« سوره مرغ | Main | آیا ایرانیان نژاد پرستند؟ »

شمع فروزان : به یاد فریدون فرخزاد- پیام

 

 

از افشا

ملت ایران با شاه ملت آریایی شد و با خمینی امت اسلامی گشت!!! آیا این دلیل بقای این ملت بوده است که کار را بتقدیر برگزار کرده است؟ چرا از فریدون فرخزاد فقط گی بودن او در جامعه مطرح میشد آیا او اصلا گی بود یا نه؟به هر حال فرخزاد و علوم مارکس شناسی در نظر ایرانیان مثل جن و بسم له بود و هرگز در مخیله مردم ما نمیگنجید که فریدون چنین باشد .مسئله دیگر این بود کخ در جامعه تبلیغ نمیشد که او برادر فروغ فرخزاد است.به هر حال بنظر من این گونه میآید که انتشار اطلاعات مربوط بوی کنترل شده بود یا از سوی خودش و یا از سوی حکومت.خیلی چیزها را از جامعه خودمان نمیدانیم این هم یکی از آنهاست.

______________________________

 

شمع فروزان  -به یاد فریدون فرخزاد

فردا بیست سال میشه که یکی‌ از چهره‌های فرهنگ نوین ایران بدست مخالفینش به قتل رسید.

 

صحبت از فریدون فرخزاد می‌کنم

 

اکثر ایرانی‌ها ایشان را به عنوان شومن ، و برادر فروغ فرخزاد میشناسند.

 

در اینجا من سعی‌ دارم بدون استفاده از رتوریک‌های مبتذل، ساده نگرانه و عام

,

بصورت کوتاه

نقش فریدون فرخزاد را

در جامعه ایران بررسی کنم :

 

به نظر من ،

فرخزاد

نمادی مهم برای درک جامعه ایران

و رفتار ایرانی هست

 

چرا؟

 

چون نظرات ایرانیان و جایگاه ایشان در فرهنگ ایران

بهترین نشانگر عقب افتادگی و نادانی‌ ایرانیان است.

 

بطور مثال :

 

آیا شاه الله بر این امر واقف هستند که ایشان با ساواک خیلی‌ مشکل داشت؟؟

(۱)

 

نظر مارکسیست‌های ما در مورد ایشان چی‌ بود؟؟

(۲)

 

نظر فرخزاد در مورد لجن زاری که ایرانیان خارج کشور در آن عمر سر میکنند چه بود؟

(۳)

 

ولی‌ باز همگی‌ اینها, فرخزاد را جزوی از خودشان میدونند

 

این سوالات بسی‌ ساده با پاسخ‌های شفاف!!

 

حال بیائید به سوالاتی دیگر بپردازیم :

 

آیا این زاییده فرهنگ شهید پرور اسلامی نیست که بعد از مرگ ایشان به سوگ وی نشسته ، سینه چاک کنیم ، ایشان را به آسمان هفتم برده، مقدس و پاک بخوانیم؟

 

آیا اگر ایشان را به عنوان آزاد اندیش می‌پذیریم ، با امثال ایشان چطور رفتاری می‌کنیم؟

 

با افکار ایشان چه کردیم؟

 

آیا اندیشه‌های‌ ایشان در افکار ما رخنه کرده؟ آیا ما با آزاد اندیشان ( که فرخزاد یکی‌ از آنان بود) مدارا کرده و آزاد اندیشی‌ را ترغیب می‌کنیم؟؟

 

آخرین بار که مستقل تفکر کرده و آزادانه نظر خود را بیان کردید ، کی بود؟؟

........

بله

 

وی شمع فروزان بود در دنیای تاریک جهل، خرافات و تعصب ایرانی

چرا من و ما آن نباشیم که فرخزاد بود و هست؟؟

(۴)

 

شوربختانه پاسخی که (اکثر) هموطنان به سوالات مطرح شده خواهند داد، عذر بد تر از گناه خواهد بود و نشانگر بزرگترین مشکل ایرانی:

 

ناتوانایی آنان در درک نادانی‌ خود و (بر اساس غرور کاذب) توجیه کردن و مبرا کردن خویش از هر گونه اشتباه و گناهی.

