در سایت این خانم نویسنده به آدرس:
نظراتی در مورد مقاله اش موجود بود که بنده هم نظر خودم را نوشتم وایشان در ابتدا آن نظرات را منتشر ولی بعدا سانسورکرده اند. در زیر آن نظرات آورده میشود تا اجازه ندهیم که کسانی به اسم فلسفه خرافات پروری بکنند
***************
کانت در " نقد عقل محض "
ترانه جوانبخت
کانتدر کتابش با نام ”نقد عقل محض“ به تعیین مرزهای محدودیت عقل محض پرداخته است . او می گوید که عقل محض به نقد خودش می پردازد یعنی عقل محض هم قاضی ست و هم کسی که مورد قضاوت قرار گرفته است.کانتهیوم را باعث بیرون آمدنش از خواب غفلت می داند زیرا از زمان دکارت عقل گرایی مطرح بود و هیوم با مطرح کردن دیدگاه تجربه گرایی بر اساس استفاده از حواس به انتقاد از عقل گرایی پرداخت و راه شناخت را حس گرایی دانست.
از نظر کانت متافیزیک موضوعی کاملا عقلانی ست. او این پرسش را مطرح می کند که آیا متافیزیک به عنوان یک دانش ممکن است؟ آیا عقل محض با وجود محدودیت هایی که برای شناخت دارد می تواند در وادی متافیزیک به کار رود یا نه؟ اگر شناخت متافیزیکی با عقل محض امکان دارد این امر چگونه ممکن است؟ و چه شرایطی لازم است تا این نوع شناخت حاصل شود؟
به نظر کانت تراژدی تاریخی متافیزیک در آن است که عقل در شناخت متافیزیک دچار مشکل شده زیرا عقل نهایی به دست نیامده و عقل از مبانی خود منحرف شده و در تاریکی فرو رفته و به این دلیل متافیزیک تبدیل به دگم شده است. نتیجه این انحراف همانا ایجاد خطاهایی ست که بر مبانی عقلانی ظاهر شده است. از نظر کانت متافیزیک دانش شناخت مبانی و اصول اولیه است اما خود این دانش فاقد اصل و مبناست. او می گوید که عقل از پرسیدن سئوال های متافیزیکی باز نخواهد ماند و بنابراین باید راهی برای خروج از تراژدی متافیزیک پیدا کرد.
در کتاب ”نقد عقل محض“ کانت کلمه نقد به چند معنا به کار رفته است. نقد به معنای آنالیز و تخمین است. به معنای صادر کردن حکم هم هست. کانت از این کلمه به معنای محکوم کردن ادعاهای غیر قانونی و نادرست استفاده کرده است. همه این معانی وقتی عقل محض می خواهد خودش را مورد آنالیز و تخمین قرار دهد و برای خودش حکم کند که ادعاهای نادرستش چیست و چرا نباید آنها را پذیرفت مورد استفاده است.
دو نوع شناخت در فلسفه مطرح است: یکی شناخت ماتقدم یعنی شناختی که نیازی به تجربه برای آن نیست و دیگری شناخت ماتاخر یعنی شناختی که برای آن به تجربه نیاز است. دو نوع حکم داریم: حکم تحلیلی و حکم تالیفی. در حکم تحلیلی موضوع (یا نهاد) محمول (یا گزاره) را دربرمی گیرد ولی در حکم تالیفی اینچنین نیست و نمی توان از تحلیل کردن موضوع به محمول رسید. مثلا در جمله ”طلا زرد است“ زرد بودن (محمول) در خود طلا (موضوع) است و نمی توان این دو را از هم جدا کرد. پس حکم درباره زرد بودن طلا یک حکم تحلیلی ست اما در مثال ” 5 = 2 + 3 “ عدد 5 (موضوع) از اعداد 2 و 3 (محمول) جداست پس حکم درباره رسیدن به 5 از جمع بستن 2 و 3 حکم تالیفی ست. از ادغام این دو نوع شناخت و این دو نوع حکم 4 حالت می توان داشت:
شناخت تحلیلی ماتقدم
شناخت تحلیلی ماتاخر (ناممکن است چون ماتاخر است پس از راه تجربه به دست می آید و نمی تواند تحلیلی باشد پس محمول در موضوع نیست و تالیفی ست)
شناخت تالیفی ماتقدم
و شناخت تالیفی ماتاخر
قبل از کانت دانش ریاضی را تحلیلی می دانستند و علوم تجربی را تالیفی یعنی تالیفی ماتاخر اما کانت شناخت متافیزیک از طریق عقل محض را از نوع شناخت تالیفی ماتقدم می داند چون علت اولیه (خدا) را نمی توان تجربه کرد. پیش از کانت شناخت تالیفی از نوع ماتقدم مطرح نشده بود.
متافیزیک کانت در ” نقد عقل محض “ از نوع فلسفه استعلایی ست و به بررسی موضوع های ماتقدم می پردازد. او توضیح درباره چگونگی ممکن بودن این نوع فلسفه را لازمه این نوع فلسفه می داند. فلسفه استعلایی از نظر کانت دانش شناخت موضوع های جهانی درباره همه چیز است یعنی این موضوع ها عمومیت دارند و همه چیز را در شناخت همه چیز دربرمی گیرند. نقد استعلایی از نظر کانت به این معناست که متافیزیک بحثی سیستماتیک از هرآنچه به ما از طریق عقل محض تعلق می گیرد است. کانت می گوید که این نوع نقد از نوع تالیفی ماتقدم ممکن است. بنابراین نقد عقل محض همان بررسی مبانی شناخت ماتقدم است.
کانت به بحث درباره ممکن بودن سه دانش ریاضی محض فیزیک محض و متافیزیک محض پرداخته است. او بررسی کرده است که چگونه این سه موضوع به عنوان دانش امکان پذیرند. بحث درباره ممکن بودن ریاضی محض به عنوان دانش شناخت در حس شناسی استعلایی مطرح شده و ممکن بودن فیزیک محض به عنوان دانش شناخت در تحلیل استعلایی آمده و امکان متافیزیک محض به عنوان دانش شناخت در دیالکتیک استعلایی مورد بحث قرار گرفته است.
