ایران در خطر عوامل ارتجاع داخلی و خارجی
از افشا
اولا قوم فارس در ایران وجود ندارد.فارس اسم رمز ارتجاع ایرانی در حکومت پهلوی بوده است.این ارتجاع را افرادی از همه اقوام ایرانی ساختند و ساخته اند.در این ارتجاع نمایندگان کمتری از اقوام بلوچ و کرد وجود داشته اند و به این مردم مقامات دولتی کمتری هم رسیده است.اینها همه برای انحراف اذهان است تا منافع خود را بپیش ببرند.بهوش باشیمکه منافع آنان در تضاد با منافع مردم ایران و منطقه است.با توجه به اپوزیسیون و حاکمیت مستبدی در کشور ایران آینده ایران متاسفانه روشن نیست.اگر ایران بالکانیزه شود باز هم استبدادهای دیگر قومیتی بجای حقوق بشر و دمکراسی حاکم خواهد شدو اگر بتوانیم ایران را بر اساس ارزشهای حقوق بشری و اصول دمکراسی بپیش ببریم تنها راه نجات ماست .البته برای حفاظت از این حکومت دمکراتیک لازم است بسوی خودکفایی علمی و اقتصادی و قدرتمند تر شدن برویم زیرا ما به این قدرت تا زمانی که دنیا در چنگال قانون جنگل بجای ارزشهای حقوق بشری اسیر است احتیاج داریم.نجات ایران در بر پایی حکومتی دمکراتیک بر اساس ارزشهای حقوق بشری و رفتن بسوی خودکفایی علمی و اقتصادی است.امیدوارم مذهبیون مرتجع و ملیون مرتجع که برای ادامه ارتجاع خود عاشورا و حمله اعراب و مغول و ترک به ایران را زنده نگه داشته اند بخود ایند و با رنسانس فرهنگی و ارزشی حقوق بشر را در ایران نهادینه کنند و گر نه با این ارتجاع ملی مذهبی مرگ ملی در کمین ماست.نوشته ای که در زیر میبینید نمیدانم از کیست درست است یا جعلی است به هر حال فرقی نمیکند ما ایرانیان باید مواظب باشیم تا در صلح و دوستی با همدیگر زندگی کنیم
________________________________-
نظر یک یهودی به نام موشه داوید در مورد تحقیقات آقای پورپیرار که در سایت آفای پورپیرار (ناریا) نوشته شده. (نوشته ای فوق العاده زیبا در عریان سازی پان فارسیسم و اغفال تاریخی )
اعلام دور انداختن حساب شده تاريخنگاري لمپنيسمي و ...
«درود بر خوانندگان وبلاگ ناریا. قبل از آن که نظراتم را بیان کنم لازم می دانم ذکر کنم که این نوشته فقط یک گفت و گوی ساده با پورپیرار خواهد بود و موضع هیچ گروه و جریانی محسوب نمی شود. نگارنده این سطور منبعی نزدیک به یکی از بنیادهای مطالعات استراتژیک در خارج ایران می باشد و در این راستا خواهشمندم فقط شخص پورپیرار به این دیالوگ پاسخ دهند زیرا سطح اطلاعات بقیه بازدید کنندگان ناریا را در حد وارد شدن به این گفتمان نمی بینم. اخیرا شبهه ای برای پورپیرار و سمپات های ایشان ایجاد شده است، به این صورت که فکر می کنند هیچ مورخ و تحلیل گری قادر به پاسخ گویی به تالیفات ایشان نیست. ضروری می دانم در این مورد روشنگری کنم؛ پورپیرار عزیز سکوت مورخین، نظریه پردازان و تحلیل گران غربی و عمدتا یهودی مسایل ایران در قبال تالیفات شما، نه از سر استیصال و در ماندگی بلکه سکوتی کاملا استراتژیک و تاکتیکی است و شاید هم نشانه رضایت؛ بدین نحو که از نظر تحلیل گران ما ظهور شخصیتی نظیر شما برای ما قابل پیش بینی بود اما با این تقاوت که ما چنین فردی را در میان عرب ها ، ترک ها و یا سایر ملل غیر فارس ایران جست و جو می کردیم. لذا ظهور شما در خانواده ای فارس در نوع خود جالب توجه و تعمق است. در واقع زمانی که ما بروی گزینه هایی نظیر زهتابی و عزیزی بنی طرف متمرکز بودیم، پدید آمدن شما به عنوان یک استثنا برایمان شگفت انگیز بود. آقای پورپیرار، مورخین یهود وظیفه خود را به نحو احسن انجام داده اند. تالیفات آنها در جهت ایجاد جریانی مشخص و معین شده، کارکرد ابزاری داشته و دارای تاریخ مصرف می باشد لذا به سر آمدن تاریخ مصرف بعضی از آنها طبیعی است و شما در به زیر سوال بردن آنها