آیاتی از قران که کشتار دگر اندیشان را بر خلاف حقوق بشر امرمیکند
سوره توبه آیه 123
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَالْكُفَّارِ وَلِيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَالْمُتَّقِينَ.
ای کسانیکه ایمان آورده اید، کافرانی که نزد شمایند رابکشید! تا در شما درشتی و شدت را بیابند. و بدانید که خداوند با پرهیزکاران است
فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوافَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّامَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْيَشَاء اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍوَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ.
چون با کافران روبرو شديد، گردنشان را بزنید. و چون آنها را سخت فرو فکنديد، اسيرشان کنيد و سخت ببنديد. آنگاه يا به منت آزاد کنيد یا به فدیه. تا آنگاه که جنگ به پايان آيد. و اين است حکم خدا. و اگر خدا ميخواست از آنان انتقام ميگرفت، ولی خواست تا شمارا به یکدیگر بیازماید. و آنان که در راه خدا کشته شده اند اعمالشان را باطل نميکند
مَلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُواتَقْتِيلًا.
اینان لعنت شدگانند. هرجا یافته شوند باید دستگیر گردندو به سختی کشته شوند
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُلِلّه فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ .
با آنان نبرد کنيد تا ديگر فتنه ای نباشد و دين همه دين خدا گردد پس اگر باز ايستادند ، خدا کردارشان را می بيند
إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَوَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْيُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْيُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِيالآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ.
سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مىجنگند و در زمين به فساد مىكوشند جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند اين رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت
و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه كردهاند دستشان را به عنوان كيفرى از جانب خداببريد و خداوند توانا و حكيم است. وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْأَيْدِيَهُمَا جَزَاء بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌحَكِيمٌ.
يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْالْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَـذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَيُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌحَكِيمٌ.
ای کسانی که ایمان آورده اید، مشرکان نجسند و از سال بعد نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند، و اگر از بینوایی میترسید، خدا اگر بخواهد به فضل خوش بی نیازتان خواهد کرد. زیرا خدا دانا و حکیم است.
قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِالآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَالْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَنيَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ.
کسانی را از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و چیزهایی را که خدا و پیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمیکنند و دین حق را نمیپذیرند بکشید، تا آنگاه که به دست خود در عین مذلت جزیه بدهند
وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء فَلاَتَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَاء حَتَّىَ يُهَاجِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِنتَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْمِنْهُمْ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا.
دوست دارند همچنان که خود به راه کفر میروند شما نیز کافر شوید تا برابر گردید. پس با هیچ یک از آنان دوستی مکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند. و اگر سر باز زدند در هرجا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید و هیچ یک از آنها را به دوستی و یاری برمگزینید
إِذْيُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَآمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَالأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ.
و آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: من با شمایم. شما مومنان را به پایداری وادارید. من در دلهای کافران بیم خواهم افکند. بر گردنهایشان بزنید و انگشتانشان را قطع کنید
فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَحَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّمَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْسَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.
پس چون ماههاي حرام به سر آمد آنگاه مشركان را هر جا يافتيد به قتل رسانيد. و آنها را دستگير و محاصره كنيد . و هر سو در كمين آنها باشيد. چنانچه توبه كردند و نماز به پاي داشتند و زكات دادند پس از آنها دست بداريد. كه خدا آمرزنده و مهربان است
وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِيدِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْلَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ.
اگر پس از بستن پیمان، سوگند خود شکستند و در دین شما طعن زدند، با پیشوایان کفر قتال کنید که ایشان را رسم سوگند نگه داشتن نیست، باشد که از کردار خود باز ایستند
وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُأَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْفَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ.
هرجا که آنها را بیابید بکشید و از آنجا که شما را رانده اند، برانیدشان، که فتنه از قتل بدتر است. و در مسجد الحرام با آنها مجنگید مگر آنکه با شما بجنگند. و چون با شما جنگیدند بکشیدشان که این است پاداش کافران
---------------------------------------------------
جزیهء اهل ذمه - نوشتهء يوسف شريفی
فصل ششم
جزیهء اهل ذمه
قسمت اول
باجی([1]) برای حفظ ایمان و عقیده
تعریف جزیه
در آغاز اسلام هنگامی که اعراب به کشورها حمله می کردند، مردم جوامع و یا کشورهایی که مورد حمله واقع می شدند دو راه بیشتر نداشتند یا این که جنگ کنند و از کشورشان دفاع کنند و یا تسلیم اعراب شوند. در صورتی که برای دفاع از خود، جنگ می کردند و شکست می خوردند به عنوان کافران حربی تلقی می شدند و جان و مالشان در برابر اعراب اعتباری نداشت، مردان آن ها کشته می شدند و اموال آنان به غارت می رفت و زنان و کودکان آن ها به صورت بردگان اعراب در می آمدند. اگر آن ها بدون جنگ تسلیم می شدند و جزو کفار ذمی نبودند باید مسلمان می شدند و یا کشته می گردیدند و اگر از کفار ذمی بودند (زرتشتی، مسیحی و یهودی) یا باید مسلمان می شدند و یا این که با قبول احکام و شرایطی و در قبال پرداخت مبلغی سالیانه، برای خود و هر یک از افراد خانواده خود، که جزیه نام داشت، می توانستند دین و مذهب خود را حفظ کنند و در جامعه مسلمانان به زندگی ادامه دهند.
در سال 13 هجری / 634 میلادی کمی پیش از جنگ قادسیه، که بین اعراب و ایرانیان رخ داد، فرستاده عمر، خلیفه مسلمانان به دربار یزدگرد سوم شاه ایران رفت و به یزدگرد پیشنهاد کرد:
1- تسلیم شود و جزیه بدهد
2- مسلمان شود و خود را نجات دهد
3- و یا این که شمشیر در میان است و جنگ شود
شاه ساسانی به فرستاده عمر گفت اگر فرستاده نبودی تو را می کشتم و سپس دستور داد که بار خاک آوردند و بار فرستاده کردند و او را از مدائن بیرون راندند.([2])
جزیه در فقه اسلامی
نگاهی به قران نشان می دهد که ، نظام جزیه در اسلام بر مبنای آیه 29 سوره توبه قرآن بنا شده است:
"قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ "([3] )
"با كسانی از اهل كتاب كه به خدا و روز آخرت ايمان ندارند و چيزی را كه خدا و رسولش حرام كرده، حرام نميدانند و متدين به دين حق نيستند بجنگيد، تا با خواری و حقارت با دست خود جزيه (ماليات سرانه) بدهند."([4])
برمبنای این آیه از کتاب قرآن مردمان کشورهای مغلوب اعراب مسلمان، اگر می خواستند دین خود را حفظ کنند مجبور بودند که به اعراب جزیه و خراج بپردازند. اعراب جزیه را فقط از اهل کتاب می گرفتند و مردم ادیان دیگر، بت پرستان و بی دینان یا باید مسلمان می شدند و یا کشته می شدند. در صدر اسلام مسلمانان از این که مسیحیان و یهودیان جزو اهل ذمه هستند تردیدی نداشتند، ولی در این که زرتشتیان یکتا پرستند و می توان آن ها را در زمره اهل ذمه به حساب آورد و از آن ها جزیه گرفت، بین خود اختلاف داشتند.
روایت شده است که از امام صادق درباره زرتشتیان پرسش شد، که آیا آن ها پیغمبری داشته اند، امام صادق در جواب گفت:
".... بلی، آیا نامه رسول خدا به اهل مکه به تو نرسیده است که حضرت به آنان نوشت: اسلام بیاورید وگرنه به جنگتان خواهیم آمد. آنان به پیامبر نوشتند: از ما جزیه بگیر و بگذار بت های خود را بپرستیم، پیامبر به آنان نوشت: من فقط از اهل کتاب جزیه می گیرم. آنان به عنوان تکذیب سخن پیامبر نوشتند: شما ادعا می کنید که جز از اهل کتاب جزیه نمی گیرید. در حالی که از مجوس هجر جزیه گرفتید: پیامبر به آنان نوشت: مجوس پیامبری داشتند که او را کشتند و کتابی داشتند که آن را آتش زدند. پیامبر آنان برای آنان کتابی در دوازده هزار پوست گاو آورده بود."([5])
بنا براین زرتشتیان را هم جزو اهل ذمه به حساب آوردند واز آن ها جزیه گرفتند .
هدف از برقراری جزیه و میزان آن
در مقاله "چشم اندازی به نظام جزیه و مناسبات جدید جهانی" نوشته علی اکبر کلانتری این مساله مورد بررسی قرار گرفته است که هدف ازدریافت جزیه از اهل ذمه چه بوده است؟ او پنج دیدگاه مختلف را در این مورد ذکر کرده است:
1- هدف از تشریح جزیه، کیفر کردن اهل ذمه، به سبب دشمنی و کفر آنان نسبت به پیامبر [حضرت محمد] و دین خاتم [اسلام] است.
2- غرض از آن اهانت به کافران و خوار ساختن آنان است، تا بدینوسیله از کفر به اسلام روی آورند.
3- جزیه به منظور حفظ خون و اموال کافران و هدف جلوگیری از به بردگی گرفته شدن آنان، واجب گردیده است.
4- جزیه در برابر اقامت اهل ذمه در دارالسلام بر آنان مقرر گردیده است.
5- جزیه از اهل ذمه دریافت می شود به منظور این که در حفظ ذمه و حفظ اداره آنان و حمایت از حقوق ایشان مصرف گردد.([6])
پس از بیان دیدگاه های بالا، علی اکبر کلانتری این گونه نتیجه گیری کرده است که هدف از دریافت جزیه دیدگاه پنجم است، بدین معنا که مقصود از وضع جزیه دفاع از حقوق اهل ذمه است. ولی شواهد تاریخی و رساله های علمای اسلام از آن حکایت می کنند که هدف از استقرار جزیه کیفر کردن اهل ذمه، خوار کردن آنان، تحت فشار قرار دادن آن ها و اهانت به اقلیت ها بوده است که آنان را مجبور سازند که اسلام را بپذیرند. شواهد تاریخی که در بخش های بعد خواهد آمد، تایید کننده این دیدگاه است.
در رساله های علمای اسلامی مانند آنچه که در کتاب جامع عباسی شیخ بهایی و یا رساله جهادیه محمد تقی مجلسی آمده است به طور روشن و صریح به این نکته اشاره می شود که هدف از برقراری جزیه خوار و تحقیر کردن اهل ذمه است که آنان را وادار به قبول اسلام کنند.([7])
اعراب و مسلمانان به ایران حمله کردند، شهرها را غارت کردند، مردان را قتل عام کردند، زنان و کودکان را به اسارت و بردگی بردند. آنان چگونه می خواستند با برقراری نظام جزیه وخراج از حقوق ایرانیان دفاع کنند؟
در قرآن میزان مشخصی برای جزیه سالیانه اهل ذمه تعیین نشده است و علمای اسلامی بر این نکته تاکید کرده اند که میزان جزیه سالیانه اهل ذمه نباید مقدار مشخصی باشد و مقدار آن باید به وسیله امام و یا حاکم وقت مشخص گردد، که اهل ذمه درطول سال در هراس و ترس باشند و ندانند که در انتهای سال چه مقدار از آن ها جزیه دریافت خواهد شد. تا بدین وسیله به خواری و ذلت آنان افزوده گردد.
