ما پیروزیم چون بر حقیم



 

این وبلاگ سعی دارد مسایل کشور عزیزمان ایران را مورد بررسی قرار دهد و سرافرازی و رفاه ایران آرزوی من است. رسیدن به این آرزو بدون همراهی و تعاون ایرانیان بر اساس دموکراسی و حقوق بشر و خود کفایی علمی و اقتصادی ممکن نیست.برای آشنایی با عقاید بنده در این موارد میتوانید بنوشته های زیر کلیک بفرمایید توجه خواهید داشت که هر سرفصلی متشکل از پستهای زیادی است که میتوانید در پی خواندن نخستین پست بقیه را از همان صفحه اولی که خوانده اید پیګیری بفرمایید

 


 

لیستی از نوشته های قبلی

 

 

 

این وبلاگ از همکاری تمام خوانندگان استقبال میکند .نظرات همه مورد احترام است و سانسوری بجز کاربرد کلمات رکیک که در عرف ایرانی فحش و ناسزا و لودگی تصور میشود ندارد

 

 

مسایل موجود در جامعه ایران بر اساس عقل منطقی و آزاد و رها که نوکر دین و یا ایدئولوژی بخصوصی نیست بررسی میشود. بعقیده نگارنده عقلی که هدفش کشف حقیقت و رفاه و منافع جامعه انسانی امروز و آینده است بدمکراسی و عدالتی منتهی میشود که حداقل عدالتش حقوق بشر خواهد بود.

 

 

من با تمام کسانی که این عقل را برای سنجش رویدادها و ایجاد جامعه ای که روابط افرادش با هم بر اساس آن عقل و عدالت باشد همراه هستم و همه را هم به این عقل و عدالت دعوت میکنم

لطفا نظر خودتان را در مورد نوشته ها و اخبار بنویسید.بدون تبادل افکار و آرا نمیتوان بخرد جمعی و دانش بیشتر رسید

 

 

 

جامعه بدون روسپی خیال خام ملایان بی دانش و خرافی

چهارشنبه 12 تير 1387

سن روسپيگری در تهران از ۱۵ سال به بالا رسيده است، يازده درصد روسپيان تهران با اطلاع همسرانشان دست به اين کار می زنند، سرمايه

سرمايه - «براساس تحقيقی که به تازگی در شهر تهران انجام شده پديده روسپيگری در متاهل ها بيش از مجردها ديده می شود.»سيدکاظم رسول زاده طباطبايی مدير گروه روانشناسی دانشگاه تربيت مدرس و رئيس کارگروه زنان و دختران آسيب ديده و در معرض آسيب ديروز در سالن وزارت کشور به اين نکته اشاره کرد. در اين کارگروه که به عنوان يکی از کارگروه های همايش اسلام و آسيب های اجتماعی برگزار می شد رسول زاده با استناد به تحقيقی که به تازگی در شهر تهران انجام شد به تغييراتی که در روند روسپيگری ايجاد شده، اشاره کرد: «در دهه ۶۰ و ۷۰ سن روسپيگری بالای ۳۰ سال بود اما اکنون سن روسپيگری از ۱۵ سال به بالا رسيده است.» او در ادامه گفت: «اگر پيش از اين اقدام به روسپيگری به خاطر رفع نيازهای اوليه بود اکنون به خاطر رفع نيازهای ثانويه است. از طرفی تا پيش از اين پديده روسپيگری بيشتر در مجردها بروز می کرد اما تحقيقات نشان داده که اکنون روسپيگری در متاهل ها بيشتر شده و با رشد سريعی هم مواجه است.»

رسول زاده ادامه داد: «پديده روسپيگری پيش از اين در غيربومی ها بيشتر بود اما اکنون شيوع اين پديده در طيف بومی و غيربومی برابر شده، بنابراين ديگر نمی توانيم اين پديده را با مهاجرت مرتبط بدانيم.» به گفته رسول زاده گرچه اين پديده قبلاً در افراد با تحصيلات کمتر از ديپلم ديده می شد اما اکنون اين پديده در افراد تحصيل کرده هم ديده می شود.
رئيس کارگروه زنان و دختران آسيب ديده به چالش های موجود در مورد اين مساله اشاره کرد و گفت: «اولين چالش فقدان نظريه جنسی در ايران است. در حال حاضر با افزايش سن ازدواج و کاهش سن بلوغ، فاصله بلوغ و ازدواج به ۱۵ تا ۲۰ سال رسيده است اما برای رفع مشکلات ناشی از اين موضوع مسوولان و علما هيچ نظريه جنسی ای ارائه نداده اند.»
او چالش ديگر را جنسيتی کردن مسائل جنسی در ايران دانست و گفت: «در بحث انحراف ها فقط بر دختران متمرکز می شويم اما وارد بحث پسران و مردان که آنها هم می توانند عامل بسياری از انحراف ها باشند نمی شويم.» تابو کردن مسائل جنسی و آموزش جنسی چالش سومی بود که رسول زاده به آن اشاره کرد و گفت: «چالش بعدی هم يک جانبه بودن برنامه های توسعه ای ماست.» حسين علی زاهدی پور کارشناس ارشد جامعه شناسی و عضو ديگر اين کارگروه نيز به بخش ديگری از اين آمارها اشاره کرد و گفت: «۱۱ درصد روسپيان شهر تهران با اطلاع همسرانشان دست به روسپيگری می زنند.
اين آمار نشان می دهد که نه تنها به مساله بيکاری زنان بلکه به بيکاری مردان و پيامدهای آن نيز بايد توجه بيشتری شود.» رسول روشن استاد دانشگاه شاهد و کارشناس خانواده و مسائل جنسی به عنوان عضو ديگری از اين کارگروه نيز به سبب شناختی پديده روسپيگری پرداخت و گفت: «اگر به منشا شکل گيری رگه های شخصيتی افراد که آنها را به سمت چنين انحراف هايی می کشاند توجه کنيم، متوجه می شويم که خانواده با شکل دادن به شخصيت کودکان می تواند نقش موثری در پيشگيری داشته باشد.»
او ادامه داد: «تحقيقات نشان داده است که بعضی از اين افراد به خاطر انتقام و انتقام جويی و تنفر از خانواده و جامعه وارد اين حيطه می شوند. در حالی که اگر کودک ياد بگيرد که ديگری را دوست داشته باشد و احساس امنيت نسبت به دنيای پيرامونش داشته باشد، چنين حالتی در او به وجود نمی آيد.»
او به تحقيق ديگری اشاره کرد و گفت: «نتايج نشان می دهد کودک در سن سه تا شش سالگی با پديده کنجکاوی های جنسی مواجه می شود اما از آنجا که طرح صحيح مسائل جنسی در کشور ما به صورت تابو درآمده اطلاعات صحيح به کودک داده نمی شود و کودک در سن نوجوانی اطلاعات را از منابع ديگر به دست می آورد.» به گفته روشن تحقيقات نشان داده که گرفتن اطلاعات از منابع ديگر فرد را بيشتر در معرض انحرافات قرار می دهد. اين کارشناس به افزايش عزت نفس در کودکان نيز تاکيد کرد و گفت: «بسياری از افراد در معرض آسيب تصوير مثبت بدنی از خود ندارند و چون ارزش و عزت نفسی برای خود قائل نيستند با اقدام به روسپيگری به دنبال اثبات و ابراز خود در جامعه هستند.»

************************

از افشا

روسپی گری از رویدادهایی است که هیچ جامعه ای نمیتواند آن را از بین ببرد.مثل مصرف الکل است و یا مواد مخدر.

در مواقعی که  نمیتوان آسیسبی را از بین برد تنها راه چاره کنترل آن است.این کنترل باید باید اساس عدالت و عقل باشد.نه بر اساس خرافات کتب دینی و یا باور های شخصی.

فحشای بدون کنترل در ایران انتشار ایدز را با سرعت بیشتری در ایران دامن میزند تا در آمریکا و دهها نتیجه بد همراه آن.