حال باید از خودمان بپرسیم که

چه باید کرد؟

(باید؟؟ چه بایدی؟؟)

تا وقتی‌ که ما این امر بدیهی‌ را نپذیریم که ما جامعه هستیم و جامعه مائیم، این بوده ، هست و خواهد بود شرح حال ما.

 

پس به خود آییم که  خودی شویم.

 

 

زیر نویس ها

 

(۱)

 

نامه "فریدون فرخزاد به مینا اسدی"

 

«در بحبوحه قیام مردم ایران، در سال ۱۳۵۷ خدمتگزاران رژیم گذشته به تکاپو افتادند تا به طریقی گریبان خود را از دست مردم به جان آمده، رها کنند و از عواقب خیانت‌شان به مُلک و ملت، در امان بمانند. از جمله، نمایندگان مجلس در آخرین روزهای وکالتشان، برای تبرئه ی خود به هر نیرنگ و حیله‌ای دست می یازیدند و با متهم کردن دیگران به دنبال راه گریزی اودند.

 

آقای اخباری، یکی از وکلای حزب رستاخیز در یک سخنرانی که در مجلس شورای ملی ایراد کرد برای توجیه بی‌عملی خود در حوزه ی انتخاباتی اش، در کرج، ضمن حمله به هنرمندان ایران، فریدون فرخزاد را

 

به غصب زمینهای اوقافی کرج و بالا کشیدن پولهای جمع آوری شده برای کودکان فقیر متهم کرد.

 

فرخزاد با نوشتن یک نامه ی سرگشاده و فرستادن آن به روزنامه‌های آن زمان به دفاع از خود پرداخت. اما روزنامه‌ها که هنوز به پیروزی قیام مردم امیدی نداشتند از چاپ دفاعیه او خودداری کردند. فریدون ناچار با پرداخت پول، نامه خود را به شکل آگهی در یکی از روزنامه‌های وقت، به چاپ رساند...در همان روزها فریدون این نوشته را همراه با یادداشتی برای مینا اسدی به سوئد فرستاد.

 

در یادداشت او آمده بود: از از آسمان ایران کُه و گلوله میبارد بچه‌های رادیو و تلویزیون جانانه اعتصاب کرده اند این نامه را بخوان و بده بچه‌های دیگر بخوانند. آن زمان مینا اسدی به ایران بازگشته بود... انقلاب به ثمر رسید...دزدیده شد، همه بازگشتگان به کشور، دوباره به تبعید روی نهادند و...این نوشته در میان انبوه کاغذ و گرفتاری گم شد.»

 

 

 

آقای اخباری شما دروغ میگوئید

 

آقا...دیشب که از سفر چند هفته‌ای به ایران بازگشتم شنیدم که شما نطقی که گویا آن را بازخوانی میکردید و زیاد هم بر آن مسلط نبوده اید نامی از من یرده و ادعا کرده اید که آقای آزمون زمین اوقافی به من فروخته یا هدیه کرده است.

 

آقا...شما دروغ می گوئید و متأسفانه برای دروغ گفتن‌هایتان تریبون مجلس را به کار میگیرید. مجلسی که از پشت تریبون آن ملک المتکلمین‌ها سخن گفته و درد توده‌های محروم ایرانی را به گوش دنیا رسانیده اند.