شهود حسی راه شناخت اجسام هندسی و نیز دانش ریاضی ست. در بحث حس شناسی استعلایی کانت از دو شرط ماتقدم زمان و مکان می گوید. او این دو شرط را برای هر حس شهودی لازم می داند. هرآنچه مکان دارد حتما زمان بر آن می گذرد اما هرآنچه زمان دارد لزوما مکان ندارد و می تواند فقط در ذهن ما اتفاق بیفتد. بنابراین زمان عمومیت بیشتری دارد تا مکان. تعبیر کانت از زمان و مکان مثل تعبیری ست که نیوتن از این دو دارد یعنی هر دو را واقعی در نظر می گیرد. کانت آنچه مکان دارد را ذات نمی داند بلکه پدیدار می داند یعنی آنچه نمود یافته است. او زمان را توالی امور درونی بشر می داند. پدیدارها باید حتما زمان و مکان داشته باشند تا شناخته شوند.
کانت می گوید که همه شناخت ها با تجربه شروع می شوند اما همگی از آن نتیجه نمی شوند زیرا بخشی از شناخت ها ماتقدم هستند. ماده و فرم را در نظر بگیریم. ماده همان داده های حسی ست درحالی که فرم همان فرم شهود و نیز فرم فکر است. از نظر ارسطو فرم در ماده است اما افلاطون فرم را از ماده جدا می کند و به اسم ایده می خواند. کانت فلسفه افلاطونی دارد زیرا نظرش برخلاف ارسطو می باشد و می گوید که فرم در ماده نیست بلکه در ذهن ماست.
مورد مهم در فلسفه کانت تفاوت بین ذات و پدیدار است. کانت ذات را غیر قابل شناخت می داند اما پدیدارها یا چیزها آنگونه که به نظر ما می رسند قابل شناخت اند. شناختی که کانت مد نظر دارد از نوع ماتقدم است یعنی ذهن ما به پدیدارها قواعدی را تحمیل می کند که تجربه می نامیم. شهود حسی تنها وقتی وارد می شود که شیء به ما داده شده باشد وگرنه وجود نخواهد داشت. یعنی شیء بر روح ما اثر می گذارد و شهود حسی به وجود می آید.
کانت درصدد بررسی واقعی بودن شناخت ماتقدم برمی آید. دو راه حل برای این موضوع موجود است. یکی آن که شناخت ماتقدم را منطبق با تجربه بدانیم تا واقعی بودنش ثابت شود. در این حالت این شناخت دیگر ماتقدم نخواهد بود و چون براساس تجربه خواهد بود ماتاخر خواهد بود. راه دوم آن است که منبعی وراطبیعی (خدا) ضامن واقعی بودن این نوع شناخت باشد. دکارت قبل از کانت راه دوم را پیشنهاد کرده و طبق نظر او خدا تضمین کننده واقعی بودن شناخت ذهنی ماست. اما کانت این دو راه را رد می کند و راه سوم را پیشنهاد می کند. او می گوید یا این شیء است که شناخت ماتقدم را ممکن می کند یا این شناخت ماتقدم است که شیء را ممکن می کند. او نتیجه می گیرد که این شناخت نیست که بر شیء تسلط دارد بلکه این شیء است که بر شناخت غلبه دارد. کانت معتقد است که فکر کردن درباره یک شیء تحت شرایط ماتقدم ممکن است پس شناخت ماتقدم قابل تایید است. فاعل شناسنده ساختار ذهنی جهانی و لازم دارد زیرا این ساختار ذهنی بر شیء تحمیل شده است تا فاعل شناسنده به واسطه آن بتواند شیء را بشناسد. طبق نظر کانت زمان و مکان عوامل ماتقدم شناخت اند. زمان همان فرم حس درونی ست یعنی حسی که از وجود اشیاء در ذهن ما پدید می آید ومکان همان فرم حس بیرونی ست یعنی حسی که از وجود اشیاء بیرون از وجودمان داریم. کانت مثال نجوم کپرنیکی را می زند و می گوید همانطور که قبل از کوپرنیک بشر فکر می کرد سیارات به دور زمین می چرخند اما کوپرنیک این رابطه را برعکس معرفی کرد و گفت که این زمین است که به دور سیارات دیگر می چرخد باید رابطه شیء و شناخت را برعکس کرد. این شناخت نیست که بر شیء غلبه دارد بلکه این شیء است که بر شناخت غالب است. یعنی همه قوانین طبیعت از روح بشر نیامده بلکه این قوانین در طبیعت دارای نظم و ترتیب است که بشر به شناخت آنها رسیده است. کانت طبیعت را نظم و ترتیب پدیده هایی می داند که در زمان و مکان محصور است.
کانت از اصالت حس گرایی به این نتیجه می رسد که همه شناخت ما اساس شهود حسی دارد. او از اصالت عقل گرایی این نتیجه را می گیرد که برای جهانی بودن باید اساس شناخت در روحمان باشد زیرا تجربه به تنهایی نمی تواند پایه جهانی و لازم برای شناخت ماتقدم باشد. از این اصول تنها آنهایی که تجربه را ممکن می کنند می توانند شناخت ماتقدم را توجیه کنند. ما نمی توانیم قوانین در پس اشیاء آن طور که در ذات خود هستند را دریابیم ولی می توانیم اشیاء را آنگونه که به نظر ما می رسند و پدیدار می شوند بشناسیم.