شیخ بهایی فقیه بزرگ شیعه عصر صفوی در دوران شاه عباس اول، در کتاب جامع عباسی خود دقیقا به این نکته اشاره کرده است.([8])
محمد تقی مجلسی دیگر فقیه بزرگ شیعه عصر صفوی، در رساله جهادیه، یا احکام اهل ذمه به این نکته اشاره می کند که باید از اهل ذمه به اندازه توانایی و طاقت ایشان جزیه گرفت و مقرر نباشد که هر سال چه مقدار جزیه بدهند تا ذلت و خواری آن ها بیشتر باشد.
".... می باید که در ایشان به قدر وسع و طاقت جزیه بگیرند و چون فرموده است که ذلیل باشند، می باید که مقرر نسازند بر ایشان که هر سال چه چیز بدهند تا ذلت و خواری ایشان بیشتر باشد."([9])
آیت الله روح الله خمینی، در کتاب تحریر الوسیله، به این نکته تاکید کرده است که مقدار جزیه نباید مشخص باشد و میزان آن باید با نظر امام ویا حاکم مسلمان وقت تعیین شود. او دلیل این کار را مجازات و ایجاد خواری وذلت برای اهل ذمه ذکر کرده است که از پذیرش حق [دین اسلام] سرکشی کرده اند.
"مساله 1 - در شريعت مقدسه اسلام ضابطه و مقدار معينى مقرر نشده بلكه مقدار آن بستگى به تشخيص حاكم دارد كه از نظر مصالح روز و مكان و زمان و مقتضيات احوال تفاوت مى كند، بهمين جهت براى حاكم اسلام كه قومى را به محاصره خود درآورده بهتر آنست كه براى جزيه آنان اندازه اى معين نكند و اختيار آن را بر امام عليه السلام واگذار نمايد كه اين ، صغار [خواری] و ذلت سركشان از پذيرفتن حق را بهتر تامين مى سازد."([10])
اعراب معتقد بودند که "جزیه و خراج دو حق هستند که خدواند آن ها را از مشرکان به مسلمانان می رساند".([11])
تفاوت های خراج و جزیه
جزیه در مورد مالیات سرانه اهل ذمه بکار برده می شود و خراج در مورد مالیاتی است که از اراضی مردمان کشورهای اشغال شده دریافت می شده است.
وجه مشترک ها و تفاوت های جزیه و خراج را می توان به صورت جدول زیر خلاصه کرد:
1- هر دو جزیه و خراج را از مشرکان می گیرند.
2- هم جزیه و هم خراج با آمدن هر سال باید پرداخت گردد.
3- در مورد دریافت جزیه در قرآن مستقیما اشاره شده است، در صورتی که در مورد خراج علما به دریافت آن رای داده اند.
4- کمترین مقدار جزیه را شرع مشخص کرده است و بیشترین مقدار آن اجتهادی است.
5- جزیه از اهل ذمه گرفته می شود و در صورتی که ذمی مسلمان شود، دریافت جزیه از او قطع می گردد. در صورتی که اگر ذمی مسلمان هم شود باید خراج را پرداخت کند.([12])
در شروع اسلام تفاوتی بین جزیه و خراج نبوده و هر دو کلمه به معنی باج بوده است. در کتاب فتوح البلدان آمده است که: "چندین جا کلمه جزیه به معنی خراج و خراج به معنی جزیه، یا هردو به معنی کلی باج استعمال شده است."([13])
در فقه اسلامی آمده است که جزیه ای را که از اهل ذمه گرفته می شود باید به رزمندگان اسلام تخصیص داد که بر ضد مشرکان جهاد کنند.([14])
جزیه درقبل از اسلام
گفته می شود که جزیه در پیش از اسلام هم در ایران وجود داشته است و به آن "گزیت" یا مالیات سرانه می گفتند و جزیه معرب شده کلمه گزیت فارسی است.([15])
"ابن بلخی درباره مالیات سرانه ای که به فرمان انوشیروان بسته شده بود نوشته است: و جزیه سرها از کسانی که جزیه گذار بودندی، از طبقات رعایا به سه نوع بسته بودند: توانگران 12 درهم و میانه تر هشت درهم و کمتر 4 درهم و هر سال یکبار بستدی".([16])
در پیش از اسلام، کسانی که کشتزار یا مزارعشان آفتی می رسید، از مالیات سرانه آن ها کم می شد و از مردگان و یا کسانی که سنشان از پنجاه سال گذشته بود و یا کمتر از بیست سال داشتند گزیت گرفته نمی شد.([17])
همچنین انوشیروان دستور داد که از خاندان های اصیل، مرزبانان، لشکریان، دبیران و خدمتگزاران شاهی، گزیت گرفته نشود و بیماران هم از پرداخت گزیت معاف بودند.([18])
تفاوت اساسی که گزیت پیش از اسلام با جزیه اسلامی دارد در این است که گزیت یا مالیات سرانه، مالیاتی بود که از همه افراد کشور بدون در نظر گرفتن ایمان و مذهب و عقیده آنان گرفته می شد و منبعی برای درآمد دولت به شمار می آمد. در صورتی که جزیه در اسلام فقط از اهل ذمه، که غیر مسلمان بودند گرفته می شد. و نوع عقیده و دین ومذهب افراد، در گرفتن آن نقش اساسی داشت.
دریافت جزیه و خراج از ایرانیان پس از حمله اعراب
اعراب پس از تسلط بر ایران و غارت شهرها به نام غنیمت، از ایرانیان جزیه و خراج می گرفتند. در قرآن میزان معینی برای جزیه آورده نشده است و مقدار آن بستگی به نظر حاکم مسلمان در هر منطقه داشته است. میزان جزیه در آغاز اسلام برای توانگران سالیانه 48 درهم بود و طبقه متوسط باید 24 درهم و کشاورزان و کارگران هر کدام سالیانه 12 درهم می پرداختند. از زنان و کودکان و اشخاص عاجز و از کارافتاده و روحانیان و پیرمردان جزیه گرفته نمی شد.([19])
جزیه به صورت نقدی از اهل ذمه گرفته می شد و خراج به صورت نقدی و غیر نقدی. در تاریخ طبری و سایر کتاب های تاریخی اشاره های بسیاری به کشتار ایرانیان به دست اعراب واخذ جزیه از آنان پس از شکست یا تسلیم، شده است. محمد جریر طبری، تاریخ نویس اسلامی در زیر وقایع سال 23 قمری در مورد فتح استخر به دست اعراب وکشتارعظیمی که آن ها از ایرانیان کردند، آورده است:
"گویند عثمان ابن ابی العباس آهنگ استخر کرد چندان که خدا خواست بکشند و چندان که خواستند غنیمت گرفتند و کسان به غزا [جنگ] رفتند، پس از آن عثمان مردم را به جزیه دادن وذمی شدن خواند و کس فرستادند و او نیز کس فرستاد و هربذ و همه فراریان یا گوشه گرفتگان پذیرفتند و تعهد جزیه کردند."([20])
در تاریخ ابن خلدون هم به کشتار ایرانیان و برقراری جزیه اشاره شده است:
"از امراء مسلمان مجاشع بن مسعود، روانه شاپور و اردشیر خره گشت. ایرانیان در توج با او روبرو شدند. مجاشع کشتار بسیار کرد و توج را گرفت و مردم آنجا را از دم تیغ گذراند تا آنکه به جزیه مصالحه کردند. او فتحنامه و خمس غنایم را نزد عمر فرستاد."([21])
اعراب در شهر های جور و استخر، کازرون و نوبند جان، شیراز و ارجان، جنابه و جهرم هم ایرانیان را قنل عام کردند و شهرها غارت کردند و گرفتن جزیه از ایرانیان را برقرار کردند.([22])
مقدار جزیه و خراجی که از ایرانیان می گرفتند، بسیار بالا بود. در تاریخ طبری در زیر وقایع سال پنجاه و نهم آمده است که میزان مالی را که اعراب از خراسان بردند بالغ بر بیست هزار هزار درهم بود.
"ابو حفض گوید: یزید بن عبدالرحمان گفت: از خراسان چه مال با خود آورده ای؟
گفت: بیست هزار هزار درهم."([23])
در تاریخ قم آمده است که:
"عمر خطاب امر کرد..... به هر جریبی از گندم چهار درهم بنهاد و از جو دو درهم و از نخلستان هشت درهم و از انگورستان و رطاب شش درهم. و بر ششصد هزار آدمی از اهل ذمت جزیه بنهاد."([24])
میزان جزیه ای که در سال 282 هجری قمری فقط از قصبه قم گرفته می شود بالغ بر پنج هزار و سیصد و پنج دینار بود.([25])
ایرانیان حتی مجبور بودند برای برگزاری جشن های نوروز ومهرگان به اعراب باج دهند، در زمان عمر درسال 42 قمری / 662 میلادی ایرانیان برای برگزاری جشن های مهرگان و نوروز ده میلیون درهم پرداختند.
" معاویه ...... به عبدالرحمان بن ابی بکر ، در بارۀ سرزمین بصره نیز چنین نوشت: وآن ها را دستور داد که هدیه های نوروز ومهرگان نزد وی فرستند. در نوروز و جز آن و درمهرگان ده ملیون [درهم] نزد وی فرستاده شد."([26])
در زمان یزید در سال 105 قمری / 723 میلادی، یزید باج جشن های نوروز ومهرگان را دوباره بر ایرانیان برقرار کرد.([27])
مهر بردگی بر گردن ایرانیان
اعراب برای نگه داشتن میزان خراج و جزیه اهل ذمه، بر گردن رعایا دوالی [گردن بند] می انداختند و در محل گره آن مهری می گذاشتند. در بخش توضیحات کتاب فتوح البلدان آمده است که در مصر کسانی که جزیه خود را پرداخت می کردند، مهری مسین به گردن می انداختند و این کار در ایران نیز معمول بوده است.([28])
"ابوعبیده از کثیرابن حشام، از جعفرابن برقان و او از میمون ابن مهران روایت کند که: عمر ..... حذیفه و ابن حنیف [فرستادگانش] را به خانقین [در آن زمان خانقین بخشی از ایران بود] فرستاد. آنجای از نخستین سرزمین هایی است که فتح شد. آن دو، نخست دوالی مهردار بر گردن اهل ذمه نهادند و سپس خراج گرفتند".([29])
"....ولید، ازواقدی ..... روایت کند که ..... عثمان ابن حنیف بر گردن پانصد و پنجاه هزار تن از رعایا [دوالی] مهر دار نهاد و در زمان ولایت او خراج به صد هزارهزار درهم می رسید."([30])
خشونت اعراب در گرفتن جزیه و خراج
برای گرفتن جزیه و خراج از اهل ذمه در آغاز تصرف ایران به دست اعراب خشونت زیادی صورت می گرفت. تاریخ نویسان شواهدی را در این مورد آورده اند. اشاره شده است که در زمان عمر برای گرفتن جزیه از اهل ذمه ای که جزیه خود را پر داخت نکرده بودند، بر سر آنان روغن می مالیدند و در آفتاب نگاه می داشتند تا بدین وسیله آنان را شکنجه کنند.
