هنگامی که ناسيوناليستهای برتری خواه واقع بينی را فرصت طلبی می نامند! دکتر گلمراد مرادی
از افشا
بنظر من ادعای دمکراسی خواهی رضا پهلوی دوم هم از بین برنده دیکتاتوری در ایران نخواهد بود.هنوز دمکراسی خواهی رضا پهلوی به غلظت دمکراسی خواهی خمینی نرسیده است .خمینی در مقابل مردم دنیا آن حرفهای حمایت آمیز را از حقوق بشر زد و این استبداد را راخ انداخت.استبداد خمینی براثر عوامل بازتولید کننده استبداد در ایران ساخته شد که فعلا هم بر قرار است و اگر دولت ملایان بر افتند یک دولت استبدادی با یک ایدئولوژی دیگری ظاهر خواهد شد.دولت شاهی با ایدئولوژی کورش و اریا پرستی - خمینی با اسلام انقلابی ناب محمدی و یک ایدئولوژی دیگری هم برای دیکتاتور بعدی ساخته خواهد شد که در فرهنگ قدیمی ما ایرانیها خمیر مایه های زیادی برای این ایدئولوژی ها موجود است.
آیا امکان باز تولید استبداد در پی پیروزی جنبش سبز وجود ندارد؟
حالا بجای جنبش سبز شما میتوانید پیروزسی رضا پهلوی و ناسیونالیستهای همراهش را بگذارید
چرا در انقلاب 1357 استبداد باز تولید شد؟
اول- پایه اقتصادی جامعه خودش ناشی از استبداد بود ولی تغییری نکرد. یعنی حکومت در دست وارد کنندگان کالاهای بیگانه بود و حکومت از دلالان کالاهای بیگانه تشکیل شده بودو منافع حاکمین بر ضد تولید و مردم ایران بود ولی منافع آنان هم سو با منافع جهان خواران سرمایه دار بود
http://efsha.squarespace.com/blog/2009/9/16/968384534225.html
و برای شناخت بهتر اقتصادی دو حکومت شاه و ملا لینک زیر را هم ببینید
حکومت های دلال تولیدات غرب نامشان شاهان پهلوی و جمهوری اسلامی است
http://efsha.squarespace.com/blog/2009/2/24/980226508194.html
دوم- فرهنگ ما و ارزشهای مورد قبول جامعه ما دو منشا دینی و ملی داشت هم فرهنگ اسلامی فرهنگی عقب مانده بود وارزشهایش ضد حقوق بشری و دمکراسی و هم فرهنگ ملی گرایی ما که ایدئولوژی ایران باستان گرایی و اریا پرستی و کورش پرستی بود ضد حقوق بشری و نژاد پرستانه و غیر علمی بود. مثلا این گروه ملی گرا خود را آریایی و فرزند کورش میخوانند تا کنون به سوالات من در این مورد تناقض گفته های آنان با علم روز جواب نداده اند:
چه کسانی در ایران آریایی هستند؟ از آریا پرستان عزیز پاسخ سوال فوق را درخواست میکنم
قوم آریا در ایران موهوم است.تحقیقات ژنتیکی نشان میدهد که در کل دنیا هفده گروه مختلف خط پدری
Y chromosome Hyplogroups
موجود است که از آنها سیزده گروه در ایران با درصد بالایی موجودند و هر.
گروهی را از این سیزده گروه خط پدری را فقط آریایی بدانیم از هفتاد تا نود
و پنج درصد ایرانیان غیر آریایی خواهند بود. بگذریم که اصلا معلوم نیست
اگر قوم آریایی بوده باشد مربوط بکدام گروه خط پدری میباشد!!در این مورد بنوشته های وبلاگ بنده مراجعه بفرمایید در لینک زیر:منشا و هویت ژنتیکی
ایرانیان1
http://efsha.squarespace.com/blog/2008/9/14/1.html
در مورد دروغ ها در باره کورش به نوشته های زیر توجه فرمایید:افسانه حقوق بشری کورش
http://efsha.squarespace.com/blog/2008/7/2/789180949796.html
بر گرفته از
http://efsha.squarespace.com/blog/2008/9/14/1.html
نیروهای ناسیونالیست چرا یکی جواب این سوال مرا نداده است چگونه شد که این دروغ در باور ایرانیان جا گرفت. . علت اعتقاد ملت ایران به ماهیت آریایی خود تبلیغات دیکتاتور ها و ضد حقوق بشر ها و بی دانشی ملتی است که بدون مطالعه هر چیزی را قبول میکند و دلیلی نمیخواهد. تا ملت ما این گونه بیاندیشد نخواهد نوانست دموکراسی را بر پا کند و از دام استبداد رها شود.بعد از انقلاب هم این ملت ضد امپریالیسم شیعه انقلابی شد و دوباره گول خورد. استبدادی که در سال اول انقلاب با رفتار خارج از عقلانیت 99 در صد ایرانیان پا گرفت تا طنابی این ملت ببافد تا مزدوران جهان خواران سرمایه دار ضد ایران فرزندان رشید و مبارز آنان را با آن طنابها اعدام کند و بریش ملت بی فکر و دانش بخندد که چون موم آنها را میتوان به هر صورتی شکل داد. بپرسیم و بدانیم و عاقلانه رفتار کنیم تا استبداد در کشور ما محو شودستند؟
سوم - نبود سازمان و حزبی که بتواند فعالیت آزاد داشته باشد و یا حتی مخفیانه بوده باشد و بتواند مردم و هواخواهان ضد استبداد را سرپرستی و هدایت کند. در جنبش سبز کل رسانه های دنیای سرمایه داری همگام با حرکت موسوی و کروبی است تا اگر وضعیت عوض شد بتوانند دوباره با آوردن عوامل خود خط استبداد را ادامه دهند.