فضا را نمی توان جوهری حقیقی در نظر گرفت زیرا اولا اشکال فضا در فضا پیش می آید و دوما این نظر خلاف در نظر گرفتن خداست زیرا فضا را نمی توان جوهری ابدی دانست چون فقط خدا جوهری ابدی ست. تصادفی در نظر گرفتن فضا نیز اشکال ایجاد می کند چون خدا فضا و زمان ندارد. فضا ویژگی خدا نیست چون خدا جوهری ساده است ولی فضا دارای اجزا می باشد (انتقاد لایب نیتز). نیوتن مکان و زمان را حقیقی در نظر گرفته و لایب نیتز این دو را ایده آل مفهومی (در فکر ما) معرفی کرده ولی کانت این دو را ایده آل شهودی (حسی) می داند.
منطق استعلایی کانت بررسی قواعد ذهنی ماتقدم است. کانت منطق استعلایی خود را به دو بخش تحلیل استعلایی و دیالکتیک استعلایی تقسیم کرده است که اولی به منطق آنچه درست است و دومی به منطق آنچه نادرست است می پردازد. تحلیل استعلایی خود شامل دو بخش تحلیل مفاهیم و تحلیل اصول است که اولی استنتاج متافیزیک مفاهیم محض و استنتاج استعلایی این مفاهیم و دومی سیستم اصول را نتیجه می دهد. کانت از رشته راهنما استفاده می کند و می گوید که فاهمه یا درک همان قوه قضاوت کننده است که عملکردش همان مقوله ها هستند. فاهمه در واقع قوه شناخت از طریق مفاهیم است که این عمل همان قضاوت کردن است و ذهنیات را به هم مربوط می کند.
فاهمه یا ادراک راه شناخت در دانش فیزیک است و این دانش بر اساس قدرت فاهمه یا ادراک بنا شده است. در بحث تحلیل استعلایی کانت می گوید که بررسی استعلایی متافیزیک تنها بررسی علت و معلول نیست بلکه بررسی چون و چرایی آن نیز هست. او مفاهیمی را معرفی می کند که این مفاهیم یا مقوله ها همان شرط ماتقدم احکام است. کانت دوازده مقوله ای که مطرح می کند را در چهار وجه یا دسته کمیت (کلی یا جزئی یا شخصی) کیفیت (ایجابی یا سلبی یا عدولی) نسبت (حملی یا شرطی یا انفصالی) و جهت (ظنی یا قطعی یا یقینی) تقسیم بندی می کند. کانت تفاوت بین فاهمه یا درک را با عقل این طور توضیح می دهد که فاهمه توانایی پایین تر ما برای شناخت است درحالی که عقل توانایی برتر ما برای شناخت می باشد. فاهمه یا درک کارش قضاوت به وسیله مفاهیم است یعنی داده های متنوع شهود حسی را گرد هم می آورد که این کار همان سنتز داده های حسی ست درحالی که عقل همان توانایی داشتن ایده هاست. از نظر کانت شهود فقط حسی ست. او مفاهیم را دو نوع می داند: مفاهیم یا تجربی هستند که داده های شهودی را گرد می آورند یا محض هستند که همان مقوله ها هستند. شناخت از کنش بین فاهمه و حس به دست می آید. تنها کار مفهوم به هم مربوط کردن داده های حسی ست. کانت می گوید که مقوله ها همان مفاهیم اصلی هستند و بقیه مفاهیم از آنها مشتق می شوند. او دو گروه مقوله های مربوط به کمیت و کیفیت را مقوله های ریاضی و دو دسته مقوله های مربوط به نسبت و جهت را مقوله های دینامیک می نامد. ریاضی مربوط به اشیاء شهودی حسی ست که قابل تعیین کمی و اندازه گیری اند ولی دینامیک مربوط به وجود این موضوعات است درحالی که مقوله های دینامیک به ارتباط دینامیک اشیاء با خودشان مربوط است که با قوه فاهمه یا درک مرتبط است. فیزیک محض از نظر کانت دانش محض قوانین موجود در طبیعت است.
مقوله ها نزد ارسطو نیز مطرح بود اما کانت تغییراتی در فهرست مقوله های ارسطو وارد کرده است. ده مقوله نزد ارسطو عبارت بود از: جوهر- کیفیت- کمیت- نسبت- مکان- زمان- وضعیت- مالکیت- کشش وعمل. مقایسه فهرست مقوله های کانت و ارسطو نشان می دهد که: 1 . مقوله های ارسطو هستی شناختی ست ولی مقوله های کانت منطقی و ذهنی ست. 2 . فهرست مقوله های کانت سیستماتیک است ولی فهرست ارسطو این ویژگی را ندارد. 3 . کانت از فهرست حکم ها به عنوان رشته راهنما برای رسیدن به فهرست مقوله ها استفاده کرد اما ارسطو از آن استفاده نکرده است.
کانت در بحث استنتاج استعلایی دو اشکال را بررسی کرده: 1 . اشکال مربوط به امکان شناخت ماتقدم منطبق با تجربه. 2 . اشکال مربوط به عدم امکان شناخت ماتقدم خارج از تجربه. کانت در بخش مربوط به اشکال اول نشان می دهد که فاعل شناسایی کننده قواعد ماتقدم را بر طبیعت تحمیل می کند و سپس با رفع این اشکال شناخت ماتقدم طبیعت را توجیه می کند. در بخش مربوط به اشکال دوم محدودیت شناخت در حیطه تجربه را نشان می دهد. منطق قواعد ذهنی ست که برپایه تضاد می باشد اما منطق دیالکتیک این تضاد را به حرکتی ذهنی تبدیل می کند (فرمول تز- آنتی تز و سنتز). به این معنا که شناخت من به غیر من محدود می شود و فعالیت عملی من روی غیر من اثر می کند. شناخت قوانین طبیعت نه به دلیل آنکه با تجربه تایید می شود قابل توجیه است بلکه چون فاهمه یا درک این قواعد را به صورت ماتقدم لازم می کند.
