کورش هخامنشی و مصادره اسناد تاریخی - رضا مرادی غیاث آبادی
از افشا
در دوره پهلوی حکومت سعی کرد که ملایان را از قدرت دور کند و بتنهایی قدرت حکومتی را در دست بگیرد.بنابراین دیگر شاه تاج را از ملا بعنوان قداست حکومتش و یکی بودن دین و دولت دریافت نمیکرد بلکه فقط بنا بر قدرت خودش تاج بر سر میگذاشت.از آنجایی که هر حکومتی برای حکومت به یک زیربنا و علت وجودی نیاز دارد رضا شاه و باند وطن فروش اطرافش از ایده ایران باستان گرایی و کورش بنیان گزار حقوق بشر و چشنهای ایران باستانی شروع کردند تا با ایدئولوزی قبلی که مذهبی بود مبارزه بکنند و آنها را از رونق بیندازند.
ملایان از دادگستری اخراج شدند و دادگستری عرفی جایگزین آن شد. تحصیلات مردم از حوزه نفوذ روحانیت خارج شد و بمدارس دولتی سپرده شد.
اخراج ملایان از دادگستری و دانش آموزی مردم مسئله ای را حل نکرد زیرا نیروهای اسلامیستی و مرتجعین اطراف حکومت پهلوی هر دو ارتجاعی و ضد ملت بودند و هر دو راه پیشرفت مشروطیت را که همان پیش زمینه دمکراسی و مدرنیته است سد کرده اند
علیرغم کوششهای پهلوی شاهنامه خوانی با مراسم عاشورا جایگزین شد و این بسی تعجب انگیز است که چرا در اوج تبلیغات ناسیونالیستی پهلوی این جایگزینی صورت گرفت؟ بنظرم جوابش این است که ناسیونالیسم پهلوی با حرکتهای ارتجاعی رضا شاه از بستر پیشروانه مشروطیت جدا شد و رویه ارتجاعی و استبدادی بخود گرفت.مردم هم در تقابل با این حرکات بسوی نیروهای دیگر ارتجاعی یعنی ملایان و اسلامیستها کشیده شدند.زیرا این ناسیونالیسم غیر واقعی و رومانتیک و غیر علمی بود مثل کورش بنیان گزار حقوق بشر و یا نژاد اریایی ایرانیان که با علم ژنتیک هم خوانی ندارد.این ناسیونالیسم بر علیه زبان و فرهنگ قومیتهای ایرانی بود و بدروغ زبان فارسی را که زبان منطقه ای از بنگال تا آناتولی بود بعنوان زبان فقط ایرانی قالب میکرد. در صورتی که زبان فارسی کنونی زبان وارداتی از شرق ایران است و هیچگاه مردم ما به آن زبان صحبت نمیکردند و همیشه بزبان اقوام ایرانی در داخل کشور صحبت میشده است .بعد از اسلام زبان دولتی و دیوانی فارسی بوده است ولی مردم فارسی صحبت نمیکردند و هر منطقه ای از ایران زبان بومی خود را داشت .