با عدم تغییرموارد بالا در پی پیروزی جنبش سبز اگر افکار کروبی و موسوی و خاتمی حاکم باشد احتمال بازتولید دیکتاتوری و چنگ اندازی جهان خواران سرمایه دار وجود دارد
http://efsha.squarespace.com/blog/2009/9/16/968384534225.html
از نظر من نجات ایران در بر پایی حکومتی دموکراتیک بر اساس ارزشهای حقوق بشر و رفتن بسوی خودکفایی علمی و اقتصادی است. البته پیاده کردن این خواسته گر چه نشدنی بنظر میرسد ولی اگر همه ما معتقد شویم بجز این راه دیگری نیست ممکن است قادر شویم در پناه همکاری ملی به این خواسته برسیم
________________
ادامه از افشا
امروز سو یکم فروردین سایت سکولاریسن نو توضیحی به مقاله دکتر گلمراد مرادی نوشته اند که همان اتهامهت سلطنت طلبان فاشیستی را تکرار کرده است.در دمکراسی بر پایه سمولاریسم و حقوق بشر زبان دولتی فارسی که زبان رابط اقوام ایرانی هم است و باید اعتلا هم بیابد نمیتواند موجب مرگ و از بین رفتن زبانهای بومی که زبان مادری مردم ایران است بشود.نویسنده سایت یکولاریسم نو با اشاره گذارا به حق کشی و رفتار غیر دمکراتیک نسبت به اقوام ایرانی همان دیکتاتوری را دوباره تجویز میکند و تمایلات سلطنت طلبی خود را پنهان میکند.زبانهای اقوام ایرانی همسو با زبان دولتی و رابط فارسی لازم است اعتلا یابند.اقوام باید بتوانند بزبان مادری خود بخوانند و بنویسند.تحصیلات ابتدایی لازم است بزبان مادری باشد و زبان اقوام سندیت اسناد رسمی و ثبت احوال را میتوانند داشته باشند و زبان مادری هر کس فقط از طریق ابراز نظر خودش شناخته خواهد شد و فدرالیسم ایرانی هم در اینده نباید بر اساس خاک وخون بلکه بر اساس فرهنگ و زبان باشد و هر نقطه ای از ایران حفاظت از زبان اقوام همه کشور لازم است.تعداد افراد ساکن در هر منطقه توسط قانون مشخص خواهد شد مثلا اگر معیار ده هزار نفر باشد و ده هزار نفر بلوچ ساکن کردستان ؛ آذربایجان و هر نقطه ای از ایران باشند حق خواهند داشت که بزبان مادری خود محل سکونت خود تحصیل کنند و این موضوع حق تمام اقوام دیگر هم است مثلا ده هزطار نفر ترک آذربایجانی در بلوچستان حق تحصیل بزبان مادری خود را خواهند داشت و بودجه دولتی باید به آن تعلق بگیرد.این جدای از این است که افراد حق دارند بر ای اعتلای زبان مادری خود هر قدر که میخواهند پول هزینه نمایند اگر چه فقط یک تن باشدو این از حقوق بشر است که دولت آینده ایران بر اساس دمکراسی همسو با حقوق بشر لازم است تشکیل شود.توضح سکولاریسم نو را در پایان مقاله ها ببینید
____________________________________________
هنگامی که ناسيوناليستهای برتری خواه
واقع بينی را فرصت طلبی می نامند!
دکتر گلمراد مرادی
(نقدی بر گفتگوئی پيرامون بيانات شاهزاده رضا پهلوی)
گاهی اوقات ناسيوناليسم افراطی و برتری طلبی انسانهارا به آن اندازه کور می کند که برخی از آنها تحمل ديدن و شنيدن واقعيت را ندارند. تا جائی که در مقابل ولی نعمت خود، چون فقط نمی خواهد سفسطه گر و دروغ پرداز باشد و باديدن دنيای مدرن تر دگر جايز نمی داند، گرايش به ديکتاتوری و برتری طلبی افراطی نشان دهد، قرار می گيرند. شاهزاده رضا پهلوی از اين دسته از انسانهاست که با زندگی در جهان متمدن، گويا ديگر بدرستي، مايل نيست بهرقيمتی قدرت را به دست گيرد و شاه شود. بطوريکه در پاسخ به پرسش بعضی از خبرنگاران ديده و خوانده می شود، يک گرايشی به دمکراسی و احترام به رأی مردم دارد. لذا اين را ديگر نمی توان نا ديده گرفت و برای مثال شخصيت اورا با معيار ديکتاتوری قبل سنجيد. يعنی چون مرحوم پدرش ديکتاتور بوده، خود او نيز ديکتاور است! با بيان اين جمله قصد دفاع از قطب مخالف خود را ندارم، اما دفاع از واقعيت را هم نمی توان انکار کرد و يا پشت گوش انداخت. اين را نوشتم زيرا برخی از ما انسانها بايد ياد بگيريم که اگر واقعيت از دهان يا خامه به فرض مثال، دشمن هم بيرون آمد و يا تراوش کرد، واقعيت است نه چيز ديگر. يعنی نبايد از بيان و تأييد آن خود داری ورزيد. در هر حال هيچ انسان معقولي، قلبا مايل نيست در مقابل هم وطنان حتا ناسيوناليست خود، اگر عوامفريبی نيز بکنند، موضع بگيرد وبين خود وآنها اختلاف بياندازد. نمونه وار خود بنده هيچ گاه نخواسته و نمی خواهم به نزاع دامن بزنم. هرکسی واقع بينی را معيارقرار دهدو مطالب گذشته بنده را بخواند، بدون شک، بر ادعای فوق صحه خواهد گذاشت. بنابراين آن هموطنان و خوانندگان عزيزی که تا کنون فرصتی داشته و نظرات و نوشته های منتشر شده ام را خوانده اند، می دانند که بنده بر اين باور بوده و هستم که در دنيای امروزی ديگر نمی توان با زور گوئی و قلدری و ديگر ابزار کهنه ناسيوناليستی کار سياسی را با روش درست و دمکراتيک، به پيش برد. ديگر نمی توان بانوک سرنيزه وفشار برسر مردم حکومت کرد. اين نکات درجامعه ما و برای قشرجوان نيازبه توضيح بيشتر دارد. همين خود انسان را موظف می کند که دربرابر مسايل مربوط به کل جامعه که به نادرستی مطرح می شوند و احتمالا به آينده مملکت زيان وارد آورند، بی تفاوت نباشد و آن را ناديده نگرفته و يا تحمل نکند. لذا انسان مجبور است و بايد سکوت را بشکند و برای ثبت در تاريخ هم شده، خود را موظف ببيند که از شخصيتهائی که وجه مشترکی با آنها نيز ندارد ولی واقعيت را بيان کرده اند، حمايت نمايد و با نوشتن چنين مطالبی نکات را تاحد امکان روشن سازد و باسلاح منطق عليه عوامفريبی وفرصت طلبی به پا خيزد. متأسفانه برخی از منافع از دست رفته ها واعوانشان هنوز مردمان ملتهای ايران را نادان و در نا