« 24................معنا و تفسیر اشعار حافظ | Main | 22..................معنا و تفسیر اشعار حافظ »

23................معنا و تفسیر اشعار حافظ

ادامه از پست قبلي: دکتر بهروز ثروتيان

بخش اوّل



حافظ ، شاعر اصلاح طلب شيراز



آن جا كه شاعر عارف شيراز، قلم بر مي دارد و براي تغيير وضع سياسي و اجتماعي و فرهنگي غزلي مي سرايد و سروده او در انديشه ها و كارها اثر نيك مي گذارد و جهت حوادث بدِ تاريخ را تغيير مي دهد، در همان جا شاعر شوريده و عارف نيك نام شيراز با اين عمل نيك خود به عنوان مصلح اجتماعي شناخته مي شود.

هنگامي كه مي بينيم در رويدادهاي شيراز و فارس ، خواجه شيراز، شركت زنده و مؤثّر داشته و حتّي شاه نيز از مصلحت انديشي وي سود مي جسته و عمل خير شاعر در زندگي مردم ، اثر مي بخشيده و به جاي ناامني و ترس و مرگ ، شادي و اميد مي بخشيده است قطعاً خواجه را فردي اصلاح طلب به شمار مي آوريم و او شاعري اصلاح طلب بوده است .

زماني كه پادشاهي پس از جنگ ها و كشتارها و خونريزي ها به تخت سلطنت فارس مي نشيند قطعاً سيل هديه ها و تهنيت ها به سوي دربار وي روانه مي گردد و در پي اين پيروزي ، پاكسازي محيط از دشمنان و بدخواهان و كينه وران جزو نخستين برنامه هاي آن سلطان تازه قبا دوخته و بر تخت و مسند نشسته ، است .

در اين ميان چه كسي است كه مي تواند از آدم كشي و كينه كشي آن خشمگينِ خود كامه و خود باخته پيشگيري بكند؟ مسلّماً آن شخصيّت بايد در جامعه خويش براي دوست و دشمن ، فردي مصلح و نيك نام و شناخته شده بوده باشد.

اگر مي بينيم در اين چنين حوادثي خواجه شيراز غزلي زيبا ساخته و تمنّا و تقاضاي ملّتي يا گروهي شكست خورده را با كلامي زيبا به عرض سلطان مي رساند، اين موضوع ، حرف ساده اي نيست و بي گمان تنها قلم و اثر سخنان آراسته شاعر نيست كه چنين رخصتي را به او مي دهد، بلكه شخصيّت پسنديده و عمل صالح اوست كه بر سخنوري و هنرمندي وي افزوده مي گردد و او را بدان جايگاه خوبِ خداپسندانه مي رساند كه سخنانش از سوي سلطان وقت در هنگام تاج گذاري شنيده مي شود:



غزل 386 [ 1 ] تقاضاي عفو عمومي

1. اي قباي پادشاهي راست بر بالاي تو تاج شاهي را فروغ از گوهر والاي تو

2. آفتاب فتح را هر دم طلوعي مي دهد از كلاه خسروي رخسار مه سيماي تو

3. گرچه خورشيدفلك چشم و چراغ عالم است روشنايي بخش چشم اوست خاك پاي تو

4. آنچه اسكندر طلب كرد و ندادش روزگار جرعه اي بود از زلال جام جان افزاي تو

5. جلوه گاه طاير اقبال گرد هر كجا سايه اندازد هماي چتر گردون ساي تو

6. در رسوم شرع و حكمت با هزاران اختلاف نكته اي هرگز نشد فوت از دل داناي تو

7. آب حيوانش ز منقار بلاغت مي چكد طوطي خوش لهجه يعني كلك شكّر خاي تو

8. عرض حاجت در حريم حضرتت محتاج نيست راز كس مخفي نماند با فروغ راي تو

9. حافظ اندر حضرتت لاف غلامي مي زند بر اميد عفو جان بخش جهان بخشاي تو



غزل 386 [ 1 ] 1)تقاضاي عفو عمومي

1) اي قباي پادشاهي راست بر بالاي تو تاج شاهي را فروغ از گوهر والاي تو

يعني : گوهر و نژاد بلند تو، به تاج پادشاهي روشنايي مي بخشد و تاج به تو فخر مي كند و شاعر در پي همين سخن مي گويد: رخسار زيبا و ماه سيماي تو از زير كلاه پادشاهي خبر از پيروزي مي دهد و اين فتح در سيماي تو و از لبخندهاي تو ديده مي شود.

