری به من نداشت و تا زمانی که استعلام نشده بود تنها بازداشتی بيگرد بود.بعد از اينکه پليس کوهستان استعلام کرد، من و يکی ديگر از داوطلبان جدبد که برای کمک به بيگرد آمده بود را نگه داشتند تا فرمانده پليس امنيت شميرانات آمد و ما را تحويل گرفت. ما را بردند پليس امنيت و همان جا بازجويی کوتاهی از ما شد و ما را بعد از آن تحويل وزرا دادند. فردای آن روز در وزرا بازجويی شديم و از آنجا رفتيم دادگاه انقلاب. دادگاه هم برای آن دو نفر قرار کفالت و برای من قرار بازداشت موقت صادر کرد. آن روز به وزرا منتقل شدم و تا شش روز هم اين قرار بازداشت پابرجا بود تا اينکه با کفالت 50 ميليون تومانی آزاد شدم.

در اين چند سال اخير به خاطر دستگيری های گشت ارشاد، زنان زيادی وارد بازداشتگاه وزرا شده اند و اسم اين بازداشتگاه روی زبان ها بود. کمی فضای آن را تشريح می کني؟

اين را بگويم که کسانی که به خاطر حجاب بازداشت می شوند به زير زمينی که متهمان آنجا نگهداری می شوند منتقل نمی کنند. به ندرت اگر درگيری با ماموران رخ داده باشد يا مثلا کسی که به جرم بدحجابی دستگير شده مواد مخدر با خود داشته باشد به طبقه پايين فرستاده می شود و ديگران در سالن بزرگی مدتی منتظر می شوند تا تعهدی بدهند و روند کار طی شود . کسی از آنها شب را در آنجا نمی ماند.

اما بازداشتگاه وزرا زير زمين ساختمانی است که برای جرايم منکراتی در نظر گرفته اند. و هيچ راهی برای ورود و تهويه هوا به آن وجود ندارد. تنها منفذ هوا چند پنجره کوچک در توالت است که نرده های مشبکی دارد و انقدر کوچک است که فقط نوک درختان پارک پشت ساختمان وزرا از آن ديده می شود. محل نگهداری متهمان در حقيقت يک راهروی باريک در حدود 24 در دو متر است و در اطراف اين راهرو سلول ها قرار گرفته اند. بعضی از اين سلول ها انفرادی و کوچک هستند و بعضی بزرگ ترند. سراسر اين مجموعه از سنگ است و تهويه وسيستم گرمايشی اينجا هم يک هواساز است که قاعدتا بايد هوای گرم به سالن بدهد اما چون اين سيستم خراب شده فقط فن دستگاه کار می کند به طوری که وقتی در اين راهرو راه می روی احساس می کنی يک کولر پرقدرت روشن است و هوای سرد را با شدت توی بازداشتگاه پخش می کند. وجود اين تهويه خنک کننده! و سنگ های مرمر فضا اين بازداشتگاه را خيلی سردتر می کند .

خب حالا که اين سيستم گرمايشي، وسط زمستان نقش کولر را بازی می کند چرا خاموشش نمی کنند؟

تنها کارکرد مثبت اين دستگاه جابجايی هوايی است که انجام می دهد. فکر می کنم اگر اين جابجايی هوا هم نباشد همه خفه می شوند. محيط هم آنقدر آلوده هست که اگر هوا راکد بماند کسی از آنجا سالم بيرون نمی آيد.

با اين وضع بازداشتی ها چطور خودشان را گرم می کنند؟

چيزی که برای پوشش می دهند پتوهای کثيفی است که بايد زير پا و روی تنتان بکشيد، چون کف بازداشتگاه هم سنگ است و موکت هم ندارد. کسی که هم فردا می آيد همان پتوها را می گيرد و پتويی که ديشب روی زمين بوده روی تنش می کشد و خب راهی هم برای تشخيص اينکه کدام يک تميزتر است وجود ندارد. بعضی روزها هم که بازداشتگاه شلوغ است پتو هم کم می آيد و در اين شرايط وسواس بی معنی تر می شود.