آگاهی مطلق می بينند. بهمين دليل بدون توجه، به عوامفريبی در جامعه، ادامه می دهند. اينان در مورد نا آگاهی که به نظر من منبع آن بی تفاوتی است تا حدودی درست می گويند، زيرا همين باعث بوده که در طول تاريخ بر جامعه ما ديکتاتوری حاکم باشد و اکنون هم به روش خشن تری حاکم است. اين يک واقعيت است در هر جامعه ای سطح نا آگاهی اجتماعی و سياسی بالا باشد، ديکتاتوری در آن چنين جامعه ای خشن تر است. بديگر سخن، اگر نا آگاهی دامن گير جامعه ای باشد، سيستمهای استبدادی شانس بيشتری برای ادامه حيات دارند. زيرا سرکوب مردمان ملتهای زير سلطه خويش، برای آنها آسان تر است و حاکميت کم دقدقه تر. به تصور اين حضرات چنين مردمی اصلا نمی خواهند حقوق خودرا بشناسند و ياد بگيرند، بنا بر اين بايد هميشه زير دست و تحت ظلم و ستم بمانند! گويا اين نخواستن فرا گيری را نقطه ضعف مردم می دانند، بهمين دليل آن را مورد سوء استفاده قرار می دهند! قلم به دستان اين طرز تفکر، چون در حال حاضر، چرخش دروازه را بر همان پايه زنگ زده سابق می بينند، لذا فکر می کنند که می توانند در آينده نيز با همان شيوه گذشته حاکم شوند و حکومت کنند! بنابراين دست پاچه شده و عجله می کنند که فرصت کم را از دست ندهند! تاجائی که نمی توانند ونمی خواهند واقعيت را ببينند. جالب است، اين ناسيوناليستهای برتريخواه دقيق می دانند که تحولاتي، برگشت ناپذير، دراواخر قرن بيستم و اوايل قرن بيست ويکم بوجود آمده وملتهای منطقه بيدارتر شده اند و با تجربيات تلخی که بوِيژه ملتهای ساکن ايران بدست آورده اند، ديگراين حضرات، ميدان خالی برای سرکردگی خود باقی نمی بينند. چه بسا همين باعث شده که از عوامفريبی دست بر ندارند و به آن شدت بخشند. اکنون چون موفقيتی نمی بينند بوحشت افتاده و به دروغ پرادزی تاريخی دامن می زنند. آنها حتا در برابر ولی نعمت خود ايستادن را تنها راه چاره می بينند. در واقع اين تحول و حق طلبی و بيان واقعيت از طرف حتا خوديها افکار آنهارا متزلزل کرده و بسی نگران اند، تاجائی که هرکسی دهان باز می کند وحقوق خود را می خواهد، مهر نازدودنی تجزيه طلبی و تکه پاره کردن "گربه مقدس" ايران، بر پيشانی اش می چسبانند. آنها بيش از همه، مغز خيلی از جوانان احساساتی را با ارائه قلب تعريفها، مسموم سياسی کرده اند و می کنند. در ميان برخی از نشريات اينتر نتی که بعضی از سردبيران آنها گاهی نيز به اين افراطی گرائی ملی گرايش نشان می دهند و بدنبال سوژه می گردند، تا با پخش آن به هدف خويش نزديک شوند، از جمله ديده می شود که چگونه با تأسف به آتش بيار معرکه تبديل شده اند. بدون آن که توجه داشته باشند، موضع گيری و تأييد بر اين مطالب دامن ژورناليسم را لکه دار می کند که اين آرزوی هيچ دمکراتی نيست چون رسانه ها را بلند گوی خود می دانند. البته شکی در آن نداريم که گفتگوی بی طرفانه با هر شاخه ای حق طبيعی هر ژورناليست است. اکنون با اجازه سر دبير محترم تلاش نگاهی به مصاحبه ايشان با آقای اميني، بنظر من دست راست داريوش همايون، می نمايم. بدين ترتيب و از همين جا، بنده خواندن مقاله يا مصاحبه، اين هموطنمان آقای امينی را با تلاش، در رابطه با بيانات جديد شاهزاده رضا پهلوی به عنوان يک نمونه کلاسيک، توصيه می کنم که خواندنش بی فايده نيست. دراين مصاحبه آقای امينی از بيان واقعيتی انکار ناپذير از دهان يک شخصيت، سابقا مورد تأييد ايشان، آتش گرفته اند و بيان اين چنين مطلبی را غير قابل تحمل می دانند. به اين جمله آقای امينی توجه کنيد: "شوربختا که اين سخنان شاهزاده ای که خويشتن را وارث تاج وتخت شاهی در ايران می داند، تکرار همان تُرهاتی است که آقای مايکل لدين و ديگر نيوکان ها و کارگزاران ايرانی ايشان ساليانی پيش در آن کنفرانس کذايی «ايران ناشناخته» با انگيزه چندپاره کردن ايران می پراکندند؛ باز گويی همان انديشه ای است که سال ها از سوی گروه هايی مانند حزب دموکرات کردستان آقای هجری و هم پيمانان ايشان که در آن خيمه شب بازی «کنگره ايران فدرال» گردآمده اند، دنبال می شود". خوب، از آقای اميني، نمی گوئيم سفسطه گر و عوامفريب، بلکه يک ناسيوناليست دو آتشه انتظاری بيش از اين نمی توان داشت که تحمل شنيدن واقعيت را نداشته باشد و از بيان واژه کنگره مليتهای ايران فدرال وحشت و نفرت داشته باشد و آن را خيمه شب بازی بنامد و او حتا بيانات شاهزاده رضا پهلوی را تکرار "ترهات" بگويد و غيره و احترام وادب نوشتاری زبان مادری را رعايت نکند. گرچه می گويند که ايرانيهای صاحب قلم بيشتر مؤدب اند و چيزی برخامه خويش نمی آورند که خاطر دگری را خدشه دار کند و مثلا به گفتار نه فقط ولی نعمت سابق، بلکه حتا دشمنان خود، اگر نا درست هم باشد "تره" نمی گويند، زيرا هيچ سخنی بيهوده نيست، بلگه "گفته ها" يا "بيانات" و غيره مناسب قلم يک متفکر است، اما هنگامی که مسئله بر تری طرح شود، امثال آقای امينی همه چيز را فراموش می کنند، حتا ادب قلم را. اگر چه شاهزاده رضا پهلوی تا کنون از خط معمولی سلطنت طلبان جدا نشده و می خواهد درايران آينده نيز شاه شود، اماشاهی نه مانند مرحوم پدرش، بلکه يک شاه مدرنتر. آقای امينی باکينه خاص ناسيوناليستي، به ايشان حمله کرده، به دليل آنکه، ايشان گفته اند: "برشمردن ايرانيان در زمره يک ملت يکپارچه، يک اشتباه ژرف است". خوب، تازه اين بيان يک گوشه از واقعيت است. من نمی فهمم که آقای امينی چرا نمی خواهد درک کند که من، گلمراد مرادی دارای يک زبان و ادبيات و رسم و رسومات ديگری هستم غير از زبان وادبيات ورسم و رسومات آقای محمد امينی. من خودرا متعلق به يک ملت دگر درايران چند مليتی می دانم که ايشان از ملت فارس است و من ازملت کرد هستم و برای نمونه من يک جمله ی ساده کردی را بيان می دارم واطمينان می دهم، گرچه جمله بسيار ابتدائی است، اما ترجمه آن برای آقای امينی به اندازه يک جمله فرانسوی يا انگليسی بايد سخت باشد."