کانت از هیوم که درباره قانون علیت بحث کرده مثال گرم شدن یک سنگ توسط خورشید را آورده است. گرم شدن سنگ معلول حرارتی ست که از خورشید گرفته و ما به عنوان فاعل شناسنده پدیده ها گرم شدن سنگ (معلول) و خورشید (علت) را می بینیم اما علیت یعنی حرارتی که از خورشید به سنگ منتقل شده را نمی بینیم. کانت درباره مقوله ها توجیه عینی را می پذیرد و شک گرایی هیوم را که طبق آن شناخت عینی ممکن نیست رد می کند اما می گوید که نمی توان از مقوله ها کاربرد ورای تجربه انتظار داشت یعنی همه مفاهیم محض محدود به تجربه حسی ست. کانت می گوید که نظر هیوم شناخت علمی را رد می کند. علم وجود دارد پس ارزش عینی مقوله ها توجیه پذیر است. وی همچنین امکان شناخت محض از طریق عقل را بررسی می کند که هیوم اصلا عقل را به عنوان منبع شناخت قبول ندارد و فقط به تجربه به عنوان منبع شناخت معتقد است. استنتاج در نظر کانت همان توجیه و تایید است. بنابراین او به دنبال قواعد محض می گردد که تجربه را ممکن سازد. مفاهیم محض یا مقوله ها همان شرایط محض امکان تجربه اند. اصلی که کانت مطرح می کند ”اصل سنتز“ نام دارد که طبق آن مرتبط کردن داده های متنوع حسی به عهده فاهمه یا درک است و این عمل سنتز داده های حسی نامیده می شود. دومین اصل که کانت در کتابش آورده ”اصل پدیدارها“ می باشد به این معنا که مقوله های فاهمه تنها به این دلیل ممکن هستند که ما به شناخت پدیده ها می پردازیم. سنتز محض پدیدارها تجربه را فراهم می کند. اصل سوم مورد بررسی کانت ”اصل زمان“ است. طبق این اصل می توان واحدهای محض یعنی داده های حسی و مفاهیم محض یا مقوله ها را تحت قواعد سنتز درآورد. طبق قاعده زمان همه ذهنیات ما در تداوم زمانی به هم مرتبط می شود و تحت شرط خطی بودن زمانی درمی آید.
قواعد استنتاج استعلایی را باید با بررسی عملکرد سه منبع ذهنی شناخت یعنی حس و تصور و فاهمه یا درک به دست آورد. داده های حسی محض به صورت متنوع می باشد که سنتز آنها توسط تصور انجام می شود و این سنتز از طریق فاهمه یا درک مرتبط می شود. بنابراین تصور در خدمت فاهمه است و فاهمه بر آن قوانین اش را اجرا می کند. سنتز سه گانه ای که وجود دارد عبارت است از: 1 . سنتز یادگیری در شهود حسی. 2 . سنتز تولید کردن دوباره در تصور و 3 . سنتز تشخیص مفهوم در فاهمه. سه قاعده ای که در این باره وجود دارد عبارت است از: 1 . برای آن که سنتز یادگیری در شهود به وجود آید باید سنتز استعلایی یادگیری در شهود داشته باشیم. 2 . برای آن که سنتز تولید دوباره در تصور به وجود آید باید سنتز استعلایی تولید دوباره را در تصور داشته باشیم. 3 . برای آن که سنتز تشخیص در فاهمه به وجود آید باید سنتز استعلایی تشخیص در فاهمه داشته باشیم. بنابراین در هر مرحله سنتز محض داریم که از یک سری قوانین پیروی می کند.
چهارمین اصل که کانت مطرح می کند ”اصل فاهمه“ نام دارد که برترین اصل از میان همه قواعد کابردی برای فاهمه است. فاهمه مبنای همه افکار است و فرم ”من فکر می کنم“ را می گیرد. این جمله به این معناست که من داده های حسی متنوع را از طریق سنتز به صورت واحد آگاهی درمی آورم و این آگاهی همان cogito است که فاهمه استعلایی ست چون شرط امکان همه فکر است. بنابراین فاهمه واحد یکسان مبنا استعلایی و سنتتیک است.
در استنتاج ذهنی از فاهمه به شهود حسی می رویم (در سنتز شهود واحد فاهمه همان درک است که سنتز استعلایی تصور از درک محض است) ولی در استنتاج عینی از شهود حسی به فاهمه می رویم (پدیدارها به هم مرتبط می شود. این ارتباط همان سنتز است که فاهمه آن را برعهده دارد).
از استنتاج استعلایی چهار نتیجه می توان به دست آورد: 1 . احکام تالیفی ماتقدم درباره طبیعت امکان پذیر است. 2 . نظم و ترتیب را ما در پدیده ها که طبیعت می نامیم وارد می کنیم و درک ما منبع قوانین طبیعت است. 3 . همه شناخت تجربی تحت مقوله های درک ما قرار دارد زیرا این مقوله ها شرایط همه تجربیات ممکن را معین می کند. 4 . هیوم به طور کامل درست نمی گوید زیرا مقوله ها به طور عینی معتبر است (چون مقوله ها به صورت محض تحت درک ما قرار دارد) پس هیچ شناخت محض ممکن نیست مگر این که منحصرا شناخت منطبق با تجربه ممکن باشد.