هر کسی که وارد اين بازداشتگاه می شود ميانگين چند روز را با اين وضع سر می کند؟

معمولا افراد يک شب را در اينجا می گذرانند تا فردا که دادگاه تکليفشان را روشن کند. کسانی که بيش از يک روز در آنجا می مانند در حقيقت در دادگاه مشکل خاصی دارند که دادگاه به خاطر آن مشکل، نه حکم آزادی شان را می دهد و نه حکم انتقالشان به زندان را. بخشی از مشکلاتی که اين بازداشتگاه دارد به دليل ماهيت موقت بودنش است. اين وضع که هر کسی با هر اتهامی يک شب می آيد و صبح هم می رود مانع هر نوع سازماندهی می شود. اما خيلی از مشکلات آن را نمی شود با اين بهانه توجيه کرد. در طول مدتی که من در وزرا بودم جز من دختری هم آنجا بود که حدود 17 روز بود در آنجا مانده بود، داشتيم كسانى كه سه يا چهار روز هم مى ماندند ولى قانون کلی اين است که کسی يک شب بيشتر نماند، اما روند پرونده و اتهام روی مدت ماندن در آنجا تاثير می گذراد.

ممکن است من مشکل شخصی با اين قوانين نداشته باشم و سبک زندگی ام مرا با اين قوانين درگير نکند، ولی من که می دانم قانون مرا از اين زاويه نگاه می کند، مرا شهروند درجه دو می داند و اين تحقيری است عليه من يادم هست که در بازداشت 13 اسفند 85 وضع بد دستشويی های وزرا خيلی مطرح می شد. هنوز اين دستشويی ها همان وضع را دارند؟

از سه دستشويی موجود فقط يکی از اينها قابل استفاده است. چون يکی آب ندارد و يکی از آنها هم خراب است اما گاهی از همان توالتی که آب هم ندارد استفاده می کردند. از مواد شوينده صابون های جامدی آنجا هست که آنقدر اين صابون ها کثيفند که ترجيح می دهی اصلا از آنها استفاده نکنی. برای آب خوردن هم از شير دستشويى همين توالت ها بايد استفاده کنيد و ليوانی هم وجود ندارد و بايد با دست آب بخوری که اصلا برای شستن آن هم شوينده ی مناسبی وجود ندارد . در آنجا حتی موضوع ساده ای مثل آب خوردن تبديل به موضوعی بغرنج می شود، حاضری تشنگی را تحمل کنی ولی آب نخوری. در طول روز هم هيچ نوشيدنی مثل چای به زندانيان داده نمی شود. تا جايی که بعضی زندانی ها با داد و فرياد و التماس از مسئولين زندان می خواستند که اجازه بدهند از شير آبی که پرسنل از آن استفاده می کنند آب بخورند.

وضع بهداشتی سلول ها و راهرو چطور بود؟

در باره نظافت و بهداشت محيط بعضی از شيفت ها حساسيت داشتند و سعی می کردند متهمان را تشويق کنند که آن جا را بشورند. ولی هر شيفت با ديگری فرق داشت. مثلا در يکی از اين شيفت ها ما به زور ازشان جارو يا پودر شستشو گرفتيم که می گفتند زياد مصرف نکنيد... مجموعا آن شرايط برای نگهداری بيش از يک شب واقعا آزاردهنده است.

برخورد پرسنل بازداشتگاه با تو چطور بود؟

مسئولان وزرا تقريبا با کمپين آشنا هستند چون بارها از فعالان کمپين بازداشت شده و به آنجا رفته اند. و برخوردهاشان با من خيلی خوب بود ولی عملا آنها هم کار زيادی برای زندانيان نمی توانند انجام دهند. چه درباره ما و چه زنانی که با جرائم عادی بازداشت می شوند. چون امکاناتی هم وجود ندارد. بماند که يک شيفت از اين کارکنان واقعا خشن و بی تفاوت بودند.