 

من نمیدانم طبق کدام قانون به شما و شماها اجازه داده میشود این سخن عوامفریبانه را ابراز کنید؟ ولی میدانم که دیگر هیچ انسان با شرف ایرانی به حرفهای شماها گوش نمیدهد و کلامی از دهانتان باور نمیکند. حقیقت اینست که پنج سال قبل که در روزنامه‌ها عنوان شد برای ساختمان موزه و یا بیمارستان، زمین اوقافی در اختیار اشخاص و موسسات قرار میدهند...در مراسم برگزاری جایزه فروغ فرخزاد در تالار روزنامه کیهان در حضور صدها جوان دانشجو از دولت خواستم زمینی برای ساختمان موزه و کتابخانه فروغ فرخزاد در اختیارمان بگذارند. سپس از طرف کمیته فروغ همین مسئله را کتبأ به اداره اوقاف نوشتیم. جواب اداره اوقاف بعد از مدتها وعده و وعید این بود که (فروغ فرخزاد موزه و کتابخانه لازم ندارد)، و زمینی برای این منظور یا هر منظور دیگری به ما داده نشده، و من پول منظور شده برای این امر را صدها جلد کتاب ضروری برای خواندن خریده، آن را به بسیاری از مدارس منجمله مدارس شهر تفرش هدیه کردم مانند پرداخت مبالغ دیگری به بیمارستانها و کتابخانه‌ها و اهداء بورسهای تحصیلی بنام فروغ. ولی آقای اخباری که گویا (برای مردم) وکیل مجلس شده اید اکنون من از شما چند سوال و برایتان چند توضیح دیگر دارم:

 

۱-     من ده سال قبل با پایان نامه تحصیلی فوق لیسانس در رشته حقوق سیاسی و فوق ایسانس در رشته تعلیم و تربیت سیاسی به ایران آمدم تا در دانشگاه مشغول تدریس شوم ولی چون پایان نامه‌ام راجع به (مارکس و مسائل سوسیالیستی) بود در هیچ کجا به کارم نگرفتند و من مدت یکسال بدون کوچکترین حق و حقوق گرسنه و درمانده در وطن آواره بودم...

 

۲-     ناچار به رادیو ایران رفته بعنوان سردبیر برنامه کودک مشغول به کار شدم...

 

۳-     بعد از سه سال مرا به جرم آنکه با خانواده حمید اشرف از کودکی آشنا بوده و پس از جریان سیاهکل نیز با دسته گُل سرخی به منزل آنها رفته بودم بدون هیچ توضیحی از رادیو ایران اخراج کردند. هنگام خروج از اطاق مدیر کُل وقت رادیو ایشان به من فرمودند: تا شما باشید که دیگر برای افراد مظنون گُل نبرید. آنروز شما کجا بودید؟

 

۴-     سپس در تلویزیون به کار پرداختم و در مدت این چند سال چهار بار دیگر مرا به جرائم مهتلف که سرچشمه تمام آنها سیاسی بود از کار برکنار کردند و یکبار دو سال تمام بدون کار و کوچکترین عایدی در نهایت تنگدستی زندگی کردم...آنروزها شما کجا بودید؟

 

۵-     به خاطر عشق به آزادی و آزاده بودن چندین بار به سازمان امنیت دعوت شدم!! دوبار دیگر آنها به منزلم ریختند و با کمک اسلحه گرم و سرد دستها و چشمهایم را بستند . مرا به زندان به عمل آورده اند که تا آخر عمر فراموش نکنم. آنروزها شما کجا بودید؟

 

۶-     پس از سفری که به لهستان کردم در بازگشت مرا به جرم تماس داشتن با افراد فلسطین در حالیکه با چادر شبی تمام سرم را بسته بودند به جای دیگری بردند و به خوبی تربیتم کردند. آنروزها شما کجا بودید؟    

 

۷-     در تمام این جریانات باید قول شفاهی و کتبی میدادم که جریان را بازگو نکنم. من فکر میکردم اگر منهم حرفی نزنم (وکلای ملت) دردهای ما را بازگو خواهند کرد ولی شما واقعأ آنروزها کجا بودید؟

 

۸-     من در تمام مدت زندگی‌ام به خدمت مردم رفتم و حتی در بدترین شرایط زندگی خودم و در روزهایی که از هستی ساقط بودم برای آنها زندگی کردم. و پس از کشتار جمعه ۱۷ شهریور هفته‌ها به بیمارستانهای مختلف رفته و به دوای درد مردم زخم خورده پرداختم...راستی در آن روز کشتار و بعد از آن روز شما کجا بودید؟