"ابو یوسف می گوید: عمرابن الخطاب وقتی از سفر شام باز می گشت، بر مردمی گذشت که آنان را در آفتاب نگه داشته بودند و روغن بر سرشان مالیده بودند، علت را پرسید به او گفته شد جزیه خود را نپرداخته اند و برای آنکه جزیه را بپردازند آنان را شکنجه می دهیم".([31])
حتی گاهی از مواقع هم حکم می شد که وراث مردگانی از اهل ذمه که جزیه خود را نپرداخته بودند، باید جزیه درگذشتگان خود را بپردازند، تا بتوانند مردگان خود را دفن کنند.
"پس از وفات عبدالعزیز، حاکم جدید مصر عبدالله عبدالملک ابن مروان، همه افراد از بیست سال به بالا را گرد آورد، فراریانی را که در میان آنان بودند داغ نهاد و بفرمود هیچ مرده ای را پیش از آن که جزیه او پرداخت شود دفن نکنند."([32])
روح الله خمینی در کتاب تحریر الوسیله جلد چهارم، به همین نکته اشاره کرده است که اگر یکی از اهل ذمه در آخر سال فوت کند و جزیه خود را در آن سال پرداخت نکرده باشد، وراث شخص متوفی باید جزیه او را بطور کامل بپردازند و اگر شخص در میان سال فوت کند، وراث او باید نسبت به مدت زمانی که شخص متوفی در آن سال زنده بوده است، جزیه برای او بپردازند.
" مساله 9 - ذمى اگر بعد از تمام شدن سال و قبل از پرداخت جزيه بميرد جزيه از او ساقط نمى شود بلكه حاكم آن را از تركه وى مى گيرد، و اگر در وسط سال بميرد و در صلح نامه اول سال شرط شده باشد از تركه او مى گيرد، و همچنين است اگر زمان پرداخت بين سال تعيين شده باشد و او بعد از تحقق شرط مرده باشد، و اما اگر شرط شده باشد كه هر ماه فلان مبلغ بپردازد و او در بين سال بميرد بهر مقدار كه از سال زنده بوده به آن مقدار جزيه را از تركه او مى گيرند، و اگر آخر سال براى پرداخت معين شده باشد به اين معنا كه او در آخر سال بدهكار شود و او جلوتر از دنيا برود حاكم مسلمين چيزى از او طلبكار نمى شود، و اگر شرط شده باشد كه جزيه را از همان اول سال بدهكار باشد ولى آخر سال بپردازد و او در بين سال بميرد آيا ورثه مى تواند تا آخر سال پرداخت را تاخير بيندازد يا با مردن مورث بدهى مدت دار او فورى مى شود؟ مساله محل تامل است هر چند كه فورى شدن آن مانند ساير بدهى ها بعيد نيست."([33])
در کتاب تاریخ قم آمده است که اعراب کسانی را که از پرداخت خراج امتناع می کردند، سرنگون می آویختند و کتک می زدند. خانه هایشان را خراب می کردند ومزارعشان را می گرفتند و اموالشان را ضبط می کردند.
"پس به وقت استخراج مال خراج از ایشان مطالبت مال نمودند و ایشان امتناع می کردند تا بدان می رسید که ایشان را سرنگون در می آویختند و می زدند و سراهای ایشان خراب می کردند و ضیعت های [زمین های زراعتی] ایشان به دست فرو می گرفتند و اموال ایشان را بر می داشتند ....."([34])
در تاریخ طبری در زیر وقایع سال صد و دهم قمری آمده است که، اعراب برای اخذ جزیه و خراج ایرانیان را تحقیر می کردند، جامه هایشان را پاره می کردند، کمربندهایشان را بر گردن هایشان می بستند.
"...عاملان خراج در کار گرفتن خراج اصرار ورزیدند و بزرگان عجم را تحقیر کردند، مجشر، عمیرة ابن صدر را بر دهقانان مسلط کرد که متوقفشان کردند، و جامه هایشان را پاره کردند و کمربندهایشان را بر گردن هایشان افکندند و از مردم ضعیف که مسلمان شده بودند جزیه گرفتند، از این رو مردم سغد و بخارا کافر شدند....."([35])
ایرانیانی که از ظلم و فجایع اعراب به ستوه آمده بودند، امید به ناجی بسته بودند که برای نجات آنان از هندوستان ظهور کند و ایرانیان را ازظلم و جور اعراب رهایی بخشد. در اشعار زیر که به قول دکتر عبدالحسین زرین کوب "ناله جانسوز زرتشتی ایران دوستی بود که در زیر فشارها ورنج ها و شکنجه ها آرزو می کرد که یک دست خدایی از آستین غیب بر آید وکشور را از چنگ تازیان برهاند"([36])، توسط ایرانی به ستوه آمده ای در آن زمان سروده شده است، شاعر آرزوی آمدن نجات دهنده را می کند ودر ضمن فجایعی را که اعراب در حق ایرانیان اِعمال می کردند را شرح می دهد. او در این اشعار شاعر به دریافت جزیه و خراج از ایرانیان اشاره می کند.
اصل این اشعار به زبان پهلوی است و صادق هدایت این اشعار را به صورت آزاد ترجمه کرده و در مجله سخن به چاپ رسانده است.([37])
استاد ملک الشعرای بهار اصل پهلوی این اشعار را همراه با ترجمه دری آن را، با توضیحات کاملی درمجله سخن منتشر کرده است. در اینجا ترجمه دری استاد بهار آورده می شود.
ِ کی باشد که پیکی آید از هندوستان
که رسید آن شاه بهرام([38]) از دودمان کیان
که فیل هست هزار [و] سراسر دارد فیلبان
که آراسته درفش دارد بآیین خسروان
پیش لشگر برند بوسیله سپاه سرداران
مردی گسیل باید کردن، زیرک ترجمان
که شود وبگوید به هندوستان
که ما چه دیدیم از دست تازیان
بر یک گروه، دین نزار کرد .....
وبرفت شاهان شاهی ما از چیز ایشان
.................................
...............................([39])
نه بهنر، نه بمردی، بلکه باستهزا و ریشخند بستاندند
گیرند به ستم از مردان
زن و خواسته های شیرین، باغ، بوستان
"جزیه" بر نهادند قسمت کردند بر سران([40])
با وجود اسلیک([41]) ، خواستند " ساو" [خراج] گران
بنگر که چند بد افکند دروغ بدین جهان
که نیست بدتر از او در جهان از ما
بباید آن شه بهرام ورجاوند از دورۀ کیان
بیاوریم کین تازیان .....
چنانکه رستم آورد صد کین جهان
.............................
.............................([42])
تا ناپدید شوند دروغ ها و گشودکان [بستگان دروغ] از این جهان
فرجام یافت بدرود وشادی([43])
[1] - کلمه باج را برای جزیه از دکتر آذرتاش آذرنوش وام گرفته ام او جزیه را باجی از اهل ذمه تلقی کرده است. (فتح البلدان، بخش لغات و اصطلاحات، در تعریف ذمی صفحه 235)
[2] - طبری . محمد بن جریر: تاریخ طبری، ترجمه ابولقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1364 چاپ سوم، جلد دوم صفحه های 1655 و 1656.
[3] - آیه 29 سوره توبه قرآن
[4] - ترجمه فارسی این آیه بر مبنای ترجمه ایست که محمد تقی مجلسی از این آیه کرده و در رساله جهادیه خود آورده است. (رساله جهادیه – احکام اهل ذمه، محمد تقی مجلسی)
[5] - مدرسی . آیت الله حاج سید محمد تقی: الفقه الاسلامی، بخش احکام، مترجم آژیر، فصل چهارم، احکام جنگ، احکام جزیه.
[6] - کلانتری . علی اکبر: چشم اندازی به نظام جزیه و مناسبات جدید جهانی، فصل نامه فقه اهل بیت فارسی شماره 5 و 6 ، صفحه 93 .
فصلنامه " فقه اهل بیت" از انتشارات موسسه فقه اهل بیت در قم است. این موسسه در سال 1369 شمسی به دستور آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران و به ریاست آیت الله سید محمود هاشمی رییس وقت قوه قضاییه در جمهوری اسلامی ایجاد شد. از اهداف و وظایف این موسسه تدوین آرا و انعکاس نظرات فقهای معاصر شیعه در مورد مسائل فقه اسلامی است.
سید محمود هاشمی شاهرودی ریاست این موسسه را به عهده دارد. (سال 1385) وی عهده دار سمت های زیر در جمهوری اسلامی بوده است:
- رئیس قوه قضائیه جمهوری اسلامی
- عضو فقهای شورای نگهبان
- عضو مجلس خبرگان رهبری
- عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام
- نایب رئیس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
می توان گفت که مطالب مندرج در فصلنامه فقه اهل بیت، منعکس کننده دیدگاه های فقهی فقهای شیعه معاصر وابسته به جمهوری اسلامی است.
[7] - برای آگاهی از دیدگاه های شیخ بهایی، محمد تقی مجلسی، محمد باقر مجلسی در مورد جزیه اهل ذمه می توان به پیوست های شماره 1 و 2 و 3 درانتهای کتاب مراجعه کرد.
[8] - جامع عباسی، شیخ بهاالدین عاملی، چاپ انتشارات فراهانی، صفحات 153 تا 155 .
[9] - رساله جهادیه – احکام اهل ذمه، محمد تقی مجلسی، به کوشش سید ابوالحسن مطلبی، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم 1375، به کوشش رسول جعفریان، صفحات 707 تا 716.
[10] - تحریر الوسیله، جلد چهارم، بخش اهل ذمه، گفتار در مقدار جزیه، مساله 1.
[11] - کلانتری . علی اکبر: چشم اندازی به نظام جزیه و مناسبات جدید جهانی، به نقل از ماوردی صفحه 293.
[12] - چشم اندازی به نظام جزیه و مناسبات جدید جهانی، علی اکبر کلانتری.
[13] - بلاذری . احمد ابن یحیی: فتوح البلدان، ترجمه دکتر آذرتاش آذرنوش، به تصحیح استاد محمد فرزان، تهران، سروش، 1364 چاپ دوم، بخش اصطلاحات صفحه 232 .
[14] - چشم اندازی به نظام جزیه و مناسبات جدید جهانی، به نقل از شیخ طوسی در کتاب خلاف، و سید ابن زهره در کتاب غنیه.
[15] - تاریخ زندگی اقتصادی روستائیان و طبقات اجتماعی ایران، صفحه 522 .
[16] - تاریخ زندگی اقتصادی روستائیان و طبقات اجتماعی ایران، صفحه های 518 و 519 به نقل از فارس نامه صفحه 108 چاپ شیراز.
[17] - تاریخ زندگی اقتصادی روستائیان و طبقات اجتماعی ایران، صفحه های 512 و 513 ، به نقل از تاریخ الرسل والملوک، جلد دوم صفحه 152 (چاپ قاهره 1960 میلادی).
[18] - تاریخ زندگی اقتصادی روستائیان و طبقات اجتماعی ایران، صفحه های 512 و 513 ، به نقل از اخبارالطوال، تالیف ابو حنیفه احمد ابن داود دینوری صفحه های 75 و 76.
[19] - تاریخ اجتماعی ایران، جلد چهارم بخش دوم صفحه 869 به نقل از کتاب الخراج ابویوسف و سایر منابع فقهی.
