شکست تاسیس ارمنستان بزرگ در خاک ایران - مرزهای ایران و ترکیه مرز صلح و دوستی در سیصد سال اخیر
وقتی که کشتار مردم آذربایجان و بویژه شهرهای اورمیه و خوی و ماکو را توسط ارامنه و آسوریان همسو با انگلیس و باقی مانده نیروهای روسیه تزاری وفادار به رژیم غیر کمونیستی مطالعه میکردیم دریافتیم که یکصد و سی هزار تن در آذربایجانی تبعه دولت ایران بقتل رسیدند.هدف انگلستان و ارامنه بر پایی ارمنستان بزرگ در خاک ایران و ترکیه و اراضی آذربایجان اشغالی توسط تزار روسیه بود.این هدف شوم با حمله نیروهای ترکیه عثمانی به اردوی انگلیس و ارامنه و روسیه تزاری
http://en.wikipedia.org/wiki/Persian_Campaign
حکومت پهلوی که مزدور انگلیس بود در جهت دامن نزدن به نفرت علیه انگلیسها این تاریخ را که همزمان با حکومت احمد شاه قاجار است (یعنی تاریخ شانزده ساله ایران در آن مقطع را ) کاملا سانسور کرده است و اجازه
نداده است که حقایق تاریخی بر ملت ایران روشن شود.
علت آن پنهان کاری ، کارهای خیانت بار رضا شاه است.این قسمت از تاریخ را برای ایرانیان مسکوت گذاشته اند زیرا رضا شاه در این برهه نوکری روس و انگلیس را میکرد که این دو کشور با کمک فرانسه ارامنه را از چهار گوشه جهان به ایران آورده بودند و آنان را بر علیه ملت ایران و ترکیه مسلح کرده بودند که در آذربایجان ایران یکصد و سی هزار تن را این ارامنه کشتند.امروز روسای جمهور روسیه و فرانسه و انگلستان بطور تلویحی از افسانه کشتار ارامنه توسط ترکیه طرفداری میکنند تا دست های بخون آلوده خود را در کشتار مردم آذربایجان ایران پنهان کنند. اینان مزدوران آدم کش و تحریف کننده تاریخ هستند.
شاید این کوششها در رابطه با سیاست ایران باستان گرایی آنان و تقویت سیاستهای انگلیس در رابطه با آریایی خواندن هند و ایران و ارامنه باشد .متضاد این با تبلیغ این که ترکان آذربایجان باقیمانده مهاجمان مغول و غیر ایرانی هستند همراه بود.تا به این وسیله با ایجاد حس غیر ایرانی بودن در مردم آذربایجان و با تحقیر زبان ترکی سبب شوند که زبان ترکی مردم آذربایجان از بین برود و یک دولت و یک زبان در ایران پا بگیرد که البته سیاستی شکست خورده است اما چون این سیاست بسود ارتجاع حاکم دولتی است ملایان هم آن را ادامه داده اند.
در این رابطه لازم است که حقیقت روشن شود و مردم ما باید به این وقایع از این زاویه که عوامل ارتجاع جهانی در ایران حاکمند وسعی بر تحریف واقعیات و حقایق دارند بنگرند و از این نگرش ایران و ایرانی را حمایت کنند زیرا این نگرش سبب دریافت حقایق تاریخی و بالنتیجه شناختن دشمنان ایران خواهد بود
کاوه بیات در کتاب توفان بر فراز قفقاز مینویسد:
این شکست امید ارامنه را درباره تشکیل ارمنستان بزرگ از بین برد و بقیه السیف سپاه ایشان پس از تحمل مشقات زیاد خود را به ایروان رسانیدند و غایله بدان بزرگی که استقلال و تمامیت ارضی ایران در گرو آن بود به همت و کوشش مردانگی مردم خوی دفع گردید. از نکات جالب توجه هم آن که آندرانیک در راه بازگشت در طرف نخجوان دو قریه معتبر را با زن و بچه قتلعام نمود.
- توفان برفراز قفقاز - کاوه بیات – از انتشارات وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران صفحه ۹۳.
******************************************************************
در این باره اطلاعات تازه ای پدیدار شده است که آنها را در زیر میآورم.این اطلاعات از فیس بوک و بنوشته مهران بهارلی است
«استقبال تبريز از نفرات دلير و سلحشور علي احسان پاشا و اردوي نجاتبخش عثماني»
ويا
«مسالهي حمايت و تحت الحمايگي- پروتکتورا»
به قلم فتح الدين فتاحي تبريزي
http://sozumuz1.blogspot.com/2016/12/blog-post_76.html
مئهران باهارلي
فتاح الدين فتاحي، نتيجهي ميرزا فتاح خان گرمرودي تبريزي از مقامات دورهي محمدشاه قاجار، سفرنامهي جد خويش را با نام «سفرنامهي ميرزا فتاح خان گرمرودي به اروپا در زمان محمدشاه قاجار» منتشر کرده است. در اين کتاب ۱۱۸۴ صفحهاي مطالب و اسناد بسيار، هرچند بعضا نامربوط و به صورت بينظم، نامرتب و آشفته، آورده شده است.