 

Posted on Wednesday, July 2, 2008 at 11:35PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

گوشه هایی از تاریخ انقلاب و فساد مذهبیون

 

نقش جلال الدين فارسی در شروع تروريسم سالهای

 آغازين انقلاب به ويژه ترور مرتضی مطهری

 - محمد جعفری


 

و مکرو مکرالله و الله خيرالماکرين

بعد از ترور مرحوم مطهري، سپهبد قرنی و مهدی عراقی در سال 58

 ، برای اينجانب که در بحبوحه انقلاب در کار رسانه ای بودم يک چيز

 واقعاً مسئله شده بود؛ هر سه را يک گروه جوان با سابقه مدهبی پ

ررنگ بنام فرقان ترور کرده بود. بنابراين از خودم می پرسيدم از

نظر ترور کنندگان چه موضوع مشترکي، در مطهري، قره نی و عراقی

وجود داشته و يا می توانست داشته باشد که هدف اين کار تروريستی

 واقع شدند؟ نتيجه زيرا منطقی اين بود که ترور هرسه نفر، به منظور

 ضربه زدن به هدف مشترکی رخ داده و بنابراين بايد موضوع واحدی

 از نظر ترور کنندگان در ميان آنها باشد يا آنها را به هم مربوط کرده باشد.

 عليرغم اينکه اولی آيت الله و شخصيتی روحانی و مذهبي، دومی يکی

 از امرای ارتش و سومی يک شخصيت معمولی بازاری است. ارتباط

منطقی مابين اين سه نفر که از نظر ترور کنندگان هر سه در يک

 رديف، قرار گرفته و ترور شده اند، کدام و يا کدامها می تواند باشد؟

وجود اينکه هر سه نفر ترور شده از سه طبقه مختلف اجتماعي،

 حرفه ای و مقامی بودند اما هر سه دردو وجه با هم مشترکند:

 وجه اول مشترک ميان هرسه، نزديکی و نفوذ و اعتماد آنها نزد آقای

 خمينی رهبر انقلاب و وجه دوم خارج بودن آنان از حزب جمهوری اسلامی بود.



گفتن ندارد که آقای مطهری از اعتماد کامل آقای خمينی برخوردار بود

 و بدين علت تا ايشان ترور نشده بود، رئيس شورای انقلاب و بلکه

گرداننده اصلی آن بشمار می رفت و ايشان بفرمان آقای خمينی ، مأمور

 تشکيل شورای انقلاب و مصاحبه کردن با ساير کسانی که برای

 عضويت در شورای انفلاب در نظر گرفته می شدند، بود.(1)



آقای هاشمی رفسنجانی هم صراحت دارد که در تشکيل حزب جمهوری

 اسلامي، آقای مطهری مخالف بود و با حزب همکاری نکرد. البته وی

 می گويد آقای خمينی هم موافق تشکيل حزب نبود اما بر اثر سماجت و

 پافشاری اينجانب پذيرفتند که حزب تشکيل بشود.(2)



مرحوم مهدی عراق هم از نهضت 15 خرداد 42 ببعد تا زمان ترور،

 شخص مورد اطمينان و اعتماد آقای خمينی بود و در نقش مباشر و

 مسئول تدارکات ايشان عمل می کرد. و اما آقای تيمسار قرني؟



تميسار ولى‏الله قرنى در كوتاى 28 مراد سيا عليه دكتر مصدق شركت

داشته (3) و بعد رئيس ركن 2 ارتش شده است و در رابطه با كودتاى

 (4) خود عليه حكومت محمدرضا شاه در سال 1338 حمايت كامل

 آمريكا را براى خود كسب كرده بود. ولى كودتاى وى بوسيله

 انگليسى‏ها لو داده شد و در نتيجه، اول، از كار بركنار و بعد

 دستگير شد ولى بخاطر برخوردارى از حمايت آمريكايى‏ها، از

اعدام او صرفنظر شد، اما از ارتش اخراج گرديد. (5)

زمانى كه آقاى خمينى در پاريس بود و انقلاب اوج گرفت،

 نام سپهبد قر‏نى به عنوان نخست وزير احتمالى و يا رياست ستاد

ارتش بر سر زبانها افتاد و از همان موقع معلوم بود كه رابطه

محكمى با آقاى خمينى و طبعاً ساير سران انقلاب دارد. وى در رابطه

 با ارتش و اشرافى كه بر آن داشت، با سران ارتش و سپهبد فردوست

در ارتباط بود و از طريق سپهبد فردوست، امراى ارتش را از دست زدن

 به اعمال بچه گانه بر حذر مى‏داشت. در رابطه با ارتش و ساواك و

 مسايل امنيتى و اطلاعاتى با آقاى مهندس بازرگان نخست وزير و

 دکتر سحابی نيز در رابطه و مورد شور بود. البته آقاى قرنى پس از

 تشكيل دولت موقت، با دولت و آقاى مهندس بازرگان بر سر مسائل

 ارتش و كردستان اختلاف پيدا كرد كه در نهايت، اين اختلافات موجب

 شد كه وى از رياست ستاد كل ارتش استعفا بدهد.(6)



بنا به گفته رئيس محافظين قر‏نى (ح - ل) و ديگران به اينجانب، بعد

از آنكه تيمسار قره‏نى از سمت خود استعفا داد، آقاى خمينى او را خواست

و به قم دعوت كرد و در جلسه‏أى كه در قم با آقاى خمينى داشت، آقاى خمينى

به او گفته بود، ,آماده باش و وزيرانت را انتخاب كن كه به همين زوديها،

 شما به نخست وزيرى منصوب خواهيد گرديد., تيمسار قره نى نيز آمادگى

 خود را اعلان كرده بود. مطلعين ديگر به نويسنده اظهار داشتند كه تيمسار

 قر‏نى در همان سفر و بعد از ملاقات با آقاى خمينى بطور پنهانى با آقاى

 شريعتمدارى نيز ديدار كرده بود. بهرحال بعد از اين جلسه به فاصله چند

 روز تيسمار قرنى ترور شد. البته آنموقع اعلان شد كه وى به وسيله

 گروه فرقان ترور شده است، ولى احتمالاً ترور تيمسار قر‏نى در رابطه

 با نامزدى وى به نخست وزيرى از طرف خمينى بى ارتباط نبوده است.

 آقاى بنى‏صدر در حاشيه اين موضوع نوشته است: (5)

"مطهرى هم چند روز بعد از آنكه نزد اينجانب آمد و ابراز نگرانى

كرد توسط همان گروه كشته شد."(6)

اما گويا كسانيكه قبلاً خطر را احساس كرده بودند نگذاشتند كار به

 آنجاها بكشد و در دم او را ترور كردند. بعد هم اعلان شد كه گروه

 فرقان وى را ترور كرده است و بعد از مدتى هم اعلان شد كه

گروه فرقان كشف و سران آن دستگير شده‏اند. . خلاصه، هر سه نفر

 بالا، از طريق ترور، هر سه بنام گروه فرقان، از صحنه تحولات جمهوری

 اسلامی خارج شدند.



بعد ازاعلام کشف گروه فرقان، محاكمات اين گروه و رهبر آن آقاى

 گودرزى كه متهم به ترور مرحوم مطهرى و تيمسار قر‏نى و حاج مهدى

 عراقى بودند، كاملاً پشت درهاى بسته انجام گرفت و معلوم نشد كه

 اينها كه بقول زعماى دادستانى و اطلاعاتى جمهورى اسلامى قاتلين

 شخصيتهاى فوق بوده، چه كسانى بوده‏اند و چرا دست به انجام اين ترورها

 زده‏اند و چه رابطه‏اى از نظر اينان بين تيمسار قره نى، مطهرى و

حاج مهدى عراقى وجود داشته است. در آن دوران شايع بود كه مسئول

 بازجويى اينان آقاى معاديخواه يکی از اعضای شورای مرکزی حزب

جمهوری اسلامي، بوده است و وى مخفيانه از آنها بازجويى بعمل آورده و

 بعد هم بدون سروصدا با اعدام چند نفر و از جمله آقاى گودرزى به اين

 مسئله خاتمه داده شد.

آنچه گفته شد اطلاعاتی بود که فبلاً آن ها را بدست آورده بودم و

 در کتاب "پاريس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد" آورده شده است.

 اما به تازگی آقای جلال الدين فارسی در ميز گردی تحت عنوان "باز خوانی

 پرونده بنی صدر"، که از خبرگزاری حکومتی فارس منتشر شده است سر

 نخ مهمی از جريان آن ترور ها بدست ميدهد.



