« رابطه نظام جهانی سرمايه با بنياد گرائی: يک بررسی موردی در باره رابطه بين "مرکز" و حاشيه | Main | شهر خالی »

ایران بچشم خود ببین دارد که جانت میرود

از افشا

ایران بچشم خود ببین دارد که جانت میرود

هم شاه و ملا ضد تو ارجت بغارت میرود

مردم اگر درمانده اید در دام استبداد خود

فکرت نه در راه درست خط جهالت میرود

********************

 

 

 

گزارشی تکان دهنده از زندگی خانواده ها در گورستان های قم

اينجا آرامگاه زندگی است

• دور تا دور اتاق را پشتی و بالش های مختلف پوشانده است. كنارقبرها هم پشتی گذاشته اند. تلويزيون كوچك قديمی آگهی بازرگانی ارائه می دهد. فاطمه با آگهی بازرگانی زمزمه می كند: "صبح تا شب تلويزيون روشنه صداش ترس بچه ها را كم می كند" يك ميز تحرير كوچك كه انباشته از كتاب است و بچه ها كنار آن نشسته اند

• توی همين كوچه‚ بغل ما هم يه خونواده هست بندگان خدا اون ها ۱۳ تا قبردارن. يه نفرم چند ماه پيش خاك كردن، زنه بچه ها رو فرستاده بود خونه پدرش. برای اينكه نترسن

محمد صادق جعفری

پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۸۲ – ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۳

قم شهری مذهبی است كه طنين صدای علم و معرفت آن تا دوردستها رسيده است. شهری كه به عنوان يكی از چشم و چراغهای دين مقدس اسلام معرفی می شود. تقدس اين شهر باعث شده تا بسياری از علاقه مندان اهلبيت به آن مهاچرت كرده و در كنار بارگاه حضرت معصومه (س ) به تحصيل علوم دينی بپردازند .

افرادی هم هستند كه به خاطر تقدس و روايات فراوان در مورد قم ‚ پس از مرگ در آن به خاك سپرده می شوند.

آرام كه در كوچه های نزديك گورستان های آن قدم می زني، صدای مراسم های تشييع و ترحيم ذهنت را پر می كند . مردم به اين مسئله عادت كرده اند و مرگ را جزيی از زندگی خود می دانند . با آنها كه سخن می گويی مرگ را امری طبيعی قلمداد می نمايند . مغازه های اطراف گورستان ها پر رونق است زيرا هميشه يك نفر می ميرد . اگر قمی هم نباشد ‚ از شهرهای ديگر منتقل می شود .

اينجا قبرستانها كوچه دارند و مرده ها آب و برق مصرف می كنند .تعجب می كنی وقتی متوجه می شوی كه برای يك مرحوم كه حدود ۴۰ سال از مرگ او می گذرد پول آب آمده است و پول برق آن به حدی است كه امكان خاموشی چراغ آرامگاهش وجود دارد. اما مگر چراغ زندگی آنها خاموش نشده است!؟

به كوچه قبرستان قدم می گذاريم. كوچه ای شايد با عرض كمتر از ده متر كه منتهی به دو گورستان معروف است . صدای مراسم ترحيم از گورستانها شنيده می شود . در انتهای كوچه تابوتی بر روی دستها دور می شود. بعضی به سرعت و تنه زنان می گذرند . بعد با همان سرعت معذرت خواسته دور می شود تا به ثواب حركت كردن با تابوت برسند .هركس كه چند قدم با تابوت حركت كند ثواب زيادی را نصيب خود می كند.

شلوغی كوچه ‚ صدای بوق ماشينها و موتورهاكه در ترافيك ناشی از خالی كردن وسايل مراسم ترحيم گير افتاده اند و تابوت جديدی كه از كنارمان می گذرد و ترس از تند خوردن مجدد ‚ ناخودآگاه ما را به كابوسی وارد می كند كه گريزی ندارد . شايد هيچگاه آنقدر به مرگ نزديك نشده باشيم . باز در كوچه حركت می كنيم . از مسير ماشين مدل بالا كنار می كشيم تا راننده دستش را از روی بوق بردارد . همديگر را قانع می كنيم : « ماهم ثوابی كرده باشيم .»