[20] - تاریخ طبری، جلد پنجم صفحه 2008
[21] - ابن خلدون . ابوزید عبدالرحمان، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول 1363 ، جلد اول صفحه550 .
[22] - تاریخ ابن خلدون، جلد اول صفحه 550 .
[23] - تاریخ طبری، جلد هفتم صفحه 2880 در زیر وقایع سال پنجاه و نهم هجری.
[24] - قمی . حسن ابن محمد، تاریخ قم، به تصحیح وتحشیه استاد جلال الدین تهرانی، تهران، انتشارات طوس، 1361 ، صفحه 188
[25] - تاریخ قم ، صفحه 125.
[26] - یعقوب . احمد بن ابی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، علمی فرهنگی، 1366 چاپ پنجم، جلد دوم صفحه 145
[27] - تاریخ یعقوبی، جلد دوم صفحه 280.
[28] - فتوح البلدان ، بخش توضیحات، صفحه های 232 و 233.
[29] - فتوح البلدان ، بخش مربوط به ایران صفحه 32 .
[30] - فتوح البلدان ، بخش مربوط به ایران صفحه های 33 و34.
[31] - تاریخ اجتماعی ایران ، جلد چهارم بخش دوم ، صفحه های 875 و 876 ، به نقل از کتاب الخراج ابویوسف صفحه 150.
[32] - تاریخ اجتماعی ایران ، جلد چهارم بخش دوم، صفحه 876، به نقل از جزیه در اسلام ترجمه دکتر محمد علی موحد صفحه 147.
[33] - تحریر الوسیله، جلد چهارم، بخش اهل ذمه، گفتار در مقدار جزیه مساله 9.
[34] - تاریخ قم، صفحه 161.
[35] - تاریخ طبری، جلد نهم صفحه 4095 در زیر وقایع سال صد و دهم هجری.
[36] - زرین کوب . عبدالحسین، دو قرن سکوت، تهران، جاویدان، چاپ هفتم 2536 ( 1356 خورشیدی )، صفحه 101 .
[37] - مقاله آمدن شاه بهرام ورجاوند، صادق هدایت، مجله سخن، سال دوم شماره 7 تیرماه 1324 ، صفحه 540 .
[38] - شاه بهرام از دوده کیان، پادشاه موعودی است که به اعتقاد زرتشتی ها مقارن ظهور هوشیدر پدید خواهد آمد. .... گویند این بهرام ورجاوند در آن روزگار زمام پادشاهی بدست گیرد وچون بسن سی سالگی رسد لشگر از چین و هند فراز آورد وبه بلخ یا بهرود شتابد وپیروزی شگرف یابد وایران آبادان کند. ( دو قرن سکوت ، عبدالحسین زرین کوب ، بخش یادداشت ها صفحه های 297 و298 ).
[39] - یک بیت از شعر آورده نشده است. به اصل منبع در مجله سخن مراجعه شود.
[40] - در آغاز (فتح ایران به دست اعراب) عمالان خلیفه در سواد بر هر سر (نفر) ماهانه (به نظر سالیانه درست می آید) چهار درهم جزیه می نهادند، و اهل قریه را شمار می کردند و دهقان قریه را می گفتند که قریه تو فلان مقدار باید جزیه بپردازد، بروید آن را در بین قوم توزیع کنید. آن گاه عاملان، به موسم خویش می آ مدند واز دهقان، جزیه اهل قریه را می ستاندند. ( دو قرن سکوت ، عبدالحسین زرین کوب ، بخش یادداشت ها صفحه 298 ، به نقل از ابی عبید، الاموال صفحه 52 ).
[41] - استاد ملک الشعرای بهار معتقد است که اَسَلیک ممکن است همان عسلی باشد، که بعد از حمله اعراب واشغال ایران، اعراب ایرانیان وسایر اهل ذمه را مجبور کردند که وصله هایی بر روی لباس خود نصب کنند تا ازمسلمانان متمایز باشند. این قانون عاملی بود برای تحقیر وکوچک کردن اهل ذمه. این وصله ها به نام های عَسَلی، غیار و یا یهودانه خوانده می شد ودر اصطلاح عام بعدها به نام وصله جهودی نامیده شد. برای مشاهده توضیحات بیشتر در این مورد میتوان به بخش لباس مخصوص وعلامات مشخصه اهل ذمه در این کتاب مراجعه کرد.
[42] - یک بیت از شعر آورده نشده است. به اصل منبع در مجله سخن مراجعه شود.
[43] - مقاله یک قصیده پهلوی، استاد ملک الشعرای بهار، مجله سخن، سال دوم شماره 8 شهریور سال 1324 ، صفحه های 577 تا 581 .
ولايت فقيه، فلسفه قدرت در لباس دين، آقای خمينی: از مخالفت با ولايت فقيه تا اصلشمردن ولايت فقيه، محمد جعفری
ولايت فقيه، فلسفه قدرت در لباس دين، آقای خمينی: از مخالفت با ولايت فقيه تا اصلشمردن ولايت فقيه، محمد جعفری
حکومت ولايت فقيه تحت هر نام و اسمی که باشد، چيزی جز فلسفه قدرت نيست، با اين تفاوت که فلسفههای قدرت از دين، قرآن و اسلام مايه نمیگذارند ولی اين يکی با دين مردم بازی میکند و با قلب و بدعت و جعل در دين و بهنام دين، فرعونيت و جباريت میسازد که در ريشه و هدف با ديکتاتوری پرولتاريا، ديکتاتوری شاهنشاهی، و يا هر ديکتاتوری ديگری همخوانی و همآنی دارد و بسی خطرناکتر است
"جای هيچ اشکالی نيست در اين اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هيچکسی بر کس ديگر، فرقی نمی کند که حکم مذکور قضائی باشد يا غير آن، حاکم پيامبر باشد، يا وصی پيامبر يا غير آنها. زيرا صرف نبوت و رسالت و وصايت و يا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی شود که دارندگان اين گونه کمالات نافذ الحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود، بلکه آنچه را عقل در می يابد و به آن حکم می کند، همانا نفوذ حکم خداوند متعال در باره خلق است." (از رساله اجتهاد و تقليد آقای خمينی)
مروری هر چند گذرا بر تحولات فکری آقای خمينی، از مخالفت اوليه و سر سختانه ايشان با ولايت فقيه تا سردمدار اين نظريه شدن و تحميل آن بر ملت ايران، در شرايط حاضر امری لازم مينمايد.
شايد برای بسياری تعجب آور باشد، آقای خمينی که خود در ابتدا مخالف ولايت فقيه بود، چگونه به ولايت فقيه روی آورد؟!! آيت الله منتظری در خاطرات خود آورده اند که آقای خمينی تا قبل ازرفتن به نجف به ولايت فقيه معتقد نبوده و دربحث با ايشان من گفتم: " سنت می گويد خلافت به انتخاب است، شيعه می گويد به نصب است"، ايشان گفتند:" مذهب تشيع اين است که امام بايد معصوم و منصوب باشد. در زمان غيبت تقصير خود مردم است که امام غايب است، خواجه هم می گويد: وجوده لطف و تصرفه لطف و عدمه منا. حالا هم ما لايق نبوده ايم که امام غايب است، ما بايد شرايطی فراهم کنيم که تا امام زمان (عج) بيايد. ما گفتيم پس در زمان غيبت بايد هرج و مرج باشد، فرمود اين تقصير خود مردم است، خداوند نعمت را تمام کرده ما بايد لياقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم کنيم، نظر شيعه اين است که امام فقط بايد منصوب و معصوم باشد، اين بود اظهارات ايشان و هيچ اشاره ای هم به ولايت فقيه نکردند"(۱). آقای خمينی در " رساله اجتهاد و تقليد" که قبل از انقلاب نوشته شده، می گويد: " لا اشکال فی ان الاصل هدم نفوذ حکم احد علی احد قضاً کان او عيوه، نبيا کان الحاکم اوصی نبی او غيرهما، و مجرد النبوه والوسايه والعلم بای درجه کان و ساير الدلائل لا يوجب صاحبها نافذا " جای هيچ اشکالی نيست در اين اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هيچکسی بر کس ديگر ، فرقی نمی کند که حکم مذکور قضائی باشد يا غير آن، حاکم پيامبر باشد، يا وصی پيامبر يا غير آنها. زيرا صرف نبوت و رسالت و وصايت و يا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی شود که دارندگان اين گونه کمالات نافذ الحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود، بلکه آنچه را عقل در می يابد و به آن حکم می کند، همانا نفوذ حکم خداوند متعال در باره خلق است."(۲) وی حتی در کتاب کشف الاسرار می نويسد: " الو الامر و ولايت بر مسلمين را فقط ائمه(ع) دارند"(۳) و تصريح می کند که غير از امامان دوازده گانه شيعيان کسی ولايت بر مسلمين را دارا نمی باشد( ۴۰) ملاحظه می شود که آقای خمينی نيز مانند قريب به تمامی علما تا قبل از نهضت ۱۵ خرداد ۴۲ که در آن آب به آسيابش افتاد، و نقش رهبری را بازی کرد، به ولايت فقيه معتقد نبوده است و برای اولين بار با اقتباس از کتاب ملا احمد نراقی(۴) با همان سبک و متد در سال ۴۸ در نجف در درسهای خود به اثبات ولايت فقيه پرداخت.
بايد ديد که چه تغييری در اين مدت به لحاظ نظر و عمل در وی رخ داده که به اين جعل در تشيع که چيری جز استبداد مطلق نيست، دست زده است ؟ در اين رابطه، چند نکته مهم را می شود مورد بررسی قرار داد:
۱- آقای خمينی حتی به چاپ رساله عمليه خود که مرسوم بين مراجع است، و از اولين اسباب مرجعيت به حساب می آيد، حاضر نبود اقدام کند. حجت الاسلام احمد مولائی بعد از فوت آيت الله سيد محمد حسين بروجردی، در قم پيش آقای خمينی رفته و پس از سلام و تعارفات لازم به آقای خمينی می گويد،“ الآن موقع رياست شما است(يعنی مرجعيت تقليد ن.) و بايد وارد ميدان شويد. آقا فرمودند من کسی نيستم که خودم دنبال رياست بروم. من به ايشان گفتم اگر شتر رياست در خانه شما خوابيد، آيا سوار آن میشويد؟ آقا در جواب فرمودند: بلی! من گفتم پس من جواب سئوال خودم را گرفتم. و آمديم با آقای منتظری و ربانی دست بکار شديم و اعلاميهای برای مرجعيت آقا داديم و سپس رساله وی را بچاپ رسانديم.“ (۵) آقای منتظری در همين رابطه میگويد:
"آقای مولايی آمد به من متوسل شد که بالاخره بايد کاری کرد که رساله ايشان به چاپ برسد. ايشان هم حاشيه بر عروه داشت هم حاشيه بر وسيله و هم رساله فارسی ظاهراً به اسم نجاه العباد که آن وقت از ايشان گرفته شد و به همراه حاشيه عروه به صورت جداگانه به چاپ رسيد." (۶)
نهضتی که چندی بعد از فوت بروجردی، روحانيت با رهبری آقای خمينی شروع کرد و در محرم سال ۴۲ به اوج خود رسيد و با دستگيری آقای خمينی مردم قم و تهران و اصفهان و ... به خيابانها ريختند و با کشتار سرکوب شد، از آقای خمينی که يک مرجع ناشناخته و منزوی در حوزه بود، يک مرجع مسلم و يکی از مراجع بزرگ تقليد ساخته شد. در دوران مبارزات نهضت روحانيت تا تبعيد آقای خمينی به ترکيه و سپس نجف، باز بحثی و يا کلمه ای از ايشان، از ولايت فقيه به ميان نيامده است. تمام خواسته های روحانيت و در رأس همه آقای خمينی در اين دوران اجرای قانون اساسی، گوش دادن به نصايح روحانيت در امور کشور، قدر دانی از زحمات روحانيت در حفظ حدود و ثغور کشور و آزادی و استقلال آن، رعايت حق روحانيت و معزز داشتن آنها دور می زند.