آقای جلال الدين فارسی به همراه صادق زيباکلام در تاريخ شنبه 31

خرداد/87 با شرکت در اين ميز گرد بنا به گزارش خبرگزاری پارس

 چنين گفته است:



"بعد از اينکه بنی صدر رئيس جمهور شد، آقای بهشتی از من

 خواست پيش آقای هاشمی رفسنجانی بروم که آن زمان رئيس

 مجلس بودند. آقای هاشمی گفت امروز در جلسه مجلس بصورت

 مخفيانه رأی گيری کرديم که بنی صدر رأی بسيار کمی آورد، اما

اگر آقای فارسی حاضر باشد نخست وزير بشود، مجلس رأی قاطعی

 به ايشان می دهد. گفتم من ننگ دارم در دولتی که بنی صدر

 رئيس جمهورش باشد نخست وزير باشم. هر چه اصرار کردند

من نپذيرفتم. عده ای می گويند من نخست وزيری دولت بنی صدر

 را به اين دليل نپذيرفته ام چون قدرت طلب بوده ام و به کمتر

از رياست جمهوری راضی نبوده ام، اما اينطور نيست چون که من

اگر می خواستم با بنی صدر بر سر قدرت جنگ کنم قبل از آن

 که او رئيس جمهور شود از صحنه حذفش می کردم."(7)

بنابراين سند، با اين بيان آقای فارسی تصريح می کند که اگر

می خواست، قبل از اينکه بنی صدر رئيس جمهور بشود، می توانست

 او را حذف کند. اين سخن شگفت ايشان جز اين معنی می دهد که

اعتراف کرده است که در موقعيتی بوده است که می توانسته کسانی

در حد بنی صدر را هم ترور کند. زيرا حذف کردن در آن زمان تنها

از راه ترور و حذف فيزيکی امکان پذير بود و الا ايشان چه وسيله

ديگری برای حذف بنی صدر قبل از رئيس جمهور شدن در دست داشت؟

آقای فارسی در فراز بعد آشکارتر مکنونات قلبی خودش را بروز می دهد.

 خبرگزاری فارس خبر می دهد که فارسی با اين بيان که هيچ کس ديگر

 جز من نمی توانست بنی صدر را حذف کند، اظهار داشت:



"همين گروه فرقان که استاد مطهری و افراد ديگر را به شهادت رساندند،

 حاضر بودند همه را از بين ببرند الا بنده را. گروه فرقان دو نفر را

 قبول داشتند؛ يکی دکتر شريعتی و يکی هم بنده را. به همين دليل من

در جائی سخنرانی کردم و گفتم عده ای هستند که دکتر شريعتی و بنده را

 قبول دارند، اما امام خمينی را قبول ندارند و اين ها همان خوارج هستند." (8)



آقای فارسی در اين گفته خود، چند مطلب را نا خود آگاه، آشکار کرده است:



1- گروه فرقان استاد مطهری و ديگران را به شهادت رسانده اند.

2- گروه فرقان تنها ايشان و آقای دکتر شريعتی را قبول داشته اند.

3- بعد از انقلاب هم که آقای دکتر شريعتی در قيد حيات نبوده اند،

 فقط تنها ايشان بوده است که مورد قبول گروه فرقان بوده است.

4- اين گروه حاضر بوده اند همه را از بين ببرند، الاِ آقای فارسی را.

 و بنابراين وي؛

5- با گروه فرقان رابطه داشته و آن ها و اهدافشان را می شناخته

که فقط دکتر شريعتی و آقای فارسی را قبول داشته و حاضر هم بوده اند

، همه، بجز آقای فارسی را به قتل برسانند.

6- پس می دانسته که اين گروه يک گروهِ مسلح تروريستی هستند

 و با آنها هم مراوده داشته است.

7- اما چرا قبل از وقوع ترور ها به مسئولين امنيتی اطلاع نداده است

 که چنين گروهی را می شناسد؟

ممکن است آقای فارسی جواب بدهد که من آن ها را می شناختم

 ولی از کجا می دانستم که اينها قصد ترور چنين افرادی را دارند.

 حتی در اين صورت بايد، پاسخگو باشد که چرا بعد از اولين ترور

 به مسئولين اطلاع نداده است تا مانع ترور های ديگران بشوند؟

 اما خود آقای فارسی بطور صريح، اذعان دارد که: "همين گروه فرقان

 که استاد مطهری و افراد ديگر را به شهادت رساندند، حاضر بودند

 همه را از بين ببرند الا بنده را." (9) و اين حرف جای اعوجاج

 ندارد که آقای فارسی با آنها رابطه داشته و از ماهيت و کم و کيف

آنها آگاه بوده است.



با توجه به نکات فوق، آيا با زبان بی زباني، آقای فارسی امروز

 بعد از سی سال، مثل روز روشن اقرار نمی کند که گروه فوق،

 گروهی بوده اند که او و دارو دسته اش آن را مسلح کرده و برای

 حذف ديگران، آن را در اختيار داشته اند؟



حقيقت آنستکه اين دارو دسته در عين حالی که عضو شورای

مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودند، گروه مسلح ترور برای

 حذف کسانی که فکر می کردند در آينده، مانعی بر سر راه بدست

 گرفتن قدرتشان خواهند بود و با بودنشان ممکن است قدرت

 از دستشان بدر رود، اگر می توانستند و امکان بدستشان می آمد،

 از طريق ترور به حذف آنان می پرداختند.



آقای مطهری نظر به اينکه با حزب جمهوری اسلامی همآهنگی

 نداشت و در تأسيس حزب هم شرکت نکرد و از طرف ديگر

 مورد اعتماد و صاحب نفوذ نزد آقای خمينی بود، ترور وی برای

 تصاحب قدرت، لازم می آمد. اينستکه امروز آقای فارسی از اين

 ترور ها بوسيله گروه فرقان تا حدودی پرده بر می دارد.

به عنوان پژوهشگری از خيل پژوهشگران تاريخ انقلاب

ايران و کسی که عمری را در پای آرمانهای انقلاب بزرگ 57

 گذاشته است، انتظار دارم اگرچه مسئولان قضايی و امنيتی

جمهوری اسلامی برای قتل دگر انديشان حساسيتی ندارند، حداقل

 آنگونه که خود مدعی هستند آقای مطهری معلم انقلاب بوده

 است، خون اين دانشمند دينی بزرگ را بی ارزش نپندارند و اين

 سخنان آقای فارسی را به جد مورد تعقيب قرار دهند. خداوند

 ايران و ايرانی را از شر جنون خشونت آميز قدرتمداران مصون دارد.





محمد جعفری لندن 7 تير ماه 87



ياد داشتها:



1- گروگان گيری و جانشينان انفلاب، از محمد جعفري، چاپ اول،86، ص 8-4

2- انقلاب و پيروزي، هاشمی رفسنجاني، زير نظر محسن هاشمي،

 به اهتمام عباس بشيري، ص218-215

3- پاريس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، از محمد جعفري،ص 228

4- همان سند، ص 287

5- همان سند، ص 287 و 229

6- همان سند، ص 229

7- ميز گرد باز خوانی پرونده بنی صدر- 2 ، 31. تير/ 87

8- همان سند

9- همان سند




12 تیر 1387    22:37


نظر شما

نام:  

ای-میل:  

00:52 12 تیر 1387

آقاي محمد جعفري با درج اين مقاله منظور شما چيست؟ اگر بر

 پايه باور خود نوشته ايد براي شما بايد بينهايت متاسف بود!
دانه فلفل سياه و خال مهرويان سياه
هر دو جانسوزند اما اين كجا و آن كجا ؟


 

نام:  

ای-میل:  

23:53 12 تیر 1387

خود رفسنجانی رئيس جلال الدين فارسی و رهبر فرقان بود.

 بمب گذاری حزب جمهوری را هم رفسنجانی صورت داد.

 او می بايستی سخنران اول بوده و جلسه را افتتح کند،

 ولی خودش بيرون رفت و بهشتی پشت ميکروفون رفت و

بمب صوتی عمل کرد.