2) آفتابِ فتح را هر دم طلوعي مي دهد از كلاه خسروي رخسار مه سيماي تو در همين مرحله از سخن ، شاعر بيتي مي سازد كه از هر جهت با غلّو و اغراق شاعرانه همراه است و پادشاه را براي شنيدن تمنّايي كه در دل دارد آماده مي سازد و اين بيت شايد براي بسياري نامقبول باشد و سخني گزافه و ياوه به نظر آيد، ليكن در صورت تحقيق ، تهي از معني پسنديده و واقع بينانه نيست :

3) گرچه خورشيدِ فلك چشم و چراغ عالم است روشنايي بخش چشم اوست خاك پاي تو در حقيقت مصراع اوّل سخني نيست ، وليكن مجاز نهاده در مصراع دوّم ، بي انديشه پذيرفته نيست ، زيرا كلام در معني نهاده آن سخني ياوه است و هرگز نمي توان پذيرفت كه خاك پاي كسي ، چشم خورشيد را روشنايي بخش باشد، ليكن تنها آشنايي با زبان بيان و هنر مي توان تأويل خردپسندي براي آن پيدا كرد و آن اين كه شاعر رمزگوي شيراز، ضمير مفرد «تو» را به علاقه عامّ و خاصّ، مجازاً به معني «ما» به كار برده است كه معني كنايي «انسان » را دارد. روشنايي بخش ، يعني سرمه ، و خاك زير پاي انسان در نهايت ، خاك كره زمين و يا كره خاكي است و شاعر مي گويد:

«خورشيد فلك ، چشم روشن به خاك و كره خاكي است كه زير پاي انسان است » و اين نعت و وصف در حقّ «انسان » درست است كه او خليفه زمين است و خداوند او را خلق كرد و فرشتگان او را سجده كردند. و امّا «چشم خورشيد» و روشنايي بخش بودن خاك براي چشم خورشيد از باب استعاره است و لازم استعاره ، معني مجازي دارد، چشم خورشيد، مراد چشمه خورشيد و دايره نوراني آن است كه روشنايي و نور آن به كره خاكي مي افتد و شاعر مي گويد از همين برخورد، چشمه خورشيد روشن مي شود و آن نور براي اين خاك زير پاي ماست و آفرينش خورشيد نيز به خاطر ماست .

4) آنچه اسكندر طلب كرد و ندادش روزگار جرعه اي بود از زُلالِ جام جان افزاي تو

اسكندر در جست و جوي آب حيات بود، پيدا نكرد، آب حيات ، جرعه اي از زلال جام جان افزاي تو بود. مي دانيم آب حيات در افسانه ها مي گويند در ظلمات و در تاريكي هاست و جامي كه زلال آن ، جان و روح را مي افزايد، جام شراب نبايد باشد، چون شراب ، روح افزا نيست و شادي زاست اين جاست كه اين زلال عبارت است از: آثار و اعمال و سخنان ناشي از دل بيناست و آن جام ، خود، جام جهان نماي دل است كه در خلوت ها و تاريكي هاي شبانه به مشاهده دست مي يابد، چنانكه خواجه مي گويد:

سرمكش حافظ ز آه نيم شب تا چو صبحت آينه رخشان كنند

ابيات ديگر اين غزل و اين نامه جان بخش جهان بخشاي با اين مقدّمات از پادشاه ، تقاضاي عفو عمومي مي كند.