با اين نهضت چشم همه مخالفين رژيم، تاکتيکی و يا از روی عقيده بوی دوخته شد، بويژه بعد از رفتن به نجف، غالب مخالفين و مبارزين برای گرفتن رهنمود و يا تأييديه ای بوی مراجعه می کردند: کنفدراسيون جهانی دانشجويان، اتحاديه انجمنهای اسلامی دانشجويان در اروپا و انجمن اسلامی دانشجويان در آمريکا و کانادا، سازمان مجاهدين خلق ايران، جبهه ملی دوم در اروپا به رهبری حسن ماسالی و کلانتری، جبهه ملی سوم در اروپا، روحانيت مبارز داخل ايران و خارج، نهضت آزادی خارج از کشور، سياسيون ملی مذهبی داخل کشور، روشنفکران دينی مبارز و... به نوعی به ايشان مراجعه و يا از وی حمايت می کردند. و در حقيقت آنها که انقراض رژيم سلطنتی را طالب بودند اما در توان خود نمی ديدند، می خواستند که با کمک و دست وی آن را عملی سازند. حال بعضی ها صاف و پوست کنده نظير آقای حسن ماسالی در پاسخ به اين سئوال که شما که مذهبی نبوديد، چرا در نجف خدمت آقای خمينی می رسيديد و به او ياری می رسانديد؟ گفت: " ما می خواستيم به او تاکتيک بزنيم، او به ما استراتژيک زد"(۷) وبعضی ديگر در هاله ای از قداست و مرجعيت و بعضی هم از روی اعتقاد به ياری وی شتافتند.
بوجود آمدن چنين پديده ای در حول محوريت آقای خمينی، بعنوان نه تنها مرجع تقليد بلکه رهبر مبارزه مردم عليه رژيم شاه، طبعاً می توانسته رفته رفته از وی خمينی ديگری بسازد و اثر شگرفی از توانائی و فريد و يگانه بودن خويش در وی بوجود آورد و اين نکته را نمی شود ناديده گرفت.
۲- در طول مدتی که آقای خمينی، درنجف بوده تا اواخر(۸)سال ۴۸ که ولايت فقيه را تدريس کرد، چه تحولی در وی بوجود آمده که از آقای خمينی مخالف ولايت فقيه، خمينی ای بسازد که برای ولايت فقيه بعنوان زعامت سياسی و رهبری کشور تئوری قدرت را تحت عنوان ولايت فقيه به نام حکومت رسول خدا و امام زمان بسازد. چه بسا از جانب کسانی و يا...به وی الهام شده باشد و يا ايماء و اشاره وعده و وعيد داده شده، وی را به تدريس ولايت فقيه برای آينده تشويق کرده باشند يا تشويق شده باشد.
۳- حال آقای خمينی، کسی که اسلام را بيانگر قدرت می شناسد و به روحانيت بعنوان بخش مهمی از قدرت و يا تمام قدرت باور دارد، از سال ۴۸ به بعد تا زمان بروز انقلاب و آمدن به پاريس با تئوری قدرت بنام حکومت اسلامی ولايت فقيه و در رؤيای قدرت اسلام و حکومت فقيه و رهبری فردی خودش زيسته و در اين مدت نيز شايد از "الهاماتی" نيز بی بهره نبوده است. و بنا به قول خودش در کتاب ولايت فقيه، در آرزوی اين است که شخص صالحی در رأس قدرت امپراتوران عثمانی باشد." يک زمان هم دولت بزرگ عثمانی بوجود آمد استعمارگران آن را تجزيه کردند. ..گرچه بيشتر حکام دولت عثمانی لياقت نداشتند و بعضی از آنها فاسد بودند و رژيم سلطنتی داشتند باز اين خطر برای استعمارگران بود که افراد صالحی از ميان مردم پيدا شوند و بکمک مردم در رأس اين دولت قرار گرفته با قدرت و وحدت ملی بساط استعمار را برچينند"(۹) با چنين وضعيت روحی و روانی و در رؤيای حکومت قدرت، به پاريس می آيد.
۴- با آمدن به پاريس و جمع شدن نخبگان سياسی مختلف در اطرافش به محض اينکه دهان به حرفهائی نظير آنچه در درسهای ولايت فقيه و حکومت ولايت فقيه آمده بود، باز کرد، به او هشدار داده شد که اگر به اين خط و ربط برود شاه ماندنی و او رفتنی است. او هم با درايت و زيرکی ويژه اش آن را گرفت و مصاحبه هايش بر اساس آنچه به او خط و ربط داده می شد، تنظيم گرديده و به عنوان نظر و عمل وی در ايران وسراسر جهان به انتشار در آمد و بارقه ای از اميد به آزادی استقلال و حاکم بر سرنوشت خويش وصلح و صفا را برای ملت ايران به ارمغان آورد. اما به محض اينکه پايش به ايران رسيد و با رهبری اش رژيم شاه متلاشی شد،آب به آسيابش افتاد و رهبری اش تثبيت گشت، گام به گام به همان خط و ربط قدرت باز گشت. قرائن و شواهد نشان می دهد که در ايران هم از الهاماتی در رابطه با استقرار ولايت فقيه بی بهره نبوده است(۱۰). البته تشتت و تفرقه بين سران ملی و ملی مذهبی و روحانيون آزادی خواه را بايد به نکات فوق افزود و اين آخری نکته ای بود که آقای خمينی از آن بهره وافری برد و سر انجام توانست، با ديکتاتوری و تحميق عده ای از مردم و ساکت کردن فقيهان دين دار بوسيله جذبه رهبريت خويش، و کوتاه آمدن علمای آگاه و مطلع و مسلط ساختن جوانان با احساس و پرشور و برانگيخته شده، ولايت فقيه و يا بهتر بگويم استبداد دينی که از هر استبدادی خطرناک تر و زيانبار تراست را بر مردم ايران تحميل کند.
بنا براين حکومت ولايت فقيه تحت هر نام و اسمی که باشد، چيزی جز فلسفه قدرت نيست، با اين تفاوت که فلسفه های قدرت از دين، قرآن و اسلام مايه نمی گذارند ولی اين يکی با دين مردم بازی می کند و با قلب و بدعت وجعل در دين و بنام دين، فرعونيت و جباريت می سازد که در ريشه و هدف با ديکتاتوری پرولتاريا، ديکتاتوری شاهنشاهی، و يا هر ديکتاتوری ديگری همخوانی و همانی دارد و بسی خطرناکتر است.
محمد جعفری
۲۷ ارديبهشت ۱۳۸۹
mbarzavand@yahoo.com
يادداشت و نمايه
۱ - حکومت و مذهب، دانشگاه لندن، مقاله دکتر مهدی حائری خورشيدی، ص ۲۲.، به نقل از رساله اجتهاد و تقليد آقای خمينی در هشتاد صفحه از صفحه ۹۳ تا ۱۷۳ در جلد دوم کتاب رسائل چاپ قم ۱۳۷۸ ه.ق. و همچنين در ۹۲ صفحه( از ص ۵۰۵ تا ۵۹۶) ضميمه جلد دوم کتاب تهذيب الاصول شيخ جعفر سبحانی که تقريرات درس آيت الله خمينی می باشد و توسط جامعه مدرسين به چاپ رسيده است.
۲- همان سند، به نقل از کتاب کشف اسرار ايت الله خمينی از ص ۱۰۷ تا ص ۱۱۵، چاپ ۱۳۲۳ شمسی انتشارات کتاب فروشی علميه اسلاميه تهران.
۳- همان سند.
۴ - مرحوم نراقی معروف به فاضل کاشانی در سال ۱۲۴۴ ه.ق.درگذشت و کتابش عوائد الايام نام دارد.
۵- پاريس و تحول انقلاب ايران از آزادی به استبداد، از محمد جعفری، ص۳۸۳-۳۸۲.
۶- خاطرات آيت الله منتظری، چاپ انقلاب اسلامی، فوريه ۲۰۰۱،ص ۸۷.
۷- مصاحبه با راديو صدای آمريکا در تاريخ و در گفتگو با خود اينجانب در شيکاگو در سال ۱۳۸۸.
۸- آقای خمينی درسهای خود را تحت عنوان:« ولايت فقيه» در نجف از ۱ بهمن ۴۸ شروع کرد و در ۱۹ بهمن ۱۳۴۸ به آن پايان داد و بعد به صورت کتاب حکومت چاپ و انتشار پيدا کرد.
۹- حکومت اسلامی، آيت الله العظمی آقا سيد روح الله خمينی، چاپ ۱۳۹۱ – ه ۱۹۷۱ ميلادی،ص۴۱.
۱۰- برای يافتن بعضی از اين قرائن، شواهد و امارات، نگاه کنيد به کتاب "پاريس و تحول انقلاب از آزادی به استداد" و تقابل دو خط يا کودتای خرداد ۱۳۶۰"، از محمد جعفری ،به ترتيب ص۲۷۵-۲۷۱وص ۱۷
تأملاتی پیرامون خدای آیتالله علی خامنهای
تأملاتی پیرامون خدای آیتالله علی خامنهای
اکبر گنجی
بخش اول ـ خدای نقشهکش و هندسهساز
اشاره: عارفان وقتی تجربههای عارفانه را از سر میگذرانند، تجربهی خود را «تعبیر» میکنند و آن را «مصور» میسازند. اگر این حکم دربارهی عارفان صادق باشد، به طریق اولی دربارهی دیگران صادق است و آنها هم خدایشان را در حد قد و قامت خود بر میسازند. آیتالله علی خامنهای در دیدار با نمایندگان مجلس خبرگان رهبری، تصویری از خدای خود برساخته و به مخاطبان عرضه کرده است. میگوید:
«نظام اسلامی، نظامی مبتنی بر اطاعت از پروردگار و "نقشه و هندسه"ی الهی است. ... آیهی شریفهی اطیعوا الله و اطیعوا الرسول اساس و مبنای نظام اسلامی است. اطاعت از "خط و نقشه پروردگار برای سعادت جوامع انسانی"، مرتبهای بالاتر از اطاعت در مسائل و عبادات فردی دارد و تحقق آن نیازمند تلاش جمعی یک ملت است و "جمهوری اسلامی ایران" نیز نتیجه و تبلور اطاعت از راه و هندسهی الهی است. در نظامهای اجتماعی غلط و غیرالهی، اقدامات فردی نمیتواند کشور و جامعه را به سعادت برساند اما در نظامهای متکی بر نقشهی الهی، تخلفات فردی قابل اصلاح و مشکلات و نقائص قابل رفع است و این واقعیت، اهمیت بینظیر تشکیل نظام مبتنی بر نقشهی الهی را در سعادت ملتها اثبات میکند»(1).