اخیرا بعضی از باستان شناسان این جو رضا شاه زدگی را شکسته اند و مطالب علمی و عاقلانه تر و همسو با حقوق بشر و دمکراسی انتشار میدهند.یکی از این باستان شناسان دکتر غیاث ابادی است.در زیر به نوشته ایشان توجه میکنیم
کورش بزرگ و مصادره اسناد تاریخی رضا مرادی غیاث آبادی چکیده: شخصیتی به نام کورش که امروزه کسانی کوشش کردهاند تا از او امامزادهای معصوم بسازند، ارتباطی با شخصیت واقعی و تاریخی کورش ندارد. شخصیت امروزی کورش محصول مصادره به مطلوب منابع تاریخی و ادعاها و سخنان مجعول منسوب به او است. تاریخ و مطالعات باستانی دو کاربرد اصلی دارد: اقناع حس کنجکاوی و کسب تجربه از گذشتگان برای ساختن امروز و فردا. در هر دو مورد، لازم است تا به تاریخ و شواهد باستانی «همانگونه که بوده» توجه شود و نه «آنگونه که دوست داریم بوده باشند». قطعهقطعه کردن تاریخ بنا به ذوق و پسند شخصی و برداشتن تکههای مورد علاقه و نادیده انگاشتن تکههایی که بدان علاقه نداریم، نه به کار اقناع حس کنجکاوی میآید و نه به کار تجربه و آموختن از تاریخ. چرا که در هر دو مورد، بخشی از واقعیت نادیده گرفته شده است. چنین اعمالی به کار دو گروه میآید: کسانی که به دنبال دستمایههایی برای دلخوشی و تخدیرهای ناشی از خلأهای عاطفی هستند، و نیز کسانی که تاریخ را ابزاری برای القای مفاهیمی به سود منافع خود و بهرهکشیهای ناشی از آن میدانند (همچون پانایرانیستها، پانترکیستها، پان عربیستها و دیگر انواع گرایشهایی که در نهایت به نژادپرستی و فاشیسم ختم شدهاند و یا خواهند شد). هر دوی این گروهها، نه تنها بخشی از تاریخ را نادیده میگیرند، که با افزودههای مجعول و ادعاهای ساختگی (همچون انبوهی از نقلقولهای دروغین منسوب به کورش)، خود یا هواداران خود را گمراه میسازند و راه دستیابی به واقعیتها و تجارب تاریخی را مسدود میکنند. چنین است که هر گاه تاریخ را یکسونگرانه ببینیم و در دل ما باور به چیزی مطلقاً خوب و نقدناپذیر جوانه زند، فاشیسم و استبداد از همانجا شروع به رشد میکند. این اشخاص به هنگامی که با روایت تاریخی خوشایندی مواجه میشوند، نه منبعی میخواهند و نه تردیدی در منابع به خود راه میدهند. اما به هنگامی که سخن مغایری را میشنوند از هیچگونه انکار و تردید در منابع خودداری نمیکنند. منابع را غرضورزانه، غیرمعتبر، دشمننگاری، غلط در ترجمه، تحریف در متن و امثال آن قلمداد میکنند و انواع و اقسام لطائفالحیل و شگردها را برای نادیده شدن و انکار آنها بکار میگیرند. آنان در کنار همه اینها، از هیچگونه اتهام و پروندهسازی برای کسانی که منابع تاریخی را منصفانه و واقعگرایانه و بدون دخل و تصرف نقل میکنند، کوتاهی نمیکنند و سعی میکنند تا ضعف خود را با روشهای ناکارآمد تخریبی جبران میکنند. چه نیک میبود اگر ما آن اندازه که به فردوسی مینازیم، از او میآموختیم. چرا که او تاریخنگار منصف و شرافتمندی است که بیش از آنکه کشورها و اقوام و ادیان برایش مهم باشند، به انسانیت و شرف انسانی بها میدهد. قلب او برای ایران میتپد، اما نیکیها و دلاوریهای تورانیان را با صدای بلند و فاخرترین سرودهها بیان میکند و زشتکاریهای ایرانیان را نیز لاپوشانی نمیکند؛ حتی اگر جنگافروزیها و جنایتهای گشتاسپ و پیروان زرتشت باشد. از همین رو است که گشتاسپ اوستا، شخصیتی محبوب و ستودهشده، و گشتاسپ شاهنامه شخصیتی منفور و مذمتشده است. چنین کارهایی در قبال