سه گورستان بزرگ در يك سمت كوچه و يك يا دو گورستان كوچك در سمت ديگر اين غوغا را بپا كرده است . در كوچه های فرعی منتهی به آنجا زندگی وجود دارد . زندگی مثل يك امر عادی و ساده به نظر می رسد. مردم به اين چيزها عادت كرده اند .بچه ها گاهی بازی خود را رها كرده و به تابوت ها نگاه می كنند .بعد با لبخند ادای آنها را در می آورند : « بلند بگو … به حرمت شرف …» مرگ هم بازيچه دستشان شده است

با ديدن گورستانها و خواندن سن روی سنگ قبرها و شعرهای نوشته شده مشغول می شويم. كم كم هوا رو به تاريكی می رود . كوچه خلوت شده و ديگر خبری نيست. فقط چند كودك در كوچه نشسته اند. آرام و ساكت به مردم نگاه می كنند و گاهی به سركوچه چشم می دوزند: « بچه ها داره شب می شه خونه نمی ريد؟!» فاطمه از همه كوچكتر و خوش زبان تر است: « چرا مامان بياد می ريم.» خواهر بزرگتر او كه شايد اول دبيرستان باشد می تواند بچه ها را سرو سامان دهد . شكلاتی از جيبم در آورده و به فاطمه می دهم . زود با من خو می گيرد : « خونتون همين جاهاست يا فاميلاتون مردن .» می خندد. « وای خدا نكنه خونمون همينجاست .» در خانه ای باز است فاطمه دستم را می گيرد و كنار خانه می برد: « ايناها‚ برق رفته بود اومديم بيرون.» اما چراغ خانه روشن است‚ « برق كه نرفته» به روی خودش نمی آورد: « شايد الان اومده ‚مامانم اومد! » و مرا فراموش می كند و دوان دوان به سمت زن لاغر و استخوانی می رود كه با ديدن ما بر سرعت قدم هايش افزوده است:«بفرمائيد‚ برای فاتحه اومديد. زهره چرا تعارف نكردي؟!» فاطمه خنده اش می گيرد: « اين آقاهه دوست منه.شكلاتم بهم داد .» زن جا می خورد بد بينانه به ما نگاه می كند: « چيكارداريد؟! » صورتش در هم می رود: « از اداره برق اومديد؟!» لحظه ای بغض می كند و به ما چشم می دوزد. بچه ها به خانه می روند: « يه خورده صبر كنيد تا آقامون از مسافرت بياد ‚ پول برق رو می ده .اگه برق رو قطع كنيد من با اين بچه ها چيكار كنم؟! زن حتی اجازه حرف زدن به ما نمی دهد و شروع به گريه می كند . انگار بغض فرو خورده ای را كه مدتها نگه داشته بيرون می ريزد.

- نه خانم‚ نگران نباشيد‚ ما دنبال قبرستونی می گرديم كه برای مرده هاش پول آب و برق می آد زن نگاه می كند و گريه اش نيمه تمام می ماند.

اين بار چشمانش از اميد برق می زند: با كدوم آرامگاه كار دارين؟

فرقی نمی كند

زن به سرعت وارد خانه می شود و با قبض برقی برمی گردد: « اين برای صاحبخانه ما اومده‚ بنده خدا چهل سال پيش مرده !

-خب چه ربطی به شما داره ؟

-اين بنده خدا پنجاه‚ سال پيش اين خونه رو خريده‚ يكی از ملاكان شمالی بوده كه دوست داشته قم خاكش كنن. بعد از مردنش هم تو همينجا دفنش كردن بعد هم زن و بچه و خدمتكارش رو آوردن و خاك كردن

يعنی الان اينجا قبره؟

-آره‚ چهارتا.