این تصاویر، نتایج الهیاتی و سیاسی بسیار دارند. مقالهی حاضر به برخی از زوایای این مدعیات خواهد پرداخت.
1. خدای جبار فقیهان
انسانها صورتسازند. آنان بر خدای بیصورت هم صورتهای انسانی میافکنند تا او را قابل فهم و درک کنند و شاید از این راه بتوانند با او رابطهی «من- تو» برقرار سازند. خدای فقیهان، خدای متشخص انسانوار اعتبارساز (the author of law and morality) پادشاه جهان است که آسمان جای اوست (ملک، ۱۶) و تنبیه و تشویق کار او. امام محمد غزالی از شدت خوف خدا و بیم از سوء عاقبت، خدایی بیرحم برساخت و دائماً نگران بود تا مبادا گرفتار خشم قهر او شود. غزالی می نويسد:
«خداوند به داود علیهالسلام وحی کرد که ای داود، همچنان که از درندهای هار میترسی از من بترس. ... هر کس خدا را بشناسد میداند که یکی از صفات حق این است که از هلاککردن همهی جهانیان پروا ندارد و میداند که خودش در دست قدرت کسی مسخر است که اگر هزاران هزار چون او را هلاک کند و به عذاب ابد گرفتار سازد ابداً دچار تأثر رقت و بیتابی نخواهد شد»(2).
غزالی در جای دیگر همین داستان را دوباره مطرح می سازد:
«معنای ترس از صفات خداوند را جز به مثالی در نمییابی. اگر شرع اذن نداده بود هیچ صاحب بصیرتی جرأت ذکر چنین مثالی را نداشت. در خبر آمده است که خداوند به داود نبی وحی فرمود که از من چنان بترس که از درندهای هار میترسی. این مثال حاصل مقصود را به تو میفهماند. ... و حاصل آن است که ترس آدمی از درنده از آن رو نیست که نسبت به او جنایتی کرده است بلکه از خشم و قهر و کبر و هیبت و سطوت اوست، و از آن روست که او در انجام هر کاری بیپرواست. ... اصلاً تو در نزد آن درنده کمتر از آنی که به تو التفاتی کند. ... شأن خداوند برتر از این مثال است اما عارفان به شهود یقینی دریافتهاند. ... که وقتی خداوند میگوید: «اینان را به بهشت میبرم و باکی ندارم و آنان را به آتش میبرم و باکی ندارم، راست میگوید»(3).
خدای غزالی، مطابق اصول اخلاقی عمل نمیکرد و افعالاش بنابر معیارهای اخلاقی آدمیان، غیراخلاقی به شمار میآید. غزالی می گفت:
«آدمی اگر به کافران و فاسقان بنگرد که بیهیچ گناهی از نعمت ایمان محروم ماندهاند، بر خود میلرزد و با خود میگوید آنکه بیجنایت محروم میکند و بی وسیله میبخشد، چه پروایی دارد که آن چه را بخشیده باز پس گیرد؟ بسا مومنان که به ارتداد افتادهاند و به سوء خاتمت مبتلا شدهاند»(4).
مولوی هم به اقتفای غزالی، در بعضی از حالات، صورت «شیر نر خونخوار» بر خداوند افکنده است:
ای رفیقان راهها را بست یار
آهوی لنگیم و او شیر شکار
جز که تسلیم و رضا کو چارهای
در کف شیر نری خونخوارهای
(مثنوی، دفتر ششم، ابیات ۵۷۶-۵۷۷)
و در دفتر سوم هم همین نکته را تکرار کرده است:
پیش شیری آهویی بیهوش شد
هستیاش در هست او روپوش شد
(مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۷۶)
و در جای دیگر گفته است:
تا نسوزم کی خنک گردد دلاش
ای دل ما خاندان و منزلاش
خانهی خود را همی سوزی بسوز
کیست آن کس کو بگوید لایجوز
خوش بسوز این خانه را ای شیر مست
خانهی عاشق چنین چنین اولیتر است
(مثنوی، دفتر ششم، ابیات ۶۱۷-۶۱۹)
متکلمان مسلمان خداوند را «شخص» یا «فرد فاقد جسم» به شمار میآوردند. برخی از آنها فقط خشم و غضب او را میدیدند، اما برخی دیگر لطف و رحمتاش را. تا وقتی خداوند «شخص» و «فرد» انسانوار است، نمیتوان غضب و انتقام و مکر و جباریت را از او سلب کرد.
2 ـ خدای نقشهکش علی خامنهای
در پرتو این مقدمات میتوان به خدای آیتالله علی خامنهای نگریست و اعمال سیاسی او را ارزیابی کرد.
1.2 هندسه و نقشهی خدا: نظام جمهوری اسلامی، نقشهی خداوند است. اطاعت از ولی امر، عین اطاعت از «نقشه و هندسه»ی خداوند است و این اقدام (اطاعت از رهبر)، اساس نظامی است که هندسه و نقشهی خداوند است.
2.2 خط خدا: خط خداوند همان میسری است که او معین کرده است تا همهی مومنان همان مسیر را طی کنند. درست است که برای طی مسیر عباداتی چون نماز و روزه و حج وجود دارد، اما «سعادت جوامع انسانی» مهمتر و بالاتر از «عبادات فردی» است. سعادت جوامع انسانی متکی بر اطاعت جمعی آنان از ولی فقیه است. اگر اصل حفظ نظام است، که هست، عبادات فردیای که آدمیان را به خداوند میرساند، میتوان در پای سعادت جمعی قربانی کرد.
در اینجا آیتالله خامنهای به نظریهی «ولایت مطلقهی فقیه» آیتالله خمینی نزدیک میشود. آیتالله خمینی حفظ نظام را اوجب واجبات به شمار میآورد و میگفت برای حفظ نظام میتوان تمامی احکام اولیهی اسلام - چون نماز و روزه و حج - را تعطیل کرد. از نظر او، نظام جمهوری اسلامی بر کلیهی احکام اولیهی اسلام تقدم دارد.
آیتالله خمینی در پایان کار، خدای ادیان ابراهیمی را در پای نظام قربانی کرد و دولت را جایگزین او ساخت(5). مومنان نمیتوانند مستقیماً از خداوند بپرسند در حوادث خاص، خط و نقشهی او چیست؟ اما ولی فقیه که «قدرت مطلقهی» او را در اختیار گرفته است، چه باید کرد و چه نباید کرد را تعیین می کند.
3.2 نقشهی خداوند برای انتخابات ریاست جمهوری: ذکراین مقدمات از سوی علی خامنهای برای آن است که مخاطبان را با نقشهی خداوند در حوادث چند ماه گذشته آشنا سازد.
به تعبیر دیگر، او به دنبال آن است تا انتخابات متقلبانهی 22 خرداد 1388 را نقشهی خداوند قلمداد کند. خط خداوند همان بود که آیتالله علی خامنهای انجام داد.
در انتخابات ریاست جمهوری کسانی میخواستند «نقشه و هندسهی» خداوند را تغییر دهند و «چارچوب نظام» را نادیده بگیرند، اما خداوند از طریق ولی فقیه در مقابل آنان ایستاد و به آنان باج نداد. میگوید:
«مسالهی اساسی، حفظ هویت نظام و مرزها و شاخصهای آن است و کسانی که هندسه و هویت نظام را که در قانون اساسی و حکمیت و داوری قانون متبلور شده است قبول دارند، جزو مجموعهی نظام به شمار میآیند، اما افرادی که با حرف و عمل و تحریک، این مبانی را زیر پا میگذارند، به دست خودشان صلاحیت حضور در مجموعهی عظیم نظام را از دست میدهند. ... همه باید در حفظ و تحکیم نظام و ارکان آن، تمام تلاش خود را به کار گیرند. ... در جمهوری اسلامی ضمن حفظ ثبات و هندسهی اصلی، رقابتهای انتخاباتی و تحولات ناشی از آن در چارچوب نظام صورت میگیرد و طبعاً اگر کسی در اقدامی غلط، با شکستن این چارچوب وارد رقابتهای انتخاباتی شود از قواعد صحیح انتخاباتی خارج شده است».
نادیده گرفتن «خط و هندسه و نقشهی» خداوند،به نفوذ خائنها به ارکان نظام منتهی خواهد شد:
«کمرنگکردن مرزها، خطایی فاحش است و باعث سردرگمی مردم میشود. بنابراین، باید از مخالفان نظام اعلام برائت شود و مرزها کاملا روشن باشد. اگر مرزها شفاف نشود، عدهای میتوانند با قصد خیانت و بدون اینکه شناخته شوند وارد چارچوب شوند، ضمن این که عدهای دیگر نیز بدون آن که متوجه باشند از مرزها خارج میشوند، بنابراین عدم مرزبندی اشتباهی بزرگ است».
آنچه را دیگران «تقلب انتخاباتی» به شمار میآورند، اگر درست دیده شود، فقط «خط و نقشهی» خداوند بود که محقق شد. بنابراین:
«افرادی با ارتکاب این گناه بزرگ [اتهام و تهمت تقلب به نظام] حاضر نشدند در مقابل قانون، داور [شورای نگهبان] و شیوهی داوری که قانون تعیین کرده است، تسلیم شوند».
مدعیان تقلب، در مقابل «هندسه و نقشهی» خداوند (نظام جمهوری اسلامی) ايستاده اند:
«کسانی به بهانهی انتخابات و مسائل بعد از آن، بر چهرهی نظام پنجه میکشند و افرادی [موسوی، کروبی، خاتمی] که گاهی نام امام و انقلاب و نظام اسلامی را هم میآورند با حرف و عمل و تحریک، درست نقطهی مقابل اهداف نظام ایستادهاند. ... در داخل هم کسانی با تکرار حرفهای آنان [صهیونیستها و کمپانیهای بینالمللی]، مورد اعتماد دشمنان قرار میگیرند و زمینهی ضربه به نظام اسلامی را برای آنان فراهم میکنند».
به این ترتیب، کسانی که همچنان به تقلب در انتخابات باور دارند، صلاحیت حضور در نظام جمهوری اسلامی را از دست داده اند:
«افرادی که حاضر نیستند قانون و رأی اکثریت را قبول کنند و نقطهی قوتی همچون انتخابات افتخارآفرین چهل میلیونی را تبدیل به نقطهی ضعف میکنند، عملاً خود را از این کشتی نجات [نظام جمهوری اسلامی] خارج میکنند و صلاحیت حضور در چارچوب نظام اسلامی را از دست میدهند که از دست دادهاند. ... هر حرفی و هر اقدامی ابتدا باید با وظیفهی اصلی یعنی حفظ و تقویت نظام اسلامی سنجیده و سپس بیان یا انجام شود».
3. مابقی نقشههای خداوند
پس پس از تظاهرات مسالمتآمیز مردم در اعتراض به تقلب در انتخابات، آیتالله علی خامنهای دستور به گلوله بستن مردم را صادر کرد. بدین ترتیب، دهها تن کشته شدند، صدها تن بازداشت و زندانی گردیدند، سه یا چهار نفر زیر شکنجه به شهادت رسیدند، در حملهی ناجوانمردانه به کوی دانشگاه، لشکریان سلطان دانشجویان را به خاک و خون کشیدند.