5) جلوه گاه طاير اقبال گردد هر كجا سايه اندازد هماي چتر گردون ساي تو

هر جا چتر و پرچم بلند تو قرار گيرد و هماي آن چتر (شكل و تصوير پرچم يا بالاي چتر) به آن جا سايه اندازد، مرغ نيك بختي در آن جا پيدا مي شود و از صله و بخشش و شغل سازي تو همه حاضران بهره مي برند.

6) در رسوم شرع و حكمت با هزاران اختلاف نكته اي هرگز نشد فوت از دل داناي تو

ظاهراً ممدوح و مخاطب شاعر، شخص شاه شجاع (فوت 786 ـ 760 جلوس ) است و اين مدحيّه را در سال 760 هجري سروده است كه شاه شجاع ، پدر خود را كور كرده در زندان انداخت و خود بر تخت نشست ، زيرا در ميان آل مظفّر، تنها شاه شجاع به حافظه خداداد و حفظ قرآن و آگاهي از رسوم شرع و حكمت شهرت دارد و او مفتي شرع بوده و شاعر با اين كنايه و تعريض ، شاه را به اجراي عفو برابر شرع و خرد تشويق مي كند كه در سوره مباركه مائده (5) آيه (45) آمده است : «...و هر كه از آن [ قصاص ] در گذرد، پس آن ، كفّاره [ گناهان ] او خواهد بود»

[ ... و الجروحُ قصاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فهو كفّارةٌ له ... ]

7) آب حيوانش ز منقار بلاغت مي چكد طوطي خوش لهجه يعني كلك شكّر خاي تو

و اين بيت براي ما مسلّم مي دارد كه مخاطب اين عريضه ، شخص شاه شجاع است و شاعر، قلم او را به طوطي خوش لهجه اي همانند مي كند كه از منقار بلاغت آن ، آب حيوان مي چكد.

آب حيوان ، حيات بخش و به مردم زندگي مي دهد و شاعر از شاه مي خواهد كه يك كلام بنويسد: «همه گناهكاران را بخشيدم » و به همه مردم يك مملكت حيات و زندگي دوباره اي ببخشد
.

بي گمان شاه شجاع ، خود، شعرشناس بوده و معني حيات بخش بودن قلم خويش را زودتر از همه فهميده است و «منقار بلاغت » اضافه استعاري است بلاغت و رسايي در سخن را حافظ به صورت مرغي مجسّم كرده است و مي گويد: اي سلطان تو مي تواني با يك كلمه رسا بنويسي : «بخشيدم ».

8) عرض حاجت در حريم حضرتت محتاج نيست راز كس مخفي نماند با فروغ راي تو

9) حافظ اندر حضرتت لافِ غلامي مي زند بر اميد عفو جان بخش جهان بخشاي تو

اگر تركيب «جهان بخشاي » در ميانه نبود چنان گمان مي كرديم كه شاعر خود، گناهي داشته و براي خويشتن طلب عفو و بخشش مي كند، در صورتي كه براي جهان ، بخشش مي طلبد تا همه را جان بخشد، يعني كساني را كه محكوم به مرگ هستند، اميدوارم ، ببخشي ! (غزل شماره 386)

ظاهراً تقاضاي عفو، در اعياد ملّي و ديني زمان شاعر، معمول و مرسوم بوده است چنان كه در غزلي ديگر مي خوانيم :

ادامه دارد

*************************

:از افشا

با توسل به این تفسیر منطقی از سوی دکتر ثروتیان میتوان پذیرفت بسیاری از مدایح حافظ برای استفاده شخصی نبوده است و جنبه درخواست عفو همگانی داشته است که لازمه اش کاربرد زبان مدح برای کسی است که هر بخواهد میتواند انجام دهد و درخواست برای بخشش دیگران با هر زبانی و بیانی که باشد نشانه بزرگواری خواهد مداح خواهد بود.

Posted on Sunday, May 11, 2008 at 03:08PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>