يکي از بخشهاي اين کتاب، «ترجمهي دستور العمل سري وزير امور خارجهي فرانسه به کنت دوسرسي، سفير کبير فوق العاده در ايران» نام دارد که از صفحهي ۱۰۴۹ آغاز ميشود. پانويس شمارهي ۵ اين بخش، نوشتهاي طولاني (بين صفحات ۱۰۵۴- ۱۰۶۳) در بارهي مسالهي حمايت ويا پروتکتوراي دولتهاي مسيحي اروپايي از اقليتهاي مسيحي در شرق است. نگارنده در اين پاورقي-نوشته به تحريک مسيحيان ايران و عثماني و مسلح کردن آنها از سوي دولتهاي اروپايي، کشت و کشتارهاي اين دستهجات مسلح مسيحي در آزربايجان اشاره کرده است. همچنين در اين پاورقي-نوشته وي خاطرات و مشاهدات شخصياش از دو موضوع کمتر پرداخته شده بدانها در تاريخنگاري معاصر، يعني استقبال پرحرارت مردم تبريز از نفرات علي احسان پاشا و اردوي نجاتبخش عثماني، گشودن آغوش و خانههاي تبريزيان به روي باقيماندگان مسيحيان فراري و آواره و مهاجمين و مهاجرين که مدتي پيش از آن دست به قتل عام و کشتار ترکها زده بودند، را با قدرداني و ستايش نقل کرده است.
فتاح الدين فتاحي در زمان رضاشاه، سال ۱۳۰۷ شمسی به همراه افراد دیگری از جمله پروفسور محسن هشترودی و پروفسور ابوالقاسم غفاری، جزو اولین محصلین اعزامی به اروپا فرستاده شده و در فرانسه در رشتهي حقوق تحصیل کرده بود. وي مانند بسياري از نخبگان تبريزي آن دوره، شخصيتي شاهپرست و پهلويدوست، معتقد به ملت ايران و حتي نژاد آريائي و .... است. در اين راستا به عنوان مثال او در اثر خود هرگز نام ملي مردم ما، «ترک» را ذکر نميکند و به جاي آن نامهاي غيرملي جغرافيايي آزربايجاني و تابعيتي ايراني را بکار ميبرد. بنابراين مدح و ستايش و سپاسگزاري و قدرداني وي از نيروهاي عثماني و نفرات و سربازان علي احسان پاشا، قابل تامل و معنيدار است. فتح الدين فتاحي، علي رغم پانايرانيست بودن، بويژه در بارهي حوادثي که خود به هنگام کودکي شاهد آنها بوده، مانند استقبال آتشين مردم تبريز از نيروهاي عثماني و سپس پناه دادن به باقيماندگان مسيحيان فراري و آواره، بيطرفي و اعتدال و واقعيتگوئي را رعايت کرده است (هرچند در مواردي که خود شاهد آنها نبوده، مانند قتل عام ارمنيان توسط عثمانيان، مبالغه کرده است). وي همچنين از بيماري رايج قاجارستيزي در ميان ايرانگرايان به دور بود.
يکي از عرصههاي کليدي در بازنويسي تاريخ و تاريخبافي بر اساس ايدئولوژيهاي پانايرانيسم و آزربايجانگرايي استالينيستي، شيطانسازي از عثماني، مخفي نمودن واقعهي نجات تورکائلي-آزربايجان اتنيک و ملت ترک در سالهاي جنگ جهاني اول توسط عثماني از چنگ متجاوزين روس، انگليسي، آسوري و ارمني و مهمتر از همه پنهان کردن امر استقبال، همدلي و همکاري داوطلبانه، فعال و گستردهي ترکهاي بومي، در خوي و اورميه، در تبريز و اردبيل و در ساوه و همدان و ... با نيروهاي نجاتبخش عثماني است. از اين منظر، خاطرات فتح الدين فتحي، هم سندي روشنگرانه در تائيد واقعيتهاي مذکور است و هم مدرکي موثق که پوچي و دروغ تاريخبافي پانايرانيستي و آزربايجانگرايي استالينيستي را برملا ميکند. اين خاطرات يکبار ديگر يادآوري ميکنند که تاريخنگاري رسمي و دولتي در ايران و جمهوري آزربايجان در مورد تاريخ مدرن و معاصر خلق ترک ساکن در ايران از بنيان جعل و تحريف است و ميبايد در مطالعات تاريخي کان لم يکن تلقي گردند.
در زير متن کامل اين پاورقي طولاني-نوشته، اما ارزشمند به لحاظ سنديت تاريخي را عينا آوردهام. عنوان اين متن، همچنين عنوانهاي داخلي در آن از طرف اين جانب و به منظور تسهيل قرائت متن، با استفاده از تعبيرات فتاح الدين فتاحي نوشته و افزوده شدهاند [داخل کروشه].
پايان مقدمهي مئهران باهارلي
تعليمات وزير امور خارجه به کنت دوسرسي (ص ۱۰۵۳)
... چنانچه اطلاع داريد (آقاي کنت)، اين اولين بار نيست که ايران و فرانسه سعي ميکنند به وسيلهي اعزام سفراي فوق العاده به هم نزديک شوند. از زمان لوئي سيزدهم تا ناپلئون در اين باره چند بار کوشش بعمل آمده و اگر چه طبق آرزوهاي دولت فرانسه مثمر ثمر واقع نشده، اما به کلي هم بينتيجه نبوده است و لااقل نام فرانسه را در اين سرزمين شرقي بلندآوازه و شناسانده است. به علاوه سبب شده است که کاتوليکها تاسياتي ايجاد کنند (۵) و افسران فرانسوي که با ژنرال گاردان از طرف امپراتور ناپلئون به تهران اعزام شدند، تعليمات نظامي و ديسيپلين (انظباط) و تاکتيک به سربازان ايراني آموختهاند که خاطرهي آن هنوز باقي است. ....