همهی این جنایات برای حفظ قدرت (نظام) بود، که اساساً نقشهی خداوند است. آری خدای آیتالله علی خامنهای همان کسی است که نقشهی کهریزک را کشید، او طراح هندسهی بند «۲ الف» سپاه پاسداران در زندان اوین است، اوست که خط خود را از طریق روزنامهی کیهان و صدا و سیما تعقیب میکند، همین خداست که دادگاههای فرمایشی ساخته و بهترین جوانان ایران زمین را به سالها زندان و اسارت محکوم میکند، وقتی ندا آقاسلطان تیر خورد و زمین افتاد، در لحظات آخر چشم به همین خدای نقشهکش دوخته بود.
اما چرا این خدا تمام کرهی زمین را رها کرده و فقط در ایران نقشهها و خط خود را پیاده میکند؟ مگر افریقائیان به نقشههای او محتاج نیستند؟ چرا تمام نقشههای خود را فقط روی شیعیان ایران پیاده میکند، نه بر روی مشرکان ژاپن؟ مشرکان که بیش از شیعیان به نقشههای خداوند محتاجند. شیعیان که به حقیقت دست یافتهاند؛ پس چرا دائماً باید مجازات شوند و خدای بیرحم و شفقت علی خامنهای گربیان آنان را رها نمیسازد؟ آیتالله منتظری شیعه بود، آیتالله صانعی هم شیعه است. اصلاحطلبان زندانی هم شیعه هستند. آری علی خامنهای، محمود احمدینژاد، حسین شریعتمداری، محسنی اژهای، علی فلاحیان، نقدی، سعید مرتضوی، احمد جنتی، محمد یزدی، روحالله حسینیان، احمد خاتمی، طائب، صادق لاریجانی و ...؛ همگی بخشی از نقشهی خداوند برای مجازات مردم مسلمان ایرانند(6).
بخش دوم ـ وداع با اسلام فقاهتی
اشاره: عارفان وقتی تجربههای عارفانه را از سر میگذرانند، تجربهی خود را «تعبیر» میکنند و آن را «مصور» میسازند. اگر این حکم دربارهی عارفان صادق باشد، به طریق اولی دربارهی دیگران صادق است و آنها هم خدایشان را در حد قد و قامت خود بر میسازند. آیتالله علی خامنهای در دیدار با نمایندگان مجلس خبرگان رهبری، تصویری از خدای خود برساخته و به مخاطبان عرضه کرده است. میگوید:
«نظام اسلامی، نظامی مبتنی بر اطاعت از پروردگار و «نقشه و هندسه»ی الهی است. ... آیهی شریفهی اطیعوا الله و اطیعوا الرسول اساس و مبنای نظام اسلامی است. اطاعت از «خط و نقشه پروردگار برای سعادت جوامع انسانی»، مرتبهای بالاتر از اطاعت در مسائل و عبادات فردی دارد و تحقق آن نیازمند تلاش جمعی یک ملت است و «جمهوری اسلامی ایران» نیز نتیجه و تبلور اطاعت از راه و هندسهی الهی است. در نظامهای اجتماعی غلط و غیرالهی، اقدامات فردی نمیتواند کشور و جامعه را به سعادت برساند اما در نظامهای متکی بر نقشهی الهی، تخلفات فردی قابل اصلاح و مشکلات و نقائص قابل رفع است و این واقعیت، اهمیت بینظیر تشکیل نظام مبتنی بر نقشهی الهی را در سعادت ملتها اثبات میکند»(7).
این تصاویر، نتایج الهیاتی و سیاسی بسیار دارند. مقالهی حاضر به برخی از زوایای این مدعیات خواهد پرداخت.
4. خدای عارفان:
باید بايد شاکر بود که سنت عرفانی مسلمین خدای دیگری را به ما معرفی کرده است. آن خدا، البته خدای نقشهکش آیتالله علی خامنهای نیست. عارفان و فیلسوفان مسلمان، لیس کمثله شی (شوری، 11) را محکمترین محکمات قرآن به شمار میآورند.
ابن ابن عربی در این خصوص نوشته است: «خدا نه شبیه چیزی است و نه چیزی شبیه اوست. حال چگونه کسی که شبیه اشیا است (یعنی انسان) میتواند کسی را که نه شبیه چیزی است و نه چیزی شبیه اوست بشناسد»(8). اگر صورت انسانی (تشبیه خداوند به انسانها) بر امر بیصورت (تنزیه خداوند) افکندن مجاز باشد، آنگاه نوبت آن فرا میرسد که از رحمت، غضب، مکر، انتقام و جباریت او سخن بگوییم.
اما اگر خداوند از هیچ جهتی از جهات، شبیه هیچ موجود دیگری نباشد، همانگونه که غزالی گفته است، «اصولاً جمیع الفاظ زبان وقتی در حق خداوند به کار میروند، مجازی و استعاری میشوند». ملاصدرا در تفسیر آیهی الرحمن الرحیم (فاتحه،۳) نوشته است، با توجه به اینکه انفعالات درونی برای خداوند محال است، رحمت در مورد خداوند در معنای مجازی به کار رفته است(9).
ملا ملا صدرا آیاتی را که از غضب خداوند سخن گفتهاند، تأویل میکند، برای اینکه تغییر احوال خداوند، به معنای قبول وجوه امکانی در خداوند است، و این با کمال مطلق خداوند تعارض دارد. مطابق قاعدهی فلسفی، واجب الوجود بالذات، واجبالوجود من جمیع الجهات و الحیثیات است.
از از این رو، وجوه و صفات امکانی، با وجود واجب، سازگار نیست. صدرا کلمهی غضب را دربارهی خداوند، به اعتبار مبادی انفعالی آن، ممتنع به شمار آورده است. غضب به عنوان یک کیفیت نفسانی، بههیچوجه دربارهی خداوند نباید به کار رود(10). شیخ مفید هم با مسالهی صورت انسانی بخشیدن به خداوند روبهرو بود. او در خصوص صفت ارادهی خداوند مینویسد:
«ان الله تعالی مرید من جهه السمع و الاتباع و التسلیم علی حسب ماجاء فی القرآن ولا اوجب ذالک من جهه العقول». یعنی: مریدبودن خداوند سبحان، تنها از طریق سمع و لزوم پیروی از نقل پذیرفته میشود، زیرا در قرآن اراده به عنوان یک صفت برای خداوند ذکر شده است، ولی برای اثبات این صفت دلیل عقلی وجود ندارد(11).
ابوالفتح کراچکی، شاگرد شیخ مفید (متوفای سال ۴۴۹)، در کتاب کنزالفوائد، کاربرد صفت اراده برای خداوند را مجازی، نه حقیقی، به شمار آورده است: «... وان له صفات مجازات و هی وصف الله به نفسه من انه یرید و یکره...»(12).
اگر صورتافکنیهای انسانی بر خداوند بیصورت، به طور مجازی، روا باشد، در آن صورت عارفان ما چهرهای رحمانی از او به تصویر کشیدهاند. محیالدین عربی در فصوص الحکم به نکتهی نغزی اشاره کرده است:
«بدان که رعایت شفقت بر بندگان خدا سزاوارتر است از غیرت در راه خدا. داوود میخواست که بیتالمقدس را بسازد. آن را چند بار ساخت و هر بار ویران شد. به خداوند شکایت کرد. خداوند به او وحی نمود که خانهی من به دست کسی که خونریزی کرده برپا نمیشود. داوود در جواب گفت مگر خونریزی ما در راه تو نبوده؟ خداوند فرمود بلی، ولی مگر آنان بندگان من نبودند؟ ... غرض از این حکایت این است که باید عالم انسان را پاس داشت و برپاداشتنش بهتر از ویرانکردن آن است»(13).
آری آری، دستان شما خونین است. شما ممکن است با برساختن «خدای نقشهکش» همهی جنایات و شکنجهها و سرکوب را نقشهی او برای حفظ نظام قلمداد کنید، اما اگر خدواند خانهای داشته باشد، خانهی او به دست خونریزان ساخته نمیشود. خدای هر کس، موجودی است در حد وجود او. ابنعربی با توجه به حدیث من عرف نفسه عرف ربه میگوید:
«اگر به نفس خودت راه پیدا کردی، میفهمی که تو کیستی و اگر فهمیدی که کیستی، پروردگارت را شناختهای و در این هنگام در خواهی یافت که آیا او هستی و یا نیستی»8. «کسی که قول پیامبر(ص) را که فرمود: خدا آدم را به صورت خویش آفرید (خلق الله آدم علی صورته) و نیز قول او را که فرمود: هر که خود را بشناسد خدا را میشناسد (من عرف نفسه عرف ربه) ... را درک کند، ضرورتاً خواهد فهمید که هر کس نفس خود را این چنین ببیند پروردگار خود را دیده است»(14).
«هر کس خود را با این معرفت بشناسد پروردگارش را شناخته است زیرا خدا او را به صورت خویش آفریده است بلکه او عین هویت و حقیقت انسان است»10. «منزل الفت عبارت است از نسبت جامع بین حق و خلق و آن همان صورتی است که انسان بر آن آفریده شده است، لذا هیچکس جز انسان ادعای الوهیت نکرده است»(15). «اصل علم به خدا، علم به نفس است. بنابر این، علم به خدا همان حکم علم به نفس را دارد»(16).
آری آنچه شما دیدهاید، نفس خودتان بوده است، نه چیزی دیگر. خدای شما در اندازهی نفس شماست. شما خدایی مطابق نفس خود برساختهاید. در حقیقت، مدعیات شما چیزی نیست جز خود را خدا یافتن، یا خود را خدا قلمدادکردن. اما مولوی به درستی گفته است که خداوند در هیچ یک از این صورتها نمیگنجد:
از همهی اوهام و تصویرات دور
نور نور نور نور نور نور
(مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶)
صورتتراشی برای خداوند، به معنای در غلتیدن به عالم تشبیه است، اما او، ورای همهی تشبیهات است:
گاه خورشید و گه دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
تو نه این باشی نه آن در ذات خویش
ای فزون از وهم ها وز بیش بیش
از تو ای بینقش با چندین صور
هم مشبه هم موحد خیرهسر
گه مشبه را موحد میکند
گه موحد را صور ره میزند
نامصور یا مصور گفتنات
باطل آمد بی ز صورت رفتنات
نامصور یا مصور پیش اوست
کو همه مغزست و بیرون شد ز پوست
(مثنوی، دفتر دوم، ابیات ۵۶ تا ۶۸)
اما آن حقیقت بیصورت، از همهی صور میگریزد:
بگیر دامن لطفاش که ناگهان بگریزد
ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد
چه نقشها که ببازد چه حیلهها که بسازد
به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد
بر آسماناش بجویی چو مه ز آب بتابد
در آب چون که درآیی بر آسمان بگریزد
ز لامکاناش بخوانی نشان دهد به مکانت
چو در مکاناش بجویی به لامکان بگریزد
از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی
که آن نگار لطیفام از این و آن بگریزد
(دیوان کبیر، غزل ۹۰۰)
5. نتیجه:
استبداد استبداد دینی، برای موجه سازی خود، الهیات سازگار با دیکتاتوری برمیسازد. خدایی که در شکنجه گاهها، تیراندازیها، اعدام کردنها، دروغ بافیها، اتهام زنیها، سنگ سارها، قطع دستها، تازیانه زدنها؛ حاضر و ناظر است و همهی این افعال، نقشه و فعل خود اوست.