کانت سه قاعده روح جهان (آزادی) و خدا را مطرح می کند. از نظر او روح همان وجود غیر مشروط برای فاعل شناسنده است. جهان (آزادی) همان وجود غیر مشروط برای مجموع پدیده هاست. خدا همان وجود غیر مشروط برای مجموع شرایط همه چیز است. نوآوری کانت در این است که می گوید جهان و خدا فقط در پدیده ها ظاهر نشده بلکه جایگاهشان در عقل انسانی ست. او این پرسش را مطرح می کند که آیا سه موضوع روانشناسی کیهان شناسی و خداشناسی می تواند به شناخت منجر شود؟ از نظر کانت cogito موضوع شناخت نیست و ”من فکر می کنم“ در روانشناسی عقلانی به کار می رود که فاعل برای همه موضوع هاست اما خودش نمی تواند موضوع باشد. کانت ایده را به عنوان مبنای غیر مشروط در نظر می گیرد. در فلسفه افلاطونی اش کانت از ارتباط بین مشروط و غیر مشروط اصول متافیزیکی خود را برپا کرده و به مقوله های ماتقدم رسیده است. می توان غیر مشروط یا کل شرایط را نسبت به یک مطلق (جوهر) در نظر گرفت و سنتز فرضی اعضاء یک سری (علت و معلول) را به دست آورد. تز این است که فقط علیت طبیعی نداریم بلکه باید علیت از طریق آزادی را هم در نظر گرفت. این تز را می توان برای چیزها آن طور که هستند (ذات) به کار برد. اما آنتی تز این است که آزادی نداریم و فقط علیت به قوانین طبیعت منحصر می شود. آنتی تز برای چیزها آن طور که به نظر می رسند (پدیدارها) به کار می رود. دو نوع آزادی داریم: آزادی استعلایی یا کیهان شناختی و آزادی عملی که اولی آزادی در وسعت جهان هستی و دومی آزادی و داشتن اختیار در برابر ترس است.
کانت می گوید که وجود و عدم وجود خدا را نمی توان نشان داد. دلیل هستی شناختی خدا نزد کانت این است که چون خدا مطلقا لازم است باید همه کمالات را دربرگیرد. پس چنین وجودی خودش کامل ترین است پس وجود دارد. این استدلال از نظر کانت معتبر نیست زیرا وجود نزد کانت یک گزاره حقیقی نیست. کانت نتیجه می گیرد که وجود خدا را نمی توان به طور ماتقدم اثبات کرد چرا که برای وجود یک شناخت سنتتیک ماتاخر لازم است اما هیچ چیز وجود سنتتیک ماتاخر را نیز اثبات نمی کند. کانت تئوری استعلایی روش را پیشنهاد می کند که تعیین شرایط قراردادی یک سیستم کامل عقل محض است. او یک شاخه شناخت و یک مرکز در نظر می گیرد و سپس به ساختار این شناخت و بررسی تاریخ می پردازد. از نظر او مرکز و قاعده ماتقدم برای کاربرد قانونی عقل محض وجود ندارد. بنابراین باید به کاربرد ماتاخر عقل محض پرداخت. پس عقل محض تنها می تواند ایده وجود برتر را جستجو کند. بنابراین نقد عقل محض به دو اصل مهم ختم می شود: وجود خدا و ابدی بودن روح اگر چه تنها کاربرد عقل محض در این میان کاربرد غیر قابل اثبات ماتاخر است.
منابع:
Critique de la raison pure- Kant- Frammarion- 2 ème édition- 2001- Paris
ف لسفه نقادی کانت - دکتر کریم مجتهدی - انتشارات امیر کبیر - چاپ دوم 1378 - تهران (ناشر چاپ اول: هما 1363 )
مطالب مرتبط:
1 کانت: فیلسوف مدرنیته: مطلبی است در باره زندگی کانت و شرحی کلی و مختصر بر افکار وی
************************************************************
نظراتی از بنده که حذف شده است:
نظر اول از افشا
من یک جمله بیشتر از نوشته شما را نخواندم: عقل هميشه تحت تاثير عادت هاست از نظر من عقل همان علم است و علم هم ربطی بخواسته و عادت من و شما ندارد. حرفهای شما برای من بیمعنا ست.اگر عقل و علم اسیر عادت باشد یک روز هواپیما باید پرواز کند و روزدیگری قادر نباشد و یا مثلا امکان تماس اینترنتی موجود نباشد. منظور شما از عقل چیست؟ اگر مولوی گفته است : پای استدلالیون چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود خیلی اشتباه کرده زیرا خودش دارد عقل را با عقل میکوبد و نتیجه ضد عقلی میگیرد که نشانه خرفتی و یا سو غرض داشتن است. عقل اسیر عادت است حرف بی معنایی است.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
جواب از نویسنده محترم مقاله
خانم یا آقای افشا کار شما بی معنا هست که میگویید یک جمله بیشتر از نوشتهی من را بیشتر نخواندید و بعد نتیجهگیری میکنید. متافیزیک من یک جمله نیست که با خواندن همین یک جمله فورا نتیجهگیری کنید. نمیدانم آیا در همهی کارهای زندگیتان انقدر عجله دارید یا مطالعهی متافیزیک را انقدر راحت سرسری میگیرید؟!! بروید متافیزیک مرا به طور کامل مطالعه کنید بعد بیایید اظهار نظر کنید.
در ادامهی جواب خانم یا آقای افشا لازم هست بگم بعضیها مثل شما همین اشتباه رو میکنند که متافیزیک رو با مباحث دینی اشتباه میگیرند و این دو رو یکی میدونند درحالیکه متافیزیک بحث دین نیست و الزاما هم بحث خدا نیست بلکه بحث دربارهی هستی و پیدایش هستی است. اگر در زمینهی متافیزیک قبلا مطالعه میکردید چنین کامنتی نمیگذاشتید!