************************

از افشا

این جلال الدین افغانی قاتل یک کشاورزی است که برای کشتن

 حیوانات توسط شکار بوی اعتراض کرده بود.وی آن کشاورز

 را با گلوله تفنگ شکاری کشت و بعدا ماجرا را دستگاه بیدادگاه

 قضایی ملایان ماستمالی کرد.این کشاورز مترجم کتاب امپریالیسم ژاپن بود.

 

Posted on Wednesday, July 2, 2008 at 09:51PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

افسانه حقوق بشری کورش

Wednesday, November 7, 2007

 


 


افسانه کورش
-------------------------------------------------------------------------------
ماشااله رزمی
-------------------------------------------------------------------------------
لوحه کورش در موزه بریتانیا

روزنامه لوموند فرانسه در ماه اوت 2007 سلسله مقالاتی در باره تمدن مزوپوتامی (بین النهرین) منتشر کرد که از نظر تاریخی بسیار مهم و معتبر بودند. ششمین مقاله از سری مذکور روز های 20 – 19 اوت بقلم «استفان فوکار» در باره کورش هخامنشی (529 – 550 ق . م) بود با تیتر عجیب که می شود آنرا به «کورش صامت» و یا درست تر «کورش بی حرف» ترجمه کرد. کورش دوم بنیان گذار سلسله هخامنشی در زبان های مختلف تلفظ های متفاوتی دارد مانند: سیروس، سیرو، کیروس، کوروس و کوروش که هرودوت او را سیروس نامیده است ولی تلفظ پارسی باستان، کورش با کسر ر بوده است. مولف در این مقاله از نظزیات چند کارشناس و مورخ تاریخ مزوپوتامی بهره گرفته است. جالب است که وی تمام صفات و گفتار ها و کردارهائی را که تاریخ های رسمی ایرانی به کورش نسبت می دهند با استدلال و دلیل و منطق تاریخی رد کرده است.

نویسنده می پذیرد که با وجود اختلاف نظرهای موجود در باره هرودوت، در مجموع اکثر مورخین نوشته های هرودوت را معتبر می دانند ولی بلافاصله اشاره می کند آنچه که هرودوت در باره کورش نوشته، یک قرن بعد از مرگ کورش بوده و در آن زمان افسانه کورش تمام و کمال ساخته شده بوده. او می گوید که تا بحال هر سند و مدرکی در باره اولین امپراطوری پارس بدست آمده همه از اطراف و پیرامون امپراطوری بوده و هیچ سند و مدرکی از مرکز امپراطوری در دست نیست. کورش خودش هیج جیزی ننوشته، هیچکس او را معرفی نکرده، هیچ نمی دانیم چه گفته و چگونه فکر می کرده، در یک کلام هبچ چیزی در باره او نمی دانیم.

استفان فوکار و مورخینی که وی بدانان استناد کرده داستان تولد و زنده ماندن کورش را یک افسانه ساده شرقی می دانند که مانند اکثر داستانهای شرقی با یک خواب دیدن شروع می شود. ترجمه کلمه به کلمه نوشته هرودوت بنقل از استفان فوکار ، بشرح زیر است: «آزدیاک شاه ماد که در فلات ایران حکومت می کند، خواب می بیند که «دخترش ماندان با ادرار کردن ابتدا پاتخت و سپس آسیا را در سیل غرق می کند» بعد از این خواب تصمیم می گیرد که دخترش را به اشراف ماد که می توانند رقیب قدرت او باشند شوهر ندهد و او را به یک پارس بنام کامبیز که شاهک کوهستانهای زاگروس بوده بزنی می دهد. زمان می گذرد و آزدیاک پیر می شود و ماندان در انتظار تولد کودکی است که آزدیاک بار دیگر خواب می بیند که «از فرج دخترش تاکی روئید و تمام آسیا را فرا گرفت» با این فال بد، فرزند ماندان باید کشته شود. شاه، کشتن بچه را به یکی از اعیان ماد بنام هارپاگ که مورد اعتمادش بود واگذار می کند اما هارپاگ مخفیانه از کشتن بچه خودداری می کند و او را به دایه ای می سپارد تا مانند فرزند خودش بزرگ کند . این کودک سیروس (کورش) نامیده می شو.

کودک هنگام بازی با همسالانش آثار بزرگی از خود نشان می دهد. بزودی اطرافیان شاه در می یابند که هارپاگ کودک را نکشته. آزدیاک دستور می دهد فرزند خود هارپاگ را بکشند، آنگاه مهمانی مفصلی ترتیب می دهد و غذای خوبی آماده می کند. بعد از صرف غذا از هارپاگ می پرسد که غذا چطور بوده و جواب می شنود که بسیار عالی بود. در این حال شاه سر فرزند هارپاگ را به او نشان می دهد و هارپاگ متوجه می شود که آنچه که خورده گوشت فرزند خودش بوده.

کورش، بزرگ شده و شاه زاگروس می گردد. هارپاگ که در پی فرصت بود تا از آزدیاک انتقام فرزندش را بگیرد، در خفا کورش را به جنگ علیه آزدیاک تشویق می کند. آزدیاک لشکری برای مقابله با کورش می فرستد و فرماندهی لشکر را به هارپاک می سپارد. در روز مصاف، لشکر علیه آزدیاک بر می گردد و کورش بدون جنگ بر پدر بزرگ خود غلبه می یابد و امپراطوری ماد به امپراطوری پارس تبدیل می شود.» خویشاوندی قوم ماد با قوم پارس امکان دارد ولی ماد ها امپراطوری مرکزی نداشتند و حکومت آنان بشکل فدراسیون قبایل بوده است . افسانه جنگ کورش با پدر بزرگ خود نیز تغییر شکل یافته یک واقعه تاریخی است که در زمان و مکان دیگری اتفاق افتاده است .

در سال 1879 باستان شناسی بنام هرمزد رسام در خرابه های بابل لوحه ای را کشف کرد که این لوحه به « سالنامه نابونید » معروف شده و در حال حاضر در بریتیش میوزیوم لندن نگهداری می شود . متن لوحه سال به سال حکومت نابونید ( 539 – 556 ق . م ) آخرین پادشاه نئو بابلی را شرح می دهد . درسال ششم سلطنت او یعنی 550 ق . م نویسنده سالنامه ، به جنگی در چند صد کیلومتری جنوب شرقی بابل اشاره می کند و می نویسد :« شاه اشتومه گو ، لشکر خود را برای جنگ با کورش ، شاه آن شان ، فرستاد ولی لشکر بر او شورید ، او را به زنجیر کشیده و تحویل کورش دادند .» ظاهرا این « ایشتو مه گو » همانست که هرودوت او را آزدیاک می نامد .

شهرت کورش در تاریخ مدیون نوشته های هرودوت و بعد از آن گزنفون است . گزنفون فیلسوف ومدرس بوده ، او مخالف دموکراسی بوده در عین حال اولیگارشی را نیز ابده آل نمی دانسته . گزنفون در جستجوی یافتن مدل و شخصیتی برای حاکم ایده آل ، کتابی می نویسد که مورخین این کتاب را بیشر یک رمان تخیلی می دانند . نام کتاب « سیروپدی » می باشد و شخصیت اصلی آن سیروس نام دارد . اشتباه اینجاست که بعضی ها این شخصیت خیالی را بجای کورش تاریخی می گیرند و هرچه گزنفون از زبان قهرمان داستانش نوشته ، به کورش تاریخی نسبت می دهند . درواقع آنچه که گزنفون دراین کتاب آورده ، شبیه اسکندر نامه های ایرانی است که همه گونه افسانه و معجزه به اسکندر نسبت می دهند ولی هیچ نشانی از زندگی و کار های اسکندر مقدونی تاریخا موجود در آنها نیست .