به داخل حياط نگاه كردم. حوض آب و يك زيرزمين و خانه‚ هيچ شباهتی به قبرستان ندارد. در حياط هيچ قبری وجود ندارد. كاملا عادی و معمولی به نظر می رسد: « پس قبر ها كجاست؟! » زن ما را به داخل دعوت می كند. وارد حياط می شويم هنوز چيزی نديده ايم. داخل خانه كه يك اتاق معمولی است می شويم. پرده ها كنار می رود. دو قبر با سنگ قبرهای برجسته كه اسم آقا و خانم صاحبخانه بر آنها حك شده جلوه می كند. روی ديوارها عكسهای در گذشتگان بزرگتر از حد معمول نمايان است. روی يكی از سنگها عكس خانم حك شده است. قبرهای ديگری هم وجود دارد. دو چراغ بزرگ سر قبرها خود نمايی می كنند. فاطمه خودش را پشت چادر مادرش قايم كرده است: "از اين عكس بزرگ می ترسد برو مامان جون برو تلويزيون نگاه كن." دور تا دور اتاق را پشتی و بالش های مختلف پوشانده است. كنارقبرها هم پشتی گذاشته اند. تلويزيون كوچك قديمی آگهی بازرگانی ارائه می دهد. فاطمه با آگهی بازرگانی زمزمه می كند : « صبح تا شب تلويزيون روشنه . صداش ترس بچه ها را كم می كند .» يك ميز تحرير كوچك كه انباشته از كتاب است و بچه ها كنار آن نشسته اند . لباسها روی ميخ هايی كه گوشه اتاق زده شده ‚ جا گرفته اند . رختخوابها در كنار ديواری جمع شده اند. يك كمد آهنی رنگ و رورفته كه گنجينه خانه محسوب می شود ‚ شامل تعدادی چينی ارزان قيمت لب پريده و چند اسباب بازی پلاستيكی ساده می باشد .

كمدی كنار قبرها خود نمايی می كند: مال اين خدا بيامرز هاست . بعضی وسايل كه سر قبر بوده رو جمع كرديم تا گم و گور نشه . اگه اين خونه هم نبود‚ ديگه جايی نداشتيم. باز خدا بيامرزتشون كه بعد از مردنم باعث و بانی خير شدند"

- شما فاميلشون هستيد؟

- نه‚ از صاحب مرده اجازه گرفتيم. بندگان خدا قمی نيستند شمالی اند. آقامون رفته اونجا اجازه گرفته و اومده ‚ بعضی وقتها برای فاتحه می آن اينجا

قبل از شما هم كسی اينجا بوده؟

-آره‚ خيلی هستن. توی همين كوچه‚ بغل ما هم يه خونواده هست. بندگان خدا ۱۳ تا قبردارن. يه نفرم چند ماه پيش خاك كردن. زنه بچه ها رو فرستاده بود خونه پدرش. برای اينكه نترسن‚ گفته بود دارن چاه فاضلاب می كنن

-شما چي‚ كسی رو تازگی دفن نكردن ؟

باز هم نسنجيده حرفی زده بودي. زن آشكارا لرزه بر اندامش افتاد.

-وای خدا نكند

تعدادی لوح تقدير بر ديوار خودنمايی می كند : « اينا چيه, مال شماست؟

زن لبخندی زد و صدايش را محكم نمود: مال بچه هاست. اين رو دختر بزرگم تو واليبال گرفته اينم مدالشه. دختر بزرگم توی مدرسه تيزهوشانه‚ اونجا درس می خونه. همه بچه ها نمره هاشون بيسته. ايناها كارنامه هاشون رو ببينيد...

زن ديگر رها نمی كرد و حرفهايش خاتمه نمی يافت. تمام زندگيش را جلوی چشمانمان گرفت. تنهايی بعد از مسافرت های همسرش كه برای كار به شهر ديگری می رفت و شبهای وحشتناك گورستان. غذايی كه گاهی طعم خاك مرده می گيرد و خوابهايی كه كابوس مرگ را تداعی می نمود. اگر خانه محل امن زندگی و خواب آرامش آن است برای آنها خانه تنها محل زندگی ناامن و خواب كابوس آرامش می باشد. مرگ در رگ و خون آنها جريان دارد. زندگی ديگر نمی تواند جای مرگ را برايشان پر كند. بچه ها از ترس به حمام كه در زيرزمين است نمی روند. از ترس شبها به دستشويی نمی روند و گاهی ناچار جای خوابشان را....

آنها خجالت می كشند به همكلاسيهايشان بگويند كجا زندگی می كنن ‚ عقرب های كوچك و بزرگ دائما كابوس بيداری آنها را تكميل می كنند و حرفهايی كه خاتمه نمی يابد.

از خانه كه بيرون می زنيم شب شده و سكوت كوچه را فرا گرفته است . به سر در خانه چشم می دوزيم «آرامگاه خانوادگی ....» در مسير حركت خود سراسر كوچه را پر از آرامگاههای خانوادگی می بينيم كه گاهی زندگی در آن جريان دارد . تو هنوز می انديشی كه داستانی را شاهد بودی ‚ اما نه تو يك حقيقت را درك نموده ای . همه آن آدمها وجود دارند و حقيقی هستند .

