« 3............دموکراسی چیست؟ | Main | 1............دموکراسی چیست؟ »

2.........دموکراسی چیست؟

عقل اسلامی چیست؟

اسلام وحی را بر عقل ارجحیت میدهد!!! یعنی یک مسلمان مومن باید وحی را بر عقل خودش ارجحیت بدهد.این درست است که میگویند پیغمبر و امامان شیعه از علم تعریف ها کرده اند ولی این برای پوشاندن است زیرا در نهایت عقل بشری در اسلام باید نوکر وحی و دین باشد و از آن اطاعت کند.عقل اسلامی در این قیاس مثل عقل هیتلری نوکر است عقل هیتلری تا آنجا صلاحیت داشت حکم دهد که مخالف با عقاید هیتلر و کشتار یهودیان و بر تر بودن نژاد آلمانی نداشت!!!! هزاران گونه عقل نوکر میتوان داشت عقل بوش عقلی است که دشمنان منافع طبقه حاکم آمریکا را تروریست معرفی کند  و عقل یک آدم پر طمع غارت مال مردم را هم تایید میکند.

عقل اسلامي(ديني بطور عام) و عقل منطقي


عقل ديني عقل اطاعت و تسليم(باور هاي غلط ديني در لباس خدا و ...) است که منجر به عقب ماندگي و ارتجاع و ايستايي ميشود. اين عقل تغذيه کننده سنت هاي غلط جامعه ماست که ديکتاتوري را در لباس شاه و ملا بازسازي کرده است و اين قابليت را دارد که در لباسهاي ديگر هم باز هم بازسازي کند.

عقل منطقي عقل پويا و سازنده است و زمين و زمان و ساخته هاي عقل ديني را بر اساس توانايي خود ميسازدو منجر به مدرنيته و پيشرفت و سازندگي ميشود.عقل منطقي که پايه گذار دموکراسي است در کنار آن در ايجاد تفکر مدرنيته و سکولاريسم هم نقش داشته است. بنابراين براي شناخت دموکراسي شناخت مدرنيته و سکولاريسم هم لازم است.
با جاري شدن عقل منطقي در اداره اجتماع عقل معيوب و ايستاي ديني عقب زده شده است ولي اين کار با مقاومت هاي زيادي از سوي عقل مذهبي روبرو شده است.
عقل منطقي بالاخره خداي قاتل و ضد انساني عقل ديني را از بين برد و ديگر آن خداي قاتل و آدم کش مذاهب زنده نيست مگر در کشور هايي مثل کشور ما که از قافله پيشرفت و ترقي عقب مانده اند. خداي قاتلي که در جنگ هاي صليبي آدم کشي را تقديس کرد و يا مثل خميني ملعون آدم کشي را لباس مذهبي پوشاند و يا همان کاري که صهيونيزم با دين يهودي انجام ميدهد.

يکي از علل عقب ماندگي ما تسلط اين عقل معيوب ديني در جامعه ما بوده است.

پس عقل مورد نظر بنده عقلی است که آزاد و رها و منطقی و در پی کشف حقیقت و منافع همه بشریت است و محدودیتی برای حکم کردن ندارد.

*******************************************************************

:در زیر به مقاله ای در باره عقل توجه میکنیم

عقل اسلامي همان منطق و عقل علمي نيست!


اين موضوع را در نوشته رضا ايراني در پاسخ به مقاله دکتر برقعی  پي ميگيريم:


رضا ايرانی





جمعه ٢۴ مهر ١٣٨٣ – ١۵ اکتبر ٢٠٠۴

بيائيد اين "عقلانيت دينی" را که آقای برقعی "زمينه مناسب" برای نوشوی می دانند، با هم بررسی کنيم. ابتدا بايست خاطر نشان کرد که مفهوم "عقل" هيچگونه رابطه ای با "خرد" ايرانی ندارد که هيچ در تضاد کامل با آن بسر می برد و هرگز اين دو را نبايستی با يکديگر اشتباه گرفت و يا فهميد. اين "عقل" چيزی جز همان عقل تابع، اطاعت کننده، دنباله رو و يا عقل ايمانی نيست. در کتاب بحارالانوار به نقل از پيامبر اسلام آمده که: "خردمندترين مردم بيمناکترين و اطاعت کننده ترين آنهايند." و همچنين اين "عقل" دارای سه جزء می باشد و هر کسی با داشتن اين سه جزء عقلش کامل است و در غير اينصورت بی عقل و جاهل است. اين سه جزء عبارتند از 1. معرفت "نيک به خدا"، 2. "اطاعت نيک" و 3. "بردباری بر فرمان خدا".
*************************
(از افشا:
اين خدا هم خداي محمد است که دستور قتل دگر انديشان را داده است و در واقع دستور کشتار تفکر منطقي مورد نظر است تا خرافات اسلام را بجاي عقل با شستشوي مغزي وارد باورهاي مردمان بکنند. اين باور ها هم خوان با سود قدرت هاي حاکم بر جامعه(ملا و شاه) است).
************************************************** *********
بخوبی در می يابيم که اين "عقلانيت" فقط تابعيت و اطاعت از امر خداست. اگر اطاعت می کنی و ايمان داری و فرمان می بری، عقل داری وگرنه بی عقل و جاهلی. پس اين "عقل" وسيله ی شناخت و اطاعت و فرمان بری از خداست. بيخود نيست که واسطه ها و يا "علما"، در واقع متوليان "شرع انور اسلام"، درست نماينده ی شناخت و دارای چنين عقلی و تابعيت بی چون و چرا از آن می باشند. و بهمين خاطر اسلام را دينی "عقلی" می خواند. دقيقن تفاوت عقل ايمانی (عقل تابع) از عقل آفريننده، در نقد و سنجشگری عقل آفريننده می باشد. زيرا "عقل تابع" حقيقت خود را حقيقت واحد و مطلق می داند و نقد را نمی تواند تحمل کند. نقد و سنجشگری چون اساسن روند به خود آمدن عقل است بايد پيش از آنکه دامنه پيدا کند و ريشه بگيرد،حذف و نابود شود. اينستکه وعده ی شکنجه و عذاب الهی را می دهند، شکنجه و اعدام می کنند، گردن می زنند و دست و پا می برند و چشم در می آورند، تکفير می کنند و فتوای قتل و جهاد صادر می کنند، تيغ می کشند و سر از بدن جدا می کنند.



بر خلاف آنچه نويسنده ی گرامی ادعا می کنند، هيچ "پل زدنی" اين دو گونه عقل را بهم نمی تواند نزديک کند. اينها دو ديدگاه کاملن متضاد می باشند؛ يکی تو را به اطاعت محض و عقل تابع فرا می خواند و وعده ی آخرت و سعادت آن دنيا را می دهد و ديگری يعنی عقل سنجشگر، اساسن دو گيتی نمی شناسد.

آزاد شدن و مستقل شدن عقل درست با انتقاد و سنجش صورت می پذيرد. با سنجشگريست که "کوه حقيقت" فرو می ريزد و انسان معيار و اندازه ی هر چيزی قرار می گيرد. نقد و سنجشگری، "حقيقت" را به آگاهبود می کشاند و از آن آزاد می گردد. در اين روند سنجشگريست که عقل آزاد می گردد و مستقل می شود. اينستکه حقيقت واحد و عينی، خود را "کمال" می خواند و معرفی می کند، چونکه بدين وسيله تمامی ضعفها و تناقضات خود را می پوشاند و فراسوی هر نقد و سنجش قرار می گيرد. پس ايمان به کمال اين حقيقت انسان را از هر انتقادی باز می دارد و اساسن هر حقيقتی، هر ايدئولوژی، در تلاش است که خود را بی نقص و کامل جلوه دهد تا هيچکس حق انتقاد از آنرا نداشته باشد. عقل بايد فقط عقل تابع و دنباله رو بماند. بنابر اين چيزی که کامل است و حقيقت محض است قابل انتقاد نيست و دارای همه چيز است. اگر روشن و واضح نيست بايد با تفسير و تأويل آنرا بيرون کشيد و نيازی به عقل سنجشگر نيست، "بلکه نياز به تفسير و تأويل هست." اين درست پنداشت کمال است.

"ايمان به پنداشت کمال، عقل تابع هر مومنی را از اين تلاش نقدی باز می دارد" (7) و آنرا تبديل به تلاش تفسيری و تلاش تأويلی می گرداند. از آنجا که حقيقت "عقل تابع" کامل است، پس ثابت می ماند و آنچه بايد تغيير کند، "ديگری "ست. اين حقيقت، سنت تغيير ناپذير الاهی است. روشن است که ايده ای که قرار باشد تغيير ناپذير و ابدی بماند، دست به زور و خشونت و قهر می زند.

پس ايمان به چنين حقيقتی، مومن را مجاز می دارد و بر او واجب می سازد که با قساوت و بيرحمی، انسان و اجتماع را مطابق حقيقتش بگرداند. اساسن چنين حقيقتی نيازی به پيشرفت و نو شدن ندارد زيرا که فقط بايد جامعه را به سنت تغيير ناپذير الاهی، به عهد نوح و ابراهيم و محمد، بازگرداند و اين بازگشت نيازی به تائيد و موافقت کسی ندارد. پس می بايست با قهر و خشونت، آنرا عملی ساخت. و يا اگر نتوانست، مجبور می گردد که حقيقت خود را علارغم ميل خود، تغيير دهد. ولی اين تغيير را هم از خود و هم از ديگران بايستی پوشانيد، چرا که "پنداشت کمال حقيقتش" دست نخورده بجا بماند. اينجاست که تفسير و تأويل به کمک می آيد. بقول منوچهر جمالی: " "تفسير" به ايجاد اسلامهای سنتی می کشد و "تأويل" به نوع راستين."



اين "عقلانيت" صرفن ابزاری است برای غلبه ی يک آموزه بر ديگران. برای تحميل شريعت بر ديگر انسانها. برای همين هم بود که عرفای ما شديدن با اين "عقل" قرآنی مشکل داشتند و چنين "عقلی که الله را بزرگترين مکار و خدعه گر" (8) می سازد و "حتا بنا به قرآن می تواند ابليس را اغوا کند و سرش را کلاه بگذارد، با خرد شاد ايران، از زمين تا آسمان تفاوت دارد. اين مکر کردن و خدعه کردن که گوهر عقل اسلاميست، سبب می شود که الله خود را "برترين و بهترين مکار" بنامد و بدان افتخار کند. او بر همه کس غلبه می کند چون برترين مکار است. از همين جا می توان اينهمانی مکر با عقل را در اسلام شناخت. از اين رو نيز هست که در جهاد، عقل برای غلبه دادن اسلام، به هر گونه مکری دست می زند و اين کار را مقدس می شمارد. مقلدين حق دارند هر گونه ادعائی را در باره ی اسلام بکنند تا بتوانند از اسلام در برابر افکار و عقايد ديگر دفاع کنند، ولو چنين مطلبی در قرآن هم نباشد. از اينجاست که ساختن اسلامهای راستين، مکر و خدعه ای، نه تنها جايز، بلکه مقدس هم هست. اين است که امروزه ديالوگ هم جزو مقوله ی "جهاد ديالوگ" شده است. دموکراسی و جامعه ی مدنی و حقوق بشر و جامعه ی باز ... را می توان بنام خدعه و مکر اصول اسلامی شمرد تا بر گرده ی ملت سوار شد و اسلام واقعی را آنگاه رو کرد و با شکنجه و زور به آنها حقنه کرد." (9)



اينستکه عبدالکريم سروش، ناگهان دين اسلام را يک دين سکولار اعلام می کند! و خانم شيرين عبادی حقوق بشر را در آن می يابد! و متاسفانه آقای برقعی عقلانيت را!!

سبزه بود، به گل نيز آراسته گرديد!



فکر می کنم که همين مختصر در مورد "عقلانيت دينی" کافی باشد. بقول صائب تبريزی:

از همرهی عقل، به جائی نرسيديم پيچيده تر از راه بود، راهبر ما



ايشان در تلاشند با استفاده از عرفان و در واقع فرهنگ ايرانی، اينطور جلوه دهند که باز اين اسلام است که سبب چنين "کثرت گرائی" ست. با غلبه ی شريعت اسلام در ايران، شعر تنها مجرای تنفس در روياروئی با شريعتمداران برای ايرانی بوده و نه اينکه عرفان بر زمينه ی مدارائی و تحمل عقايد اسلام پديد آمده باشد! چرائی برآمد صوفيان و عرفان درست آنرا اثبات می کند و بر خلاف آنچه آقای برقعی می گويد، عرفای ما همواره زير تيغ تيز شريعت آنجا که چون آذرخش می درخشند و بايد ادامه ی سخن دهند، از ترس تيغ تيز، به ناگاه خاموش می گردند:

دريغ شرح نگشت و ز شرح می ترسم که تيغ شرع، برهنه است در شريعت او

مولوی

اينستکه همه در ظاهر مسلمانند و در باطن ايرانی:

هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو

کبر و ناز و حاجب و دربان، درين درگاه نيست

حافظ

اين آمدن و گسست که حافظ می گويد اوج مدارائی و برگرفته از فرهنگ مهر ايرانيست. يعنی شما می توانيد از دين خود جدا شويد، ايدئولوژی خود را تغيير دهيد و يا دينی تازه و ايدئولوژی تازه ای تاسيس کنيد، بدون ترس از هيچ تکفير و مامور سرکوبی.



عرفان ايرانی خود بارزترين نماد فرهنگی ايران در مبارزه با شريعتمداران و متوليان اسلام بوده است. تلاشهای فراوان آنان در جهت جايگزين نمودن عشق به جای ايمان بيانگر اين پيروزی نسبی فرهنگی از طرفی، و مبارزه ی بی امان و رويگردانی آنها از "عقل خشک اسلامی" و نقد آن با هيچ تلاشی، قابل چشم پوشی و نديد نيست. چنين است که مولوی می گويد:

آتش درين عالم زنيم وين چرخ را بر هم زنيم

وين "عقل پا بر جای" را چون خويش سرگردان کنيم

خامُش کنيم و خامشی، هم مايه ی ديوانگی است

اين عقل باشد؟ کآتشی در پنبه ای پنهان کنيم؟



با اينکه عرفان رنگ و لعاب اسلامی به تن گرفته و حتا با استفاده از کلمات عربی و قرآنی، سعی در بيان انديشه های خود، ولو آذرخش وار و به ناگهانی يک رعد و برق می نمود ولی با تمام وجود با آن مخالف بوده و آنرا نمی پذيرفت:

گفتم پسندد داورم، کز فيض عقلی بگذرم حيض عروس رز خورم، در حوض ترسا داشته

خاقانی



اين بنياد فرهنگ ايران بود که پيدايش يا به وجود آمدن و زندگی يافتن را گوهر شادی و خرمی می دانست و در تصاوير زيبا و گوناگون عرفان آنرا بيان کرده است. منوچهری "اصل فساد" را اينطور معرفی می نمايد:

مرا تو گوئی می خوردنست اصل فساد بجان تو که همی آيد ز تو ضحکه

اگر فساد کند هر که او نبيد خورد بسا فساد که در يثرب است و در مکه

و يا:

دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند گل آدم (با می به سرشتند و به پيمانه زدند



اينها همه تصاوير عشق و خدائی که انسان از شادی آميختن با او مست ميشد، هستند.



عشق بالای کفر و دين ديدم، بی نشان از شک و يقين ديدم

کفر و دين و شک و يقين، گر هست همه با عقل همنشين ديدم

عطار



تنها عرفا عقل و خرد را مشتبه ساخته بودند، گرچه در واقع محتوای خرد را بيان می کردند و آرمانشان همين خرد شاد ايرانی بود.



حالا يکی نيست از آقای برقعی بپرسد اين چه ربطی به اسلام دارد؟ شما چرا فرهنگ ايران و خرد شاد آنرا با اسلام مشتبه ساخته و مبهم می سازيد؟

Posted on Saturday, March 15, 2008 at 01:10AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>