ئه شی بيژم که ئه و به زمانی دايکيم، تی نه گه يشتووه وه له بناخه ی زمان و ئه ده بی کوردی به تايبه ت شتيک نه بيستووه"! بهتر است که برای ديگر خوانندگان عزيز اين جمله ناقصم را ترجمه کنم. "بايد بگويم که ايشان از زبان مادری من چيزی درک نکرده اند و ازبنياد زبان ادبی کردی بی اطلاع اند". در هر حال ديکتاتوران بايستی يک ذره فکر کنند که چرا من، بقول آقای امينی باشنده ايران، بايد زبان ديگری رابهتر اززبان مادری بدانم؟ بنظرم اين شرم آور است و لکه ناجوری است، بردامان حکام مستبده در ايران. اکنون به بينيم مسئله بر سر چيست؟ آقای امينی درپاسخ به پرسش، سردبير محترم تلاش، خود اعتراف می کند که در ايران اقوام مختلفی با زبانهای گونا گون زندگی می کنند. به اين جمله توجه کنيد: "بيشينه کسانی که ازسدواندی سال پيش به مفهوم مدرن دولت�ملت ايران پرداخته اند، هرگز براين باور نبوده اند که مردم ايران همگی ازيک تبارقومی وزبانی يکسان برخاسته اند". خوب، هرکسی اين جمله آقای امينی را بخواند، و با تعريف واژه ها مقايسه کند، کاملا برايش روشن می شود که وجود ملتهای ايران با زبان و رسم و رسومات متفاوت محرز و انکار ناپذير است و نمی توان حضور آنهارا در صحنه سياسی و فرهنگی ايران نفی کرد. اما گويا مرغ آقای امينی فقط يک پا دارد و آن ايران "يک ملت" است و بس!! البته مثلی است معروف که گويند: تاتوانی دست بالا بگير که به حد اقل برسی. حالا مسئله آقای امينی هم اين است. ايشان و همفکران ايشان دست بالارا گرفته اند که کردها و آذری ها و غيره به حد اقل خواست يعنی خودگردانی منطقه ای قانع شوند!! متأسفانه اين سياست بيشتر مرکزيت گرايان بوده وهست. هنگامی که آنها در بن بست قرار می گيرند، کمی درب انبان را شل می کنند. در حالی که اگر ما ابتدائی ترين حقی که برای خود قايل هستيم به ديگران نيز روا بداريم، قضيه به طور خودکار حل است. آقای امينی به زور تعريف نادرست يک جمله که گويا ملت به گروهی از انسانها گويند که يک دولت را تشکيل داده اند، می خواهد بگويد چون در طول تاريخ استبداد در ايران فقط يک دولت بوده، پس ايران يک ملت است اگر چه گروههائی با زبان و رسم و رسومات مختلف در آن زندگی می کنند و به زعم ايشان همه بايد تابع مطلق خلق تشکيل دهنده دولت مرکزی باشند! پس اگر از مليتها سخن به ميان آيد، ايران ديگر تجزيه شده و آدم پيرو تئوری لدين و نيوکانها خواهد بود! وا مصيبتا! با تأسف بايد گفت: افکار ناسيوناليستی کور به آقای امينی ونظير ايشان اين اجازه را نمی دهد، حداقل تعريفها را ياد بگيرند و درست به کار ببرند. من قبلا يک بار تعريف ملت و قوم و قبيله و امثال را دريک نقد ديگر از آقای اميني، توضيح داده ام و تکرارش در اينجا ميخ آهنين کوبيدن بر سنگ است و لزومی ندارد. اما چيزی که به شاهزاده رضا پهلوی مربوط است، ايشان به دليل اين که بيشتر عمر خودرا در کشورهای اروپائی و آمريکائی به سر برده اند و بر عکس مرحوم پدرشان، بامردم درتماس مستقيم اند(شرکت درتظاهرات درواشنگتن آمريکا يک نمونه آن). خيلی طبيعی است که اين جمله درست را هم بيان دارند. متأسفانه گفتن اين چنين جملات به مذاق ناسيوناليستهای افراطی و تماميت خواه خوش نمی آيد. بهر حال اگر آقای امينی و همکسوتانشان بخواهند يا نخواهند، ايشان فرق زيادی با مرحوم پدرشان دارند، همان فرقی که خوان کارلو با فرانکوی اسپانيا دارد. گرچه ايشان تا بامروز سياست ديکتاتوری پدرشان را نفی نکرده اند، اما حداقل اين درک را از سيستم های تقريبا مردمی و دمکراتيک در قالب حکومت سلطنتی اروپائی کسب کرده اند و خوب فهميده اند که رژيمهای ديکتاتوری در ميان حتا نا آگاه ترين مردمان کشور خويش رنگ و بوی خوب و عاقبتی ندارد. بنابراين به خودشان اجاز نمی دهند غير آن هم بيانديشند و به اين نتيجه رسيده اند که اگر روزی ايران از چنگ اين قرون وسطائی ها رها شود و ايشان در مملکت کاره ای بشوند، بايد باملتها، يا به قول خودشان اقوام ايرانی مانند ملتهای اروپائی رفتار کنند. مثلا نظير حکومت سلطنتی بلژيک و غيره. برای آگاهی آقای محمد امينی و امثال، بنده که به هيچ وجه با سيستم و رژيم سلطنتی در جامعه چند مليتی ايران موافق نبوده و نسيتم، اما اين که شاهزاده رضا پهلوی اعتراف به واقعيتی می کنند و نظر درستی را بيان می دارند و نمی خواهند يک ديکتاتوری ديگری همانند پادشاهی مرحوم پدرشان، در آينده بوجود بياورند و حد اقل غير مستقيم چند مليتی بودن ايران را برسميت می شناسند، خود يک قدم مثبت و نزديک شدن به دمکراسی است. اکثر افراد مليتهای ايران با رد مطلق رژيم سلطنتي، اين واقع بينی را به ايشان تبريک می گويند. معلوم است که اين بيان منطقی و درست ايشان مورد پسند ناسيوناليستهای دو آتشه نيست. منتها ما با تجربياتی که داريم، توصيه می کنيم که ايشان نبايد همانند بيد از اين نوع بادها بلرزند و ازاعتراض اين حضرات به وحشت بيافتند و ازگفتن واقعيت نادم وپشيمان شوند. اين نکته طبيعی است، اگر کسی بخواهد نامش در تاريخ به نيکی ببرند، بايد به مردم تکيه کند و خواستهای اکثريت را بيشتر در مد نظر داشته باشد، نه به يک عده آدمهای ناسيوناليست افراطی و وابستگان به "حزب باد".