پاورقي شمارهي ۵:
«استقبال تبريز از نفرات دلير و سلحشور علي احسان پاشا و اردوي نجاتبخش عثماني» ويا «مسالهي حمايت و تحت الحمايگي- پروتکتورا»
به قلم فتح الدين فتاحي تبريزي
[«حمايت» از فرقههاي مسيحي، آلت اجراي مقاصد استعماري و تجاوزات دولتهاي اروپا]
در اينجا نسبت به مسئلهي کاتوليکها، مترجم محترم به يک نکتهي بسيار دقيق و مهم و حساس عنايت کافي مبذول نفرموده است. و آن اين است که وزير خارجهي فرانسه در تعليمات خود به کنت دوسرسي نوشته است که «در تاسيسات مذهبي، کاتوليکها - که ما يعني فرانسويها حمايت و تحت الحمايگيProtectorat جالب توجه آنها را در تمام مشرقزمين به عهده گرفتهايم (le Levant با حرف اول بزرگ A که مفاهيم کلي دارد)- به پشتيبانيهاي زياد ما مديون و مستظهر بودهاند». و اين عبارات وزير خارجهي فرانسه ميرساند که کاتوليکها مدتها قبل از ورود سفراي فرانسه در سرزمينهاي ايران تاسيسات داشته و شعائر مذهبي خود را انجام ميدادهاند، نه اينکه آمدن سفرائي از فرانسه «سبب شده باشد که کاتوليکها تاسيساتي ايجاد کنند».
و از طرفي اين «مسالهي حمايت» پروتکتورا Protectorat از فرقههاي مختلف مسيحي، در تاريخ سياست و روابط شرق و غرب مسالهي بسيار مهمي است که طي نزديک به سه قرن وسيلهي اعمال غرضهاي سياسي و آلت اجراي مقاصد استعماري و تجاوزات شده و امپراتوري عثماني و ايران از اين بابت زيانهاي زياد و صدمات فراوان ديدهاند. بدين توضيح که هر يک از دولتهاي بزرگ اروپا براي پيش بردن مقاصد تجاوزکارانه و استعماري در کشورهاي آسيا و آفريقا، خودشان را بيجهت و بدون هيچگونه استحقاق و از روي ريا و تزوير، حامي يکي از فرقههاي مذهب مسيح قلمداد ميکردند. و حتي جنگ تجاوزکاري و غارتگرانه برپا ميساختند. قبل از فرانسويها، پرتغاليها و اسپانيوليها در ايران و ديگر ممالک آسيا براي نيل به مقاصد سياسي، حمايت کاتوليکها را ادعا داشتند. روسها نيز خودشان را حامي ارتودوکسها و گريگوريان (ارمنيها) ميدانستند. جنگهاي تجاوزکارانه، توسعهطلبانه و غارتگري روسها با عثمانيها و ايرانيها هميشه زير لفافهي حمايت از يونانيها، بلغارها و گرجيهاي مسيحي پوشيده و پنهان ميشد.
[وحشت جلوهاي خونآشام در آزربايجان به تحريک انگليسها، روسها، فرانسويها، ....]
فرانسويها هم که از سرزمينهاي خاور نزديک، ميانه و آسياي مرکزي دور بوده و قدرت مقابله با روسها و انگليسها را در اين قسمت از دنيا نداشتند، حداقل براي رسيدن به هدفهاي سياسي و اقتصادي، بعد از پرتقاليها و اسپانيوليها خودشان را حامي فرقههاي کاتوليک جا ميزدند. و از اوائل قرن بيستم که امريکائي هم پايشان به ايران باز شد و به اورميه (رضائيهي امروزي) و تبريز هئيتهاي تبليغي فرستادند، با وجود رعايت آئين مون روئه، خودشان را حامي کاتوليکهاي آسوري و کلداني معرفي کردند و علت اينکه جمعي از آسوريها و کلدانيهاي تبعهي ايران، از پنجاه شصت سال پيش، و مخصوصا در جريان حوادث تاسف انگيز جنگ جهاني اول، به آمريکا مهاجرت نموده و در ولايات آن کشور صاحب کسب و کار و زندگاني شدند، از اين سابقه ناشي [شده است].
و مقدمات و علل و اسباب آن نيز چنان بوده که انگليسها با پول و وعدههاي دروغ ميانتهي، روسها با اسلحه و سرباز، ارمنيها، آسوريها و کلدانيها را تحريک کرده و به عنوان اينکه در سرزمينهاي خوي، سلماس، اورميه، مراغه، ماکو، مياندوآب تا همدان از ايران، وان، قارس، اردهان و ولايات ديگر از عثماني براي آنها کشور و دولت مستقلي تشکيل خواهند داد، از نواحي قفقاز و خوي و سلماس ايران، با زن و بچه، اغنام و احشام، اثاثيه و لوازم زندگي کوچانيده، به قسمتهاي غربي آزربايجان ريختند. و اينها که علاوه بر زن و بچه، گاو و گوسفند، اسب و استر و الاغ تا مرغ خانگي، لحاف و گهوارهي اطفال، اسلحهي کافي و چيزي نزديک به هشتاد هزار نفر و بلکه بيشتر مردان و جوانان سلحشور، جنگجو، بيباک و بيرحم و خونآشام داشتند، در تحت سرپرستي و فرماندهي مارشيمون، عينا مانند ايلغار مغول و هجومها و مهاجرتهاي دستهجمعي و تاريخي واندالها و هونها به جنبش در آمده، به شهرها، قريهها و آبادانيهاي آزربايجان ريختند. مردم، مردم بيگناه، بيدفاع، مسالمتجو و بيآزار را قتل عام کردند. با کلههاي نوزادان انساني در کوچههاي اورميه تيلهبازي نمودند. خانهها و آباديها را آتش زدند، مسجدها را ويران ساختند و آنچه آثار تمدن و انسانيت وجود داشت را از بين بردند.