زندانيانی مثل من خيلی به ندرت به اين بازداشتگاه می روند ولی جرائم عادی متهمان زيادی دارند. هر زنی را از هر جای تهران دستگير کنند به اين بازداشتگاه منتقل می کنند. در بين جرايم متفاوتی که وجود دارد زنانی که اعتياد دارند و به اين محل آورده می شوند بيشترين تعداد را دارند. و اکثر اين ها بعد از چند ساعت حال خيلی بدی پيدا می کنند. اگر روزهای بازداشت آنها طولانی تر شود که حالشان بدتر هم می شود. اين افراد معمولا در ساعات اول مشکل گوارشی پيدا می کنند ولی مسئولان کاری از دستشان بر نمی آيد دارويی ندارند که در اختيار آنها بگذارند وبرداشت من اين بود که در اثر تکرار ، اين وضعيت برايشان عادی شده. البته برای بعضی هايشان هنوز آن شرايط عادی نشده بود و سعی می کردند به زندانيان بد حال کمک کنند. يعنی شايد يک حس مسئوليت و عاطفه فردی بود که بر مبنای آن سعی می کردند کاری انجام دهند.

تنها کاری که در باره بعضی بد حالان ممکن است، اين است که با اورژانس تماس بگيرند ولی يکی از پرسنل می گفت که هر بار اورژانس می آيد می گويد که ما تعداد زيادی بيمار داريم و برای يک معتاد کاری از دستمان بر نمی آيد و با ما تماس نگيريد. اين تماس ها هم در شرايطی است که حال زندانی خيلی بد باشد. مثلا شب اولی که من آنجا بودم خانمی بود که کراک مصرف می کرد و چنان بد حال بود که بيهوش شد. نبض او انقدر کند می زد که برای لحظاتی فکر کرديم مرده است.

کار در آنجا برای اين پرسنل خيلی سخت است خصوصا وقتی امکاناتی هم وجود ندارد و اين افراد فقط بايد فرياد ها و فحاشی ها را به جان بخرند و کاری هم از دستشان بر نمی آيد که انجام دهند. البته رفتار هر يک از چهار شيفتی که هر کدام 24 ساعت در آنجا می مانند هم خيلی متفارت با هم بود. دو شيفت پرسنل بسيار خوبی داشتند که اگر کاری نمی کردند فقط از نبود امکانات آنجا بود وگرنه سعی می کردند لااقل در سلول ها را ديرتر ببندند و يا به بد حالان رسيدگی کنند. اما يکی از اين شيفت ها حتی يک سئوال مرا بعد از اينکه دو ساعت صدايشان کردم جواب ندادند. ولی در کل برخوردشان با من خوب بود چون شرايط متفاوتی داشتم ولی بودن من يا امثال من در آنجا استثناست و ساکنان اصلی آنجا زنان ديگری هستند که به هر دليل هيچ توجهی به آنها نمی شود.

با وجود عدم طبقه بندی زندان ها معمولا شرايط زندانيان امنيتی با عادی تفاوت هايی دارد. درباره تو هم اين اختلاف وجود داشت که مثلا جدای از زندانيان ديگر باشی و يا امکان دسترسی به تلفن و امکانات ديگری داشته باشي؟

جدا نبودم و البته از اين وضع ناراضی هم نبودم. اما در کل در مورد پرونده های کسانی مثل اعضای کمپين يا جريانات ديگر که اتهام به اصطلاح منکراتی نيست، متهم با عنوان "امانی" تحويل وزرا می شود. يعنی متهم امانت يک نهاد ديگر است. مثلا من امانت پليس امنيت در وزرا بودم. هر دستوری که آنها به وزرا بدهند بايد اجرا شود. در دستوری که به اين بازداشتگاه درباره من داده بودند آمده بود که حق تماس تلفنی و ملاقات ندارم. برای همين آنها اختياری درباره من نداشتند. يعنی من نوعی چند روز با آنها سر و کله می زنم اما آنها مسئول هيچ چيز نيستند جز اينکه مرا تحويل بگيرند و تحويل پليس امنيت يا نهاد ديگری بدهند. همين هم وضعيت را برای زندانيان "امانی" سخت تر می کند، چون مسئولان بازداشتگاه حتی اگر بخواهند حق استفاده از اختياراتشان را هم ندارند.