اين آقايان ناسيوناليست که امروز به رهبر سابق خود پشت کرده اند، زيرا وارث پادشاهی اشاره ای به يک موضوع درست کرده است و سر اعتراضها را بر روی خود باز نموده اند. تا جائی که ايشان را متهم به فرصت طلبی می کنند، اگر يک سيستمی از هر نوعش، از کمونيست و سوسياليست گرفته تا سرمايه داری و رژيم سلطنتی و غيره، سر کار بيايد، آنها فراش خواهند شد. يا به احتمال قوی اگر همانند همکسوتان خويش دررژيم اسلامی کنونی مقامی به آنها پيشنهاد شود، حتما خواهند پذيرفت، اما اکنون چون اينجور نيست و آنها نمی توانند چنين "شانسی" را به دست آورند. پس اگر کسی حتا از خوديها به دليل مطالعه و اقامت طولانی در خارج و تجربه کردن آزاديهای سياسی و واقع بينی به نکته ای رسيده باشد که سيستمهای مطلقه گذشته را نفی کند و يا بپذيرد که مثلا در جامعه ايران مليتها يا بقول خود اقوام گونا گون زندگی می کنند و تا کنون حقوق اين اقوام يا ملتها پايمال شده واکنون ديگر نمی توان از ايران تک ملتی سخنی به ميان آورد و به سياست ديکتاتوری ادامه داد و بايد اين ابتدائی ترين حقوق را به رسميت شناخت، برای اين حضرات که می شود ناسيوناليست خجالتی به آنها گفت، "فرصت طلبی سياسی به بهای تجزيه ملت ايران است"!! من نمی خواهم آقای امينی و همفکران اورا سرزنش کنم، زيرا اين يک طرز تفکر هر چند کهنه است، اما در ميان کهنه پرستان رايج و ما آن را می گذاريم برای خود آنها و هواداران ديکتاتوری مطلق. هدف ما در اينجا جلو گيری منطقی از شيوع اين طرز تفکر قرون وسطائی درميان قشر جوان است و بانوشتن اين واقعيت می خواهيم دست اين حضرات رو شود.
با نگاهی گذرا به نوشته آقای امينی که واقعا وقت گير و مسموم کننده است، بايد آلترناتيوی منطقی به قشر جوان ارائه داد که ازخود پرسش کنند، تا مفهوم شعاری را که سرمی دهند، مانند آزادي، آزادی و دمکراسی و غيره، بيشتر درک نمايند. من در اينجا تکرار می کنم هيچ مشکل شخصی با هيچ يک از هموطنانم را ندارم و اگر در اينجا مسئله ای مطرح می شود، مسئله اختلاف نظر سياسی است و بايد به بحث گذاشته شود و نبايد خيلی ساده ازکنار آن گذشت. سردبير محترم تلاش از آقای امينی می پرسند: "اخيراً، پس از يک کنفرانس مطبوعاتی در شهر بن آلمان برمحور دفاع ازحقوق بشر درايران، آقای رضا پهلوی متن پيش نوشته ی خود برای اين کنفرانس را در سايت شخصی شان منتشر کرده اند. در اين متن ايشان به يک «اشتباه ژرف» اشاره می کنند، مبنی بر «برشمردن ايرانيان درزمره يک ملت يکپارچه». آيا تاکنون شما و ما و نسل های پيش ازما که ايرانيان ساکن در سرزمين ايران ـ آنچه که به نام رسمی اين سرزمين باقی مانده است ـ را يک ملت قلمداد کرده و نام برده ايم برخطا بوده ايم؟". در اينجا بنده به اين پرسش تلاش باصراحت و بامنطق پاسخ می دهم. بله، برعکس پاسخ دو پهلوی آقای اميني، بنده می گويم، همه ی ما تا کنون نا خواسته و ندانسته برخطا رفته ايم، زيرا برجامعه ما استبداد و ديکاتورهای مطلق گرا و مرکزيت خواه و پيش از همه، ناآگاهی بر توده ها حاکم بوده اند و هيچ کسی خلاف آنچه که ديکتاتوران ديکته می کرده، قادر نبوده اند، بيان دارند. چون نا آگاهی و بی تفاوتی بر سراسر مملکت حاکم بوده است، ديکتاتوران نيز حرف آخر را زده اند و آن نوع اداره کشور درجامعه جا افتاده که اين خود خطای بزرگی بوده است. حالا برای توجيه کردن به حرف لدين و ابزار کهنه ی ناسيوناليستی متوصل شدن درد جامعه و خواست ملتهای ما را که بيدار شده اند، درمان نمی کند. درادامه، سردبير محترم تلاش پرسش زير را مطرح کرده است:
"ايشان بر پايه ی مقدماتی مبنی بر وجود اديان و فرهنگهای گونا گون در ايران از هويت دوگانه نام برده و به نتيجه ی فوق يعنی يکپارچه نبودن «ملت ايران» می رسند. آيا در اينجا ايشان دچار تداخل حوزه های مختلف بحث و خلط مفاهيم در اين حوزه های گونا گون هستند، يا اين که ما اشتباه می کنيم و بر پايه دين و فرهنگ های قومی هم می توان ملت سازی کرد و بعد دست به تشکيل دولت و حکومت و... زد؟" در اينجا، بنظر من طرح خود پرسش، پرسش برانگيز است. زيرا نخست ما بايد مفهوم واژه ها و تعريفهارا بدانيم و بعيد بنظر می رسد که سردبير محترم تلاش با سابقه روزنامه نگاری از اين مفاهيم بی اطلاع باشند! پس حتما می دانند که دين بخشی از فرهنگ روبنائی جامعه است و توسط انسانهای تشکيل دهنده جامعه، مانند ديگر خصوصيات درزندگی خويش آن را بوجود آورده اند. منتها فرقی که دين با ديگر خصوصيات انسان دارد، اجرای آداب آن يک امر شخصی است، اما هويت و مليت انسانی يک مسئله اجتماعی است. داريم افراد فراوانی که از يک ملت واحد اند اما دارای مذاهب واديان گوناگون. برای نمونه درميان ما کردها پيروان دين اسلام، يارسان، بهائي، مسيحی ويهودی و حتا بی دين نيز وجود دارند، اما همه دارای يک هويت قومی يا ملی هستند و برای اين افراد مسئله هويت و مليت بالا تر از مسئله آئين و اعتقاد دينی شان است. پس دين و هويت ملی را نبايد در يک رديف قرار داد. اگر شاهزاده رضا پهلوی نيز اين کار را کرده است، بدون شک خطا است. پس نبايد خلط مطلب نمود و از آب گل آلود ماهی گرفت. همان کاری که پاسخ دهنده به پرسش کرده است. به اين جمله توجه فرمائيد: "برداشت شما درست است. برای من روشن نيست که چرا آقای رضا پهلوی از هويت دوگانه ملی و قومی سخن می گويند و به ديگر وجوه هويتی که در ميان ما ايرانيان می باشد نمی پردازند. هنگامی که به يک «زن ايرانی ترک زبان شيعی مذهب باشنده اردبيل» اشاره می کنيم، دستکم به چهار جنبه از هويت اجتماعی او می پردازيم. چرا زن بودن و يا شيعی مذهب بودن او، جايگاه پايين تری از ترک زبان بودن او دارد؟ آيا قشقايی و يا بختياری بودن و يا برآمدن از ايل سنجاب، هويت قومی است يا ايلي؟ هويت قومی يک زن بهايی باشنده اصفهان چيست؟ " و در چند سطر پائين تر می گويند: "ايران امروز، آن آزمون های خونريزانه اروپا را که ملت هارا برپايه پيوندهای خونی و نه وابستگی های خاکی و سرزمينی تعريف می کرد، پشت سرنهاده است. تازه ترين کوشش در چند پاره کردن مردم ايران همان است که سی و يک سال پيش پايه گذاران جمهوری اسلامی آغاز کردند و مارا به مسلمان و غير مسلمان، به شيعی و سني، به شيعی با ايمان و بی ايمان و سرانجام به شيعی هوادار ولايت فقيه و«ديگران» تقسيم کردند."در اينجاست که سفسطه و عوامفريبی و ياشايد برپايه اعتقادی آقای اميني، اين مسئله آغاز می شود. اولا، آقای امينی عزيز، چرا خلط مطلب می فرمائيد؟ کرد بودن من نوعی و آن فرد به قول شما از ايل سنجابی و لربودن آن افراد قشقائی وبختياري، هويت ملی و ايرانی بودنمان است وآن زن آذربايجانی آذری بودن او وآرزوی تسلط نوشتاری برزبان مادری اش و هويت ملی آذری ايرانی بودن است و نه وابستگی به دين و آئين و جنسيتی. اگر آدم مانند شما، با واژه ها بازی نکند و سفسطه گری را کنار بگذارد، می داند که هويت آن زن بهائي، در مثال شما، باشنده اصفهان وابسته به ملت فارس است و بايد برای اش، فارس بودن، مهم تر باشد تا دين. دوما، اکنون به برکت اينترنت همه می دانند که به اصطلاح آزمونهای خونريزانه در اروپا تا اوايل قرن بيستم (نژاد پرستی هيتلر در قرن بيستم رافاکتور می گيريم) برمبنای مسايل خونی استوار نبودند، بلکه ملتهای اروپا برای مثال لهستان ير اساس زبان و آب وخاک و رسم و رسومات، برای آزادی خود از يوغ ديکتاتوران تزار و پروس آلمان و اطريش و غيره مبارزه کردند. پس در اينجا يک نوع عوامفريبی از خامه شما، آقای امينی عزيز تراوش کرده و می بايد با سند و منطق آن را افشاء کرد و اثراتش را در ميان نسل جوان زدود. برای آگاهی همگان وبويژه آقای امينی عزيز، بايد ياد آوری نمود که مقاومت لهستانی ها عليه روسيه تزاری وامپراتوری آن زمان آلمان و اطريش بر اساس دفاع ازهويت ملی و آب وخاک بود، نه خونی و نژادی! عزيزم، چرا می خواهيد مغز جوانان رامسموم کنيد و آنهارا از راه درست و واقعی منحرف سازيد! آيا به آن اندازه مقام وجاه و برتری ملت خويش برديگر ملتها ارزش دارد که شما خودتان را برای اش نفرين شده و سفسطه گر در تاريخ ثبت کنيد؟ بعلاوه، اين راخودتان خوب می دانيد، تازه دوران نژادپرستی و ناسيوناليسم کور درجامعه ايرانی از 31 سال پيش به اين طرف شدت بيشتری گرفته است و اين برای هم سن و سالهای بنده و سرکار قابل لمس است. شما با بيان اين مطلب مغلطه آميزتان، خودرا خراب تر می فرمائيد و جوانان مملکت را منحرف. شما خودتان خوب می دانيد که ناسيوناليستهای هم کسوتتان در رژيم ديکتاتوری مذهبی ايران فراوان هستند و آنها وظيفه نامقدس شمارا انجام می دهند و مانند سابق ابتدائی ترين حقوق ملتها زيرپا گذاشته می شود و آنهم زير نام اسلام وحاکميت شيعه. چرا نمی خواهيد واقعيت را به مردم بگوئيد؟ بنده کرد، واقعا به همه ژور ناليستها و از جمله به سردبير محترم تلاش احترام قلبی می گذارم. اما ازايشان هم گله مند هستم که تمام اين چهار آدرس زيررا (پايان مقاله) که باز می کنيد، مصاحبه آقای امينی در صفحه اول آن ديده می شود! يعنی مهم تر از اين مطلب ديگر وجود نداشت که شما در پنج آدرس آن را درج فرموده ايد؟! در واقع از يک ژورناليست بی طرف و پای بند به اصول دمکراتيک انتظار ديگری هست که حتا عليه عقايد خود، بسود دمکراسی بر خيزد، نه برای منافع خاصی عليه آن گام بر دارد. من اطمينان دارم دردنيای مدرن امروزی که سردبيران اکثر روزنامه ها منافع اجتماعی را بر منافع خويش ارجح می دارند از جمله سر دبير تلاش. پس رعايت حقوق انسانی بالا تر از هر منافع ديگری برايشان بايد باشد. يعنی آزادی و دمکراسی برای هر ژورناليست محترم و در رأس ايدآلها بايد باشد؟ پس بنده اغراق نکرده ام، وقتی عرض می کنم که ناسيوناليستها و برتری طلبان به وحشت افتاده اند و با تغييرات وضع، به سود مليتها در جامعه خاورميانه و ايران، دست و پای خودرا گم کرده اند. در اينجا دو نقل و قول درباره هويت ملی و رشد آن در اين برهه ااز زمان و ادغام ملتی با زور در ملت حاکم (اسيميلاسيون) از دو نويسنده می آورد. بهزاد کريمی در گفتاری پيرامون مسئله ملی بخش دوم، می نويسد: "اما اين واقعيت، نه تنها رشد هم زمان هويتهای ملی در نقاط مختلف دنيا را نفی نمی کند بلکه توأم با آن پيش ميرود. همه وتأکيد ميکنم همه رويدادهای سياسی در درازای قرن بيست و اکنون در دهه نخست قرن بيست و يک نشانگر رشد کماکان هويتهای ملی و فرهنگی به موازات توسعه شتابناک تر روندهای عموم بشری و فراملی هستند". گرچه بهزاد کريمی کمی محافظه کارانه بارشد هويت شناسی برخورد نموده اما بنظر من