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
نظر دوم از افشا
متافیزیک بحث عقل و علم نیست بلکه بحث باوراست و خیلی از باورها هم توهم است.شما عقل را چرابا توهم میسنجید؟ در ضمن فلسفه خیلی وقت است مرده است.فلسفه و سخن فلاسفه ملاک عمل ما برای رسیدن به اهداف خودمان نیست.کار فلاسفه بیان نظرات تخیلی خودشان است که آن نظرات تخیلی ربطی به عقل ندارد.در واقع فلسفه سعی میکند بر خودش لباس علمی بپوشاند و ادعا دارد که منطقی فکر میکند اما در واقع مثل دین است که بر منطق استوار نیست و باور است.فلسفه مثل دین میشود زیرا در آنجایی که عقل فعلا راه حلی ندارد با توهم و تخیل ولی با ظاهری منطقی سعی در پیدا کردن پاسخ سوالات خودش از قبیل خدا و متافیزیک و ...را دارد.چون بررسی آن سوالات با علم و عقل فعلی امکان پذیر نیست مثل فکر دینی به باور های غیر منطقی ختم میشود.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
جواب دوم از نویسنده محترم مقاله
در متافیزیک بحث دربارهی عقل به عنوان منبع شناخت وجود داره. اول چند کتاب متافیزیک از جمله نقد عقل محض کانت فصل دیالکتیک استعلایی رو مطالعه کنید بعد حرف بزنید! ضمنا فلسفه تخیل نیست و برخلاف نظر شما فلسفه نمرده است و در کشورهای غربی طرفداران زیادی دارد. شاید فلسفه و اندیشه در ایران مرده باشد که حاصلش وجود شهروندانی مثل خود شماست! که اصلا مطالعه نمیکنید بعد میگید که متافیزیک ربطی به عقل نداره! این حرف شما مشخص میکنه اصلا متافیزیک غرب رو نخوندید پس اول این کتابها رو که من به عنوان منابع مقالاتم در همین سایت دادهام بخونید بعد اظهار نظر کنید
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
نظر سوم از افشا
متافیزیک به عالمی نظر دارد که در مقابل دنیای مادی ماست و در حقیقت میتواند غیر مادی هم باشد.علم و عقل وجود این موضوع را تایید نمیکند البته با علم و عقل دلیل محکمی هم برای رد آن نداریم ولی بحث باید در مورد چیزی باشد که موجود است و قبلا اثبات شده است. شما در بحث در مورد متا فیزیک ابتدا اثبات بفرمایید چنین دنیایی وجود دارد سپس بیایید و در مورد توجیهات عقلی ان نظر بدهید ولی اگر در ابتدا متافیزیک را بطور امری کاملا موجود در ذهن خوانندگان خود بکنید در واقع خلاف عقل و علم موضع گرفته اید .
متافیزیک و حرفهایی که در مورد آن گفته میشود همیشه منبعی برای تغذیه دروغهای غیر علمی ادیان بوده است و میدانیم که ادیان سامی اسلام و مسیحیت و یهودیت چه بلایایی بر سر بشر اورده اند مثلا جنگهای مذهبی این مذاهب با همدیگر و کشتار دانشمندان توسط پاپها و اشاعه برده داری بعنوان امر خدای عالم و ....انتشار مطالبی با این محتوا شما را هم شریک جرم این ادیان و خرافات آنان خواهد کرد .
فلسفه غیر علمی است زیرا در مورد چیزی که وجود ندارد و با تخیل متافیزیک نامیده میشود میخواهد از عقل و علم استفاده کند.در واقع فلسفه باید بگوید اگر فرض کنیم متافیزیکی باشد تخیلات ما که لباس عقلی به آن پوشانده این چنین است در مقابل ادیان که میگوید پیامبر خدا آمد و گفت که متافیزیک این است و دستور دینی میدهد ولی در عمل هر دو در پی خرافات هستند زیرا در مورد چیزی نظر میدهند که موجود نیست و آن نظر ها ارزش عقلی و علمی ندارد یعنی آن نظر ها شایسته پیروی و اعتنا هم نیستند .
شما با پرداختن به چیزی که شایسته اعتنا در زمان فعلی نیست سبب انحراف اذهان و فریب در بین توده مردم میشوید
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
بعد از این نظرها برای این مقاله حذف شده است.سیاستی که از سوی ملایان هم دنبال میشود.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
نظر ها امروز در سایت مذکور دوباره رویت میشود بیست و نهم مهر برابر با بیست اکتبر
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
پاسخ از خانم نویسنده
آقا جان متافیزیک دستور دینی نیست. اصلا ربطی هم به بحث دینی نداره. شما اهل مطالعه نیستی با دیگران چه کار داری؟ فریب مردم یعنی چی؟ خیلیها در کشورهای غربی به فلسفه و متافیزیک علاقه دارند شما نداری نداشته باش. با دیگران هم کار نداشته باش. هرکسی سلیقه و نظری داره. دلیل نداره که شما اینجا تبلیغ منفی راه بیندازی. اذهان دیگران رو منحرف نکن. هر کسی به راه خودش.
S2 1498
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
پاسخ از افشا
این موضوع را قبلا در مورد نوشته نویسنده محترمی عرض کرده ام
برای این مقاله شما هم بد نیست مثلا ایشان عشق را هم یک راه شناخت در کنار عقل میدانستند.
*****************
تنها راه شناخت عقلی است که آزاد و رها و منطقی باشد که بصورت خرد جمعی بکار گرفته شود.این عقل ماموریتش شناخت حقیقت و پیدا کردن منافع انسان امروزی و آینده است.این عقل منجر به عدالت که حداقلش حقوق بشر است خواهد شد.
ممکن است این عقل نتواند تمام حقیقت را کشف کند ولی جز آن راهی در اختیار بشر نیست.
این که شما از عشق سخن گفته اید عشق عملی ضد عقلی است و بر اساس احساسات و خواسته های فردی واقع است .لیلی بچشم مجنون زیباست و ممکن است بجشم دیگری حتی زشت هم باشد و بخواهد که از او دوری کند.این احساس فردی اساس بدبختی بشر است زیرا منحصر بفرد است و مخصوص دارنده آن احساس است.
مثلا بنده احساس میکنم خدایی موجود است و محمد هم پیامبر اوست و بنابراین بخودم حق میدهم که گفتار محمد را در جامعه پیاده کنم و اگر شمای نوعی با آن هم مخالف هستید برایم اهمیتی ندارد چرا که همه چیز در قران محمد وجود دارد و در واقع حقیقت قران محمد است من که عاشق قرانم و قصد مادی هم ندارم بخودم حق میدهم مخالفین قران را قتل عام کنم زیرا برای من بر اساس احساسم حرف قران همان عدالت است.