گفتی بسياری از اين زنان که بازداشت می شوند به خاطر مصرف مواد حال بدی دارند. اولين مشکلاتی که برايشان پيش می آيد چيست؟

خيلی از آنها بدن درد دارند و وضعيت گوارشی شان بهم می ريزد. از دستشويی ها هم نمی شود به طور دائم استفاده کرد. شب ها بنا بر رای پرسنلی که آنجاست سر ساعت مشخصی در سلول ها بسته می شود و کسی حق خروج از سلول را ندارد. گاهی ساعت 10 اين اتفاق می افتد و گاهی تا ساعت 12 امکان استفاده از دستشويی وجود دارد. ولی به هر حال اين بازه زمانی برای کسی که به خاطر عدم مصرف مواد مشکل گوارشی دارد زمان طولانی است. در اين مدت کم شاهد بودم که دو نفر بعد از مدت طولانی التماس و فرياد برای دستشويی خودشان را در سلول کثيف کردند. واقعا از اين نظر بازداشتگاه وزرا نياز به بازبينی در مقررات و امکانات دارد .

به غير از مسائلی که اشاره کردی چه مشکل ديگری در آنجا توجه تو را جلب کرد؟

با همه اين مشکلاتی که گفتم به نظر من بزرگتر از مشکلات بهداشتی و سرما و ... خدماتی است که از اين افراد دريغ می شود.عموم زنانی که به اين بازداشتگاه می آيند عمدتا از کسانی هستند که از خدمات اجتماعی در طول زندگی شان محروم بوده اند. يعنی آنچه من در اين شش شب ديدم اين بود. وقتی اين افراد می آيند هيچ چيز نمی دانند و نمی توانند از خودشان دفاع کنند و يا حتی نمی دانند روند پرونده شان چه سيری خواهد داشت. بودند کسانی بودند که برای سومين بار بازداشت شده بودند و به وزرا آمده بودند و حتی نمی دانستند بازداشت موقت يعنی چه.

به من گفتند که يکی از دوستانتان را هم ديشب آوردند سلول ما و می گفت که برای تساوی حقوق زنان کار می کند. به گفته آنها عاليه آن شب تا صبح نخوابيده بود و يک پتو دورش گرفته و نشسته بود. بعد من از مسئولان وزرا پرسيدم که اين کسی که آورده اند چه کسی بوده که گفتند زن مسنی بود که از شمال آورده بودن اش. بعد از آزادی فهميدم اين شخص عاليه بوده ... يعنی هيچ کسی برای راهنمايی و مشاوره حقوقی به اين افراد آنجا نبود؟

نه اصلا. من که حقوقدان نيستم و اطلاعات حقوقی ام را در همين دو سال و در کمپين به دست آورده ام و درباره قوانينی که شامل زنان می شود، مثل سن مسئوليت کيفری و حق طلاق و مجازات زنا و سنگسار و ... صحبت می کردم و سعی می کردم راهنمايی شان کنم. چون همه مشکلات آنها به نوعی مربوط به همين قوانينی بود که در کمپين طرح شده . برای آنها هم جالب بود و چون خودشان مصداق اين گفته ها بودند خيلی دقيق گوش می کردند.