اوبخش زيادی از واقعيت را بيان داشته و اين تغييرات چشم گير قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يکم بايد مورد توجه آقای امينی عزيز و سر دبير محترم تلاش باشد و آنها، به ويژه آقای امينی از برتری خود يک کمی کوتاه بيايند واحساس کنند که زمان هژمونی و برتری ملتی برملت ديگر گذشته است. اطمينان دارم ايشان چيزی که چشم گير باشد از بنده نوعی زيادی ندارند و بنده همچنين. پس انصاف نيست يکی از ديگری حق کمتری داشته باشد. هنگامی که آقای امينی عزيز اعتراف دارند که اقوام گوناگونی با زبانهای گوناگون در سر زمين ايران وجود داشته و دارند (آرزو می کنم من درست فهميده باشم)، پس بايد هم قبول داشته باشند زبان عامل اصلی و مهم يک ملت است. آنگونه که در گفتگو با مهسا مهديلی يک زن جوان دانشجوی آذربايجانی و سر دبير روزنامه “ اويانيش ” از طرف کانون آذربايجانيان در رابطه با اسيميلاسيون آمده از ايشان پرسش می شود:
آسيميلاسيون زبانی مهمترين استراتژی برای آسيميلاسيون ملي است، در مناطقی که تحت نفوذ برنامه هاي آسيميلاسيون است ، زنان به نسبت مردان بيشتر قربانی آسيميلاسيون زبانی ميشوند، چرا؟
"از قرن نوزدهم همگام با تغييرات اجتماعی در اورپا زبان به عنوان عنصر اساسی در تشکيل ملتها به حساب ميايد. برای تضمين منافع دولتهای استعماری انديشه “يک دولت-يک ملت �يک زبان“ برای استعمارملل تحت حاکميت به نفع ملت حاکم مورد استفاده قرار گرفت که نمونه عينی آن آسيميلاسيون ملت ترک(آذری) و نابود کردن زبان آنان به نام يکسانسازی از دوران رضا (شاه) پهلوی است." آقای امينی و همفکرانش بايد اين واقعيت را بپذيرند که دولت-ملت و زبان واحد از زمان مرحوم رضاشاه پهلوی به اين طرف در جامعه ايران بر آن بيشتر تأکيد شده و همزمان پيش از جنگ جهانی دوم اين سياست اسيميلاسيون در ايران و ترکيه و عراق تازه تأسيس يا تازه بنيانگذاری شده، آغاز شد. ما نتيجه مخرب آن را امروزه می بينيم که در موصل که سال 1925 طبق آمار انگليسيها و فرانسوی ها بيش از 86 درصد کرد داشته، اکنون تعداد کردها در اين شهر حدود 35 در صد يا کمی بيشتر است و همچنين در شهر کرمانشاه که در سال 1903 فقط 12 نفر فارس زبان در آن وجود داشتند، آنهم کارمندان استانداری بودند، امروزه بيش از 50 درصد آن فارسی حرف می زنند و کردی نمی دانند و در شهرهای کردنشين ترکيه بهمين صورت. اينها را ياد آوری کردم که از نظر تاريخی ملاحظه شود که ديکتاتوران و ناسيوناليستهای مرکزيتگرا به چه جنايتی دست زده اند و نتيجه سياست اسيميلاسيون آنان چه تأثير بدی بر جای گذاشته است. اکنون اگر آقای امينی و همفکرانشان جامعه پر از صلح و آزادی و حقوق برابر بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی را بخواهند، بايد به شناسائی مليتهای سرزمين ايران تن در دهند و بايد حقوق برابر برای تک تک افراد اين مليتهارا بخواهند. در غير آنصورت با تأسف بايد گفت که ما ايشان و همفکرانشان را آدمهای افراطی و جنگ طلب و اغتشاشگر خواهيم ناميد که فقط می خواهند همانند سابق بربرتری طلبی خود پا فشاری کنند. اميد است اينطور نباشد. در آخرين جمله بايد عرض کنم که ما با تهمت و فحش و ناسزا و بيان مطالب غير واقعي، فقط برای اثبات نظر خود، بهيچ وجه موفق نخواهيم شد. آرزوی واقعبينی برای همه هموطنانم را دارم
هايدلبرگ آلمان فدرال 16. آوريل 2010 دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de
http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html) )
1. ديدگاه مليون ايران
گرفتاری سخنان آقای رضا پهلوی در اين نيست که ايشان به يکباره دريافته اند که در ... http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...
melliun.de/didgah/d10/04/02amini.htm - Im Cache
2. Talash online فرصت طلبی سياسی به بهای تجزيه ملت ايران
گرفتاری سخنان آقای رضا پهلوی دراين نيست که ايشان به يکباره دريافته اند که در ... نگاه ژرف در سايت تلاش انلاين: http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...
talash-online.com/didgha/matn_847_0.html - Im Cache
3. Poshtibanan - فرصت طلبی سياسی به بهای تجزيه ملت ايران / گفتگوی تلاش با ...
poshtibanan ... پيام راستی از من رسان به "سبز ِاُميد" که دشمن ِ وطن توست ... نگاه ژرف در سايت تلاش انلاين: http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...
poshtibanan.org/index.php?...&task=view&id=1378&Itemid=27 - Im Cache
4. PEZHVAK - E - IRAN .پژواک ايران
رسانههای بينالمللی. رسانههای داخلی. هنر و ادبيات. اقليتهای دينی و قومی ... نگاه ژرف در سايت تلاش انلاين: http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...
www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=21503
27 فروردین 1
_______________________
توضيح سکولاريسم نو
از نظر ما مقالهء آقای دکتر گلمرادی بيشتر بر اساس يک سوء تفاهم (که عمدی و غيرعمدی اش بر ما روشن نيست) بنياد نهاده شده تا بحث واقعی علمی؛ و، با توجه به آنچه ايشان می گويند، بايد به نکات زير توجه کرد:
1. اينکه ملت ايران از مردمانی به لحاظ فرهنگی، دينی، زبانی، سنتی، و قومی (و حتی نژادی) گوناگون تشکيل شده ترديدی نيست.