اما آنچه که کورش را برای دوستدارانش از حالت یک کشور گشای خشن به یک مصلح اجتماعی ارتقاء داده ، تفسیر هائی است که از « سیلندر سیروس » ( لوحه کورش ) می شود . در قرن نوزدهم ، باستان شناسان از زیر بنای معبد اصلی بابل استوانه ای از گل رس بطول بیست و به عرض ده سانتیمتر کشف کردند که به « سیلندر سیروس » معروف شد . استوانه با خط میخی و بزبان بابلی نوشته شده ولی بخش هائی از آن از بین رفته است اما در سطر بیستم آن ، خطاط نوشته است : « منم کورش ، شاه بزرگ ، شاه قدرتمند ، شاه بابل ، شاه صور و آکد ، شاه چهار منطقه » . متن نوشته شده بر این استوانه ، به ناحق به اولین منشور حقوق بشر معروف شده که در آن بنیان گذار امپراطوری با عظمت ، آزادی ادیان و عقاید را تضمین می کند .

متاسفانه این استوانه هم متعلق به کورش نیست . در استوانه که بعد از فتح بابل نوشته شده است ، کورش خودرا پیرو خدای خدایان یعنی « مردوخ » خدای حافظ شهربابل می خواند و اعلام می کند که مذهب مردوخ را در شهرهای بزرگ امپراطوری رایج خواهد کرد ، « شهر های آنسوی دجله که مدتهاست وبرانه و رها شده اند، من خدایان آنهارا به مکان هایشان باز خواهم گرداند و معابد ابدی برای آنها خواهم ساخت » . بعضی ها این نوشته را یک سرود مذهبی می دانند اما باحتمال بسیار قوی این بک مانورسیاسی و یک سری وعده های حساب شده و زیرکانه است . بخش عمده آن در محکومیت و نقد « نابونید » است فقط جزء کوچکی از آن به کورش اختصاص دارد .

هنگامی که کورش در سال 539 قبل از میلاد بدون جنگ بر نابونید شاه بابل پیروز شد ، یک شاه کم اهمیت کوههای زاگروس نبود . او بر ماد غالب شده و سپس با شاه قدرتمند لیدی « کروزوس » جنگیده و پایتخت او سارد را تسخیر کرده و تا آسیای صغیر پیشرفته بود و یونانیها را تهدید می کرد . اما بلعیدن بابل کار بزرگی است . گرفتن بزرگترین پایتخت خاورمیانه و باحتمال یقین بزرگترین شهر دنبای آنزمان بمعنی گرفتن یک امپراطوری بزرگ نیز هست که تا سواحل مدیترانه ادامه دارد .

پیر بریان متخصص سلسله هخامنشی و استاد کلژ دو فرانس می گوید « کلید فتح بابل در قدرت نظامی نیست . کورش می بایست کشوری را که تسخیرمی کرد ، خوب می شناخت و می دانست که چگونه از حمایت نخبگان شهر بهره مند شود . » در بابل ، هر فاتحی می بایست با روحانیون مردوخی شهر ، از طریق حمایت و گسترش دین آنان ، همکاری می کرد همچنانکه در نوشته استوانه ای قول آنرا می دهد . مورخ فرانسوی ، فرانسیس ژوانس می گوید : « این سیلندر بنام کورش است اما در واقع یک متن تبلیغاتی کلاسیک بابلی می باشد و می خواهد نشان بدهد که کورش آمده است تا از کسانی که در گرفتن شهر به وی کمک کردند ، حمایت کند.» لذا این کورش واقعی نیست که در سیلندر مشاهده می شود بلکه کورش « بابلی شده » است که به زبان متحدینش یعنی روحانیون ، تجار و کاتبان بابلی سخن می گوید . بزبان همانهائی که ورود پیروزمندانه کورش را به بابل بدون جنگ امکان پذیر ساختند . اسکندر کبیر دو قرن بعد از آن با همان شیوه پارس را تسخیر کرد . یعنی قبل از حمله به پارس مخفیانه با اعیان پارس هم پیمان شد که شرح آن واقعه نیز افسانه شده .

علیرغم واقعیت های تاریخی معتبر ، افسانه کورش همچنان زنده است ، این افسانه ها نه تنها کورش را آزاد کننده اسرای بابل و بدروغ بانی اولین منشور حقوق بشر ، بلکه ملغی کننده برده داری نیز می دانند . خانم شیرین عبادی ، روز دهم سپتامبر سال2003 هنگام دریافت جایزه صلح نوبل گفت : « من ایرانی ام ، از فرزندان کورش کبیر که 2500 سال پیش حکومت می کرد و هرگز بر اقوامی که خواهان او نبودند حکومت نکرد و قول داد که هیچکس را به تغییر دین وعقیده مجبور نکند و آزادی را برای همه تضمین نماید .» خانم عبادی یقینا تحت تاثیر افسانه های رایج این سخنان را ایراد کرده و گرنه کورش هرگز چنین ادعائی نداشته، اصولا کورش حرفی نزده که اینهم یکی از آنها باشد . تنها کاری که کورش کرده ، در سال های بعد از فتح بابل ، نرمش هائی از خود نشان داده و فرمانی صادر کرده تا یهودیانی که از سال 587 ق. م بدستور بخت النصر دوم به بابل کوچانده شده بودند ، به اورشلیم باز گردند و معبد خدای اسرائیل را بنا کنند . متن فرمان کورش در کتاب مقدس یهودیان آمده است و از نظر معتقدین به این کتاب تردیدی در صحت آن وجود ندارد .

اما چرا بین پادشاه قدرتمند پارس با یک قوم کوچک که چیزی برای اهداء کردن به امپراطور نداشت چنین اتحادی ایجاد شده است ؟ پیر بریان با خنده می گوید که : « همه اش ساختگی است . کورش چه الزامی داشت که در سر راهش به مصر با قومی متحد شود که فایده ای برای او نداشت در حالیکه اورشلیم بر سر راه مصر قرار نگرفته است . حتی سعی کرده اند بین هبرو و پارسی نیز قرابتی پیداکنند و بگویند که دین پارس یکتا پرستی بود . چیزی که واقعیت ندارد هر چند که اهورا مزدا در معبد آنان جایگاه خاصی دارد .» حقیقت اینست که کورش بعد از فتح بابل به همه اقوامی که با زور به بابل کوچانده شده بودند ، اجازه داده است که به وطن خود بازگردند و تعدادی از آنان نیز برگشته اند . اینهم بنظر می رسد که شیوه جدیدی برای اداره امپراطوری بوده است و به همه اقوام خودمختاری داده شده چون نمی توانستند همه را بزور تحت فرمان خود نگهدارند ، کاری که آشور ها قبل از آن کرده بودند .

اما رافت و ملایمت زمانی بکار برده شده که نفع سیاسی داشته است . هرودوت که نام کورش را در تاریخ به بزرگی ثبت کرده است ، پایان عمر اورا بمانند یک کشور گشای خونریز تصویر می کند و می نویسد : « کورش در اواخز عمر به کشورگشائی در آسیای مرکزی پرداخت . در سرزمین ماساگت ها که قومی صحرانشین و سلطه ناپذیر بودند دامی می گستراند . سفره ای عظیم با اندکی نفرات در جائی می گذارد . ماساگت ها می آیند و بعد از کشتن آن نفرات اندک ، می خورند و می آشامند و بخواب می روند . سحرگاهان ، کورش با زبده ترین جنگجویان خود برآنان می تازد و ماساگت ها را قتل عام می کند . در این حمله پسر، « تومروس » ملکه ماساگت ها کشته می شود . ملکه ماساگت ها برای نبرد نهائی تمام نیروی قوم خود را گرد هم می آورد و پارس ها را شکست می دهد . در این جنگ کورش نیز کشته می شود . ملکه تومروس تشتی از خون پر می کند و جنازه کورش را در میان کشته شدگان پیدا کرده سر از تنش جدا می کند . آنگاه سر او را در تشت خون فروبرده و چنین می گوید : ای خون آشام که در تمام عمر از ریختن خون سیر نشدی و پسر مرا با حیله و نبرنگ از من گرفتی اکنون، من می خواهم تو را برای همیشه از خون خوردن سیر بکنم .» .

همراهان اسکندر ، رد پای کورش را در همه جا دنبال کرده اند . یکی از آنان بنام « آریستو بول » یادداشتهائی در باره کورش نوشته که از بین رفته اند ولی مورخ معروف « پلوتارک » از آنها نفل قول کرده و آورده است که کورش با تمام غروری که داشته ، دستور داده بر سنگ قبر او چنین بنویسند : « ای رهگذر ، هر کسی که هستی ، از هر کجا که می آئی ، چون می دانم که خواهی آمد ، منم کورش که تمام آسیا را برای پارس تسخیر کردم . بر من حسادت مکن ، اکنون مشتی خاک پیکر مرا می پوشاند .»