مدرنیته پایان راه است و راه دیگری متصور نیست پست مدرنیته هم بیرون رانده شدن مفت خوران تاریخ است که خودشان را این بار از پنجره وارد اجتماع کرده اند.
بنده معتقد بعقل و استفاده از عقل در زندگی هستم.یکی را اگر ببینم که آب آلوده و یا شیر نجوشیده مصرف میکند به او خواهم گفت که بیمار خواهد شد.این دیگر خیالات نیست.شما هر کاری که خواستید بمردم و بخودتان تحمیل کنید ابتدا ببینید که عقلی است یا نه؟
در پیروی از عقل باید دید که عقل آن مسئله را میداند یا نه.اگر عقل جواب مسئله را بداند از راه عقلی پیروی کنید .اگر عقل جواب مسئله را نمیداند چون راهی ندارید برای خودتان از احساسات خودتان پیروی کنید.اگر این مسئله مجهول امری اجتماعی است باید تمام افراد اجتماع رای بدهند و نمیتوان مثلا احساس مرا بهمه تحمیل کرد و هر وقت جواب عقلی آن مسئله پیدا شد این راه احساسی و تجربی باید ترک شود.
بجز عقل راه شناخت دیگری موجود نیست و عقل هم کاربرد خودش را در مورد دنیای مادی دارد و عقل در مورد دنیاهای توهمی (هر چه که باشد متافیزیک و یا خدا و هر توهم دیگری) نظر دهد غیر علمی خواهد بو. تنها راه مورد اتکا برای ساختن روابط مردمان در این دنیایی که ما زندگی میکنیم فقط عقل موصوف در بالاست.اگر کسی به غیر این عقل موصوف به اندیشه ای متوهمانه معتقد باشدیعنی اندیشه ای که اثبات علمی ندارد معتقد باشد حق تحمیل این اعتقاد را بمردم و یا دیگران ندارد.دلیل ساده آن غیر علمی(عقلی) بودن آن اندیشه است .این نکته مشترک نوشته شما و باور های مذهبی است.خدا و متافیزیک موضوعی علمی و عقلی نیستند و نباید عقل را برای شناخت آن بکاربرد اما اگر عقل رت برای شناخت آنان بکار بریم اوهام و خرافات خواهیم ساخت.
&&&&&&&&&&&&&&&&
نظر دیگری از نویسنده مقاله
خانم یا آقای افشا طبق نظر شما افلاطون و ارسطو و دکارت و کانت و هگل که متافیزیسین بودهاند راه به بیراهه رفتهاند و شما راه درست رفتهاید! خب دستی هم شما بالا بزنید و فلسفهای هم شما ابداع کنید! پس چرا بیکار نشستهاید از این و آن ایراد میگیرید؟! البته اگر در عالم خواب و هپروت به نظرات تازهای نرسید جای بسی تردید است! شما در کامنت خود نوشتهاید: این که شما از عشق سخن گفته اید عشق عملی ضد عقلی است. من کجا از عشق حرف زدم؟ چرا مغلطه میکنید؟ ضمنا با اسم مستعار کامنت گذاشتهاید تا اینجا را تبدیل به مکان بحثهای بیفایده کنید که البته مخاطبان این سایت افراد بالغ و عاقل هستند و تحت تاثیر حرفهای شما قرار نخواهند گرفت. ضمنا کسی بحث از قرآن و اسلام نکرد که نوشتهاید:اگر شمای نوعی با آن هم مخالف هستید برایم اهمیتی ندارد. شما بروید به موعظهتان بپردازید و از ایجاد مزاحمت برای مخاطبان این سایت دست بردارید. انگار خیلی بیکارید و وقت اضافه دارید اینجا را هم قهوهخانه فرض کردهاید!! نه آقا جان اینجا سایت فلسفه است نه قهوهخانه. پس بروید دنبال روزیتان جای دیگری بگردید. بحث کانت و هگل و افلاطون و دیگر متافیزیسینها ربطی به مغلطهبازی شما ندارد. فلسفه با مغلطه ارتباطی ندارد. از این به بعد اینجا کامنت بگذارید مخاطبان این سایت به ناقصالعقل بودنتان پی خواهند برد. البته انقدر ترسو و بزدل هستید که حتی اسمتان را ننوشتهاید و با اسم مستعار افشا کامنت گذاشتهاید!!!
S2 1500
&&&&&&&&&&&
در کامنت قیلی خودم نوشته بودم که: این موضوع را قبلا در مورد نوشته نویسنده محترمی عرض کرده ام برای این مقاله شما هم بد نیست مثلا ایشان عشق را هم یک راه شناخت در کنار عقل میدانستند. یعنی موضوع عشق بشما و مقاله شما ربطی ندارد.همانطور که دامنه دقت و تمرکز خودتان را نشان دادید معلوم میشود که آدم فلسفه نیستید که به این سادگی اشتباه میکنیدو برداشت غلط میکنید.کامنت قبلی برای فلسفه نویس دیگری بوده است که بد نبود برای نوشته شما هم آن را تکرار کنم.من تایید میکنم که شما در مورد عشق و اسلام ننوشته بودید بلکه مقاله نویس دیگری نوشته بود و این را برای شما و خوانندگان محترم در ابتدای کامنت قیلی توضیح دادم. این که ارسطو هر چه گفته باشد درست است و دیگر متافیزیسین ها هر چه گفته باشند درست است حرف بی منطق است .اگر این انسانها بمتافیزیک باور دارند ابتدا آن را اثبات کنند بعدا چیزی در موردش بنگارند که ما چنین چیزی را از آنان ندیده ایم.مثلا یکی از فلسفه یونان باستان عقیده داشته است که خورشید شش هزار متر از زمین فاصله دارد.اینان در این حد بوده اند و نظرات آنان را نمیتوان قطعی دانست. متافیزیک توهم و تخیل است.عقل را برای توهم و تخیل متافیزیک بکار بردن غلط استاز سوی شما یا کانت و یا هر کس دیگر.وقتی که وجود چیزی اثبات نشده است چون گونه میتوانیم نسبت به آن چیز نظری عقلی و یا علمی بدهیم.