در آن زمان نگارندهي اين سطور کودکي ده - يازده ساله و در تبريز مقيم بود و آن حادثات هراسانگيز را به چشم خود ديده و خوب به خاطر دارد. هول و وحشت سرتاسر آزربايجان، از جمله شهر دلاور و قهرمان تبريز را هم فرا گرفته بود. آزربايجانيها، آسوريها و جنگآوران خونآشام مارشيمون را جلو ميگفتند و از کلمهي جلو چيزي شبيه وبا، طاعون، سيل، زلزله، آتشفشان، بلکه مهيبتر و وحشتانگيزتر از آن، قهر آسماني، غضب الهي، عذاب طبيعت، بلائي که علاج نداشته و جلوگيري و فرار از آن غيرممکن نباشد در ذهن زن و مرد آزربايجاني مجسم ميشد.
[استقبال تبريز از نفرات دلير و سلحشور علي احسان پاشا، اين فرشتههاي نجات]
در آن وقت حکومت مرکزي ايران قدرت و ساماني نداشت. تهران، سواد اعظم کشور، مثل هميشه غرق در فساد و غفلت، خيانتکاران و دزدان داخلي، جاسوسان و ايادي روس و انگليس، اين خاک ري شوم و نفرين شده را، در خواب خرگوشي فرو برده بود. جلوها چون سيل بنيانکن جلو ميآمدند و همه جا را به قبرستان و ويرانه مبدل ميساختند. شهر خوي دليرانه مقاومت کرد. آن را دور زدند و گذشتند. ولي به کردها برخوردند. اسمعيل آقا سميتقو، ايل شکاک و عشاير دلير کرد کشتاري از آنها کردند که قدري از قدرت جنگي آنها کاست. با اين وصف توانائي نامحدودي داشتند. از محاصرهي کردها دررفتند و به پيشرفت خود در آباديهاي بيدفاع و به قتل عام انسانهاي بيگناه و سوختن و خراب کردن ادامه دادند. مردم آزربايجان، علما، سادات، تجار و اعيان و اشراف که از تهران و دولت مرکزي مايوس و نااميد بودند، از خليفهي عثماني و فرماندهي قشون ترک، کمک الامان و الغياث خواستند. سرتيب علي احسان پاشا مامور شد با پانزده هزار نفر سرباز زبده به کمک زنها و اطفال مسلمان آزربايجان بيايد و در عين حال قسمتي از جبههي شرقي اردوهاي عثماني را از افتادن به دست روس و انگليس و گولخوردههاي آنها، ارمنيها و آسوريها محفوظ بدارد.
نفرات علي احسان پاشا از تختهسنگها و تيغههاي کوههاي سر به فلک کشيده با دست و ناخن بالا آمدند. آذوقهي کافي نتوانستند بردارند. مقداري گندم بوداده هر سربازي به جيب ريخته بود. تعدادي از آنها در کوهها پرت شده و يا از خستگي و گرسنگي مردند. جمعي نزديک به ده هزار نفر، بيست روز زودتر از آنچه که روسها و مارشيمون تصور ميکردند به تبريز رسيدند. و من با چشم خود در کوچههاي تبريز ديدم که سربازان دلير و با ايمان علي احسان پاشا کفش در پاي نداشتند. سنگهاي تيز و تيغههاي برندهي کوهها کفشها را دريده از بين برده بود. از پاهاي برهنهي آنان خون ميچکيد. لباس تنشان همه پاره پاره شده، دست و بازو، چهره و صورت اغلب مجروح بود. رنگ به چهره نداشتند. لبها و گونهها از خستگي، تشنهکامي و گرسنگي پژمرده گرديده، ولي چشمها پر از نور ايمان و قلبها، دلها مالامال از شجاعت و اميد بود.
تبريز غرق در شادي شده و به سينههاي افسرده و مايوس مردم مژدهي زندگاني باز آمد. همه از زن و مرد به کوچهها ريختند و سربازان علي احسان پاشا، اين فرشتههاي نجات را چون جان شيرين در آغوش گرفتند. آنها از جوان و مرد، سربازان علي احسان پاشا، همه با شرف و عفيف بودند. طفلها، بچهها، دخترها، زنها، جوانها و مردهاي تبريز به حکم غريزهي حبّ حيات، که در وجود اين سربازان شريف ترک نجاتِ زندگي خويش ميديدند، آنها را غرق بوسه و اشک شوق ميساختند. و آنان از شرم و عفاف از سوئي، و خستگي و گرسنگي از سوي ديگر، ديده بر زمين دوخته بودند. و من شخصا در مقابل منزل خودمان، عمارت استيجاري بسيار بزرگ از مرحوم مير تقي حريري در محلهي نوبر، چند تن از آنها را بدين حالت ديدم. در حاليکه با صغر سن از غايت شادي گريه ميکردم، به خانه دويده ماجرا را به مادرم گفتم. مادر فرمود «با فضل الله خان برو و هر چند نفر از آنها را که توانستي براي صرف ناهار به خانه بياور. اينها مهمان عزيز ما هستند».