مثلا يک شب ناراحت کننده من در وزرا شبی بود که با سه دختر 15 ، 16 و 17 ساله در يک اتاق بودم و مدام با خودم فکر می کردم اين بچه ها اينجا چه کار می کنند. يکی از اين دخترها که 17 سال داشت از خانه شوهرش فرار کرده بود. در 15 سالگی به زور شوهرش داده بودند. مادرش فوت کرده بود و پدرش هم او را به دايی اش سپرده بود و رفته بود. دايی اش به او گفته بود يا شوهر کن و يا از خانه من برو. او هم ازدواج را انتخاب کرده بود. بعد از شش ماه هم شوهرش به خاطر اينکه مواد مصرف می کرد او را از خانه بيرون کرده بود. روزی که بازداشت شد 17 روز بود که به خانه نرفته بود. می گفت من از شوهرم منتفرم و بعد با اين استدلال که شوهرم اگر بفهمد من در اين مدت رابطه جنسی داشتم من را طلاق می دهد، بدون اينکه در اين 17 روز رابطه جنسی داشته باشد اقرار کرده بود با چند نفر رابطه جنسی داشته است. خب اين اقراری که کرده عملا اعتراف به زنای محصنه است و می تواند او را تا پای سنگسار هم ببرد. واقعا با يک مشاوره حقوقی ساده که حق اين متهمان هم هست سرنوشت اين آدم ها می تواند تغيير کند و همين امکان هم برايشان وجود ندارد.

ميانگين سنی کسانی که به وزرا می آورند چقدر است؟

در روزهايی که من آنجا بودم به ندرت کسی را می آوردند که از من سن بالاتری داشت. خيلی هايشان واقعا بچه بودند. از 14- 15 ساله بود، تا حداکثر26 ساله. زنان ميانسال هم بودند. مثلا خانمی بود حدود چهل ساله که برای چک بازداشت شده بود. ولی من با 30 سال سن خيلی اوقات مسن ترين بازداشتی آنجا بودم.

تو جامعه شناسی خواندی و آسيب های اجتماعی هم بخش عمده ای از اين رشته است. با اين ذهنيت آکادميک از بودن در کنار قربانيان اين آسيب ها چه حسی داشتي؟

من در وزرا با يک قشر اجتماعی زندگی کردم که شايد در زندگی عادی ممکن بود ببينم شان، اما فرصت زندگی با آنها را جز در اينجا پيدا نمی کردم. به من در بازجويی گفته شد که برای شکنجه شما همين بس که بريد با زنان بدکاره و ... يک جا بمانيد. ولی برای من اين طور نبود. انقدر که من از اينها ياد گرفتم، سبک زندگی شان، ادبيات شان، اتفاقاتی که برايشان می افتد و ... در دانشگاه ياد نگرفتم. ديدن آنها و شنيدن داستان هايشان برای من يک امکان ويژه بود.

و از طرف ديگر برای من خيلی جالب بود که با همين آدم ها هم می توانستم از دغدغه هايمان حرف بزنم. برای زنی که دو کلاس بيشتر سواد نداشت از کمپين می گفتم و او هم با من همراه می شد، چون درگير قوانين طلاق يا سن مسئوليت کيفری بود. يا وقتی داستان هايشان را می شنيدم، از خودشان نمونه می آوردم که اگر قانون ما عادلانه تر بود تو را نمی توانستند در 15 سالگی به زور به عقد کسی دربياورند چون قانون از تو حمايت می کرد. يا نکته جالبی که بين خودشان و در حرف های خودشان بارها می شنيدم اين بود که می گفتند قاضی مرد است. به هم می گفتند که قاضی مرد است و نمی فهمد، تو که زنی چه می گويی. شايد حقوق نمی دانستند و حتی حق خودشان را نمی دانستند اما اين را لمس می کردند که مرد بودن قضات در سرنوشت آنها تاثير می گذارد. با همين نمونه هايی که برايشان قابل لمس بود کمپين را توضيح می دادم و می گفتم که طبق قانون ما نمی توانيم قاضی زن داشته باشيم و شايد اگر قاضی زن داشتيم دادگاه آنان و شرايطشان را بهتر درک می کرد. به آنها می گفتم که من هم برای همين چيزها امضا جمع می کنم، هر چند آنها کاملا از اصلاح اين قوانين نااميد بودند و می گفتنداشتباه می کنی و بيخود خودت را به دردسر می اندازی و ... ولی می ديدم که برای يک حرکت اجتماعی احترام قائل هستند و می شنيدم که به هم می گفتند که اين برای ما امضا جمع می کند و برای همين اينجاست. اين درک متقابل و آگاهی ناخودآگاه آنها که از وضعيت زندگی شان نشات می گرفت خيلی برايم جالب بود.

حتی اگر امروز همين کمپينی های با سابقه هم تصميم بگيرند کمپين را تمام کنند امکان اين وجود ندارد. چون اين حرکت بسيار فراگير شده و قدرتش از دست يک عده خاص خارج شده است و اين اتفاق بسيار خوبی در کمپين است.

با همه اينها يکی از دغدغه های قديمی فعالان حقوق بشر طبقه بندی زندان هاست. خب اگر بودن در کنار اين افراد تا اين حد می تواند مفيد باشد چه چيز آزادهنده ای وجود دارد که اين دغدغه را توجيه کند؟

اتفاق بدی که در اين شرايط برای يک زندانی امنيتی می افتد اين است که شما بر عکس آنهايی که آنجا هستند ممکن است هر روز بازجويی داشته باشی. بايد تمرکز زيادی روی پرونده و بازجويی ها داشته باشی که امکان اين تمرکز اصلا در وزرا و بازداشتگاه های اين چنينی وجود ندارد. وزرا حتی يک لحظه ساکت نيست. در اين روزها فقط يک شب وزرا خالی بود که جز من زن ديگری هم بود و بازداشتگاه ساکت بود. اما سکوت آنجا هم آزاردهنده است به خاطر اينکه در يک فضاي، سنگين و سردی در زيرزمين هستی که سنگينی سکوت آن هم آرامش و تمرکز آدم را بهم می ريزد. در شرايط عادی هم يک شلوغی و داد و بيدادی هست که در آن هر لحظه کسی چيز جديدی می خواهد. يکی آب می خواهد، يکی قرص و يکی سيگار و اين صداها و فريادها هيچ وقت تمام نمی شود.

طبقه بندی زندان ها از جهتی خوب است، چون به هر حال سيستم را وادار به پذيرش و رسميت دادن به جرم سياسی می کند، اما تجربه زندگی در کنار زندانيان عادی تجربه ای است که دست کم برای من خيلی مفيد بود. نبود طبقه بندی از طرفی باعث می شود با قشری ارتباط بگيری که بيرون از زندان دسترسی به آنها خيلی سخت است.

کمپين و شايد اصلا جنبش زنان هميشه با اين اتهام مواجه بوده که شما يک قشر مرفهی هستيد که اصلا درد زنان را نمی فهميد. کمپين هم پاسخ خود را به اين نقد داده است با اين حال اين چالش هنوز وجود دارد. آيا زمانی که با اين زنان زندگی می کردی به اين موضوع فکر می کردی و آيا بين دغدغه های کمپين و سطح زندگی اين زنان رابطه ای پيدا کردي؟

جالب است که حتی دربازجويی ها هم چند بار به اين موضوع اشاره می شد که مگر تو می خواهی طلاق بگيری که دنبال اصلاح قانون طلاقی يا مگر پدرت کسی را در خانه می زد. همين بازجويی ها هم آدم را وادار می کند که حتی اگر تا به حال به اين موضوع فکر نکرده آنجا برای پاسخ به اين سئوال ها بيشتر فکر کند.

من اين را قبول دارم که شايد عموم کسانی که در کمپين فعال هستند خاستگاه شان متوسط رو به بالای شهری باشد. چون اين طبقه وقت کافی دارد که روی دغدغه های اجتماعی اش بگذارد. ولی يک طرف دغدغه ی اجتماعی است و يک طرف تحقير شدن توسط اين همين قوانين است که برای همه ما يکسان است. ممکن است من مشکل شخصی با اين قوانين نداشته باشم و سبک زندگی ام مرا با اين قوانين درگير نکند، ولی من که می دانم قانون مرا از اين زاويه نگاه می کند، مرا شهروند درجه دو می داند و اين تحقيری است عليه من.