کار شاقی انجام نداده اید که سخت به آن می نازید. هر استراتژیست سیاسی در طراحی دکترین خود، همیشه این اصل را در نظر دارد : “ همه مردم را برای مدتی می توان فریب داد ؛ بخشی از مردم را می توان برای همیشه فریب داد ؛ اما همه مردم را برای همیشه نمی توان فریب داد “ لذا دنیای سیاست نیز در اساس خود دارای تز ، آنتی تز و سنتز است و ساختاری دیالکتیکی دارد و در همین راستا هر جریان فکری – سیاسی برای مقطع زمانی مشخص و در مکان و موقعیت خاص طراحی و تعریف شده، بروی آن تاریخ مصرف گذاشته می شود چرا که آنتی تز پس از اتمام تاریخ مصرف پدیدار خواهد شد. در اینجا نیز سیاستمدار باید شرایط و زمینه های پدید آمدن آنتی تز را کاملا شناسایی و آن را در جهت اهداف و برنامه های خود تئوریزه کند. با این توضیح یک استراتژیست سیاسی کاری نمی کند جز شکل دادن به تزها وآنتی تزها در جهت برنامه های خاص خود ؛ در واقع کار یک استراتژیست سیاسی شباهت بسیار زیادی به کار استراتژیست نظامی دارد و تمامی اصول رزم نظامی از قبیل استتار ، اختفا ، فریب ، پوشش و غیره، در نوع ذهنی آن در رزم سیاسی نیز کاربرد دارد. پس اگر یک استراتژیست نظامی را میلیتاریست عینی بدانیم ، استراتژیست سیاسی دقیقا یک میلیتاریست ذهنی است. با این مقدمه من می توانم ادعا کنم که مورخین ما در ایجاد جریان پان فارسیسم کاملا موفق بوده اند و علت سکوت ما نیز در برابر شما اتمام تاریخ مصرف پان فارسیسم است چرا که جریان پان فارسیسم رل اساسی خود را در شقه کردن ایران انجام داده و ماموریتش از نظر ما پایان یافته تلقی می شود و جالب اینکه شما هم اکنون با سربازان پیاده ما که باز مانده های آن ماموریت هستند می جنگیدو باز هم جالب است بدانید که حتی یک نفر از آن سربازان پیاده نمی دانند که برای چه کس و چه چیزی می جنگند و آن فحاشی ها و ناسزاها که هم اکنون نثار شما می شود از جانب همین لژیونر های بی مزد است. جا دارد من از شما به خاطر اعمال این بی خردان عذر خواهی کنم
چرا که خودم را یک جنتلمن می شناسم و شخصا دوست دارم با دشمنان خردمند هم پیاله شوم تا با دوستان این چنین که بیشتر آنها چیزی بیش از گوشت دم توپ برایمان نیستند. ناصر خان عزیز. گستردگی ، ژرفا و دامنه ویرانگری پان فارسیسم در ایران به حدی است که اگر لشگری از پورپیرارها هم ظهور کنند نمی توانند آب رفته را به جوی باز گردانند چه رسد به چند نفری که تعدادشان از انگشتان یک دست هم تجاوز نمی کند. حال درک می کنید که چرا می گوییم اشپولر ، گیرشمن . . . و جاده کوب های بی مزد آنها نظیر زرین کوب ها ،میرفطروس ها، پیرنیاها ، رجبی ها ، پورداودها ،نادرپورها، کسروی ها و نیز جارکش هایی چون صور اسرافیل ،شفا و. . . در انجام این ماموریت موفق بوده اند؟ این ماجرا شبیه آن روایت اسیران محبوس در غار است که پلاتو آن را نقل می کند. در آنجا اسیران درون یک غار به گونه ای به بند و زنجیر کشیده شده اند که صورتشان به سمت داخل غار بوده و نمی توانند سرشان را به طرف بیرون غار بر گردانند. در همین حال و در بیرون غار و در روشنایی نمایشی در حال اجراست که آن اسیران در بند داخل غار فقط سایه هایی از آن نمایش را می بینند. اما بالاخره یکی از آن اسیران از بند فرار می کند و نمایش واقعی را می بیند. او می خواهد بقیه اسیران را نیز آزاد کند اما آیا می تواند؟! هم اینک صدای خرد شدن تندیس پان فارسیسم به وضوح به گوش می رسد و پیکر تراشان بی مزد آن نیز در حال احتضارند و صدای ضجه های آن محتضرین نیز به روشنی شنیده می شود. آقای پورپیرار افتخار اولین فرودآورنده پتک بر تندیس پان فارسیسم در تاریخ به نام شما ثبت خواهد شد، از این بابت مطمئن باشید. اما آزاد کردن آن اسیران داخل غار را. . .