بسیاری از شخصیتهای ملی یا مذهبی و یا رویدادها و مکاتب گوناگون انجام شده است، اما نگارنده مثال را از کورش بزرگ و روایتهای تاریخی و اسناد باستانی مرتبط با او میآورد که بدان تسلط بیشتری دارد. در باره رفتارهای توأم با انسانیت و مهر و مدارای کورش بسیار گفته شده و در جای خود تا حدی درست هستند. اما در این میان این نکته مهم معمولاً مغفول واقع میشود که این یک اصل عمومی و بدون استثناء در تاریخ است که هیچ پادشاه یا سرداری نمیتوانسته و نمیتواند بدون قتلعامهای گسترده و بدون غارت داراییهای عمومی و خصوصی مردمان کشور خودش و نیز کشور مقابل، دست به کشورگشایی و جهانگشایی بزند. هیچ پادشاهی آن اندازه اموال شخصی نداشته تا بتواند مخارج دهها و صدها هزار سپاهی را برای ماهها و سالها فراهم کند. محرک آن پادشاه و سرداران و سپاهیان برای جهانگشایی، فقط امید به پیروزی و غارت کشور مغلوب بوده است. چنانکه بسیاری از پادشاهان چنین اعمالی را با افتخار در کتیبههای خود آوردهاند: «در حران نبردی بزرگ بین ما و والرین قیصر روم در گرفت. ما آنان را بزدیم و قیصر را اسیر کردیم و او را به پارس بردیم. ما شهرهای سوریه و کیلیکیه و کاپادوکیه را در آتش سوزاندیم و ویران نمودیم و غارت کردیم. پس آنگاه به میمنت این پیروزی آتشکدهها نشاندیم و موبدان را مورد لطف و عنایت خود قرار دادیم» (از کتیبه شاپور یکم ساسانی بر دیوار کعبه زرتشت در نقشرستم). عریان، سعید، راهنمای کتیبههای ایرانی میانه، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۷۰ تا ۷۳ آگاهیهای ما در باره کورش تا حد بسیار زیادی متکی به منابع یونانی است. چرا که در منابع ایرانی، مطلقاً کسی به نام کورش وجود خارجی ندارد، تا چه رسد به شرح و توصیفی در باره او. مگر در حد یادکرد از نام او در آثار ابوریحان بیرونی و حمزه اصفهانی که حتی در همین حد نیز با سکوت فردوسی در شاهنامه روبرو شده است. فردوسی در حالی از افتخارات و کرامات اسکندر تعریف و تمجید کرده، که برخلاف ابوریحان و حمزه و ابنخلدون، حتی اشارهای به نام کورش نیز ننموده است. فردوسی از اسکندر با صفات نیکی همچون خردمند، بیداردل، دورکننده بدیها، سازنده، آرام کننده کشور، شاهوار، با فر و فرهنگ، خوبچهر، خوبگفتار، دادگر، پیروزبخت، بخشنده و آشتیجو یاد کرده است. شاهنامه فردوسی، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، ۱۳۸۶، دفتر پنجم، صفحه ۵۲۳ به بعد. عمده نقلقولهایی که از رفتار محبتآمیز کورش با کشورها و پادشاهان مغلوب بیان میشود، نه بر اساس منابع ایرانی، که برگرفته از گزارشهای مورخان یونانی و از جمله هرودوت و دیودور سیسیلی و کتزیاس است. اما در روایتهای همین مورخان، نکات دیگری نیز هست که تعمداً نادیده انگاشته میشوند. به تاریخ هرودوت بیش از هر تاریخنامه دیگری استناد میشود و قسمتهای باب میل آن نقل میشود، اما بسیاری از بخشهای آن که باب میل نیستند، نادیده گرفته میشوند و در این مواقع او را مورخی مغرض و دشمن ایران مینامند. برای مثال، او آورده که پس از اینکه کروزوس (آخرین پادشاه لیدی) به شگردی از خرمن آتشی که کورش برای سوزاندنش برپا کرده بود، نجات یافت، از کورش پرسید «سربازان تو اکنون در شهر در حال انجام چه کاری هستند؟» کورش پاسخ داد «در حال غارت شهر و گنجینههای تو هستند». Godley, A. D., The Histories, book I, Chapter 88, p. 40. تواریخ هرودوت، کتاب