اما وقتی می روی و در جاهايی مثل همين وزرا اين زنان را می بينی می فهمی که درست است که خاستگاه اين جنبش طبقه متوسط است اما نفع مستقيم تغيير اين قوانين به دهک پايين زنان جامعه می رسد. کسانی که دچار محروميت اجتماعی هستند (نه فقط فقر اقتصادی)، دسترسی شان به آموزش و درآمد و منابع ديگر کمتر است، خيلی بيشتر از گروه های ديگر از قانون نابرابر ضربه می خورند تا افراد طبقه بالا و متوسط. اين طبقات معمولا با قانون درگير نمی شوند چون گاهی آن را می خرند، گاهی آن را دور می زنند و يا گاهی از تسهيلاتش استفاده می کنند. اما دهک پايين جامعه اين طور نيست. و قدرت چانه زنی با قانون را ندارد و قانون هم دربار ه او سختگيرانه تر اعمال می شود. هيچ يک از اين بچه هايی که آمدند وزرا نه وکيل داشتند و نه خانواده ای داشتند که از آنها حمايت کند و اگر هم خانواده ای بود آنها بيشتر از اينکه از دادگاه بترسند از خانواده هايشان می ترسيدند. هيچ حمايتی از آنان نمی شود و برای همين هم قانون درباره آنها به سختگيرانه ترين شکلی اعمال می شود. حال وقتی اين قوانين، تبعيض آميز هم باشند که بدتر. يعنی همين دختر 17 ساله را می بينی که ماه ها زندگی اجباری داشته، فرار کرده و حالا در معرض يک اتهام سنگين مثل زنای محصنه است؛ در حالی که دختران همسن او در طبقه بالاتر هنوز بچه ی خانه محسوب می شوند و درس می خوانند و حتی نمی دانند دختر 13 ساله را پدرش می تواند به عقد کسی درآورد. وقتی اين زنان را ديدم، بی آنکه بخواهم شعار دهم فکر می کنم اين همان کار درستی است که بايد انجام می داديم. فکر می کنم اگر اين قوانين تغيير کند اگر سطح آگاهی زنان از قانون بالاتر برود کار بسيار موثر و بزرگی صورت گرفته.

نگران عاليه هستم. چون ارتباطی با ما نداشت و تماسی هم با ما نگرفته و شايد اصلا نمی داند که عده ای دارند برای آزادی او تلاش می کنند که دلگرمی به آزادی داشته باشد. اين حکم خيلی ناعادلانه بود و اجرای آن هم ناعادلانه تر

تو با متهمان زيادی در اين چند روز يکجا بودی و همانطور که گفتی با آنها درباره کمپين صحبت کردی. آيا بين اين افراد کسی هم بود که کمپين را بشناسد؟

بله. چند زن را يک روز آوردند و آنها تا مرا ديدند گفتند قيافه شما برايمان آشناست و پرسيدند برای چه آنجا هستم جريان را که فهميدند، گفتند که ما کمپين را می شناسيم و خبرهای دستگيری شما را هم شنيديم. جز اينها هم مسئولان وزرا بودند که کاملا با کمپين آشنا بودند. همين آشنايی ها حتی اگر سطحی باشد در آن شرايطی که در بی خبری به سر می بری خيلی اميد بخش است.

همزمان که تو در زندان بودی عاليه اقدام دوست هم از خانه پدری اش در فومن دستگير و به زندان اوين منتقل شد. آيا طی بازجويی ها و يا در وزرا متوجه اين موضوع شدي؟

من که تا امروز عاليه اقدام دوست را نديده ام و ايشان را نمی شناسم. اما يک شب که اتفاقا خيلی هم زود درهای سلول را بسته بودند، متوجه شدم که درها را باز کردند و زن مسنی را آوردند و صبح هم قبل از ساعت 7 که درها را برای دستشويی باز می کنند، او را از وزرا بردند و اين اتفاق نادری در آنجاست چون تا ساعت 8-9 صبح هيچ کس را برای دادگاه و کارهای ديگر از بازداشتگاه بيرون نمی برند. زمانی که درها را باز کردند اين خانم را برده بودند و من نديدمشان. تا اينکه ديگران به من گفتند که يکی از دوستانتان را هم ديشب آوردند سلول ما و می گفت که برای تساوی حقوق زنان کار می کند. به گفته آنها عاليه آن شب تا صبح نخوابيده بود و يک پتو دورش گرفته و نشسته بود. از مسئولان وزرا پرسيدم که اين کسی که آورده بودند چه کسی بوده که گفتند زن مسنی بود که از شمال آورده بودن اش. بعد از آزادی فهميدم اين شخص عاليه بوده و همان صبح هم او را به اوين منتقل کرده اند. من اصلا نمی دانستم که حکم او اجرا شده.