با فضل الله خان، پسر عمويم، از خانه بيرون آمده با پنج يا شش نفر، درست به خاطر ندارم، از سربازهاي علي احسان پاشا برخورده و به هر خواهش و اصراري بود به خانه برديم. مادرم آنچه ماحضر بود در سفرهي اخلاص گذاشته، ناهار را مانند فرزند و برادر عزيزي با سربازهاي علي احسان خورد. يکي از آنان که از همه جوانتر و تربيتشدهتر مينمود، ظاهرا درجهي افسري و بر ديگران برتري داشت، آيتي از حسن و جمال، عصمت و طهارت، شرم و حيا، ادب و کمال بود. البته همه عفيف و پاک بودند. ولي اين جوان چيزي ديگر و از ديگران برتر و داناتر بود. صحبتهايي با مادرم مينمود که درس اخلاق و ادب، ايمان و شرافت به حساب ميآمد. و من هرگز گفتههاي آن افسر جوان و زيباي ترک را فراموش نميکنم. ولي در اينجا از بازگو کردنش که مناسبتي با بحث حاضر ندارد ميگذرم. در يک جزوهي کوچک ديگر به نام هاله که سابقا چاپ شده، مختصري از حرفهاي او را آوردهام.
بدين گونه تبريزيهاي پاک و با شرف، يک نيمه روز از سربازان مجاهد اسلام، افراد علي احسان پاشا به مثل برادر و فرزند خويش پذيرايي و مهمانداري کردند.
فردا صبح، خورشيد ندرخشيده، آفتاب نتابيده، علي احسان پاشا و نفرات سلحشور او، هنوز از خستگي راه نيارميده، بلافاصله بعد از اداي فريضهي صبح از تبريز رفته بودند! علي احسان پاشا با نفرت اندک و خستهي خود يک شب نياسوده رفت و در دشتهاي نزديک خوي به طور ناگهاني و در لحظاتي که هرگز انتظار نميرفت و تصور نميشد، به مارشيمون، عده و کوچ، ايلغار و اردوي او برخورد و به معني واقعي و کامل کلمه آنها را معدوم کرد.
[مختومه شدن ابدي افسانهي مصنوعي دولت آسوري و ارمني]
افسانهي ريائي و مصنوعي دولت آسوري و ارمني و کلداني در مساحاتي از سرزمينهاي ايراني، خوي، سلماس، اورميه، مياندوآب، مراغه و غيره و غيره و خاکهاي عثماني، قارس، وان، اردهان و غيره و غيره در بايگاني راکد تاريخ دفن شد. و پروندهي خونين پرماجرا و اندوهآوري که ساخته و پرداختهي دسايس انگليس و آرزوهاي خام جهانگيري روسيهي تزاري بود براي ابد مختومه گرديد.
باقيماندهي اردو و يا دستهي عظيم مهاجران و مهاجمين مارشيمون، چون گفتيم، و واقعيت اين بود که حرکت مارشيمون به تحريک انگليسها و فشار روسهاي تزاري، با زن و بچه، گاو و گوسفند، گهواره و اثاث البيت و اسلحهي کافي و زبدهي جنگجويان هراسآور به حقيقت با ايلغارها و مهاجرتهاي تاريخي واندالها، مغولها و هونها شباهت داشت و نقشه و مقصد اين بود که هر چه ايراني و مسلمان است همه را از صغير و کبير و مرد و زن، طفل و کودک به کلي بکشند، قتل عام کنند و نابود نمايند و جاي آنها را بگيرند. و هنگامي که علي احسان پاشا، بعد از کردها – کردها فقط توانستند کشتاري کرده، جلوي آنها را سد کنند- نيروي جنگي و قدرت تهاجم آنان را واقعا معدوم نمود. البته به زنها، اطفال و پيرمردها رحم کرد و آنها را به اميد خدا و سرنوشت طبيعت رها ساخت و براي شرکت در جبهههاي ديگر جنگ برگشت و بار ديگر وارد تبريز شده و پس از چند روز استراحت، به قصد راندن اردوئي از انگليسها که از سمت ميانج (ميانه) پيش ميآمدند از تبريز خارج گرديد.
حيرتانگيز و خندهآور است که علي احسان پاشا هنوز قدم از دروازهي تبريز بيرون نگذاشته، انگليسها از ميانه و زنجان هم عقب نشستند و به قول مرحوم احتشام السلطنه علامير، که آن هم داستان جدائي دارد، مانند کلاغ بوي باروت را از هشتاد فرسخي شنيده، مثل هميشه فرار کردند.
[پناه دادن تبريز به فراريان و آوارههاي آسوري و ارمني]
باري بدين ترتيب باقيماندهي کوچ و ايلغار مارشيمون که نيروي هجوم سهل است، قدرت دفاع و مقاومت را نيز از دست دادند، از زن و مرد و طفل و کودک هنوز جمع بيشماري بودند. اينها بدبخت و بيپناه، آواره و سرگردان از بيم دستبرد کردها و انتقام مردم بومي به بيابانها ريختند. گروهي از گرسنگي، بيماري، خستگي و علل ديگر دسته دسته در صحراها مردند و از بين رفتند. انبوه بسياري پاي پياده، لخت و برهنه، گرسنه و خسته، مجروح و بيمار، به اميد يافتن ملجاء و ماوائي در بغداد به هر جان کندني بود به مراغه و تبريز رسيدند.