دیالوگ خیلی رمانتیک شد. بر می گردم به موضوع اصلی ؛ قصد دارم ایران 2020 را برایتان سیمیلاتور کنم که هم اکنون این طرح روی میز کار نیو کانسرواتیو های ساکن وایت هاوس قرار دارد. در حال حاضر دو نسخه درمان برای ایران بعد از جمهوری اسلامی وجود دارد: 1- فدرالیزاسیون(درمان مقطعی و مسکن) 2-بالکانیزاسیون(درمان قطعی و نهایی) ؛ من پس از بررسی گزینه اول و رد کردن آن به عنوان درمان قطعی و نهایی به تشریح چگونگی گزینه دوم خواهم پرداخت. فدرالیسم در اساس تئوریک و پراتیک خود یک فرایند بسیار پیچیده است و نهادینه شدن آن در کشورهای بسیار پیشرفته و مدرن امکانپذیر بوده و مستلزم وجود شعور بسیار بالا در بین شهروندان است و فاقد اصالت تاریخی هستند: یک احترام و اعتقاد راسخ آنها را به بنیادی ترین و جزئی ترین اصول جامعه دموکراتیک وآزاد طلب می کند. گذشته از همه اینها ما هم اکنون فدرالیسم را در کشورهایی می بینیم که آمریکایی، کانادایی و یا یک استرالیایی خود را نه بومی آن سرزمین، بلکه مهاجر به آن سرزمین می شنا سد و به همین علت است که تعصبات ملی و نژادی در کشورهای فدرال جایی برای ابراز وجود پیدا نمی کند. فرهنگ حاکم بر این جوامع مولتی کالچر است و این کشورها به راحتی قادرند تمام خرده فرهنگ های وارداتی را جذب و در خود هضم، و حتی آن را تعالی بخشیده و به آن جاذبه جهانی دهند. حال با توجه به این نکات من نمی دانم چگونه ایران که 80 سال است در مسیر سانترالیزاسیون دیوانه کننده قرار دارد، میخواهد فدرالیزه شود؟ مطلب دیگر در این خصوص آنست که در حال حاضر پان فارسیسم به چنان سطحی از جنون و جمود رسیده است که هیچ حقی را برای غیر فارس به رسمیت نمی شناسد و ذهنیت شهروندان فارس به دلیل سیاست های رضاخان در 80 سال گذشته (جمهوری اسلامی تغییری در این سیاست ها ایجاد نکرده و تقریبا مجری همان سیاست های سیستم پهلوی می باشد. حتی اخیرا آزادی بیشتری نیز به این جریان داده است به طوری که حتی افراطی ترین لایه های اصولگرا نیز اسلام را کنار گذاشته و پان فارسیست شده اند! که این موضوع در قضیه خلیج نمود عینی پیدا کرد. ضروری می دانم بگویم که ما در ماجرای نشنال جیو گرافیک ارزیابی های بسیار عمیقی در مورد شدت و ضعف جنون پان فارسیسم انجام دادیم که نتایج حاصله از آن بسیار جالب و حیرت انگیز بود. برخی از این آقایان جنون عرب ستیزی را به مرزهای فحاشی به مبانی اسلام و پیامبر ش نیز رساندند !!! ) آن چنان آلوده است که برخی از شهروندان فارس دیدگاه های آپارتاید گونه پیدا کرده اند و سایر ملل غیر فارس ایران را پست و حتی وحشی، و مناطق غیر فارس را تیول خود می دانند و جالب اینکه خود رامردمانی فوق العاده باهوش !!! و متمدن قلمداد می کنند !!! از همه اینها هم که بگذریم منافع ناشی از فروش نفت خوزستان برای مناطق فارس نشین آنچنان جاذبه و نقش حیاتی دارد که در هر پروسه فدرالیستی بخش بسیار عمده منافع آنها از بین خواهد رفت. بنابراین نزدیک