اما در پاسارگاد در استان فارس فعلی که گفته می شود مقبره کورش در آنجاست هیچ نوشته ای وجود ندارد و این بسیار تعجب آور است زیرا در منطقه ای که هر حاکم کوچکی نیز نام خودرا بر سنگ قبر خود حک می کرده ، نام کورش بزرگ بر هیچ سنگی حک نشده است .در پاسارگاد ، باستان شناسان سه تکه یک لوحه به خط میخی پیدا کرده اند که چیز اهمیت داری نیست و بر آن فقط این کلمات نوشته شده : « منم کورش شاه هخامنش » این لوحه نیز بنظر اکثر مورخین بفرمان کورش نوشته نشده بلکه سال ها بعد بوسیله یکی از جانشینان او نوشته شده است و بهیچ وجه شایسته امپراطور بزرگی نیست که فرمان نوشتن چنین لوحه ناچیزی را بدهد .

منابع مورد استفاده :

-----------------

1. Stéphane Foucart , Le Monde 19-20 août 2007
2. Histoire de l’Empire perse, de Pierre Briant (Fayard)
3. Dictionnaire de la civilisation mésopotamienne, sous la direction de Francis Joannès (coll. « Bouquins », Robert Laffont)
4. Darius : les Perses et l’empire, de Pierre Briant (coll. « Découvertes », Gallimard)
5. www.achemenet.com, édité à l’initiative de la chaire « Histoire et civilisation de monde achéménide et de l’Empire de Alexandre » du collège de France
6. L’enquête, d’Hérodote (édition d’Andrée Barquet/Gallimard)

********************************************

از افشا

در زمان کورش ایده حقوق بشر شناخته شده نبود و بیشتر بنظر میآید که سیاست کورش بفرض درست بودن لوحه مذکور و جعلی نبودن آن یک تاکتیک سیاسی برای تقویت دشمنان بابل و تضعیف بقایای نیروهای بابلی باشد.بویژه این که یابنده لوحه هم باستان شناسی آسوری باشد که  قومش در کشتار ترکان در ایران و عثمانی بنیابت از دنیای مسیحیت و غرب (روس و انگلیس و فرانسه و

 ...) اقدام کرده است و بنفع اینان است که ایادی خود را از قبیل رضا شاه نوکر  با داده های تاریخی تقویت کنند و ممکن است حتی این لوحه هم جعلی باشد.

اما همه باستان شناسان انتساب این لوحه را بعنوان منشور حقووق بشر قبول ندارند بلکه این گونه اصلاحات را در سرزمین گشایی سنتی پیوسته میدانند

This cylinder has sometimes been described as the 'first charter of human rights', but it in fact reflects a long tradition in Mesopotamia where, from as early as the third millennium BC, kings began their reigns with declarations of reforms.

P. Michalowski, 'The Cyrus Cylinder' in Historical Sources in Translat (Oxford, Blackwell Publishing, 2006), pp.426-30

T.C. Mitchell, The Bible in the British Museu (London, The British Museum Press, 1988)

J.B. Pritchard, Ancient Near Eastern texts rel, 3rd ed. (Princeton University Press, 1969)

این نوشته منبعش موزه بریتانیا است

http://www.britishmuseum.org/explore/highlights/highlight_objects/me/c/cyrus_cylinder.aspx

 

Posted on Tuesday, July 1, 2008 at 10:35PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

فساد تار و پود حکومت ملایان است

 

آقای دادستان در پایان راه!

با مستندات زاکانی معلوم شد پرونده های فروش سئوالات کنکور بدون توجیه حقوقی خاصی به یک نفر ختم شده است: آقای دادستان!

بیانیه اهانت آمیز سعید مرتضوی دادستان تهران ، که در آن دکتر علیرضا زاکانی نماینده مردم تهران با سخیف ترین ادبیات مورد هجمه قرار گرفته است ، بیش از آنکه نشان دهنده عصبانیت آقای دادستان باشد از به پایان خط رسیدن لجنه خاصی در پیکره قوه قضائیه حکایت دارد که در چند سال اخیر تلاش می کردند تا حیثیت این قوه گرانسنگ نظام را قربانی ارتباطات خاص خود با دانشگاه آزاد و مدیریت حاکم بر آن کند.
بعد از آنکه نمایندگان ملت در مجلس هفتم طرح تحقیق و تفحص از نظام آموزش عالی کشور را تصویب کردند ، دکتر علیرضا زاکانی از چهره های دانشگاهی مشهور به عدالتخواهی در راس کمیته تحقیق و تفحص قرار گرفت و بی هیچ ملاحظه ای روند کار را آغاز نمود تا نابسامانی های سیستم آموزش عالی کشور روشن شود.اما در این مسیر ، مدیریت دانشگاه آزاد اسلامی که طی ربع قرن بواسطه حمایت های ویژه از جانب برخی چهره های سیاسی قدرتمند هیچ گاه پرونده عملکرد خود را به صورت شفاف در معرض قضاوت نهادهای داور قرار نداده بود با گاردی بسته در مقابل هیات تحقیق و تفحص ظاهر شد و به انحاء مختلف تلاش کرد تا از زیر ذره بین نظارت بگریزد.
هیات تحقیق و تفحص و رئیس آن - دکتر زاکانی- بارها تلاش کردند تا از کانال های منطقی و قانونی این سد بسته را بشکنند و مدیریت دانشگاه آزاد را به پذیرش نظارت قانونی مجلس وادارند اما کارشکنی ها همچنان ادامه یافت. حتی به رغم آنکه هیات تحقیق و تفحص از کانال های موازی کار خود را درباره دانشگاه آزاد پیش برد این بار گروه فشار مدیریت دانشگاه آزاد در داخل مجلس به کار افتاد تا به هر نحو ممکن از به فرجام رسیدن تحقیق و تفحص جلوگیری کند.
یکی از مسائلی که در طول این تحقیق و تفحص و نیز برخی اعمال نظارت های مشابه نظیر تحقیق و تفحص از قوه قضائیه ، مشخص گردید ، ارتباط ویژه دادستان تهران آقای سعید مرتضوی با دانشگاه آزاد و مدیریت آن بود. دکتر زاکانی به دلیل ملاحظات و مصالح خاصی که وجود داشت خصوصا" حفظ شان و جایگاه قوه قضائیه بارها و از کانال های مختلف تلاش کرد تا آقای مرتضوی درباره این ارتباط ویژه توجیه حقوقی و منطقی ارائه کرده و یا لااقل با قطع نمودن این ارتباط ، از سوء استفاده مدیریت دانشگاه آزاد از این پیوند ، جلوگیری بعمل آورد.
تذکرات دکتر زاکانی به آقای مرتضوی عمدتا" در جلسات کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس مطرح می شد و یا به دستگاه های مسئول در قوه قضائیه انعکاس می یافت. و این امر جز به دلیل رعایت شان دستگاه قضا نبود.
اما متاسفانه گویا پیوند آقای مرتضوی با دانشگاه آزاد بسیار مهم تر و ارجح تر از آن بود که با این ملاحظات و مصلحت سنجی ها منقطع شود. خصوصا" اینکه در پرونده فروش غیرقانونی سئوالات کنکور دانشگاه آزاد که موجب تضییع حقوق بسیاری از جوانان با استعداد این مرز و بوم شده بود ، عملکرد آقای مرتضوی به شدت مسئله دار می نمود.
دکتر زاکانی که در انتخابات مجلس هشتم نیز به عنوان نماینده تهران برگزیده شد ، طی چند ماه اخیر طی یک مناظره مکتوب با دانشگاه آزاد در روزنامه ایران ، با ارائه مدارک و مستندات حقوقی برخی مفاسد و سوء مدیریت های حاکم بر این دانشگاه را فاش ساخت که بازتاب گسترده ای در محافل سیاسی در پی داشت و خصوصا" موجب امیدواری دانشجویان این دانشگاه و خانواده های آنان به گشوده شدن روزنه ای برای احقاق حق آنها گردید.
اما متاسفانه آقای مرتضوی به جای آنکه برای وادار کردن مدیریت دانشگاه آزاد به پاسخگویی در باربر ابهامات و سئوالات مطرح شده برآید ، از طریق یکی از شعبات اقدام به احضار مدیر مسئول روزنامه ایران و نیز آقای عباس سلیمی نمین (یکی از منتقدین جدی مفاسد اقتصادی مدیریت دانشگاه آزاد) کرد.
این اقدام به معنای آن بود که دادستان تهران حاضر شده تا حیثیت دستگاه قضایی را فدای ارتباط ویژه خود با دانشگاه آزاد نماید. به همین دلیل بود که دکتر زاکانی نهایتا" بعد از مدت ها مصلحت اندیشی ، در پاسخ به ادعای دکتر جاسبی مبنی بر جعلی بودن سئوالات فروخته شده کنکور دانشگاه آزاد ، ضمن رد کردن این ادعا و واقعی عنوان کردن سئوالات به فروش رفته ، برای نخستین بار به طور علنی از نقش قاضی مرتضوی در جلوگیری از برخورد قاطع با عاملان فروش سئوالات کنکور دانشگاه آزاد پرده برداشت.
متن كامل نامه دكتر زاكاني