يکبار ديگر بياختيار اشک از ديدههايم جاري شد. آن دفعه با مشاهدهي سربازان علي احسان که براي نجات جان و شرافت آزربايجانيها آمده بودند، اشک شوق و شادي بود. اين دفعه به فاصلهي اندک، که درست در خاطر نمانده، اشک درد، غم و تاثر، واقعا هم صحنههاي حزنانگيزي بود، به قدري فجيع و تاثرآور که يک بار ديگر تبريزيهاي با غيرت، انساندوست و شرافتمند را به ضجه و شيون افکند. دستههاي بشر که نميتوان گفت، چه آنان از غايت درجهي بدبختي و درماندگي ديگر به آدميزاده شباهت نداشتند. گلههايي نااميد، ترسيده، رميده، لخت و عور، برهنهي محض، لاغر، ضعيف و ناتوان، بيمار و مجروح، خسته و گرسنه، چون مشتي استخوان، از زن و مرد، طفل و کودک، پير و برنا، شرمزده، سرافکنده و هراسان، ارمني، آسوري و کلداني به کوچههاي تبريز ريخته، از غيرت و غرور، خجلت و حيا، روي گدائي و قدرت استعانت خواستن از کسي نداشتند. آخر اينها، اين مردم بدبخت آلتشده، گول حرفهاي دروغ، وعدههاي فريبنده و حمايت Protectorat کاذب روسها و انگليسها را از اقليتهاي فرقهي ارتودوکس، کاتوليک و گريگوريان خورده، به ولينعمت و صاحبخانهي خود خيانت کرده و بر روي برادران و خواهران خويش شمشير کين آخته بودند. و اينک نه تنها شرم داشتند و خجالت ميکشيدند که از تبريزها کمک بخواهند، بلکه از جان و زندگاني مشرف به زوال خود نيز ايمن نبودند.
ولي معجزه شد. ملت ايران، اين مردمي که به قول ميتفورد از نژادي پست و رذل برخاستهاند، يک بار ديگر شرافت ملي و مقام والاي انساني خود را به جلوه درآورد. تبريزيهاي بزرگمنش، بشردوست و شرافتمند بر پاي خواستند. اعجاز و کرامت نشان دادند. رستاخيزي بود که روح و وجدان آدمي را صفاي آسماني ميبخشيد. همه به يک نداي غيبي پاسخ داده، يک صدا گفتند «بني آدم اعضاي يک ديگرند. اينها هموطن، خواهران، برادران و فرزندان خود ما هستند. شيطان گولشان زده، ابليس لعين، روس و انگليس از راه حقيقت منحرفشان کرده، آلت دست بودهاند. حاليه درمانه و نيازمند ارفاق و محبت هستند».
عاليترين، شورانگيزترين، دلآويزترين جلوههاي صفات نيکوي انساني که در تمام تاريخ بشر نظير و مانند نداشته، به صحنه درآمد. تبريزيهاي باشرف، غيرت و مردانگيهايشان قبول نکرد که گروهي زن و مرد، دختر و پسر، هر چه و هر که بودهاند، برهنه و عريان، گرسنه و عطشان در کوچه و خيابان سرگردان بمانند و ناموس و عترت، بدن و عورت آنان در معرض باد و باران باشد.
بدون هيچ گونه محرک و تشويقي، فقط به سائقهي حس انسانيت و مردانگي به يک باره از زن و مرد به کوي و برزن ريختند. با اشک چشم، جگر سوخته، دل خونين از درد و اندوه، که هر چه از فراريها و آوارههاي بدبخت آسوري، ارمني و کلداني را، از مرد و زن، پير و جوان، طفل و کودک، سالم و بيمار ديد، به زور محبت و مهرباني به خانههاي خود بردند و با هر چه داشتند گرسنهها را غذا، برهنهها را- که همه گرسنه و برهنه بودند- پوشاک دادند. مجروحين و بيماران را مانند فرزند، برادر و خواهر خود تيمار نمودند و بر جراحات بدن و زخمهاي دل آنان از مهر و عاطفت انساني مرهم نهادند.
بنده نيز که عرض کردم کودک خردسال، ولي اگر تعبير به خودستايي نشود، حساس بودم -اساسا در آن زمان کودکان آزربايجان در شرايط جنگ، قحطي و بدبختي همه حساسيت داشتند- در کوچههاي تبريز با دستهاي از اين فراريها و آوارههاي گولخورده روبرو شدم و به چشم خود ديدم که چه وضعيت رقتآور و حالت حزنانگيزي داشتند که قلب آدمي را، ولو از سنگ سخت هم ميبود، ريش ريش و مجروح ميکرد.
مثل دفعهي پيش و مانند هميشه با گريه، ضجه و شيون ناشي از غم و اندوه به دامان مادر خود پناه برده و شرح بدبختي و تيرهروزي فراريها و آوارهها را که در کوچه ديده بودم حکايت کردم. مادرم چند نفر فرستاد، گروهي را از کوچهها جمعآوري کرده آوردند. زمان درازي، پنجاه سال بيشتر از آن صحنه گذشته، اواسط جنگ بود. خاطرات تلخ و رعشهآور مثل سايه به طور محو و بيرنگ در ذهن باقي مانده. اگر حافظه خطا نکند، چند طفل نحيف و لاغر، سه دوشيزهي زيبا ولي استخواني، سه بانوي جوان، دو پيرهزن، دو جوان مجروح، دو مرد بيمار و يک پيرمرد مشرف به موت در آن ميانه بود. اتفاقا همه آسوري و از اهالي نواحي سلماس و تبعهي ايران بودند. آنها گول خورده، به وعدههاي دروغين روس و انگليس فريفته، آلت دست شده و با هموطنان ايراني خود نبرد کرده و چه بسا گروهي بيدفاع و بيتقصير را نيز کشته بودند. ولي در آيين فتوّت و در ميان عواطف انساني و عالم رحم و مروّت، کينه و دشمني راه نداشت. چرا که آنها مغلوب، عاجز و بيچاره، سرگردان و آواره شده بودند.