به 30 میلیون فارس در برابر هر گونه تمرکز زدایی از تهران و اصفهان و سایر شهرهای مطلقا فارس نشین مقاومت سر سختانه و جنون آمیزی از خود نشان خواهند داد. حقیقت آنست که با حذف درآمد نفتی خوزستان، اکثر مناطق ایران ( گرچه برخی استان ها نظیر آذربایجان و بلوچستان و. . . می توانند از منابعی دیگر نظیر کشاورزی و توریسم و موقعیت ژئوپلتیک خود امرار معاش کنند ) و مخصوصا فارس ها به دریوز گی خواهند افتاد. (و آن موقع است که به قول شما، پارس ها بایستی همانند خصلت دیرین آبا و اجدادی خویش غذای خود را از دهان درندگان بگیرند. البته من فکر نمی کنم در کویرهای بی آب و علف پرشیا درنده ای نیز بتواند زندگی کند! ) تصور کنید آن وقت قیافه های این مردمان فوق العاده باهوش !!! و سردمداران تمدن !!! چقدر دیدنی خواهد شد ؛ تا توبه کنند و دیگر هیچ گاه توهم ژاندارم شدن خلیج را به مخیله خود راه ندهند . در اینجا و با یقین کامل می گویم فدرالیسم در ایران یک پروسه مقطعی و عقیم می باشد و عمق تاثیر آن از حرافی در محافل دوستانه و یا استفاده ابزاری فراتر نخواهد رفت و البته لازم است بدانید که بخش عمده حامیان فدرالیسم در میان عرب ها ، ترک ها ،کردها و بلوچ ها عمدتا استقلال طلب هستند تا فدرالیست ؛ و از فدرالیسم به عنوان یک سپر در برابر سرکوب پان فارسیسم و پان ایرانیسم (پان ایرانیسم در واقع همان پان فارسیسم است با این تفاوت که لباسی خوشرنگ وفریبنده بر تن کرده است تا اندام بی ریختش در پس آن پنهان بماند) بهره می گیرند. آن سوی فدرالیسم در ایران ، بالکانیزاسیون به احتمال بسیار بسیار زیاد، و پان فارسیسم توتالیتر با احتمال بسیار بسیار کم خواهد بود. پان قارسیسم توتالیتر به همان نحو که در ابتدا گفتم تاریخ مصرفش به سر آمده است و دنیا نیز دیگر تحمل چنین جریان های ارتجاعی را ندارد. در ثانی وجود هر گونه رژیم پان فارسیستی در ایران ضرورتا در داخل ایران توتالیتر و در برابر جامعه جهانی یاغی و غیر پاسخگو خواهد بود. بنابراین ممبعد هرگونه حمایت غرب از این گونه رژیم ها در ایران به مثابه پروراندن مار در آستین است . از بعد اقتصادی هم وجود چنین رژیمی در ایران تنش قومی را تشدید کرده ، امنیت سرمایه را به عنوان حیاتی ترین عنصر در جهان کاپیتالیستی از بین خواهد برد که غرب مطلقا و شدیدا با آن مخالف است چرا که منافع تراست ها عمیقا با امنیت و به حداقل رسیدن تنش درونی ممالک ارتباط مستقیم دارد. بدین ترتیب به یگانه راه حل قطعی و نهایی مسئله ایران یعنی بالکانیزاسیون می رسیم. در این پروسه ایران به 4 کشور مسقل تقسیم می شود که عبارتند از : عربستان ناصری ( مشتمل بر خوزستان و شهرهای عرب نشین استانهای مجاور آن) ، آذربایجان جنوبی ( مشتمل بر استان هاو شهرهای ترک نشین شما غرب ایران )، بلوچستان ( مشتمل بر مناطق سنی نشین سیستان و بلوچستان) و پرشیا ( مشتمل بر مناطق مرکزی و فارس نشین ایران فعلی و نیز مناطق کردنشین ). تمامی این