اول، بند ۸۸ او همچنین آورده است که کورش به ملکه توموروس (شاه ماساژتها) دل بست و چون با مخالفت او روبرو شد، پسرش را (و به روایتی دیگر پسر و شوهرش را) به گروگان گرفت و سر او را در تشتی از خون برای مادر فرستاد. به گزارش هرودوت، ملکه توموروس قبلاً برای کورش پیغامی بدین مضمون فرستاده بود که «تو را نصیحت میکنم از این کار دست برداری. به فرمانروایی ملت خویش خرسند باش و فرمانروایی من بر ملت خویش را نیز روا دار. افسوس که به سخنم اعتنا نخواهی کرد، چون به کمترین چیزی که اعتنا داری، صلح و صفا است. از نبرد با من درگذر که پیروز نخواهی شد و این برای فرزند کمبوجیه ننگ است که از زنی شکست خورد». کورش به سخن توموروس بیاعتنا ماند و به حملهای روی آورد که مطابق با پیشبینی توموروس، به شکست و کشته شدنش انجامید. مورخ دیگر یونانی که گزارشهایی در باره کورش آورده، کتزیاس است. کتزیاس کورش را پادشاهی اهل مدارا و جوانمردی میداند و روایتهای او نَقل و نُقل محافل است. او آورده است که کورش با کروزس با گذشت رفتار کرد و این را بسیار گفتهاند و شنیدهایم. اما همو چیزی دیگری نیز گفته است که آنرا نادیده انگاشتهایم. او در کنار گزارشش از مهربانی و گذشت کورش، همچنین آورده است که «کورش چشمان آتیس (پسر کرزوس و ولیعهد لیدی) را در برابر مادرش از حدقه در آورد و سپس او را سر برید. مادر آتیس از غصه این اتفاق خود را از بام به زیر افکند و خودکشی کرد». کتزیاس پس از نقل رفتار محبتآمیز کورش با آستیاگ (آخرین پادشاه ماد) این را نیز آورده است که «کورش پس از تصرف ماد، اَسپیتاماس (شوهر آمیتیس و داماد آستیاگ) را کشت و زنش را تصرف کرد و به جمع زنان خود افزود». او همچنین آورده است که «کورش چشمان پِتیساکاس (پیشکار خودش) را از حدقه در آورد و پوستش را زنده زنده کند و به صلیبش کشید. به این دلیل که پتیساکاس مأمور آوردن آستیاگ به دربار بود، اما او را در بیابان رها کرده بود و موجب خشم کورش شد که با آستیاگ با مهربانی و گذشت رفتار میکرد». کتزیاس همچنین نقل میکند که «کورش قبل از حمله به ماساژتها، به سرزمین دِربیکسهای سکایی حمله برد و پس از قتلعام سی هزار نفر از دربیکسها و کشتن پادشاه آنان و دو پسرش، کشورشان را تصرف کرد». تاریخ کتزیاس، خلاصه فوتیوس، ترجمه کامیاب خلیلی، تهران، ۱۳۸۰، بخشهای یک تا هفت، صفحه ۱۵ تا ۳۸ متداول است که عدهای به هنگام مواجهه با چنین روایتهایی، آنها را روایتهای مجعول و دروغ از سوی دشمنان ایران بدانند. البته که شاید چنین باشد، چرا که هیچ مورخ و متن تاریخیای، یکسره درست و مطابق با واقعیت نیست. اما مسئله اینجاست که ما برای بیان افتخارات کورش نیز دقیقاً متکی به همین منابع هستیم و در چنین مواقعی فراموش میکنیم که آن منابع مغرضانه و غیرمعتبر و دشمنانه بودهاند. انگهای «غرضورزی» و «دشمنی با ایران» به پیشانی هر مورخی که بچسبد، به پیشانی کتزیاس- که روایتهای بالا را از قول او آوردم- نمیچسبد. چرا که کتزیاس مورخ دربار هخامنشیان و پزشک مخصوص اردشیر دوم هخامنشی و ملکه پروشات بود. اردشیر او را به سبب حذاقت و نیز علاقهای که به ایران و تاریخ هخامنشیان داشت، به عنوان مورخ و پزشک به دربار خود فراخوانده بود و اسناد رسمی بایگانیهای هخامنشی را در اختیار او نهاده بود. به همین دلیل، نوشتههای کتزیاس- برخلاف هرودوت- بر اساس روایتهای شفاهی و شایعهها نیست و متکی بر