مادرم فرمود آنها را پوشاک و خوراک دادند. بر جراحت زخمدارها مرهم نهادند و بيماران را تيمار کردند. دو شب و دو روز از آنان در خانهي ما چون ميهمان عزيز با محبّت و احترام پذيرايي شد. شب دوّم پيرمرد جان به جهان آفرين تسليم کرد. بقيه مختصري رمق گرفتند. حال مجروحين و بيماران اندکي بهبود يافت. مادرم به آنان اصرار نمود که تا عافيت مريضها و رفع خستگي کامل در خانهي ما بمانند و از تبريز نروند و گفت سعي ميکند که کاري و کاسبي برايشان تهيه کرده و ترتيبي براي زندگاني آنها بدهند. در اکثر خانههاي تبريز جريان اين چنين بود و خانوادههاي محترم تبريز از آن همه فراريها نگاهداري کرده، قول تهيهي خانه و وسيلهي کار و زندگي مستقل به آنها دادند و همه اصرار داشتند که آن همه زن و بچه، پيرزن و پيرمرد، مردان و جوانان بيمار و مجروح آسوري، ارمني و کلداني بيتوشه و وسيله از تبريز نروند. معدودي محبّت و احسان تبريزيها را پذيرفته ماندند و مانند ديگر برادران و خواهران ايراني خود در امن و آسايش، قطع نظر از قحطي و مصائب جنگ که براي همه يکسان بود، زندگي ميکردند که هنوز هم خود يا فرزندانشان هستند.
[نتيجهي ادعاي حمايت ريايي و دروغين دولتهاي اروپا از اقليتهاي مسيحي]
عدهاي انگشتشماري، مخصوصا از آسوريها و کلدانيها که وسيله و دست و پائي داشتند از تبريز، بعد از آن از عرض راه تا بغداد و سپس از بغداد نيمهجاني به آمريکا رسانيده و در آنجا کار پيدا کرده باقي ماندند ..... و اما متاسفانه اکثريت قاطع آنها، مخصوصا آسوريها و کلدانيها با همان وضع رقتانگيز و اسفناک، پاي پياده، گرسنه و تشنه، لخت و برهنه، به خيال سراب و به تصور خام و اميد اينکه انگليسها، که آن ايام به بغداد رسيده بودند از آنها خوب پذيرائي کرده، وسيلهي زندگي، خانه، لباس، غذا و از همه مهمتر پول و اسلحه خواهند داد، از تبريز بيرون آمده به سوي بغداد رهسپار گرديدند. جمعي از اطفال، پيران و بيماران از سرما، گرما، گرسنگي و عرياني در راه تلف شدند. باقيمانده که باز گروه کثيري ميشدند از طريق ميانه، زنجان، همدان و کرمانشاه با هزاران جان کندن و تحمل رنجها و مشقتهاي مافوق طاقت بشري نيمهجاني به بغداد رسانيدند ....
طرز رفتار، رافت و عاطفت ايرانيها، اين مردم رذل و پست و از نژاد پست به عقيدهي ميتفورد و بسياري از نويسندهها و سياسيون انگليس، را با فراريها و آوارهها، يعني همان جلوها را در تبريز، که خود شاهد عيني بودم، حکايت کرديم .... حالا خوب است دنبالهي داستان را گرفته به بينيم انگليسيها، اين مردم نجيب «!»، متمدن «!»، تربيتشده «!»، انساندوست «!» و از نژاد برتر، با آن فراريها و آوارههاي بدبخت آسوري، کلداي و ارمني که خودشان تحريک به قيام و ايلغار و هجوم کرده بودند چه رفتاري پيشه گرفتند؟ در تاريخ بايد نوشت و بر مسبّبين و عاملين اين همه جنايات و فجايع شرمآور و نفرتانگيز نفرين و لعنت فرستاد.
پيرمردها، پيرزنها، مجروحين و بيماران، حتي اطفال شيرخوار را براي اينکه دست و پا را ميگرفتند و آذوقه و غذا و لباس ميخواستند، و اينهمه مقرون به صرفه و صلاح و مصالح جنگي نبود، شبها به دجله و شط انداخته از بين ميبردند. جوانها و مردان سالم را به بيگاري و کارهاي دشوار گرفتند و دخترهاي دوشيزه و زنهاي زيبا و محترم را به سربازخانهها تقسيم کردند!!... و اين بود عاطفه و انساندوستي مبشّرين تمدّن و مدّعيان حمايت از مردم و يا به حقيقت مسبّبين تيرهروزي بشر! و اين بود صحنههايي از نتيجه و ثمر پروتکتورا Protectorat يا ادعاي حمايت ريايي و دروغين دولتهاي بزرگ اروپا از اقليتهاي مسيحي ارتودوکس، گريگوريان و کاتوليک!! ...
از صحنههاي حزنانگيز و داستانهاي دلخراش ديگر، ادعاي حمايت ريايي و دروغين روسيهي تزاري از ارمنيها در خاکهاي عثماني و بهانهجويي و برپا ساختن جنگهاي غارتگري و توسعهطلبانه به دستاويز حمايت از دين مسيح و کمک به ارامنه، فريفتن، گول زدن و تحريک ارمنيهاي بدبخت و سادهلوح به آشوب، فتنه و فساد و آدمکشي، (تروريسم) و خرابکاري اعصاب عثمانيها را که بيش از صد سال به بهانهي وجود ارمنيها، آنهمه جنگ، صدمه، خسارت و زيان ديده بودند خرد و خراب و ناگزير از عکس العمل کرد. و اين حمايت دروغين و بهانهجويي باعث شد که عثمانيها عقل و اعتدال را از دست دادند و يکمرتبه از راه اضطرار و ناچاري بيش از يک ميليون نفر ارمني را قتل عام نمودند. که ارامنه هنوز، در هر کجاي دنيا که باشند، آن روزهاي شوم را به حق، عزاي ملي دانسته، ختم و ماتم ميگيرند. اين هم يک نتيجهي ديگر پروتکتورا Protectorat و يا حمايت کاذب و دروغين و ريايي دولتهاي اروپايي از اقليتهاي مسيحي در در ممالک مشرق زمين.