کشورها به جز پرشیا از سوی کشورهای مجاور شان حمایت خواهند شد؛ عربستان ناصری از طرف کلیه کشورهای عرب حوزه خلیج ، آذربایجان جنوبی از طرف آذربایجان شمالی و ترکیه، و بلوچستان از طرف پاکستان. بنابراین صورت مسئله ایران برای همیشه پاک و تمام این معضلات نیز از بین خواهد رفت و دیگر نه کسی تحقیر و نه کسی تمجید می شود، نه عرب سوسمار خور است و نه ترک خر و البته فارس ها هم دیگر داعیه داران تمدن !!! نخواهند بود و آن موقع دیگر زمان واقع بینی برای پرشین ها فرا رسیده است . پور پیرار دوست داشتنی حال درک می کنید چرا ما در برابر قلیان یهود ستیزی شما که گاه حالتی تارانتیستی نیز به خود می گیرد سکوت کرده ایم؟ زمانی که شما وارد سیکل بالکانیزاسیون شدید آن موقع دیگر ترک و عرب استقلال طلب نه پورپیرار را می شناسد و نه موشه داوید را ، او سنگینی و درد 80 سال تحقیر و تحمل تبعیض از سوی آپارتاید پارس را بر سینه خود احساس می کند و تازه آن موقع بازی برای ما شروع می شود. ما از تمام استقلال طلب ها حمایت مادی و معنوی کرده وبه آن ها کمک می کنیم از چنگال پارسه ها آزاد شوند و آنها نیز ما را دوستان خویش خواهند دانست. دوست من سیاست بازی کثیف و متعفنی است اما اجتناب ناپذیر است. شما و ایرانی ها آنقدر سر خود نشده اید که هر کاری دلتان خواست بکنید. فکر می کنید این همه انستیتوهای مطالعاتی در آمریکا و اروپا چه کار می کنند ؛ آقای پورپیرار این مراکز مانند مرکز گفت و گوی تمدن ها در تهران محلی برای قدم زدن و هواخوری و یا عشق های رومئو ژولیتی !!! نیستند ؛ در انستیتو ها ی غربی رسرچرهای ما استخوان خرد می کنند تا ساختمان جهان آینده را آن گونه که خواست ماست شکل دهند. ناصر خان چندی پیش در روزنامه شرق خواندم که یکی از محققان ایرانی !!! هخامنشیان را به افتخار کشف قاره آمریکا !!! نائل کرده است. من آن مقاله را پس از ترجمه در یکی از شب نشینی های دوستانه برای همراهان خواندم و البته خاطر نشان کردم که این مقاله در روزنامه ای نوشته شده که مدعی است سردمدار روشنفکری در ایران است. راستش می دانید همه از خنده روده بر شده بودند. یکی از دوستان سخنان جالبی بدین صورت گفت : “ اگر روشنفکران و خواص ایران تا این اندازه احمق هستند وای به حال بقیه مردم “ بعضی وقت ها دلم سخت به حالتان می سوزد. اگر زمانی زندگی در میان این سفها برایتان غیر قابل تحمل شد، منزل ما را خانه خودتان بدانید . پور پیرار عزیز در خاتمه این دیالوگ از شما می خواهم موتور خاور میانه جدید را در اسراییل جست و جو کنید چرا که هم اینک با کنار رفتن کبوتر از تیم بازها و جایگزینی دراگون به جای وی ، کابوی کرافورد فراغ بال بیشتری برای پی گیری این طرح پیدا کرده است و خودم نیز شخصا بر این اعتقاد بوده و هستم که مدیریت خاورمیانه، مسولیتی تاریخی و اجتناب ناپذیر بر دوش ملت یهود است و امیدوارم ملت یهود در انجام این وظیفه خطیر سر بلند باشد.»
موشه داوید
Reader Comments