 

۹-     آقا...پس از کشتار و قتل عام ملی در میدان ژاله و اطراف آن من تمام همکاریهایم را با رادیو و تلویزیون قطع کردم. میدانید آقا...من به این معتقد هستم که در زمان شهادت یک ملت باید با ملت بود و به کار ملت پرداخت، ولی پس از خواندن نطق شما فهمیدم که در این زمان وکیل مجلس هم میتوان بود و از زمینهای اوقافی و غیراوقافی هم حرف میتوان زد. واقعأ آقا... شما کجا هستید؟

 

۱۰-   مثلأ وکیل... قیمت این انسان‌ها میلیون‌ها بار بیشتر از قیمت تمام زمینهای اوقافی و غیراوقافی این مملکت است... ولی آیا شما این گورهای دسته جمعی و انفرادی را هرگز دیده اید؟ پس شما واقعأ کجا هستید آقا؟

 

۱۱-   در جریان جمعه ۱۷ شهریور یکی از نزدیکترین عزیزانم به قتل رسید و عزیز دیگری به شدت زخمی و زمین گیر شد، من برای نجات او بهر کاری دست میزدم... و هر روز به دیدار او میرفتم... ولی یک بار به بیمارستان راهم ندادند و وقتی دربان بیمارستان از من کارت شناسائی خواست و من در جواب به او گفتم که (ولی برای کشتن مردم از آنها کارت شناسائی نخواستید) مرا همراه محافظ به اطاق رئیس بیمارستان برده در عرض چند دقیقه برایم یک پرونده ساختند بقطر پرونده وکالت شما و بعد هم دژبان بیمارستان پلیسی را تلفنی احضار کرده، مرا به دست او سپرد و اظهار داشت (این مردیکه را ببر تا بیایم تکلیف او را معلوم کنم) و وقتی که من به رئیس بیمارستان اعتراض کردم ایشان هم فرمودند که چون به مقامات بالا عنوان قاتل داده اید از بالا تلفن کرده اند که شما را زودتر تحویل بدهیم. آقای وکیل... آقا شما آن روزها کجا بودید؟ حتمأ در کرج محل انتخابیتان کار داشتید که متوجه این همه جنایت نشدید؟

 

۱۲-  و اما راجع به کرج... چند سال قبل یکی از قهرمانان تیم ملی کشتی که ساکن کرج است به منزل من آمده مرا به کرج دعوت کرده به جلسه اعضاء لاینز کرج، در آنجا فهمیدم که چون چند صد بچه کرجی فاقد لباس و کفش و جوراب و غذای عید نوروز می باشند باید کمک کنم. من کمک کردم و با پولی که از طریق هنرم جمع کردم با کمک مردم کرج برای تمام آن بچه‌ها لباس عید و غذای شب عید خریدم... آنها بچه‌های لخت و گرسنه کرج بودند... آقا... شما آن موقع کجا بودید؟

 

۱۳-  حالا شما آمده اید و از برق سرنیزه در مملکت حرف میزنید آیا تحت لوای همین سرنیزه‌ها نبود که شماها به مجلس رستاخیزی رفتید؟ آیا همین سرنیزه‌ها رأی شماها را به صندوقها نریخت و همین سرنیزه‌ها آن آراء را نخواند، رأی ما که رأی دیگری بود که هرگز آن را به صندوق رستاخیز نریختیم. ولی شما واقعأ کجای کار هستید آقا؟ شما هنوز هم وکیل حزب رستاخیز هستید. بله آقا شما همین هستید... همین که عرض کردم... همیشه هم همین بودید و عضو فعال یکی از سازمانهای معروف آقا میدانید کدام سازمان؟

 