[وقاحت و گستاخي دولتهاي استعمارگر مسيحي اروپا]
به حقيقت، از لحاظ ديد انساني، فارغ از هر گونه حب و بغض و خالي از تمام سوابق ذهني و دور از تعصبات نژادي، ملي و مذهبي و مطلقا بيغرضانه، به حقيقت هم حيرتانگيز و شرمآور است مسيحيها که به تعاليم مقدس و دستورهاي عالي انساني حضرت عيسي مطلقا و به قدر ذرهاي عقيده و ايمان نداشته و بين خودشان محکمههاي تفتيش عقايد، جنگهاي هفتساله، سيساله و صدساله برانگيخته و جنگهاي مذهبي، قتل عامها و کشتارگاههاي سن بارتلمي و نظاير آن برپا ساختهاند، از اواسط قرن هيجدهم به منظور تصرف سرزمينها و خاکهاي ملل آسيا و آفريقا و دزديدن و غارت دارايي و دسترنج مردم، استعانت از دين مسيح و حمايت (پروتکتورا Protectorat) از اقليتهاي مسيحي را از روي خدعه و ريا بهانه ساخته، در دستي خنجر و تپانچه و در دست ديگر ليره و انجيل پيش آمده، پايههاي استعمار و زنجير اسارت و بندگي را در مشرق زمين محکم داشتهاند.
تا قرن نوزدهم صحنههاي قصابخانهي سن بارتلمي و ميدانهاي نبرد اروپا که از اندازه و شماره بيرون است، در جلوي چشم مردم گسترده بوده و از آغاز قرن بيستم در طي عمر يک نسل، نسل انسانهاي شصتساله، دو جنگ بزرگ جهاني، همين مسيحيها برانگيخته و خون دهها ميليون انسان بيگناه از جوانان، مردان و زنان خود را بر زمين ريخته و آثار تمدن، هنر و فرهنگ، نتيجهي صدها سال کوشش و رنج بشر را با آتش جهل و ديوانگي سوختهاند. آنوقت و هنوز هم، خجالت نميکشند، شرم و حيا ندارند و خويشتن را نام انسان و آدميزاده و عاقل ميگذارند! زهي وقاحت و گستاخي! و عجبا بدبختي و ضلالت و گمراهي!
خلاصه، مسالهي پروتکتورا Protectorat و حمايت از اقليتهاي مسيحي کاتوليک، ارتودوکس و گريگوريان يکي از آن اسباب و ابزار کثيف، زشت، شوم و ناميمون و بدعاقبتي بوده است که طي بيش از دو قرن وسيله و دستآويز استعمارگران براي گول زدن، آلت و اغفال کردن و فريفتن و فدا ساختن اقليتهاي صلحجو و آرامشطلب و اعمال زور و فشار و غارت دارايي و دسترنج اکثريت ملل مسلمان بوده است. و مترجم عزيز و محترم تعليمات وزير خارجهي فرانسه به کونت دوسرسي در يک صد و سي سال پيش وقتي به اين لغت شوم و بديُمن رسيده و اقرار و اعتراف صريح يکي از سياسيون رياکار اروپا را در يک سند رسمي ملاحظه فرموده، مسامحه کرده و از آن درگذشته و از ترجمه و نقل آن امساک فرمودهاند.
مترجم محترم، اصغر فرمانفرمائي قاجار، جا داشت که در اين دستور العمل وزير خارجهي فرانسه، مخصوصا اين کلمهي پروتکتورا يا ادعاي حمايت از اقليت کاتوليک را ترجمه کرده و اضافه ميفرمودند که لازم به زحمت آقايان فرنگيها نبوده و ايرانيها خود از قرنها و قرنها پيش، به اقتضاي خصائص عالي نژاد والاي خويش، از روي علم و فرهنگ، و نه از بيم زور و نيرنگ چنان احترام آزادي، امنيت و آسايش براي اقليتهاي مذهبي قائل بوده و تدارک کردهاند که در دنيا نظير نداشته است.
به هر حال، به قول سرايندهي ترانهي معروف مرا به بوس، «گذشتهها گذشته» و به گفتهي ژنرال دوگل، سردار پير و شريف فرانسه که انصافا مرد بسيار محترم و واقعبيني است و احترام و محبوبيت جهاني دارد، «دشمنان ديروز، دوستان گرامي امروز هستند». و از نظر ما ايرانيها به اين سخن بايد اضافه شود که فريب خوردههاي ديروز نه تنها دوستان عزيز امروز، بلکه برادران ارجمند و هموطن ما هستند. مخصوصا ارمنيها که ذاتا مردمي شريف، محترم، لايق، زحمتکش و علاوه بر هموطني، پسر عمو و دختر عموهاي دو هزارساله و با ما از يک نژاد اصيل و از يک اصل تاريخي و نجيب ميباشند.
قلهک. پنجشنبه، ليله جمعه، پانزدهم آذرماه ۱۳۴۷- فتح الدين فتاحي
منبع:
سفرنامه میرزا فتاح خان گرمرودی باروپا؛ موسوم به، چهارفصل و دو رساله دیگر بنام شبنامه سفرنامه ممسنی در زمان محمدشاه قاجار/ میرزا فتاح خان گرمرودی؛ بسعی و کوشش فتحالدین فتاحی. تهران. چاپخانه بانک بازرگانی،۱۳۴۷، ۱۱۸۴ص.
Reader Comments