وقتی آزاد شدم و اين خبر را شنيدم جز اينکه ياد موج برخورد با جنبش زنان در سال گذشته افتادم، بيشتر به وضع عاليه در زندان فکر کردم که حتما به خاطر اين بود که تازه از بازداشت درآمده بودم. در زندان هميشه اين عطش را داری که خبری از بيرون بگيري، چيزی از کسی دريافت کني، بفهمی بيرون از تو حمايت می شود، فراموش نشده ای و اينها خيلی دلگرم کننده است که الان اين دلگرمی از عاليه دريغ شده است.

خيلی از ما تا امروز طعم زندان را چشيده ايم ولی برای خود من بدترين خاطره ی اين چند روز زمانی بود که سربازها در حياط بازداشتگاه واليبال بازی می کردند و توپ شان گاهی می خورد به در و هربار ما می رفتيم دم در که ببينيم چه خبر است، کسی را آورده اند، از بيرون خبری شده و ... خب ما نمی دانستيم اين فقط يک توپ است. می خواهم بگويم در چنين جايی چقدر برای دريافت هر خبر و اتفاق تازه ای همه حواس آدم حساس می شود. اين صداها را در حالت عادی شايد حتی نشنوی. برای همين مورد هم نگران عاليه هستم. چون ارتباطی با ما نداشت و تماسی هم با ما نگرفته و شايد اصلا نمی داند که عده ای دارند برای آزادی او تلاش می کنند که دلگرمی به آزادی داشته باشد. اين حکم خيلی ناعادلانه بود و اجرای آن هم ناعادلانه تر.

فکر می کنی چرا اين برخوردها با جنبش زنان و کمپين صورت می گيرد؟

من آنجا هم به آقايان گفتم که تصورشان درباره کمپين اشتباه است. اين تصور که کمپين 10-20 نفر آدم است که اگر اين تعداد را زندانی کنند کمپين هم تمام می شود. کمپين واقعا کاری جز جمع آوری امضا و حرف زدن با مردم درباره قوانين تبعيض آميز ندارد و اين کار نه کار يک تعداد محدود است و نه با سرکوب اين افراد جريان تمام می شود. نمی شود 200 نفر و 500 نفر را زندانی کرد. اين تصور اشتباه است که برنامه ريزی اشتباه را هم به دنبال دارد. فکر می کنم که حتی اگر امروز همين کمپينی های با سابقه هم تصميم بگيرند کمپين را تمام کنند امکان اين وجود ندارد. چون اين حرکت بسيار فراگير شده و قدرتش از دست يک عده خاص خارج شده است و اين اتفاق بسيار خوبی در کمپين است.

حالا با وجود اينکه اين دستگيری سوم تو بود تصميم ات برای ادامه کار چيست؟

آخرين سئوالی که من در بازجويی جواب دادم همين سئوال بود. ولی آنچه که پشت هر برخوردی است اين که تو در عينيت می بينی اين قوانين چقدر تحقير آميز و تبعيض آميز است و هيچ واهمه و ترسی روی اين واقعيت را نمی پوشاند. من جوابی که آنجا دادم را اينجا هم می دهم که همچنان فکر می کنم عوض شدن اين قوانين هم زندگی زنان ما را بهتر می کند و هم مردان ما را و من ديگر راهی مسالمت آميز تر و انسانی تر از راه کمپين برای پيگيری اين مطالبات سراغ ندارم و قطعا اين راه را ادامه می دهم

30 بهمن 1387 05:20

Posted on Wednesday, February 18, 2009 at 12:41AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>