با مستنداتی که دکتر زاکانی در این نامه ارائه کرد به خوبی معلوم شد که تمامی پرونده های فروش سئوالات کنکور دانشگاه آزاد در سال 82 در شهر های مختلف بدون توجیه حقوقی خاصی به یک نفر ختم شده است : مرتضوی دادستان تهران!
بر این اساس ، اکنون برای همه این سئوال ایجاد شده چرا پرونده فروش سئوالات کنکور دانشگاه آزاد در تهران، یزد و کرمان و ... سر از تهران درآورده و نتیجه همه یک چیز است : اطاله دادرسی و بعضاً گم شدن پرونده ها و بازسازی آن بعد از 2 سال آنهم بعد از پیگیری نمایندگان مجلس!
اکنون با طرح این مستندات که دکتر زاکانی نماینده شجاع مردم تهران و مدافع حقوق جوانان این مرز و بوم ارائه کرده ، دادستان تهران در برابر یک علامت سئوال بزرگ در افکار عمومی مواجه شده که می بایست با استدلالات حقوقی و مستندات قانونی - چناچه در شان یک قاضی و حقوقدان است - بدان پاسخ دهد.
اما 
بيانيه اهانت آميز آقاي مرتضوي علیه دکتر زاکانی به خوبی روشن ساخت که پاسخی جدی جز عصبانیت و توهین وجود ندارد و آقای دادستان ولو آنکه از طریق فشارهای غیر حقوقی بر نمایندگان و مسئولان رسانه ها به کار خود ادامه دهد اما فی الواقع به پایان راه رسیده است.پایانی که با اندکی تدبیر می توانست هرگز فرا نرسد.
جناب مرتضوی غیر از آن بیانیه توهین آمیز ، اکنون فشار سنگینی را بر مطبوعات و خبرگزاری های آغاز نموده تا به سئوال عمومی مذکور نپردازند و حتی کار را به جایی رسانده که با تهدید ، روزنامه ایران را از درج پاسخ دکتر زاکانی به توهین نامه خود باز می دارد. اما قطعا" این قبیل فشارها کارآیی خود را از دست داده است.
اکنون که دادستان تهران چنین رویه ای غیر معقول و غیرحقوقی را در پیش گرفته ، سخن گفتن با او هیچ مشکلی را حل نمی کند. اکنون روی سخن با ریاست محترم قوه قضائیه به عنوان مجتهد و فقیهی عالیقدر است که باید با تدبیر خود اجازه ندهد حیثیت دستگاه قضا بیش از این قربانی ارتباطات یک شخص خاص با سیستم ملکوک مدیریت دانشگاه آزاد شود.

حضرت آیت الله شاهرودی! آیا مطالبی که نامه آقای مرتضوی علیه دکتر زاکانی بیان شده ، موضع قوه قضائیه است؟ آیا توسعه قضایی که حضرتعالی وعده اش را داده بودید باید به این ادبیات توهین آمیز و هتاکانه و غیر حقوقی منجر شود؟ آیا اهانت دادستان تهران به دکتر زاکانی و ادعای عدم تعادل روحی و روانی این شخصیت برجسته دانشگاهی و سیاسی ، توهین به مردم تهران که او را به وکالت خود برگزیده اند نیست؟
آیا فشار غیرقانونی از سوی آقای مرتضوی بر رسانه ها و مطبوعات برای جلوگیری از طرح مسائل مربوط به دانشگاه آزاد و یا موارد تخلف شخص وی ، مایه وهن دستگاه قضای جمهوری اسلامی نیست؟ آیا قوه قضائیه نمی خواهد فضای سنگینی را که به واسطه پیوند بین یک فرد در دستگاه قضایی با مدیریت دانشگاه آزاد برقرار شده ، مدبرانه برطرف کند؟ آیا مدیران و کارکنان خدوم و متعهد قوه قضائیه باید هزینه ارتباطات ویژه این فرد خاص را بپردازند؟
انشاء الله که این سئوالات جوابی در خور داشته باشد و دستگاه محترم قضایی از این آزمون سربلند بیرون آید و از درون به اصلاح این موضع بپردازد
.

Posted on Monday, June 30, 2008 at 12:48AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

سفسطهای که معانی کلمات را تخریب میکند و به اپوزیسیون ضربه میزند

تير 1387 ـ ژوئن 2008

از افشا

این مقاله سفسطه دارد.
مثلا ما میگوییم خرد گرایی و عمل بر اساس عقلی که آزاد و رها و منطقی باشد عده ای میگویند که هیتلر هم دم از عقل میزد و چقدر این عقل باعث کشتار انسانها شده است.
.در صورتی که هیتلر دم از این عقلی که ما میگویم نمیزد بلکه از نژاد پرستی دم
میزد
عده ای که ایشان یاد میکنند عقل گرا و خرد گرا نیستند و با عقل و خرد گرایی تا آنجا موافقند که خمینی را(مثلا از سوی سلطنت طلبان آریامهری ) بکوبند ولی در جایی که عقل مذکور به دموکراسی و حقوق بشر میرسد دیگر خرد گرا نیستند.در واقع اینان مثل خمینی پیرو عقلی هستند که نوکر ایدئولوژی است یعنی عقل اسلامی عقلی است که محمد و کار های او را تایید میکند و مخالفتی با آن ندارد و عقل این سلطنت طلبان آریامهری هم تایید دیکتاتوری شاه و درست بودن نعطیل کردن چند حزبی و تاسیس حزب رستاخیز است. و برای همین است که میبینیم نویسنده مقاله جناب سپهر میگوید عقل آزاد از زندان مذهب که باید بگوید عقل آزاد از زندان مذهب و ایدئولوژی که در مورد هیتلر عقل آزاد از نژاد پرستی  و در مورد شاهان پهلوی عقل آزاد از زندان ایدئولوژی کورش پرستی و اریا پرستی میباشد.
این مقاله با لوث کردن کلمه خردگرایی و عدم توجه بمعنای کامل کلمه در خدمت گسترش بدفهمی از کلمات مورد استفاده گروه های سیاسی است.
بنابراین خرد گرا کسی است که بعقلی اعتقاد دارد که ماموریتش کشف حقیقت و منافع انسانیت فعلی و آیندگان است.عقلی که نوکر دین و ایدئولوژی نیست و به عدالت و دموکراسی و ازادی و حقوق بشر میرسدو عقول نوکر دیگر بدیکتاتوری و فلاکت و نفی حقوق انسانی میرسند

___________________________________

خرافه گرائی های شيک در سياست امروز

امير سپهر

منبع

http://www.newsecularism.com/2008/0608-C/062608-Amir-Sepehr-Khorafe.htm

اين روز ها اين واژگان مرکب « خرد گرا» و « خردگرايی» را زياد می شنويم و می خوانيم. معمولاً هم، کسانی خود را خرد گرا می نامند که در ستيز با آن دسته از کار ها و انديشه هايی هستند که عقل سالم (عقل آزاد از زندان مذهب) و دانش و منطق، آنها را مردود می شناسند. بسان « باور به عالم غيب» و « نزول وحی » و « اسپرم مقدس» و « امداد های غيبی» و « معاد» و « ظهور امام زمان» و باور های ديگری از اين دست.