۱۴-  و حالا یک خواهش آقا... چون میدانم که طبق قوانین جدیدتان (آقای سالارجاف و قبل از ایشان آقای شعبان جعفری هم در پرتو همین قوانین اقدامات انقلابی کرده اند) ممکنست چماقی هم توی مغز من بکوبید. خواهش می کنم بعد از هر اتفاقی که برای من افتاد... اگر ضربه تان کاری بود مرا در همان زمینی که مورد ادعای شماست به خاک بسپارید تا لااقل پدر و مادرم بدانند که بچه‌شان کجاست... آقا... چون صدها پدر و مادر ایرانی سالهاست دنبال گور بچه هاشان میگردند و آن را نمی یابند... آقا این بچه‌ها بهترین بچه‌های ایران بودند، با شرف‌ترین آنها بودند و معصوم‌ترین آنها... بروید آقا خجالت بکشید و امروز ادعای وطن پرستی نکنید... امروز برای رنگ عوض کردن خیلی دیر شده است و ما دست شماها را خوانده ایم، فقط همین. فریدون فرخزاد

 

(منبع: از روزنامه نیمروز)

 

(۲)

 

**در اردیبشهت ۵۸ کار گاه هنر یک آگهی تبلیغی در روزنامه کیهان منتشر کرد که در آن از هنرمندان کشور می خواست که به ستاد چریک‌ها آمده و برای همکاری با آنان تماس گیرند .

 

 

 

روز بعد از آگهی تبلیغی من و هادی در اتاق تدارکات نشسته بودیم که فریدون فرخزاد وارد ستاد شد و سراغ کارگاه هنر را گرفت و مطرح کرد که حاضر است که با کارگاه هنر همکاری نماید .... رضا علامه زاده پس از چند دقیقه نزد هادی آمد و در خواست همکاری فریدون را با او در میان گذاشت که نا گهان هادی بر افر وخته شد و چهره‌اش از عصبانیت سرخ شد ه بود و خطاب به علامه زاده گفت :« فورا این بچه قرتی، کونی را از ستاد بیرون می اندازی ...وگرنه با همین مسلسل (که دستش بود) اونو می کشم.....»

 

 

 

راستش با برخورد افراطی هادی همه ما جا خوردیم ، هر چند در مجموع دید مثبتی به فرخزاد نداشتیم ... شو منی که در تلویزیون شاه برنامه اجرا می کرد و به یک همجنس گرا در بین مردم مشهور بود... چگونه می توانست با چریک‌ها همکار کند ... غافل از این که فریدون ازاده‌ای چپگرا و جز معدود مارکس شناسان ایرانی بود ،در حالی که هادی ، فرمانده و رهبر مارکسیست‌ها که چندا ن از مارکس نخوانده بود....سر انجام رضا علامه زاده از ترس هادی کوتاه آمد و فریدون را دست بسر کرد.

 

کیانوش توکلی.

 

سایت ایران گلوبال

 

 

 

(۳)

 

« نمی خواهم عکسم روی جلد مجله‌ها باشد میخواهم کلامم در ذهن مردم باقی بماند بدین ترتیب قدم بر میدارم تا شاید روی راه اثری باقی بگذارم خجالت میکشم چاپ اول کتابم در لس آنجلس منتشر می شود. اینجا شهر نیست.جنگل است شوره زار است، کویر است ومرداب است -کتاب خنیاگر در خون »

 

(۴)

 

همه در بند ظلم و جور و ستم

همه اسیر سیاهی و بیداد و غم

همه بیزار از زنجیر بندگی

بیش از این خاموشی نشاید این زندگی

میتوان در جای خود باقی ماند

چو تماشاگر اما کور و کر

میتوان فریاد زد از ته دل

بیش ازین خاموشی نشاید این زندگی

بیائید ای یاران

دست بدست هم کوشیم و بر کنیم بساط جور و ستم

ننشینیم در پی خورشیدی که دمد

همگی باشیم هر یک شمع فروزان

، شمع فروزان

همگی باشیم

هر یک شمع فروزان ،

شمع فروزان

 

 

 

با سپاس از  خانم قبادی

و

آقای نصیبی

 

 

Posted on Monday, August 6, 2012 at 02:28AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>