او مکار و جبار و منتقم مجسم است. اما خدای دیگری هم وجود دارد که آدمیان را آزاد آفرید تا بندهی دیگری نباشند، و آنان که پردههای حجاب از پیش چشمان شان کنار رفته بود، جبار نبودند و نیستند. دان کیوپیت گفته است: «چیزی که تاکنون توانسته است اسلام و مسیحیت را حفظ کند سنت عرفانی آنهاست. البته سنت عرفانی هیچگاه سلطه و سیطره نیافت، بلکه همیشه عاملی بود برای تعدیل، اعتراض و اصلاح»(13).
به نظر کیوپیت، «عرفان امری سیاسی است»(15). او سنت عرفانی را بهترین ابزار برای مبارزهی با کاپیتالیسم و بازاریکردن کل قلمروی زندگی به شمار میآورد. او سلطهی فقیهان را به زیان دین و نافی آزادی آدمیان معرفی میکند. فقها دین را به آییننامهی حزبی فرو میکاهند. میگوید: «عارفان در سنت قدیمیتر رادیکالیسم دینی قرار دارند که به عیسی و پیامبران قبل از او بر میگردد و همیشه به دین واسطهمند و تأخیر انداختن نامحدود رستگاری در نظامی که از این تأخیر سود میبرد، معترض بودهاند»(15).
«نوشتهی عرفانی، مثل ساختارشکنی ... نتیجهاش اضمحلال یا برچیدهشدن همهی اصول، سلسله مراتب، معیارها، و بنیادها و در نتیجه ذوبکردن همهچیز در نبود - یعنی پیوستار سیال و یک سطح – است»(16). به گمان او مشکل از آنجا ناشی میشود که «مردم به خدا عینیت میبخشند و نظامهای دینی که بسیار سودجو هستند از زودباوریشان بهرهبرداری میکنند و همین که چنان نظامی تأسیس شد، این نظام منافع خود را در آن میبیند که مردم را زودباور و سادهلوح نگهدارد»(17).
خدای خدای فقیهان درست همانند پادشاهان خودکامهی دنیوی رفتار میکند. وداع با اسلام فقاهتی، وداع با خدایی است که فقها برساختهاند. اما وداع با خدای فقیهان، وداع با دینداری نیست. عارفان، خدای دیگری را به دینداران معرفی کردهاند. اگر خدایی وجود داشته باشد، که دارد، آن خدا موجودی متشخص، انسانوار و پادشاه جهان نیست که نهتنها خود جبار است، بلکه جباران را هم بر مومنان مسلط کرده باشد.
خدای فقیهان، برساختهای است سازگار با استبداد دینی، و موجهساز نظام سلطانی خودکامه. به سرعت عصبانی و خشمگین میشود. رفیقباز و پارتیباز است. حیلهگر و مکار است. اما معلوم نیست چرا این خدایی که اجرای شریعت (احکام فقهی) تا این حد برای او مهم و اساسی است، همهی ابنای بشر را رها کرده و فقط به شیعیان ایران چسبیده است؟
مدعای نوشتار حاضر این است که به نام فقه، یا حتی عرفان، نمیتوان عقلانیت را تعطیل کرد. تعطیل عقلانیت انتقادی گشایندهی اشکال متنوعی از راههای خطرناک است. به عنوان مثال، ایمانگرایی کیرگگور دینداری را عملی ذاتاً غیر عقلی و غیر اخلاقی به شمار میآورد. دیندار شدن نزد وی، مستلزم رابطهی تن به تن با خداوند است.
مطابق پروژهی ایمانگرایی او، کاملاً امکانپذیر است که خداوند برای اثبات ایمان، از مومن بخواهد که به عملی غیراخلاقی مبادرت ورزد. کیرگگور مدعی بود که خداوند از ابراهیم درخواست کرد تا برای اثبات ایماناش دست به کاری غیراخلاقی (کشتن فرزندش) بزند.
ناقدان پرسیدهاند: آیا معیاری برای تمایز ابراهیم از یک قاتل وجود دارد؟ یعنی آیا درستی عمل را میتوان با دلیلی موجه ساخت یا در اینجا تفاوت چندانی مابین شهسوار ایمان و اهریمن وجود ندارد؟ چگونه میتوان مطمئن شد که ما واقعاً در معرض امتحان الهی قرار گرفتهایم؟ اگر فردی چون آیتالله خمینی احساس کند مجاز است چند هزار زندانی را قتل عام کند، چون خدا به او چنین امر کرده است، چه باید کرد؟
به به رهبران جمهوری اسلامی بیاندیشید که همگی فکر میکنند - یا قلمداد میکنند - که در معرض امتحان الهی قرار گرفتهاند و قتل عام مردم را با دستور خداوند و نقشههای او موجه میسازند(18).ه
به همین دلیل برخی از فیلسوفان دین گفتهاند:
«اگر من به شما بگویم که خداوند به من فرمان داده تا کلیهی اعضای کلیسای پرسبیری را به قتل برسانم، بدیهی است که شما در مکاشفهی من شک خواهید کرد چرا که معتقدید خداوند هرگز چنین فرامینی به من نخواهد داد»(19).
اساساً اساساً تجربهی عرفانی، تجربهی رویارویی با امر بیصورت است، نه دریافت دستور قتل عام. هر حکم سرکوبی (زندان، شکنجه، ترور، اعدام، و ...) برساختهای انسانی است، نه محصول تجربهی عارفانه (یا هر تجربهی دیگری). درست است که تجربهی تفسیرناشده وجود دارد، اما تجربهی آشکارگی خداوند را نمیتوان، قتل و شکنجه «تعبیر» کرد. نه تجربهی خداوند، تجربهی میدان جنگ است، و نه جمهوری اسلامی، نقشه و هندسهی خداوند.
چاپ اول ـ راديو زمانه، ۸ اسفند ۱۳۸۸
يادداشت ها:
۱. رجوع شود به اینجا:
http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=contentShow&id=6485
۲. ابنعربی، الفتوحات المکیه ،بیروت، دارصادر، جلد ۱، ص ۱۱۹.
۳. محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات؟؟؟؟؟، جلد اول، صص ۶۸ - ۶۹.
۴. تفسیر القرآن الکریم، انتشارات بیدار، جلد اول، ص ۱۴۳.
۵. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص ۱۹.
۶. ابوالفتح کراچکی، کنزالفوائد، به تحقیق شیخ عبدالله نعمه، چاپ بیروت، سال ۱۴۰۵، ج ۱، ص ۲۴۱.
۷. محیالدین عربی، فصوص الحکم، فص حکمت نفیسه در کلمات یونسیه، تصحیح ابوالعلاء عفیفی، ص ۱۶۷.
۸. الفتوحات المکیه، جلد ۱، ص ۶۹۵.
۹. الفتوحات المکیه، جلد ۱، ص ۲۵۶.
۱۰. فصوص الحکم، جلد ۱، ص ۱۲۵.
۱۱. الفتوحات المکیه، جلد ۲، ص ۱۰۲.
۱۲. الفتوحات المکیه، جلد ۳، ص ۱۲۱.
۱۳. دان کیوپیت، عرفان پس از مدرنیته، ترجمهی اللهکرم کرمیپور، مرکز مطالعات و تحقیقات، ص ۱۳۷.
۱۴. پیشین، ص ۱۴۴.
۱۵. پیشین، ص ۱۶۸.
۱۶. پیشین، ص ۲۰۱.
۱۷. پیشین، ص ۲۱۹.
۱۸. سخنان آيت الله جنتی را در پانوشت 6 از نظر گذرانديم. اينک نظرات دو تن دیگر از آنها را پی میگیریم:
آیتالله محمد صادق (محیالدین) حائری شیرازی، نمایندهی ولی فقیه در استان فارس، نمایندهی استان فارس در مجلس خبرگان رهبری، در شبکهی خبر صدا و سیما گفته است:
»ولی فقیه، نگاه نکنید که او سرش عمامه است و عمامه نرم است و میتوانید بهاش کله بزنید؛ پشت سر این امام زمان است، اون فولادیست. سر خودتان خرد میشود. وقتی پشتوانهی مردمی اینها به صفر برسد، یقین بدانید نیروی قوهی قضاییه بزرگترینهای اینها را میگیرد و هیچ اتقاقی هم نمیافتد. من میخوام یک مثال بزنم برای شما. موسی خیابانی دستگیر شد، تمام کوچههای شهرهای دور و نزدیک ما، سیاه شد ازین شعار: موسی خیابانی را آزاد کنید»، یک نفر، نه اذیتاش کردند، نه کاری، فقط به دلیل اسنادی که همکاری با روسها داشتند؛ با این اسناد دستگیر شد. گروهکها این قدر موقعیت داشتند که یک نفرشان را نمیتوانستیم کاری بکنیم اینها در یک راهپیمایی برخورد کردند و مردم را کشتند.
آقای سید حسین موسوی تبریزی دادستان بود. عصر اینها را دستگیر کرد، شب کشتهها و اعدامشدههای اینها رو، ۳۰ نفر را پشت رادیو گفت. هیچ اتفاقی هم نیافتاد. به خاطر چی؟ به خاطر اینکه کشتندشون. مردم هرچی از اینها کشته بدهند، به نفع شان است، نیروی انتظامی از اینها، بکشند از نیروی انتظامی، به نفع توست. وقتی که، دستگیرکردن بد است، بازداشتکردن، همهی اینها بد است. مظلوم نکنید دشمنتون را. این [ولی فقیه] پشتوانهای دارد، از این که از راه اطاعت خدا و اطاعت رسول به ولایت رسیده، نیاز ندارد که به وسیلهی قدرت سرکار باشد. اما جاهای دیگه، که ولایت را از راه زور و زر و تزویر بهدست میآورند، ولو این که عنوان ولی امرشان را از قرآن گرفته باشند، نیاز دارند با قدرت حاکمیت امنیتی خودشان را اداره کنند. کشور شما نیاز به این نیست که ولی فقیه را با نیروی امنیتی حفظاش کنیم، مردم نیرویاش هستند، مردم با آن هستند». رجوع شود به این لینک
http://news.aftabparast.com/2010/01/15/haeri-shirazi_ordered-murder/
سید حميد روحانی، مورخ درباری جمهوری اسلامی، در مصاحبه با يک نشريهی متعلق به بسيج دانشجويی با اشاره به اعدامهای سال هفتاد و شش خاطر نشان کرد:
«جریان سال ۶۷ اینگونه بود که منافقینی که در زندان بودند به شکل تاکتیکی اعلام توبه کردند. پس از پذیرفتن آتشبس که منافقین به ایران حمله کردند اینها هم در زندان آشوب کرده و شروع کردند به آتش زدن زندان و اینکه آنها که میرسند به تهران، کار را یکسره کنند! امام هم فرمود آنهایی که بر سر (موضع) هستند مهدورالدمند و باید محاکمه و مجازات شوند و آن اعدامها توانست چشم فتنه را دربیاورد و ریشهی آن جریان را بخشکاند. من فکر می کنم در فتنهی اخیر هم اگر یک چنین برخورد قاطع، جدی و انقلابیای انجام نشود، این مشکل ادامهدار میشود».
۱۹. نک:
مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، درآمدی بر فلسفهی دین، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ءطرح نو، ص ۲۳۹.
http://nilgoon.org/archive/ganji/articles/Article_0001_Ganji.html