اسناد رسمی دست اولِ هخامنشیان است. علاقه کتزیاس به ایران موجب شد که در جنگی که کورش کوچک (برادر اردشیر) با همکاری یونانیان علیه ایران ترتیب داد، شرکت کند و در دفاع از هخامنشیان و مقابله با یونانیان به نبرد برخیزد. اتهام دشمنی به کتزیاس در حالی انجام میشود که اتفاقاً گزارش آریستوبولوس- یعنی کسی که به راستی دشمن ایران و از سرداران مهاجم اسکندر بوده- را بدون تردید و بدون اینکه به هویت او اشاره کنیم، مکرراً نقل کردهایم. و آن عبارت است از آگاهی ما در باره اینکه بنای مشهور به «مادر سلیمان» آرامگاه احتمالی کورش است. آگاهی ما از غارت تختجمشید به دست اسکندر و نیز سوزاندن تختجمشید به دست همو، متکی به گزارش دیودور سیسیلی است. او آورده است که «اسکندر بزرگترین دشمن تمام آسیا بود و تختجمشید ثروتمندترین شهر در زیر آفتاب بود. او اجازه داد تا سپاهیانش بجز خزانه و هدیش شاهی که به خودش اختصاص یافت، همه جا را غارت کنند و سپس بسوزانند. در خزانه تختجمشید که اسکندر شخصاً آنجا را غارت کرد و سپس به آتش کشید، ۱۲۰٫۰۰۰ تالان (۳٫۶۰۰٫۰۰۰ کیلوگرم) طلا و نقره وجود داشت». اما همین دیودور در ادامه مطلبش، چیز دیگری هم نوشته است که عامداً و به نفع کورش نادیده گرفته شده است: «اینها بازمانده طلا و جواهراتی بود که کورش در طی مدت پادشاهی خود از غارت کشورها تصاحب کرده بود». دیودور سیسیلی، ایران و شرق باستان در کتابخانه تاریخی، ترجمه حمید بیکس شورایی و اسماعیل سنگاری، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۷۲۴ و ۷۲۵ گزنفون نیز نویسنده دیگریست که مکرراً برای شرح و توصیف خصال برجسته و مردانگیها و بزرگواریهای کورش بدو استناد میشود. اما آشکارا و تعمداً بسیاری از گزارشهای او نادیده گرفته میشوند. برای مثال آنچه که او در فصل ششم از کتاب اول «کورشنامه/ سیروپدی» در مورد حمله ناگهانی به اشخاص بیسلاحی که در خواب بودند، آورده است. یا آنچه که او در فصل چهارم از کتاب اول آورده و کورش را با اعراب گرسنهای مقایسه کرده که با شمشیر به دنبال هموطنان ماد خود افتاده و آنان را بیمحابا میکشته است. یا آنچه که در فصل ششم کتاب چهارم آورده که به هنگام تقسیم غنائم جنگی یا دریافت خراج، دختران زیبا به کورش تقدیم میشدهاند. یا آنچه که در فصل سوم کتاب سوم نقل شده که کورش و سپاهیانش به اندازهای از اهالی شهر را کشتند که «زنان شیون و زاری آغاز کردند و دیوانهوار به هر سو میگریختند. آنان اطفال خود را به آغوش گرفته بودند و از معدود کسانی که زنده مانده بودند، استغاثه میکردند که نگذارید ما تنها و بیپناه بمانیم». همه اینها و بسیاری مطالب دیگر مانند اینها، به هنگام انبوه نقلقولهای رایج از گزنفون نادیده انگاشته میشوند. گزنفون، کورشنامه، ترجمه رضا مشایخی، تهران، ۱۳۸۶ برای نمونهای دیگر، میتوان به الواح هخامنشی کشف شده در بابل اشاره کرد. اینکه به موجب این الواح دانسته شده که کورش و کمبوجیه برخلاف دیگر پادشاهان به فعالیتهای اقتصادی در مؤسسه مالی اگیبی روی آورده بودند را مکرر خوانده و شنیدهایم، اما نخواستهایم توجه کنیم که سرمایه اینکار از محل غارت لیدی تأمین شده بود. همچنین این قسمت از همان الواح نادیده گرفته شدهاند که برخی از فعالیتهای مالی اگیبی که در گستره وسیعی از جهان آنروز نفوذ داشت، عبارت بود از: اعطای وام با بهره سی تا پنجاه درصد در ماه، خرید و فروش برده و اجاره دادن فاحشه. Beitrage zur Assyriologie und Semitischen Sprachwissenschaft, Dritter band, heft 3, Leipzig, 1897. ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، دانشنامه آشورولوژی و زبان شناسی، جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، ۱۸۹۷ کورش بزرگ در منشور مشهورش نکاتی دال بر برانداختن بردهداری یا برانداختن بهرهکشی از انسانها آورده است. اما این ادعا با کتیبههای دیگر عصر هخامنشی موافقت ندارد. برای مثال به موجب لوحه شماره ۲۵۲ از سال هشتم پادشاهی کورش در بابل، دختری به نام تابموتو به دلیل اینکه پدرش یک سکه طلا و ده سکه نقره به مؤسسه مالی یا رباخانه اگیبی بدهی داشت، به گرو گرفته شد تا زمانی که پدرش بدهی خود را تسویه کند (دخترانی که به گرو گرفته میشدند، برای بهرهکشی جنسی اجاره داده میشدند تا خسارت تأخیر را جبران کنند). هیچیک از این نمونهها، تناقض در تاریخنامهها و اسناد تاریخی نیست. بلکه نگاه جامع و بدون جانبداری به رویدادها و اشخاص است. تناقضها در ذهن ماست که با مصادره و جعل منابع، شخصیتی معصوم و پیامبرگونه به نام کورش در اوهام و تخیلات خود ساختهایم که ارتباط چندانی با شخصیت واقعی کورش ندارد. شخصیت واقعیای که شواهد فراوانی از خشونتورزیها، غارتگریها، قتلعامها و زنبارگیهای او در دست است. در پاسخ به کسانی که گاهی خرده میگیرند که «چرا یک روز از زیباییها و افتخارات مینویسی و روزی دیگر از زشتیها و حقارتها؟» باید این نکته بدیهی را تکرار کرد که هر پژوهشگری که بخواهد منصف باشد، نه به دنبال بیان صِرف زیباییهاست و نه به دنبال پیدا کردن زشتیها. او دنبال آنچه میگردد که واقعیت باشد و یا دستکم مطلبی را بیان کند که متکی بر شاهدی تاریخی باشد. اینکه گاهی زشت میگردد و گاهی زیبا، به او مربوط نمیشود، بلکه به اسناد تاریخی و شواهد باستانی مربوط میشود. اگر این نوشتهها برای عدهای عجیب به نظر میرسد، از آن رو است که برخی از ما عادت به یکسونگری و مطلقانگاری و مطلقاندیشی، و قهرمانسازی و دیوپروری داریم و نمیتوانیم پیوند عاطفی مناسبی با مطالبی که با رویکردی بدور از قهرمانسازیهای وهمی و بدون مصادره به مطلوب منابع نوشته میشوند، برقرار کنیم. اقناع حس کنجکاوی و یا درس گرفتن از تاریخ، تنها و تنها با توجه به واقعیتهای راستین ممکن است. افتخار کردن به گذشته نیز تنها با تکیه به واقعیتها ممکن میشود و نه با اتکای به آنچه که پایه و اساسی ندارد و در حکم خودفریبی یا دیگرفریبی است. افتخارات فرهنگ و تمدن ایران بیش از آنست که نیاز به تحریف واقعیتها باشد. کسانی که از روی حب و بغض، دیوارهای روستای نیاکانی ما را سیاه میکنند و یا کسانی که از روی شیفتگی بیجا، دیوارهای آنرا سراسر سفید میکنند، هیچکدام خادم میهن نیستند. خادمان میهن کسانی نیستند که با شعارهای توخالی و خودساخته دستاندر کار جعل و تاریخسازیاند، بلکه کسانی هستند که آستینهای خود را برای انجام کاری بالا زدهاند. دیوارهای روستای پرخاطره نیاکانی ما همانگونه که هست، دوستداشتنی و آموختنیست. با همان دیوارهای نیمریخته، با همان درختهای خشکیده و تازه جوانه زده، با همان کوچههای پر از گُل و گِل، با همان بزغالههایی که بوی پشگل میدهند و با همان عطر کاهگلهای باران خورده که دوستداشتنیترین بوی عالم است.
http://ghiasabadi.com/true-cyrus-and-fantasy-cyrus-02.html
Reader Comments