يکی از بزرگترين اتهاماتی هم که اين گروه خردگرا به جمهوری اسلامی وارد می کنند، اتهام «خرافه گستری» است ـ اتهامی که البته کاملاً هم بجا است، زيرا که مستند بر صد ها مدرک زنده است که ما هر روزه شاهد بازتاب آن در تمامی رسانه ها هستيم. مانند جاده برای امام زمان کشيدن، سقاخانه سازی، امام زاده سازی، نماز و دعای نزول باران خواندن، سيد و سادات سازی، صندلی خالی برای امام زمان در جلسات هيئت دولت نهادن، هالهء نور در سازمان ملل ديدن و چلوکباب و نامه در چاه جمکران ريختن و صد ها کار خرافی و ابلهانه ی ديگری مانند اينها.

از پس اينهمه سال خرد ستيزی و انديشه سوزی در ميان ما، رويکرد به خردگرايی البته که رخدادی بسيار فرخنده و سازنده است، ليکن آنچه مايه تاسف است اين که، اين خرد گرايی نوين در بيشترين بخش خود، يک خردگرايی ريشه ای و راستين نيست. بويژه در بخش سياسی آن. يعنی بيشترين اين «خود خرد گرا انگاران» که اساساً هم بزرگترين دليل دشمنی شان با رژيم اسلامی، ويران کردن مبانی انديشه های متکی بر دانش و منطق است، خود نيز در نهايت انسان هايی باورمند به افکاری خرافی و کاملاً غير منطقی هستند ـ انديشه هايی که گر چه در شکل ظاهری خيلی شيک تر به نظر می رسند، ليکن در باطن، هيچ تفاوتی با همان افکار ماليخوليايی ندارند که پايوران جمهوری اسلامی سی سال است که گسترش آنها را وجهه ی همت خود قرار داده اند.

در يکسو رژيم از امداد های غيبی، و ظهور امام زمان و قتل عام کفار بوسيله وی و آوردن مثلاً عدل از راه اين جنايات دهشتناک سخن می گويد، و در اين سوی هم همه در انتظار ظهور سوشيانس (سود رسان، دانا در مزد يسنا) و يا پيدا شدن کاوه آهنگر و بابک خرمدين و مازيار... و گوشمالی دادن اين اوباش حکومتی بوسيله ی آن چهره های نيست در جهان هستند.

جمهوری اسلامی بار گناه هر بی کفايتی و ويرانگری و پسماندگی و بی آبرويی خود را بر دوش دولت های پيشرفته و نيرومند يا بقول خودش، «قدرت های استکباری»، يعنی باز بقول خودش، صهيونيزم! و آمريکا و ديگر قدرت ها می افکند، و در اين سوی هم مثلاً خردگرايان ما، مسئوليت همهء ملابازی ها و ايران سوزی ها و نادانی ها، و بلايی هايی که خود بر سر خود آوردند را به حساب جيمی کارتر و کنفرانس گوادالوپ و اعراب و انگليس و روس و فرانسه... واريز می کنند.

آنان که خود را خردگرا می انگارند، بايد اين نکته را دانسته و بدان پايبند باشند که نخستين و بزرگترين نشان خردگرايی و خردمندی، « انسان باوری» يا خودباوری است. يعنی اينکه من انسان هستم که بايد مهار سرنوشت خود را به دست گيرم و خود را به سعادت و نيکبختی رسانم، نه مشتی موجودات مجهول و اساطيری و يا عده ای انسان مرده و بگور سپرده شده. مسئول اول و آخر هر بلايی هم که بر سرم می آيد، تنها و فقط خودم هستم. که اين « خودم » هم در مقياسی گسترده تر همان « خود ملت» است.

البته که هميشه نيرو ها و عواملی در بيرون وجود دارند که در راستای تأمين منافع خود، پيوسته می خواهند از ما سوء استفاده کنند. ليکن اين طبيعت سياست است. اينرا می گويند «پولتيکز»، نه اينکه ما بدان نام عوضی توطئه را داده ايم. ميدان سياست که دير و صومعه و کليسا و مدرسه ی اخلاق نيست. سياست و آيين کشورداری در جهان امروز يعنی بدنبال تأمين منافع کشور و مردم خود بودن، حتا به بهای چيزی از ديگران کندن و بردن و يا منافع ديگر ملتها را به مخاطره افکندن. اين هم امری است که حال همه ی دولت ها و ملت ها انجام می دهند و همه هم آنرا به عنوان اصول سياست به رسميّت شناخته اند. هيچ ملت خردمند و با فرهنگی هم از اين بابت، نه خود را قربانی توطئه می انگارد و نه ديگر دولت ها را به توطئه گری عليه خود متهم می سازد.

پس، در اين ميدان رقابت ها و سياست بازی ها، اين خود ما هستيم که با هشياری و خردمندی نبايد هرگز ابزار اجرای سياست های ديگر دولت ها بشويم و کاری خلاف منافع خود و ميهنمان انجام دهيم. و اگر شديم، بپذيريم که ما خانه خراب نادانی خويش شديم و نه قربانی توطئه ی ديگران. با چنين واقع بينی و خردمندی هم به دنبال از بين بردن زمينه های داخلی مشکلات خود باشيم تا ديگر به خود آسيب نرسانيم.

کسانی که يکريز از « خيانت» و « توطئه» و « دسيسه» و « طرح شوم» و «کودتا» ... دم می زنند، اگر تنها يکبار، و فقط يکبار درست و ژرف و خردمندانه بيانديشند که چرا و چگونه است که اين همه خيانت و دسيسه و طرح شوم و توطئه پشت توطئه فقط و فقط برای ما چيده می شود و هميشه هم اين طرح های شوم و توطئه ها در ميهن ما با موفقيتی درخشان ببار می نشيند، آنگاه به اين برايند منطق گرايانه خواهند رسيد، که مشکل در خود و در درون ما است نه در نزد عوامل بيرونی.

اصلاً آنچه گذشته است را فعلاً به کناری نهيم و از امروز سخن گوييم. آنانکه پايوران جمهوری اسلامی را مسئول تمامی اين ننگ ها و خفت ها و جنايات معرفی می کنند از ديد من اگر خائن نباشند، با پوزش فراوان، از نادان ترين مردمان روی زمين هستند. زيرا وقتی مشتی بی سر و پا و گدا و بی خانواده و چاقوکش و شمع فروش و روضه خوان و بار فروش ميدان به رهبريت و وزارت و وکالت و فرماندهی و رياست و صدارت رسند، کاملاً قابل پيش بينی و روشن است که همين اعمال ننگين و شرم آور و دزدی ها و جنايات را مرتکب می شوند. چنانچه کسانی انتظاری جز اين از اين سفلگان و لمپن های بی هويّت داشته باشند، جای بسی شگفتی است.

حتا اينکه چرا نظامی بدين مسخرگی و بی فرهنگی و بی کفايتی توانسته که سی سال در ايران دوام آورد هم هيچ جای شگفتی ندارد. اگر خوب به موضع گيری ها و شخصيّت و سخنان و شعار های مثلاً نخبگان سياسی و روشنفکران مان توجه داشته باشيد، خواهيد ديد که دوام جمهوری اسلامی هم طبيعی ترين محصول کين ورزی و نادانی چنين نخبگان سياسی پخمه و روشنفکران بی فکری است که ما داريم.

سخن کوتاه، همين اندازه می نويسم که من نه تنها به اين جمله ی مشهور که :« هر ملتی شايسته ی همان حکومتی است که بر وی حکومت می کند » سخت باور دارم، بلکه خود نيز اين جملهء موازی را می سازم که :

«هر اپوزيسيونی که نتواند پس از سی سال به حکومت مشتی لمپن بی سر و پا و چاقوکش غيرسياسی در ميهن خود پايان دهد، بی گمان خود بايد دست کم دو برابر آن نظام مسخره تر و بی سر و پا تر و لمپن تر باشد»، البته با پوزش. همين!

Posted on Friday, June 27, 2008 at 01:34AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment