انقلاب و آزادی رضا مرزبان شعری از سال ۱۳۵۹
انقلاب و آزادی
رضا مرزبان
از مجموعۀ "دفترهای شبانه" (58 تا 61)
1
سیگار کردند
و،
به بازار فرستادند
تا مردم، آزادی را دود کنند
- هرچند در دود سیگار هم آزادی نیست –
چنین است فرجام انقلاب!
2
آزادی!
آزادی!
آزادی!
اما من،
در هر دهلیز تاریک که باشم
- چون دیروز
و چون روزهای پیش –
باز ترا فریاد میکشم
زیر هر سقف بی آسمان
هر زیرِ شیروانی داغ
در هر سرداب نمور
در مخفیگاه های تنگ.
3
ترا گم کردیم،
پیش از آنکه پیدا کنیم.
دیگر
خونهای کهنه، سرخ نیستند
چنانکه آزادی نیستند
هرجا ترا
با خون نقش کرده بودیم
وردِ دعانویس روئیده
با عطش خونهای تازه.
4
شگفتا، آزادی
که سبکتر از نسیم بهاری
از کویر ما گذشتی
5
هر شب
هنوز رؤیای آن فصلها
با من است
که: از حصار کارخانهها
از درهای بستۀ کلاسهای درس
از فراز نرده های دانشگاه
و از پشت میله های زندان،
ترا فریاد میکشید یم
ترا میخواندیم،
در میان مشتهای گره خوردۀ کارگران
در درون کندوی اداره ها و تیمچه ها
در تراکم نبض اتحادیه ها و سندیکاها
در قلب بازارها، کوچه ها و میدانها
چنان رسا
که غریو تانکها را، در خیابانها
خاموش میکرد.
6
چه شجاع و مهربان بود شهرما،
در فصلهایی که:
از مرگ، زندگی میرویید
از آفتاب، امید
از سرمای زمستان
برادری
از رگبار مسلسلها،
خون
و بر آسفالت خیابانها نقش میبست
آزادی
7
روی دیوار دفتر من
با خون نوشته بودند:
«اینجا کارگری شهید شد
و اینجا
فرماندهی سربازش را به گلوله بست
زیرا او تمرّد کرده بود،
و همشهریانش را به گلوله نبسته بود.»
چنین بودند یادمانهای انقلاب
8
آن روزهای غرور
که زندگی شعله بود
و مرگ، افتخار
و من، سراپا نشید آزادی
و خلق،
آزادی را – در گورستان صلا میداد
گفتند: بهشت زهرا را بسرای!
دیدم:
آنجا – در تراکم هزاران پیکر عریان صداقت –
فریبی پنهانی موج میزد
و باور کردم.
ولی ای دریغ
که هرکه دید، باور نکرد.
9
و من،
بهشت زهرا را نسرودم
زیرا
انقلاب، در گورستان نبود
در صفهای فرسنگیِ نفت بود
و در صفهای ممتدِ نان
در سکوت مستولی پالایشگاهها
و ماشینخانه ها
در اعتصاب،
و در فریادهای خیابانی
و در خون کارگران عاصی
که میدانها را سرخ میکرد.
10
چه طلوع شکوهمندی داشت
آزادی
در فجر
در فلق
در غروب
در آبی آسمان
در ابرها، و برف شبانه.
در نور اتفاقیِ فلورسنتهای خیابان
در قُرق حکومت نظامی
در خروش روزآفرین خلق
و در اضطراب تکتیراندازان پاسدار شب.
11
آزادی!
تو با ما بودی و ما نمیدانستیم
تو در انقلاب بودی
و ما ترا میجستیم
تو آنجا بودی که ایثار و آشنایی بود
و قرص نان و پیت نفت
دست به دست میگشت
آنجا که،
نفتگران، میجنگیدند
آنجا که
دانشگاه میجوشید،
روزنامه ها میشکفتند
آنجا که،
چریک بود، مجاهد بود و مردم بودند
و در خیابانها باریگاد بود
و آنجا که،
همه نامِ هم را میدانستند
و هر ایرانی یک ایران بود.
12
آن زمان،
فصل سبز بود.
عنکبوت،
برج و بارو را رها کرده بود.
تارها از هم میپاشید
امام خطی نداشت
مذهب شمشیر نبود
کسی از کسی نمیپرسید:
« - دینت جیست؟
- چه مسلک سیاسی داری؟
- از کدام مجتهد تقلید میکنی؟
- "ولایت فقیه" را قبول داری؟»
دانشگاه، و کلیسا، و آتشکده، و کنیسه و مسجد
به هم نقب داشتند
دین و دانش
فدایی و مجاهد و "مسلمان"
پیشبند آشپزخانه
و روپوش بیمارستان
چادرهای رنگارنگ
و موهای افشان
با هم، ترا میجستند
ای آزادی!
ای پرندۀ ناشناس
13
چه نزدیک بود دلها
آزادی تفسیر نمیخواست
به صراحت خورشید بود
و فراگیری آفتاب
آزادی
مرگ بر شاه بود
و مرگ بر قدرت
و مرگ بر اسارت
و مرگ بر امتیاز
و مرگ بر انحصار
و ناگهان سکه تغییر کرد:
چماق،
حاکم شرع،
تازیانۀ اختناق
به میدان آمد
عصر شاه اسماعیل آغاز گشت
و آزادی گم شد.
14
یک غروب بلند اسفند ماه
در تقاطع خیابان فروردین
زیر چراغ قرمز
و پیش چشمان ناباور مردم
با تازیانۀ حاکم
پاسداران "حدّ شرعی" جاری کردند
حباب چه زود ترکیده بود!
هجوم به خانه ها
تعطیل روزنامه ها
اشغال چاپخانه ها
و غارت کتابخانه ها
- و همراه آن –
آزادی
ناگهان مفسّر پیدا کرد.
دلقکهای مخمور
که کوشیدند ترا "تفسیر" کنند
از ساروج و سیمان
برایت حصاری ساختند
و خود در آن محبوس ماندند.
15
"جوِّ آزادی"
به کوتاهیِ ساعد دست شده بود
و اختناق،
قفسۀ سینه ها را پر کرده بود
حتّا سینههایی را
که هر روز سه بار از شوق بندگی پُر میشد
"آزادی" را بستهبندی کردند
و روی تمام بستهه ا، برچسب "قاچاق" چسباندند
جز آزادیِ تجاوز به حریم تمام آزادیها.
16
باید آزادی را از نو تفسیر کرد
با قیامی دیگر
با خروش خشم
با فریاد خون
با خیزشی توفانی
که عمّامه و نعلین را بروبد
آن سان که تاج و ستاره را روبید.
17
خونها میجوشد
و فریب ادامه دارد
و حلقه تنگتر میشود
تاریخ هرگز نمیبخشد
این گناه بزرگ را
که در سرزمین ما
"خلافت خمینی" برپا گردد!
18
اکنون باز
در فصلهای کبود
خلق من
آزادی را با خون سرخ خود تفسیر میکند:
در خوزستان، کردستان، آدربایجان، ترکمن صحرا،
بلوچستان
در خراسان، گیلان، مازندران
و در سراسرِ دشتهای رها، و کوههای سنگ شدۀ
کوهساران ایران
و من نقش میکنم.
19
آزادی یعنی:
نه بند شاه
نه خط امام.
آزادی یعنی:
حق خلق برای ایمن زیستن،
ایمن بودن، ایمن ماندن
کار کردن
از کار خویش برخوردار شدن
فرهنگ آفریدن
بر عقیدۀ خویش حاکم بودن.
20
آزادی یعنی:
حق خلق کُرد،
خلق ترکمن
خلق بلوچ
خلق خوز.
21
آزادی یعنی:
زنها را سنگسار نکنند
مردها را تازیانه نزنند
"حد شرعی" را برای قرون وسطا بگذارند
و حاکم شرع را،
همراه "کمیتۀ امر به معروف و نهی از منکر"
به دربار خلفا روانه سازند.
22
آزادی یعنی:
دانشگاه مسجد نیست
مسجد دانشگاه نیست
جای نماز جمعه مصلّی است
و دعای کمیلِ شب جمعه،
در شبستان مسجد سرِ گذر
و سالن تشریح دانشکدۀ طب،
برای دانشجو.
22
آزادی یعنی:
شرف، آبرو، جان و مال مردم
از تعرضِ حجةالاسلام، نظامی،
چاقو کشِ محل و پاسدار
مصون باشد.
24
آزادی یعنی:
امام جماعت
مؤمنانش را
به شکستن اعتصابها،
و اجتماعها
و به سوزاندن کتابخانه ها
و غارت کلوبها و انجمنها نفرستد
25
آزادی یعنی:
آزادیخواهان را،
دسته دسته،
با چشمان باز
و دستان بسته
به جوخههای اعدام نسپارند
و کُرد بودن،
بلوچ و ترکمن بودن
و سُنّی بودن
و آزاد اندیشیدن را
گناه نشمارند.
26
آزادی یعنی:
"حزب اللهی"
در تبِ قتل عام روشنفکران نسوزد
و شهرام را
سمبولیک
بر اساس پروندۀ ساواک
بهمیدان تیر نَبَرد
و سعادتی را
در "اوین"
زجر کُش نکند.
27
آزادی یعنی:
آخوند محل
خلاء ساواک
و کمیته های ضربت را
با چماقدارانش پُر نکند
و تفنگدارش
آسانتر از ژاندارم و گارد
آدم نکشد
و در تفتیش مغزها
و دستها و دلها
از مذهب
اشعۀ "لیزر" نسازند
28
آزادی یعنی:
انتخاب آزاد، آگاه و مسئول
آزادی یعنی:
درِ خانۀ من،
پنجرۀ اتاقِ تو،
دیوارِ حیاطِ همسایه،
ویترین مغازههای خیابان
آزادی یعنی میدانهای شهرما.
29
آزادی یعنی:
نبرد برای زوال بردگی
مبارزه برای محو فقر
پیکار برای سرنگونی قدرتِ بالا
و تلاش برای بهتر زیستن
آزادی یعنی: قرص نان!
30
آزادی یعنی:
قدرت در دست خلق
و احترام، متعلق به فرد.
31
آزادی یعنی:
موزیک، شعر، نقاشی، تئاتر، سینما
دیدن، روییدن
و آفریدن
32
آزادی یعنی:
مرگ بر اونیفورم(پوش هر دیکتاتور)
در هر لباس که به تن دارد
در هر دماغ که جا گرفته
در هر چهره که ظاهر میشود.
33
آزادی یعنی:
مرگ بر وحشت،
ترور
و اختناق
34
شاعرِ مشروطه
میخواست ترا به تخت بنشاند
اما من میخواهم
ترا روی بال کبوترها
نقش کنم
و بال قمریها
ای آزادی!
روی برگِ درختان
روی زلالِ جاری آب
روی ستارهها
و به حجم فضا
روی جدار قطارها،
کشتیها
روی ریلها
و سنگفرش پیادهروها
بر بال هواپیماها
روی شیشۀ مغازهها
و تیرهای چراغ برق
روی قرصهای نان
و دفترچۀ مشق بچهها
و در هوای بستۀ اتوبوسهای شرکت واحد
روی ساعتها، فابریکها و شاخکهای زنبور عسل
تا هرجا نظم،
هرجا کار و حرکت است،
تو باشی!
35
ای آزادی!
اگر تونباشی
تابستان سرد است
زمستان سوزان
و زمین، زندانی تنگ
برای استثمار در حجم بلورین
36
آه انقلاب،
آزادی را دریاب!
12 شهریور 1359
Reader Comments