2. اينکه در گذشته تبعيض، از هر نوع آن، بر جامعه حکفرما بوده و با ظهور حکومت اسلامی به اوج خود رسيده است نيز ترديدی نيست.
3. در اينکه در ايران آينده بايد ريشه های تبعيض بين مردمان برکنده شود و همهء آحاد ملت ايران در امر سياست و در برابر قانون مساوی الحقوق باشند نيز يک خواست شرافتمندانه و لايق انسان قرن بيست و يکم است.
4. آقای رضا پهلوی در گفتگوی خود با نشريهء تلاش گفته اند: «برشمردن ایرانیان در زمرهء یک ملت یکپارچه، یک اشتباه ژرف است». آقای محمد امينی نيز گفته اند: «بیشینهء کسانی که از سد و اندی سال پیش به مفهوم مدرن دولت– ملت ایران پرداخته اند، هرگز براین باور نبوده اند که مردم ایران همگی از یک تبار قومی و زبانی یکسان برخاسته اند».
5. بدين سان روشن می شود که دعوا نه بر سر «رنگارنگی مردم ساکن در کشور ايران» و حتی تبعيض رفته بر آنان، که بر سر آن است که آنها را با چه واژه ای از هم تمييز دهيم. آيا می شود گفت که «ملت ايران از ملت های گوناگونی تشکيل شده؟» يا بايد گفت که: «ملت ايران از تبارهای قومی متفاوت، با زبان ها و سنن، و مذاهب و فرهنگ های رنگارنگ بوجود آمده است؟»
6. ما، بی آنکه با عصبانيت آقای امينی همراه باشيم، بايد به سخن ايشان توجه کنيم که می گويد: «بیشینهء کسانی که از سد و اندی سال پیش به مفهوم مدرن دولت– ملت ایران پرداخته اند...» به عبارت ديگر ايشان معتقدند که از «سد و اندی سال پيش» واژهء «ملت» معنای قديمی خود را از دست داده و، در سطح حقوق بين المللی مدرن، فقط در متن عبارت «دولت ـ ملت» معنا دارد که به معنی «يک ملت ـ يک دولت» است. آقای گلمرادی اين نکته را بخوبی دريافته اما با پيچاندن آن چنين توضيح می دهند: «هرکسی این جمله آقای امینی را بخواند، و با تعریف واژه ها مقایسه کند، کاملاَ برایش روشن می شود که وجود ملت های ایران، با زبان و رسم و رسومات متفاوت محرز و انکار ناپذیر است و نمی توان حضور آنها را در صحنهء سیاسی و فرهنگی ایران نفی کرد. اما گویا مرغ آقای امینی فقط یک پا دارد و آن اينکه ایران "یک ملت" است و بس!»
7. از نظر ما اين برخورد آقای گلمرادی اگر تجاهل العارف نباشد نهايت بی انصافی را می رساند. البته که دعوا بر سر انواع ويژگی های مردم ايران نيست. اين را همه قبول دارند. بحث بر سر اين است که در فرهنگ سياسی ـ حقوقی بين المللی افراد تابع يک دولت «ملت» خوانده می شوند و تقسيم بندی های درونی يک ملت را بايد با الفاظ ديگری (همچون تبار و قوم و غيره) مشخص کرد.
8. از نظر ما اصطلاح «مليت های ايران» يک غلط فاحش عمدی است که از نظر حقوق بين الملل راه را برای ايجاد «دولت ها» ی مختلف در سرزمين کنونی ايران باز می کند و در نتيجه استعمال عمدی آن نشان از «تجزيه طلبی» دارد و بس.
8. اگر هدف تجزيه ايران نيست، تعصب ورزيدن در استفاده از لفظ «مليت ها» برای اقوام ايرانی (که آقای رضا پهلوی هم به آنها اشاره می کنند و استفاده از لفظ «ملت» در گفتاورد از ايشان يک اشتباه لفظی است که اميدواريم آن را برای آسودگی خيال آقای دکتر هم که شده هرچه زودتر تصحيح کنند) نشان تجزيه طلبی آگاهانه است.
9. رفع تبعيض و ستم از اقوام گوناگون ساکن کشور ايران، که در واقع ستمی است از جانب خود آن اقوام بر يکديگر اعمال شده و ربطی به ستم قوم موهوم فارس ندارد، ربطی به استفاده از واژهء «مليت» هم ندارد و استفاده از اين واژه هيچ مسئله ای را حل نمی کند.
10. ما البته با نوع سخن آقای امينی و استفاده از واژهء «ترهات» موافق نيستيم، اما تا آنجا که اطلاعات ما خبر می دهد ايشان هيچگاه جزو سلطنت طلبان نبوده و آقای رضا پهلوی را بعنوان «ولينعمت» خود نمی شناخته اند و استفاده از اين نوع واژگان از جانب آقای دکتر گلمرادی نشانهء کوشش اطشان برای تعميق اختلاف و شوراندن سلطنت طلبان عليه آقای امينی محسوب می شود.
11. اجازه دهيد، برای چندمين بار، به روشنی اعلام کنيم که ما استفاده از عبارت «مليت های ايرانی» را، به لحاظ حقوق بين الملل، نشان «تجزيه طلبی» می دانيم و از آنجا که معتقديم تجزيه طلبان اقليت کوچکی در ميان اقوام ايرانی هستند که بر اساس جاه طلبی های خود و تحريک دشمنان ايران عمل می کنند با اين کار مخالفيم.
12. ما يکپارچگی ايران را تا زمانی که «همهء آحاد ملت ايران» به تکه تکه شدن آن رأی نداده اند امری خدشه ناپذير می دانيم و از اين يکپارچگی در برابر تجزيه طلبان حمايت می کنيم.
13. در عين حال از نظر ما اين يک بحث تکراری نيز مختومه است و از اين پس هيچ مقاله ای را که در آن از «مليت های ايرانی» سخن رفته باشد منتشر نخواهيم کرد.
14. ما ناسيوناليسم واقعی را امری انسانی و شرافتمندانه دانسته و انديشه های فاشيستی را که تحت نام «ناسيوناليسم افراطی» خوانده می شوند از مقوله «ملت گرائی» (ترجمهء واقعی ناسيوناليسم) نمی دانيم. در اين مورد رجوع کنيد به مقالهء سردبير سکولاريسم نو در اين پيوند:
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.110207-nationalism-and-secularism.htm
Reader Comments