سايت نقشينه در گزارشی ديگر نوشته است:

فيلم مستندی از زندگی خانواده ها در گورستان های قم با نام «سايه غبار» ساخته شد.

سيد محمد صادق جعفری كارگردان اين فيلم در گفتگو با خبرنگار سايت نقشينه, هدف از توليد فيلم «سايه غبار» را نشان دادن بعضی مسائل و مشكلات گورستان های قم عنوان كرد.

وی گفت: فيلم «سايه غبار» زندگی بعضی از خانواده ها را كه به دليل فقر مالی بر روی آرامگاه های خانوادگی زندگی می كنند را به تصوير می كشد. اين فيلم تلاش می كند حاصل زندگی و مرگ را در كنار هم نمايان كند.

وی گفت: بر اساس خبری كه در نشريات قم از قول مديرعامل سازمان بهشت معصومه درج گرديد, ۲۷ قبرستان غير مجاز در سطح شهر قم وجود دارد كه تدفين اموات در آنها انجام می گيرد. اين گورستان ها علاوه بر دو گورستان بزرگ بيرون شهر می باشد.

جعفری با اشاره به توليد فيلمی به نام «واگويه ها» در سال ۱۳۷۹ از معضلات اجتماعی قم, گفت: در فيلم مذكور بحث گورستان ها و زندگی در آنها مطرح شده بود كه متأسفانه با وجود اطلاع مسئولين نتيجه ای حاصل نشد.

وی تصريح كرد: اگر مسئولين تنها يك روز با خانواده و فرزندانشان در آرامگاه های خانوادگی زندگی می كردند, هرگز اجازه نمی دادند اين اتفاق برای ديگران تكرار شود.

اين كارگردان گفت: اين خانواده ها متشكل از شش دختر ۵, ۶, ۷, ۹, ۱۳ و ۱۵ ساله و يك پسر ۱۰ ساله به همراه پدر و مادرهايشان می باشد كه ۷ سال است در اين آرامگاه زندگی می كنند.

وی افزود: بعد از هياهوی فراوان كه در مطبوعات استان به راه افتاد و گزارش های مكرر از زندگی اين خانواده ها در مطبوعات استان و سايت نقشينه, تنها حركت كوچكی در حال شكل گرفتن است كه متأسفانه اگر اين حركت مطبوعات نيز نبود همچنان هيچ اتفاقی برای كمك به اين خانواده ها نمی افتاد.

سيد محمد صادق جعفری با اشاره به اينكه وظيفه هنرمند سؤال ايجاد كردن است, گفت: مسئولين بايد با همكاری هنرمندان مسائل جامعه را يافته و حل كنند.

وی ضمن ابراز تأسف از گسترش خودسانسوری در بين هنرمندان, خواستار بيان واقعيات از سوی اين قشر در جامعه شد.

به گزارش خبرنگار سايت نقشينه كه در زمان تحقيق و تصوير برداری اين فيلم حضور داشت, «سايه غبار» فيلمی تلخ از زندگی خانواده هايی می باشد كه مجبورند فرزندان خردسال خود را بر روی قبرها بزرگ كنند.

اين گزارش می افزايد: پيش بينی می شود اين فيلم بحث های جدی را در بين كارشناسان علوم اجتماعی و تمام كسانی كه در قبال جامعه احساس مسئوليت می كنند, برانگيزد.

عوامل توليد اين فيلم, عبارتند از:

تحقيق, نويسنده و كارگردان: سيد محمد صادق جعفري, تصويربردار: مصطفی خليلی راد, صدابردار: حسين قورچيان, دستيار كارگردان: مسعوده كرمي, با همكاري: علی جهاني, مير ولی حسيني, مدير صحنه: سيف الله يزداني, گروه توليد و صحنه: سعيد نجاتي, علی نهاري, حسن كرمي, دستيار تصويربردار: سيد حميدرضا منتظری پور, تدوين: محمود رضا رحمتی فرد, سيد محمد صادق جعفري, تهيه كننده: سيد محمد صادق جعفري.

گفتنی است اين فيلم پس از ۳ سال تحقيق, در ۲۸ دقيقه تهيه شده است.

گروه گزارش سايت نقشينه

 

 

Posted on Sunday, November 1, 2009 at 03:03PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>