فرزاد جاسمی
آفتابم
فرزاد جاسمی
زنده ام با عشق آنان کز تبار مردمند
نی سفيهانی که خواهند از فلک فرياد رس
آفتابم، وحشتم کی باشد از هر خار و خس
منبع نورم، کجا محصور گردم در قفس
فيض جان بخشم، مرا از فوج خفاشان چه باک
محو پرواز عقابان، خيره نی بر هر مگس
طعنه ی تيرآوران را گوش جانم کی شنيد؟
از دم رزم آوران هر لحظه می گيرم نفس
زنده ام با عشق آنان کز تبار مردمند
نی سفيهانی که خواهند از فلک فرياد رس
وز وز بال مگس در شور مردم محو شد
عرصه عشق را مجالی کو که بنوازد هوس
بحر بی پايان عشق را موج های پر بلاست
از بلا شيران نترسند خوفشان نايد ز کس
توده ی کار عاقبت ويران کند اورنگ ديو
نسل زحمت داد ما بستاند از سرمايه پس
آنکه چون شيرست به گفتار، روبهی هنگام کار
مرده ای دان اش که گوشش، نشنود بانگ جرس
کار ما با روبهانست ورنه دشمن شير نيست
بايد اين صف را جدا کرد، گندم از هر خار و خس
***
بيست و هفتم مهرماه هشتاد و هفت
27 مهر 1387 19:03
Reader Comments