S2 1501
&&&&&&&&&&&&&&&&&&
آقا یا خانم افشا من نگفتم متافیزیک یعنی حرف آخر. نگفتم حتما ارسطو و دیگر متافیزیسینها درست گفتهاند بلکه گفتم آیا شما خودتان را با آنها مقایسه میکنید؟ اگر مقایسه میکنید لااقل شما هم دستی بالا بزنید و فلسفهای ابداع کنید. اشتباه شما در این است که فکر میکنید متافیزیک برای اثبات چیزی است. متافیزیک لزوما برای اثبات چیزی نیست. متافیزیک توهم و تخیل نیست بلکه چیدن مفاهیم مهم برای توضیح پیدایش هستی است. همین. حالا اگر باز هم شما بگویید متافیزیک توهم و تخیل است معنای متافیزیک تغییری نمیکند. بشر میتواند از ذهن و فکر و عقل خود برای توضیح پیدایش هستی (متافیزیک) استفاده کند اما این به معنای توهم او نیست.
S2 1502
&&&&&&&&&&&&&&&&
پاسخ از افشا
نخیر بنده خودم را با کسی مقایسه نمیکنم.
بنده بنا به تجاربی که پیدا کرده ام متوجه شده ام که کسانی که از رای عقل آزاد و رها و منطقی و زمینی سرپییجی میکنند و به متافیزیک (بخوانید خدا و ادیان و ...غیره) متوسل میشوند عاملان گمراهی بشریت و بوجود آورندگان بی عدالتی و قتل و چپاول مردمان بر روی زمین هستند.
اولا چه متافیزیک باشد یا نباشد که ربطی بزمین و زندگی ما ندارد زیرا نه متافیزیک اثبات شده است و نه رد شده است ولی در عمل بنام متافیزیک و خدا هزاران نفر را باتوسل به الفاظی که اثبات نشده است بقتل رسانده اند و بحقوق بشری آنان تجاوز شده است و سبب بیعدالتی شده است. با این که عقل برای اداره زندگی ما در این دنیای مادی کفایت میکند عده ای میخواهند که متافیزیک و خدا و امثال آنها را بزندگی ما در این دنیای مادی وارد کنند اینان یا میدانند چه میکنند و اگر نمیدانند زحمت آنان از این طریق فقط سبب گسترش بی عدالتی و توهم و غیره است.
من مانده ام متافیزیکی که وجودش اثبات نشده است چگونه میتواند هستی و آغاز آن را توضیح دهد.هستی وجود دارد ولی متافیزیک وجود ندارد(یا حداقل وجودش اثبات نشده اسنت) چگونه اثبات نشده چگونگی موجوداثبات شده (هستی ) را میتواند توضیح دهد.
این را بهزار زبان و بیان گفتم ولی نگرفته اید.فکر میکنید که خوانندگان شما به این مسایل بی توجه هستند.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
خانم یا آقای افشا که با اسم مستعار در این بخش از سایت چندین کامنت گذاشته معلوم نیست چه هدفی دارد؟ توجه داشته باشید که من به ایشان چند بار گفتهام که هدف متافیزیک اثبات چیزی نیست اما ایشان هنوز هم به دنبال اثبات هستند! ضمنا دکارت و کانت و هگل و متافیزیسینهای دیگر از نظر خانم یا آقای افشا عاملان گمراهی بشریت هستند! بد به حال کسانی که ریشهی فلسفه (متافیزیک) را عامل گمراهی بدانند. نظر ایشان تاثیری در جستجوگری بشریت نخواهد داشت و وظیفهی هر انسانی است که به دنبال جستجوی معنای وجود خود و وجود در معنای کلی آن باشد و این گمراهی نیست. برای خانم یا آقای افشا آمدن به راه روشن اندیشه را آرزو میکنم.
S2 1504
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
پاسخ نهایی از افشا
اتفاقا بنده بدنبال جستجو و تحقیق هستم.
عقل در مورد متافیزیک هر نظری بدهد نهایتا ناقص است زیرا علم ما به آن حدی نرسیده است که بتواند در مورد این که متافیزیک ممکن است عامل و ایجاد کننده هستی باشد نظر علمی بدهد.حال شما و یا هر فیلسوف دیگری بخواهد از عقل بشری نتیجه بگیرد که ایجاد کننده هستی متافیزیک است کار غیر علمی و ضد عقلی میکند.
این نظر از تحقیق و جستجوی عقلی و علمی بدست آمده است و نه تخیلات غیر عقلی مثل کار کسانی که با تخیلات غیر علمی و عقلی بخواهند که متافیزیک را سازنده هستی جا بزنند.در جایی که خیلی از تبعیدیان ایرانی در خارج و خیلی از ایرانیانی که در خارج زندگی میکنند نمیتوانند بسرزمین اشغال شده خود توسط ملایان ضد عقل و علم بروند و کتب و نوشته ها ایرانیان را اجازه چاپ در ایران نمیدهند انتشار کتابی در این مضمون که هم جهت و مطابق میل ملایان برای چپاول مردم ایران است نشانه افکار ضد مردمی و ضد عقلی شما خواهد بود.
در اینجا این نوشته ها را قطع خواهم کرد زیرا هدف روشنگری است و حرفهای لازم زده شده است و من با کسی دشمنی فردی و شخصی ندارم که بخواهم حملات فردی کنم
من که پی عشق روان میروم-------- در پی اسرار جهان میروم-----جستجوی عشق بود کار من ------- در پی حق میرود آثار من
Posted
on Sunday, October 19, 2008 at 01:28AM
by
افشا
View Printer Friendly Version
Email Article to Friend
Reader Comments